-
شوهرم عذاب روحیم میده
شوهرم روی رفتارای خونوادم خیلی حساسه هر رفتاری رو به بد برداشت می کنه و سر من غر میزنه مثلا مامانم میره خونه خواهرم بچشو ببینه دیگه شوهرم ول نمی کنه شروع می کنه به بیراهه رفتن هی می گه مامانت فرق گذاری می کنه وهمش چسبیده اون خواهراتو گرفته و هزار هزارتا از این حرفای اعصاب خورد کنی بعدشم میگه تقصیره تو که هر روز میری خونه مامانت ادمو سبک می کنی دیگه نمی خوام بری خونه مامانت حالا یکی نیست بگه بابا شرایط فرق داره خوب اون بچش مریض بوده مامانم رفته سر بزنه نمی فهمه این یه مثال خیلی کوچیک از رفتاراش بود کلا سر هر چیز کوچیکی با خونوادم سر لج میفته و با حرفایی که میزنه شکنجم میده من روی خونوادم خیلی حساسم نمی دونم چیکار کنم همه اینا رو هم توی دل خودم میریزم چون اگه به مامان و بابام بگم سکته می کنن خودمم مگه چقدر تحمل دارم 4 ساله دارم تحمل می کنم می ترسم بچه دار بشم چون توی این شرایط اعصاب بچه هم خورد میشه تازه میگه مامانت پرت می کنه که بچه دار نشی در صورتی که اصلا این طوری نیست بهش میگم خوب بچه دار میشم میگه الان نمی خوام دیگه اول زندگی می خواستم که مامانت پرت کرد همش بهونه میگیره نمی دونم به کدوم سازش برقصم تو خودم ریختم افسرده شدم چند بار هم به خود کشی فکر کردم چون فکر طلاق رو هم نمیتونم بکنم مامان و بابامو نمی خوام ناراحت کنم بذار اونا فکر کنن زندگیم خوبه و غصه دار نشن
-
سلام عزیزم
اینقدر ناراحت نباش من فکر می کنم همسرت به خانوادت علاقه داره و دوست داره که پدر و مادرت به خونه شما هم رفت و آمد داشته باشن و گرنه مقایسه نمی کرد..مردها اصولا خواسته هاشونو مستقیم نمی گن البته خانم ها هم همین طورن..
بد هم خیلی آروم و خوب به مامانت بگو شوهرم خیلی خوشحال می شه خونه ما بیایین و بقیه موارد رو هم همین طوری فقط کافیه یه کم با خوش بینی نگاه کنی ببین چقدر زندگی عوض می شه
یا بگو مامانم اونقدر دوست داره نوشو ببینه اما من بهش می گم زوده خیلی راحت بدون عصبانیت بدون جبهه گیری
موفق باشی
-
چرا راهنماییم نمی کنید دیگه بریدم توان هرروز دعوا کردن رو ندارم دیگه نمی کشم کارم شده هر روز گریه و سر درد من تمام روز رو با استرس می گذرونم حتی موقعی هم که میرم خونه مامانم دلم باز بشه همش استرس اینو دارم که شب با غر غر و فحاشی طرفم و از گلوم در میاد یا استرسه اینو دارم که الان شوهرم زنگ بزنه و فحش بده و مامانم بفهمه چون اونا از موضوع خبر ندارن تمام سعیمو می کنم کسی از موضوع بویی نبره چون شوهرم خیلی عصبیه همش می ترسم ابرومو جلوی خونوادم ببره هر چی تحمل کرده بودم نفهمن به باد بره دیگه طاقت فحش و ناسزا به خونوادمو ندارم مامان بیچاره و ساده من اگه می دونست در موردش دامادش چیا که نمی گه کاش همه این حرفای شوهرم راست بود و دلم اتیش نمی گرفت بابای مظلومم.ارزوی مرگ برای شوهرم می کنم که بره و من بتونم تمام این حرفاشو جبران کنم بتونم تمام عمرمو به پدر و مادرم خدمت کنم بی استرس.من حتی به مرگه خودمم راضیم فقط ازین ناراحت میشم که پدر و مادرم غصه می خورن وگرنه خودمو خلاص می کردم چارش یه قرصه ولی از خدا می خوام اون بمیره یبارم پدر مادر اون غصه بخورن.رابطمون خیلی تو خونه سرده چیکار کنم راهنماییم کنید به نظرتون این مشکلارو با مادر همسرم مطرح کنم؟
-
در مرحله اول باید از ناامیدی دست بکشی اومدی اینجا تا مشکلت حل بشه درسته ؟
پس خودت هم امیدوار باش اینجا خیلی ها مشکلات خیلی بزرگتر داشتن اما امیدوارانه دارن زندگیشونو می سازن و از راهنمایی ها استفاده می کنن
بد هم به هیچ عنوان تاکید می کنم به هیچ عنوان مشکلاتتون رو به مادر شوهر و کلا خانواده ها نکشون
خودت باید با روی خوش با شوهرت این مشکلات رو حل کنی
- - - Updated - - -
چند تا از ناراحتی هاتو مثال بزن تا بفهمیم همسرت رو ه مسائلی حساسه یا خودت چه برخوردی داری ؟
-
زندگی موفق ممنون از همدردیت ولی انقدر ها که شما می گی اسون نیست نمی دونی من چه شکنجه ای دارم میشم اخرش با این همه فکر و خیال و ای همه استرس تبدیل به یه سرطان می شه. دیگه وقتی رو به رو باز بشه و حرمت ها شکسته بشه بین زن و شوهر کاری نمیشه کرد همه چیز تموم شده فقط دلم به حال بچه نداشتم می سوزه چون اون لایق که توی یه زندگی اروم و پر از عشق قدم بذاره ولی صد حیف
-
عزیزم فقط کافیه که بخوای
شاید اولش یه کم سخت باشه اما تمرین کن حتما می تونی
این دفعه اگر همسرت فحش داد یا هر ناسزایی گفت فقط سکوت کن اگه از سرکار اومده بگو خسته نباشی بذار یه چایی برات بریزم خستگیت دربیاد باور کن معجزه می کنه محبت کن
-
1.میگه نمی خوام بری خونه مامانت منم بالاخره هر جوری شده جبهه گیری می کنم و میرم چون واقعا دلم تنگ میشه تازه شاید شوهرم اینطوری نبود انقدر دلم تنگ نمیشد الان انگار حریص شدم چون اون به مامانم توهین میکنه من دلم میسوزه انگار عذاب وجدان دارم همش می خوام برم مامانمو ببینم
-
ولی مطمئن باش اگه چند روز نری و به حرف شوهرت گوش بدی اونه که عذاب وجدان می گیره و این دفعه می گه از مامان اینا چه خبر
اصلا چرا امتحان نمی کنی چند روز نرو باور کن لازمه برای این که درست شه
بعد خیلی آسون به مامانت اینا بگو کار داشتم نتونستم بیام شما بیاین
-
2.از هر چی ناراحته میاد سر من خالی می کنه و از خونوادم مایه میذاره و بددهنی می کنه این رفتارش یعنی بددهنی و دنبال خونوادم صحبت بد کردن اتیشم می زنه برخوردمم اوایل جبهه گیری م کردم یه موقع هایی هم کارمون به زد و خورد هم می رسی الان ساکت میشینم میگم بذار خودش عذاب وجدان بگیره ولی بازم فایده نداره
-
اصلا جبهه گیری نکن وقتی در مورد یه مسئله جبهه می گیری شوهرت لج می کنه
گریه هم نکن
برعکس سعی کن باهاش همدلی کنی ببین از چی ناراحته
موقعی که بد و بیراه می گه فکر کن اصلا نشنیدی ناراحت نشو ودر مورد همون مشکل صحبت کنین
-
3.قسطش عقب میفته نمی دونم کسب و کارش کساد باشه ماشینش خراب بشه ...عصبی میشه بعدشم سر من خالی می کنه کلا ادم عصبی هست خوب زندگی هم بالا پایین داره نمیشه ادم انقدر کم جنبه تا تقی به توقی بخوره بیاد الم شنگه به پا کنه و سر من خالی کنه .
-
وقتی می یاد خونه با روی خوش ازش استقبال کن همون لحظه اول که تو جواب سلام بد و بیراه نمی گه یعد بگو خسته نباشی و چه خبر و ...
ولی حتما چند روز خونه مادرت نرو وقیافه ناراحت هم نگیر که بگه خونه مامانت نرفتی ناراحتی تو سر من خالی می کنی ... خیلی خوب برخورد کن
-
درین موردم که میگی نرم فکر نمیکنم جواب بده بااین خصوصیاتی که از شوهرم سراغ دارم چون خیلی مرد سالاره اگه نرم فکر می کنه روشش درست بوده و تونسته قطع رابطه کنه پررو تر از این حرفاست.در ضمن چون من هرروز میرم 2-3 ساعت خونه مامانم سر میزنمو میام اگه یه روز نرم نگران میشه مامانم می ترسم بو ببره مشکلی هست که نمیرم .خیلی بیچاره تر از این حرفام
-
ببین اون آدم مسئولیت پذیری هم هست که براش مهمه اقساطش به موقع پرداخت شه جنبه های مثبتش رو هم ببین
بعد هم اینطور مواقع باهاش همدلی کن بگو من می دونم چقدر زحمت می کشی درک می کنم چقدر ناراحتی
(تو این شرایط اقتصادی که برای همه سخت شده باید همسرامون رو درک کنیم)
- - - Updated - - -
نه قضاوت نکن حالا امتحان کن اونم آدمه اگه یه روز نری با خودش می گه این حتما فردا می ره اما اگه چند روز نری و هیچ حرفی هم راجع بهش نزنی حتما کنجکاو می شه می پرسه چرا نرتفی و چه خبر
بعد هم به مادرت بگو مامان این دفعه شما بیاین بذار اونا هم چند بار بیان خیلی ساده برخورد کن خیلی راحت چرا فکر می کنی اگه یه روز نری مامانت می گه حتما مشکل دارین ؟ بگو مامان چند روز کار دارم نمی تونم بیام
- - - Updated - - -
نه قضاوت نکن حالا امتحان کن اونم آدمه اگه یه روز نری با خودش می گه این حتما فردا می ره اما اگه چند روز نری و هیچ حرفی هم راجع بهش نزنی حتما کنجکاو می شه می پرسه چرا نرتفی و چه خبر
بعد هم به مادرت بگو مامان این دفعه شما بیاین بذار اونا هم چند بار بیان خیلی ساده برخورد کن خیلی راحت چرا فکر می کنی اگه یه روز نری مامانت می گه حتما مشکل دارین ؟ بگو مامان چند روز کار دارم نمی تونم بیام
-
زیاد صحبت سرش نمیشه ادم منطقی نیست که بشه با صحبت حلش کرد ادم لج باز و یه دنده ایه .می ترسم نرم خونه مامانم مامانم بفهمه
-
می دونم اولش برات خیلی سخته اما باور کن باید از جایی شروع کنی
با ترسیدن و .. کاری حل نمی شه
باید از یه جایی شروع کنی هیچ اتفاقی هم نی افته فقط باید اول به خودت مسلط باشی
شما حتی حاضر نیستی این راهو امتحان کنی مادرتون از کجا می فهمه خیلی راحت بهانه بیار بگو به این دلیل نتونستم بیام این دفعه شما بیاین
-
اخه با مامانم زیاد راحت نیستم که بگم اگه نیاید ناراحت میشه بعدشم من 4 ساله روشم اینه مامانم خبر داره که هیچ کاری هم ندارم می فهمه یه چیزی شده که نمیرم .مشکلم که یکی دوتا نیست مامانممم زیاد اهل رفت وامد نیست هیچ بهانه ای ندارم برای مامانم بیارم که نرم حالا مثلا خواهرم بچه داره در هفته یبار میره خونه مامانم مامانمم خیالش راحته که با بچه سختشه بیاد من اگه نرم مامانم می دونه که الکی نرفتم
- - - Updated - - -
من الن مشکلی با اجرای این راه حل ندارم به غیر از اینکه مامانم.مامانمم خیلی زود جوش میاره ازون مامانایی نیست که راحت بشه باهاش درد و دل کرد مثلا من بخوام یکی ازین مشکلات رو مثل همین در میون بذارم مثلا بگم یه چند روز نمیام می خوام شوهرم از حساسیت بیفته بیا و ببین چه قیل و قالی راه میفته از دوست داشتن زیادشه نمی خواد ماها یه لحظه هم ناراحت باشیم ولی من این اخلاق مامانمو دوست ندارم اگه اخلاقش یه جوری بود که راحت با قضیه برخورد می کرد باور کن الان هیچ مشکلی نداشتم
- - - Updated - - -
:54:
- - - Updated - - -
اخه با مامانم زیاد راحت نیستم که بگم اگه نیاید ناراحت میشه بعدشم من 4 ساله روشم اینه مامانم خبر داره که هیچ کاری هم ندارم می فهمه یه چیزی شده که نمیرم .مشکلم که یکی دوتا نیست مامانممم زیاد اهل رفت وامد نیست هیچ بهانه ای ندارم برای مامانم بیارم که نرم حالا مثلا خواهرم بچه داره در هفته یبار میره خونه مامانم مامانمم خیالش راحته که با بچه سختشه بیاد من اگه نرم مامانم می دونه که الکی نرفتم:moody:
-
خب عزیزم نگو می خوام حساسیت شوهرم کم شه اصلا یه کلاس ثبت نام کن
مثلا زبان بگو خیلی سنگینه چند روز می خوام درس بخونم تا قوی تر شم هفته دیگه می یام
اصلا نذار بویی ببره بگو شوهرم هم خوبه سلام می رسونه
-
من نرم مامانمم نمیاد اون عادت نداره بدون دعوت جایی بره بخوامم دعوت کنم شوهرم میگه نمی خوام دیگه دعوت کنی چرا خونه بقیه شب نشینی میزه اینجا نمیاد باید حتما دعوتش کنی تا بیاد
-
شوهرت تو دلش فکر می کنه تو مامانتو به اون ترجیح می دی اما باید بهش ثابت کنی اینطور نیست و هر دو عزیزن
اما اگر خود شوهرت اینطوری بود و تو بهش می گفتی نرو و باز می رفت انگار نه انگار چه احساسی بهت دست می داد ولی اگه خودت می دیدی چند روز نمی ره دلت به رحم می یومد می گفتی مادرش دلش براش تنگ می شه بره بهتره
-
اتفاقا شوهرم دیشب می گفت برو یه کلاسی چه خبره هر روز هر روز خونه مامانت.می ترسم با این کارا شوهرم بیجا پی به درستی روشش ببره اخه باید اونم یه جوری بفهمه که با این کارا نمیشه حرف خودشو به کرسی بنشونه
- - - Updated - - -
باشه من این روشو امتحان میکنم یه بهانه ای هم جور می کنم به مامانم می گم ولی بازم از جانب مامانم ناراحتم
-
مگه خونه بقیه بدون دعوت می رن شب نشینی ؟
شماگفتی بدون دعوت نمی رن که
ببین نه شما برو نه دعوت کن یک هفته بگو کلاس دارم و تکالیفم سخته تا سطح خودمو بالا ببرم به خودم گفتم تا این قسمت کتابو یاد نگیرم هیچ جا نمی رم تو این 4 سالم غفلت کردم کلاسی ثبت نام نکردم خیلی عقبم
یا از این حرفا بگو یه هفته نمی یام
ببین رفتار شوهرت چه تغییری می کنه
-
خیلی از راهنماییات ممنون برام دعا کن .راستی برام دعا کن این ماه ازمایش بارداریم +باشه چون خدای نکرده نباشه یه داستانم برای اون دارم
- - - Updated - - -
خونه بقیه بعضی وقتا بچه خواهرم زنگ میزنه می گه بیاید بعضی وقتا هم مامانم می گه دلم تنگ شده برای بچش میره
-
مشکل ما همین جاست عزیزم
سعی کن غرور رو کنار بذاری جنگ که نیست زندگیه با عشق و علاقه به خیلی از چیزایی که می خواستی می رسی ولی با لجبازی و غرور بی جا نه
یه کلاس ثبت نام کن و از شوهرت تشکر کن که به فکرت بوده
- - - Updated - - -
برات دعا می کنیم
موفق باشی عزیزم
- - - Updated - - -
شوهرت اگه تغییر رو توی توی ببینه خودش هم تغییر می کنه اما انتظار نداشته باش یه ششبه تغییر کنه
زمان می بره ولی درست می شه
اصلا بحث ننکنی ها با روی خوش باهاش از امرزو به بعد برخورد کن جوک بگو از چیزایی که خوشش می یاد بگو جو خونه رو شاد کن
-
راستی ممکنه بچه بیاد این حساسیتا کم بشه؟اخه من دوست دارن بچم توی یه محیط اروم و با عشق به دنیا بیاد مگه اون چه گناهی کرده
-
آره با اومدن بچه خیلی از حساسیت ها کم می شه کانون خونه گرمتر می شه و احساس مسئولیت هر دو طرف بیشتر می شه و وقت کمتری برای بحث و جدل دارید از طرفی خانواده ها هم بیشتر بهتون سر می زنن به خاطر نوه هم که شده گرمتر می شین
اما قبلش سعی کن همه چیزو درست کنی
یعنی از خودت شروع کن بعد از چند ماه تغییرات رو توی شوهرت هم می بینی
-
ممنون عزیزم انشاا... توی زندگیت رنگ غم و غصه رو نبینی.شادباشی.خدانگهدار
-
-
سلام عزیزم
من همه پستاتو خوندم و واقعا احساس میکنم شما به مادرت بیشتر از شوهرت اهمیت میدی؟چطور ممکنه شوهرت این احساسو نداشته باشه؟
همه دخترا به مادرشون وابسته هستن و همه مادرا هم رو دخترشون خیلی حساسن.من خودم تک دخترم و به شدت به مادرم وابستم طوری که اوایل گاهی آخر شب گریه میکردم و شوهرم میبردتم خونه مادرم اما حالا بعد از یک سال وقتی سر شوهرم خیلی شلوغه یک هفته میگذره و اونجا نمیرم.
شما روشت ار اول کاملا اشتباه بود که هر روز اونم تنها میری خونه مادرت.چون از اول اشتباه کردی حالا باید همچنان به اشتباهت ادامه بدی؟
شما حاضری بخاطر مادرت بری هر روز اونجا که ناراحت نشه و اونوقت بخاطر اینکه همسرت ناراحت نشه چیکار براش کردی؟
یک خانم بعد از ازدواج بزرگترین دغدغه ش باید همسرش باشه نه خانواده ش.
مطمئن باش باید دلیل این همه ناسزا و بی احترامی همسرت به خانوادت رو در رفتار خودت جستجو کنی
لطفا کمی هم از نگاه همسرت و بی طرفانه به زندگیت فکر کن
-
آرزو داری شوهرت بمیره که تمام عمرت رو به پدر مادرت خدمت کنی؟؟؟ پس چرا ازدواج کردی؟
به نظر من این رفتار و طرز فکر شما غیر طبیعی تر از کارهای همسرته ! در ثانی نگرانی که چه کار کنی که همسرت عصبانی نشه ... از اون ور هم چه کار کنی که مامانت ناراحت نشه ... پس این وسط خودت چی؟ اینجوری که همه هم و غم شما میشه راضی نگه داشتن بقیه !!!
همسرت به خاطر رفتار خود شما حساس شده. واسه کم کردن حساسیتش یک راه بیشتر نداری...مطلقا به موضوعی که حساسش کرده نپردازی...مدتی خونه مامانت نری. مامانت میفهمه و نگران میشه و جویای ماجرا میشه. اولا که لازم نیست ایشون رو توجیه کنی که چرا هرروز نرفتی؟ چون شما متأهلی و قطعا رسیدگی به زندگی خصوصیت وظیفه است اما سر زدن به مادر اونم هرروز! در اولویت بعدیه...گرفتار بودی نتونستی یا اگه یهو سختته این جوری برخورد کنی واقعا برو کلاسی چیزی که گرفتار باشی. ایشون قطعا درک میکنه و خودش به شما سر میزنه! هیچ مادری راضی نیست دخترش واسه خاطر اون به زحمت و دردسر بیفته.
عزیزم اگه تازه عروس بودی یکم میشد درکت کرد ولی شما بعد از 4 سال هرروز میری به مامانت سر میزنی؟؟؟
من به شوهرت حق میدم ناراحت و حساس بشه و حس کنه نفر دوم تو زندگی زنشه! گرچه فحاشی و زد و خورد غلطه ولی لابد شیوه دیگه ای واسه ابراز ناراحتیش بلد نیست یا شاید هم بقیه روش ها رو امتحان کرده که شما را به خودت بیاره ولی دیده جواب نگرفته کاسه صبرش لبریز شده!
-
ممنون گل ارا و ریحان عزیز پیشنهاداتونو اجرا می کنم راستی یه سوال ایا مقابله به مثل جواب میده یعنی اگه گفت نرو منم بگم تو هم خونه مامانت نرو یا اگه به مامانم بی احترامی کرد به خونوادش بی احترامی کنم؟:confused:
- - - Updated - - -
البته می دونم مقابله به مثل خوب نیست خودش یه زمینه لج و لجبازی میشه و لج و لج بازی هم زمینه دعوا.منظورم اینه که اگه به خونوادم بی احترامی کرد من همچنان به خونوادش احترام بذارم؟یا اگه خونه مامانم نرم خونه مامانش برم؟:101:
- - - Updated - - -
هیچ کس نیست؟:104::104:
-
ببخشیدا یعنی واقعا خودتون نمی دونید این روش به هیچ عنوان خوب نبست ؟؟؟؟
بی احترامی همیشه زشت و ناپسند بوده و هست همچنین سر زدن به پدر و مادر کاری شایسته هست و شما باید طوری انجامش بدی که زندگیتو بهم نریزه یعنی فعلا خیلی کمش کنی
-
عجب!!!
عزیزم شوهر منم اون اوایل همینجوری بود اما من به حرفش گوش کردم و رفت و اومدنم رو که زیاد هم نبود کنترل کردم الان گاهی خودش بهم میگه برو سر بزن
مردا دوس دارن برای زنشون اولویت اول رو داشته باشن اما شما ظاهرا تمام اولویت زندگیت رو دادی به خونوادت
آخه چه خبره ادم روزی 3-4 ساعت بره خونه مامانش؟ اونم هر روز؟
وقتی ادمی ازدواج میکنه معنیش اینه که مستقل شده و آمادگی لازم برای استقلال رو داشته . اگه مامانت یه هفته نباشه قطعا زندگی شما فلج میشه
چرا بعضی از این دخترا انقده به خونوادشون وابسته اند اخه؟
شوهرمن یه دختر خاله داره یه بچه کوچیک داره الان که میخواد از شیر بگیردش اومده خونه مامانش که اونا کمکش کنن! حتی برای عوض کردن پوشک بچه هم مامانش رو صدا میزنه!!!
آدم یا مسئولیت یه زندگی و خونواده رو قبول نمیکنه یا اگه میکنه میپذیره که باید مستقل باشه و وابستگیش رو کمتر کنه
-
انسان برای حل مشکلات رندگیش نیاز به صبر و تحمل داره.ببخشید ولی شما انگار دوست نداری کمی هم به فکر همسرت باشی!!!!
قرار نیست مشکلی که 4 ساله ازش میگذره چند روزه حل بشه.شما باید مشکلاتتو ریشه یابی کنی و دلیل ناراحتی همسرت رو از بین ببری نه اینکه....پیدا کردن دلیلشم خوشبختانه اصلا سخت نبود...
مقابل به مثل نتیجه ای نداره جز دورتر ودورتر شدن شما و همسرت از هم .شما که اینو نمیخوای؟؟؟
-
ساحل و ریحان عزیز من اصلا وابسته نیستم اینی هم که هرروز میرم فقط به خاطر مامانمه نه به خاطر خودم تنهاست دلم براش می سوزه می گم شاید کاری چیزی داشته باشه یا میرم که حوصلش سر نره وگرنه من استقلال کافی رو توی زندگیم دارم و مسئولیت پذیر خوبیم بعدشم خونه مامانم اینا بهمون نزدیکه می رفتم یه سر می زدم ولی بازم از اظهار نظراتون ممنونم:indecisiveness:
-
چی شد دیرز رفتی منزل مادر یا نه ؟
-
دیروز شوهرم گفت رفتی خونه مامانت برای منم از خیابون یه زل بگیر بهش گفتم نمیرم می خوام بخوابم بعد که از خونه رفت بیرون زنگ زد گفت برو خونه مامانت برای منم زل بگیر بیار منم بهش گفتم اگه برم ناراحت نمیشی گفت نه برو رفتم یه سر زدم و زل گرفتم اومدم .البته اونم که اصرار داشت به خاطر زل خودش بود وگرنه اصرار نمی کرد ولی امروز نمی خوام برم دیشب هم با روی خوش باهاش برخورد کردم تا ببینیم چی میشه توکل به خدا:)
-
به نظرم بهتر بود به جای این که بگی می خوام بخوابم می گفتی خونه مامان اینا نمی رم ولی می رم تا سر کوجه زل می گیرم برات تا فکر نکنه به خاطر این که لجبازی کنی یا این که حال زل خریدن نداری گفتی نمی رم
کلمات نقش موثری دارند سعی کن بهتر به کار بگیری
امروز بگو نمی خوام برم می خوام برم یه کلاس ثبت نام کنم
-
اره ولی چون دیروزش مامان گفت اگه فردا امدی بیا موهامو رنگ کن.به شوهرم گفتم باشه میرم که با یه تیر دو نشون بزنم.در مورد کلاس هم هر جا تماس می گیرم اون کلاسایی که من می خوام صبحاست من چون بعدازظهرا میرم خونه مامانم می خوام کلاس بعدازظهر باشه که بهونه داشته باشم که نه سیخ بسوزه نه کباب (شوهر و مادر)ولی بازم پی گیر میشم امروز هم به شوهرم بگم نمیرم خونه مامانم به نظرت به شوهرم بگم می خوام چکار کنم؟یعنی یه کاری بگم که مربوط به اون باشه یا مربوط به خودم؟به مامانم که می گم خوابیدم دیگه دیر شد بیام البته مامانم اصرار نداره که برم من خودم برای اینکه نگران نشه اینطوری می گم.
-
خیلی راحت بگو من امروز خون مامان اینا نمی رم