نمایش نسخه قابل چاپ
سلام من از طریق یکی از دوستان با این سایت آشنا شدم امیدوارم کمکم کنید من 27 سالمه و یک ساله که از همسرم جدا شدم یک فرزند هم دارم که حضانتش با منه حدود دو ماه پیش برام خواستگار اومد که من هنوز جواب قطعی بهشون ندادم از طرفی دیگر همسر سابقم مدام اصرار به ازدواج دوباره با من دارد سر دوراهی ماندم لطفا کمکم کنید
کسی نیست کمکم کنه دارم از دودلی میمیرم نمیدونم با همسر سابقم ازدواج کنم یا خواستگار الانم علت طلاق هم پنهان کاری من بود تورو خدا کمک کنید
مبهمه . بیشتر توضیح بده راجب گذشته و شخصیت این آقا و همسر قبلیت.
قبل از اینکه ازدواج کنم من و پسر عموم به همدیگه علاقه مند بودیم البته نه اون حد که کشته مرده هم باشیم دوست داشتیم باهم ازدواج کنیم ولی با آزمایشاتی که قبل ازدواج دادیم به مشکل برخوردیم و نتونستیم ازدواج کنیم من این قضیه رو از همسر سابقم مخفی کردم و 3سال بعد از ازدواج از یکی از آشنایان از موضوع مطلع میشند و نسبت به من بدبین میشوند طوری که اگه باهم جروبحث میکردیم میگفت چرا با من ازدواج کردی میخواستی با پسرعموت ازدواج کنی یا اگه مهمانی به منزل عموم میرفتیم به من میگفت مثل اینکه پسر عموت هنوز عاشقته میگفت چرا انقدر تحویلت میگیره چرا انقدر با تو مهربونه به حدی شد که هر کی به من زنگ میزد یا اس میداد میگفت پسرعموته و همش باهم جروبحث داشتیم تا اینکه کاسه صبرم لبریز شد و من پیشنهاد طلاق رو دادم و اون هم سریع پذیرفت قبل از فهمیدن موضوع باهم مشکلی نداشتیم البته کوچولو اختلاف نظر داشتیم ولی نه این حد که به طلاق فکر کنیم ایشون 33 ساله شغلشون آزاده-خواستگار الانم 35 ساله ایشون کارمندن همسرشون رو از دست دادند و بچه ای هم ندارند از نظر اخلاقی بهتر از همسر سابقم هستند ولی از نظر مالی همسر سابقم بهترند در کل خصوصیات خواستگار الانم به من نزدیکه ولی باز شک دارم شوهر سابقم اظهار پشیمانی میکنه میگه دیگه نسبت به تو بدبین نیستم- میگه بخاطر بچمون بیا دوباره باهم زندگی کنیم لازم به ذکره که پسرعموم در شرف ازدواجند ولی هنوز ازدواج نکردن.خیلی دودلم از یه طرف دلم برای همسر سابقم تنگ شده از یه طرف خواستگار الانم شرایط خوبی دارهنقل قول:
نوشته اصلی توسط majid_k
- - - Updated - - -
قبل از اینکه ازدواج کنم من و پسر عموم به همدیگه علاقه مند بودیم البته نه اون حد که کشته مرده هم باشیم دوست داشتیم باهم ازدواج کنیم ولی با آزمایشاتی که قبل ازدواج دادیم به مشکل برخوردیم و نتونستیم ازدواج کنیم من این قضیه رو از همسر سابقم مخفی کردم و 3سال بعد از ازدواج از یکی از آشنایان از موضوع مطلع میشند و نسبت به من بدبین میشوند طوری که اگه باهم جروبحث میکردیم میگفت چرا با من ازدواج کردی میخواستی با پسرعموت ازدواج کنی یا اگه مهمانی به منزل عموم میرفتیم به من میگفت مثل اینکه پسر عموت هنوز عاشقته میگفت چرا انقدر تحویلت میگیره چرا انقدر با تو مهربونه به حدی شد که هر کی به من زنگ میزد یا اس میداد میگفت پسرعموته و همش باهم جروبحث داشتیم تا اینکه کاسه صبرم لبریز شد و من پیشنهاد طلاق رو دادم و اون هم سریع پذیرفت قبل از فهمیدن موضوع باهم مشکلی نداشتیم البته کوچولو اختلاف نظر داشتیم ولی نه این حد که به طلاق فکر کنیم ایشون 33 ساله شغلشون آزاده-خواستگار الانم 35 ساله ایشون کارمندن همسرشون رو از دست دادند و بچه ای هم ندارند از نظر اخلاقی بهتر از همسر سابقم هستند ولی از نظر مالی همسر سابقم بهترند در کل خصوصیات خواستگار الانم به من نزدیکه ولی باز شک دارم شوهر سابقم اظهار پشیمانی میکنه میگه دیگه نسبت به تو بدبین نیستم- میگه بخاطر بچمون بیا دوباره باهم زندگی کنیم لازم به ذکره که پسرعموم در شرف ازدواجند ولی هنوز ازدواج نکردن.خیلی دودلم از یه طرف دلم برای همسر سابقم تنگ شده از یه طرف خواستگار الانم شرایط خوبی دارهنقل قول:
نوشته اصلی توسط majid_k
سلام عزيزم به نظر من پنجاه پنجاست از اين نظر كه براي فرزندتون بهتره كه پدر خودش بالاي سرش باشهاز جهتي هم اگه رفتار همسرتون همين باشه كه گفتيد زندگي دوباره باهاشون چه سودنياز به برسي بيشتر داره بايد باهاشون صحبت كنيد
با همسر اولت بهتره . بخاطر اینکه پدر فرزندته ، تو این مدت فکراشو کرده دیده اشتباه کرده. حتما هنوز دوستت داره. برای ساختن زندگی دوباره حتما اون هم تلاشش رو میکنه. از نظر اخلاقی نسبت به هم شناخت بهتری دارید.
ضمن اینکه حتما و حتما برای بازگشت جلو بزرگان فامیل باید تعهد بده شما رو اذیت نمیکنه. از اخلاق قبلیش دور شده .نظر آخرم رو با در نظر گرفتن شرایط و مشورت با افراد کارشناس اجرا کن. این مورد آخرو براش بگو تا بدونه که داری بخاطرش فداکاری میکنی و از فرد دیگه ای با شرایط خوب چشم پوشی میکنی.
باهاش صحبت کردم میگه دیگه بدبین نیستم نمیدونم چه جوری باید حرفشو باور کنم- من وقت چندانی ندارم تاچند روز دیگه خواستگارم جوابم رو میخوادنقل قول:
نوشته اصلی توسط gisu
- - - Updated - - -
باهاش صحبت کردم میگه دیگه بدبین نیستم نمیدونم چه جوری باید حرفشو باور کنم- من وقت چندانی ندارم تاچند روز دیگه خواستگارم جوابم رو میخوادنقل قول:
نوشته اصلی توسط gisu
بچه ات چی؟ با شما زندگی میکنه؟ خواستگارت بعد بازی در نمیاره؟
مطمین نیسام کاش میشد یه راهی باشه که مطمین بشمنقل قول:
نوشته اصلی توسط majid_k
- - - Updated - - -
مطمین نیسام کاش میشد یه راهی باشه که مطمین بشمنقل قول:
نوشته اصلی توسط majid_k
- - - Updated - - -
عزیزان کمکم کنید وقت چندانی ندارم
اگه به نظرتون خواستگار جدید بهتره خواستگارتون رو انتخاب کنید
ببینید من مجردم و تجربه زندگی مشترک رو ندارم ولی می دونم توی زندگی مشترک "اعتماد طرفین به یکدیگر" شرط اساسیه..اینکه شوهر سابقتون بهتون اطمینان نداشته یه چیز خیلی بده اینکه به شما تهمت می زده شک داشته یه چیز خیلی بدتره..اینکه شما یه پیشنهاد دادین که بریم جدا شیم و اون هم سریع قبول کرده دیگه از همه ش بدتر بوده نشون میده ایشون عجول هم هستند و درجه شکشون انقدر قوی بوده که نتونستن موضوع پسرعموی شما که خواستگار هم بوده رو هضم کنند و به عاقبت جدایی فکر نکردند
من مدتهاست که این موضوعات این سایت رو چک می کنم بارها و بارها دیدم وقتی موضوع شکاکیت شوهر مطرح بوده مشکلات به راحتی حل نمی شن و حتی با بازگشت مجدد هم دوباره همون مسائل قبلی خودشون رو نشون می دن
من فکر می کنم موضوع خواستگاری از شما به گوش پدر فرزندتون رسیده ..در رابطه با مردها خیلی ها می گن که دوست دارن همه چیز واسشون حالت مسابقه ای داشته باشه..ایشون شما رو از زندگیشون بیرون کردند و بعد دیدن شخصی رو که ایشون نخواستند دوباره خواهان پیدا کرده مثله چیزی که بی ارزشه و بعد یه دفعه قیمتی به نظر میاد...متاسفم که مثال بهتری به نظرم نمی رسه چون مطئمنا شما شی نیستید که بشه روش ارزش گذاری کرد
به نظر من به خواستگار فعلیتون جواب مستقیم ندید بهشون بگید که می خواهید بیشتر آشنا شید بگید من یکبار توی زندگیم شکست خوردم و یک بچه دارم باید به آینده بچه ام هم فکر کنم چون نمی خوام شکست دیگه ای هم بخورم به من بیشتر وقت بدید...
در ضمن فکر نکنید اگه به سمت شوهرتون برگردید قراره ایندفعه اوضاع گل و بلبل بشه و ایشون رفتارهای گذشته رو تکرار نکنند...
بله بچه ام با من زندگی میکنه البته بعد از ازدواج با خواستگارم رو نمیدونم اگه بخواد شوهرم لج کنه و حضانتش رو ازم بگیره وای نه دیوونه بچم هستم با خودم میگم اصلا قید ازدواجو بزنم نمیدونم چیکار باید بکنمنقل قول:
نوشته اصلی توسط majid_k
دوستان ممنون میشم کمکم کنید خیلی فکر کردم ولی به نتیجه نرسیدم باید چی کار کنم؟دوباره همسرم باهام تماس گرفت گفت اگه شک داری بیا مدتی رو صیغه باشیم ولی میترسم قبول کنم و از چاله بیفتم تو چاه-بعضی ها میگن با شوهر قبلیت ازدواج کن بعضی میگن با خاسگارت.خانوادم تقریبا مایلند با همسر قبلیم ازدواج کنم اما من میترسم دوباره و از طرفی خاسگارم با شرایط خوب رو از دست بدم-از خاسگارم فرصت خواستم ولی به من گفتند تو 2 ماه فرصت داشتی سریع جوابم رو میخوان کمکم کنید:316::316::316::162::162::162::162::162:
- - - Updated - - -
دوستان ممنون میشم کمکم کنید خیلی فکر کردم ولی به نتیجه نرسیدم باید چی کار کنم؟دوباره همسرم باهام تماس گرفت گفت اگه شک داری بیا مدتی رو صیغه باشیم ولی میترسم قبول کنم و از چاله بیفتم تو چاه-بعضی ها میگن با شوهر قبلیت ازدواج کن بعضی میگن با خاسگارت.خانوادم تقریبا مایلند با همسر قبلیم ازدواج کنم اما من میترسم دوباره و از طرفی خاسگارم با شرایط خوب رو از دست بدم-از خاسگارم فرصت خواستم ولی به من گفتند تو 2 ماه فرصت داشتی سریع جوابم رو میخوان کمکم کنید:316::316::316::162::162::162::162::162:
موضوع و اختلاف شما فقط خواستگاری پسرعموتون بود؟
همسرتون در مورد افراد دیگه شکاک و بدبین نبودند و شما را اذیت نمی کردند؟
اگر فقط پسرعمو بود شاید بهتر می شد حلش کنی. چرا طلاق؟
می تونستید برید مشاوره و ببینی چرا این موضوع تا این حد شوهرت را نگران کرده بود که راضی به طلاق شد.
الان هم به نظرم بهتره با همسرسابقت بری مشاوره تا علت اون مشکل را پیدا کنی.
در مورد ازدواج مجددتون هم راهنماییت می کنه.
بله فقط پسرعموم-تو بعضی مسایل باهم اختلاف نظر داشتیم ولی نه تا این حد که منجر به طلاق بشه-من مقصر بودم چون ارتباطم رو با پسرعموم کمتر نکردم چون هنوز رفتارمون مثل گذشته بود پسرعموم خیلی با من رفتار دوستانه ای داشت و شوهر سابقم از این موضوع ناراحت نبود تا اینکه قضیه خاسگاری رو فهمیدو دیگه از این رو به اون رو شد. یه شب که بحثمون شد من گفتم از تو متنفرم و عاشق پسرعموم هستم در صورتی که اینطور نبود چون از بدبینی هاش خسته شدم این حرفو زدم از خودم بدم میاد که چرا پیشنهاد طلاق دادم خیلی خسته شده بودم هر روز دعوا اونم جلو بچم-بچم داشت نابود میشدنقل قول:
نوشته اصلی توسط شیدا.
شماهمسرسابقتون رو مسلما بهترمیشناسید اخلاق ورفتارشودیدیدپس باید ی شناخت کلی از ایشون داشته باشید تعجب میکنم.درضمن اون یکی خواستگار شما شاید الان با نگهداری بچه پیش شما مخالفتی نکنه ولی خب ممکنه وقتی رفتید زیر ی سقف رفتارش عوض بشه فکر اینده هم باشید که بچه دار شدن شمااز این اقا واسه این طفل معصوم ممکنه مشکل ساز بشه(سر ی مساله ممکنه این بچه رو تحقیر کنه یا حتی شماروکه اره من دارم بچه شوهرسابقت رو بزرگ میکنم وخیلی چیزای دیگه).اینم بدونیدکه شوهر سابق شما نمیذاره بچش پیش ی غریبه زندگی کنه بنظر من بیشتر فکرکنید بیشتر باهاش حرف بزنید مسلما هرکسی بچش واسش مهمه شاید واقعا سرش ب سنگ خورده باشه شما هم که میبینید روی پسرعموتون حساسه ی کم تورفتارتون باپسرعموتون دقت کنید تا اونم این بدبینی رو بتونه کناربذاره
ممنونم-بله دیگه دارم به این باور میرسم که به خاستگارم جواب نه بدم از اونجایی که ازشون مدتی بیشتر وقت خواستم و به من ندادند نمیتونم درست تصمیم بگیرم و از طرفی هم فرزندم رو از دست میدم- ولی ازدواج مجدد با همسر سابقم خیلی تردید دارم-ممنون دوستان خیلی خوب راهنماییم میکنید اگه میشه بیشتر کمکم کنید
خوبه خداروشکرکه قبول کردیدکه خواستگارجدیدتون رو رد کنیدحالا یکی از مشکلات از سرراهتون کناررفت میمونه همسرسابقتون اونم به این راحتی نبایدبهش جوا مثبت بدید ی مدت باهاش حرف بزنید مشاوره برید امتحانش کنید تموم مشکلاتتون رو واسه هم بیان کنیدحتی اگه تکراری باشن ازش بخواین واسه ی زندگی مجددوالبته موفق تروپایدارترانشاالله واسه همیشه رفتاراشو تصحیح کنه وتردیدرو درموردهمسرش بذاره کنار تابتونه ب ی ارامش بالاتواین زمینه برسهنقل قول:
نوشته اصلی توسط پرنیان65
انشاالله که بتونیدزندگی خوب وجدیدی رو شروع کنیدخواهر خوبم
رابطه دوستانه شما با پسرعموتون چطور و تا چه حد بود؟
شما گفتید علت طلاقم پنهان کاری من بود.
فکر نمی کنم پنهان کردن خواستگار قدیمی اسمش پنهان کاری باشه.
شاید پنهان کردن روابط صمیمانه ات با پسرعمو مشکل آفرین شده.
خودت بهتر می دونی مشکل چی بوده.
آیا واقعا همسرت در این مورد سخت گیری بی جا کرده یا شما اشتباه کردی؟
پسرعموم با من شوخی میکرد وسربه سرم میزاشت مثل برادرو خواهر بودیم ولی شوهرم ناراحت نمیشد چون ما با عموم اینا خیلی صمیمی هستیم-شوهرم بعد از فهمیدن جریان که به هم علاقه مند بودیم فکر میکرد همه رفتارهای ما بخاطر اینه که عاشق همیم ولی اینطور نبود واسه من که اینطور نبود من دیگه قبول کردم که نمیتونم با پسرعموم ازدواج کنم و به همسر سابقم علاقه مند بودم قبلا هم گفتم فقط در حد یه دوست داشتن معمولی بود اونم واسه ازدواج وقتی که نشد من فراموش کردم-نمیگم من بی تقصیرم ولی خیلی نسبت به من بدبین شده بود خیلی حساس شده بود منم خیلی بد بودمو کوتاه نمیومدم-مثلا اگه عموم مارو شام دعوت میکرد شوهر سابقم نمیومد من از رو عصبانیت تنها با پدرو مادرم میرفتم-میدونم اشتباه کردم چون خیلی کلافه میشدم-دوست داشتم به من اعتماد داشته باشه-هر کسی تو گذشتش یه رازی داره مگه من از گذشتش خبر دارم شاید اونم کسی رو میخواسته-میترسم دوباره همون حس بدبینی رو داشته باشهنقل قول:
نوشته اصلی توسط شیدا.
- - - Updated - - -
پسرعموم با من شوخی میکرد وسربه سرم میزاشت مثل برادرو خواهر بودیم ولی شوهرم ناراحت نمیشد چون ما با عموم اینا خیلی صمیمی هستیم-شوهرم بعد از فهمیدن جریان که به هم علاقه مند بودیم فکر میکرد همه رفتارهای ما بخاطر اینه که عاشق همیم ولی اینطور نبود واسه من که اینطور نبود من دیگه قبول کردم که نمیتونم با پسرعموم ازدواج کنم و به همسر سابقم علاقه مند بودم قبلا هم گفتم فقط در حد یه دوست داشتن معمولی بود اونم واسه ازدواج وقتی که نشد من فراموش کردم-نمیگم من بی تقصیرم ولی خیلی نسبت به من بدبین شده بود خیلی حساس شده بود منم خیلی بد بودمو کوتاه نمیومدم-مثلا اگه عموم مارو شام دعوت میکرد شوهر سابقم نمیومد من از رو عصبانیت تنها با پدرو مادرم میرفتم-میدونم اشتباه کردم چون خیلی کلافه میشدم-دوست داشتم به من اعتماد داشته باشه-هر کسی تو گذشتش یه رازی داره مگه من از گذشتش خبر دارم شاید اونم کسی رو میخواسته-میترسم دوباره همون حس بدبینی رو داشته باشهنقل قول:
نوشته اصلی توسط شیدا.
تو این قضیه هردو مقصربودین.شماباید همون اول میگفتین بهش.ولی تعجب اوره که چرا اونم سریع طلاق رو راه حل دونسته؟عجله نکنید بیشتر باهاش صحبت کنید ازش سوال کنیدچرا تا دیده خواستگار دارید پاپیش گذاشته؟
در ضمن خواهرم منم ب کمک شما احتیاج دارم ی موضوع گذاشتم اگه میتونید راهنماییم کنید موضوعم اینه(ی مدت دختری رو میخواستم ولی........ )
وضعیتت را درک می کنم ، تردید و دو دلی و بر سر دوراهی بودن و ضرب العجل زمانی برای تصمیم گیری داشتن خیلی سخت هست و قطعاً این مواقع آدمی نیاز به کمک و راهنمایی اشخاص ثالث مطمئن دارد و شما به درستی راه مشاوره گرفتن را انتخاب کرده ای از این بابت شما را تحسین می کنم
بهتره به همسرت یک فرصت دوباره بدون عقد دائم بدهی و در این فاصله هردو به اتفاق هم حضوراً مشاوره برید و ضعفها و اشکالاتتون و سهم هرکدام را از پیش آمدن این وضعیت بفهمید و به کمک مشاور یاد بگیرید که چگونه با هم با تفاهم بیشتر زندگی کنید . به نظر میرسد زندگی شما با همسر سابقتون پتانسیل بهبود را دارد و این به هنر مندی شما و پذیرش هردوی شما باز میگردد ... شما درزندگی گذشته با همسرتان رفتارهای نسنجیده و بی مهارتی هایی داشته ای که باید اصلاح کنی و با آموختن مهارتهای زندگی بتوانی ارتباط بهتری با همسرت برقرار کنی .
پی گیری همسرت و خواهان دوباره زندگی با شما شدن نشان از علاقه وی به شما دارد و بهتره روی این علاقه سرمایه گذاری کنید و با رفتار و رویه بهتر همسرت را جذب کنی ... اختلافات کوچک شما هم اگر درست مدیریت بشه میتونه فرصت باشه برای شما ... قطعاً این اختلافات ناشی از تفاوتهایی هست که اگر درست مدیریتش کنید زندگی شما را شیریتنر از زندگی افرادی که شباهتهاشون بیشتر هست خواهد کرد ...
با پیشنهاد مدتی به صورت ازدواج موقت در کنار هم بودن موافقت کنید و شرط کنید که با هم مشاوره برید و در این مدت با استفاده از راهکارهای مشاور تمرین رفتار و رویه درست با هم را داشته باشید ... مطمئناً به این صورت بهتر به نتیجه خواهید رسید که مجداً عقد دائم کرده و با هم زندگی را ادامه دهید یا خیر
پرنيان خانم عزيز
هميشه نحوه برخورد با مسائل و مشكلات خيلي مهمتر از خود مشكل هست يعني صدوهشتاد درجه هم ميتواني بهره مثبت ببري و هم منفي . اينكه طلاق گرفتين اصلاً مهم نيست و فكر نكن كار اشتباهي كردي حتماً لازم بوده و به جايي رسيده بودي كه بايد صلاق ميگرفتين.
2- شما حق داري گذشته ات را و زندگي قبل از ازدواجت را هر طور كه دوست داشتي انتخاب و سپري كني و هيچ نيازي به توضيح و گفتن هم از نظر منطقي نبوده گرچه ما ايرانيها عادتهاي غلطي را برا خودمون ....ابزار و معيارو.... درست كرده ايم و از روي فقر فرهنگي به در و ديوار ميزنيم!!!!
3- بنظرم شوهرتون خصوصيات خوبي داشته باشه و اهل زندگي است لكن هم عادت ايشان و هم غرور و بي توجهي شما اين مسئله را به طلاق كشونده من فكر ميكنم باعث رشد و متوجه شدن جفتتون هم شده و درسي بهتون داده لذا بعد از اين اصلاً احساس ناچاري و نياز يكطرفه به دلت راه نده با استقلال و بدون پشيماني از تصميمت در زندگي با شوهرت صحبت كن و تمام سنگاتو وا بكن ::::: گذشته هركس بايد در حافظه خودش بماند و كسي حق تعرض به آن ندارد . با انتخاب و ازدواج دل از هر چي بوده بريدين و نبايد هيچ شكي بمونه و تو هم غرورو خودخواهي ت وتحريك .. و بزاري كنار و به حساسيت و غيرت شوهرت احترام بگذاري ولي به شك كردنش نه!!!
4- با توجه به فرزند مشتركتون اگه گذشته را با عبرت و تجربه مفيد قبول كردين مجدداً ازدواج كنيد و بنظرم عقد موقت نكنيد در مراوده و محاوره باشيد تا به تصميم برسيد . من نگرانم صيغه موقت شمارو در بلاتكليفي نگه دارد و فرصتهاتون را بگيرد؟ و اگره به انجام نرسيد يك تكرار ناموفق در زندگيتون ثبت بشه چون شما نميتوانيد از مردان مختلف خواستگاري كنيد تا به يكي برسيد؟
- - - Updated - - -
به شوهرت توضيح بده كه من چون از خودم و علاقه ام به فقط و فقط تو مطمئن بودم رفتارم با پسر عموم مثل هميشه بوده و دوست نداشتم اين موضوع به عنوان شك و اتهام به من نگريسته شود چون هيچ واقعيتي نداشته لذا منهم لجاجت كردم ولي به اين نكته رسيدم كه جفتمون بايد ملاحظه طرف مقابلمون را داشته باشيم بدون شك و شبهه و فقط با توصيه با اصلاح رفتار نه زدن اتهام و لجبازي.
ممنوم بزرگواران-از راهنمایی هاتون خیلی خیلی متشکرم-چند بار خوندمشون و دارم کم کم به نتیجه میرسم-بهترین ها رو براتون آرزو دارم-پاینده باشید
امیدوارم که بهترین انتخاب رو داشته باشی وازاین ب بعدخوشبخت تر از قبل زندگی کنی کنار همسروفرزندت.
منم ب عنوان داداش تو ضمینه ای که ازش خبرداری یاری کن بلاخره شمابهتر از من روحیات ی دختر رو میدونیدومیتونید کمکم کنیدکه چیکارکنم که بهش برسم منتظر رهنمایی تووبقیه دوستان هستم ممنون
شوهر سابقم الان اومد دوباره باهم صحبت کردیم .من بهش گفتم موافقم ولی باید قبلش پیش مشاوره بریم.انقدر خوشحال شد که چند سال پیش که ازم خاسگاری کرد اینطور نبود مثل دیوونه ها منو بوسید:311:انگار نه انگار نامحرمیم شانس آوردم از زیر دستش فرار کردم :58: نمیدونم چرا خیلی دلم براش میسوزه احساس میکنم قضیه خاسگاری منو فهمیده و اینجور دارره خودشو به آب و آتیش میزنه آخه بهم گفت تصور اینکه تو مال یکی دیگه باشی منو دیوونه میکنه به نظرتون این حرفش دلیل بر این نیست که هنوز یه خورده نسبت به من بدبینی داشته باشه؟ ایشون فقط نسبت به پسرعموم حساس بودن اینم بگم که من از بین پسرای فامیل فقط با پسرعموم راحت بودم شاید اگه با اونا هم راحت بودم باز نسبت به من سو ظن داشت:162:عین دیوونه ها شدم همش دارم فکر وخیال میکنم ولی وقتی میل و علاقه همسرم برای ازدواج مجدد رو میبینم آروم میشم
سعی کنید که شماهم بهش فرصت بدیدشایدواقعا خودشو اصلاح کنه رفتار با پسرعموتون هم سعی کنید بشه مثل بقیه فامیل ی رفتار عادی باشه اگه اون شوخی میکنه بخاطر اینه که شماباهاش راحت میگیرید ی خورده باهاش خشک رفتار کنیدتااونم حساب کاربیاد دستش.نقل قول:
نوشته اصلی توسط پرنیان65
پرنیان جون خوشحالم که داره مشکلتون حل میشه نکنه بریددیگه ب ماسرنزنید من هنوز کمک میخوام ازتون خواهرم
- - - Updated - - -
درضمن الان دلیل نمیشه که بهتون بدبین باشه چون شماکه الان زنش نیستیداگه فهمیده باشه میشه حق بهش داد که حس حسادتش گل کرده باشه ولی فکرنکنم بدبینی باشه خوب باهاش صحبت کن وبهش بگو که نمیخوای دوباره مسائل قبل تکراربشه
بهتره دست از ذهن خوانی های منفی بکشید .
همسرتون واقعاً شما رادوست داره و اون حرفش هم حکایت از همین داره نه سوء ظن ... همسرتون در عین حال فرد با غیرتی هست و این بسیار خوبه و نشانه مرد بودنش هست ... همانطور که قبلاً گفتم پتانسیل های خوبی داره ... اگر اهل سوء ظن بود اینجوری برای مشاوره رفتن استقبال نمیکرد .. افراد سوء ظنی نسبت به هررفتاری بد بین هستند نه فقط روابط بین افراد
پرنیان خوشحالم که داره توی مسیر درست قرار می گیری و انشالله مشکلاتت حل بشه.
حرفهای فرشته مهربان را دقیق بخون.
حتما با همسرت مشاوره برو و سعی کن این اختلافات جزیی را رفع کنی.
یه نگاه به مشکلات تالار بنداز تا قدر زندگیت را بهتر بدونی.
به خاطر یه خواستگاری قدیمی که آدم زندگی و بچه و آرامشش را به هم نمی ریزه.
موفق باشی.
:104::104::104:
تک تک لحظه های زندگیتان سرشار از عشق و شادی.
دوستان عزیز از همه شما ممنون ممنون ممنونم.خیلی بهم روحیه دادید.از راهنمایی هاتون سپاسگذارم.رفتیم پیش مشاوره خوب پیش رفت همسر سابقم مایله که آخر این هفته ازدواج کنیم.به نظرتون بهتر نیست یه چند جلسه دیگه هم مشاوره بریم؟اینم بگم اون از نظر من کاملا فرق کرده.حتی به من گفت هر دو تامون خیلی کوته فکر بودیم که راحت بخاطر هیچی از هم جدا شدیم.بازم از همتون ممنونم.اجرتون با خدا:72:
اگه اونم موافقه یکی دو جلسه دیگه هم برید البته اگه خودت صلاح میدونی اگه هم که میبینی واقعا تغییرکرده که برید سر زندگیتون انشاالله که خوشبخت باشیدوهمیشه کنار هم بخوبی زندگی کنید خوشحالم که تصمیم درست روگرفتی
- - - Updated - - -
:104::104::104::104: