سلام
دوستان عزیز من سپهر 29 ساله و همسرم 28 ساله می باشد با عشق با یکدیگر اردواج کردیم 4 سال پیش یک دختر ناز 1.5 ساله داریم الانم باز زنم باردار هست
با وجود اینکه خیلی دوستش دارم ولی رفتاراش برام غیر قابل تحمل شده همش دم از خود کشی و سقط جنین می زنه
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
دوستان عزیز من سپهر 29 ساله و همسرم 28 ساله می باشد با عشق با یکدیگر اردواج کردیم 4 سال پیش یک دختر ناز 1.5 ساله داریم الانم باز زنم باردار هست
با وجود اینکه خیلی دوستش دارم ولی رفتاراش برام غیر قابل تحمل شده همش دم از خود کشی و سقط جنین می زنه
سلام ایا همسر شما تعادل روانی دارند؟ ازشون بپرسید مشکلش چیه؟ شاید شما با رفتارتون کاری میکنید که به این فکر بیفته.در ضمن به نظرم به ایشون بیشتر محبت کنید با این رفتارش داره برای شما ناز میکنه
فکر نمیکنم ناز کردنی در کار باشه این یه جور بیماری روانیه که بعضی از خانمها در زمان بارداری با آن روبرو هستند و فکر میکنند همسرشان با آمدن بچه محبت قبلی را برایش نمیکند و در واقع بچه را مانعی در برابر خود و همسرشان میبینند. شاید شما در زمان حاملگی خانمتون محبت کمی بهش دارین که اون همچین حالتی بهش دست میده . سعی کنید محبت و توجهتون رو بهش بیشتر کنید و بیشتر در کنارش باشید و حتما با خانمتون به یک روانپزشک مراجعه کنید
همونطوری که دوستمون اشاره کرد می تونه حساس شدن در اثر بارداری باشه. تازه افسردگی بعد از زایمان هم بعضی خانما دارن. بهتره از الان تحت نظر روانپزشک مجرب و خوب باشن و شما هم کنارشون صبور و مهربون باشین و بهشون توجه کنید.
در کل اگه بارداری رو هم در نظر نگیریم بررسی کنید که چه اتفاقی افتاده جدیدا. شاید مشکلی براشون پیش اومده که فکر می کنن قادر به حلش نیستن. البته همه ی مشکلات راه حل دارن ولی ادم یه وقتایی شرایطش طوری میشه که فکر می کنه راهی نیست. یا اینکه شاید اهدافی که قبلا داشتن برای زندگی و بودنشون دیگه ندارن یا به شکلی حس می کنن که دیگه فایده ای نداره کارایی که می کنن.
حتما بعد از پرس و جو به یک روانپزشک خوب و مجرب مراجعه کنید و اگه روانپزشک نیاز دید بقیه دوران بارداری رو و بعد از زایمان هم تا مدتی تحت نظر یک روانشناس خوب یا روانپزشک خوب باشن خانمتون.
کلا خانمای باردار باید تحت نظر متخصص تغذیه، متخصص زنان و متخصص پوست باشن در دوران بارداری و بعدش. اگه نیاز بود تحت نظر روانپزشک یا روانشناس مجرب و با تجربه هم باید باشن.
بارداری ادمو حساس می کنه. اینو هم در نظر بگیرین. در رفتارتون با ایشون حتما ملایم صبور و مهربون باشین و سعی کنید ایشونو درک کنید.
پست بعدی تونو الان خوندم. این امکانم هست که به خاطر مشکلات خودتون باشه نه بارداری. مشاوره خانواده هم برین بعدا اگه نیاز بود.
موفق باشید.
خوب ما هم مثل زن و شوهرای دیگه دعوا داریم ولی خیلی وقتا هم با هم خوبیم و واقعا از محبت چیزی براش کم نمی زارم ولی همسرم میخواد من فقط اون کاری و بکنم که اون می گه خوب نمی شه منم ادمم عقل دارم شعور دارم
مثلا من در حال حاضر تو کار ساختمون سازی با برادرم که وضع مالی خوبی داره کار میکنم تقریبا 2 ساله قبلش کارمند یه شرکتی بودم که دیر به دیر حقوق می دادن به اصرار زنم با اینکه ته دلم دوست نداشتم برم پیش برادرم ولی به خاطر فشار مالی و اصرار زنم رفتم ولی هنوز شش ماه نشده گفت نمی خوام بری اونجا زنم خودش شاغله گفت حتی اگه بیکار هم باشی بهتره تا پیش داداشت گفت اون همش منت میزارهو زیاد ازت حمالی می کشه
تازه باردار هم بود
نمی دونم چه فکری پیش خودش می کنه اخه خرج زایمان و پول شیر و پوشک بچه قراره از کجا بیاد ؟؟؟؟
ماه 5-6 بارداریش بود که یک شب ساعت 9 اومدم خونه دیدم زنم نیست چند بار زنگ زدم جواب نداد بعد اس ام اس داده دیگه نمی خوام باهات زندگی کنم پولی که در میاری حرومه من راضی نیستم و چون هر دو مون از طلاق متنفریم پس خودم و می کشم فردا جنازمو پیدا میکنی دیگه هم بهم زنگ نزن
- - - Updated - - -
اخه بعد از بارداری هم ادامه داشت
اصلا پولش و تو زندگی نمیاره حتی نمی دونم درامدش چقدره می گه تو از کارت بیا بیرون من پای همه چیت وایمیسم می گه کل حقوقم ماله تو تا وقتی کار جدید پیدا کنی خدا بزرگه ولی من یه مردم نمی تونم تا اول یه کار مناسب پیدا نکردم از اونجا با حقوق مناسبی که دارم بیام بیرون
- - - Updated - - -
تا جدیدا فهمیدیم دوباره بارداره، یه شب که برا هزارمین بار سر این موضوع کار داشتیم بحث میکردیم گفت طلاق میخوام و از بی عرضگیت خسته شدم و تو هیچ کاری از من نظر نمی خوای و مثبل یه وسیله تو خونه با هام رفتار میکنی و.....منم گفتم پس چرا گذاشتی دوباره بچه دار شی؟؟؟
- - - Updated - - -
دو روز با هم قهر بودیم روز دوم بهم اس ام اس داد دخترت رو گذاشتم خونه بابات دنبالم نگرد من میرم تا برا همیشه از شر من و بچه تو شکمم راحت شی
خیلی ترسیدم 3 ساعت زنگ به گوشیش می زدم جواب نمی داد رفتم به باباش گفتم بدون اطلاع من تا این موقع بیرونه گفتم شاید جواب گوشی باباش رو بده باباش زنگ زد گفت کجایی گفت سپهر از من خواسته براش کاری کنم اومدم تا انجامش بدم هرچی بهش زنگ زدم بگم چه کاری؟؟؟؟ اس ام اس داد سقط جنین
گفتم من کی گفتم؟؟؟؟ اگه این کار رو بکنی ددیگه پیش من جایی نداری
یه عالمه فحش بهم داد و گفت من حتی جنازمم دیگه تو اون خونه نمیاد بعد زد زیر گریه گفت با دخترم هم وداع کردم برا من که همسر خوبی نبودی لا اقل برا بچمون پدر خوبی باش اب حقوق خوبت و شغل خوبی که داری واسش چیزی کم نذار.....
خلاصه با هزار تا التماس و 200 بار زنگ و هزار تا وعده وعید ساعت 1 شب از تو پارک جمعش کردم:grief:
مثل اینکه ما از تاپیک اولتون اشتباه برداشت کردیم و مشکل شما از جای دیگه آب میخوره و به حاملگی خانمتون مربوط نمیشه
با همسرتون صحبت کردید که علت این رفتارش چیه؟ایا شما توقعتش رو بجا میارید؟ایا بهش محبت میکنید؟ایا مایل به باردار شدن بود؟نحوه برخوردش با فرزندتون چگوره؟ایا فقط با شما مشکل داره؟تو دوران مجردی هم همینطور بودند؟
رفتارش با دخترمون خیلی خوب و با محبته ولی از بارداری الانش راضی نیست تا دو سال اول زندگی خیلی خوب بودیم ولی هر چی جلوتر اومدیم و زمان گذشت بدتر شد اولین بار 2 سال پیش سر موضوع خرید ماشین با هم بحث داشتیم برا خرید ماشین مورد علاقش پول به اندازه کافی نداشتم گفتم چشم میرم وام میگیرم تا اونی که دوست داری سوار شی گفت وام نه برو از بابات که وضعش خوبه پول بگیر
وظیفشه که کمکت کنه واسه داداشات(مجردن)ماشین خریده بگو 5-6 تومان هم یا همینجوری بده یا قرض تا نخوای سود خدا تومانی به بانک بدی ولی من حاضرم سود 50 درصدی بدم ولی به کسی رو نزنم
دو باره کفت من و دوست نداری و هر کار دوست داری می کنی و..... ماشین رو براش خریدم ولی تا2 ماه سوارش نمی شد می گفت میخواستم ببینم چه قدر برات عزیزم ؟ خواسته من برات مهمتره یا خودت؟
ماشین قسطی خودمم میتونستم بخرم قسطش و بدم هنر نکردی!!!!:47:
قبلا تو جمع خیلی بهم احترام می زاشت الان نه بهم کم محلی میکنه خلاصه خیلی لوس بازی در میاره ولی دوسش دارم وقتایی که با هم خوبیم خیلی بامزه بازی در میاره و ناز میکنه و خودم و خوشبخت می بینم اما یه دفعه بهم میریزه یه دفعه میاد میگه چی شد؟؟؟؟ کی تو کارت تسویه میکنی میای بیرون؟؟؟؟ بعدشم قهرای طولانی مدت و بی محلی به من و خونوادم
جند روز پیش رفت تو اتاق درو رو خودش بستقبلش رفتارش و زیر نظر داشتم یه لیوان وایتکس برداشت برد تو اتاق از پنجره دیدم داره تو دفتر یه چیزایی می نویسه اومد پرده رو کشید نبیینمش ترسیدم در زدم تا درو باز کنه سریع کاغذ و پاره کرد قورت داد گفتم وایتکس برا چته گگفت تما لازم دارم رفت از اتاق بیرون
آرامش داشته باشید فقط ایشون محبت میخوان حتمی یکمی هم خسته شدن
پیش یک مشاوره هم برید هم خوبه
سعی کنید نزارید ایشون زیاد خسته بشن توی خونه از کار کردن کمکشون کنید یا اگر مادرتون میشه برن پیششون کم کنن بالاخره زنی که با یه بچه 1.5 دوباره باردارن احساس خستگی میکنن ایشون درک کنید همش به ایشون این اطمنان بدید که وقتی بچه بدنیا اومد خیلی مواظبشون هستید و کمکشون میکنید توی کارهای خونه مواظب هر سه تاشون هستید
حسن اینکه دو تا بچه با اختلاف سنی کم رو دارید براشون باز گو کنید
لوسش کنید .براش حل هوله هایی که برای سلامتیشون هم خوبه بخرید لباسهای باردای قشنگ بخرید بزارید دلگرم بشه
شما مرد خونه اید بابای خونه دل تمام خونه با بابای خونه گرم پس پدری کیند در حق سه نفرشون
اگر برای سلامتی ایشون اشکال نداره روزهای تعطیل ببریدشون به طبیعت . طبیعت مخصوصا درختها و چمنزار جلوگیری میکنه از افسردگی و باعث از بین رفتن خستگی میشه
اصلا هم من فکر مینم احتیاج به روانپزشک ندارن فقط توجه میخوان توجه زیاد
بضیا اینجورین وقتی توجه میخوان بلد نیستن بگن یا میگن و لی شوهر متوجه نمیشه میگن خودمو میکشم تا شوهر یه کمی به خودش بیاد
براشون آب میوه طبیعی بگیرید خلاصه اگر هواشونو داشته باشید اصلا مشکلی پیش نمیاد
یعنی اینکار از خانمتون و بچه اتون براتون عزیزتره. شما اون پول و کار رو واسه کی در میارین؟ مگه غیر اینه که واسه خانواده اتونه؟ پس وقتی خانمتون راضی نیست چرا کاری رو میکنین که موجب دلخوری بشه؟ الان خانمتون در موقعیت حساسیه خواهشا درکش کنید و اینقدر مغرورانه روی حرفتون پافشاری نکنید.
کلا با خنواده خودشم یه دفعه ای بد می شه و میگم بریم خونشون می گه حوصله ندارم فقط با دوستاش و با دخترم خوشه میگم خیلی عوض شدی میگه چون چهره واقعیت و کمکم دارم می بینم همش میگه بی عرضه ای الکی زبون بازی میکنی برام و وعده بیخود میدی
من عاشق سفرم ولی هر وقت بهش پیشنهاد میدم میگه ادمایی که دل خوش دارن میرن سفر میگم خوب ما هم که خبیم مشکلی نداریم می گه من جام تو قبرستونه اونوقت می گی بریم شمال؟براش یه انگشتر طلا خریدم تولد گرفتم دوستاش و دعوت کردم بعد مراسم انگشتر و پس داده میگه من از پولش راضی نیستم حرومه بعدشم میگه چرا دوستامو دعوت کردی نمی خواستم اونا تو رو ببینن
باهاش صحبت عاشقانه کنید خانوما توی بارداری چون میزان هورمون هاشون به هم میریزه بضی از رفتارهاشون دست خودشون نیست بزارید آرامش شما و توجهتون به ایشون آرامش بده
- - - Updated - - -
بگین کادو پول حلال حروم نداره خخخخخخخخ مگه میخوای بخوریش خخخخخخخخ
شاید خوب مشکلی پیش میاد با خانوادش ولی دوست نداره بگه شما زیاد بین روابط خانوادگی همسرتون توجه نکنید روابط خودتونو بچسبید
اینا همش بخاطره همون حالت افسردگی این حالت دور کنید در ضمن شمال برای ایشون که باردارن خوب نیست اگر تهران زندگی مکیند برید اطراف تهران جاده جالوسم خوبه
kamr عزیز اتفاقا خانمم همین و میگه ،میگه پول و واسه ما در میاری ولی وقتی من راضی نیستم چرا بیخیالش نمیشی؟؟
واقعا نمی تونم درک کنم اخه من با زن و دو بچه به چه توکلی از کارم بیام بیرون با این همه قسط چه جوری غذا و میوه خوب برا خانم باردارم بگیرم پول سونو و ازمایشاش از کجا بیاد؟ اخه من که علمک دست خانمم نیستم دوسال پیش گفت از اون کار چون حقوقش دیر به دیره بیا بیرون کلی اصرار که بو پیش داداشت(البته خونوادم مخصوصا خواهر و مادرم مدام تو گوشش میخوندنن که منو را ضی کنه برم)ولی من هرچی از اخلاقیات داداش و زن داداشم گفتم زیر بار نرفت گفت ن ون شب واجب تر از این حرفای خاله زنکیه
حالا که اوضام رو به راه شده و دارم رو کارم و زندگیم سوار میشم می گه بیا بیرون ارامش خونه و ارزش و احترام شوهرم ا زنون شب واجب تره(به خدا بی احترامی خاصی هم از بیچاره برادرم نمی بینم)
میگم خیلی عوض شدی میگه چون چهره واقعیت و کمکم دارم می بینم ببخشید ولی خخخخخخخ من جای شما بودم اون موقع میزدم زیر خنده میگفتم راستشو بگو الان از خودم میترسم چی میبینی ؟؟؟ و به جاهیا خوب میکشوندمش
البته بضی از آدما تا اینجوری میگی میگن باز تو به شوخی گرفتی آخه من اگه به شوخی نگیرم این حرفتو که باید بکشمت بعدشم چون خیلی دوست دارم چالت کنم توی باغچه حیاط پشتی
میخوام ماینو بگماین حرفا حرفای سنگنی نیست میشه با شوخی حلش کرد
فکر نکنم به خاطر بارداریش باشه زمان بارداری اولش درکش می کردم می گفتم بارداره!!! ولی بعد از زایمانش هم چیزی عوض نشد:54:تا بعد از 1.5 سال که تازه دو باره باردار شده،والله بلله تو محبت چیزی کم ننمی زارم روززای جمعه کل کار خونه بامنه براش شیر موز ابهویج بستنی درست میکنم ولی وقتی بره تو مود قهر و افسردگی اصلا من و کارام رو نمی بینه
حلا مگه واقعا کاری که میکنید حروم و مشکل شرعی داره؟؟؟
آقای سپهر
خانمتون شدیدا از نظر روحی به خاطر بارداری به هم ریختن و هورمون هاشون سطحش خیلی بالاا پایین شده . این بچه رو میخواستید؟
اقای سپهر خیلی از حرفایی که میزنه رو واقعا نمیخواد بزنه من درکش میکنم. منم ماه هشتم بارداری هستم. خیلی وقتا حرفایی میزنم که بعدش از خودم تعجب میکنم اما نمیدونم چرا اون حرف رو زدم . خیلی بهش توجه کنید. خواهشا بذارید این دوران به راحتی بگذره. میدونم بهانه گیر شده اذیت میکنه بد خلق شده اما واقعا افسردگی گرفته.
ببینید شما حتما درک نمیکنید من چی میگم اما من حق رو به خانمتون میدم. چرا؟چون بارداره. چون علاوه بر این بچه یه بچه دیگه رو ترو خشک میکنه همزمان دل درد داره چاق میشه هیکلش بهم میریزه از برنامه های روزانه اش عقب می افته اما چون مسئولیت شما و دخترتون و خونه زندگی رو داره اگه انجام نده کسی نیست این کارا رو انجام بده .
خیلی کم آورده که میگه میخواد دست به خودکشی بزنه . برای یه مادر هیچ چیزی از اون فرزند تو شکمش مهم تر نیست. هیچی. و بهتون بگم واقعا داره نازه میکنه و واقعا باید خریدار نازش باشید. واقعا میگم . ببینید شما مشکلاتی داشتید قبول اما حالا باردار شدن خانمتون یه مشکل به مشکلاتش اضافه کرده. در بهترین حالت اگه شما هیچ مشکلی نداشتین در دروان بارداری هم همین حرفا رو از خانمتون میشنیدین. یعنی فرض کنید زندگی شما گل و بلبل بود. حرفایی ازقبیل:
تو دیگه منو دوست نداری؟ تو منو نمیخوای؟ چرا توجهت به من کم شده؟بچه رو بیشتر دوست داری یا منو؟ من زشت شدم ؟ چرا یه دقیقه دیر اومدی پس دیگه منو نمیخوای؟چرا من زنگ زدم بهت چهار ثانیه طول کشید جواب بدی پس از زندگی با من سیر شدی؟
دارم مثال هایی میزنم که ببینید چقدر علت میتونه غیر منطقی باشه اما همه به یه چیزی ختم میشه : دیگه منو نمیخوای دوستم نداری
و شما واقعا تعجب میکنی . این ها برای من ملموسه و بسته به شرایط زندگی برای زن باردار سخت تر میشه . هر چی گفت اگه گفت ماست سیاه هست بگی چشم آره تو راست میگی سیاهه. اگه میگه الان شبه و روزه بگین راست میگی. جنگ نکنید. تورو به خدا جنگ نگنید. فقط تایید شما رو میخواد . الکی بگین اما برای دل خوش کردنش بگین. اونم کم کم دست بر میداره از حرفاش وقتی ببینه واقعا حمایت شما رو داره
خوب اصلا نزارید بره توی حالت قهر از حرفایی که زدید فکر کنم خانوم منطقی باشن
با ایشون صحبت کنید بگید من از قهر متنفرم چون هیچ کسی رو جز تو ندارم
بعدشم بگید حالا در مورد حرفایی که میزنی فکر میکنم اگر از اون کار بخوام بیام بیرون باید یه کار دیگه پیدا کنم از کجا پول شما خانواده رو تامین کنم پس و تصمیم میگیرم فعلا بیا آب میوه تو بخور
میدویند که قهر ینی من توجه میخوام ینی لطفا به حرف من گوش بده به جز آدمایی که کلا با خودشون قهرن و مشکل اعصاب روان دارن
- - - Updated - - -
خوب اصلا نزارید بره توی حالت قهر از حرفایی که زدید فکر کنم خانوم منطقی باشن
با ایشون صحبت کنید بگید من از قهر متنفرم چون هیچ کسی رو جز تو ندارم
بعدشم بگید حالا در مورد حرفایی که میزنی فکر میکنم اگر از اون کار بخوام بیام بیرون باید یه کار دیگه پیدا کنم از کجا پول شما خانواده رو تامین کنم پس و تصمیم میگیرم فعلا بیا آب میوه تو بخور
میدویند که قهر ینی من توجه میخوام ینی لطفا به حرف من گوش بده به جز آدمایی که کلا با خودشون قهرن و مشکل اعصاب روان دارن
اقای سپهر چرا تا فارغ شدن خانمتون مرخصی نمیگیرید؟ به خانمتون هم بگید از کار اومدم بیرون تا فارغ بشن و خودشون که ببینند که شما از بیکاری رنج می برید و مطمئنن بعد فارغ شدن عوض میشن انشاء اله
نه به خدا چه کار غیر شرعی من تو کار ساختمون سازیم از صبح تا شب با کارگرا سرو کله میزنم خاک میخورم توگرما هستم همش ولی الهی شکر برادرم حقوق خوبی بهم میده و دو دستی تقدیم خانمم میکنم:54: وقتی باهاش حرف میزنم که از کجا بیاریم بخوریم میگه مگه من مردم درسته حقوقم اندازه تو نیست ولی کمتر خرج میکنیم عوضش با عشق زندگی میکنیم:103:تا ان شالله بعد از 2-3 ماه بری سر کار من میدونم شوهرم خیلی قدرتمند و باعرضه و با سواده و همه از خداشونه کارمندی مثل تو داشته باشند تو لیاقت بهترینا رو داری باید پیشرفت کنی منم کمکت میکنم ولی پیش داداشت جا واسه پیشرفت نداری تا اخر عمرت چشمت به دسته داداشته و اون هرجور بخواد با تو رفتار می کنه
- - - Updated - - -
چه جوری مرخصی بگیرم ؟امکانش نیست کار که شوخی بردار نیست مخصوصا داداشم همه جیو به من سپرده و یه حساب دیگه رو من میکنه آخه چه جوری تا زایمانشون یعنی 6 ماه مرخصی بگیرم و بیکار بگردم:161:
بگین عزیز زندگی با عشق قشنگی ولی نمیشه که عشق خورد زندگی کرد اونم دوت ابچه اونم توی این زمانه گرانی
بگید ما حداقل باید یه خونه یه ماشین خوب از خودمون داشته باشیم تا بچه هامون یکمی اونم یکی راحت باشن
بگید اگر قرار با عشق زندگی کنیم من اون ماشینی که شما دوست داری چطوری بخرم تا راحت با دوتا بچه برید بیرون
مگه تو نمیخوای من بهترن باشم و حالم خوب باشه حالا با این حرفات منو ناراحت میکنی
چشم روی پشتهادت فکر میکنم اگر یه کار بهتر از این پیدا کردم هم موقعیتش هم حقوقش میرم
خوب ایشون هم میبنن شما اذیت میشید با سر کله زدن برای همین این پیشنهاد میدن تا همسرشون خسته نشه
- - - Updated - - -
یه وقتی هست طرف تحصیلات نداره یا موقعیت یه کار خوب ندراه اونوقت به زن بچه سختی میده
اگر ایشون آدم با اعتقادی هستن این حدیث براشون بخونید
پيامبر صلىاللهعليهوآله :
مِن سَعادَةِ المَرءِ المُسلِمِ الزَّوجَةُ الصّالِحَةُ وَالمَسكَنُ الواسِعُ وَالمَركَبُ البَهىُّ وَالوَلَدُ الصّالِحُ؛
از خوشبختى مرد مسلمان، داشتن همسرى شايسته، خانهاى بزرگ، وسيلهاى راحت براى سوارى و فرزندى خوب است.
بحارالأنوار، ج76، ص155، ح35
دقت کنید ننوشته کار خوب کار ولی خوبه که آدم خودش راحت باشه
- اگه خانم من این حرفا رو می فهمید که با دو تا بچه دم از خود کشی نمی زد.مرغ یه پا داره منم دیگه خسته شدم به خدا الهی شکر خونه و ماشین داریم فقط یه قسط داریم که ماهانه باید پرداخت شه من توانایی این که سالی زنم و بچه هام رو سه چهار بار ببرم سفر دارم ولی اون نمیاد میگه تا از سر این کار نیای بیرون باهات هیچ جا نمیام عید با بدبختی راضیش کردم سه چهار روز زفتیم سفر ولی با پول خودش!!!!واقعا خنده داره!!!
خوشبحال شما . خانمتون چقدر دوستون داره قدر همو بدونید
دوست داره همسرش یه جا ار کنه که خسته نشه
تا حالا بهش گفتید روی حرفت فکر میکنم برای اینکه من مردم نمیتونم بشینم توخونه مرد باید بره سرکار و الا زود پیر میشه اگر یه کار جایگزین خوب پیدا کردم میرم ؟؟
nasrin خانم به خدا همه اینا رو بهش گفتم میگه تا تو این کار هستی دنبال کار دیگه نمی گردی البته خداییش راست میگه هم وقتشو ندارم دنبال کار بگردم هم مطمئنم با این حقوق جایی کار گیرم نمیاد میگه اگه بیای بیرون چون می دونم ادم کاری هستی یه کار خوب پیدا میکنی و الاف نمیگردی همش میگه به خدا توکل کن چرا اینقدر توکلت کمه به خدا نمی دونم این همه گیرش وا سه چیه ای خدا!!!!!!!!!!
بگید از بنده حرکت از خدا برکت . چشم میرم واقعا میگردم و واقعا هم به این اون بسپارید شاید یه کار که خستگی کمتر و لی حقوقش اندازه اینجا بود پیدا کردید
من که با شما سرجنگ ندارم الانم دارم میرم اینجا چون دوست دارم تو و بچه هامون راحت باشین بگید دوست دارم برات بهترین فرد روی کره زمین باشم که باهاش احساس راحتی و دوست داشتن میکنی
بینید فکر نکنم اگر اینجوری بگید خانمتون حرفی بزنن بعدشم ایشون توی آغوش بگیرید همه ی این حرفارم آروم بگید و دستاشو گرفته باشید
آقای عزیز میدونید مشکل اصلی خانم شما چیه؟؟؟؟؟؟؟
ببینم شما از خانواده اتون و برادرتون و خانمش تعریف و تمجید میکنید و هی میگین مثلا دلم برای مامان تنگ شده. یا خانواده ام خیلی مهربونن یا پدرم عجب مرد نازنینیه فلان کارو برای برادرم کرد؟؟؟؟؟؟؟؟
حس میکنم همسر شما مشکلش اینه که یه جورایی حسودی محبت شما به خانواده اتون رو میکنه و در واقع با کاراش (همون که گفته برای خرید ماشین برو از بابات قرض کن یا کار اولیتو ول کن و پیش برادرتون رفتین کار کردین) میخواد شما رو تو منگنه قرار بده تا بهتون بگه که اون قدرها هم که میگی، خانواده ات پشتت نیستند و همش لاف میزدی. دیدی پدرت بهت پول نداد برای خرید ماشین، دیدی برای کار به برادرت رو انداختی و آدم حسابت نکرد و برادرش براش مهم نبود و فقط تویی که هی الکی قربون صدقه اونا میری.
و وقتی که خلاف اونچه که توی ذهنشه رخ داده ( توجه برادر شما به شما برای جور کردن کار) حالا عصبی تر شده و این کارها رو میکنه . در واقع اون شما رو فقط برای خودش میخواد و دوست نداره محبتتون غیر خودش برای کس دیگه ای باشه.
لطفا بدون اینکه این رفتارشو به روی همسرتون بیارین تو رفتارتون تجدید نظر کنید
تاکید میکنم همسرتون چیزی نفهمن چون حساستر میشن
من اصلا در مورد خونوادم یا داداشم چیزی نمیگم ولی خوب داداشم عادت داره کاری که واسه ادم میکنه خیلی منت می زاره منم واسه همین نمیخواستم برم پیشش همه اینا رو هم برا زنم گفته بودم ولی اون مدام اصرار کرد که به این حرفا و منت ها توجه نکن فکر نون شب باش ولی حالا که رفتم مثل اینکه یه توقعات دیگه داشت(نمیدونم توقع چه حقوقی داشته) همش میگه داره ازت سو استفاده میکنه تا از 4 نفر مثل تو بیگا ری نکشه که میلیاردر نمی شه:grief:
عقل من دیگه قد نمیده. دوستان دیگه انشاء اله کمکتون میکنند
ممنون از kmr عزیز
عقل منم دیگه قد نمیده دیشب یه رفتاری ازش دیدم که از روانی بودنش مطمئن شدم من چند روز حالم خوش نیست همه جام درد میکنه معده و روده و گوش و دندونم .... دیشب رفتیم خونه بابام اینا زنمم دل درد داشت دخترم خونه بیچاره بابام اینا رو حسابی به هم ریخت بابام ازم خواست خونه رو جارو کنم منم گفتم چشم بعد از شام هم مامانم دستش درد می کرد من ظرفا رو شستم وقتی رفتیم خونه تو راه تو ماشین زنم با طعنه گفت نمیخوای بری خونه داداشت اینا رو هم جارو کنی گفتم این چه حرفیه ؟ گفت مگه تو نوکر مردمی و شروع کرد به فحش دادن اصلا مراعات معده درد و حال بد من و نکرد تازه 3 تا امپول زده بودم بهش گفتم دیگه نمیتونم تحملت کنم که یه دفعه دیدم بچه رو هل داد بغلم پشت فرمون سریع در ماشین رو باز کرد نصف بدنش هم بیرون بود نفهمیدم چیجوری ترمز کردم و دستش و گرفتم بیچاره دخترم زهله ترک شد هنوز تو شوک اتفاق دیشبم!!!
فکر می کنم یه مقدار هم حد و مرز زن و مرد در زندگی شما تعریف نشده است.
شغل شما و مسائل کاری شما به همسرتون ربطی نداره که دائم دستور تغییر شغل و ... می ده.
این که شما می گی حقوقم را گرفتم آوردم دو دستی دادم به خانمم، اما اصلا خبر ندارم خانمم چقدر حقوق می گیره !!!
این که دو روز آخر هفته شما از جارو کردن تا آب میوه گرفتن و لباس شستن و ... همه چیز را انجام می دید.
کلا فکر می کنم خیلی منفعل هستید و نقش مرد بودنتون توی زندگیتون خیلی جدی گرفته نشده.
با اون همه بیماری که دیشب داشتید چرا همسرتون ریخت و پاش های بچه را جمع نکرد؟
چرا همسرتون ظرف نشست؟
باهاش جر بحث نکنید .
ممکن شما ناراحتی های جسمی داشته باشید ولی ایشون ناراحتی روحی دارن خستگی روحی
شاید فکر میکنن خانوادتون انقدر که شما خوبید ازتون سواستفاده میکنن و این براش دردناک و ناراحت کنندست انقدر که شما رو بیش از حد دوست داره . الان هم از لحاظ روحی ضعیف شده
شما هم تا گفتید دیگه نمیتونم تحملت کنم اونم دیگه واقعا حالش بد شده چون از شما توقع چنین حرفی رو نداشته چون شما بهترین فرد و امید بخش ترین فرد برای ایشونید
خواهش میکنم باهاشوهن جر بحث نکنید ایشون الان دو نفرن شاید خیلی سخت باشه ولی سکوت کنید مطمانن خودشون خواهند فهمید که این سکوت شما از روی ناراحتیه ولی قهر نکنید
- - - Updated - - -
به نظر من هیچ اشکال نداره به خانومه باردار اون هم فقط آخر هفته ها کمک کنید
فقط یادتون باشه تمام هفته ایشون کارای خونه رو با بچه و بارداری انجام دادن اونم بچه 1.5 که واقعا باید باهاش قدم به قدم راه برید
حتمی پیش یک مشاوره برید و با ایشون صحبت کنید خود مشاوره ها میدونن چطوری با خانمتون صحبت کنن تا بهتر با هم برخورد کنید
سلام اقای سپهر
باتوجه به این جملاتی که خودتون از همسرتون نقل کردین میشه این نتیجه رو گرفت که ایشون فقط و فقط دنبال جلب نظر و محبت و اعتماد شما هستن .
همسرم میخواد من فقط اون کاری و بکنم که اون می گه (میخواد جلب توجه کنه و احساس کنه که همسرش به نظرش اهمیت میده )
تو هیچ کاری از من نظر نمی خوای و مثبل یه وسیله تو خونه با هام رفتار میکنی (وقتی اینو میگه یعنی احساس کرده شما تو زندگی فقط به چشم یه ابزار بهش نگاه میکنی و خیلی حس بدیه فکر میکنه مفید نیست و اینکه احساس میکنه غیر از وظایف زنانه و بارداری و اینا جایگاه دیگه ای تو زندگیتون نداره )
من میرم تا برا همیشه از شر من و بچه تو شکمم راحت شی (بازم جلب توجه و میل به دیده شدن)
دو باره کفت من و دوست نداری و هر کار دوست داری می کنی و.....(وقتی اینو میگه یعنی دوست داره همون موقع شما بگی نه عزیزم اینطور نیست من خیلی هم دوستت دارم اون هرلحظه دوست داره به این اطمینان برسه از جانب شما که دوستش دارید )
ماشین رو براش خریدم ولی تا2 ماه سوارش نمی شد می گفت میخواستم ببینم چه قدر برات عزیزم ؟ خواسته من برات مهمتره یا خودت؟(در واقع خرید ماشین و خرج و کردن واینها بهونه است ایشون میخواد به خودش با این کار ثابت کنه که من برای شوهرم مهم هستم و ارزش دارم میخواسته ببینه ایا شما اینقدر دوستش دارید که بخاطرش تن به سختی بدید .
بعدشم قهرای طولانی مدت و بی محلی به من و خونوادم(خانوم شما داره با قهر طولانی دااااااااااااااد میزنه بابا من پول نمیخوام زندگی مرفه نمیخوام فقط ازت احترام و محبت میخوام همین )
وقتی باهاش حرف میزنم که از کجا بیاریم بخوریم میگه مگه من مردم درسته حقوقم اندازه تو نیست ولی کمتر خرج میکنیم عوضش با عشق زندگی میکنیم (ما زنها فقط همین رو میخوایم بخداااااا. اگه یه زن تو زندگی مشترک این احساس رو داشته باشه که شوهرش براش ارزش قاءله و بهش بهامیده وزندگی عاشقانه ای داره کم خرج کردن و کارکردن که سهله بیشتر از اینها رو انجام میده اگه فقط به این اطمینان از طرف شما برسه .
بارداری خانوم شما و شرایط خاص روحی که تو این دوره داره بیشتر از قبل حساسش کرده ودر واقع این رفتارها فقط صرفا به علت حاملگی نیست وعلت دیگه ای داره .
یه وقتی که از لحاظ روحی یه کم امادگی داشت خیییییییییییلی با محبت بشین باهاش حرف بزن بدون اینکه از خودت دفاع کنی فققققققققققققط به حرفش کوش کن بکو من امروز میخوام تو حرف بزنی من گوش کنم ازهر چیزی که تو این مدت ناراحتت کرده برام بگو تا اروم بشی اگر هم چیزی گفت که ناراحتت کرد سعی کن عصبانی نشی بزار بهت اعتماد کنه تا سفره دلش رو پیشت باز کنه و حرف دلش رو بزنه . اینجوری می تونی علت رو پیدا کنی ریشه یابی کنی که مشکل چیه . وقتی علت رو ندونی خوب معلومه نمی تونی حلش کنی
البته من نمیگم ای رفتاررهای خانومت برای جلب توجه درسته ولی خوب دیگه شاید بلد نیست چه جوری ازت بخواد یا شایذ هم همه راههارو رفته و نتیجه نگرفته به خاطر همین قهر میکنه یا از خودکشی حرف میزنه
امیدوارم با توکل به خدا .مشکلتون حل بشه و با همسرتون عاشقانه منتظر تولد کوچولوتون باشید:227:
اونوقت هی من تو افتاب از صبح تا شب می دوم واسه یه لقمه نونممنون از راهنمایی کلیه دوستان
همسر من خیلی برا خونه و دخترم زحمت می کشه به خودش هم می رسه خیلی هم کم توقع و کم خرجه
خانم شیدا گفتم دیشب خانمم دل درد داشت و نمی تونست وگرنه همیشه کمک حال مادرم هست و نمی زاره مادرم بره تو آشپزخونه واسه همین من کمک کردم که به شدت ناراحت شده بود و می گفت تو بچه واقعی بابا مامانت نیستی وگرنه با این حال بد(دوبار بالا آوردم (ببخشید)) چه طوری بابات ازت خواست خونه جارو کنی تو مرد نیستی تو بی عرضه ای خونوادت روت سوارن چرا نگفتی مگه کورید نمی بینید حالم بده؟؟؟ میگفت تو چه قدر منفعل و بدبختی که حتی باباتم مرده یا زندت براش مهم نیست به جا اینکه بگه پسرم رو ببرم دکتر میگه پاشو خونه جارو کن:58: میگه چرا خودت برا خودت مهم نیستی؟؟؟هرچی گفتم هر کی محبت رو تو یه چی میبینه! اونا خیلی من رو دوست دارن....میگفت مرد نیستی ساده ای از داشتن همچین شوهری خجالت میکشم:47:
خانم مهستی متاسفانه چندین بار فضا رو محیا کردم تا باهاش صحبت کنم ولی همش میگه نمیخوام صدات و بشنوم تو حرف و عملت با هم فرق داره هر وقت از کارت اومدی بیرون بیا صحبت می گه از نظر من تو الان یه ادم بیکاری که جیره خوار داداشتی:47:
به خدا خسته شدم من توقع یه لبخند رو لب همسرم و دارم و دیگه هیچ ولی اون همش اخم و تخم و ناراحتی برام داره
همانطور که از همسرتون هم نقل قول کردید
من انفعال خاصی در رفتارهای شما می بینم.
البته متوحه دل درد همسرتون نشدم که گفتم چرا کمک نکرده،
اما در مجموع حس می کنم زیاد به دیگران اجازه می دید براتون تعیین تکلیف کنند
حالا همسر، پدر مادر ...
شابد هم خانمتون متوجه ابن موضوع شده و ناراحته که می خواد کمتر مطیع دبگران باشید.
نمیشه یه مدت خیلی کوتاه مرخصی بگیرید به یه بهونه ای و پیش داداشتون فعلا نرید تا یه خورده اوضاع روبراه بشه ؟
به خانومتون بگید باشه من به خاطر تو یه مدت پیش داداشم نمیرم میخوام بیشتر فکر کنم شاید حق با توباشه، شاید بهتر باشه دیگه پیشش کار نکنم . وقتی شما باهاش مخالفت کنی که نه من از کارم راضیم و باید اینجا کار کنم اون هم موضع می گیره و لج میکنه ولی برعکس اگه احساس کنه شما به پیشنهادش فکر میکنید از موضع خودش کوتاه میاد. باید یه خورده با سیاست باهاش رفتار کنید و با زبون نرمش کنید
زندگی که شوخی نیست.
مگه می شه مرد کارش را ول کنه بشینه ور دل زنش.
به نظر من رفتار خودتون را عوض کنید.
همسرتون می خواد شما قاطع تر باشید، مردانه تر رفتار کنید.
همین کار را بکنید.
حتی در برخورد با خودش.
شیدا خانم منظورتون از رفتار قاطع تر چیه؟ بابام میگه خونه رو جارو کنم باید چی کارکنم؟ خانمم که حالش بد بود مادرم هم دست درد داره خودم وضعم از هر دو اونا بدتر بود ولی از رو لطفو انصاف خودم رو تو اون جمع مستحق تر از بقیه واسه جارو زدن دیدم این رفتارم کجاش ایراد داشت که زنم ریخت به هم به خاطرش می خواست خودش و از ماشین بندازه پایین:97: باید به زنم میگفتم تو پاشو جارو کن؟
به خدا نمی شه کارم رو ول کنم خونه خاله که نیست!!!!
شما کحه خانم هستید بهتر روحیه هم رو می شناسید!!!خدا منو ببخشه ولی یه وقت زنم هوایی نشده؟؟؟
آخه اینم فکر شما میکنید
خیلی بی انصافید که حتی همچین فکری رو در موردش کردید
نمدونم شاید همچین حرفایی رو هم به خودش میگید اونم هوایی شده برای مردن
این رفتارتون ایراد نداشت اینکه باهاش جر بحث میکنید ایراد داره سکوت کنید ولی باهاش نگین بخندین بزارید بفهمه که شما ناراحتید ولی قهرم نکنید بهش نگین دیگه نمیتونم تحملت کنم وقتی ناراحت میشید از ایشون سکوت کنید فقط
وضعیتشون درک کنید تا به سلامتی وضع حمل کنن
اصلا این افکار منفی رو به خودتون راه ندید . اگه هوایی شده بود که دوباره بار دار نمی شد. مگر اینکه ناخواسته باشه !!
باور کنید مشکل خاصی نداریدخیلی راحت قابل حله
حرفایی که من تو پستهایی قبلم زدم در واقع یه جور احساس خودم تو زندگیم بود من هم اینقدر از بی توجهی های همسرم به ستووووووووه اومدم که همش میخوام یه کاری کنم محبت و اعتمادش رو به خودم جلب کنم البته اینجا جاش نیست بگم ولی شوهر من هم تو کارهاش با من مشورت نمیکنه اصلا بهم نمیگه خیلی بهم بی توجه البته از سادگیشه اصلا سیاست نداره ولی خوب نمی دونه زن چه احساساتی داره وتو موقعیت های مختلف باید چه رفتاری با من داشته باشه . به خاطر همین من فکر کردم خانوم شما هم مثل من دلیل این رفتارهاش بخاطر عدم توجه از جانب شوهرشه که اگه این باشه خیلی راحت درست میشه .
راستی ببخشید می پرسم خانومتون نا خواسته باردارشدن ؟
به نظر من، یه بار خیلی مهربون دستشو بگیر، بشونش جلو روت. خیلی آروم بهش بگو که من احساس میکنم مشکلمون داره جدی میشه، اجازه بده حرفامو بشنوی، بعدش من هم با کمال میل حرفاتو گوش میکنم.
(البته بهتره توی یه موقعیتی باشه که دخترتون خواب باشه و وضعیت خونه مناسب و آماده باشه واسه ی صحبت)
بهش بگید : که من نگران حالت هستم. چند وقتی هستش که دارم روی رفتارهات فکر میکنم. موضوع کار من یه موضوعه. موضوع رفتارهای شما. اینکه بخوای دائم به خودکشی فکر کنی و حتی عملیش کنی یه موضوعه.
من دلم میخواد الان راجع به هر دو موضوع مجزا صحبت کنیم.
در مورد کارم؛ من مردم، یه سری مسائل واسم مهمه و با بودن اونها احساس مردونگی میکنم. خود کارکردن بهم انرژی میده. حالا اگر خودم تصمیم بگیرم در مورد مسائل کاریم؛ البته من مشورت با تو رو هم خیلی دوست دارم و همیشه ازش استفاده کردم. مثلا همین پارسال بخاطر تو و زندگی مون و حرفای تو از کارم اومدم بیرون. و فکر میکنم که نتیجه ی خوبی هم گرفتم.
میدونم و درکت میکنم که دوست نداری من زیر سلطه ی پدرم یا برادرم باشم. منت گذاشتن ایشون هم واسه ی من سخته هم واسه ی شما. اما میخوام بهم اعتماد کنی. بهم فرصت بدی زندگی مون رو به یه حدی برسونم. بعدش تصمیم میگیریم که چی کار کنیم. (یادت باشه این حرفها رو باید خودت باور داشته باشی تا بتونه روی خانمتون تاثیر بذاره. حتما به چشماش نگاه کن. دستاشو بگیر و لمسشون کن. ) بگو به کمک احتیاج دارم. به آرامش از سمت تو احتیاج دارم.
دوست دارم میام خونه لبخندت رو ببینم. ما دیگه دو تا فرزند داریم. دیگه خودمون دو تا تنها نیستیم که بخوایم هر جوری که دوست داریم رفتار کنیم.
میخوام بعد از حرفای من؛ خیلی راحت احساساتت و حرفای دلت رو بهم بزنی؛ منو سرزنش نکن. فقط بهم بگو من وقتی میرم سر این کار؛ چه احساسی به تو دست میده؟ چی آزارت میده؟ چی اذیتت میکنه؟ شاید بتونم احساساتت رو درک کنم. اصلا شاید با کمک هم بتونیم واسه اون چیزهایی که آزارت میده و اذیتت میکنه یه راه حل خوب پیدا کنیم! چطوره؟
--------
حرفاش رو بشنوه و بیا به ما بگو که چی توی فکر و قلبشونه، شاید بتونیم با هم فکری به حال این احساسات ایشون بکنیم.
------------------
در مورد موضوع دوم، یعنی رفتار ایشون با مسائل و مشکلات زندگی یا انتظاراتشون از شما؛ هم باید طی یه جلسه ی عالی؛ خیلی خوب و قاطعانه به ایشون با لحن محکمی بگید که دختر من و بچه ی تو راهم؛ مادرشون رو فردا الگو قرار میدن؛ تو دوست داری که فردا دخترمون تا هر حرفی باب میلش نبود؛ برامون نامه ی خودکشی بنویسه؟ باید با حرفاتون قاطعانه قانعش کنید که این رفتارها برای آینده ی زندگی تون خطرناکه! البته این موضوع باید گذاشته بشه بعد از حل موضوع اول.
----------------------
در ضمن یادتون باشه اون لحظه ای که همسرتون از احساساتش میگه؛ خیلی آروم باشید و عصبی نشید و بگید که خیلی خوشحالید که داره با شما صحبت میکنه و حرف دلش رو میزنه. درکش کنید و بگید می فهمم چی میگی. بعد از همدلی؛ ازش زمان بخواید که روش فکر کنید.
سعی هم بکنید اون شب بیشتر لمسش کنید؛ در آغوش بگیریدش. بذارید با اعتماد کامل از ترسهاش برای شما بگه و شما ریشه یابی کنید این احساسات ناامنی ایشون از کجا نشات میگیره.
این جوری با غرور بیشتری هم میتونید مسائل زندگی تون رو مدیریت کنید.
من مطمئنم که شما میتونید و از پسش برمیایید.:72:
- - - Updated - - -
به نظر من، یه بار خیلی مهربون دستشو بگیر، بشونش جلو روت. خیلی آروم بهش بگو که من احساس میکنم مشکلمون داره جدی میشه، اجازه بده حرفامو بشنوی، بعدش من هم با کمال میل حرفاتو گوش میکنم.
(البته بهتره توی یه موقعیتی باشه که دخترتون خواب باشه و وضعیت خونه مناسب و آماده باشه واسه ی صحبت)
بهش بگید : که من نگران حالت هستم. چند وقتی هستش که دارم روی رفتارهات فکر میکنم. موضوع کار من یه موضوعه. موضوع رفتارهای شما. اینکه بخوای دائم به خودکشی فکر کنی و حتی عملیش کنی یه موضوعه.
من دلم میخواد الان راجع به هر دو موضوع مجزا صحبت کنیم.
در مورد کارم؛ من مردم، یه سری مسائل واسم مهمه و با بودن اونها احساس مردونگی میکنم. خود کارکردن بهم انرژی میده. حالا اگر خودم تصمیم بگیرم در مورد مسائل کاریم؛ البته من مشورت با تو رو هم خیلی دوست دارم و همیشه ازش استفاده کردم. مثلا همین پارسال بخاطر تو و زندگی مون و حرفای تو از کارم اومدم بیرون. و فکر میکنم که نتیجه ی خوبی هم گرفتم.
میدونم و درکت میکنم که دوست نداری من زیر سلطه ی پدرم یا برادرم باشم. منت گذاشتن ایشون هم واسه ی من سخته هم واسه ی شما. اما میخوام بهم اعتماد کنی. بهم فرصت بدی زندگی مون رو به یه حدی برسونم. بعدش تصمیم میگیریم که چی کار کنیم. (یادت باشه این حرفها رو باید خودت باور داشته باشی تا بتونه روی خانمتون تاثیر بذاره. حتما به چشماش نگاه کن. دستاشو بگیر و لمسشون کن. ) بگو به کمک احتیاج دارم. به آرامش از سمت تو احتیاج دارم.
دوست دارم میام خونه لبخندت رو ببینم. ما دیگه دو تا فرزند داریم. دیگه خودمون دو تا تنها نیستیم که بخوایم هر جوری که دوست داریم رفتار کنیم.
میخوام بعد از حرفای من؛ خیلی راحت احساساتت و حرفای دلت رو بهم بزنی؛ منو سرزنش نکن. فقط بهم بگو من وقتی میرم سر این کار؛ چه احساسی به تو دست میده؟ چی آزارت میده؟ چی اذیتت میکنه؟ شاید بتونم احساساتت رو درک کنم. اصلا شاید با کمک هم بتونیم واسه اون چیزهایی که آزارت میده و اذیتت میکنه یه راه حل خوب پیدا کنیم! چطوره؟
--------
حرفاش رو بشنوه و بیا به ما بگو که چی توی فکر و قلبشونه، شاید بتونیم با هم فکری به حال این احساسات ایشون بکنیم.
------------------
در مورد موضوع دوم، یعنی رفتار ایشون با مسائل و مشکلات زندگی یا انتظاراتشون از شما؛ هم باید طی یه جلسه ی عالی؛ خیلی خوب و قاطعانه به ایشون با لحن محکمی بگید که دختر من و بچه ی تو راهم؛ مادرشون رو فردا الگو قرار میدن؛ تو دوست داری که فردا دخترمون تا هر حرفی باب میلش نبود؛ برامون نامه ی خودکشی بنویسه؟ باید با حرفاتون قاطعانه قانعش کنید که این رفتارها برای آینده ی زندگی تون خطرناکه! البته این موضوع باید گذاشته بشه بعد از حل موضوع اول.
----------------------
در ضمن یادتون باشه اون لحظه ای که همسرتون از احساساتش میگه؛ خیلی آروم باشید و عصبی نشید و بگید که خیلی خوشحالید که داره با شما صحبت میکنه و حرف دلش رو میزنه. درکش کنید و بگید می فهمم چی میگی. بعد از همدلی؛ ازش زمان بخواید که روش فکر کنید.
سعی هم بکنید اون شب بیشتر لمسش کنید؛ در آغوش بگیریدش. بذارید با اعتماد کامل از ترسهاش برای شما بگه و شما ریشه یابی کنید این احساسات ناامنی ایشون از کجا نشات میگیره.
این جوری با غرور بیشتری هم میتونید مسائل زندگی تون رو مدیریت کنید.
من مطمئنم که شما میتونید و از پسش برمیایید.:72: