-
انتظارات من از شوهرم،
سلام دختری هستم 26 ساله همسرم یک سال از من بزرگ تره تحصیلات من مهندسی و ایشون دیپلم هستش
مهربونه دست و دل بازه اهل دود و دم نیست بسیار کاریه به چشم خودم خوشگل و قد بلنده خانواده خوب و سر شناسی داره
خصوصیاتی که زیاد دوست ندارم اینکه بعضی وقت ها از بچه بازی هاش خسته می شم البته بگم احساسش به اندازه همون بچه صاف و صادق و بی ریاست تحمل اینکه بهم بی محلی کنه رو ندارم و اون از این روش واسه تنبیه من استفاده می کنه که خیلی عذابم می ده توی دعوا ها و قهر هامون فقط سکوت مطلقه از هر دو طرف توهین و تحقیر نیست
الان 5 ماهه عقد کردیم و بحث که نه ولی قهر خیلی زیاد داشتیم و الان هم که اینو می نویسم به شدت از ادامه زندگی مشترکم نا امید شدم و فکر می کنم هر چی زودتر جدا بشم به نفع منه و یه جورایی تو دلم مطمئنم که آخرش به جدایی ختم می شه شوهرم رو خیلی دوستش دارم و خیلی دلم براش تنگ می شه ولی بعضی رفتار هاش باعث می شه ازش نا امید بشم
حس می کنم براش تکرار ی شدم و اون شور و علاقه قبلی رو دیگه بهم نداره
کل مطلب اینکه اون بعد از چندین سال عشق و عاشقی و جواب رد شنیدن به من رسید ولی الان اصلا واسم وقت نمی گذاره نه پیام بهم می ده و نه زنگ می زنه وقتی فکر می کنم بعد از 5 ماه عقد اینطوری شدیم دیکه زندگی زیر سقف می خواد چطوری باشه
دیروز رو به کل بهم زنگ نزد تا ساعت 11 شب بعد که زنگ زد بهم گفتم چرا ازم سراغ نگرفتی شروع کرد به توجیه که جایی بودم که گوشی خط نمی داد منم بهش گفتم دفعه اول و دومت نیست کا ر همیشگیته اونم گفت انگار تو یه چیزیت هست کاری نداری و منم قطع کردم بعدش پیام دادم بهش که کل روز منتظرت بودم ولی زنگ نزدی دیدم گوشیش رو خاموش کرده یه دو ساعت بعدش زنگ زدم از دلش در بیارم گوشیش زنگ خورد ولی جواب نداد
من خیلی دوست داشتم که شوهرم تحصیل کرده باشه و کلا تو خانواده همه به چشم یه آدم موفق به من نگاه می کردن ولی نمی دونم چرا شاید به خاطر تنهایی بود که شوهرم رو انتخاب کردم با اینکه تعدادی از ملاک های منو نداشت
اول اینکه من دوست داشتم شوهرم تحصیل کرده باشه ولی اون دیپلمه است
دوم اینکه شغل دولتی داشته باشه که شغلش آزاده
دوست داشتم به تیپ و سر و ظاهرش اهمیت بده که نمی ده
شوهرم خصوصیات خوبی هم داشته که من قبولش کردم ولی الان که دقت می کنم می بینم نا خودآگاه دارم با شوهر خواهر هام مقایسه اش می کنم
یکی از اون ها معاون شهر داریه با مدرک مهندسی یکی دیگشون شر کت نفتیه با مدرک ارشد
پس چرا انتخاب من این شد ؟ خانواده ما تا دو سال پیش از نظر مالی در موقعیت خوبی بودیم ولی به خاطر ور شکست شدن بابام به شدت دستمون خالی شد به حد ی که فقط حقوق ناچیز پدر موند
شاید هم به خاطر ترس از بی پولی شوهرم رو قبول کردم وضع مالی شوهرم خیلی خوب بود یه ماشین شاسی بلند با یه زانتیا داشت و باغ و املاک بسیار ولی به محض اینکه نامزد کردیم تو یه معامله سرش کلاه رفت و ماشین ها و پس انداز ها واسه بدهکاری رفت و دوباره از صفر شروع کرد پدرش ملک و املاک زیاد داره ولی حقوق بگیره چون درامد هاشون از میوه های باغشونه و توی پائیز دستشون پره این ها رو واسه این می گم که :
خانواده ام می گن چرا دست کسر روی عروسشون گذاشتن چون ا ز طرف پدر و مادرش فقط یه انگشتر ارزون سیصد تومنی به من رسید در صورتی که واسه عرو س بزرگشون واسه عقد که شش سال پیش بود هدیه یه سرویس طلا پنج میلیونی خریدن و واسه هر مناسبت طلا و جواهرات هدیه می بردن در صورتی که برای من که هیچی نیاوردن
عقدمون صیغه ی بود و دو روز بعدش محضری کردیم که سر آغاز کینه از این جا شروع شد که پدر شوهرم توی محضر نیومد و خیلی به پدرم بر خورد
با اینکه من هیچ کدوم از مشکلاتم رو بهشون نمی گم خانواده ام منو نسبت بهش سرد می کنن بهم می گن الان عروسی نکن بذار خوب بشناسیش طلاق تو عقد بهتر از بعد از عروسیه یا اینکه کاش تو قباله ات خونه انداخته بودیم بازم دستت یه جا بند بود
نه اینکه خانواده ام پولکی باشن نه یکی از خواهرام توی عقد طلاق گرفت و مهریه اش رو کامل بخشید حتی یک سکه هم نگرفت
ولی مدام شخصیت شوهرم رو کوچیک می کنن مدام منو زیر سوال می برن مدام می گن اگه مشکلی داری زود جدا شو
ولی من نمی تونم من شوهرم رو دوست دارم ولی از طرفی شوهرم که بهم کم محلی می کنه می گم نکنه خانواده ام درست می گن و اخرش کارم به جدایی بکشه
مدام بهم می گن که چرا شوهرت واست طلا نمی خره چرا شوهرای دوستات اینقدر واسشون طلا و جواهرا ت می خرن ولی تو نه چون من به هیچ کس نگفتم شوهرم سرش کلاه رفته چون اینطوری همه می شن عاقل و اون می شه ساده لوح و نادان بنده خدا واسه نامزدیم یه حلقه خرید سه و نیم واسه عقد خرید یک و نیم و چند روز پیش هم یه گردنبند واسم خرید دو نیم ولی بازم می گن چرا واست چیزی نمی خره
این حرف ها تو روحیه من که خیلی حساسم تاثیر می گذاره
من چون سر کار می رم فقط جمعه ها می برم پیش خانواده ام و اون ها تو خونه ای که حومه شهر داریم هستن اینقدر تو هر موضوعی نظر می دن و دخالت می کنن که پیش خودم می گم ای کاش جمعه هم سر کار بودم البته من هم بهشون می گم که دخالت نکنید و باهاشون بحثم می شه و اون ها هم می گن اگه نمی یومدی بهتر بود آخه انتظار دارن من و شوهرم رو مسخره کنن و من هیچ چی بهشون نگم
ولی در آخر چیزی که نصیب من می شه اعصاب خوردی و کینه به شوهر و خالی کردن توی دل اون می شه و اینکه شوهرم یا زود کوشی رو قطع می کنه و دیشب هم که دیگه واسه اولین با ر خاموش کرد گوشیش رو
من و شوهرم هر دو گرم مزاجیم ولی خیلی زود یکی شدیم و ای کاش اینطور نمی شد فکر می کنم چون رابطه جنسی کامل رو باهاش تجربه می کنم نسبت به من سرد شده
مشاوره هم تا الان نرفتم این متن رو نوشتم تا دوستان نظر بدن ببینم این زندگی من زندگی بشو هست یا نه خیلی ناامیدم یا دوران عقد اینطوریه هر روز قهر و ناراحتی
-
سلام عزیزم
سعی کن حساسیت هات رو کم کنی چون با این همه حساسیت این تویی که اذیت میشی و حتی ممکنه شوهرت هم آزار ببینه. منم مثل تو هستم حتی صد پله شدید تر از تو ولی یاد گرفتم که احساسمو کنترل کنم. حتی اگر خیلی خیلی از دستش ناراحت هم باشم ولی چیزی بروز نمیدم. نذار این اتفاقات ساده زندگیتو خراب کنه. این اتفاقات توی زندگی همه پیش اومده کم یا زیاد ولی همیشه بوده. سعی کن بر احساست مدیریت کنی. طول می کشه تا اخلاقای همدیگه دستتون بیاد. گیر دادن زیادی باعث سرد شدن شوهرت میشه. سعی کن خواسته ات رو با رفتارت نشون بدی نه با گفتار.
-
اوه اوه اوه :325:
چقدر مقایسه! چقدر حسادت! چقدر توقع از دیگران!
با هر کسی که ازدواج کنی با این خصوصیاتت نتیجه ش بهتر از این نمیشه. :305:
-
مرسی عزیزم که به تاپیکم سر زدی
ولی باور کن خیلی سخته همزمان 3 تا خواهر و مامانت بریزن سرت و پنج شش تا دختر های فامیل رو با خودت و شوهر هاشون رو با شوهرت مقایسه کنن
خیلی سخته
عذاب من از اینه که شوهرم هم از راه بی محلی منو تنبیه می کنه خوب وقتی زنگ می زنم جواب نمی ده یعنی اینکه نمی خواد صدامو بشنوه یعنی اینکه دوستم نداره
واسه من احساساتی خیلی این موضوع سخته
توی کتا ب راز هایی در مورد مردان باربارا می گه هیچ وقت تنها تو ی رودخونه پارو نزنید هر دفعه ببینید که شوهرتون هم باهاتون داره پارو می زنه ولی برای من اینطوری نیست من اگه بهش زنگ نزنم اون نمی زنه اگه من پیام ندم اون پیام نمی ده اگه من واسه آشتی پیش قدم نشم اون نمی شه
حالا حرف باربارا رو گوش بدم یا حرف قدیمیا که می گن زن و شوهر باید سنگ یک من و نیم من باشند ( یعنی همیشه یکی کوتاه بیاد )؟!!!!!!!!!؟
- - - Updated - - -
حسادت نیست دوست عزیزم ولی توقع رو قبول دارم حس می کنم خیلی متوقع هستم و در حق اون هم بی رحمی می کنم گاهی وقتا دلم براش می سوزه یه آدم و این هم انتظار ازش
- - - Updated - - -
حسادت نیست دوست عزیزم ولی توقع رو قبول دارم حس می کنم خیلی متوقع هستم و در حق اون هم بی رحمی می کنم گاهی وقتا دلم براش می سوزه یه آدم و این هم انتظار ازش
-
مقایسه کردن و حسادت ریشه ی مشترک دارن. :305:
مطمئن باشین، هیچ مردی از این رفتارهای شما خوشش نمیاد. :81:
-
حتما همین طوره راه حل چی بهم می دین الان تنها کسی که می تونم باهاش حرفم رو بزنم همدردی هست با خانواده نمی تونم حرف بزنم چی کار کنم اخه خانواده ام می گن که فلانی واسه دخترش یه سرویس طلا اوردن پنجاه میلیون چرا واسه تو این کارا رو نکردن
آخه پنجاه میلیون !!!؟؟؟
همه حرف هاشون با کینه و نیش و کنایه به منه
من هم احمق نیستم می فهمم ولی خب چی کار کنم شوهرم هم که از اون طرف بی محلی بهم می کنه
من انتظار سرویس پنجاه میلیونی ندارم ولی اینو ازش می خوام که یه پیام 10 تومنی بهم بده
- - - Updated - - -
rude boy منظورت توقعات منه یا خانواده ام خودم هم می دونم رفتار های خانواده ام روی من بی تاثیر نیست من در حق شوهرم بد کردم اینو می دونم واسه تولدم با اینکه تاز ه همه داراییش رو باد برده بود واسم یه ساعت خرید ولی من از ترس اینکه خانواده ام مسخره ام نکنن هیچ وقت اونو دستم نکردم یا روز زن به النگو متوسط خریده بود بازم از ترس مسخره شدن همونجا پسش دادم و گفتم من از النگو خوشم نمی یاد
عزیز م منو به خاطر رفتارم ببخش
-
ای امان ای فریاد از دست این خونواده ها با حرفاشون
چرا اینجورین آخه؟ مثلا من تولدم بود حدود 500 گیرم اومده مامانه میگه برو طلا بخر خرجش نکنیا میگم مادر من بجای اینکه تشویقم کنی پس انداز کنم و به همسرم کمک کنم اینجوری بهم میگی؟
عجبا . هر زندگی شرایط خاص خودشو داره چرا خانواده ها اینو درک نمیکنن که انقدر با حرفهاشون ازارمون ندن؟
شرایط زندگی شما و همسرت همینه و باید اینو به خونوادت نشون بدی و بفهمونی که راضی هستی و به اونا ربطی نداره
انقدر توی زندگیت طلا بخری و سرویس عوض کنی که اینا یادت بره
اشتباهاتی که من و خیلی های دیگه کردیمو شما تکرار نکن
بلخره این آقا با این شرایط همسر شماست . هر انتظاری داری ازش مستقیم در شرایط خوب بهش بگو . مثلا اگه دوس داری به خودش برسه اینو مستقیم و بدون لفافه بهش بگو نه اینکه از این موضوع ناراحت بشی و بعد بهانش رو بذاری سر یه چیز دیگه و ....
خواهرات و مادرت هم باید همسرتون و شرایطش رو بپذیرن و به انتخاب شما احترام بذارن
آخه یعنی چی که همش دخترا رو پر میکنن:305:
-
به خدا خیلی از دستشون داغونم توی هر چیز کوچیکی دخالت می کنن بنده خدا بابام دیروز بهم می گه بابا چته خیلی تو همی نکنه با شوهرت مشکل داری به من بگو !!! دلم سوخت بنده خدا نمی دونست از بس خواهرام بهم تیکه انداختن حالم گرفته است
الان با حرفای rude boy فهمیدم کارم اشتباه بوده و دیشب تلافی دلخوری هامو تو دل شوهرم خالی کردم زنگ زدم بهش ازش معذرت خواستم الان که هست و واسم کم نمی ذاره اینقد همه رو با هام مقایسه می کنن چه برسه به اینکه بخوام جدا شم
مننننننننننننننننننن شوووووو هرررم رو دددووووستششش دارم
به کسی هم اجازه مداخله تو زندگیم رو نمی دم
-
سلام
چه خبره ؟؟؟؟؟ مخم سوت کشید ! دختر خوب شما که داری میگی همسرتو دوست داری پس این کارا چیه ؟ نذار این مسائل زندگیتو خراب کنه ، شما الان باید بهترین روزهای زندگی مشترکت رو داشته باشی چرا اوقات خودت و اون بنده خدا رو تلخ میکنی ؟
اگه مشکلی با رفتار خانواده همسرت داری فعلا بذارش کنار و بهش فکر نکن . به فکر بهتر کردن رابطه دونفری تون باش ، سعی کن همسرت رو با بقیه مقایسه نکنی مگه شخصیت آدما به پول یا تحصیلاته ؟ به حرفای مادر و خواهرات خیلی توجه نکن منظورم این نیست که بهشون بی احترامی کنی ، از این گوش بشنو از گوش دیگه بریز بیرون ، نذار این حرفا رو ارتباطت اثر بذاره
مگه طلای زیاد خوشبختی میاره ؟ تو جامعه اینقدر آدمهایی هستن که با وجود ثروت زیاد از زندگیشون راضی نیستند ، وقتی به موقتی بودن این دنیا فکر کنی و اینکه هیچ کس طلاهاشو با خودش نمیبره اون دنیا ، تحمل سختی ها برات آسون میشه مشکل شما که دیگه چیزی نیست .
سعی کن محبتت رو به همسرت بیشتر کنی اینطوری اونم کلافه نمیشه و بی محلی نمیکنه ، یادت باشه ارزش هدیه به قیمتش نیست مهم احساس انسان که هدیه برای نشون دادن اون احساسه . هیچ وقت هدیه هاشو پس نده برعکس اونارو خیلی باارزش بدون ( واقعا همینطوره ) و سعی کن علاقه همسرت رو با پول و .... نسنجی . باور کن با کوچک ترین چیزها هم میشه خوش بود .
شاد باشی
-
دهن بینی و توجه بیش از حد به نظر دیگران از حسادت و مقایسه بدتره. :305:
البته این همه خصوصیات بدتون رو گفتم یه خوب خیلی مهمش رو هم بگم! این که قبول داری رفتارتون مشکل داره بیشتر از نصف مشکل رو حل می کنه. :104:
امروز برای اصلاح رفتار هنوز دیر نیست، بهتره که از وقت استفاده کنین. :325:
-
دلم برای شوهرت سوخت.وقتی زن آدم .محرم اسرار آدم در موقعیت های سختی مثل الان که این مشکلات مادی براش پیش آمده به جای کمک وهمدلی به فکر مقایسه و درگیری است از دیگران چه انتظاری داری.
شما اصلا نباید به دیگران اجاره بدی در مورد همسرت بخواهند اظهار نظر بد داشته باشند .شما بهترین گوهر را در دست داری .آن عشق به همسرت است.شاید هیچ کدام از خواهرهای به ظاهر خوشبختت این حس رو نداشنه باشندپس این حس رو نقویت کن وباصدای بلند فریاد بزن .
من همسرم را دوست دارم وصداقتش بالاترین سرمایه زندگی ماست.
-
QUOTE=Rude Boy;290187]دهن بینی و توجه بیش از حد به نظر دیگران از حسادت و مقایسه بدتره. :305:
البته این همه خصوصیات بدتون رو گفتم یه خوب خیلی مهمش رو هم بگم! این که قبول داری رفتارتون مشکل داره بیشتر از نصف مشکل رو حل می کنه. :104:
امروز برای اصلاح رفتار هنوز دیر نیست، بهتره که از وقت استفاده کنین. :325:[/QUOTE]
سلام پسر خوب کو راه حلت؟؟؟؟؟؟
ق
-
دوستان گلم لطف کردید و نظرات و پیشنهاداتون رو بهم گفتید
من خودم قبول دارم با اینکه ادعا ی استقلال می کنم به شدت دهن بینم و منتظر تائید دیگرانم
ولی من اینو فهمیدم همه می خوان بگن که ما خیلی سیاستمدار و زرنگیم و بقیه زن ها ساده ان !
من خودم کارمندم فعلا که دارم جهیزیه می خرم اگه خدا بخواد تا دو ماه دیگه خریدم هام تمومه خواهرام می گن حقوقتو سکه بخر مخفیانه شوهرت نفهمه واسه آینده خودت نگه دار یکی از آشنا ها گفت من مخفیانه از شوهرم خونه مسکن مهر خریدم و بهش نگفتم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1
و خیلی هم ادعای زرنگی و دانایی می کرد پیش خودم گفتم زن اگه خوشبخت باشه تو زندگیش این همه مخفی کاری لازم نیست
و جالب اینکه ما رو محرم رازش دونست ولی شوهر بیچاره اش روحش هم خبر نداشت
من مشکلم دهن بین بودنم هست ولی کاش یه کم بهم حق می دادین وقتی 3 تا خواهر با یه مامان بریزن رو سرت و مدام بهت تیکه بندازن خواه ناخواه اعصابت می ریزه به هم ، منم این اخلاق رو ندارم که از بی خیال از حرفاشون رد بشم با همشون بحثم می شه و ناراحتی
خدا می دونه وقتی خونه مادر شوهرم هستم اینقدر آرامش و احترام هست که دلم نمی خواد برم خونه خودمون
هر روز که خونه خواهر شوهرم برم حتی شده یه گیره مو کوچیک یا تاپ واسم خریده یا مادر شوهرم ا ز هر چی تو خونه اش باشه حتما بهم می ده بیارم ولی مامانم اینها می گن چرا واسه اون عروسشون طلا و جواهرات م یخریدن ولی واسه تو نمی گیرن
از رفتاری که با شوهرم داشتم این چند وقت خیلی پشیمونم من کسی بودم که ظواهر اصلا واسم مهم نبود خوشبختی رو تو تجملات نمی دیدم واسم دل شکستن یه آدم کابوس بود آرزو داشتم یه نفر منو دوست داشته باشه
ولی الان خیلی از خودم دور افتادم
دوستان چی کار کنم که دهن بین نباشم یا بی تفاوت بدون اینکه اعصابم خورد بشه از خیلی مسائل بگذرم الان من خانواده ام رو هر دو هفته یک بار می بینم اینطوریه واسه پائیز که بازم میان پیشم فکر کنم هر روز در گیری داشته باشیم:54:
-- - - Updated - - -
حالا یه چیز دیگه بگم باورتون می شه از وقتی که نامزد کردیم تا الان واسه شوهرم ،خانواده ام هیچ کاری نکردن حتی حلقه و ساعت عقد رو خودم واسش خریدم
الان که می گم بهشون شما هم واسه وهرم کاری نکردین که از خانواده اش انتظار متقابل دارین می گن همین که دختر مهندسمون رو دادیم به پسر بی سوادشون از سرشون هم زیاده خب منم شوهرمه دوستش دارم بهم بر می خوره
منم جوابشون رو می دم و باز م دعوااااااااااااااااا:97:
-
من چیز زیادی نمیتونم بگم چون منم همین مشکل رو دارم فقط اومدم باهات همدردی کنم اما اگه این مسئله حل نشه بعد ازدواج سخت تر میشه...
امیدوارم دوستان کمکت کنن عزیزم
-
دوستان راهنمایی کنید چطوری بدون درگیری با خانواده ام از حرف هاشون بگذرم ؟؟؟
-
سلام دوست عزيز
ببخشيد من در حدي نيستم كه بخوام صحبتي كنم اما اين حرفي كه مي خوام بزنم تجربه شخصي خودمه ...........
اين فقط خود شما هستي كه مي توني اون رو تو چشم خانواده ات انقدر بزرگ كني كه خودشون ديگه به خودشون اجازه زدن حرفاي اينچنيني رو ندن ...... نه با خانواده بحث كن و نه همراهيشون كن ...... و نه حتي تو ذهنت حق رو بهشون بده كه باعث ناراحتيت بشه .......
وقتي مي بيني خانواده ات ميخوان باديگران مقايسه اش كنن و شما رو با اين مقايسه عصبي و به نوعي درگير با شوهرت كنن......... به جاي اينكه هديه اش رو ردش كني ... هديه رو بيارش و آنچنان با آب و تاب از ش تعريف كن و اينكه خودت مدت ها بوده دوست داشتي همچين چيزي داشته باشي (فارغ از اينكه از نظر قيمتي چقدر ارزش داره) و اينكه مثلا يه بار خودت ميخواستي اينو بخري حالا اون رفته سورپرايزت كرده و غيره .(به نوعي پياز داغشو زياد كن) يا وقتي ميري پيش خانواده بجاي سكوت مطلق و يا همراهي در اينكه گاهي كم محبتي مي كنه ...اينقدر محبتهاي هرچند كوچكش رو كه شوهرت در حقت ميكنه بزرگ كن كه هم بي مهري هاي گاه گداري خودش در ذهن خودت كمرنگ تر بشه هم اون ها رو متحير كنه از اينكه دخرتشون چقدر برا دامادشون محترم و عزيز هست
به مرور زمان به تبع رفتار شما كه هرچي بدي شنيدي درمورد همسرت فقط داري خوبيشو ميبيني و ميگي اونها هم كمتر به خودشون اجازه ميدن مقايسه اي كنن...... چون مي بينن حرفاشون در عشق شما تاثيري نداره
من خوددم اگرم ميگفتن بهم شوهر فلاني براش فلان كار كرد..... مي گفتم مطمئنيد كه ااينا ظاهري نيست و عشقشون هم مثل ما ست؟؟؟
منم مثل شما كارمندم از همون دوران عقد تا حالا (9سال زندگي) خيلي وقتها كه ديدم واقعا شوهرم بيشتر از اين نمي تونسته براي جلوگيري از بعضي از اين مقايسه ها از طرف خانواده ام نسبت به شوهرم و بدبين شدن خانواده ام.... خودم براي خودم هديه ميخرم و با كلي تعريف تمجيد وانمود ميكنم شوهرم خريده .....
-
سلام دوست عزیز.ببینید همسر شما در موقعیت سختی هست.از نظر مالی دگیر هست و نیاز به تمرکز،آرامش و حمایت داره. شما با رفتارتون ایشون را از خودتون زده می کنید. یه مدت باهاش مهربون تر باشید و گلایه را بذارید کنار تا روابط شما یه جونی بگیره. مطمئن باشید همسرتون وقتی ببینه شما حمایتش میکنید به شما ددی بهتری پیدا میکنه. درضمن همون قدر که برای شما سخت هست که شوهر خواهر هاتون سطح علمی و ملی بالاتری از شما داند برای شوهرتون هم ده برابر سخت تر هست. چون مردها دوست دارند همسرشون در بهترین شرایط و بهترین موقعیت باشه.احساس قدرت بهشون دست میده. شما باید خصوصیات مثبت همسرتون را در نظر بگیرید و به خودش هم اون خصوصیات خوب را یادآوری کنید
اما درمورد خانوادتون. من هم مشابه همین مشکل را با خانوده خودم داشتم. مادرم هیچ احترامی برای شوهرم قائل نبود و نیست. این من را خیلی عذاب میداد. البته حرف مادرم مسائل مالی نبود اما دائم با داماد خالم و داماد عمو مقایسه میکرد همسرم را. ببنید الان که خوب فکر میکنم میبینم خود من هم مقصر بودم. خودم اجازه میدادم دروموردش این طور صحبت کنند. شما نباید اجازه بدی درومرد همسرت این وطر صحبت کنند. سختی هایی هست که باید به خاطر علاقه ات به ایشون تحمل کنی. صبر باش.
راستی من بعد عروسیم اینقدر پدرو مادرم به من بی توجهی کردندو به بهانه مختلف کم میامدن خونمون که الان تا وقتی مجبور نشم اونجا نمیرم. انگار بزرگتر ها قابل تغییر نیستن.من نیتونستم کم توجهی اونه را به همسرم بپذیرم و یه جورایی بین خانوادم و همسرم یکی را انتخاب کردم. امید وارم شما راه حل دیگری پیدا کنی چون خیلی موقعیت سختی هست.
-
سلام. من هم مثل شما یه مامان و 3 تا خواهر بزرگتر دارم. به عبارتی 4 تا مامان سخت گیر !!!
من هم چند ماهی نامزد بودم و بعد عقد و بعد عروسی.
90% مشکلات من هم برمیگشت به رفتار و حرف های نسنجیده مامان و خواهرام که منجر به رفتار احمقانه خودم میشد.
با این تفاوت که شما عاقلی و داری دنبال راه حل میگردی اما من فکر میکردم حرف های اونا وحی منزله و من باید بپذیرم و اجرا کنم !!!
مطمئن باش اگه این روند ادامه دار بشه، با شوهرت بدجور درگیر میشی.
مشکل شما دو دسته است. یکی خونواده خودت و حرفاشون که روت تأثیر میذاره، یکی هم افکار و دغدغه های شخصی خودت که اونا هم نشأت گرفته از حرفهای خونوادته. باید هر دو تاش حل بشه.
اول یه سؤال مهم : الان تو چه دورانی هستی؟ عقد؟ چون از یه طرف گفتی فقط جمعه ها خونوادت رو میبینی و فکر کردم عروسی کردی و خونه خودتی اما بعدش گفتی داری جهیزیه میخری...این خیلی مهمه که تو چه دورانی هستی و چقدر با شوهرت در ارتباطی؟
راه برخورد با اون دو تا مشکل رو هم میگم. حل میشه نگران نباش.
-
سلام عزیزم اینکه شما احساس میکنی آخر زندگی هست وباید طلاق بگیری بزرگترین اشتباه شماست سعی کن این فکرو ازذهنت بیرون کنی البته فکر کنم اکه خودتو مشغول کار یا بچه بکنی دیکه از این فکرا نکنی
:18:
-
سلام دوست عزیز
فقط میتونم همینو بگم قدر شوهر و زندگیت رو بدون همه این حرفا باد هواست و بعد عروسی تموم میشه مطمئن باش. زنان موجوداتی هستند که از خدای به این بزرگی فقط یک شوهر میخواهند و از شوهر به این درماندگی همه دنیا را.
-
سلام از همه دوستان عزیز که منو راهنمایی می کنن و وقت می گذارن ممنونم همه نظرات رو چندین بار می خونم
و اما در جواب گل ارای عزیز
عزیزم من عقدم
توی تعطیلات و تابستون ها خانوادم ام می رن حومه شهر و چون من کارمندم نمی تونم باهاشون برم و اگه تعطیلی باشه می رم پیششون و ارتباط با شوهرم هم گاها هفته ای 1 الی 2 بار میاد پیشم و جمعه ها هم پیش همیم البته اینو بگم شوهرم از این جور آدم هاست که احساسش رو نشون نمیده و وقتی تو جمع خانواده ها هستیم خیلی سنگین رفتار می کنه از اون دوران هم که عاشقم بود هیچی نمی گه البته تقصیر خودم بود جند تا خاطرهاشو که از عشق مخفیانه اش به من بود رو بهم گفت و منم عین احمق ها تو خونه گفتم و اون ها هم بعدا بهش تیکه می انداختن و سربه سرش می گذاشتن دیگه الام خودم رو هم بکشم هیچی بهم نمی گه می گه امتحانتو پس دادی
راستش شوهرم خیلی صبوره اگه رفتاری رو که خانواده من باهاش دارن رو خانواده اون با من داشت هرگز خونشون نمی رفتم
من الان چون عقدم مجبورم با رفتار خواهر هام و بعضا تیکه های مامانم کنار بیام ولی اگه بعد از عروسی بازم به رفتارشون ادامه بدن باهاشون رفت و آمد نمی کنم
وقتی شوهرم رو دیروز دیدم و واقعا به چشم شوهر نه غول چراغ جادو بهش نگاه کردم واقعا دلم سوخت واقعا دلم براش سوخت
m-31 عزیز من الان عقدم و کارمند هم هستم بعد از کارم هم می رم باشگاه و بعد از اون هم دیگه می یام خونه به آشپزی و ... تا که دیگه شب بخوابم و دوباره روز از نو
من قبلا گفتم واسه بابام جز حقوق ناچیز چیزی نمونده که اونم خرج دو تا خواهر دانشگاه آزادیم می شه من از وقتی رفتم سر کار دیگه حتی یک ریال از بابام نگرفتم بعدش هم که عقد کردم خرجم با شوهرمه ولی واسه خرید جهیزیه خودم باید کار کنم از طرف بابام اینها هیچ امیدی نیست
خدا رو شکر چیز زیادی نمی خوام که خریدم تمام بشه ولی از این که مامانم می گه ما چون دستمون خالیه هیچ کاری واست نمی تونیم بکنیم ازمون انتظار نداشته باش حرصم می گیره
چطور چون دست شوهرم خالیه پدر منو در آوردین که واست هیچ کاری نمی کنه دست کسر روی تو گذاشته به کارگراش بیشتر از تو بها می ده و ... ولی چون دست شما خالیه باید درکتون کنم و هیچ انتظاری نداشته باشم ؟؟!!!:161:
-
.
سلام خانمی
میدونم از خانواده ات دلخوری و بعضی وقتها خانواده ها از سر دلسوزی یخودی یه حرفایی میزنن که از روی آگاهی نیست و نمیدونن روی جوون ها چه تاثیرات بدی میتونه داشته باشه. ولی عزیزم اینطوری ها هم نیست که اینقدر از خانواده ات ناراحت باشی که بعد عروسی خدای نکرده با ادامه کاراشون به فکر نرفتن به خونه اشون و ترکشون بیفتی. قبلا هم گفتم بعد عروسی همه این حرفا و بهونه ها تموم میشه مطمئن باش. فقط اینا بهت درس عبرت باشه بعد عروسی هم سفره دلت رو پیش نه خانواده و نه هیچ کس دیگه باز نکنی چون هیچکس غیر خود آدم در جریان اتفاقات افتاده نیست و همه از دور فقط شنونده هستند و هر کسی یه جور برداشت میکنه و شاید نیتش خیر باشه ولسی با یه حرفی کارو بدتر کنه. الان هم فقط صبور باش و نه از خانواده ات به شوهرت بد بگو که ازشون ناراحتی و نه از شوهرت به خانواده ات که هر دو زمانی به سرت کوبیده نشده. در ضمن مردا رو هم دست کم نگیر:311:
سعی کن تا میتونی با همسرت خوش بگذرونی و بهش محبت کنی تا هر دوتاتون از این روزهای نامزدی لذت ببرین و بعدا افسوسشو نخورین چون این روزها دیگه هیچوقت برنمیگرده. با دعوا و قهر با همسرت هم اونو از خودت دل زده نکن تا اول کاری از ازدواجش پشیمون نشه. همین خاموش کردن گوشی برات زنگ خطری باشه که حواست باشه کم کم دارین از هم فصله میگیرین و متاسفانه باید بگم بیشترش هم تقصیر شماست ( به دل نگیری ها چون خودم هم خانمم و تجربه داشتم بهت گفتم)
انشاء اله خوشبخت بشین:72:
-
مهتاب عزیز
تا حدودی نکاتی رو که گفتی انجام دادم ولی نه خییییییییر خانواده ام تغییر نمی کنن
مثلا هر وقت شوهرم پول می ریزه به حسابم چه پنجاه تومن باشه چه صد تومن حالا مقدارش مهم نیست نمی گذارم تو حسابم باشه همه اش رو از حساب در میارم می گذارم تو کیف پولم که توی چشم باشه خدا رو شکر تو این مورد موفق بودم و اینو فهمیدن که من همیشه کیفم پر پوله !!!
ولی خب شوهرم این سیاست رو نداره بر عکس شوهر خواهر هام مثلا هفته پیش حرفش بود که اونها می خواستن واسه زن هاشون طلا و سرویس طلا بگیرن می دونستم بحث کلاس گذاشتنه و هر دوشون چقدر بدهکارن خواهرم به شوهرش می گفت اون سرویسه که فیروزه کار شده رو واسم می گیری شوهرش گفت باشه دو هفته دیگه پول دستمه او ن خواهرم هم همین حرف مشابه منم می خواستم کم نیارم به شوهرم گفتم اون تک دسته که مینا کاری شده بود رو واسم می خری اونم گفت نه ! باید واسه باغم سم بخرم !!! من اینقدر ضایع شدم که نگو
یا شوهر خواهرام اینقدر تعریف خواهرام رو می کنن از هوش و ذکاوت و خانه داری و نظافت و... با اینکه همه حتی خود شوهراشون می دونن هیچ کدوم از خواهرام از نظر هوش اصلا با من قابل مقایسه نیستن ولی شوهر من اصلا هیچی نمی گه و حتی ممکنه منو ضایع کنه
-
سلام
عزیزم واقعا برات متاسفم که صداقت همسرت رو زیر سئوال میبری و از الان بهش دو رو بودن و دغل بازی رو خودت به شوهرت یاد میدی. الا خوبه تو جمع ازت تعریف و تمجید کنه و مثلا بگه فلان طلا یا فلان لباس رو برات میخرم ولی واقعا هم تو بدونی دروغ میگه هم خودش. حالا خوبه میدونی شوهر خواهرات قرض دارن و نمیتونن بخرن ولی دروغ میگن تا خودشون رو خوب جلوه بدن. مطمئن باش اگه شوهرت تو جمع بگه باشه میخرم و بعدا نخره این بار هم تو قلبت میگی ببین چقدر دغل بازه و میخواد خودشو خوب جا بزنه در حالی که واقعا اونجوری نیست و شاید از درون عذاب بکشی. تو هم به جای اینکه بخوای کم نیاری میتونستی بگی نه خواهر جون من راضی نیست با انداختن شوهرم تو قرض جواهرات از خودم آویزون کنم که چی بشه؟ اینطوری دفعه دیگه نه خواهرات پز الکی میدن نه شوهر خواهرات دروغ بار میکنن. خودت هم پیش شوهرت عزیز میشی.
-
راستش رو بخوای من الان حس می کنم بیشتر دلم می خواد دیگران از من و حرف من نرنجن حالا اگه شوهر ناراحت بشه اشکالی نداره !
درست می گی kamr جان
من واسه اینکه برای خرید جهیزیه ام خانواده ام تو سختی نیفتن خودم صبح تا شب دارم تو یه محیط مسموم کار می کنم کل تابستون رو به تنهایی گذروندم ، ولی حاضر نیستم واسه اینکه شوهرم تو سختی نیفته کوچکترین فداکاری کنم و مدام رو اعصابش می رم و همه رو باهاش مقایسه می کنم اینو خودم تا الان که الانه در موردش فکر نکرده بودم
و بدتر از همه اینکه فکر می کردم حق با منه و مدام قهر و مدام انتظار و توقع به اینکه اون واسه آشتی پا پیش بگذاره
-
خب.
ممنون که توضیح دادی.
یه بخشی از مشکلت خونوادت هستن که با حرفهاشون میرنجوننت. مطمئن باش همسرت هرچقدر هم صبور باشه بالاخره یه روزی صبرش تموم میشه و اونوقت دیگه خیلی دیره. اینی هم که تو جمع شما هواتو نداره، به نظرم به این خاطره که از دست خودت و خونوادت دلخوره.
شاید هم زیادی صداقت داره.
اما در مورد احساس خودت. که خیلی خطرناک تر از حرفهای خونوادته.
تو ازدواج کردی. همسرت رو خودت انتخاب کردی و دوستش داری. حق نداری الان بگی کاش اینطوری بود...
میدونم سخته.
اما اگه نمیتونی بپذیری یه جوری که بهش برنخوره ترغیبش کن بره دانشگاه و ادامه تحصیل بده...
-
گل ارا جان در مورد دانشگاه اولین شرط من واسه قبول کردن همسرم دانشگاه رفتنش بود و اولین موردی بود که در خواستگاری در موردش حرف زدیم و ایشون گفت که فعلا شرایطش رو ندارم تا سه سال دیگه و یه روز توی نامزدی در مورد این موضوع که با هم حرف زدیم گفت اگه ادامه تحصیل ندم چی کار می کنی منم گفتم بهش نامزدیمو بهم می زنم چون این جزء ملاک های اصلی من هست
ولی بین حرف هاش می گه اصلا از درس خوندن خوشم نمیاد ...
اخه داداشش دکتره باباش لیسانس داره نمی دونم چرا شوهرم از درس خوندن خوشش نمیاد ؟
-
با اصرار کردن شما، ایشون بیشتر لج میکنه.
شما نمیتونی مجبورش کنی که به درس خوندن علاقه مند بشه . اما اگه واقعا این موضوع برات مهمه، بعدها با یه لحن دیگه که حساسیت شما رو نرسونه، میتونی بخوای غیر حضوری و بی کنکور و بی زحمت ادامه تحصیل بده .
الان که الا ماشاالله دانشگاه پولی و بی دردسر داریم. وضع مالیتون هم که خوبه و میتونه ...
نباید بگی نامزدیم رو به هم میزنم.
یادت باشه در مورد مردها از هر جنسی که باشن، صحبت کردن و درخواست کردن به زبون تهدید و تحقیر و مقایسه و تو فشار گذاشتن، اوضاع رو بدتر میکنه.
اگه نمیخوای خیلی عشقولانه بگی عزیزم آخه من میخوام تو پیشرفت کنی و به روز باشی و ... از این ادبیات خوشت نمیاد،
صادقانه بگو.
بگو من از روز اول این موضوع برام مهم بوده که ازت خواستم، تو هم به من قول دادی... قول مردونه. حالا انتظار دارم سر قولت بمونی... هرزمان که برات مقدور بود...
در همین حد.
حس قول مردونه دادن رو درش بیدار کن و دیگه ادامه نده. خودش میره کنکور شرکت میکنه.
-
وای چقدر سخته من امروز به مامانم گفتم میخوام برای همسرم خونه پدر شوهرم تولد بگیرم و بیاید اونجا باهام دعوایی کرد که نگو! سراینکه چرا خونه اونا مگه خودتون خونه ندارید؟!!!
واقعا بعضی وقتا ادم از دست خونوادش نمیدونه کجا و به کی پناه ببره:203:
-
ساحل جان اینهم گوش بده شوهر خواهر شوهرم که پسر عمه خودم هم می شه الکی گفته بود که سال دیگه می خوان با ما خونه دو طبقه بسازیم مامانم قلبش گرفته بود و حرص می خورد چرا می خواین این کار رو بکنی منم اصلا رو حم از هیچ جا خبر نداشت هاج و واج نگاهش می کردم !!!
مشکل بزرگ من اینه که خواهر شوهرم ، عروس عمه ام می شه و کوچکترین اتفاقی با بزرگترین انعکاس از خانواده شوهرم به خانواده خودم منتقل می ش
- - - Updated - - -
گل آرا جان
باورت می شه دیشب برای اولین بار بود که با شوهرم 39 دقیقه حرف زدم ؟ حتی حضوری هم تا اینقدر حرف نزده بودیم نمی دونم چرا
من از بس می ترسم که نکنه بحث دانشگاه رو پیش بکشم و الان که خرش از پل گذشته دیگه بهم بگه نمی رم ترجیح می دم اصلا در موردش حرف نزنم
من اینو درک کردم شوهرم اینقدر که واسه باغ هاش وقت می گذاره و با عشق با درخت هاش رفتار می کنه حتی یک درصدش رو هم برای من صرف نمی کنه
وقتی از رفتارش گلایه می کنم یا یه حرفی می زنم که ناراحت می شه سریع می گه کاری نداری و من اگه بگم نه اون قطع می کنه
وقتی بهش می گم وقتی می بینی من ناراحتم ازم بپرس دلیلش چیه می گه من اهل ناز کشیدن نیستم
غرورش از زندگی مشترکش براش مهم تره
دیشب بعد از اینکه با هم حرف زدیم قرار شد بعد از شام باهام تماس بگیره بحث هامون رو به یه نتیجه برسونیم یک ساعت شد زنگ نزد دو ساعت شد زنگ نزد من دوبار تماس گرفتم گوشیش رو بر نداشت بعد زنگ زدم به خواهر شوهرم گفت خوابیده !!!!
الان از شدت ناراحتی اومدم و این جا می نویسم
البته این رو هم بگم من رو حیه خیلی حساسی دارم و سر کوچکترین حرفی گریه ام می گیره و شوهرم می گه دیگه گریه کردنت واسم تکراری شده دیشب هم همه حرفامون همراه با گریه من بود شوهرم کارش و باغهاش 200 km دور تر از خونه مونه از طرفی توی حومه ی یه روستاست
واسه محصولش به شدت سرش شلوغ می شه که نمی تونه بیاد پیش من و از طرفی چون ا ونجا تنهاست ناهار و شام و صبحانه اش یکی می شه بهم می گه وقتی ازدواج کردیم کارتو رها کن و بیا پیش من البته وقتی سرم شلوغه
ولی من نمی تونم باهاش برم
شاید این موضوعی بوده که باید زمان خواستگاری در موردش حرف می زدیم
اینقدر دلم گرفته که خدا می دونه حس اینکه شوهرم دوستم نداره حس اینکه شاید منو مجبور کنه برم تو یه محیط کوچیک زندکی کنم حس اینکه ناراحتی و خوشحالی من براش مهم نیست حس اینکه فقط و فقط نظر خودش واسش مهمه حس اینکه واسه زندگی مشترکش از هیچی کوتاه نمیاد
شوهرم واسه اینکه حرف خودشو به کرسی بشونه تا لحظه 90 هیچی نمی گه بعد منو تو موقعیت انجام شده می گذاره
نمونه اش عقدمون بود که پدرم به هیچ وجه راضی به صیغه نمی شد و الکی به بابام گفتن که حاج آقا دفتر ش رو می یاره خونه تا اینکه پدرم راضی شدن ولی بعد دیدم نه همون صیغه است ولی خب دو روز بعدش محضری شد
الان واسه عروسیم هم مامان شوهرم گفت که ما می خوایم واسه پسرمون عروسی سنتی بگیریم و توی خونه که من به شدت مخالفت کردم و به قول معروف سنگ هامو با شوهرم واکندم که اصلا چنین عروسی هایی منسوخ شده و اگه قراره این جور باشه من عروسی نمی خوام
ولی می ترسم دوباره منو توی عمل انجام شده بگذاره
به خدا اینقدر حرص می خورم و اسه هر جمله ای که می نویسم اشک توی چشمام جمع می شه تو رو خدا کمکم کنید من با این حساسیت ها می تونم ادامه بدم ؟
-
سلام
من فقط میتونم اینو بهت بگم که ما هم این دوران رو دیدیم . آدم تا وقتی که نامزده متاسفانه فعلا افسارش دست خانواده هاست این طرف یه چیزی میگه و اون طرف یه چیز دیگه . کینه های دو طرف هم از این چیزا شروع میشه. تو خودت خیلی موثری تو اینکه جر و بحث و حرف و حدیث پیش نیاد . سعی کن با همسرت یکی بشی. از ته دل قبواش کن و به حرفاش گوش بده نه زبانی. چند بار بهت گفتم بازم میگم با همسرت سر چیزای الکی دعوا نکن. تو خیلی راحت میتونی بدون دلخوری هم حرفتو به همسرت بزنی. بیخودی نگران کارت هم نباش نترس نمیگه کارتو ول کن تا زمانی که جیبتو از شوهرت جدا کنی. اون قطعا با کار کردن تو مشکلی نداشته که باری ازدواج با تو رضایت داده. روی درس خوندنش هم گیر نده شخصیت آدما به درس و مدرک نیست. کسی که بفهمه میفهمه کسی هم که نفهمه با مدرک هم نمیفهمه. در ضمن با توصیفاتی که من از همسرت خوندم برو قدر همسرت رو بدون اون فهم و شعورش بیشتر از این حرفاست.
-
سلام.
خب پس مشکل شد چند تا.
من با اینکه خودم تو زندگیم مشکلات یزرگ داشتم، اما نمیتونم بهت بگم این حرف ها چیه ؟ برو خداتو شکر کن شوهرت این جوری نیست و اونجوری نیست ...
میدونی چرا ؟
به این خاطر که بزرگترین مشکلات من از همین مسائل ریز و به ظاهر کم اهمیت شکل گرفت.
پس بهت هشدار میدم به جای گریه کردن به فکر راه حل باش.
من درکت میکنم.
چون خودم هم همین جوری هستم. حساسم. دلم میخواد شرایط اطرافم طوری باشه که خودم دوست دارم ... برام سخته وقتی یه چیزی ایده آلم بوده حالا بخواد کاملا عوض بشه .... من اگه سر خواستگاری شرط ادامه تحصیل میذاشتم و بعد اجرا نمیشد خیلی داغون میشدم.
ولی باید دنبال چاره باشی.
چون خودت خیلی بیشتر از بقیه اذیت میشی... ببین چقدر موضوع برای شوهرت بی اهمیت بوده که خوابش برده !
تو نمیتونی با گریه و زور و قهر مجبورش کنی بهت اهمیت بده.
باید سعی کنی بشناسیش... احتمالا مرد بسیار مسئولیت پذیر و خونواده دوستیه ... اما شیوه ابراز توجهش فرق داره... نه اینکه بی تفاوت باشه.
باید ببینی چه مدلیه؟ و سعی کنی همون مدل رو بپذیری نه اینکه مجبورش کنی مدلش رو عوض کنه.
از آینده نترس.
نه شوهر نه هیچ انسان دیگه ای نمیتونه یه انسان دیگه رو مجبووور کنه به انجام کاری...
شاید از تو مخالفت دیده که نمیخواد تصمیماتش رو از قبل بگه و ترجیح میده در عمل انجام شده قرار بگیری؟ اگه اینطوره، تو بعضی تصمیماتش تأییدش کن. هرچند کوچیک.
مثلا اگه تصمیم گرفته سم بخره، تأییدش کن.
بگو چه تصمیم درستی گرفتی... چه خوبه که تجربه اش رو داری و در آینده ضرر نمیکنی،
بذار بهت اعتماد کنه که تصمیماتش رو بهت بگه.
-
گل ارا جان بحث سر عروسیمون بود شوهرم و خانواده شوهرم اصلا و انگار نه انگار عقدیم هیچ اصراری واسه عروسی ندارن شوهرم واسه اینکه می خواد هزار تا دعوتی فقط از طرف خودش داشته باشه می گه من فعلا نمی تونم هزینه کنم هر چی بهش می گم دلیل نداره اینقدر دعوتی داشته باشیم می گه نه من پیش مردم رو دربایستی دارم در این زمینه که هیچ اصراری نداره واسه ازدواج می دونم دلیلش رابطه کامل مونه و نیازی نمی بینه
دیشب بهش گفتم چون باهاط ارتباط کامل دارم نمی خوام مدام عروسیمون عقب بیفته بهم گفت من حاضرم تا بعد از عروسی هیچ رابطه ای دیگه باهات نداشته باشم
دیشب چون بهش گفتم نمی تونم باهات بیام محل کارت باهات زندگی کنم کل دوست داشتن منو برده زیر سوال می گه تو اگه منو دوست داشتی باید می گفتی هر جا بری منم می یام
حتی از دیشب که قرار بوده زنگ بزنه تا الان باهام تماس نگرفته هر چند میس کال های منو دیده
تنها راهش اینه که منم خودم رو بکشم کنار اینکه اون همش بی محلی کنه و من برم سمتش و بازم اون بی محلی کنه اعصابمو بیشتر می ریزه به هم
وقتی من غرورمو واسش می ذارم کنار و لی اون این کارو نمی کنه بیشتر اعتماد به نفسم میاد پائین
دیشب بهش می گم بعضی وقتا ناز مو بکش می گه من تا حالا و تو عمرم این کارو نکردم بهش می گم مگه تا الان چند تا زن داشتی ؟ تازه 5 ماهه عقد کردی ولی از حرفش کوتاه نمی یاد
-
توی نت داشتم در مورد راه و روش های همسر داری جستجو می کردم به این متن برخوردم
بخشش عشق میآورد
شاید این یک حقه زنانه باشد اما اگر میخواهید در زندگی مشترکتان موفق باشید، باید این حقهها را هم یاد بگیرید. درست زمانی که همسرتان انتظار دارد با او برخورد کنید و سرزنشش کنید، ببخشیدش و از کنار خطایش بگذرید. فرض کنید که ناخواسته اشتباهی که میدانسته آزارتان میدهد را انجام داده و حالا به دلیل واکنشی که از شما انتظار دارد مضطرب است. میتوانید در این لحظه او را غافلگیرکنید و هم متانت و بزرگواریتان را به رخش بکشید و هم با یک بخشش غیرمنتظره او را هزار برابر عاشقتر کنید.
بعدش زنگ زدم به شوهرم و احوال پرسی گرم با هاش کردم و با شوخی و خنده بهش گفتم صبح به خیر دیشب قرار بود باهام تماس بگیری و با خواهرت تماس گرفتم گفت داره خواب هفت پادشاهو می بینه و ...
خودش کاملا معلوم بود انتظار این رفتار من رو نداشت خیلی شکه شده بود بهم گفت شب میام خونتون و من خیلی خوشحال شدم!
این اولین باری بود که بعد از بد قولی هاش باهاش خوب رفتار کردم معمولا قهر می کردم و خودم رو عذاب می دادم
یه حس خوبی بود تا الان تجربه اش نکرده بودم.
-
سلام دختر7 جان
منم این عمل شما رو بارها برای همسرم انجام دادم و نتیجه خوبی هم گرفتم . اما دقت کن همیشه این کارو نکنی یعنی زمانی که خودت اشتباه کردی که میشه منت کشی و همسرت بد عادت میشه. آفرین این درسته . کم کم داری شوهر داری رو یاد میگیری . همون سیاستهای زنانه
راستی روی مراسم عروسیت هم زیاد حساس نباش . بذار هر چقدر مهمون میخواد دعوت کنه . چرا مخالفت میکنی؟ من بودم میگفتم آره منم دوست دارم همه شهر رو سور بدم تا همه بفهمن با چه فرشته ای ازدواج کردم. به جای مخالفت این حرفا رو بهش بزن. مطمئن باش اونم کم کم رفتارشو عوض میکنه و شاید هم با خودش بگه اصلا نیازی نیست من این همه مهمون دعوت کنم. اصلا کرد هم که کرد. اینم تو زندگی و کل عمرت فقط یه شبه دیگه دختر خوب.
موفق باشی:72: