دیشب باهمسرم بحثم شد اومدم خونه بابام. از دیشب تاحالا اینقدر گریه کردم که دارم میمیرم.:47: توروخدا یکی به فریادم برسه
نمایش نسخه قابل چاپ
دیشب باهمسرم بحثم شد اومدم خونه بابام. از دیشب تاحالا اینقدر گریه کردم که دارم میمیرم.:47: توروخدا یکی به فریادم برسه
لطفا یک راجع به اتفاقی که دیشب افتاده توضیح بده
سر چی دعواتون شد؟
چی شد که اومدی خونه پدرت؟
ولی یه توصیه بهت دارم: دیگه هیچ وقت هیچ وقت خونه تو ترک نکن
تحت هیچ شرایطی:81:
اونجا خونه هر دوی شماست. مهمون که نبودی بگذاری بری.
5شنبه شب قرار بود بریم خونه پدرشوهرم. همسرم عصر 10 دقیقه زودتر از سر کار اومد و من کاملا آماده نشده بودم و 3-2 دقیقه دم در معطل شد. وقتی سوار ماشین شدم بهش گفتم هروقت زودتر میای یه زنگ به من بزن که معطل نشی. گفت من همیشه همین ساعت میام. داشت لجبازی میکرد. واسه اینکه ساعت کار همسرم تا 1 ساعت متغیره و وقتایی که قراره جایی بریم موقع اومدنش به من خبر میده. اما اون روز داشت حرف زور میزد. خدا شاهده من لحن بدی نداشتم و فقط واسه احترامی که براش قائل بودم نمیخواستم حتی همون 3-2 دقیقه هم معطل بشه. با لجبازی و بچه بازی گفت من اصلا دیگه موقع اومدن زنگ نمیزنم؛ تو باید از 6 تا 7 آماده باشی. حالا ممکنه من 6 میام ممکنه 6:30 ممکنه هم هفت. بغضم گرفته بود. دلم شکسته بود. آخه من فقط واسه احترامی که واسه اش قائل بودم این حرفو زده بودم و به همین ماه عزیز لحن بدی نداشتم. دیگه باهاش بحث نکردم. تا آخر شب خونه پدرش به من کم محلی کرد و من بین خواهر برادراش عجیب احساس تنهایی و بیکسی داشتم و مدام بغضم رو فرو میخوردم. تا اومدیم خونه مون. دیدم حاش خوبه آروم شده. داشت تلوزیون میدید. رفتم کنارش نشستم. دستشو گرفتم تو دستم و گفتم پاشو باهات حرف بزنم. گفت حرفی باهان ندارم. گفتم پاشو چرا اینجوری میکنی مگه من چیکار کردم؟ با هزار بدبختی و التماس راضیش کردم حرف بزنه. دوباره براش توضیح دادم و گفتم هدف بدی از حرفم نداشتم. گفت دیگه موقع اومدنش خبر نمیده. پرسیدم چرا گفت دش میخواد. چون عشقش نمیکشه. واقعا مات ومبهوت مونده بودم که چرا این الم شنگه رو راه انداخته. تا خود صبح تنها اومدم تو سالن خوابیدم و گریه کردم به حال بدبختیم. تا فردا عصرش یک کلمه هم باهم حرف نزدیم تا دیشب اومدیم خونه مامانم اینا. اونجا خوب بود البته با من نه با بقیه حرف میزد میخندید والیبال میدید ولی باز هم به من کم محلی میکرد تا اومدیم خونه من سحری درست کردم اومدم پیشش نشستم. گفتم چیزی نمیخوای برات بیارم گفت نه. اما خودش پا شد رفت خوراکی آورد تنها خورد و بازهم به من اهمیت نداد. بعد هم بدون اینکه چیزی به من بگه رفت خوابید. دیگه طاقت نیاوردم ورفتم گفتم چرا داری این کارو با من میکنی مگه من چیکار کردم؟ داری دیوونه ام میکنی. ولی گفت میخوام بخوابم منم دیگه طاقتم طاق شد و از کوره در رفتم و رنگ زدم بابام اومد منو آورد خونه شون. دلم از این میسوزه که کوچکترین تلاشی نکرد که من نرم؛ حتی بهم گفت برو. از دیشب تاحالام سراغی ازم نگرفته. دلم داره میترکه یعنی ارزش من واسه اش اینقدر پایین بود. دارم دیوونه میشم خدایا تو رو به حرمت این ماه عزیز به فریادم برس! از شما دوستای خوبم میخوام کمکم کنین درموندم به خدا
- - - Updated - - -
5شنبه شب قرار بود بریم خونه پدرشوهرم. همسرم عصر 10 دقیقه زودتر از سر کار اومد و من کاملا آماده نشده بودم و 3-2 دقیقه دم در معطل شد. وقتی سوار ماشین شدم بهش گفتم هروقت زودتر میای یه زنگ به من بزن که معطل نشی. گفت من همیشه همین ساعت میام. داشت لجبازی میکرد. واسه اینکه ساعت کار همسرم تا 1 ساعت متغیره و وقتایی که قراره جایی بریم موقع اومدنش به من خبر میده. اما اون روز داشت حرف زور میزد. خدا شاهده من لحن بدی نداشتم و فقط واسه احترامی که براش قائل بودم نمیخواستم حتی همون 3-2 دقیقه هم معطل بشه. با لجبازی و بچه بازی گفت من اصلا دیگه موقع اومدن زنگ نمیزنم؛ تو باید از 6 تا 7 آماده باشی. حالا ممکنه من 6 میام ممکنه 6:30 ممکنه هم هفت. بغضم گرفته بود. دلم شکسته بود. آخه من فقط واسه احترامی که واسه اش قائل بودم این حرفو زده بودم و به همین ماه عزیز لحن بدی نداشتم. دیگه باهاش بحث نکردم. تا آخر شب خونه پدرش به من کم محلی کرد و من بین خواهر برادراش عجیب احساس تنهایی و بیکسی داشتم و مدام بغضم رو فرو میخوردم. تا اومدیم خونه مون. دیدم حاش خوبه آروم شده. داشت تلوزیون میدید. رفتم کنارش نشستم. دستشو گرفتم تو دستم و گفتم پاشو باهات حرف بزنم. گفت حرفی باهان ندارم. گفتم پاشو چرا اینجوری میکنی مگه من چیکار کردم؟ با هزار بدبختی و التماس راضیش کردم حرف بزنه. دوباره براش توضیح دادم و گفتم هدف بدی از حرفم نداشتم. گفت دیگه موقع اومدنش خبر نمیده. پرسیدم چرا گفت دش میخواد. چون عشقش نمیکشه. واقعا مات ومبهوت مونده بودم که چرا این الم شنگه رو راه انداخته. تا خود صبح تنها اومدم تو سالن خوابیدم و گریه کردم به حال بدبختیم. تا فردا عصرش یک کلمه هم باهم حرف نزدیم تا دیشب اومدیم خونه مامانم اینا. اونجا خوب بود البته با من نه با بقیه حرف میزد میخندید والیبال میدید ولی باز هم به من کم محلی میکرد تا اومدیم خونه من سحری درست کردم اومدم پیشش نشستم. گفتم چیزی نمیخوای برات بیارم گفت نه. اما خودش پا شد رفت خوراکی آورد تنها خورد و بازهم به من اهمیت نداد. بعد هم بدون اینکه چیزی به من بگه رفت خوابید. دیگه طاقت نیاوردم ورفتم گفتم چرا داری این کارو با من میکنی مگه من چیکار کردم؟ داری دیوونه ام میکنی. ولی گفت میخوام بخوابم منم دیگه طاقتم طاق شد و از کوره در رفتم و رنگ زدم بابام اومد منو آورد خونه شون. دلم از این میسوزه که کوچکترین تلاشی نکرد که من نرم؛ حتی بهم گفت برو. از دیشب تاحالام سراغی ازم نگرفته. دلم داره میترکه یعنی ارزش من واسه اش اینقدر پایین بود. دارم دیوونه میشم خدایا تو رو به حرمت این ماه عزیز به فریادم برس! از شما دوستای خوبم میخوام کمکم کنین درموندم به خدا
ستاره جان،
شما از هیچی یه مساله بزرگ ساختی!
همسرت حالا یا خسته بوده یا گشنه بوده یا ... توی این هوای گرم و ماه رمضون
یه چیزی گفته
اینقدر دیگه چرا کشش دادی؟
هی می پیچی به دست و پاش که بیا سر اون موضوع دعوا کنیم !!!!!!!!!!
بعد هم باز سرهیچی پاشدی اومدی خونه بابات؟
نمیدونم به خدا یعنی واقعا دیکه مغزم کار نمیکنه! یک ساعت پیش بهم اس ام اس دادبیا خونه اما من جوابشو ندادم نمیدونم چیکار باید بکنم یعنی برم خونه. شما ها بگین من چیکار کنم؟
- - - Updated - - -
:47: خواهش میکنم :203:
سلام ستاره تنها
عزیزم واقعا مساله برزگی نبوده که انقدر کش دادی همون موقع تو ماشین دیگه باید تمومش می کردی
باور کن اگر منم بخوام مثل تو هر مساله ای رو ادامه بدم ی روز نمی تونم کنار همسرم بمونم.
واقعا این مساله بی اهمیت و کوچیک بود تو که خودت می گی داشته شوهرت لج می کرده چرا کاری کردی که به لج دادن ادامه بده یکم بی تفاوت می شدی بهتر بود مثل همیشه می شدی.
بعد که روابطتون مثل قبلش شد بهش می گفتی اون روز فقط واسه احترام خودش این حرف رو زدی و نمیخواستی ناراحتش کنی.
اینکارت هم خیلی اشتباه بوده که اومدی خونه پدرت و سر مساله به این کوچیکی خانوادت هم درگیر کردی.
من ی بار سر موضوعی با همسرم بحثم شد شدید و تصمیم گرفتم برگردم خونه پدرم ولی اومدم اینجا مشاوره گرفتم و حرفای خیلی خوبی شنیدم و فهمیدم که تحت هیچ شرایطی نباید خونه مو ترک کن به چند دلیل که مهم ترینش نحوه برگشتنه
ممکنه همسرت لج بازی رو ادامه بده ونخواد بیاد دنبالت ..... که اون موقع خودت هم برگردی ی جورایی خوشایندنیست
بعدیش هم کشیده شدن مسائل خصوصی تون به خانواده هاست که خیلی بده .............
به نظر من همین الان بهش زنگ بزن
بگو اگه رفتی خونه پدرت به منظور قهر نرفتی
بگو یکم بی حوصله و عصبی شده بودم رفتم که حال و هوام عوض شه
بگو الان خیلی بهترم بیا دنبالم :) جوجو :310:
در جواب اس ام اسی که واسم فرستاده بود واسه اش نوشتم تو بیا اینجا ولی جواب داد حالم خوب نیست تو بیا. من گفتم بیا اگه حالت خوب نبود میریم دکتر ولی جواب داد حالم خوب نیست نمیتونم بیام و منم دیگه چیزی نگفتم. حتی حاضر نیست بیاد دنبالم اونوقت من چه جوری باید برگردم. به خدا اسمش میاد بغض میکنم و اشک تو چشام جمع میشه. اینقدر از صبح تا حالا عکسایی که ازش رو لب تابم داشتم رو نگاه کردم. اینقدر دلم براش تنگه که خدا میدونه. انگار 100 ساله ندیدمش ولی اون چی ؟ حاضر نیست واسه یه بارم شده اون پا پیش بذاره. انگار به منت کشی همیشه من عادت کرده و حرکتی نمیکنه. اینا بیشتر دیوونه ام میکنه
عزیزم تحت هیچ شرایطی دیگه خونت رو ترک نکن .
الان هم تا دیر نشده برگرد خونت ، شاید اونم لجبازی کنه و نیاد دنبالت ، اون وقت خودت باید برگردی بدون اینکه همسرت ازت بخواد .
موضوع رو بزرگش نکن . تمومش کن .
وقتی میبینی همسرت داره لجبازی میکنه تو به لجبازی اون ادامه نده . با یک شوخی سر و تهش رو هم بیار .
آخه تو این 4 سال زندگی همه اش من کوتاه اومدم من گذشت کردم. با تقصیر و بی تقصیر من جلو رفتم. یعنی من بعنوان همسر نباید انتظار داشته باشم یه بارم اون پا پیش بذاره؟؟؟؟؟؟؟؟ آخه منم آدمم شخصیت دارم غرور دارم. هر 10 بار که من گذشت میکنم نباید یه بارم اون کوتاه بیاد؟؟؟ من از همتون میپرسم اگه من خودم پا شم برم دیگه کارو از اینکه هست بدتر نکردم. نمیخوام بیاد معذرت خواهی کنه؛ لااقل دنبالم که بیاد. من یه دلخوشی یه احترام ببینم که برگردم اما اون جایی واسه برگشتن من باقی نذاشته حتی نیم ساعت پیش دوباره بهش گفتم اگه حالش خوب نیست بابام بره ببرتش دکتر( یعنی باز من کوتاه اومدم) اگرم بهتر شده خودش بیاد که اون در جوابم فقط گفت حالش خوب نیست. اینهمه غرور توی زندگی مشترک جایی داره. بعد از این اس ام اسش یه دل سیر گریه کردم . واقعا موندم چیکار کنم؟؟ خدا هیچ بنده ای رو درمونده نذاره:323:
ستاره عزیز
به نظر من شما شدیدا پتانسیل این را دارید که یک رابطه را خراب کنید و به بن بست بکشانید و بعد کاسه چه کنم چه کنم دست
بگیرید شما که اینقدر وابسته هستید و طاقت دوری ندارید چرا یک موضوع بسیار کوچک را اینقدر کش دادید تا به اینجا رسید
اگر همین رویه را در پیش گیرید یقینا به بن بست می رسید.
باید خیلی ساده و کوتاه مسئله را در ماشین با یک عذرخواهی مختصر تمام می کردید و این مسئله را به رفتار همسرتان در
در برخوردهای بعدی تعمیم نمی دادید و اینگونه ذهن خود را مشوش نکرده و بیخود پدرتان و دیگر افراد خانواده را درگیر این موضوع نمی کردید.
به نظر من شما تمام و یا حداقل قسمت عظیمی از فکرتان وابسته و درگیر همسرتان و تجزیه و تحلیل رفتار اوست و همین امر باعث این می شود مرتب به رفتارهای او گیر داده و آن را بی محلی به خودتان تعبیر کنید.
لطفا سعی کنید این موضوع را تا طولانی تر نشده و به بحران تبدیل نشده تمام کنید و مشغله و سرگرمهایی مفیدی برای
خود فراهم کنید و در چنین شرایطی مشابهی بحث با همسرتان را ادامه ندهید.
سنجاب عزیز, مرسی از راهنماییت :72:قبول دارم که اشتباه کردم اما حالا چیکار کنم که بیشتر از این کار خراب نشه؟
لطفا یک اس ام اس به همسرت بده و بگو امشب حالم خوب نیست می خوام اینجا کمی آروم تر بشم ان شاالله فردا صبح که بهتر شدم برمی گردم.
فردا صبح که ایشون سرکار هست کمی خرید بکن برو خانه ات یک غذای خوب برای خودت و همسرت درست کن
واصلاً اصلاً ..... اصلاً در مورد این موضوع دیگه صحبت نکن. و از این به بعد هم حواست باشه که وقتی همسرت عصبی
و پرخاشگر شده شما آرام باش و هیچ بحث یا چالشی را بهیچ وجه ادامه نده.
بگذار چالشها و مشکلات در شرایط آرامش هردو شما بصورت محبت امیز و بدون لجبازی و قهر و با صحبت حل شوند.
در ضمن یک کار و فعالیتی را با جدیت دنبال کن که وابستگی به همسرت اینقدر شدید و اعصاب خوردکن برای خودت و همچنین او نشود.
موفق باشید.
یعنی اگه این کارو بکنم به نظر شما واسه بی محلی هاش تشویقش نکردم؟ این عادتش نمیشه که بگه من هر بلایی سر این زنم بیارم مهربونتر میشه که بدتر نمیشه؟
- - - Updated - - -
دوستان خوبم کامروا و مهران21 عزیز میشه شما هم نظرتون رو بگید و کمکم کنید
- - - Updated - - -
دوستان خوبم کامروا و مهران21 عزیز میشه شما هم نظرتون رو بگید و کمکم کنید
خیلی بده که بهت نگفت نرو الان هم نمیاد دنبالت نمیخوام بدبینت کنم من اگه این چیزا رو بلد بودم زندگی خودم رو درست میکردم ولی انقد میدونم خیلی سخته رو غرورت پا بذاری تصمیم با خودته شاید با لجبازی بدتر شه خصوصا که تا حالا تو نازش رو میکشیدی سخته براش یکدفعه میدون رو خالی نکن که خودش بیا همین که گفته برگرد یعنی خیلی با خودش کلنجار رفته اینا رو میگم چون منم همینطورم تا حالا همش شوهرم منت کشی کرده برام زور داره بهش بگم اگه بگم بیشتر ازش بدم میاد نباید یدفعه همه بار رو بندازی رو دوشش مثلا این وقت شب بهش میگفتی بیا دنبالم میخوام بیام پیشت که مجبور شه خودش بیاد نه اینکه تو خودت بری یا اگه خودت رفتی و بازم به کاراش ادامه داد فقط یه کلمه بهش بگو که چون تو شعور بیشتری داری و بزرگی بیشتری داری میبخشی بذار فکر نکنه منت کشی بده و کوچیکش میکنه!!!
یعنی اگه این کارو بکنم به نظر شما واسه بی محلی هاش تشویقش نکردم؟ این عادتش نمیشه که بگه من هر بلایی سر این زنم بیارم مهربونتر میشه که بدتر نمیشه؟
- - - Updated - - -
ای بابا
چرا ستاره باید کوتاه بیاد؟
چرا همیشه باید ما کوتاه بیایم؟ ماه رمضون برا مانیست مگه؟ ما گشنه و تشنه نمیشیم؟ ما غیر ادمیم که گرسنگی بهمون فشار نیاره؟
یه بارم اونا دوسمون داشته باشن.
چرا نگفته نرو؟
اگه گشنگی بهش فشار اورده چرا بعدش عذر خواهی نکرده؟
میخوام نباشه این غرور لعنتی که بخاطرش زنا باید انقده داغون بشن
اصلا برای خودتون مشخص هست که دقیقا به چه علتی خونه رو ترک کردین؟؟!!اینجوری باشه کل زن و شوهرهای دنیا باید نصف عمر زناشوییشون رو خونه باباهاشون سر کنن
خودت یه اشتباه رو انجام میدی و خودت هی کشش میدی وخودت هی بهش اصرار میکنی و بعد هم خودت با خودت قهر میکنی و میری خونه ی بابات و اونجا بازم دلت واسه تکرار اشتباهات خودت تنگ میشه و.....
من تایپیک های قبلی شما رو دیدم و یه موضوع مشترک بینشون بود وابستگی بیش از حدت به شوهرت و انحصار طلبی مطلق و خلاصه شدن تمام زندگیت در شوهرت و....
بابا بنده خدا رو ولش کن بذار یه نفس بکشه!!مگه تو اصلا فرصت ابراز علاقه میدی که بخواد پیش قدم شه؟؟
چشمات مطلق زوم کرده رو شوهرت
یه فریاد رو ببین تا کجا بسطش دادی!!!
از کاه کوه ساختی
راه اصلاح زندگیت تغییر خودته نه تلاش برای تغییر شوهرت
حالا میخوای یه شبه همه چی درست شه؟؟پاشدی اومدی خونه ی بابات و فکر کردی با اینکار کل زندگیت کن فیکن میشه و شوهرت اخلاقاش عوض میشه؟؟نمیشه
اون چیزایی که میخوای بهش برسی نیاز به همت و زمان و تلاش برای تغییر خودت داره!!!تا وقتی همه ی نگاهت و خوشیت و ناخوشیت و....تو شوهرت خلاصه میشه وضعیتت ادامه داره
حالا پاشو برو خونت و برای افطار یه چیزی درست کن و خونه رو مرتب کن و سرو سامان بده و بعد بیا اینجا که راه بهت یاد بدن,هر چند قبلا هم بهت گفتن و گوش ندادی
بازم خود دانی
واضحه که کم محلی کرده بهتون و داره کم محلی میکنه. من تعجب میکنم چرا شما رو تشویق به کوتاه اومدن میکنند. با چیزایی که شما تعریف کردین همسرتون مقصره اصلی هستش و باید بیاد عذرخواهی کنه و شما رو با التماس ببره خونه
واضحه که کم محلی کرده بهتون و داره کم محلی میکنه. من تعجب میکنمچرا شما رو تشویق به کوتاه اومدن میکنند. با چیزایی که شما تعریف کردین همسرتون مقصره اصلی هستش و باید بیاد عذرخواهی کنه و شما رو با التماس ببره خونه
ببخشید خواهرای عزیزم این جا ، جای تسویه حساب شخصی نیستا
این بنده خدا اومده مشکلش حل بشه ، با کارایی که شما گفتین مطمئنا راهی جز جدایی نداره ، بابا نسخشو که پیچیدین
خواهرم ستاره تنهای عزیز
به گفته های ترانه 89 عمل کن ، انشالاه که موفق باشی
من دلایل توجیه و ساحل را نمی فهمم
بهتر هست که برگردی خونه ات.
موضوع اینقدر جدی و بزرگ نبوده که شما اینطور بزرگش کردی.
ستاره تنها یه چیزی بهت بگم مردها وقتی از یه چیزی ناراحت میشن یا گاها بخاطرش پرخاش میکنن فقط یه جور تخلیه روحیه و بس نباید انقدر کشش داد که بشه یه جنجال و بدتر از اون تصمیم واقعا اشتباه تو در مورد رفتن به خونه بابات بوده که قضیه رو بدتر کرد الان باید به غرورش احترام بذاری و قبل از اینکه غرور خودت بشکنه برو خونتون!
یه چیز دیگه البته قصدم ترسوندن نیست یه جور تذکر یا هشدار یکی از اقوام من دقیقا با همین غرور الکی و اینکه دختره میخواست تو دعوا به شوهرش بفهمونه که باید به شخصیتش احترام قائل بشه یه اتفاقی مثل اتفاق تو براش افتاد م متاسفانه سر هیچ و پوچ به طلاق رسید
از همه دوستای خوبم واقعا ممنونم. :72::72::72::72: امروز صبح همسرم زنگ زد که حاضر شو میام دنبالت. راستش منم قبول کردم و الانم خونه خودمم. از صبح که اومدم خونه رو تمیز کردم؛ غذا درست کردم. هیچ حرفی هم درمورد اتفاقی که افتاده نزدیم. بغلم کرد منو بوسید ولی چیزی نگفت, منم چیزی نگفتم. خوشحال میشم دوستان منو از راهنمایی خودشون بی بهره نذارند که از این به بعد چه کنم که این مشکلات دیگه پیش نیاد؟
مهمترین توصیه: از این به بعد تحت هیییییییییییچ شرایطی خونه ات و ترک نکن
دیروز که با همسرم صحبت میکردیم گفت که شنبه صبح با سرویس رفته سرکار و ظهر حالش خوب نبوده با آژانس برگشته خونه ؛ ولی دیشب که با همکارش حرف میزد فهمیدم شنبه سر کار نرفته. اما یه چیزی رو نمیفهمم این دروغ هیچ سودی به حالش نداشت خوب میگفت نرفتم سرکار. آخه ما این یه قلم رو دیگه تو زندگیمون هرگز نداشتیم. دروغ هیچ وقت جایی بینمون نداشته. البته من اصلا به روش نیاوردم ونمیارم. ولی واقعا نمیدونم علت این کارش چی بوده. اما هر چی بوده این عدم صداقت منو بدجور رنجونده:54:
یعنی این دروغ وعدم صداقت اهمیتی نداره؟ چرا کسی جوابمو نمیده؟
سلام دوست عزیز.شاید شما از صحبت همسرت با همکارش اشتباه برداشت کرده باشی و اون به شما راست گفته باشه.
چون این موضوع اولین باره اتفاق افتاده ازش بگذر.فقط حواست باشه خیلی وقتها ما با رفتارامون همسرمون رو مجبور به دروغ گفتن میکنیم.
سلام ستاره جان
عزیزم میشه به سوالاتم جواب بدی؟
سنتون؟
میزان تحصیلات؟
خانه داری یا شاغل؟
وقتت رو با چی پر میکنی؟
فرزند چندم خانواده ای؟
به غیر از همسرت چه کسایی شما رو دوست دارن و مرکز توجه کیا هستی؟
تا این سوالا رو جواب میدی یه چیزی تو پرانتز بگم چیزی که از تاپیکت در لحظه اول برداشت میشه اینه که تحت تاثیر تاپیک های اینجا قرار گرفتی و دنبال یه ایراد تو زندگیت یا شوهرت می گردی، دلت می خواد نازتو شدیدا بخرن، و برای اینکار دنبال سوژه می گردی.
الان تو دوران قبل از عادت ماهیانه ت قرار داری؟
اینو قبول دارم که ما با رفتارمون همسرمون رو وادار به دروغ گفتن میکنیم ولی من همیشه سعی کردم وقتی همسرم حرفی رو بیان میکنه حتی اگه خوشایند من نباشه نظری ندم که دفعه بعد ازم پنهون کنه یا دروغ بگه. تازه این دروغ دیروزش اصلا سودی واسه اش نداشت یا کار اشتباهی نبود که بخواد ازم پنهان کنه. بعدشم من مطمئنم که نرفته از لحنش از چشاش از جای وسایلش که جمعه عصر خودم مرتب کردم و وقتی یکشنبه صبح اومدم از جاشون تکون نخورده بودند. من فقط دلم از روراست نبودنش گرفت. فقط همین! به نظر شما نباید به روش بیارم؟
- - - Updated - - -
سلام صبا عزیزم! من 29 همسرم 35 - تدریس میکنم - من فوق لیسانس همسرم لیسانس - بچه دوم خونه هستم - الان تابستونه تعطیلیم. آشپزی میکنم غذاهای جدید درست میکنم. خونه داری میکنم .بعد از ظهرها میرم خونه مامانم. غروبا با همسرم میریم بیرون تقریبا هر روز این کارو میکنیم. 2-3 بار تو هفته هم به پدرشوهرم سر میزنیم. به جز همسرم مامانم بابام خواهرم برادرم و تعدادی از اقواممون رابطه خوبی با هم داریم و همه جوره میتونم روشون حساب کنم. یه دونه ام دوست صمیمی دارم. الانم قبل از عادت ماهیانه ام نیست. منم یه چیزی بگم این که گفتی دوست داری یکی شدیدا نازتو بکشه صاف زدی تو هدف:104:
عزیزم در مورد مشکل اون روز که قهر کردی و رفتی خونه پدرت و اعتراض داری که چرا همیشه من باید پیش قدم بشم ، می خواستم بگم که داری اشتباه میکنی ، همسرت بهت اس ام اس زده که برگرد خونه ، خوب این هم یک جور پیش قدم شدنه . عزیزم خیلی مشکلات رو بزرگ میکنی . و داری برای خودت مشکل میسازی .
واسه دروغ همسرت هم به نظرم شاید یک جورایی میخواسته بهت بگه که حالم خوب نبوده برای همین نتونستم بیام دنبالت .
شاید هم حالش انقدر بد بوده که نتونسته بره سر کار و نخواسته ناراحتت کنه .
اگر من بودم با مهربونی یک جوری که فکر نکنه میخوام بازخواستش کنم ، بهش میگفتم عزیزم من یک سوال برام پیش اومده ولی شاید دارم اشتباه میکنم ، میخواستم از خودت بپرسم تا بهم بگی اگر دارم اشتباه میکنم ، بعد بهش بگو که از صحبتات با دوستت احساس کردم که نرفتی سر کار ، من دارم اشتباه میکنم ؟
و هر جوابی بهت داد اصلا بحث رو کش نده و به همون حرفی که بهت میزنه اکتفا کن و بهش نشون بده که بهش اعتماد داری . همین . دیگه تمومش کن .
من رک حرفمو بزنم؟نقل قول:
سلام صبا عزیزم! من 29 همسرم 35 - تدریس میکنم - من فوق لیسانس همسرم لیسانس - بچه دوم خونه هستم - الان تابستونه تعطیلیم. آشپزی میکنم غذاهای جدید درست میکنم. خونه داری میکنم .بعد از ظهرها میرم خونه مامانم. غروبا با همسرم میریم بیرون تقریبا هر روز این کارو میکنیم. 2-3 بار تو هفته هم به پدرشوهرم سر میزنیم. به جز همسرم مامانم بابام خواهرم برادرم و تعدادی از اقواممون رابطه خوبی با هم داریم و همه جوره میتونم روشون حساب کنم. یه دونه ام دوست صمیمی دارم. الانم قبل از عادت ماهیانه ام نیست. منم یه چیزی بگم این که گفتی دوست داری یکی شدیدا نازتو بکشه صاف زدی تو هدف
قول بده ناراحت نشی؟ مرسی که قول دادی:43:
واکنشت به رفتارهای همسرت اصلا به یه خانم 29 ساله با تحصیلات عالی شباهت نداشت و نداره
من فکر کردم یه دختر نهایتا 21 و22 ساله که یا ته تغاریه یا تک فرزند باشی که فقط خانه دار و هیچ مشغولیتی جز گیر دادن و نق زدن نداره
خیلی خام و بی تجربه برخورد کردی تازه فکر کنم سابقه تاهلتون هم 4 سال باشه.
اگه بخوای این روند رو ادامه بدی منتظر یه بحران اساسی تو زندگیت باش، ببین من کی گفتم:81:
چون تعطیلاتت زیاد شده میزان ناز کردنت و همچین تمرکزت رو همسرت بیشتر شده
یه فکر اساسی واسه این بیکار بودنت بکن که تا مهر که کلاسات باز شروع میشه خطرناک به نظر میایی:305:
واسه اینکه ناز آدم رو بخرن حتما نباید یه موضع رو کش داد یا زیادی خوب بود(قضیه معطل شدن همسرت و ... یعنی من خیلی خوبم قدرمو بدون، نازمو بیشتر بکش) خودت باش، شرایط طرفت رو هم در نظر بگیر و بوقتش با یه سری حرکات ظریف بهش نزدیک شو.
ببین قول داده بودی ناراحت نشیا:43:
مرسی صبا جان. نه عزیزم واسه چی ناراحت شم؟ من اومدم اینجا که مشکلم برطرف بشه نه اینکه ناراحت بشم:72::72: حرفهات رو همه اشو قبول دارم و میخوام سعی امو بکنم از این شخصیت وابسته و مهرطلب رها شم.
- - - Updated - - -
راهنمایی همه دوستان رو با جون و دل میپذیرم
عزیزم سلام..
من داشتم همینجوری تو این سایت گشت میزدم....تاپیک تورو که خوندم پشتم لرزید!!!
نتونستم عضو نشم و حرفامو بهت نگم!
من خیلی از شما کوچیکترم!22 سالمه اما یه عقیده ی قوی تو زندگیم دارم اونم اینه که زندگیه متاهلیه من ارزشش خیلی والاتر از اونه که بخوام با قهر و جدل از زیباییاش کم کنم...من تو زندگیه متاهلیم چیزایی رو فهمیدم که شاید دونستنش به شما هم کمک کنه!
هیچوقت از شوهرن انتظار عذرخواهی نداشته باش! مردا مث زنا پشیمونیشونو ابراز نمیکنن! وقتی شوهرت اس داده که بیا خونه یعنی پا پیش گذاشته! مردا با عمل عذرخواهی میکنن نه با زبون .نباید مجبورشون کنی به زبون بیارن!چون ممکنه تظاهر کنن و یه روز خسته بشن.همین که بغلت کرده و بوسیده یعنی عزیزم من از گرمای هوا و روزه و هزار تا کوفت و زهرمار دیگه کلافه بودم!
نمیخوام سرزنشت کنم که چرا از خونه رفتی ...اما حالا که برگشتی اینو اویزه گوشت کن هیچوقت نذار مشکلاتت از در خونت بیرون بره تا هر کسی به خودش اجازه دخالت در اونو بده!
انقدر زن باش که شوهرت جلوت قد خم کنه! هیچ زنی با قهر احترامش بیشتر نمیشه!
منم یه زمانی همش منتظر بودم شوهرم نازمو بکشه!همیشه تو دعواها این من بودم که عذر خواهی میکرد! از این وضعیت خسته شده بودم.فکر میکردم انقدر برای شوهرم بی اهمیتم که حاضر نیست کاری بکنه!
اما یه روز مادر شوهرم حرفی بهم زد که زندگیمو تغیر داد....
بهم گفت مردا بنده ی محبتن! توقعتو تو زندگی بیار پایین ! یه ماه این کارو بکن! تو این یه ماه بدون منت محبت کن.بدون توقع یه دستت درد نکنه!
تو اشتی پیش قدم شو .بهم گفت کوچیکی کن تا بزرگ بشی! تو اون مدت همه ر واسه شوهرم کردم...اون بد اخلاقی میکرد من عذرخواهی میکردم! دعواهارو همیشه با شوخی و دو تا بوس تموم میکردم!
باورت نمیشه از اون روز زندگیم شده بهشت......شوهرم میگه وقتی میبینم انقد خوبی من چه طور بد باشم!
عزیزم به خدا اثری که تو محبت کردن هست تو قهر و لجبازی نیست!
یه چیز دیگه مردا تو عصبانیت بر خلاف زنها که دوست دارن حرف بزنن به سکوت احتیاج دارن! یه وقتایی بهم زدن این سکوت باعث کلافگیشون میشه!
به خدا تو زندگی زناشویی باید بی منت محبت کرد !
هیچوقت با سوالای پی در پی باعث نشو شوهرت بهت دروغ بگه وهرروز به شوهرت بگو که دوسش داری و مطمین باش اون تو عمل پاسخ میده! بهش اس ام اس بده وقتی سر کاره! هروقت که احساس کردی چقدر دوسش داری بهش یاداوری کن و از اینکه میگه منم همینطور احساس سردی نکن و از دوست داشتن شوهرت لذت ببر!
کوچکترین دعواها یه وقتایی با یه لجبازیه کوچیک یه زندگیه قشنگ و نابود میکنه! برای زمدگیت برای عشقت بجنگ!
و از همه مهمتر پیش دوستا و خانوادت از شوهرت بدگویی نکن!
- - - Updated - - -
ببخشید پرچونگی کردم اما وقتی میبینم زندگیهایی که میشه پر از عشق باشه داره سرد میشه تنم میلرزه!
راستش پدر و مادر من عصبی و پرخاشگرن و خانواده شوهرم فوق العاده اروم و متین!
من ازراه پدر و مادرم پیش میرفتم و داشتم همه چیو خراب میکردم!
راه کوتاه اومدن و صلح راهی که مادر شوهر نازنینم بهم داد هم امتحان کردم!
شما هم امتحان کنین اگه نتیجه ندیدین به شیوه خودتون برگردین!ضرر نداره!
در جواب دوست عزیزم helma :
دوستم خوب هر کسی در مقابل این یک ماه خوبی ممکنه عکس العمل متفاوتی نشون بده. شوهر شما درک موقعیتش بالا بوده و قدر دان بوده و به خودش اومده.
من به شخصه تو این دو سال و نیم عقدم همیشه دعوا ها رو با نوازش و محبت خاتمه میدادم اما حالا به جایی رسیده که وظیفه ی من شده این امر و شوهرم دیگه از غرورش نمیگذره و من باید حداقل یک روز کم محلی و بد اخلاقیو تحمل کنم.
و اینکه واقعا مگر زن موجود لطیف و شکننده ای نیست؟ پرا باید مدام شخصیتش و روحش به خاطر غرور مردا زیر پا له بشه؟
ستاره ی عزیزم. اعتدال رو برقرار کن. اگر در ابتدای هر بحثی دیدی کار داره به جاهای باریک میکشه سکوت کن. و یا بگو حق با شماست و نذار حرف ها و کارهای بعدی به ضرر خودت تموم بشه. نه زیاد وابسته باش نه زیادی محبت کن که واقعا آسیب میرسونه.
همیشه خوب باش ، اما خوبیو راحت خرج نکن.
امیدوارم منظورمو رسونده باشم.
من هم از آواز و هم از هلما عزیز کمال تشکر رو دارم ولی از نظر من هیچ کس در این دنیا ظرفیت گذشت همیشیگی و پیوسته و بی چون وچرا طرف مقابلش رو نداره. همیشه خوب بودن مهربون بودن وبیجا گذشت کردن فقط ارزش آدمو میاره پایین. آدم خوبه میانه روی داشته باشه. به جا حقشو بخواد؛ به جا گذشت کنه؛ به جا معذرت خواهی کنه ؛ به جا انتظار عذرخواهی داشته باشه. به جا عشق ورزی کنه و به جا دوری کنه! در جواب هلما عزیزم باید بگم کاری که تو دوست عزیز به من میگی انجام بدم؛من توی 4سال زندگی مشترکم انجام دادم. حتی به جرات میتونم بگم بیشتر از اون چیزی که تو یا هرکدوم از دوستان این تالار فکرشو بکنن. اما خواهرم جواب عکس داد. همسر مهربون و آسمونی و عاشق پیشه من تبدیل شد به یه آدم متوقع که من دیگه از پس خواسته هاش برنمیامدم و دیگه همه چی فقط از طرف من بود. البته منم تقصیر داشتم. چون به گفته کارشتاسان این تالار من جایی برای ابراز محبت همسرم باقی نداشته بودم. ولی حالا با کمک همه دوستان خوبم در این تالار میخوام خودمو دوست داشته باشم اعتماد به نفس داشته باشم درست عمل کنم. میخوام زندگیم از این تک محوری دربیادو همسرم واسم همه چیز نباشه فقط جای خودش باشه. بخدا این جوری هم میشه عاشق بود:43: اینجوری هم عاقلانه تره هم واسه من وهم واسه همسرم آرامش و خوشبختی بیشتری رو بهمراه داره. میخوام بزارم همسرم نفس بکشه
چی بگم واللا!هرکس بلاخره قلق زندگیشو بدست میاره,
ولی اونچع که مسلمه قهر و از خونه رفتن راش نیست
:47:
امیدوارم زندگیت همیشه خوب باشه عزیزم
اونچه که از اسم تاپیکم واضح و مشخصه من هرگز دیگه از خونم نمیرم
سلام.مساله شما خیلی کوچیک و بی اهمیت بوده بذارید به حساب خستگی
وقتی به شما پیامداده مطمئن باش از رفتارش پشیمون باشه
شاید واقعا مریض باشه
چرا اینطوری فکر نمی کنی مثبت فکر کن.بعضی از اقایون عذر خواهیشون با صدا کردن همسر یا حرف یا یک اس ام اس هست مطمئن باش هم دوست داره هم دلتنگت. اگه مشکلاته منو بفهمی می گی خدایاشکرت
موفق باشی منو دعا کن