شوهرم دیشب بهم گفت دیگه دوستت ندارم طلاق بگیریم

دیشب شوهرم خیلی متمدنانه گفت اخلاقهامون به هم نمیخوره و بیا از هم جدا شیمم،من خودم فکر میکردم زنه خوبی هستم و همسرمم راضیه از زندگیش ولی یه 2-3 ماهی میشه که بدیهای منو بزرگگ میکنه برای خودش و خوبیهامو اصلا نمیبینههههههههههههه،میگه من عصبانیم زنم باید آروم باشه تو آروم نیشتی سر مسایل کوچیک عصبی میشه مثلا ستون داره وسط آشپزخونه یه بار صندلی آشپزخونه دستش بود داشت رد میشد خورد و یه کمی گچش ریخت،این به نظرم اصلا عصبانیت نداره،من گفتم فدای سرت ولی صندلی رو پرت کرد و اونم شکووند،میگه تو اینجور موارد تو نیگامم کن و هیچی نگوو،خوب منم آدمم،نمیگمم هیچ مشکلی ندارم ولی اینقدرام که شوهرم میگه من بد نیستم
ماه پیش بههم گفت برو خونه پدرت یه مدت از هم دور باشیم،من 4 روز رفتم،اومدم میگه چه زود اومدی،کلا دیگهه دوست نداره با من باشه،با من حرف بزنه و .... از من دوری میکنه،وقتی برگشتم گفت میل ج ن س ی م نسبت بهت کم شده،من تا حالا دقت نکرده بودم،دقت که کردم دیدم اصلا کم نشده و توهمشه،بهش که گفتم جا خورد و دیگهه سمتمم نیوومددددددددددد،یه دفعه هم بهش گفتم فکراتو بکن اگهه واقعا منو نمیخوای تا دیر نشده از هم جدا شیم،یه چند روز فکر کرد گفت مشکل از تو نی از منهههه
دیشب خیلی متمدنانه بهم گفت بیا از هم جدا شیممم،من دختره مادی نیستم 114 سکه مهریمه،گفت میدم بهت و از هم جدا شیمم،خیلی ناراحتم،آیا این زندگی میتونه درست شه،تو چشام نگااه کرد گفت دوسم ندارههههههههه،تو رو خدا راههنماییم کنین،خیلی ناراحتمم،گریم گرفته میگه نباید گریه کنی من دیگه هیچی بهت نمیگم،امروزم گفت همه چیو فراموش کن همینطوری ادامه میدیم،ولی من زندگی خوب میخوام،من عشق میخوامممممممممممم،کمکم کنید،مشکله خاصیم نداریم جز اینکه شوهرم حال و حوصله کاری ندارهههههه
+ اگهه بهش کاری نداشته باشی روزی 12 ساعت یا 14 ساعت میخوابهههههههههه

- - - Updated - - -

بازم من با خوابش کنار اومدم،یا خیلی از موارد با بی حوصلگیش مثلا یه جایی دعوت میشیم میذارم اون تصمیم بگیره بریم یا نه،ولی بازم از من ناراضیه،ای خدا من چرا اینقده بدبختمممممم،من احساس میکنم شوهرم افسرده است،هر چیم بهش میگمم بریم مشاوره پشت گووش میندازه،راهنماییم کنین،کسی این حرفارو از شوهرش شنیده و بعدش زندگیش خوب شده باشه؟

- - - Updated - - -

من 27 سالمه و شوهرم 30 سال ،هنوز سر کاره درست و حسابی نرفته و مادرش خرج اصلی زندگی رو میده،البته سرکار میره ولی حقوقی نمیدن بهش + 2 ماه دیگهه قراره استخدام شهههههههههههههه،من باید مساله رو به خانواده خودم بگگمم؟یا به خانواده همسرم؟اصلا نمیدونم باید چیکار کنم،اگهه درست میشه این قضایا نمیخوام کسی بفهمه ولی اگه قراره واقعا طلاق بگیریم بهتره بگیممم،نمیذاره هم به کسی بگگمم،دیشب میگفت اگه طلاق بگیریم تا آخر باهات دوست میمونم و میگفت ایکاش همیشه باهم دوست بودیم،من اصلا نمیفههمم مشکلش چیه؟منم خودشه؟مسیولیته زندگیه؟اخلاقه منه؟نمیدونممممممممممم،همه اطرافیان هم فکر میکنن ما خوشبخته خوشبختیمممممممممممم

- - - Updated - - -

چرا هیشکی چیزی به من نمیگه؟چرا کمکم نمیکنین؟چرا پس کسی همدردی نمیکنه؟
من احساس میکنم شوهرم افسرده شدهههههههه،یعنی ممکنه این حرفا فقط به خاطره افسردگیش باشه؟

سلام عزیزم آرووم باش
به نظر من که شوهرت خیلی هم دوستت داره ،وگرنه هیچ وقت نمیگفت یعنی هیچ مردی اگه واقعا زنشو دوست نداشته باشه و بخواد ازش جدا شه و بگه بعد از طلاق باهم دوست باشیم:43:
من فکر میکنم این فشار های بیکاری و بی حقوقی باعث شده همچین حرفایی بزنه
عقد هستین یا رفتین خونه خودتون ؟
اگه رفتین خونه خودتون چند ساله ؟
خودت شاغلی؟
ازش پرسیدی مشکل اصلیش که به خاطرش این حرفو زده چیه؟
خودت توو خونه چطوری هستی؟(به خودت میرسی)
رفتارت باهاش چطوره؟
شاد هستی ؟
چطور عشقتو و دوست داشتنتو بهش نشون میدی؟

سلام دریا مشکلتون از دید اون بگو

- - - Updated - - -

ببخشیذ با کاربر کمک بوذم از دیذ همسرت بگو

من به خودم میرسم،قیافمم خوبه اینو از دیده دیگران میگم،یعنی خیلی ها بهم اینو گفتن،از دیده اون اگه بخوام بگمم میگه من آدم عصبانی هستم تو هم وقتی من عصبی میشم عصبانی میشی،اخلاقامون به هم نمیخوره و از این جرفا،نمیتونم خودمو کنترل کنم،الان علایمه افسردگی رو خوندم،شوهره من افسرده است،مطمینم،ولی نمیدونم چه طور راضیش کنم برای درمان،من کارمن نیستم،هر روز ناهارای خوشمزه + عصرونه هم خیلی وقتا کیک و از این جور چیزا میپزوونم،من شاد بودم،ولی از وقتی احساس میکنم نمیخوادم منم یکمی افسرده شده + خونه مامان اینام تهرانه من بعده ازدواج اومدم شهرستان،جایی هم نمیرمممممممم تمامه سعیمم میکنم که خوشحالش کنم،ولی اون هر روز حالش بدذتر میشه،منم بعضی وقتا از کوره در میرم،ببین دعواهامون اصلا بزرگگ نیست ولی این میگهه خیلی بزرگه فقط همو نمیزنیم،ولی اینجوری نی اصلا،جر و بحثه:54:کمکم کنیننننننننننننننن،خواهش میکنم،آزاده صدام کنین

- - - Updated - - -

امروزم دیده من دارم گریه میکنم میگه فراموش کن،ولی نمیتونم فراموش کنم،خیلی داغون شدم منم،چشام یه عالمه باد کرده،الان دیگه زشت شدم
من حتی وقتی این حرفارو میزد باهاش شوخی میکردم جو عوض شه یه کم میخندیم ولی بازم ادامه میداد و از منم میخواست گریه نکنم،ولی من به خاطر خودم گریه میکردم که چرا اینقده بدبختم،من هیچی براش کم نذاشتمممممممممممممم،هیچیی ییییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییی

- - - Updated - - -

الانم میاد خونه دوباره اشکم در اومدفاه نمیخواستم گریه کنم،چیکار کنممممممممممم من؟

- - - Updated - - -

ووای من به خانوادم چی بگمم؟ای کاش مشکلاته کوچیکموو میگفتم بهشون اونوقت الان راحتتر میتونستن باهاش کنار بیان،اونا فکر میکنن همه چی خوبهههه تو زندگیمم،فقط کاره شوهرمم باید درست شه

- - - Updated - - -

ما 4 سال عقد بودیم،الانم 9 ماهه عروسی کردیم و تو یه خونه زندگی میکنیم،یعنی چی شده؟چرا اینطوری شد؟چرا همه چی یهوو به هم ریخت،ببینین شوهرم رو چیزای الکی یهوو حساس میشه،که اصلا هم من با منظور نمیگم،مثلا پارکینگه خونه مامانش شبیه پازله بعد من چند بار گفتم این ستونا چیه تو پارکینگگ،سازندش چرا اینطوری ساخته،اصلا منظورم به خونه مامانش و ... میفهمین چی میگمم دیگهه،به خدا 100% بی منظور بود یهوو پرید بهم پارکینگهه خونه بابات بهتره و از این حرفا،اصلا من شوککک شد یه لحظه،نمیتونستم درکش کنم که چرا ناراحت شده،یا الان تو آپارتمانمون هر شکایتی میکنم شاکی میشه فک میکنه دارم از اون ایراد میگیرم،شانسه منه به خدااااااا

- - - Updated - - -

ما همه چیداریم بچه ها نیازی نداریم،درسته یه کم زندگیمون سخت میگذره ولی جفت خانواده ها پشتمونن،ما فقط خرجای اضافه نمیتونیم بکنیم،شوهره منم جدیدا یاد گرفته دنباله چیزای مارک میره،میگمم شاید چون پول نداره افسرده است؟آخه چند وقتیه میگهه دلم گوشی میخواددددددددددد،بیچاره مننننننننننننننن،خیلی برا خودم ناراحتم از دیشب تا حالا خواب درست و حسابی نداشتم

عزیزم پس با این یزی که گفتی که شوهرت علایم افسردگی رو داره بهتره بیشتر بهش توجه کنی و اصلا هم دیگه راجع به حرف جدایی که زده باهاش حرف نزنی
برای یه مرد که زن داره خیلی سخته که از مامانش پول بگیره برای خرجیشون
بیشتر این رفتارش هم به نظر من فقط دلیلش همینه اون داره فشار زیادی رو تحمل میکنه
الان بهترین کسی که میتونه بهش کمک کنه فقط توئی
تو شاد باش و اصلا کم نیار اگه زد توو ذوقت هم باز کم نیار میدونم که برات خیلی سخته توو این شرایط اما خب تو الان بهتر از اون میدونی باید چیکار کنی،تو بهش توجه کن،بهش اعتماد به نفس بده ،بگو خوشحالی که با اینکه بهش حقوق نمیدن ولی بازم میره کار میکنه و تلاش میکنه بگو که بهش افتخار میکنی بگو که بهش اعتماد داری و مطمئنی که میتونه از پس این مشکلش به خوبی بر بیاد
از توو پستت معلومه که رفتین خونه خودتون،چند ساله؟

الانم نمیخوام جو رو بدتر کنم،فقط نمیدونم همه چی درست میشه یا باید برای همیشه تموم شه

عزیزم پست هامون باهم همزمان شدن ،خب من بازم میگم که دلیل این پرخاشگری هاش فقط همین بی پولیشه
وقتی میبینی از حرف تو بد برداشت کرده تو بهش بگو اصلا قصد و منظوری نداشتی از این موضوع و اصلا به هیچ وجه نمیخواد زیاد بهش توضیح بدی که تو قصد بدی نداشتی،فقط یه بار آرووم و مهربون بگو که منظوری نداشتی همین
من مطمئنم که شوهرت بره سر کار و حقوق بگیره همه چی خوب میشه
درباره اینکه شوهرت توو این موقعیت میگه گوشی میخواد و لباس مارک میخواد همشون همین طوری هستن تو عکس العملی نشن نده
مثلا شوهرمن الان باید خونمون رو آماده کنیم تا چند وقت دیگه باید عروسی بگیرم بعد یه وام گرفتیم توو این موقعیت میگه گوشی میخوام منم چیزی نگفتم بهش گفتم خودت فکر کن ببین میتونی روو ولت برنامه ریز یکنی که بقیه خریدارو بکنی بعد تصمیم بگیر که بخری اونم گفت آره میتونم منم دیگه چیزی نگفتم و باهاش رفتم یه گوشی 800 تومنی خرید منم دیه اخم و تخم نکردم

مرسی دوست جونااااااااا،به من میگمم بهم وقت بده،ازم میخواد دوباره برم تهران تنها باشه،میخواد تنها باشه،چیکار کنم؟اصلا نمیدونم کاره درست چی هستش

به نظر من قبول کنید ،با این شرایطی که توضیح دادید شوهرتون بیشتر به تنهایی نیاز داره تا با خودش کنار بیاد و ببینه چی‌ از زندگیش می‌خواد ،مردا بر خلاف ما زن‌ها نمیتونن همزمان روی چند چیز تمرکز کنند اون نیاز داره که تنها باشه تا بتونه راحت فکر کنه ،مطمئن باشید که بعد از این مسافرت کوتاهه شما زندگیتون بهتر می‌شه ، فیلم اتش بس رو یادتون نمیاد؟ مسافرت و دور شدن به زوجی که در آستانه جدایی بودند کمک کرد تا قدر زندگی‌شون رو بدونن و برای نگه داشتنش تلاش کنن ،به نظرم این روی شما هم جواب میده .:72:

اولا که به خانواده ات نگو
دوما این مشکل رو باید پیش خودتون حل کنید ، اون هم زیر سقف خونتون
سوما چرا فکر می کنی که دست پخت خوب ، عصرونه خوب ، رسیدگی به ظاهر خودت ، تمام خواسته شوهرت از تو هست و با این خصوصیات تو یک زن ایده ال هستی؟

افسردگی انواع مختلفی دارد. حاد ، مزمن ، دوره ای و... . نگران نباش. من تجربه ام در این زمینه زیاد است و آدم هایی مثل شوهر تو زیاد دیدم. بهترین راه این است که کمک پزشکی بگیرد. ببین عزیزم دو راه داری :

1- می روی پیش روانپزشک ( حتی اگر شوهرت نیامد ) و علایم را به دکتر توضیح می دهی. چون دکترهای روانپزشک معمولا با بیمارانی سروکار دارند که حاضر نیستند درمان را بپذیرند ( مشکل بسیار بزرگ فرهنگی ما ) خودشان کاملا با این مسئله آشنا هستند و راهنمایی ات می کنند.
2- می روی پیش یک پزشک که تخصص طب سنتی دارد. الان طب سنتی بسیار مورد توجه قرار گرفته است و درمان های خوبی هم دارد. فامیل من افسرده شده بود و بیماری های دیگر هم داشت. الان که داروهای طب سنتی را استفاده کرده است کاملا روبه بهبود است. اگر می توانی شوهرت را تهران بیاوری من آدرس یک دکتر خوب را که دکتر خانوادگی ما است به شما می دهم.

به هر حال حرف های شوهرت را جدی نگیر و بگذار به حساب بیماری اش و اینکه ذهنش الان نمی تواند درست تحلیل کند.

عزیزم منم نظرم اینه که خونه رو ترک نکنی ولی وقتی شوهرت خونه ست خودتو مشغول کن جوری که کاری به کارش نداشته باشی و تو چشش نباشی مثلا یه رمان بگیر تو اتاق بخون این طوری تقریبا از کاراش باخبری.درضمن همین که میگه به کسی نگو و ... ینی خودش واقعا دوست داره و الان تحت یه سری شرایط و محیط ها اینارو میگه..خودتم اروم باش میدونم سخته ولی جلو شوهرت عادی باش فکرکن چیزی نشده.توخونه تا چیزی نگفت چیزی نگو فقط جواب سوال یا حرفاشو کوتاه بده...ایشاا... حل میشه من این جور حرفا خیلی شنیدم اخرش شوهرت پشیمون میشه و زندگیتون عالی
همیشه گفتن عمر روزای سخت کمه گلم

مرسی دوستان فک کنم منم یکمی مقصرم،البته همیشه دو طرف مقصرن،ولی فک کنم افسردگی درمان شه اوضامون بهتر میشه،امیدوارم،برامون دعا کنید

من اومدم اینجا چیزایی رو که فهمیدم بگم که دوستانه دیگهه که مشکل منو دارن عینه من ساده نباشن،من شوهرم آدم خوب و مهربون و ساده است،یعنی اینقدر ساده است که بعضی وقتا فک میکنی عقلش کمه،البته اخلاقای بدم زیاد دارههههههههههههههههه،آقا با یه خانومی دوست شدن و در ارتباطه،یه زنه مطلقه،و از اونجایی که احمق تشریف دارن دچار رابطه احساسی باهاش شده،من خیلی ناراحتم،چون میگفتم زنه کاملم واقعا کامل بودم،الانم خودش میدونه مشکل از خودشه،قراره بریم مشاور،هر پیشنهادی که مشاور داد من قبول میکنم و بهش اعتماد میکنم،هم حاضرم ازش جدا شم هم میتونم فقط ایندفعه ببخشمش فقط دعا کنین در ادامه هر چی شد سرنوشتم خوشحال و خوشبخت بشممممممممممممممممممممممم مممممممممممم،از اینجا کمکه چندانی دریافت نکردم ولی وقتی با خانواده همسرم در میون گذاشتم خیلی آرومم شدم و اونها به من گفتن که با کسی رابطه داره،منم دقتم رو بیشتر کردم و یه روزه مچشو گرفتمممممممم،یه کمی برا خودم متاسفم،ولی امیدوارممممممممممممم اون چیزی که لیاقتشو دارم بهش برسم