-
مشکل من برای ازدواج
سلام به همه ی دوستان.
من 22 سالمه دانشجو هستم قیافه ی عادی دارم و وضع خانوادگیم هم متوسطه.
اصولا اعتقاد دارم که ازدواج یعنی از خود گذشتگی و این از خود گذشتگی باید برای کسی باشه که دوسش داری و متاسفانه اصلا به عشق بعد از ازدواج اعتقاد ندارم یعنی همیشه دوست داشتم و دارم که با کسی ازدواج کنم که واقعا دوسش داشته باشم.
حدود یکسال پیش مادر یکی از دوستان برادرم توی مراسمی که توی خونمون برگزار میشد منو دیده بود و به صورت غیر رسمی از مادرم خواستگاری کرده بود.مادرم خیلی اصرار داشت که من قبول کنم اما من به چند دلیل قبول نکردم :
1) اصلا از ایشون خوشم نمیومد و هیچ علاقه ای بهشون نداشتم.
2) خواستگاریشون غیر رسمی بود.
3)ایشون اصلا با معیارهای من همخونی نداشتند.
4)از نظر تحصیلاتی از بنده پایینتر بودند(البته هستند ادمهایی که دیپلم دارند ولی از خیلی درجات از بقیه بالاترند ولی من ایشون رو در این گروه قرار نمیذارم)
وهمیشه دوست داشتم که همسرم یک قدم جلوتر از من باشه و من رو هم با خودش بالا بکشه.
متاسفانه به خاطر قبول نکردن این خواستگار تا همین حالا هم دارم مواخذه میشم. میخوام بدونم ایا کار اشتباهی کردم که ایشون رو رد کردم؟
ایا حق دارم با کسی ازدواج کنم که دوستش دارم؟
و اینکه چگونه این موضوعات رو به مادرم توضیح بدم ؟
-
هر کسی یه سری معیار ها داره دیگه...ولی من به عشق بعد از ازدواج بیشتر اعتقاد دارم تا قبل ازدواج...
مورد دومتون یکم غیر منطقی بود...خب از غیر رسمی همیشه شروع میشه بعدش رسمی میشه!!!
از نظر تحصیلات با شما موفقم
ولی شما باید نکات مثبت ایشون رو از زبون خونوادتون هم توجه میکردین...اونا که ضرر بچه هاشونو نمیخوان
-
بله صد در صد حق دارین با کسی که دوست دارین ازدواج کنین ولی چگونه به این دوست داشتنه میخاین برسین؟
-
سلام دوست عزیز خانم ستاره دلیل اولتون واسه من نامفهمومه(اصلا از ایشون خوشم نمیومد و هیچ علاقه ای بهشون نداشتم.) میشه بپرسم دقیقا چی میشه که شما از یه نفر خوشتون میاد یا بهش علاقه مند میشید؟ منظورتون قیافست؟ ممنون میشم جواب بدید
-
با سلام
پیشنهاد می دهم به مشورت اعضاء همدردی 2 فهرست تهیه شود.
1 - فهرست خصوصیات و پارمترهایی که معمولا قبلا از ازدواج منجر به دوستی و علاقه یک دختر و پسر به جنس مخالف می شود؟
2 - فهرستی از خصوصیات و پارمترهایی که پس از ادواج منجر می شود که یک فردی همسرش را دوست داشته و به او عشق بورزد؟
اگر این دو فهرست را با هم مقایسه کنید می توانید عمق، پایایی ، ثبات و اثربخشی این خصوصیاتی که در دو فهرست هست را بهتر با هم مقایسه کنید و نتیجه بگیرید.
معمولا علاقه با ثبات و با دوام نتیجه عملکرد و رفتار مستمر همسر هست.
اما شیفتگی و هیجان های قبل از ازدواج غالبا اثر تاثیر هورمونهای جنسی به همراه ذهن خوانی ها، فیگورهای کلامی و حسی و جسمی، زیبایی های ظاهری و حرکتی، یا ادعاها فرد مقابل هست. که با تخیل مستمر آبیاری می شود و غولی از علاقمندی بدون عملکرد و پشتوانه واقعی را وارد زندگی فرد می کند.
به دیگر سخن:
مانند اینست کسی که عاشق یک نامزد ریاست جمهوری به خاطر قیافه ، ادعاها و حرفها و برنامه اش می شود. و کسی که پس از فعالیت های ریاست جمهوری فردی ، علاقمند به می شود.
البته بنده برای ساده سازی این دو را اینقدر پررنگ کردم. استثناء همیشه در علوم انسانی هست. و در تحقیقات درصدهایی را نیز به اینگونه مسائل اختصاص می دهند اما آنچه که باید روی آن انرژی گذاشت، شناخت منطقی و تحریف نشده از طرف مقابل هست که پس از آن بر اساس آن بتوان علاقمندی را رشد داد.
یعنی ما هنگام ازدواج بذر علاقه را باید داشته باشیم، و پس از ازدواج به کمک همدیگر رشدش دهیم.
این تصور اشتباه هست که هنگام ازدواج درخت علاقه را وارد زندگی کنیم و بهره ببریم.
خلاصه:
باید با بررسی، تحقیق و گفتمان اساسی ، که با طرف مقابل داریم، بذر علاقه در دلمان بنشیند در غیر اینصورت ما اصرار نداریم با کسی که به هیچ وجه پس از شناخت دقیق و همه جانبه ، علاقه ندارید، ازدواج کنید.
اما اینکه با علاقه همه چیز پس از زندگی حل می شود هم درست نیست، هزاران نمونه در همین تالار هست که می توانید وقت بگذارید و مطالعه فرمایید
-
از همه ی دوستان ممنونم که کمکم میکنند.
در جواب سوال ژپتو عزیز:چگونگی رسیدن به این دوست داشتن هستند کسانی که می ایند خواستگاری و مثلا یک حسی درونتون میگه که این همون مورده و بعد در موردش فکر میکنین و تحقیق و ادامه ی ماجرا... .راه دوم هم که به نظرم راه رویایی هست اینه که یکی که دوسش دارین بیاد خواستگاری.
lover_24 عزیز شاید سوال شما همون تعریف عشق از نگاه هر کسی است.به نظر من ادم وقتی عاشق میشه که متوجه میشه رفتار و گفتار طرف مقابلش دلنشینه و با رفتار و عقایدش همخونی داره.و صد البته فرهنگ طرف مقابلت تضادی با فرهنگ خودت نداشته باشه.البته قیافه هم بی تاثیر نیست ولی نمیشه بگم تو معیارهای من برای عاشق شدن رتبه ی اول رو داشته باشه.
توی متنم اشاره کردم که طرفم از دوستان برادرم بود و ایشون شاید مدت خیلی طولانی با برادر من دوست هستند.(حدودا از بچگی)تا حالا و حتی قبل از اون ماجرا از جانب برادرم چیزهای زیادی در موردش شنیده بودم. و متاسفانه یا خوشبختانه موردهایی که شنیده بودم اصلا با عقاید و رفتار من سازگاری نداشت البته قصد توهین به ایشون رو ندارم شاید رفتارهای ایشون مورد قبول خیلی از دخترها باشه ولی من با شناختی که از خودم دارم میدونم که نمیتونم با ایشون کنار بیام.
از مدیر همدردی هم واقعا متشکرم چون تمام حرفهاتون رو قبول دارم و همچنین از sahars عزیز.
شاید بزرگترین مشکلم تو این مساله اینه که مادرم اعتقاد داره چون من این رو رد کردم دیگه خواستگاری نخواهم داشت و این بهترین بوده... . و متاسفانه من به خاطر این موضوع دیگه حتی نمیخوام تو مراسمهایی که توی خونمون برگزار میشه شرکت کنم و همیشه سعی میکنم راهی برای فرار از مراسم پیدا کنم. هنوز هم وقتی برادرم اسم این اقا رو میاره مادرم خیلی بد نگاهم میکنه و انگار ماجرا تازه میشه و همه چیز از اول شروع میشه.نمیدونم واقعا چیکار کنم من هر جوری که فکر کنید به مادرم توضیح دادم(از راه دعوا از راه منطقی از راه احساسی...)اما مادرم زیر بار نمیره و من میترسم من رو مجبور به این کار کنه.خواهش میکنم کمکم کنید؟؟؟؟؟؟؟؟
-
دوستان خوبم ازتون خواهش میکنم کمکم کنید چند روز دیگه مادرم مولودی داره و اگه دوباره مادر این اقا بیاد باز مشکلاته من تکرار میشه خواهش میکنم کمکم کنید
-
کسی نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
-
[ستاره جان با سلام
بخاطر معذوريت ، خودتو محروم و زنداني نكن و از جامعه خانواده جدا نكن . در مراسم شركت كن با شور و شادي بيشتر . ولي رو حرف دلت و با منطقي كه بهش رسيدي بمون و با نظر و دستور ديگران شوهر كه هيچي گربه و سگ هم انتخاب نكن اگر مادرت سماجت كرد و با منطق حرفت را نپذيرفت . صريح بگو زندگي خودم هست انتخابم ايشون نيست و دليلي هم لازم نيست داشته باشم . اگر قصد اخراج يا فروشم را داريد بحث فرق ميكند لطفاً اصرار و تكرار نكنيد و اگر برادر و خواهري داريد كه بتونن كمك كنن بواسطه و همكاري آنها بهتره؟
-
سلام ستاره خانم
من با دوستمون حسین آقا موافقم.اصلا به هیچ وجه به حرف دیگران اعتماد نکن.چون در اخر خدایی نکرده اگر مشکلی هم پیش بیاد فقط خودت میمونی و همسرت و اگر کسی باشه که دوسش نداری هرگز نمیتونی حتی با کوچکترین مشکلش کنار بیای...
من این رو بارها به چشم خودم دیدم که با حرف دیگران ازدواج کردن و الان با یه بچه کارشون به طلاق کشیده...........
عزیزم من اگر به جای تو بودم همین خواستگارمو خوب بررسی میکردم شاید واقعا مورد مناسبی باشه اما اگه واقعا ازش خوشت نمیاد به هر دلیلی، سر حرفت بمون و بگو نمیخوام......اگه الان خانواده ات از دست تو دلخور بشن خیلی بهتر از اونه که در چند سال اینده شاهد عذاب کشیدن تو باشن..... زندگیتو به خاطر حرف این و اون خراب نکن عزیزم......
به خدا توکل کن امیدوارم که بهترین تصمیم رو بگیری........
-
-
سلام به همه ی دوستان من یه مشکلی در رابطه با ازدواج دارم که نخواستم به خاطرش دوباره تاپیک بزنم گفتم توی همین تاپیک قدیمیم مطرحش کنم.البته اگه اشکال نداره؟؟
من 23سالمه ادم مذهبی هستم یعنی خدا رو قبول دارم و سعی میکنم تاجایی که میتونم واجبات و محرمات رو رعایت کنم.تا حالا با هیچ پسری دوست نشدم.قبل دانشگاه که اصلا با هیچ پسری حرف هم نمیزدم فقط جلوی پدر و برادرام راحت بودم.به قول معروف سرم به کار خودم بود و سرم و می انداختم پایین میرفتم و میومدم تو دانشگاه هم ارتباطم با همکلاسی های پسرم در حد سلام و سوالات درسی یا حل کردن مشکلات درسیه نه بیشتر از این.
وقتی ترم دوم دانشگاه بودم یکی از اساتیدمون شماره ی همه ی بچه هارو گرفت تا درمورد ساعت کلاسها با بچه ها هماهنگ کنه بعد از یه مدت به من پیام عرفانی داد من هم جوابی ندادم و تصور کردم که برای بقیه هم فرستاده ولی پیامکهاش ادامه دار شد و حداقل هفته ای یک پیامک میفرستاد البته همشون عرفانی یا جملات قصار بودن نه چیز دیگه ای. سرکلاسشون هم چشم از روی من برنمیداشتن والبته من اصلا توجهی به این رفتارها نمیکردم و جدی نمیگرفتم و همیشه فکر میکردم با همه همینجورند تا یک روز که متوجه شدم ایشون به هیچ دانشجویی پیام نمیدن.البته سرکلاس با همه دوست بودن و با همه ی بچه ها راحت بودن.طبق گفته ی خودشون توی کلاس متولد سال 63 بودن مجرد بودن خانوادشون توی شهرستان زندگی میکرد و خودشون تنها زندگی میکردند و فوق لیسانس داشت.من وقتی فهمیدم به کسی پیام نمیده احساس کردم نکنه به من حسی داره.وقتی توی ساعت استراحت ازشون سوال میکردم احساس میکردم دستپاچه میشن.من اون موقع موضوع رو به کسی نگفتم حتی با مادرم هم مشورت نکردم فقط یه روز تو جمع خانوادگی از نوع رسوم و رفتارهای شهری که استادمون اونجایی بود ازشون پرسیدم که خانواده اظهار داشتن که یکم سخت گیرن و اینکه باید خیلی با سیاست باشی تا بتونی با اونها سرکنی.منم با توجه به شناخت از خودم فهمیدم که اصلا نمیتونم با اونها کنار بیام و اینکه احساس کردم چون ایشون مجردی زندگی میکنن شاید خطایی بکنند و اینکه سطح خانوادگیمون اصلا به هم نمیخوره تصمیم گرفتم طوری به ایشون کم محلی کنم و تواینکارهم موفق بودم و بعد از مدتی دیگه نه پیام ندادن.
حالا من بعد از 2سال موضوع رو به مادر و خواهرم گفتم و دلایلم برای رد ایشون روهم گفتم اما از سوی اونها مواخذه شدم که چرا اینکار رو کردم.مشکل من اینه که وقتی از معیارهام برای خواهرم میگم اون میگه که دیگه از این مردها پیدا نمیشه.چند روزه ذهنم درگیره ایا من اشتباه کردم ؟؟ایا من حق ندارم منتظر فردی مثل خودم باشم؟؟؟؟لطفا راهنماییم کنید در این میان حرف و کار من درست است یا سخنهای خواهرم؟؟؟
-
سلام ستاره خانم. این طور که مشخصه شما همه خواستگاراتون را با دلایل غیر منطقی و واهی رد میکنین و یا طوری برخورد میکنین که پشیمون بشن!! اینجوری پیش بره شما هیچ وقت مورد مناسب خودتون رو پیدا نمیکنید.:81:
من نمیدونم شما دنبال چه موردی هستین. چه معیارهایی دارین. خانواده تون چه نظری دارن ولی این رفتارهای شما اینو به ذهن میرسونه که شما به فردی علاقه دارین و منتظرین بیاد خواستگاریتون. اگر اینطوریه من فکر میکنم بهتره از علاقه ایشون هم به خودتون مطمئن بشین . الکی شانسهای ازدواجتون رو از دست ندید. این که شما بر اساس شاید و احتمالات کسی رو رد کنید اصلا منطقی نیست. این که منتظر فردی مثل خودتون هستین یعنی چی؟ یعنی خصوصیاتش و همه ویژگیها و عقایدش شبیه شما باشه؟ شباهت زیاد باعث یکنواختی زندگی میشه و این که آدم با کسی مثل خودش ازدواج کنه اصلا باعث پیشرفت و تغییر مثبت نمیشه و تفاوتها البته نه زیاد باعث جالب شدن یه زندگی میشه. بهتره در این موارد بیشتر مطالعه کنید. موفق باشید.
-
یعنی شما هم اعتقاد دارید کار من اشتباه بوده؟
من متاسفانه یا خوشبختانه (از نظر خودم خوشبختانه ولی از نظر بقیه متاسفانه است)در مورد ازدواج خیلی سبک و سنگین میکنم همش احتمالات رو تو ذهنم جواب میدم و بعضی اوقات خودم هم احساس میکنم که بیش از حد روی این موضوع حساسم ولی دست خودم نیست.از وقتی خواهرم ازدواج کرد و من تو جریان زندگی و اختلافاتش و جداییش بودم احساس میکردم که باید خیلی دقت کنم و همش یه حسی بهم میگه اگه تهش به جدایی برسه چی؟ناخوداگاه وقتی اسم خواستگار میشنوم میترسم.خیلی هم رو این مورد وسواس به خرج میدم.ولی در مورد اون استاد قبول دارم که اشتباه کردم و وقتی الان بهش فکر میکنم واقعا پشیمونم و پشیمونی هم سودی نداره.ولی درمورد دوست برادرم اصلا پشیمون نیستم.
در مورد علاقه به کسی هم اره من یه یک نفر علاقه داشتم ولی میدونم دوستم نداره و الان 2ماهه که سعی میکنم فراموشش کنم.
منظورم از ادمی مثل من اینه که کسی باشه که مثل من تاحالا باکسی دوست نشده باشه و من اولین فرد تو زندگیش باشم ولی خواهرم میگه شدنی نیست اگر چنین فردی باشه گیر یه دختر زرنگ می افته.خواهرم هم تمام حرفهای شمارو میزنه paradise92 عزیز.اون هم میگه اگه اینجوری پیش برم اینده ام رو نابود میکنم. نمیدونم چیکار کنم.ایا این رفتار من راه حلی داره؟چطوری این مشکل رو حل کنم تا موقعیتهای بعدیم رو از دست ندم؟؟؟؟
-