-
راهنمايي براي ازدواج
سلام خدمت عزيزان خدا قوت
بنده مشكلي داشتم كه بسيار ذهنم رو مشغول كرده هر چه فكر مي كنم به راه حل نمي رسم و از اين رو دنبال راه ميگردم كه هيچ مشكلي نيست كه راهي نداشته باشه از اين رو از همه بزرگان سايت دوستان عزيز كارشناسان محترم و جناب آقاي سنگ تراشان خواهشمندم كه مرا از اين سر در گمي نجات دهند
بنده دختري 21 ساله دانشجومشهد و اهل جنوب هستم تقريبا 3ماه پيش از طريق يكي از دوستان خوابگاهيم با پسري 23ساله از اطراف مشهد آشنا شدم البته چند ماه بود كه در موردش تحقيق كرده بودم تا اينكه به من ابراز علاقه كرد نا گفته نماند 2تامون خيلي همديگرو دوست داريم از نظر رفتار اخلاق سليقه و بسياري از چيزها شبيه هم هستيم از يك خانواده خيلي مذهبي بسيار فهميده و اصيل هستش خودشم خيلي آدم درستيه البته اينو بقيه ميگن طوري كه تحقيق كردم و توي اين مدت باهاش برخورد داشتم ما با هم قصد ازدواج داريم موضوع رو خونواده ايشون مي دونن اما پدرش بسيار مخالفه به خاطر تفاوت مذهب. من اهل سنت هستم و ايشون تشيع هستن واقعيتش اينه كه من از بس ميترسم اصلا جرات نميكنم موضوع رو با خونوادم مطرح كنم ميدونم خانواده ي من هم خيلي مخالفت مي كنن از طرفي اگه بدون باباش واسه خواستگاري بياد قبول نمي كنن من از ناحيه پاهام مشكل دارم پاهام فلجه و خونوادم در مورد خواستگارام خيلي سخت گيري مي كنن طرف حتما بايد كار درست حسابي داشته باشه كه ايشون الان بي كارن ميگن تا چند وقت ديگه ميره سر يه كار. ولي من خيلي ميترسم از جانب خونوادهامون بابا ايشون گفتن بين من و خونوادش يكي رو انتخاب كنه البته مادرش خيلي طرف اونه ما براي رسيدن به هم راه سختي رو بايد طي كنيم از طرفي من بسيار كم تحمل و بهانه گير شدم روز به روز افسرده تر و نااميدتر شدم همش از آينده وحشت دارم روز به روز دلم تنگ تر ميشه هيچ وقت نسبت به هيچ كسي همچين احساساتي نداشتم نميدونم شايد خيلي ها بگن اين احساسات پوچ و الكي هستش اما من چند مورد دوست از جنس مخالف داشتم كه هيچ كدوم همچين برخوردا و رفتارايي باهام نداشتن و من همچين حسي بهشون نداشتم هر چه بوده بعد يك ماه خسته ميشدم اما هر چقدر از آشناييمون ميگذره من دوست داشتنم بزرگتر ميشه خيلي دوستم داره ايمان دارم در كنارش خوشبخت ميشم خيلي هوامو داره دركم ميكنه در كنارش آرومم ميدونم رسيدنمون بسيار دشواره اما غير ممكن نيست مطمئنم راهي هست اما فكرم از كارافتاده از شما خواهانم راهنماييم كنيد كه بتونيم از راه هاي منطقي كه خلاف عرف جامعه نباشه به هم برسيم اصلا دوست ندارم كاري كنم كه مورد قبول جامعه نباشه اما واسه ريسدن به هم ما حاضريم از جان بگذريم
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
سلام دوست عزيز
من مطلب شما را چند بار خوندم
حقيقتش نميشه جواب محكمي داد!!!
چيزي كه من ميتونم به شما بگم اينه كه واقعا عالي هست كه شما تا همين جا هم اميدتون را حفظ كردين
آفرين بازم اميدوار باشين
اما در مورد صحت كارتون حتما با يك مشاور خوب صحبت كنين
فقط صبر كنيد و اميدوار باشيد
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
با سلام به همه عزيزان ممنون از خانم فتانه عزيز كه پاسخ دادن خيلي تعجب مي كنم من هر روز ميام و منتظر راهنمايي شما كارشناسان هستم اما متاسفانه ...
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
با سلام مجدد ميخواستم بگم كه من حاضرم به خاطر ايشون از مذهبم بگذرم موضوع رو با خونوادش مطرح كردند اما متاسفانه باز هم مخالفت كردند به خاطر شرايط جسمي من اين دفعه ديگه نمي دونم چه كار بايد كرد در حاليكه خودش ميگه من همه جوانب رو سنجيدم كاملا ميتونم با اين مشكل كنار بيام اما والدينش ميگن نه يا من يا اونا دوتا مون افسرده شديم هر چه سعي ميكنم التماسش ميكنم بيا فراموش كنيم ميگه امكان نداره ميگه حاضرم تا آخر عمر ازدواج نكنم و همين جوري ادامه بدم كه من مخالفم چون ميخوام زندگي كنم من جنوب باشم و اون مشهد مشكلي حل نميشه جز دل تنگي و بهانه گيري واقعا موندم چه كنم ديشب به خاطر گريه هاش دوباره برگشتم ولي حس مي كنم غرورم پيش خونوادش له شده چون خيلي بد راجع به من قضاوت كردند باباش ميگه بي دينم و مشكل پامم بد جور زده به رخش خواهش ميكنم كمكم كنيد ديگه طاقت هيچ كاري رو ندارم چون واقعا همديگرو دوست داريم واسه هم ميميريم ولي خونواده هارو چي كار كنيم هنوز خونواده من بي خبرن اونا خبر دار بشن ديگه فاجعه است كمكم كنيد خواهش مي كنم
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
با سلام چرا كسي مرا راهنمايي نمي كند خواهش مي كنم خيلي در شرايطي سختي قرار گرفته ام كمكم كنيد
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
تنها ميتونم بگم شايد بشه از يك طريق اين ازدواج سر بگيره اين كه شما شيعه بشيد وگرنه با توجه به فرهنگ جا افتاده تو جامعه ما فكر نكنم پدرش راضي به ازدواج شما بشه واين طور كه گفتين بدون حضور پدر ايشون پدر شما رضايت نميده
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
سلامbahare.tanha
ضمن تشکر از حسن اعتمادتون و بیان مشکلتون
غالبا افراد نسبت به درستی یا غلطی انتخاب خود کاملا آگاه هستند، لیکن وقتی خودشون را در موقعیت احساسی قرار می دهند، تحت فشار این احساس عکس العمل نشان می دهند. و این کافی نیست.
ازدواج فراتر از یک حس اوج هست. حسی که عشق نامیده می شود.
حتی اگر خانواده شما دو نفر قبول می کردند، باز هم بنده به عنوان یک مشاور همین پست را می زدم و مشکلات چنین ازدواجی را گوشزد می کردم.
الان شما تحت یکی از نیازهایتان که نیاز به مونس هست دست به این انتخاب زده اید. اما به این معنا نیست که شما تنها همین نیاز را دارید. بلکه اکنون این نیاز بزرگتر شده است و روی انتخاب شما تاثیر گذاشته است.
شما علاوه بر این نیازهای دیگری هم دارید، نیاز به آرامش ، نیاز به احترام، نیاز به استقلال، نیاز به فردیت
لیکن این ازدواج سایر نیازها را نادیده می گیرد. همانطور که الان شما مجبور به نادیده گرفتن آنها شده اید.
تفاوت مذهب، تفاوت فرهنگ، بیکاری این آقا، مخالفت خانواده ایشون، تاثیر منفی احساسی ناشی از این مسئله روی تحصیل شما، از دست دادن کنترل خود نسبت به رفتارتون ( مانند تاثیر اقتصادی منفی این مطلب روی شخض شما از جمله هزینه تلفن همراه که اشاره کرده بودید) ، بعد مسافت شما از هم و بسیاری از مسائل دیگر همه گوشه ای از موانع وهمچنین تگناهای آینده شما در این نوع ازدواج هاست.
البته معمولا چنین ازدواجی به شدت با مخالفت خانواده ها روبرو می شود، اما حتی اگر خانواده ها تحت فشار شما کوتاه بیایند، چنین زندگی دوام نخواهد آورد. یا فشارهای آن چنان است که پشیمانی شدیدی همراه این زندگی وجود خواهد داشت.
ناپختگی دیگری که در هر دو شما نشان می دهد که هیچکدامتان مهارت ازدواج را ندارید و آماده نیستید، نحوه پیش روی شما در موضوع احساس هست.
ابتدا باید انتخابی قطعی شود و بعد دلبستگی ایجاد شود. تا وقتی که شما تعهدی به هم ندارید ، درگیر مسائل احساسی شدن و آن را تا این حد رشد دادن نشان از ناپختگی هر دو شما دارد.
یعنی اگر شما هر دو آمادگی ازدواج داشتید، اول باید این مسائل را پیگیری می کردید و پس از قطعی شدن شرایط و نامزدی به هم دلبستگی ایجاد می کردید. اما اکنون یک وابستگی افراطی احساسی آن هم در غیاب مسائل منطقی ازدواج ایجاد شده است و همین طور که تا کنون جز درگیری ذهنی برای شما نداشته است از این به بعد هم نخواهد داشت. و هر چه زمان بگذرد اصلاح این رفتار سخت تر است.
افرادی که چندین سال در ابراز احساسات اینگونه پیش روی کردند، و در غیاب مسائل منطقی با احساس این چاله را پر کردند، در نهایت مجبور به ترک یکدیگر شدند در حالیکه این رنج بسیار سنگین و غیر قابل تحمل بوده است.
البته این پیشنهاد تلخ و سنگدلانه به نظر می رسد. اما خواهی نخواهی واقعیت است. به نظر کنار گذاشتن این انتخاب از طریقی که فشار زیادی برای شما پیش نیاید بهترین راه حل باشد و بهتر است تحت نظر یک مشاور خانواده این مسئله را عملی کنید تا آسیب ناشی از ترک، کمتر به شما آسیب برساند.
نکته مهم اینست که ما انسانها مختار هستیم و گوشزد کردن خطرات و مشکلات این انتخاب به شما ، مانع از آزادی عمل شما نیست. یعنی شما علیرغم همه این توضیحات می توانید به روش احساسی خود عمل کنید، لیکن این آگاهی را داشته باشید که هزینه آن بسیار بسیار بالاست و نتیجه آن اندک و این شما هستید که مسئول انتخاب خود هستید.
با توجه به مشکلاتی که در مسئله تحصیلی برایم ارسال کرده اید، حتما شما باید چندین جلسه حضوری با یک مشاور خانواده صحبت کنید. مطمئنا سود خواهید بود. و من اینجا فقط به طور کلی موانع و هزینه های این انتخاب را برشمردم.
مطالعه مقاله مرتبط با ازدواج و سئوالات دختر و پسر در این تالار منجر به بالا رفتن مهارت ازدواج در شما شده و خزانه رفتاری شما را گسترش خواهد داد.
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
سلام طاعات و عباداتتون قبول
ممنون آقاي سنگ تراشان از پاسختون خيلي انديشيدم 4 5 باري پستتون رو خوندم حق با شماست من اين روزها به خاطر فشارهايي كه رومه خيلي كم تحمل و تامل شده ام ممنونم يادآوري كرديد واقعا خوش حال شدم در مورد اين قضيه حتما پيش يك مشاوره خانواده خواهم رفت و به گفته هاي شما عمل خواهم باز هم متشكرم
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
بهاره جان چه خبر عزیزم؟ چی کار کردی؟
:72:
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
سلام شاد عزیزم ممنون از اینکه احوال ما رو هم پرسیدید همیشه به دوستان حسودیم میشد چون به تاپیک های همه سر می زدید و نظرتون رو بیان میکردید اما خدا رو شکر این دفعه به ما هم افتخار دادید
اوضاع زیاد جالب نیست تحت نظر مشاورم اما هنوز جالب نیست خدا رو شکر موضوع باباش که به سرطان خون مشکوک بودند حل شد یعنی همه آزمایشات سالم در اومد کارت سربازی شم گرفته الان تا دو هفته دیگه کار گچ ساختمونش تموم میشه میره سر کار میخواد تعمیرات موبایل بزنه اما اونم از نظر روحی خیلی ضعیف شده که خودم سعی کردم بهش امید بدم اما خونوادش هنوز ناراضیند نمی دونم چه میشه منم تا از طرف خانوادش مطمئن نباشم به خونوادم چیزی نمی گم نمی دونم خیلی از لحاظ روحی کم آوردم دو هفته ست دانشگاه نمیرم حال و حوصله هیچ کاریو ندارم امروز وقت روان پزشک دارم خیلی خسته شدم برام دعا کنید
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
کمکم کنید دوستان همه فکرم شده خودکشی خیلی دارم تحمل می کنم دلم میخواد با یکی درد دل کنم نمی تونم دردمو به کسی بگم
می ترسم کمکم کنید چه کار کنم؟
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
اولا توکل بر خدا کنید .
دوما کجا بهتر از اینجا برای درد دل .
دوستان زیادی هستند که میتونند کمک کنند .مشکل شما هم خیلی حاد نیست و قابل حله . اما اگر اونطور که شما میخواهید هم پیش نرفت باز هم نباید نا امید شد چون ممکنه فرصتهای بهتری نصیب شما بشه .
موفق باشید
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
بهاره عزیز، من همیشه از استوار بودن شما لذت می برم، عزیزم چرا همچین فکری باید به سرت بزنه؟؟ چشماتو ببند، تصور کن توی دنیایی زندگی می کنی که هیچ خدایی نداره، واقعا این کار رو بکن، در ذهنت به کل منکر وجود خدا بشو، به زندگیت فکر کن، همه اون قسمتهایی که تا حالا فکر میکردی خدا کمکت کرده رو حذف کن، اون وقت قطعا به یه نتیجه می رسی، اونم خودکشیه! خودکشی وقتی معنی میده که در دنیای بدون خدا زندگی کنیم، من مطمئن هستم که خدا رو همیشه دیدی، پس یعنی امید داری، یعنی برای بهتر شدن شرایط می جنگی..
عزیزم، اینکه کسی رو دوست داشته باشی خیلی خوبه، اما سعی کن دوست داشتن نیرویی باشه برای مقاوم تر شدنت، نه ضعف و تنهایی.
سعی کن از برنامه هات عقب نیفتی، حتما دانشگاهتو برو، چرا تمام شرایط رو برای ضربه پذیر بودن بیشتر فراهم می کنی؟ چرا با دست خودت داری آهنگ زندگیت رو غمگین می کنی؟ خیلی خوبه که به اون آقا امید می دی، اما به خودت هم بده عزیزم.
در مورد خانواده ایشون هم نگران نباش، بسپار دست همونی که توی دنیات همه کاره اس، معمولا این جور مواقع همه خانواده ها دنبال بهونه می گردن و بالاخره یه جوری مخالفت می کنن، مطمئن باش اگه به قدر تو پیش خدا عزیز باشن، خدا کاری نمی کنه که وجود پر محبت شما رو در کنار خودشون از دست بدن، من می دونم که چه روح بزرگی داری، باور کن این حرفم تعارف الکی نیست، چیزیه که از تمام نوشته هات حس کردم، بهاره عزیز، قدر خودتو بیشتر بدون، خیلی بیشتر، الان اصلا قدر خودتو نمی دونی، بهترین بودن خودتو از کسی مخفی نکن، بذار همه بدونن که بهترین هستی.
همه چی رو بسپار دست خدا، درستو ادامه بده، زندگی خوب بی خودی نصیب کسی نمیشه، پس براش تلاش کن، اونقدر که وقتی خدا، نعمتی رو بهت میده، کمتر احساس شرمندگی کنی..
عزیزم، باز هم میگم قدرخودتو بیشتر بدون
:72: :72:
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
خودکشی چیه دیگه؟ شما تحت تاثیر سنتون و نخستین تجربتون واکنش دارید نشون می دید. خودوتون باید ببینید با تمام مشکلات آینده زندگیتون کنار اومدین که پدر و مادر اون پسر کنار بیان؟
شما که مذهبی هستید چرا؟داستان "اون کسی که در کوه از یک صخره آویزون شد به خدا توکل کرد خدا گفت دستتو رها کن.اون از ترس رها نکرد توکلشو از بین برد. تا فردا جنازه یخ زدشو در فاصله 1 متری زمین پیدا کردند؟. این رو شنیدی؟. شاید واقعی نباشه ولی مصداقش زیاده. هم شما و هم اون پخته تر باید رفتار کنید. با هم "با هم حتما"پیش مشاور برید.
موفق باشید.
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
بهاره جان سلام. خوبی خانمی ؟
دوست گلم چی شد پیش مشاور رفتی ؟ چی بهت گفت خانمی ؟؟؟
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
سلام دوستان خیلی ممنون از همدردی هاتون
خیلی دلم گرفته دیگه حال راه رفتن نفس کشیدن هم ندارم هیچ چی جز آه و افسوس خوردن برام نمونده کارم شده قرص خوردن و خوابیدن و تو فضا بودن اونایی که منو میشناسن میگن درسو ویل کن برو پیش خونوادت تو خوابگاه همه سعی می کنن راهنماییم کنن دیگه دارم دیوانه میشم خیلی دوست دارم مثه قدیما درس بخونم سرشار ازاعتماد به نفس باشم دیگه خسته شدم از بس روزها واسم تکراری شدن دارم از زنده بودنم عذاب میکشم همیشه به خاطر دیگران باید سکوت کنم همیشه به خاطر معلولیتم بزنن تو سرم
یک ماهی میشه تحت نظر مشاور بالینیم به خاطر استرس و مشکلات روحی و درسم اما به هیچ جایی نرسیدم جز نابود شدنم خیلی پیر شدم شکسته شدم دیگه دختر 20 ساله نیستم شدم 30 40 ساله
اصلا حالم خوب نیست التماس دعا دارم
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
بهاره جان چرا عزیزم؟ چرا دوست خوبم ؟ معلولیتت اصلا مهم نیست. مهم افکارته. متاسفانه تو جامعه ما فرهنگ خیلی چیزها جا نیفتاده. از این نظر درست می گی.
ولی بهت حق نمی دهم. عزیزم تو اگه خودت هم بخوای قبول کنی که چون معلولیت داری پس نباید شاد زندگی کنی چون مردم جور دیگه نگاهتت می کنند پس مردم حق دارند!!!!!!!!!!!
دوست من به خدا توکل کن. اونو که فراموشش نکردی ؟ واسه چی قرص می خوری ؟ چرا از خودت بریدی ؟؟؟ دوست خوبم همه چی رو به خدا بسپار. می دونم الان ناراحتی . غصه داری ولی اگه همه چی رو به دست خودش بسپاری مطمئن باش همه چی درست می شه.
به خدا توکل کن عزیزم .
بهاره جان خیلی باهات حرف دارم الان باید بروم ولی دوباره می یام دوست گلم
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
سلام نازنین عزیز ممنونم از همدردیات وقتی میبینم دوستان مهربونی مثل شما دارم واقعا به زندگی امیدوار میشم
منتظر حرفات هستم عزیزم
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
سلام دوستان خیلی اوضاع ریخته به هم واسم دعا کنید دارم دیوانه میشم خیلی حال روحیم خرابه الان امتحان میان ترم دارم اما نتونستم مشهد بمونم اومدم خونه از همه چیز عقب افتادم حالم همش بده تا میتونید واسم دعا کنید از همتون خواهش می کنم
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
با سلام
روزی که میخواستم مشکلمو در این سایت مطرح کنم نحوه ی آشناییمو با دوستم رو بیان نکردم مسئله ایی که الان داره له ام میکنه کاش اول بیشتر دقت میکردم
امروز میخوام از ب بسم الله شروع کنم و از همگی کمک میخوام
روزی که اومده بودم خوابگاه جدید تمایلی نداشتم در اتاقی که واسه من در نظر گرفته بودند باشم اما کم کم با بچه ها انس گرفتم دیری نگذشت که تقریبا با همه دوست شدم البته من آدمی هستم زیاد توی کار بقیه دخالت نمی کنم بیشتر سرم مشغول کار خودم است اکثرا تو خوابگاه نمی موندم دوست داشتم پیش دوستان قدیمیم باشم اما ناچار بودم بیام مشهد به خاطر مشکلات پا و رفت و آمدم به دانشگاه
من 5سال بود که یکی رو تو مشهد دوست داشتم که بنا به دلایلی رابطه مو باهاش بهم زدم یک ماهی با کسی نبودم (البته ارتباطم تلفنی بود) یکی از هم اتاقی هام منو با دوست دوست پسر 3سالش آشنا کرد که اون دانشجوی شمال بود و من باز هم فقط ارتباط تلفنی داشتم تا اینکه یه شب دوست دوستم زنگ زد به دوستم منم گوشیو گرفتم احوال پرسی کردم که اونم از صدام خوشش اومده بود دوستم گوشی نداشت دوستش به خط من زنگ میزد و با هم صحبت می کردند البته همیشه دعوایی بودند دعواهای بد بد می کردند البته دوستم خیلی زود عصبانی میشد همیشه تو خوابگاه جروبحث داشت با همه
با دوستش که دعواش میشد همیشه منو واسطه میکرد تا با دوست پسرش صحبت کنم راضیش کنم برگرده یه شب زنگ زدم خیلی باهاش حرف زدم که بیشتر شرایطشو درک کنه بیشتر بیاد دیدنش برن بیرونو این حرفا البته دوستم گفته بود تو مدت 3سال هیچ وقت کافی شاپ رستوران پارک حتی حرم هم باهاش نمیره میگفت میترسه مارو با هم بگیرن
خلاصه انقد باهاش حرف زدم تا دوستش راضی شد دوباره بهش زنگ بزنه اما من هیچ وقت مشکلی که بین اون دو تا بود رو کامل نمی دونستم دوستم میگفت پدرش واسه وصلتمون راضی نیست اینا اعصابمو می ریزه به هم
چند وقتی گذشت دیدم دوستش به من گوشیم میزنگه ازم کلی التماس می کنه تا باهاش حرف بزنم میگفت حرفات آرومم میکنه یا پشت تلفن کلی قربون صدقم می رفت خیلی دوست داشتم موضوع رو با دوستم مطرح کنم البته چون اخلاق خیلی تندی داشت و من همیشه می ترسیدم هیچ وقت جرات نکردم که کاش می گفتم حتی موضوع رو با دوست خودم که با دوست اون مثه برادر بودن مطرح کردم که اون گفت اونارو ویل کن 3ساله با همند کاریی جز دعوا ندارند یه روز دوستم غذای مورد علاقه دوستش رو دوستش رو درست کرده بود میخواست بره شهرشون که شهر دوست پسرش بین راهشون بود اونم ببینه البته چند هفته ایی بود به دوستش گفته بود به خط من نزنگه چون بحثمون شده بود که همون روز عصر گوشیم زنگ خورد دوستش پشت خط بود گفت چقد توی این هفته دلم واسه صدات تنگ شده بود اما نتونستم زنگ بزنم غرورم نمی ذاشت چون من باش بد برخورد کرده بودم که من گوشیو دادم دست دوستم گفتم دوستته اونا صحبت کردند و دوستم گفت ساعت 6بهش بزنگ بگو بیاد بلوار من میرسم اونجا گفتم باشه که بش زنگ زدم گفتم دیدم خونه خوابیده باز کلی نصیحتش کردم گفتم اون با هزاران امید زحمت کشیده به خاطر تو اون وقت نمی خوای بری اونم گفت میرم فقط به خاطر تو موقعی که اومد از پیشش بهم زنگ زد گفت با هم کلی دعوامون شده فرستادمش شهرشون کلی بام حرف زد گفت ازش از رفتاراش خسته شدم من هیچ وقت بهش قول ازدواج نداده نخواهم داد چون من اگر بمیرم با اون ازدواج نمیکنه ما به هم نمی خوریم و کلی از این حرفا
میگفت بیشتر میخوام بات صحبت کنم سرشار آرامشی منم گفتم باشه فکر نمی کردم وابستگی بوجود بیاره چون من با دوستش دوست بودم که جای برادرش بود و اون دوست دوستم بود شبا از ساعت 11 زنگ میزد تا 4 5 6 صبح که اکثرا من میخواستم بخوابم تا اینکه دوستم از شهرش اومد و اون باز هم میخواست با من حرف بزنه گفتم الان دوستت اینجاست با اون حرف بزن کلی التماسم میکرد اول زنگ میزد به اون یه 10 دقیقه ایی حرف میزد و تا صبح با من صحبت می کرد کم کم خواست منو ببینه گفتم تنهایی نمیام کلی اصرار کرد اما حریفم نشد یه روز اومده بود مشهد گفت میام دانشگاه دنبالت گفت نه بیا خوابگاه ما دو تاییمون میام که البته قبلا هم چند باریی خواسته بود باهاشون بیرون برم که من نرفتم البته خیلی کم مشهد میومد مواقعی که کار داشت مثلا هر 15 روز یا ماهی یه بار میومد تا شبی که باهاشون رفتم بیرون اون که منو دید از من خوشش اومد گفت میخوام مال خودم باشی دیگه نمیخواد با دوستم صحبت کنی دوتا خطمو عوض کردم یه جورایی منم وابسته شده بودم و ازش خوشم اومده البته خیلی تلاش کرد تا دلم لرزید تقریبا چند ماهی روم کار کرد دیگه کم کم دیدار دو نفر داشتیم دیگه کاملا رابطه اش با دوستش کمرنگ شده بود که گهگاهی من بهش اصرار میکردم بش بزنگه گفت خونوادتو راضی کن برو خواستگاریش که همیشه ناراحت میشد میگفت تو منو دوست ندارم اما من بعد از خدا من تورو می پرستم خوانودش از دوستی ما خبر داشتن کم کم از علاقه اش هم مطلع شدند که البته با مخالفت شدید پدرش سر اختلاف مذهبی و معلولیت من روبه رو شد ما اینجوریی با هم آشنا شدیم البته با دوست قبلیش رابطه جنسی داشته البته به اصرار خود دوستش
دوستش بهش گفته من قبل از تو با کس دیگه ایی رابطه داشتم و الان دختر نیستم بهش میگه یه وقت جور کن بیام خونتون با هم باشیم که اینم جور میکنه میگه تا اومد تو اتاق من یه گوشه ایی دراز کشیدم اما اون کاملا خودشو لخت کرده و با کاراش منو وسوسه کرده که تمایل نشون بدم که من بهش نزدیک شدم و بعد فهمیدم که دختر بوده که خودش گفته چون این تنها راهی بوده که میتونستم به دستت بیارم تا همیشه مال من باشی از اون شب همیشه میخواستم مشکلشو حل کنم خیلی در مورد ازدواج باهاش فک کردم که دیدم اخلاقمون با هم جور در نمیاد و من هیچ وقت بش قول ازدواج ندادم همیشه میگفتم نمی خوامت اما زجه ها و گریه هاش نمی ذاشت برم همیشه دلم واسش میسوخت
تا اینکه ترم جدید آغاز شد و دوستم باز اومد هم اتاقیم شد البته دوستش برا دیدن من همیشه مشهد بود الانم که باباش اونجا بستریه ما همیشه با هم بودیم و من این مدت خیلی اعصابم به خاطر درسام خورد بود کارم فقط قرص خوردن و به خودکشی فکر کردن بود همیشه میترسیدم از روزی که دوستم بفهمه من با دوستش دوست شدم البته همیشه یه عالمه دروغ میگفت مثلا تا منو دید شروع کرد از ماجرا خواستگاری دروغینو این حرفا که ما قراره ازدواج کنیم اون فکر میکرد منم مثه بقیه بچه ها از دروغاش بی خبرم البته چند مدت بود که زیر نظر مشاور دانشگاهشون میخواست فراموشش کنه که اون شب این اتفاق افتاد من عصر چند تا قرص خوردم چون خوابم نمیبرد کسی تو اتاق نبود شب ساعت هایی 10 اینا بود که همه دور برم بودن که منو ببرن دکتر از طرفی دوستم پشت خطم بود گفت میام میبرمت بیمارستان که دوستام حاضرم کردند البته من هیچی یادم نمیاد حواسم نبود که نذارم دوستم بیاد دم در که اونم اومد دوستشم جلو در منتظر من بود تا اینو دید اون از جلومون رفت چهار راه بعدی بم زنگ زد چرا اینو آوردی منم حواسم نبود گفت شما برید تا این بیاد دوستم از بالای درخت میبینه که من با اون رفتم من حالم خیلی بد بود وقتی برگشتم دیدم همه چی خراب شده شب تو اتاق بچه ها خوابیدم دوستم فقط گریه میکرد و میپرسید چرا خیانت؟ من هیچی نگفتم وسایلمو جمع کردم به هیچکی نگفتم و اومدم شهرمون که دوستش زنگ زد گفتم من واسه همیشه رفتم گفت کجایی گفت ثانی ثانیه دارم ازتون دور میشم از پشت تلفن زار میزد میگفت پیاده شو الان میام دنبالت میگفت پس من چی؟ منم یه قسمت قضیه ام چرا منو عشقمو نمی بینی خیلی بد گریه میکرد می گفت به دستو پات می افتم ولی برگرد دلم کباب شد چون منم دوستش داشتم بهش گفتم مشکلتو با بقیه حل کن بعد از طریق خونوادت اقدام کن گفت همه چیو درست می کنم اینم الان خفه اش میکنم که وقتی برگشتی اثری ازش توی خوابگاه نباشه که من کوتاه نمی اومدم الان خونه خودمونم اما به خونوادم نمی تونم بگم موندم چه کار کنم یکی از دوستام که در جریان همه چی هست بم زنگ زد گفت دوستم با دختر داییش از این خوابگاه رفتند از طرفی خیلی عذاب وجدان دارم چون دوستم همیشه هوامو داشت اما منم به خدا قصدم فقط خیر بود که اینجوری شد
الان موندم چه کار کنم از طرفی اصرارهای این از طرفی هم این موضوع کاملا تحت فشارم میدونم از اول اشتباه کردم اما الان نمیتونم فراموشش کنم کمکم کنید
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
بهاره جان
اين ازدواج به نظرت به صلاحه؟!
ازدواجهايي كه روي اصول هست تا 50 درصد موفق در نمي ياد چه برسد به اينكه شما از اول كارتون اشتباه بوده و حالا هم با مشكلاتي روبه رو هستيد كه اگر هر يك از اعضاي خانواده شما از يكي از اين اتفاقات با خبر شوند، اعتبار شما را خب مي كند
دختر خوب. احساسات،عشق و علاقه و وابستگي خوب است اما به چه قيمتي؟!
خودت خوب مي داني كه اگر واقعا نمي خواستي كه با اين آقا باشي از همان ابتدا مانع روابطش مي شدي و او به زور تو را وادار به ايجاد رابطه نكرده است. اما آيا آن روز هم به اتفاقات امروز فكر مي كردي؟!
اگر آن موقع اشتباه كردي دليل نمي شود كه الان هم اشتباه كني
نمي خواهم اشتباهاتت را يكي يكي واست نام ببرم و اصلا به كاري كه با دوست كردي يا نكردي و آيا مقصر بودي يا نبودي كاري ندارم
الان بحث من آينده توست كه دلم مي خواهد بدانم آيا واقعا قصد داري با اين فرد ازدواج كني؟!
مطمئني كه اين گريه ها و فرياد هاي عشق او واقعي است مي تواند براي تو زندگي ساز باشد؟!
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
باور كن اگر بخواهي مي تواني از يك نفر جدا شوي و اگر بخواهي مي تواني به يك نفر عشق بورزي
شايد نتواني آن فرد را فراموش كني اما مي تواني با كمي اراده به جدايي از او عادت كني
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
بهاره عزیز... بعضی وقتها اتفاقات عجیبی توی زندگی ما آدمها میفته، یکی از دوستای من هم تقریبا همچین ماجرایی داشت. اگه دوست داشته باشی در موردش بیشتر باهات حرف می زنم.
عزیزم، میدونم شرایط بدی توی خوابگاه برات به وجود اومده، می دونم که بدجوری گیر افتادی، دقیقا درکت می کنم. اما کاش قبل از اومدنت با استادات صحبت می کردی.
نمی تونی با دوستت صحبت کنی؟ (همون خانمی که با دوستش الان دوست هستی)، بهش تمام جریان رو بگی، اینطوری شاید عذاب وجدان داشته باشی، اما اگه باهاش صحبت کنی و تمام حرفهایی که اون آقا در مورد رابطه شون باهاش گفته بود رو بهش بگی شاید هم بهتر بفهمی که واقعیت ماجرا چی بوده و هم اینکه بهتر می تونی تصمیم بگیری. نمی دونم حالا باز هر چی خودت صلاح می دونی عزیزم. اما شاید این آقا تمام واقعیات رو به شما نگفته باشه.. فعلا این به ذهنم رسید..
:72:
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
بهاره جان گناه كس ديگري رو به عهده خودت نگير
اگر اون پسر تو رو مي خواست بايد با جرات به دوست بي نوات هم مي گفت يا اينكه حداقل رابطه اش را با او تمام مي كرد بعد مي آمد سراغ تو .
اينكه آنها با هم زياد دعوا مي كردند دليل بر اين نمي شد كه به او خيانت كند. نمي دانم درست متوجه شدم مثل اينكه كه اين آقا دخترگي اون خانم را از بين برده اند. پس بايد پاي كاري كه كرده اند باايستند. به هر حال بحث آبروي اون خانم در ميون هست.
من با نظر شاد موافقم.
بهتره با كمال جرات همه اون چيزهايي رو كه اون آقا بايد به خود اون دختر مي گفت و نگفته را خودت بروي و به او بگويي. اول آن خانم بايد تكليفش را با آن آقا مشخص كند و بعد تو.
احساساتت را درك مي كنم اما اگر الان نتواني بهترين تصميم را بگيري مي داني كه با زندگي چند نفر بازي شده است. نگذار گريه هاي آن آقا تو را از تصميمي كه فكر مي كني درست است برگرداند و صاف همه چيز را كف دستش نگذار تا فرصت نكند كه روي فكر تو تأثير بگذارد.
من دلم نمي خواهد از اين دوستهايي باشم كه هي بگويم واي اين كار را نكن واي اون كارت اشتباه بود. باور كن جز اين كارها،راه ديگري نداري
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
سلام دانه جان و شاد عزیز ممنون از راهنمایییتون
اما متاسفانه این خانم اخلاقیاتی داره که اصلا نمیشه باهاش حرف زد خیلی اخلاق تندی داره
مسئله اونا تمام شده بود اگرم چیزی وجود داشت به وساطت خود من بود که اقا رو راضیش میکردم اونم میخواد مشکل دوستم حل بشه حتی موقعی که باهم صحبت تلفنی میکردند من کنفرانس بودم و صدای دوستمو می شنیدم و اون نمی دونست از اینکه عشقش واقعی هست شکی ندارم چون واکنش های پدر و مادرش و بقیه اعضا خونوادش نشون میدن البته به خاطر مذهبم و وضعیت جسمیم
باز شنبه قراره برم مشهد دوستم دیگه پیش ما نیست اما باز هم هر چه شما بگید میرم پیداش می کنم اما اون فقط بلده آبرو ریزی کنه اتفاقی که واسه دوستم افتاده برا یکی دیگه از بچه های طبقه ما افتاده بود و دوستم ایشونو بردند دکتر زنان و کارشون درست کردند یه شب باهم بحثشون شد و آبروی دختره ای بدبخت برد تنها دلیلی که من الان خونه هستم اینه که گفتم اگه اونجا بمونم اون همش زخم زبون می زنه شاید نتونم جلو خودمو نگه دارم و حرفی از دهنم بیرون بیاد که آبروی اون بره البته من نقطه ضعفی غیر از این ماجرا دست اون ندارم که بخواد آبرو ریزی کنه اما بازم از زبونش میترسم واسم دعا کنید خیلی دوسش دارم
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
کاملا گیج شدم نمی دونم دیگه چه کار کنم بعضی وقتا رفتاراش با حرفاش کاملا متناقضند دارم از دست کاراش دیونه میشم کاش می گفت نمی خوامت تا منم برم پی کار خودم نمی دونم اصلا دلیل رفتاراشو نمی فهمم روزی دیوانه وار واسه خاطرم اشک می ریزه یه روز هم هیچی واسش مهم نیست همش خوابه هیچ اقدامی برا پیش رفت کارمون نمی کنه هر وقت اعتراض می کنم می گه تو تا اسفند بهم وقت دادی الان گفته وقت مشاوره ازدواج بگیریم با هم بریم اما من دیگه خسته شدم اگه بگم میرم بعضی وقتا خیلی واکنش نشون میده بعضی وقتا میگه برو کشتی منو از بس میگی میخوام برم نمی دونم چرا اینجوری می کنه احساس می کنم اونطور که میگه من براش مهم نیستم بعضی رفتاراش نشون میده دارم دیوانه میشم چه کار کنم؟ کمک میخوام
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
بهره جان
رفتار شما و اين آقا اصلا روي اصول نيست. فكر مي كنم حرمتها ببين شما از بين رفته. بهتره كمتر داغ باشي و كمي صبورانه تر عمل كني تا كمي زمان بگذره.
معمولا آقايون نمي تونن در آن واحد چند مشكل را با هم حل كنند . بگذاريد از جريان دوستتون كمي بگذره بعد با فكر باز تر به خودتون و برنامه هايتون فكر كنيد
توي منگنه قراردادن او براي تو سودي نداره
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
خیلی سخته وقتی 5 6 سال بر میگردم به عقب می بیبنم من هیچ خیری از زندگیم ندیدم شدم یه دختر دل شکسته خسته از همه چیز حتی نفس کشیدن که دستام نای قلم گرفتن رو ندارند عشقم درسم بود و سنگ صبورم کتاب هام
وقتی یادم میاد وجودم می لرزه توی خونواده شلوغی بودم 4تا از من بزرگتر هستن که هیچ کدام درس نخوندن و من اولین کسی هستم که وارد دانشگاه شدم سوم دبیرستان برای فرار از افکار ناجوری که نسبت به خودم (واسه معلولیت) داشتم پناه آوردم به چت روز و شب کارم چت کردن با پسری از مشهد بود کم کم باهاش ارتباط تلفنی برقرار کردم کم درس می خوندم افسردگی شدیدی گرفته بودم که روانپزشک دستور داده بود به مدرسه نرم مریضی بدی گرفته بودم حوصله هیچی رو نداشتم توی اتاق حبس شده بود م هیچ کس اجازه ورود به اتاقم را نداشت کار من فکر کردن به چت بود از طرفی خیلی نگران درسم بودم چون از دبستان تا سوم دبیزستان جزو برترین های استان بودم تنها کسی بودم که در المپیادهای شیمی فیزیک و ریاضی رتبه های برتر مال خودم می کردم همیشه آرزو داشتم به مدارج بالای علمی برسم اما حس می کردم دارم نابود میشم امیدی برا قبولی در دانشگاه آزاد را هم نداشتم چون اصلا حال درس خواندن را نداشتم کاش اون روز یکی پیدا میشد بهم بگه بچسبم به درسم کاش یکی اون روز دستمو می گرفت تا به امروز نمی رسیدم دانشگاه که قبول شدم گفتم نمی رم صبر می کنم تا دولتی قبول بشم خونوادم دیدن خیلی افسرده ام مخالفت کردند گفتن باید بری منم راهی دانشگاه شدم همون ترم اول به خاطر دوستم مشهد مهمان شدم اصلا ترم جالبی نبود کارم فقط گریه و زاری بود سر کلاس نمی رفتم خیلی قبول شرایط جدید برام سخت بود چون خواه ناخواه باید کارای شخصیمو خودم انجام میدادم خیلی سختی کشیدم به خصوص مواقعی که کنترلمو از دست میدادم و جلو بقیه می خوردم زمین خیلی خورد میشدم این چیزا منو از دانشگاه و خوابگاه فراری میداد اکثر شبا تا صبح حرم بودم از اینکه افراد مریضو آقا جلو چشمام شفا میداد کلی لذت میبردم همه روزگارمو توی عشقی که به اون پسره داشتم خلاصه کرده بودم غافل از اینکه اون به خاطر ترحم ماهی یک بار حاضر میشد به دیدنم بیاد ومن توی رویاهام چیزهایی دیگری ساخته بودم تا اینکه ترمم تموم شد و من از مشهد رفتم اما از یکی از بچه ها دیده بودم که با چندین نفر ارتباط تلفنی داره تصمیم گرفتم برای فرار از خودم منم همین کارو انجام بدم که کم کم شد واسم عادت
آخر ترم کارم حذف ترم و راحت کردن خودم بود چندین بار به خونوادم گفتم میخوام انصراف بدم که با مخالفت شدید اونا روبه رو شدم همیشه دوست داشتم مثه بقیه دخترا خودم بتونم از عهده همه کارام بر بیام تا مثلا دوستم برای کمکی که بم میکنه فرداش منت نذاره ترم پیش باز مهمان مشهد شدم پسر بازی واسه من عادت شده بود چندین بار شکست عاطفی خوردم از یکی جدا میشدم با 10تای دیگه رابطه داشتم تا اینکه با این آشنا شدم که دیدم چقدر دوستم داره هیچ وقت نمی خواستم از دستش بدم فکر می کردم اگه اینو از دست بدم دیگه کسی منو نمی خواد چون نه زیبایی خاصی دارم نه سلامتی جسمی همیشه فکر می کنم همه از من فراریند همیشه دلم میخواست با دخترا دوست باشم با اونا اوقات فراغتم طی کنم اما توی خوابگاه هر کسی دنبال مدل لباس تیپ کلاس و این طور چیزا بودند چند نفری باهم می رفتن بیرون و من حسرت میخوردم که کاش سالم بودم تا اینا یه کم منو تحویل بگیرن همیشه تو تنهاییام کارم گریه کردن به حال و روز خودم بود از درس خوندن هم لذت نمی بردم که وقتمو پر کنم هر چه سعی میکردم دیگر جوابی نمی گرفتم از بس قرص و دارو توی این 5سال مصرف کرده بودم که مغزم جایی برای فرمول های فیزیک نداشت منی که مسائل سخت فیزیک تو هوا جواب میدادم له و داغون شدم به خاطر مشکل پام همیشه خودمو خورد له میدیدم در حالیکه درس بهم آرامش و اعتماد به نفس میداد اما موقعی که توی سمینارها اسم من خونده میشد تا به عنوان برترین برم بالای منبر به جای خوشحالی احساس خورد شدن بهم دست میداد همیشه حس می کردم همه نگاه ها به خاطر پام به منه هیچ وقت موفقت هامو نمی دیدم کوچکترین چیزی توی خونه اعصابمو میریزه به هم حال زندگی توی خوابگاه پیش بچه های دیگرم نداشتم همش اصرار داشتم واسم خونه بگیرن که بابام به خاطر وضعیتم نذاشت میگفت باید چند نفری باشند هوای تورو داشته باشند حرفاش منطقی بود اما نیاز به آرامش داشتم برای فرار از این موقعیت دوست داشتم با جنس مخالفم صحبت کنم که خیلی ها از رو دلسوزی باهام میموندن تا امروز که احساس میکنم عاشقم البته پام برای این دوستم اصلا مهم نیست اما نمی دونم چرا دوست دارم تموم کنم چطور من میتونم تو چشمای مادرش نگاه کنم نه زیبایی دارم نه جذابیت و سلامتی اونم برا پسر یکی یه دونش کلی آرزو داره دلم میخواد اگه تموم کردم دیگه به دنبال هیچ پسری نرم بچسبم به زندگیم اما خیلی وقتا این تصمیم رو گرفتم و شکست خوردم کاش میتونستم به روزهای اولم برگردم که تمام فکرم بشه درسم
همیشه می ترسم در آینده تنها بمونم با یه دنیا غم و حسرت زندگی دیگران را خوردن
شرمندم داشتم میترکیدم اینا دردهای منه که چندین ساله زندگیمو برام جهنم کردند و نمی تونستم به کسی بگم حس می کنم چون بغضم شکسته یه خورده آرومتر شدم اما میخوام راهنماییم کنید خواهش می کنم واسم دعا کنید
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
مي خواهي با اين تفاسير باز هم به همين منوال ادامه دهي؟!؟!
5 6 سال گذشت. چند سال ديگر هم مي خواهي بگذرد؟!؟!
مي داني چه مدت است كه اينقدر گرفتاري؟! مي خواهي باز هم گرفتار باشي؟!
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
به نظرت الان فرصت اين نيست كه با خيال راحت درس بخوني . دانشگاه. شغل مناسب. كسب تجربه و در فرصتي مناسب بتوني ازدواجي عالي داشته باشي؟!؟!؟؟؟؟!!؟!؟!
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
سلام بهاره جان. اصلاً معلوليت دليلي بر اين نيست كه تو تمام زندگيتو نابود كني. همين كه جزو برترين ها بودي خودش خيليه، مي دانم سلامتي بهترين چيزه ولي بازم خدا رو شاكر باش كه موقعيت هاي خوب اجتماعي برايت فراهم كرده كه خيلي از ماها نداريم. ولي نگذار شخصي كه هيچي اش معلوم نيست زندگيتو به بازي بگيره تا جايي كه بخواهي دست به خودكشي بزني. عشق رو نبايد با هوس اشتباه بگيري. پسري كه با دختري دوسته و هنوز ادامه داره مي ياد به دوست اون دختر ابراز علاقه مي كنه به نظر خودت به درد ازدواج مي خوره؟ آيا واقعاً مي دوني كه اون پسر درباره رابطه اش با اون دختر راستش رو گفته. تو بايد با اون دختر صحبت كني. حتي شده تلفني. خيلي منطقي بشين همه چي رو بگو و مطمئن باش كه اون هم منطقي تمام پاسخ هايت را خواهد داد. دانه جان كتابي عشق براي عشق گذاشته حتماً برو دانلودش كن و بخون. خيلي مقيده برات. هر چي كه من بخوام بهت بگم در آن كتاب هست. موفق باشي.
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
نمی دونم چه کار کنم تا وسط راه کم نیارم بازم دیدن زندگی دیگران منو به این راه ها هدایت می کنه دانه جان گفتید با خیال راحت درس بخونم اما انقدر دغدغه ای ذهنی دارم که دیگه درس خوندن کاملا بی معنی شده
کاش می تونستم با خیال راحت درس بخوانم اما ....
من در حال حاضر از لحاظ روحی خیلی داغونم آرامش تو وجود من بیگانه ست به نظر شما آیا با این وجود میشه آرام بگیرم نه من 5 ساله میخوام دست از این کارام بردارم اما هیچ وقت موفق نشده ام اگر ترک کردم بعد از 2 ماه باز همون آش و همون کاسه
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
بهار عزیزم سلام
من تمام پست ها رو خوندم واقعا متاسفم که اینقدر سختی کشیدی و همینطور برای تمام آدم های نادانی که به خاطر وضعیت جسمیت باعث ناراحتیت شدن.
اما بدون این پایان راه نیست پایان زندگی نیست......
یکی از اقوام من مشکل جسمی مشابه شما داره الان ازدواج کرده و 2 تا بچه داره اینقدراعتماد به نفس داره و خودشو با هزار زحمت جمع و جور میکنه که دیگه معلویتش به چشم مانمیاد حتی گاهی ما ازش در مورد مسائل زندگیمیون مشاوره میگیریم و از گپ زدن باهاش لذت میبریم همیشه اونو الگوی خودمون قرار میدیم. با 2 تا بچه رفت دانشگاه تازه دانشگاه خارج از شهر و لیسانسشو گرفت. فکر میکنی تا حالا جلوی ما زمین نخورده!!! یا ما مشکلاتشو ندیدیم اما دوستش داریم و بهش کمک میکنیم و اونم این رو پذیرفته و اصلا از کمک ما ناراحت نمیشه. به تازگی هم همسرشو از دست داده کسی که تمام زندگی و پشت و پناه خودشو بچه هاش بود اما نمیدونی چه طور با تمام مشکلاتی که داره سر کار میره و داره بچه هاشو بزرگ میکنه و اجازه کمک مادی به کسی رو نمیده باور کن با اینکه تو این مدت کوتاه خیلی شکسته شده اما هنوز ما بهش افتخار میکنیم و هنوز الگوی ماست و وقتی باهاش حرف میزنیم ازش انرژی میگیریم. چون ما با وجود تن سالم اصلا تلاشی برای زندگی نمیکنیم و نیازمند دیگران هستیم و قدر سلامتی رو نمیدونیم اما اون..... . باور کن چون صیرت زیبا داره اصلا صورت و پاهاش به چشم نمیان.
عزیزم این چیزا (زیبایی و سلامتی) نباید باعث بشه خودتو عذاب بدی نمیگم مهم نیست اما خیلی ها که زیبا هستند رو نگاه کن الان چه وضعیتی دارن؟؟؟ آیا به تمام خواسته هاشون رسیدن یا اونقدر غرق این چیزا شدن که تمام آرزوهاشونو فراموش کردن؟؟؟
باید وقتی اسمتو صدا میکنند تا به روی صحنه سمینار بری هرچند سخت و آهسته میری اما با افتخار بری چون تمام اون کسانی که با تن سالم اون پایین نشستن دارن واسه تو دست میزنند:73: تن سالم دارن و آرزو داشتند جای تو بودند اما این تویی که اونارو وادار کردی واست دست بزنند:104: و به تو حسرت بخورند.
ظاهر کسی مهم نیست مهم اینه که تو زندگی کجا قرار داره :227:...............
فقط خودت میتونی به خودت کمک کنی خواهش میکنم درستو ادامه بده و کاری کن که دیگران به تو غبطه بخورند..... امیدوارم یه روزی به عشق واقعیت برسی:43:.
به خدا توکل کن خواهر گلم :72:از اول شروع کن: نقطه سرخط.
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
سلام مثل من عزیز
ممنون از نوشته هات خیلی استفاده بردم
امروز اومدم که به همه بی نهایت آروم شدم آرامش عجیبی وجودمو فرا گرفته اون چیزی که توی این مدت گم کرده بودم رو تونستم دوباره پیدا کنم راهمو هدف زندگیمو
خیلی خوشحالم نه اینکه بخندم اما از ته دل آرومم انگارعطر خدا تمام سلول هامو فرا گرفته از بوی اون جوری از خود بی خودم که نمی خوام از این حال بیام بیرون
دوستش دارم و افتخار می کنم عاشقم
و در کنارش سرشار آرامشم فردا بلیط دارم به مشهد تصمیم جدیه میخوام زندگیمو از نو از نقطه سر خط مثل من بسازم
این دفعه با ایمان قویتر با اعتقاد عمیق تر و با توکل و تکیه فقط بر ذات حق جلو میرم همه برام دعا کنید
از همه تون ممنون از دانه عزیز شاد گلم نازنین مثل من و حرف دل که هر کدوم با حرفاشون تو وجودم تلنگری ایجاد کردند که قدری به خودم بیام
خیلی حالم خوبه نمی دونم چطور بگم منظورم حال روحانیمه بی نهایت آرومم برا همه دعا می کنم شما هم برام دعا کنید که ایمانم قویتر بشه به خدا نزدیکتر بشم
یا مجیب الدعوات
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
بهاره عزیزم، خیلی خوشحال شدم، آرامش بزرگترین نعمته، مهم اینه که در بدترین شرایط حفظش کنیم.. واقعا خوشحال شدم که داری برای زندگیت قدم بر میداری و تصمیم درستی گرفتی....
امیدوارم روز به روز محکم تر و مصمم تر جلو بری عزیزم
:72:
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
بهار عزیز از این که میبینم هدفتو پیدا کردی خیلی خوشحالم و اشک شوق تو چشمام جمع شد :302:
خدا رو شکر که بالاخره به آرامش رسیدی امیدوارم که موفق باشی و یه روزی به پشت سرت نگاه کنی ببینی پله های ترقی رو تا آخر رفتی بالا:227:
به قول داییم : اگه مرغ دلت پر کشید مارو هم از دعا فراموش نکن :72:
خدا نگهدارت باشه
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
دوستان التماس دعا دارم
فراموشم نکنید
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
باز جالب نیستم رفتم مشاوره نسبت به خیلی از مسائل مشکوک شدم نمی تونم فکر کنم دارم دیوانه میشم
-
RE: راهنمايي براي ازدواج
به چه مسائلي مشكوك شدي؟!؟!؟