وابسته شدم ... تو رو خدا کمکم کنید...
سلام دوستان ...
از اونجایی که چند وقت همینجا تاپیکی گذاشتم بنام دوستی با زن شوهر دار و این بود که از شوهرش ناراضی بود و قرار بود ازش طلاق بگیره و بعد از دانشگاهم با هم ازدواج کنیم ... واقعا عاشق هم بودیم ...اسمش مینا بود.
دوستان و بقیه میگفتن ولش کن برات زن زندگی نمیشه و این حرفا ... که بهش پیشنهاد قطع دوستی رو دادم قبول نکرد ... منم ادامه دادم ... تا اینکه
سر همین دوستی یه مشکلاتی براش پیش اومد که یه روز به من زنگ زد و گفت (( حامد ،،همه چی برام تموم شد ... امیر شوهر اصلیه منه ... درسته که عاشمه ولی با اینکه دوسش ندارم مجبورم برا همیشه باهاش باشم ... مجبورم باهاش سرکنم ... برات ارزوی خوشبختی دارم ... بدون که هنووزم عاشقتم ... تو این مدت خیلی بهم خوش گذشت ... فقط بدون هر جایی که هستی عاشقتم و برات ارزو خوشبختی دارم ...))
واقعیتش منم زیاد اصراری برا موندنش نکردم .... تا اینکه 5 دقیقه بعدش اس ام اس داد که اگر هم چنانچه طلاقش دادم باهات هستم !!
مینا تو این مددت دوستیمون واقغا مهربوون و دوست داشتنی بود ...حتی یه بار هم به اختلاف نخوردیم ... با اینکه الان ازم خداحافظی کرد و گفت این اخرین تماسمه ...الان شدیدا افسرده شدم و تنها .... تا دیروز با صدای زنگش بیدار میشدم ... اما الان تنهای تنها ...
الان یه هفته ست ازش خبری ندارم ... واقعا برررام سخته دوریش ...
وضعیتم ناجوره ... دوره پیش دانشگاهی هم هستم ...4تا درسم افتادم ... اصلا تمرکز برا امتحانای شهریور هم ندارم ... تو رو خدا کمکم کنین که چیکار کنم ...