عقده روانی همسرم (همش قصد داره منو در جمع تحقیرکنه)

سلام همسر مدام مدام در جمع های دوستانه و غیر دوستانه سعی می کنه منو تحقیر کنه . این که در جمع دوستانه هی مدام می گه چه غلطی کردم زن گرفتم یا از دست زنم فراریم به خانمهای دیگه می گه تروخدا یه برنامه بچینین برین تفریح مسافرت و اینم با خودتون ببرین من چن روز راحت بشم . فقط مرگ می تونه من رو آزاد کنه و ...
همیشه حرفش رو با شوخی رد می کردم اما الان دیگه خسته شدم دیروز توی جمعی بودیم که دوباره شروع کرد و من بهش توپیدم و طیق معمول فعلا هم با قهریم
راستش همش توی جمع دوست داره این حس رو القا کنه که از من سرتره و من به زور مجبورش کردم که زندگی کنه و... که در واقع اینطور نیست من هیچ وابستگی بهش ندارم نه مالی و نه عاطفی
نمی دونم از دستش چیکار کنم . فقط اگر به خاطر حرف و حدیث خانواده یا فامیل نبود به هیچ وجه باهاش زندگی نمی کردم

سلام دوست عزیز
من حرفام تجربه شخصی نیست. اما نظر شخصی هست.

به نظرم شما خودت دلیل این مسئله رو ذکر کردی:

نقل قول:

---

من هیچ وابستگی بهش ندارم نه مالی و نه عاطفی

---

همسر شما این مورد رو میخواد جبران کنه.
شما بهش این فرصت رو ندادی که بین خودتون دوتا، بهش ارزش بدی و اون رو بالا ببری.
چاره ای براش نذاشتی بغیر از این کار.

و بدون توجه به اینکه شاید علت این رفتار، رفتارای قبلی خودت باشه، ازش میرنجی.

رنجش و ناراحتیت رو از رفتار شوهرت درک میکنم.
منتها نمیتونم درک کنم خانمی به همسرش (حتی بین خودشون دو تا و تو دل خودش) اقتدار نده.

چرا اینجوریه؟

خودش این اقتدار رو از خودش گرفت از بس که نقش خودش رو تو زندگی حذف کرد و مسئولیت همه چیز رو انداخت گردن من . و من هم خواسته و ناخواسته مسئولیت ها رو به عهده گرفتم . از اینکه به جاش فکر کنم چیکار کنه .هر وقت نیاز مالی داشت من بودم که به کس و ناکس رو می زدم یا از پس اندازم جور می کردم . هر چی خرابکاری می کرد من بودم که ماست مالیش می کردم یا جبران . شما راست می گی هیچ اقتداری واسه من نداره و با رفتارهاش روز به روز بیشتر آزارم می ده . ددوست ندارم توی جمع کسی متوجه اختلافاتمون بشه و اون همیشه از همین نقطه ضعفم استفاده می کنه و توی جمع باعث درگیری بینمون می شه .
چه طور می شه اقتدارشو حداقل توی ذهنم برگردونم . من نمی دونم

لطفا راهمایی ام کنید چطور همسری که تا به حال با اشتباهات زیادش اقتدارش رو از بین برده تو ذهن خودم بهش اقتدار بدم ؟

سلام

ببخشید شما بچه دارید؟
راستی دوستش دارید اگر این اخلاق رو نداشت؟

چه راحت و بی دغدغه نسخه شون را پیچیدی!!!
اینم شد راه حل؟!!!!!
حداقل با سوالاتتون اطلاعات بیشتری بدست بیارین بعد اقدام به طلاق کشی برای ملت بکنین!

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط aroosh

سلام
به شوهرتون بگید که می خواهید برید خونه پدرتون از این وضع خسته شدید از این منتی که می گذارید شما خواستگاری من اومدید من که نگفتم بیاید الان هم اگه پشیمون هستید راه بازگشت هست طلاق می گیریم شما برید دنبال کسی که سر بارتون نباشه این تا وقتیه که متوجه اشتباهت بشی خورد کردن غرور دیگران هنر نیست (با آرامش)
ببخشید شما بچه دارید؟چون اگه باشه می شه این گفت ولی اگر نداشته باشید باید طور دیگه ای بگید
راستی دوستش دارید اگر این اخلاق رو نداشت؟

---

من بچه ندارم و یکساله که ازدواج کردم و یک سال هم عقد بودیم . راستش خودم هم همش به همین راه فکر می کنم البته راه تند و تیزیه. البته شوهرم اصلا موقعیت خانوادگی اش رو دوست نداره و به هیچ وجه حاضر نیست بره و با پدر و مادرش زندگی کنه . اینا رو میگه منو تحقیر کنه

به نظرمن حرفی ازطلاق نزنیدکه بعدازگذشت مدتی برای زوجین عادی میشه وبراحتی حرف ازجدایی میزنندودیگه اون ترسی که برای طلاق وجودداره ازبین میره
ببینیدشماخودتون دلیل مشکلتون روبیان کردیدهمه مردهادوست دارندکه تکیه گاه باشند خانمهاهمیشه بهشون بگن فلان چیزرومیخوام فلان کارروبرام میکنی مثلا بهم پول میدی
استادمون میگفت دوستم درامدش خیلی بالاترازهمسرش هست ولی به دلیل اینکه اقایون دوست دارندهمیشه بالاترازخانمهاخودشون رودرنظربگیرندمنظورم اینکه همیشه به این فکرکنندکه خانمهاروشون حساب بازمیکنندوقتی میخوادلباس بخره به همسرش میگه ازحقوق این ماهت به من هم میدی تاواسه خودم لباس بخرم فقط میخوادبه همسرش بگه من بهت نیازدارم
من خودم به خواستگارم گفتم میخوام کارکنم تادستم توجیب خودم بره برگشت بهم گفت پس چرامیخوای ازدواج کنی بااینکه گفته بودباکارکردنت مشکلی ندارم همین حرفم باعث ناراحتیش شدچون به اون حس مردانه نیازداره
همسرشماهم مستثنی نیستندوقتی خودتون میگیدهیچ اقتداری پیشتون نداره یاهمه نیازهاش روشماماست مالی میکنید همه ایناباعث شدندهمسرشمااین شیوه رودرپیش بگیره وتوجمع خودی نشون بده تااقتدارشون روحفظ کنند
به نظرمن بهتره شماتوکارهاتون تجدیدنظرکنیدوهرکاری که مردونه محسوب میشه حتی کاری که میتونیدبکنیدتاجاییکه به همسرتون مربوط میشه به ایشون واگذارکنید

راستش این چیزها که می گین همشون قشنگه این که به شوهرم بگم از حقوقت واسه من لباس بخر و ... اما تو زندگی ما این قضیه فرق می کنه من اگه از حفوق خودم برای خودم لباس بحرم آقا ناراحت می شه و میگه چرا برای من نخریدی ؟ مگه نمی بینی منم لباس ندارم به همین خاطر اینروزها از حقوقم جرات نمی کنم چیزی برای خودم بخرم تا آقا صداش در نیاد

دوست عزیزم، اینجوری که نمیشه تا مساله ای پیش بیاد به طلاق فکر کنی.


چون هنوز کارشناسا نیومدن، چیزی که به ذهنم رسیده رو مینویسم. اگه اومدن قطعا کمک بیشتر و درست تری به شما میکنن.

فکر کن و تصور کن که این مساله ی متلک انداختن همسرت کاملا حل بشه.
مایلی به زندگی با ایشون ادامه بدی؟
یا انقدر مسائل بزرگتر هست توی ذهن و زندگیت هست که این فقط شده بهونه ای برای شروع پروسه طلاق؟


اگه میبینی این زندگی ارزشش رو داره،

به نظرم بهتره شما خودت کارهای روزمره رو ریز به ریز بررسی کنی و حتی آخر شبا برای خودت لیست کنی.

یه ردیف: کارهایی که انجام دادم و به همسرم اقتدار داد

ردیف دوم: کارهایی که انجام دادم و اقتدار را از همسرم گرفت

فعلاً احتیاجی به ردیف سوم با این عنوان "کارهایی که همسرم انجام داد و اقتدارش را برایم کم کرد" نیست. بهتره توجه و زوم روی کارهای خودت باشه فعلا.

فکر میکنم خوبه یکی دو هفته این کار رو انجام بدی.

حالا برای نمونه یک روز رو انجام بده. ببین توی کدوم ردیف موارد بیشتری قرار میگیره و چه جوریاست.






- - - Updated - - -

رها جان، من الان تاپیک های قبلیت رو یه مروری کردم.

عزیزم، فکر میکنم راهکار کارشناسا رو بدونم چیه. اما میذارم خودشون بیان بگن. چون مورد شما موردی نیست که من (که تخصص ندارم) بتونم اظهار نظر کنم.

همه مشکلاتت ناشی از اینه که چیزی که از توانت خارجه رو قبول کردی. اگه اون یه مورد حل بشه این مسائل ریز به ریز هم حل میشه.

فقط ممکنه اولش یه طوفان بشه ولی بعدش درست میشه.

من دیگه نظری نمیدم و منتظر کارشناسا میمونم.

امیدوارم موفق باشی:72:

ممنون دختر مهربون مهربون مهربون
راستش من امیدی به اومدن کارشناسای محترم ندارم . الان دو سه روزه این تایپیک رو باز کردم و مشکلم هم بسیار جدی جدیه اما خبری ازشون نیست فکر می کنم سرشون خیلی شلوغه که اگه می آمدن و راهنمایی ام می کردن شاید وضع زندگی ام بهبود پیدا می کرد . اما از شما و دوستای عزیزی که وقت گذاشتن و راهنمایی ام کردن بسیار تشکر می کنم . و تمام جمله هاتون رو چن بار می خونم . من واقعا دوست دارم زندگی ام متحول بشه اما قبلش باید خودم رو متحول کنم که این قدرت رو تو خودم نمی بینم خیلی خسته ام روحی ذهنی جسمی و ... خیلی خسته ام

سلام رهاجون
آخه اگر این رفتار درست نشه شما مجبور هستید که همیشه کوتاه بیاید گذشته از اون بیشتر از هم فاصله می گیرید
راستی به همسرتون بگید که همون طور که شما به اون احترام می گذارید اونم باید به شما احترام بگذاره و احساستون بعد این تحقیرها به همسرتون بگید(تا حالا به همسرتون گفتید؟)
پیشنهاد
چرا وظایفتون رو تقسیم نمی کنید که همسرتون هم مجبور شه بعضی وظایف رو انجام بده منم هم معتقدم شاید بروز این مشکلات به این دلیل باشه که شما بهش تکیه نمی کنید
راستی واسه پاسخ قبلی عذر می خوام چون فکر کردم امیدی نیست به هر حال ببخشید قصد بدی نداشتم