سلام من تازه با سایت اشنا شدم فکر می کنم تنها جایی که بتونم صحبت کنم چون زندگی من اینقدر گند توش هست که نمی تونم برم پیش مشاور ...
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام من تازه با سایت اشنا شدم فکر می کنم تنها جایی که بتونم صحبت کنم چون زندگی من اینقدر گند توش هست که نمی تونم برم پیش مشاور ...
سلام
خوش اومدید به جمع بچه های خوب همدردی.
هر چه میخواهد دل تنگت بگو ..... .
فقط نه اینجوری تلگرافی ها.بچه های خوب و با سوادی اینجا هستن.ان شاءالله لایق باشیم و بتونیم کمکی کنیم.
فقط خدا
من توی بچگی همبازی پسرا بودم همیشه ارزو داشتم پسر باشم اخلاق تند و بدی پیدا کرد ... توی دوران زاهنمایی عاشق پسر عمه ام شدم بعد توی دبیرستان بهش ابراز علاقه کردم یعنی من از اون خواستگاری کردم اون هم سریع قبول کرد و قول ازدواج بهم دادیم اون ادم مذهبی و با خدایی است روز بعد از ابراز علاقه من گفت صیغه هم بشیم یه جمله خوندیم و محرم شدیم به قول اون بعد از 6 سال ارتباط با هم ارتباط کامل باهم عقد کردیم تو اون مدت خانواده ها راضی نبودن ازدواج کنیم و خیلی از مسایل دیگه ... ما از همون روز اول مثل سگ و گربه به هم می پریدیم ولی دوباره برمیگشتیم پیش هم ...وقتی عقد کردیم من یه اون خیانت کردم توی دو هفته تا سکس پیش رفتم اون هم کامل قضیه رو فهمید دیگه از اون روز به بعد زندگیمون جهنم شد اون به خاطر وجدان به خاطر حانواده نمی دونم ...با من عروسی کرد نمی دونست جواب فامیل رو چی بده الان 3 شال ار عروسی مون میگذره که هر ثانیه اش اندازه یه عمر ...
- - - Updated - - -
کسی نیست؟
من تا یه یه ساعت دیگه بیشتر نمی تونم تو نت باشم چون میاد
ما همش با هم دعوا می کردیم اون ادم مذهبی بود خیلی به من سخت می گرفت ولی من ادم شری بودم دنبال تجربه های جدید بودم اون همیشه منو تحقیر می کرد من زن دلخواهش نبودم ولی چون با من ارتباط برقرار کرده بود عذاب وجدان .. موند تا با من ازدواج کنه هی چی بود زندگی مون قابل تحمل بود ولی بعد از خیانت من ... همه اون مشکلات یه طرف اینم یه طرف روزی که ما ازدواج کردیم پول یه جوراب هم نداشتیم زیر بار قرض بودیم توی یه اتاق از بس من فحش و کتک خوردم توی این بدبختی ولی جرعت هم نداشتم جیکم در بیاد
- - - Updated - - -
الن صبرم تموم شده خانواده ما طلاق معنی نداره بعد طلاق هم زندگیم بدتر می شه نمی دون م چه کار کنم
اون مذهبی و تعصبی من نیستم اختلاف بین خانواده ها عقده هامون از هم زیادن من اونو ازار دادم ولی کم هم اون منو ازار نداده
دو تامون ارشدیم من 67 اوم 62
اون هیچ وقت منو تایید نمی کرد شاد نبود دنبال تجربه کردن بودم خیلی احمق بودم از وضعیتمون خسته بودم ....
الان تو این 3 سال وضعیت از همیشه بهتره ولی من اینقدر تحت فشار بودم که هیچی ازم نمونده ولی بهتر از نظر من شاید بدترین حالت ممکن پیش شما باشه
باید زندگیت را بسازی
متاسفانه خیانت از طرف شما بوده و مسئولیت بازسازی اعتماد و برگردوندن عشق و اعتماد به زندگیتون هم یک تنه به عهده شماست.می گی که نمی تونی طلاق بگیریتا آخر عمر هم که نمی شه توی این به قول خودت نکبت زندگی کرد
بساز زندگیت راگام به گام:16:
دقیقا ما این 10 ساله درگیر این زندگی هستیم ولی هیچ ..
پارسال تابستون دعوایی کردیم که خانواده ها هم وارد شدند یه ماه قهر بودم بعد یه ما ه اون گفت که دلم تمگ شده واست و تو ترجیح می د م به هر زنی ولی معلوم نیست فشازر خونوادش ابرو ..نمی دونم
دلم واسه اونم می سوزه می تونه بهتر از این زندگی کنه
٢٥ سال دآری ٣ ساله ازدواج کردی
٦ سال هم رابطه پنهانی داشتی
یعنی ١٦ سالگی
علت این همه سردرگمی
بیشتر از اینکه همسرت باشه
رابط جنسی و پنهانی از سن کم هست
و همیطور خیآنتی که کردی
به خودت کم آسیب نرسوندی
باید آسیبی که از اون رابطه پنهانی
و بعد خیانت خوردی
جبران کنی
فکر می کنم این زندگی مثل باتلاق میمونه
بعید میدونم اشکال از زندگیت و ازدواجت باشه
اشکال از خودته
توروخدا بگید چیکار کنم بعد از این مدت این اولین باره دارم با کسی صحبت می کنم
چی را چکار کنی؟
باید گام به گام اشتباهاتت را پیدا کنی و حلشون کنی
به نظر باهوش میرسی
از هوشت استفاده کن
همین
نمی دونم چیکار کنم
- - - Updated - - -
نه اتفاقا حیلی کم هوشم خیلی احمق و ساده
نه
باهوشی
فقط از هوشت درست استفاده نکردی
دختری که ٦ سال رابطه پنهانی را هدایت کنه و آخرش به ازدواج برسونه
اون هم در سن کم
با هوشه
اما هوشش را اشتباهی به کار گرفته
تو این وضعیت درس بخونه و به ارشد برسه
باهوشه
میتونی بگی نظر همسرت در مورد زندگیتون چیه ؟
دعوا هاتون سر چیه؟
من یه مشکل دو مشکل نداشتم اولین ارتباط جنسی رو با شوهرم داشتم ولی خون نیومد....
وقتی عروسی کردیم 3 سال پیش نه تنها پول یه جوراب نداشتیم زیر 20 میلیون بده کاری بودیم.....
سکس ما مثل زهر مار میمونه
الان سعی کن آروم باشی و مشکلاتت را کمی مشخص تر بگی
مشکل فعلی شما چیه؟
اون موقع روزی 6 دفعه با هم سکس داشتیم الان ماهی یه بار اونم اصلا لذتی توش نیست
خاطره های بد از هم
سخت گیری حجاب چادری می خواد
بیشترین چیزی که ازارم می ده زندگی با منت از همون اولش هم با منت شروع شد خاک بر سر من که اینقدر احمقم
از تخقیر خستم
- - - Updated - - -
اون الن میگه من از زندگیم راضیم و دوست ندارم جای تو کس دیگه باشه
- - - Updated - - -
ولی اونم داره میسازه و میسوزه از وقتی هم که مامانش یعنی عمه من سرطان گرفته با من بهتر شده چون نمی خواد مادرش نارحت شه از طلاق
- - - Updated - - -
مشکل من اینه که نمی دونم ادامه بدم یا تمومش کنم زندگی رو
مشکل من احساس حقارتی که می کنم مشکل من اینه که نمی دونم واسه چی اون مونده
مشکل من فکر کردن به گذشته و بدبختی ها و فحش ها و کتک ها .......
مشکل من اینه که ما نمی تونیم تو چشم های هم نگاه کنیم فقط زن و شوهریم
پس از سکس ناراضی هستی
از تفاوت دیدگاهتون به حجاب
و اینکه فکر میکنی تحقیرت میکنه
از کی نظرش به حجاب شما عوض شد ؟ شما که فامیل بودید و همدیگه را خوب میشناختید.
سکس شما از کی بد شد؟ علتش را میدونی؟
چجوری تحقیرت میکنه؟ میشه بگی؟
کاش یکیمون بمبره اون یکی راحت زندگی کنه
- - - Updated - - -
طلاق بگیریم تا عمر داریم انگشت نما می شیم خونواده من هم تحملش رو ندارن
- - - Updated - - -
از همون اول با حجاب نماز نخوند ن من مشکل داشت
همه می گفتن ما به درد هم نمی خوریم ولی گوش نکردیم به خاطر همین الان رو برگشتن نداریم
سکس از وقتی من خیانت کردم
تو ارتباط پنهونی همش می گفت می خوامت نمی خوامت ما فقط به هم عادت کرده بودیم بعد از حیانت تا دلت بخواد هر جور فحش و کتک ...........
- - - Updated - - -
اون داشت زندگیش رو می کرد من رفتم ابراز علاقه کردم
- - - Updated - - -
شما هم دارین فکر می کنین این چه زندگییه خیلی خراب
نمی دونم می گم اگه بچه دار شیم شاید بهتر باشه؟
شما باید کوتاه بیایی و کمک کنی
اولین چیز اعتماد سازی هست
حجابت رو درست کن ( مطابق میل همسرت )
مطمئنا می پرسه چرا ؟ راستشو بگو ، که می خواهی زندگیتو درست کنی
اختلافاتتون رو لیست کنید و راه حل براش پیدا کنید
ما از همون اول هم می دونستیم به درد هم نمی خوریم ولی به هم عادت کرده بودیم اون شاید می موند به خاطر این که با من سکس داشته عذاب می کشید
الانم ته دلم می دونم که این زندگی درست نمی شه ولی را ه فرار نیست
- - - Updated - - -
من خیلی با او ن راه اومدم خیلی
ولی این مشکل به راختی واسه یه مرد حل نمی شه
حتی موقع صحبت کردن تو چشمای من نگاه نمی کنه
همسرتون الان میگه از زندگیش راضیه و نمیخواد جای شما کس دیگهای تو زندگیش باشه. درسته؟
اما شما هنوز خودتونو به خاطر خیانتی که در گذشته کردید نبخشیدید؟
احساس میکنید همسرتون به خاطر عذاب وجدان و به خاطر حرف فامیل با شما زندگی میکنه؟
حس میکنید اگه به شما محبت میکنه به خاطر بیماری مادرشه؟
این احساس حقارت شما از چی ناشی میشه؟ از رفتاری که همسرتون بعد از فهمیدن خیانت شما داشت؟ کتک و تحقیر و توهین؟ عزیزم خیانت توی کشور ما یه تابوی وحشتناکه. خیانت زن به مرد که وحشتناکتر! تونستی اعتماد همسرتو جلب کنی؟ تونستی بهش ثابت کنی که واقعا دوستش داشتی و داری؟
میشه بگی دلیل خیانت به همسری که اینقدر دوستش داشتی چی بوده؟ شاید علت این که همسرت میخواد شما با حجاب کامل باشی همین موضوع باشه که هنوز اعتمادش به شما به صورت کامل جلب نشده! شاید هنوز هم میترسه و رو چادر پافشاری میکنه.
سلام
شما همسرتو دوست دارى يا نه؟ چرا خيانت كردى
عزيزم به نظر من اصلاً به بچه دار شدن فكر نكن چون بايد مشكلاتتو حل كنى نه كه تازه يه موجود بى گناهو توى اين اوضاع نابسامان زندگيت بدبخت كنى و دچار آسيب روحى بشه بذار اول زندگيتون به نتيجه مطلوب برسه.
اگه بخوایم طلاق بگیریم چه بهونه ای بیاریم؟
من كه نميفهمم اصلاً به پستهاى بچه ها توجه نميكنيد ميخواى راهنمايى براى طلاق بگيرى يا زندگيت درست بشه؟؟؟
خانم بالاخره شما اومدید مشورت بگیرید یا فقط ناله کنید و آخرش کار خودتون رو بکنید ؟
برای وقت افراد دیگه ارزش قائل باشید ، اگه اومدید فقط گریه و زاری کنید آخرش کار خودتون رو بکنید جای درستی نیومدید
این همه بچه ها نظر دادن باز اومدید حرف خودتون رو زدید
همسر من ادم خوبیه
ارزششو داره هر دختری دلش می خواد با این ادم زندگی کنه
خودش هم همون روزهی اول پشیمون شدهخ بود از من ولی کاش می استاد و ارتباطمون رو تموم می کرد
من می خوامش ولی نمی دونم احساس نمی کنم شوهرمه فکر می کنم داداشمه فکر می کنم
دلم می خوا د داشته باشمش از دستش ندم
نمی دونم چطور بگم
همین الانم دلم می خوا د با یه نفر دیگه باشم
اصلا همون 6 سال هم هر چی بهم می گفت دوست دارم باور نمی کردم شاید واسه این بود که من شروع کردم
ظرفیت تاپیک های اینجا ٥٠ تا است
اینطور کوتاه و تند تند مینویسی فردا باید تاپیک جدید بزنی
بچه دار شدن تو این شرایط اشتباه است
اینکه شما به طلاق و بچه دار شدن همزمان فکر میکنید نشون میده اصلا موضوع تو ذهن خودت هم روشن نیست
میخوای زندگی کنی؟
طلاق بگیری؟
بچه دار شی؟
آیا امکانش هست مدت طولانی
مثلا ٢-٣ ماه از همسرت دور باشی؟
با خانواده خودت زندگی کنی
یا حتا بری شهرستان پیش پدربزرگ مادربزرگ ...
شاید کنار هم سخت باشه احساس واقعیتون را پیدا کنید
چرا نمیتونی بری مشاوره؟
حقارت فحش و کتک ها و خانوادش که متوجه شدند ما قبل از ازدواج با هم ارتباط داشتیم
این که من از اون خواسنگاری کردم
اینکه ما دو سال پیش خونوادش بودیم هر طور دلشون می خواست با من رفتار می کردن ولی من چون ضعف از خو داشتم هیچ دفاعی نمی کردم اونم از من دفاع نمی کرد
خیلی چیزا
عزیزم بهتره اول آرامشتو حفظ کنی. شما دنبال راه حل میگردی. یه لحظه به بچه دار شدن فکر میکنی، یه لحظه به طلاق!
اما هیچ کدوم این دوتا راه حل مشکل شما نیست. راه حل فقط و فقط تدبیره.
اگه همسرت موقع حرف زدن نگاهت نمیکنه هنوز دو تا گوش داره که حرفاتو میشنوه. قلبی داره که محبتتو حس میکنه. اون آدم الان زخم خورده. (منم قربانی خیانت شدم، میدونی همسرم چی کار کرد؟ خودشو نبخشید و زندگیمون تموم شد. در صورتی که من آمادگیشو داشتم که ببخشمش. اما تغییری ندیدم و فهمیدم ادامه راه اشتباهه چون خودش نخواست کمک کنه. شرم داشت از من. رفت که من یه تنه واسه زندگی تلاش نکنم.)
کمکش کن که اعتمادش جلب بشه. حتی به نظرم چادرو سرت کن. اگه زندگیتو دوست داری تلاش کن. سخته ولی شدنیه.
میدونی وقتی شوهرت مستقیم میگه از زندگیم راضیم، یعنی میتونه. یعنی فقط باید تو هم بخوای.
اون نمیاد بریم مشاوره چون می گه به اندازه کافی خوارم کردی برم بگه چی به مشاور
نه امکانش نیست یه ما ه پارسال قهر بودیم دلمون تنگ می شه دوری و دوستی
منم مشکلم اینه نمی دونم چکار کنم خسته از همیم
آخه خانم عزيز اگه بهت احساسى نداشت كه قبول نميكرد باهات باشه و كار به ازدواج بكشه اينم ٩ سال
مگه ميخواسته خودآزارى كنه
من ميگم مشكل از خودته اول خودتو اصلاح كن چون هنوزم به يه رابطه جديد فكر ميكنى در هر صورت خودت اگه واقعاً واقعاً دوستش دارى و ميخواى باهاش زندگى كنى تلاش كن مطمئن باش اگه بخواى ميتونى حتى باز اعتمادشو جلب كنى و
اگه نه زندگى همسرتونم تباه نكن مگه با فاميلاتون تعارف داريد كه بخاطر حرفاشون زندگى خودتونو خراب ميكنيد
هركسى حق داره براى زندگيش خودش تصميم بگيره و راحتترين زندگيو براى خودش بسازه
اون می دونه من بهش خیانت نمی کنم دیگه من نصف مشکل خودمم خودم دلم پره او ن گذشته رو راحتتر از یاد می بره ولی من نه
سیر شدیم از هم خیلی اذیت شدم دلم می خوا د یه رو بلند شم ببینم 10 سال پیشم خونه بابام
......
کارشناسی ارشد چی خوندی؟ تو کدوم دانشگاه درس خوندی که نمیتونی دو تا جمله که ارتباط معنایی درستی با هم داشته باشند پشت سر هم ردیف کنی؟
از اول تاپیک تا اینجا رو که خوندم یکسری کلمات متناقض رو هی پشت سر هم تکرار میکنی.
مثلا در همین پست قبلت نوشتی نمیتونید دوری همو تحمل کنید: *دلمون تنگ میشه* بعد بلافاصله نوشتی *دوری و دوستی* بعد مجددا سریع نوشتی *خسته از همیم*
تو یه پست مینویسی که به چه بهانه ای طلاق بگیرم؟ توی پست دیگه مینویسی بچه دار شم خوبه؟
تو یه پست دیگه میای مینویسی همین الانشم به رابطه با کس دیگه ای فکر میکنی. .....همینطور الی ماشا الله حرفهای بیربطه که بهم می بافی!
=======
کلا از لابلای این حرفهای ضد و نقیض ات یک چیزی مشخصه و اون اینکه همسرت بهت علاقه داره و زندگی اش با شما رو میخواد حفظ کنه.
منتها شما از زمین و زمان بهانه میگیری که بزنی همه چیزو خراب کنی.
بهت بگم! همسرت حد اقل الان میخواد با شما زندگی کنه. اما اگر به این شیوه زندگی ادامه بدی معلوم نیست فردا هم خواستش همین باشه!
در پستهای بعدی ات سعی کن پستهات رو یک خانمی بنویسه که تحصیلات کارشناسی ارشد داره و ۲۵ سال سن و تجربه سالها زندگی در کنار یک مرد! یکی از انتظاراتی که از یک دانشجوی کارشناسی ارشد میره دنبال کردن یک خط فکری روشن و پرداختن و بیان درست اون هستش.
یه لحظه استپ یه مروری کنیم بعدجلوبریم
شماچندسال پیش به پسرعمه تون ابرازعلاقه کردیدوایشون پذیرفتندورابطه شماادامه یافت
شمایه جانوشتیدوقتی ازهم دوریددلتون واسه همسرتون تنگ میشه
یه جانوشتیدمیخوایدبچه دارشید
یه جای دیگه میخوایدجداشیدولی نمیدونیدبه خانواده چی بگید
میخوایدبایه نفردیگه باشید
یه جانوشتیدبه خاطرخیانتتون نمیتونیدبه چشمهای هم نگاه کنیدبخاطرمادرش باهاتون زندگی میکنه یه جای دیگه نوشتیدایشون براحتی میتونندگذشته روفراموش کنندولی شمانمیتونید
ادم سردرگم میمونه که خواسته واقعی شماچیه
دوست عزیز خوب فکرکنیدوعواملی که باعث ناراحتیتون میشه روواضح وروشن بیان کنیدضدونقیض صحبت میکنید