ازدواج مجدد من، آیا من مشکل داشتم؟
سلام به همه دوستان
راستش من پسری 28 ساله هستم. حدود 2 سال پیش ازدواج کردم و یک سال بعد کارم به جدائی کشید. الان دارم ازدواج مجدد می کنم با یک دختر 22 ساله و دانشجو. من فکر می کردم در روابط گذشتم مشکل داشتم ولی الان که تقزیبا 3 ماه از رابطه جدیدم می گذره ولی نه تنها مشکلی بینمون نیست بلکه واقعا دارم احساس خوشبختی می کنم.
با همسر قبلیم در همون دوران نامزدیم مشکل داشتم. اون تک دختر بود و خیلی مغرور بود و باهام سرد برخورد می کرد. بهش می گفتم حداقل هر از گاهی می تونی بهم یه زنگ یا اس ام اس بدی ولی می گفت مردها اول باید پیش قدم بشن. بعد از ازدواج درست می شم. خانوادش اون موقع حتی نمی ذاشتن با هم بریم بیرون. حتی وقتی عقد هم کردم باز تنها هفته ای یک بار می رفتیم اونم با پیشنهاد من و هر وقت هم بیرون بودیم مادرش امکان نداشت بهش زنگ نزنه. البته سر عقد هم مکافاتی داشتیم و خانوادش نمی ذاشتن زودتر عقد کنیم می گفتن باید نزدیک ازدواج باشه. به قول باباش که می گقت من به هم خوردن رو بارها دیدم نمی خوام دخترم زود عقد کنه. البته اونم طرف خانوادش بود و به انها حق می داد و منو خورد می کرد. حتی یک بار که رفته بودیم بیرون فرداش گفتم دلم برات تنگ می شه(البته اون موقع عقد بودیم) بزار یک ساعت ببینمت. رفتم به محل کارش بیمارستان که پرستار بود. سوار ماشینش کردم ولی 10 دقیقه نشده دلش طاقت نیاورد و گفت می خوام برم خونه. انگار احساس می کرد که به خانوادش خیانت داره می کنه.
به هر حال بعد از ازواج شد و باز سردیش و حمایت از خانوادش تمومی نداشت. بهش می گفتم بزار عاشقانه با هم زندگی کنیم و به هم فکر کنیم ولی اون مدام به فکر خانواده و مشکلاتشون بود. خانوادشم طوری بود که دست از سر ما بر نمی داشتن. دخترشون به نوعی ریش سفید خانوادشون هم بود. اون باید داخل تمام مشکلات اونا بود. تو زندگی هر سه بردارش دخالت می کرد. یه برادرش که عروسی کرده بود مدام به همراه مادرش تو زندگیشون دخالت می کرد و امان عروسشونو بریده بود. بهشم می گفتم این کارها رو نکن دعوا می شد. در زندگی منم حتی آب می خوردم مادرش خبر داشت. حتی پدرشم اخلاق زنونه داشت و مثل زنها همه جا سرک می کشید و دخالت می کرد. مدام هم به فکر کلاس گذاشتن جلو این و اون بود. بهش می گفتم این کار خوب نیست می گفت من دوست دارم اینجوری باشم و حتی پدر و مادرش هم جلو روی من اونو تشویق می کردن جلو دیگران با غرور رفتار کنه. چون بردارهاش هیچکدوم تحصیلات و شغل نداشتن و اینم با دانشگاه آزاد و پول پرستار شده بود و یه شغل داشت خیلی بهش بها می دادن. مخصوصا اینکه قبل از ازدواج هم از نظر مالی خانوادش رو خیلی حمایت کرده بود و خانوادشم اینو خیلی دوست داشتن. به هر حال مشکلاتم باهاش زیاد بود و منم داشتم دیونه می شدم. از اینکه به زندگیش اهمیت نمی داد و مدام دنبال حاشیه بود. به قول خودش می گفت الان دیگه همه مردها زن ذلیل هستن توام باید زن ذلیل باشی. می گفت من چون کارمندم توام باید تو خونه کار کنی . به هر حال سرتونو درد نیارم منی هم که کارمند بودم تو خونه کار می کردم. هر چی می خواست براش می خریدم. هر جا می گفت می بردمش. با دوستاش می گردوندمش . تو روابط جنسی هم با اینکه سرد بود و غرورش اجازه درخواست نمی داد خودمو تحقیر می کرمو با کنترل خودم اول به نیازش بها می دادم و بعد به خودم. آخرشم می گفت همه مردها اینجوین و به فکر زناشونن.
در هر صورت کم کم ازش بدم اومد طوری که دیگه چشم دیدنشو نداشتم. مدام باهاش دعوا می گرفتم ولی نه اون زیر بار می رفت نه خانوادم به من حق می دادن و نه خانواده اون. آخر سر دیگه چون خانوادم دیدن از لحاظ روانی بیمار شدم و کارم به دارو کشیده شد و البته چند تا از بی حیا بازیهاشو دیدن حق رو به من دادن و جدا شدم.
بعد از جدائی مدام عذاب وجدان داشتم که من مقصرم و بد بودم و باید من کوتاه میومدم. ولی الان با نامزدم مشکلی ندارم بهم احترام می ذاره منم بهش احترام می ذارم و خیلی احساسی هستش و منم باهاش احساسی برخورد می کنم. ولی گاهی می ترسم حساس شده باشم و تجربه تلخ گذشته تکرار بشه.
من به شخصه پسریم که قبل از ازدواج با کسی رابطه نداشتم همیشه سرم تو کار خودم بوده. نه اینکه سر و وضع مناسبی نداشته باشم فقط همیشه می گفتم اگه وفادار بمونی یه همسر پاک هم نصیبت میشه ولی اینجوری شد. با اینکه شاغلم، خونه و ماشین هم دارم ولی مهمترین چیز برام محبت و توجه همسرم به منه و مادیات رو در مرحله بعد قرار می دم. در واقع بیشتر یه پسر احساساتی هستم و معتقد به عشق و تعهد به زندگی مشترک.
حالا باز می ترسم محبت کنم ولی آخرش با بی مهری همسرم مواجه بشم!