سلام،همسر دوم هستم،دارای دو فرزند،6ساله،15ماهه،از این زندگی خسته شدم ،همسرم نهایت بی عدالتی،رو نسبت به من و بچه هاش میکنه چه کار کنم
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام،همسر دوم هستم،دارای دو فرزند،6ساله،15ماهه،از این زندگی خسته شدم ،همسرم نهایت بی عدالتی،رو نسبت به من و بچه هاش میکنه چه کار کنم
توضیحاتتون اصلا کافی نیست خانوم. منظورتون از بی عدالتی چیه؟
سلام دوست عزیز.
لطفا ابتدا یه عنوان مناسب که گویای مشکلتون باشه انتخاب کنید و در پست بعدیتون بگید که مدیران عنوان تاپیک رو براتون عوض کنن. با عنوان فعلی دوستان بهتون جواب نمی دن.
بعلاوه به این سوالها هم جواب بدید:
همسرتون از خانوم اولش جدا شده؟ یا نه؟
چه چیزهایی باعث شدن احساس کنید عدالت رعایت نمی شه؟ با مثال توضیح بدید.
بیشتر سر چه مسائلی با همسرتون اختلاف دارید؟
آخرین دعوای جدیتون سر چی بود؟
خودتون و همسرتون چند ساله هستید؟
دوست عزیزم، امیدتون رو از دست ندید، این خستگی ها توی هر زندگی ای ممکنه پیش بیاد، حل میشه، نگران نباشید.
لطفا عنوان رو فراموش نکنید.
- - - Updated - - -
سلام دوست عزیز.
لطفا ابتدا یه عنوان مناسب که گویای مشکلتون باشه انتخاب کنید و در پست بعدیتون بگید که مدیران عنوان تاپیک رو براتون عوض کنن. با عنوان فعلی دوستان بهتون جواب نمی دن.
بعلاوه به این سوالها هم جواب بدید:
همسرتون از خانوم اولش جدا شده؟ یا نه؟
چه چیزهایی باعث شدن احساس کنید عدالت رعایت نمی شه؟ با مثال توضیح بدید.
بیشتر سر چه مسائلی با همسرتون اختلاف دارید؟
آخرین دعوای جدیتون سر چی بود؟
خودتون و همسرتون چند ساله هستید؟
دوست عزیزم، امیدتون رو از دست ندید، این خستگی ها توی هر زندگی ای ممکنه پیش بیاد، حل میشه، نگران نباشید.
لطفا عنوان رو فراموش نکنید.
خودم 30ساله هستم و همسرم 46 ساله ،من ازدواج اولمه،خانوم اول همسرم هم هست،8ساله ازدواج پنهانی داشتیم .4ماهی که فهمیدن،اول گفتن باید طلاقم بده،ولی فعلا مسکوت مونده!ایشون گفته بود همه چی درست میشه،وطبق شرع خدا عمل میکنه،ولی هیچ قدمی بر نداشته،تا مورد اعتراض قرار میگیره،میگه که منو نمیخواد،چند روزی غیبش میزنه!بعد که میاد میگه بدون من نمیتونه،پیش اوناست،طبق خواسته اونا داره رفتار میکنه
- - - Updated - - -
قرار بود قبل از سال منو از این وضعیت در بیاره،ولی بازم زده زیرش،هر روز حرف جدیدی میزنه،و قانون جدید میزاره،گفتم که این زندگی برام قابل تحمل نیست ،میگه باید صبر کنی!دیگه بهش باور ندارم،روحن خستم ،خودمو مرده متحرک حس میکنم پیشنهاده جدایی دادم قبول کرده،اخه زیاد از این حرفا زدم سر جام نشستم ،شایدم باز میگه فقط حرف میزنه،عمل نمیکنه،از این که 8سال ،عمرو جونیمو پای این زندگی گذاشتم و بی سر انجامه ،داغون شدم،جرات طلاق و ندارم از ش ،میترسم ،اسمش،میاد تنم میلرزه،ازطرفیم از این شیوه زندگی خسته شدم،با دخترام چی کار کنم؟جواب اونا رو چی بدم
- - - Updated - - -
در ضمن من عاشق همسرم هستم ،میدونستم ،زن و بچه داره،قبول کردم،چون مرد یاهام بود!میگفت منافاتی با هم ندارین!در ضمن میگفت اگه انتخوابی باشه ،انتخوابش منم!ولی همه در حد حرف بود،امروز قراره چک مهریه ام رو برام بیاره ،چی کار کنم ،زندگی برام بدون همسرم مثل غول میمونه،نمیتونم جلو برم،از طرفیم شرایط برام غیر قابل تحمل شده
- - - Updated - - -
کمکم کنید !! چی کار کنم با این مرد درغگو چه کار میتونم بکنم،خانوم اول از زمانی که منو فهمیده دو تا دست داشته دوتا قرض کرده سفت چسبیده فرصت سر خاروندن بهش نمیده!تکلیفه من چیه؟منی که مثل تمام دخترای دیگه با 1001ارزو ازدواج کردم،حالا انتخواب درست یا غلط رو کار ندارم چون از این حرفا گذشته،سهم من از این زندگی چیه؟تنهایی! دوتا دختر بدون پدر؟برام تو ذهنم یه زندگیه رویایی ساخته بود ،از نظر مادی فاقد هر گونه مشکلی هستم،ولی عشق ندارم،آرامش ندارم،تنهام،سرگردانم،مردم بالای سرم نیست،تمام حرفاش پوچ در اومده،چرا از دوست داشتنم کم نمیشه،چرا جرات دل کندن ندارم نمیدونم،این چه مصیبتیه،دامن گیرم شده،تاوان کدام گناه رو پس میدم نمیدونم؟
- - - Updated - - -
کمکم کنید !! چی کار کنم با این مرد درغگو چه کار میتونم بکنم،خانوم اول از زمانی که منو فهمیده دو تا دست داشته دوتا قرض کرده سفت چسبیده فرصت سر خاروندن بهش نمیده!تکلیفه من چیه؟منی که مثل تمام دخترای دیگه با 1001ارزو ازدواج کردم،حالا انتخواب درست یا غلط رو کار ندارم چون از این حرفا گذشته،سهم من از این زندگی چیه؟تنهایی! دوتا دختر بدون پدر؟برام تو ذهنم یه زندگیه رویایی ساخته بود ،از نظر مادی فاقد هر گونه مشکلی هستم،ولی عشق ندارم،آرامش ندارم،تنهام،سرگردانم،مردم بالای سرم نیست،تمام حرفاش پوچ در اومده،چرا از دوست داشتنم کم نمیشه،چرا جرات دل کندن ندارم نمیدونم،این چه مصیبتیه،دامن گیرم شده،تاوان کدام گناه رو پس میدم نمیدونم؟
- - - Updated - - -
نمیدونم چه عنوانی برای زندگیم انتخواب کنم ،توی این سه ماه بدترین روزهای زندگیمو طی کردم از خودم متنفرم ،به دخترام نگاه میکنم دلم اتیش میگیره،من چه کردم با دسته خودم..
سلام
آروم باشید گاهی یک اشتباه منجر به اشتباهات دیگه ای میشه گاهی ما آدمها عقلاً و منطقاً میدونیم کارمون اشتباست ولی احساسن انجامش میدیم اینکه شما ازدواج پنهانی با یک مرد زن دار کردید اشتباه بزرگی بوده. اما الان دیگه 8 سال گذشته . کاری که الان باید بکنید اینه که ابتدا حق قانونی خودتون رو بگیرید چون برای آینده و زندگی امروز نیاز خواهید داشت سعی کنید به اون مرد کمتر فکر کنید و خوب خودتون رو جای همسر اولش بگذارید ببینید چه حالی خواهید داشت اینکه شما راه رو اشتباه اومدید خودتون هم قبول دارید اما اینکه بخوایید راه اشتباه رو با بار کج ادامه بدید به سرمنزل نخواهید رسید سرمنزل شما آرامش دائمیه که توی این جور زندگیا پیدا نمیشه . سعی کنید به خودتون مسلط باشید درک کنید که جدایی همیشه بدترین راه نیست و شرایط تعیین کننده است . از حالا سعی کنید به بچه هاتون واقعیت رو بگید نا در آینده دچار چالش نشید خودتونو محکم و استوار برای هر چیزی آماده کنید . به هر حال بهتره صبر پیشه کنید و از خدا مدد بطلبید زیاد فکر و خیال نکنید به بچه هاتون فکر کنید آینده و زندگی شما دو تا دختر گلیه که دارید نه مردی که باید دائم حواسش به دو تا زندگی باشه. بچه هاتونو دریابید و به عشق اونا زندگی کنید با اون مرد یا بدون اون مرد شما باید به فکر دختراتون باشید. چون ممکنه در آینده از این ماجرا ضربه روحی بخورن. مراقب خودتون هم باشید . توکل و استمداد از خدا و دعا برای رهایی از آنچه به ضررتونه و هر چی خیر باشه واستون پیش بیاد
دوست عزیزم.
احساسی که داری رو درک می کنم. خیلی وضعیت سختیه. اما قوی باش، آسمون که به زمین نیومده، این وضعیت هم قطعا باید یه راه برون رفتی داشته باشه. آروم باش تا بتونی راهش رو پیدا کنی.
سعی کن به خودت کمک کنی که آرامش رو کسب کنی. اگه منتظر امداد دیگران باشی، ممکنه هیچوقت این امداد بهت نرسه! پس خودت دست به کار شو.
عزیزم این رو بپذیر که همسر اول شوهرت وضعیتی به مراتب بدتر و تلخ تر از شما داره. درکش کن، اون هم یک انسانه! اینطوری خودت هم آروم تر میشی.
من یه اسم برای تاپیکت پیشنهاد میدم، اگه مورد قبولت هست، تو پست بعدی از مدیران بخواه عنوان رو تغییر بدن که دوستان بتونن بهت جواب بدن.
همسر دوم هستم، چطورکنترل زندگیم رو در دست بگیرم؟
کاری که شما کردید بهش میگن عشق دزدی ، دزدیدن همسر یک زن دیگه بدترین کاریه که میشه در حق یک زن انجام داد، شما اون زن رو خرد کردید ، زندگیش رو به هم زدین ، آرامش بچه هاشو به هم زدین و بچه های اون زن و خودتون رو از نعمت داشتن پدر محروم کردین.
هیچ زنی طبق غریزه و خلقت زنانه اش دوست نداره همسرشو با زن دیگه ای شریک بشه ، شما هم از این موضوع مستثنا نیستید و رنجتون به خاطر اینه که همسرتون مرد شما نیست. نکته اینه که اینجا شما سعی کردین مرد زن دیگه ای رو از چنگش در بیارین که موفق نشدید و برای خودتون و فرزندانتون جهنم ساختین.
از زندگی اون مرد برای همیشه خارج بشین ، سعی کنید با کمک روانپزشک به روال عادی زندگی برگردین و بچه هاتون رو بزرگ کنین. عشق در وقت مناسبش به سراغتون میاد ، اما مراقب باشید که عشقتون خونه زن دیگه رو ویران نکنه.
واقعا عشقی وجود داشته؟؟؟ چرا با وجود عشق همسر رسمی اختیار کرده؟چرا سراغ بیوه نرفته؟چرا دختر گرفته؟؟چرا
- - - Updated - - -
چرا ؟چرا دزد خطاب میکنید؟خوب بود پامو تو یه کفش میگردم میگفتم طلاقش بده؟؟من از کلمه طلاق متنفرم،چه برای خودم ،چه دیگری
چرا اینجا کسی نیست به معنای واقعی همدردی کنه؟نه خودشو جای شخص خاصی بذاره!!بیاید به جای صفت گذاشتن برای دیگری دنباله چاره باشیم!فکر کنیم اگه این اتفاق برامون می افتاد چه میکردیم..ادم متاسف میشه که هنوز کوته فکری ها باقی مونده ،وچیزی قرار نیست عوض بشه
- - - Updated - - -
شرایط منو با این دید نگاه کنید که پای دوتا بچه وسطه ،اینده اینا به خاطر احساسات وعواطف باید خشه دار بشه؟ای همزبان محترم؟که منو راهنمایی میکنید به رفتن ودنبال عشق تازه گشتن؟؟اگه عشق حرفه اول و میزد شک نکنید اینکارو خیلی سال پیش میکردم؛نه دوتا بچه بیارم با سرنوشته اینا بازی کنم الان مهمتر از خودم احساسم دخترامه ،من 23سالگی مادر شدم،شاید شمایی که منو راهنمایی میکنی به دنبال عشق تازه گشتن تو فرصت مناسب چیزی از مادر بودن یا پدر بودن جگر گوشه داشتن نمیدونی؟وفقط دنباله عشقی...
- - - Updated - - -
تو قانونه طبیعت یه زن نمیتونه قلبشو به دو تقسیم کنه:برای جنس مخالف منظورمه،ولی میتونه تمام اعضای خانوادشو دوست داشته باشه!ازخودش بگذره،برای بچه هاش،نخوابه تا بالای سر بچه اش که تب داره کنترل تب کنه!نخوره تا بچه اش سیر بشه! نپوشه تابچه اش بهترینو بپوشه!!اما یه مرد میتونه در ان. واحد ابراز علاقه به چند،خانوم کنه..قلبشو تقسیم کنه !!میتونه چتری برای دو نفر باشه!همه قصدها ومنظور ها ویران کردن نیست!!خراب کردن نیست!!این حسه حسادت چه حسه بی رحمیه که حاظر نیست تقسیم شادیها کنه..
- - - Updated - - -
واقعیت خودمم با دو همسره مخالفم چرا دروغ بگم!ولی باید تو شرایطش قرار گرفت و بعد قضاوت کرد...سخته بشه عشق و تقسیم کرد ولی قیول کنید ما حاظر به تقسیم هیج چیز به معنای واقعی نیستیم!!من حقه همه مردها اداره دو زندگی رو نمیبینم ولی چرا تو شراسط خاص که پای بچه وسط باشه یا بخاطر موقعیت خانوادگی و اجتماعی طلاق بخواد موقعیتو بهم بریزه وامکان مالی 100%وجود داشته باشه اشکالی نداره!فکر نکید برای پوشوندنه کار خودم میگم باور کنید که نه
- - - Updated - - -
اگه اشتباه تایپی پیش میاد عذر خواهی میکنم چون از طریق مبایل ارتباط برقرار. میکنم کلماتو به درستی نمیبینم
- - - Updated - - -
خودمم قصد دو همسره شدن رو نداشتم دروغ گفتن به شما برای زندگی من تاثیر نمیتونه داشته باشه !پس لطفا باور کنید جز حقایق چیز دیگه ای نیست،22سالم بود که تو خانه خدا با همسرم اشنا شدم !!نه نه اشتباه نکنید منظورم از آشنایی رفیق شدن یا ارتباط بر قرار کردن نیست،تو یه کاروان بودیم انشالله قسمته همه بشه،اونایی که مشرف شدن میدونن،بنده از تمام لحظات فیلم برداری میکردم روز اخر چند نفری درخواسته فیلمو کردن و من قول دادم برای همه سی دی کنم ،منزل ما اون موقع خ فلسطین بود حدودا 1ماهی گذشته بود یه روز ظهر که تو بانک بودم با همسرم بر خورد کردم از فیلم پرسید و گفت دفتر کاریش همین نزدیکیاس شماره دادم تماس گرفتن برای بردن سی دی قرار گذاشتیم ،بردن سی دی همانا و هر روز عصر ایشونو به بهانه های مختلف نزدیک شما بودم گفتم احوالی بپرسم همانا!!چشم باز کردم دیدم 3ماه گذشته ومن شدیدا عاشق شدم چون مرد رویاهام بود،در ضمن چون پدر وبرادری هم نداشتم فکر میکردم جای خالی همه رو پر کرده،نا گفته نمونه هدیه های انچنانیش هم بی تاثیر نبود،به گفته خودش البته دروغ هم نیست ادمیه حرام و حلال حالیشه پیشنهاده محرمیت داد منم چون ازدواج قبلی نداشتم،وبا کره بودم تنها راه ازدواج رسمی بود!بدم نیومد از نظرم همه جوره کامل بود،تنها ایرادش متاهل بود که گفت منو دوست داشته باشی قبول میکنی!منو در گیر احساساتم کرد،به هر بدبختی وکشمکشی بود خانوادم که اصلی ترین مادرم بود راضی کردم در اصل عرصه بهش تنگ کردم ...بعد از 4ماه زندگی پنهانی نه برای من برای اون آغاز شد که الام 8سالی میگذره و ثمرش دوتا بچه هامن،این تمامه واقعیت زندگیم بود:-(
- - - Updated - - -
لطفا حالا بفرمایید بازم بنده دزدی کردم؟؟ویران کردم؟؟نمیگم کار درستی بوده ولی منم که سنگ نبودم احساس داشتم ؟شما خودتون وقتی گرسنه هستید اول خودتونو سیر میکنید یا اول به گرسنه های دیگه نگاه میکنید؟؟پس باید تو شرایط قرار گرفت شاید. اون موقع ادم خودشو واجبتر از دیگری بدونه لطفا احساسی جواب ندید!واقع بین باشیم حالا هم 8سالو اندی گذشته اینکه از زندگی این مرد سریعا خارج بشید شد جواب!!ای شمایی که جمع شدید گوش به درد هم بدید!!مشکله همو راهنمایی کنید اینه جواب؟بعد 8سال الان سریعا خارج شم تکلیف دخترا چی میشه!!الان دیگه برای این حرف که اشتباه کردیو نباید میکردی خیلی دیره،چون زمانه زیادی گذشته،برای من دیگه ماهی وجود نداره تا بخوام از اب بگیرم...پس خواهشن به جای توهینو صفت غلط گذاشتن رو کسی،فکر کنید منو درست راهنمایی کنید که بتونم استفاده درست کنم از تجربه هاتون از پیشنهاداتون &کمکم کنید دخترام آینده منو پیدا نکنن چاره درست بدون احساس پیدا کنید 'اگه خودم میدونستم که از شما کمک نمیخواستم،روانشناسم رفتم،صبور بودنو پیشنهاد کرده،اعتماد کردنو پیشنهاد داده(به همسرم)میخوام از زبان عام بشنوم نه فقط شخص خاص..منتظر راهنمایی و تجربه هاتون هستم
سلام
چرا اسم کاربریتو مصیبت گذاشتی ؟ خودتم بخوای سیاه نگاه کنی که نمیشه. تا حدودی تونستم بفهمم چی میگی . مادر بودن فلسفه خودش رو داره .اگر ازدواجتون همچنان پنهانی می موند شما این مشکلاتو نداشتین . اما حالا یک بحرانه و بحرانهای زندگی غیر از زمان و گذشت زمان دوای دیگری ندارن . زمان چیزیه که شما بهش نیاز دارید من میشناسم توی فامیلمون کسی رو که از همسرش جدا شد و دختراشو یکتنه به دندون کشید و بزرگ کرد باید توی دیدتون تجدید نظر کنید بچه ها بدون پدر هم بزرگ میشن و گاهی بدون پدر بزرگ شدن بهتر از داشتن اینچنین پدری که مال خودشون نیست و فکرش جای دیگریه اما بازم نمیشه گفت این ایده درسته گاهی شرایط از دست آدم خارج میشه و فقط زمان تعیین کننده است. شرایط سختی دارید این که به فکر بچه هاتونید خودش خیلی عالیه . ضمن اینکه گفتید برای شما دیگه ماهی وجود نداره تا از آب بگیرید اشتباهه اونجور که من فهمیدم شما هنوز جوانید و سنتون اون قدر نیست که شرایط ازدواج مجدد رو نداشته باشید .
ولی دید من به زندگی سختر از اونیه که فکرشم بکنید.
- - - Updated - - -
برای خودم که اصلا نمیتونم زندگی جدیدی شروع کنم وحاظر نیستم هیچ کسه دیگه ایو به عنوان شریک زندگیم بپزیرم!!هیچ مرددیگهای نمیتونه پدر واقعی برای بچه هام بشه اوضاع بدتر میشه چون خودم تو شرایطش بودم.و زندگیرو بدون همسرم آخر زمان میبینم متاسفانه¡!!!!
سلام
شما چه از همسرتون جدا بشين چه نشين اون آقا در هر صورت پدر فرزندان شما خواهند بود
اين رابطه چه غلط چه درست، جسارت نشه حتي اگر يه رابطه نامشروع هم بود فرزنداني كه ازش حاصل شده حقي بر گردن پدرشون دارند و اين حق تا زماني ايشون در قيد حيات هستند ساقط نميشه.
ولي چيزي كه وجود داره اين هست كه زندگي اول اين آقا و همسر ايشون در اولويت هستند.
شما بايد طوري رفتار كنيد كه بتونيد رضايت اون خانم رو جلب كنيد نه به خاطر خدا و نه به خاطر دل شكسته اون زن بلكه فقط و فقط بخاطر دو فرشته معصومي كه حاصل يه تصميم طولاني مدت و اشتباه بودند.
اين وسط شما اگر رنجي رو تحمل ميكنيد و آسيبي مي بينيد هزينه تصميمي هست كه سال ها پيش گرفته شده و از اين بابت اظهار شكايتتون راه به جايي نمي بره. ازدواج شما شرعي نيست چون بدون رضايت همسر اول بوده.
شما همسرتون و خانواده ايشون و شرايط رو بهتر از ما مي شناسيد، و مطمئنا مي دونيد كه اگر اين ازدواج همچنان مخفي باقي مي ماند هم دو فرزند شما حضور پدر رو بصورت مداوم حس نمي كردند و كمبود پدر بر زندگيشون حاكم بود. پس لطفا با تامل و صبر مسيري رو در پيش بگيريد كه در آينده توسط فرزندانتون و فرزندان همسرتون محكوم و سرشكسته نشيد.
چرا نباید مصیبت بذارم؟واقعا این مصیبته بزرگیه که دامن گیرم شده!شما جمله بهتری سراغ دارین؟؟اگه مصیبت نبود که الان پامو رو پام گذاشته بودمو به زیباییهای اطراف نگاه میکردم و لذت میبردم چون از نظر مادی که مشکل ندارم معنوی از همه مهمتره که آرامش واقعیو میده که منم ندارم هر لحظه منتظر سونامی در زندگیم هستم!!زندگی بر خلاف خواستم سپری میشه"از بیرون هر کی نگاه میکنه میگه خوشبحالش غمش چیه الان تو این زمونه رفاه حرفه اول و میزنه.یه سریم مثل خانواده همسرم میگن نگاه چه تجمولاتی بهم زده!جوابم به سریه اول اینه مگه میشه تو تشته طلا خون خورد.و به خانواده همسرم؛چرا نمیگن
- - - Updated - - -
با سلیقه اس ،چرا نمیگن به جای طلا جواهر به خودش اویزون کردن زندگیه زیبا رو ست داره.اخ که چقدر دلم پره ولی چه فایده
سلام دوستم. یکی از مدیران به من گفته بود نباید به تاپیک هایی که عنوانشون گویای مشکل مراجع نیست، پاسخ داد. ولی من هرچی سعی کردم هیچ مدیری به این تاپیک توجه نشون نداد. خب منم دیگه کوتاه اومدم و تصمیم گرفتم کاسه داغ تر از آش نشم.:)
عزیزم داره نوروز میشه، شما میتونی انتخاب کنی که شاد باشی یا غمگین. اولی رو انتخاب کن.:)
یه نکته ای توی زندگی شما هست و اون اینکه شما از ابتدا با آگاهی به اینکه در این زندگی نفر دوم خواهی بود، با همسرت پیمان بستی.
شوهرت که بهت دروغ نگفته بود. مثل اینکه که یه فردی که از داشتن دوتا پا محرومه به کسی پیشنهاد ازدواج بده، اون شخص هم قبول کنه. بعدا مدام خودش رو مصیبت زده ببینه که من نمی تونم با شوهرم برم کوه، من نمیتونم فلان کار رو انجام بدم. مردم در موردم اینو میگن و غیره.
خب عزیزم شما از ابتدا قرار نبود اصلا چنین چیزهایی که الان دلت میخواد رو داشته باشی.
اگه با یه پسر مجرد ازدواج می کردی، حالا طبیعی بود که انتظار داشته باشی هفته ای هفت روز پیشت باشه. اما وقتی با این مرد ازدواج کردی مطمئنا میدونستی هفته ای هفت روزش مال تو نیست، درسته؟
میتونی یه مقدار واضح تر شرایطت رو توضیح بدی؟ شوهرت هفته ای چند روز پیش تومیاد؟ قبل از اینکه همسر اولش متوجه ازدواجش بشه، چند روز پیشت بود؟
الان اصلی ترین مشکلت همینه که شوهرت برات وقت نمی گذاره؟
ایشون از همسر قبلیشون چند تا بچه دارن؟ بچه ها چند ساله هستن؟ یه مقدار از تحصیلات و شرایط همسر اول ایشون بگو.
احساس شوهرت نسبت به همسر اولشون چیه؟ قبل از ازدواجتون بهتون قول داده بود از همسر اولش جدا بشه؟
رفتار شوهرت با بچه ها چطوره؟ بهشون محبت میکنه؟ به شما محبت میکنه؟ حتی بصورت تلفنی و غیره، نه الزاما حضوری.
خیلی سوال پرسیدم، اما لطفا به همشون جواب بده.
مهمترین چیزی که میخوام بهت بگم همونه که اول گفتم: داره سال جدید شروع میشه، سعی کن تمرکزت رو از این مشکلات برداری. این مشکلات هشت ساله که هستن. یه چند روزی خوش باش و با روحیه بهتر سال جدید رو شروع کن.
راستی برنامت برای تعطیلات چیه؟ یکم هم بیشتر از خودت بگو. تحصیلاتت، شغلت و غیره. روزاتو بیشتر چطور میگذرونی؟
- - - Updated - - -
سلام دوستم. یکی از مدیران به من گفته بود نباید به تاپیک هایی که عنوانشون گویای مشکل مراجع نیست، پاسخ داد. ولی من هرچی سعی کردم هیچ مدیری به این تاپیک توجه نشون نداد. خب منم دیگه کوتاه اومدم و تصمیم گرفتم کاسه داغ تر از آش نشم.:)
عزیزم داره نوروز میشه، شما میتونی انتخاب کنی که شاد باشی یا غمگین. اولی رو انتخاب کن.:)
یه نکته ای توی زندگی شما هست و اون اینکه شما از ابتدا با آگاهی به اینکه در این زندگی نفر دوم خواهی بود، با همسرت پیمان بستی.
شوهرت که بهت دروغ نگفته بود. مثل اینکه که یه فردی که از داشتن دوتا پا محرومه به کسی پیشنهاد ازدواج بده، اون شخص هم قبول کنه. بعدا مدام خودش رو مصیبت زده ببینه که من نمی تونم با شوهرم برم کوه، من نمیتونم فلان کار رو انجام بدم. مردم در موردم اینو میگن و غیره.
خب عزیزم شما از ابتدا قرار نبود اصلا چنین چیزهایی که الان دلت میخواد رو داشته باشی.
اگه با یه پسر مجرد ازدواج می کردی، حالا طبیعی بود که انتظار داشته باشی هفته ای هفت روز پیشت باشه. اما وقتی با این مرد ازدواج کردی مطمئنا میدونستی هفته ای هفت روزش مال تو نیست، درسته؟
میتونی یه مقدار واضح تر شرایطت رو توضیح بدی؟ شوهرت هفته ای چند روز پیش تومیاد؟ قبل از اینکه همسر اولش متوجه ازدواجش بشه، چند روز پیشت بود؟
الان اصلی ترین مشکلت همینه که شوهرت برات وقت نمی گذاره؟
ایشون از همسر قبلیشون چند تا بچه دارن؟ بچه ها چند ساله هستن؟ یه مقدار از تحصیلات و شرایط همسر اول ایشون بگو.
احساس شوهرت نسبت به همسر اولشون چیه؟ قبل از ازدواجتون بهتون قول داده بود از همسر اولش جدا بشه؟
رفتار شوهرت با بچه ها چطوره؟ بهشون محبت میکنه؟ به شما محبت میکنه؟ حتی بصورت تلفنی و غیره، نه الزاما حضوری.
خیلی سوال پرسیدم، اما لطفا به همشون جواب بده.
مهمترین چیزی که میخوام بهت بگم همونه که اول گفتم: داره سال جدید شروع میشه، سعی کن تمرکزت رو از این مشکلات برداری. این مشکلات هشت ساله که هستن. یه چند روزی خوش باش و با روحیه بهتر سال جدید رو شروع کن.
راستی برنامت برای تعطیلات چیه؟ یکم هم بیشتر از خودت بگو. تحصیلاتت، شغلت و غیره. روزاتو بیشتر چطور میگذرونی؟
- - - Updated - - -
نمی شه ویرایش کرد***** ولی من هرچی صبر کردم هیچ مدیری به این تاپیک توجه نشون نداد.
سلام اول بگم خواستم عنوان وعوض کنم ایمیل هم فرستادم اما جوابی نگرفتم ،حتی تو مشخصاتم نوشته شده مجرد،بدون فرزند بلد نبودم چطوری درستش کنم؟شایدم فهمیدن حالیم نیست کاریم ندارن
- - - Updated - - -
حالا جواب سوالهای شما!همسرم قبل از علنی شدن هفته ای 1شب پیشه ما بود تو سالها فقط میگفت صبر کن 2ماه دیگه،بعد 6ماه دیگه،همین طوری 8سال گذشت!!البته هر روز هم 1یا 2ساعتی با بود و هست،هفته ای یک شبم تا ماه گذشته ادامه داشت تا اینکه خانوم خودشو به قشو ضعف زد!!قبل از ازدواج چون مادرم مخالف 100%بود گفت جدا میشه بعد از دو هفته اومد گفت بچه ها رو نگه میداری من ترسیدم قبول نکردم گفتم بذار اونم باشه.موقع عقد گفت 1سال فرصت میخوام تا شراکته بینه خودمو برادرامو جدا کنم بعد عنوان میکنم،که 8 سال طول کشید،خانوم شک کرده بود ولی ایشون قسمه جلاله خورده!من اینا رو بعد از ماجرا علنی شدن فهمیدم ،برادراش میدونستن،پدرشم خبر داشت،میومد پیش ما خیلیم دوسمون داشت،تا اینکه دختر کوچیکم دست به تلفن پدرش میزنه و خانوم تماسی که گرفته ارتباط وصل میشه قضیه لو میره،راستشو بخواین منم بدم نیومدن فکر میکردم کار خداست وهمه چی حل میشه!شبه اول تا 2نصف شب تو ماشین با هم حرف میزنن ،خانوم اذش میخواد هر چه سریع تر از من جدا شه و همسرم قبول میکنه،میگه طلاق بده جبران کن،فرداش که سوال کردم چیزی نگفت؛گفت درست میشه تا یک هفته مسکوت موند وقتی شروع به اعتراض کردم گفتم بهانت چیه زیر بار نرفت ،مبایلشو چک کردم 60بار زنگ زده بود و اس داده بود اگر پیشه اون باشی الان همه رو خبر میکنم،منم بهش زنگ زدم گفتم چی شده کیو خبر میکنی،قیامت از اون موقع شروع شد همه خانواده همسری با خبر شدن،شب به پدر شوهرم زنگ زدم گفت کار غیر شرعی نکرده باید دو تا زندگیشو حفظ کنه ،خیالم راحت شد صبح که دوباره تماس گرفتم گفت یه فکری کردم بیا طلاق بگیر این راحت بشه صیغه 99ساله کن منم شر راه انداختم گفتم مگه با بیوه حرف میزنید قطع کردم از اون به بعد همه شدن یکی و من تنها،اختلاف بین منو شوهرم شروع شد،خواهرا برای فضولی یکی یکی اومدن خونم اولی شروع به تعریف و تمجید کرد من مقابل هیچ کدوم حرفی نزدم ولی به شوهرم گفتم کسیو نمیپذیرم؟اینم گذاشت کفه دستشون!همه پا تو یه کفش کردن طلاق ندی قید ما رو باید بزنی بنده خدا 1ماهی به هوای سفر کاری خودشو گم وگور کرد تا یه مشکل براشون پیش اومد از من غافل شدن!!بعد 4تا خواهرا اومدن گفتن ما دخیل نیستیم چرا آه شما گریبان گیره ما بشه،اونا عقب نشینی کردن،دختر بزرگش وزنه یکی شدن و روزگارشو سیاه کردن چندین بار دخترش آقا داماد خطاب کرده پدرشو سال اول دانشگاهه،دومیه اول دبیرستان مدرسه نمیرفت ،تا اینکه همسرم گفته حلش میکنم ،از اینورم به من میگه حلش میکنم!!تا اوایل اسفند میگفت نمیذارم به سال بکشه چند روزیه که شروع به اعتراض کردم دوباره گفت 1ماه وقت بده،گفتم دیگه نمیتونم طلاق میخوام قبول کرد ولی کاری نکرد قدمی بر نداشت،یه دو روزی نیومدبعد اومد گریه کرد التماس کرد،نمیتونم طلاقت بدم میمیرم پشیمون میشیا!!دوتامون عاشق هم هستیم !از اون طرفم فشاره بچه ها وخانوم روشه،دوباره فرصت خواسته تا امتحانات خرداد تموم بشه از درس نیوفتن،منم چاره ای جز قبول کردن نداشتم،از روز اول تا حالا هیچ وقت اسمه خانومو نیاورده همیشه،با صفت مادر بچه ها خطاب کرده،جلو خواهراشم گفت عشقی نداره نسبت بهش به عنوان مادر بچه هاش براش قابل احترامه!ومیگه بچه پدر و مادرو با هم میخواد و نمیخواد زندگی بهم بخوره،اما مثل اینکه خانوم ودختر بزرگش شدیدا تو فشارش گذاشتن!به منم میگه این همه صبر کردی برای 3ماه کم نیار!خانوم اول 41سال سنشه،داره درس میخونه ساله دوم یا سوم دانشگاه،چه مقطعی نمیدونم،مهجبه هم هست،من از درس خوندنش اطلاع نداشتم از خواهراش شنیدم.خودمم که دو ماهی هست وارده 30 سالگی شدم ،تحصیلاتم فوق دیپلم هنر از دانشگاه علمی کاربردیم،کار هم. نکردم تا حالا،تو خونه با بچه ها مشغولم ،زنه تمیزیم به بچه هام وامور تربیتیشون شدیدا اهمیت میدم دخترم تو مقطع آمادگی مدرسه تیز هوشان میره،وعلاقه شدیدی به زبان داره پدرشونم عاشق بچه هاشه در ضمن من چادر سرم نمیکنم،به لباس و شیک پوشی اهمیته زیادی میدم به وسایل خونه هم همین طور!!این شده باعث ناراحتی جدید که میگن تجملاتیه،از زبانه خواهر شوهرام گفتم،اهل رفت و آمد و رفیق بازی هم نیستم کلت آدمه زود جوشی نیستم دوستی هم به عنوان رفیق فابریک ندارم،همه چیرو تو خانوادم خلاصه کردم،از حالمم ناراضی نیستم جدایه از قضیه پیش امده
- - - Updated - - -
به خاطر بچه ها مخصوصا بزرگه سعی میکنم ظاهرو حفظ کنم،تعطیلات قراره یه سفر 4روزه امروز عصر همسرم گذاشت،ببینیم چی میشه!!سال تحویل مادر دخترا تنها منزل خودمون هستیم میمونیم تا همسرم بیاد به اتفاق منزل. مادرم بریم ما میمونیم و همسرم بر میگرده سره پستش،توکل به خدا شاید زندگی به من هم خندید
- - - Updated - - -
در ضمن من توقع 7روزه هفته رو هم ندارم ولی انتظار دو یا سه روز رو چرا!!اونم پشته سر هم نه،یه خط در میون،که نه سیخ بسوزه نه کباب...ولی مگه حسه حسادت و رقابت میذاره..
- - - Updated - - -
یه چیز دیگه که فهمیدم خانوم میخواسته من بکشه خونش عصابانیم کنن،دعوا بشه 110زنگ بزنن بیاد!میگن مشاور بهش خط میده.راه دیگه ای که پیش گرفته فرصت نده همسرم کنار من بیاد..مخصوصا از لحاظ...... ای بابا یکی نیست بگه خانوم کجای کاری بنده خدا شده مرده متحرک تو به چی فکر میکنی!!!!
سلام دوست عزیز.
داستان این زندگی من رو متاثر کرد.
راستش نمیدونم چی بگم که خدا رو خوش بیاد، شما رو هم خوش بیاد.
همدردی کردن با شما خیلی سخته. امیدوارم بهتونید ما رو درک کنید و بهمون حق بدید.
اما با وجود اینکه از همدردی و همدلی کردن عاجز هستم، باز هم دلم میخواد کمکی بهتون بکنم.
تنها کمکی که از دستم برمیاد اینه که شما رو به بعضی نکات توجه بدم.
البته فقط بعضی از نکات. چون میدونم پذیرش خیلی چیزا رو ندارید.
عزیزم هیچوقت از کسی بخاطر ظلمی که به بچه هات میشه خشمگین نباش. چون اولین کسی که به اونها ظلم کرد، شما بودید.
شما میدونید که هر انسانی نیاز به یه پدر درسته داره! پدرها بخاطر مشغله هایی که دارن، اکثرا حتی وقتی هر هفت شب هفته رو پیش بچه هاشون هستن، بازم حق پدری رو بصورت کامل ادا نمی کنن.
شما بچه هایی رو به این دنیا آوردی که از اول بی پدر بودن! یا در خوش بینانه ترین حالت، یک هفتم پدر داشتن!
عزیزم هیچ کس بیش از شما به اون بچه ها مدیون نیست، چون شما بودید که اونها رو فدای خودخواهی و منافع خودتون کردید.
مادامیکه ما دیگران رو مقصر میدونیم، آتیش میگیریم، و دلمون برای خودمون میسوزه. اما وقتی باور کنیم این خود من بودم که این شرایط رو ایجاد کردم، و نه تنها دیگران به من بدهکار نیستن، بلکه من باید از دل اونها در بیارم، و بهشون مدیون هستم، اونوقت به اوضاع مسلط تر میشیم.
شما از 22 سالگیت تا حالا پشت سر هم داری تصمیمات اشتباه برای زندگیت میگیری. حتی بچه اول رو که به دنیا آوردی، متنبه نشدی و دومی رو هم اضافه کردی.
یک ذره تامل باعث میشه متوجه بشی شما شخصا مسئول و مسبب این وضعیتی هستی که برای خودت و اطرافیانت پیش اومده.
این قدم اول برای تغییر شرایطه، تا نتونی سهم خودت رو ببینی، در این وضعیت باقی میمونی. باور کن حتی اگه شوهرت همسر اولش رو طلاق بده و بیاد با تو زندگی کنه، تو خوشبخت نخواهی شد.
ميشل عزيز حرف دل منو زدي.خانم عزيزنيت همه همدرديه وهيچكس حق نداره اينجا كسي رو مؤاخذه كنه.من اصلا به اون خانم كار ندارم چون مقصر اصلي همسر شماست.چون حتي يك لحظه به فكر روح بچه هاش نبود كه چه بلايي سرشون مياد.مطمئن باشيد واين حرفمو به مرور زمان باور ميكنيد كه همون كاري روبا شما ميكنه كه با همسر اولش كرد.حتي بدتر وزشتتر از اون.پس هرچه زودتر به فكر نجات خودتون وبچه هاتون از طريق قانوني باشيد.البته اينها همه نظرات ديگرانه وشماتصميم گيرنده نهايي هستيد.ارتباط معنويتون باخدا باعث ميشه بهترين راه پيش پاتون قرار بگيره.100بار استخيرالله بگيد هر چي خيره پيش مياد.
خانم عزیز،
شما که از لحاظ مالی تامین هستید، از نظر عاطفی هم که بدون همسرتون نمی تونید زندگی کنید و تمایلی به طلاق ندارید. پس الان مشکل چیه؟
همسر شما می تونه علیرغم علنی شدن خطاش و محدودیت هایی که همسر اولش براش درنظر گرفته، 4 روز تعطیلات با شما سفر بره.
پس زندگی اونطرف هم خیلی گل و بلبل نیست. اون زن هم داره می گه نرو و همسرت باهاش دعوا می کنه و به حرفش گوش نمی کنه و 4 روز تنهاشون می ذاره تا بیاد پیش شما.
راستش نمی تونم باور کنم که زنی 8 سال شوهرش زن و بچه دیگه داشته باشه و زن متوجه نشه !! ببین چقد به همسرش اعتماد داشته که هفته ای یک شب بیرون از خونه بودنش و این همه رفتارهای مشکوک و غیب شدن ها و ... هزینه هایی که برای شما می رفته و چیز ساده ای نیست که بشه قایم کرد و .... همه و همه جلوی چشمش بوده و باز اعتماد می کرده.
یکی از بدترین بلاهایی که ممکنه سر یک آدم بیاد از دست دادن اعتمادش است. اون روزی که حس کنی از تو و اعتمادت سواستفاده شده.
اینها را گفتم تا بدونی که اون زن در وضعیتی به مراتب بدتر از شماست. شما ناراحتی، اون دل شکسته. خدا کنه دلت نشکنه و خدا کنه که هیچوقت نفهمی و تجربه نکنی درد اون زن را. تویی که در مقابل یک بی توجهی 4 ماهه کم آوردی، زیر بار شکستن دیوار 8 سال اعتماد، خورد می شی. پس فقط دعا کن اون زن دلش نیاد که نفرین کنه.
اما در وضعیت کنونی شما، برعکس بقیه دوستان فکر نمی کنم که جدایی راه چاره باشه. مگر این که زنی قوی و با اراده باشید.
زن مطلقه ای که ازدواج اولش پنهانی بوده و دو بچه کوچیک هم داره، شانس ازدواج مناسبش پایین است. اول بخاطر اون رابطه پنهانی و همسر دوم بودن، بعد بخاطر بچه ها.
اگر برات ممکن هست، و همسرتون و خانوم اولش اجازه می ده، به همین شکل بمون توی زندگیت. پا روی دلت و خواسته های رنگارنگت بذار و بشین بچه هات را بزرگ کن. همین که از نظر مالی تامین هستی و همسرت هم گهگاهی به شما سر می زنه، باید شاکر باشی. بهانه عدالت و ... نگیر که خودت بهتر از هر کس دیگه ای می دونی چیکار کردی. درسته که سنت کم بوده و اشتباه کردی و ... ولی به هر حال باید پای اشتباهت بایستی.
البته 4 ماه زمان کوتاهی هست تا اون زن از شوک خارج بشه و بفهمه می خواد چیکار کنه. پس فعلا صبر کن ببین تصمیمش برای زندگی چی هست.
اگر مردی به همسرش خیانت کرد تا با تو ازدواج کنه، بدون که با مردی ازدواج کردی که به همسرش خیانت می کنه.
- - - Updated - - -
گاهی اوقات بخاطر یک جمله، تشکر زدن زیر یک پست برام سخت می شه. چون فکر می کنم تشکر به معنی این هست که من با تمام جملات پست موافقم.
پست زیبای خانم صبا بسیار جای تشکر داشت. فقط یک جمله اش را من مطمئن نیستم ( ازدواج شما شرعی نیست چون رضایت خانم اول را نداشته ).
دوست عزیز ،اگر از شرع بخوایم بگیم ؛که هر مردی میتونه چندین بار تجدید فراش کنه!!مثل پیغمبر(ص)ولی مگه به بقیه چیزایی که شرع گفته عمل میشه که اینو مردا عمل کنن؟؟ازدواج دوم تو قانون فعلی بدون رضایت همسر خلافه قانونه!خلاف شرع نیست!من در ساله 83ازدواج کردم،ساله 85 زیر یک سقف به اصطلاح رفتم،واین قانون در ساله 86به تصویب رسید!!الان من نه مرتکب خلاف شرع شدم نه قانون،اشتباه من. قبول کردن همسر دوم شدن بوده فقط همین ،حالا اگر بحسی میشه بینه خانوما اول میان خودشونو جای طرف میذارن!اونم شخص اول ،چرا نمیان دومی بذارن،نمیدونم،شایدم چون ازدواج کردن نمیشه...
شما باید واقعیت ها رو بپذیرید. متاسفانه شما ذهن و تفکر بسیار پراکنده ای دارید و برای همین هر موقع که نزدیک به قبول یک واقعیت میشید ذهنتون میره یک سمت دیگه و از یک چیز کاملا غیر مرتبط سخن می گید. بدون اینکه قصد سرزنش داشته باشم، چندین واقعیت رو براتون میگم:
1. شما اشتباه کردید که وارد این زندگی شدید. در سن 22 سالگی، بدون ازدواج قبلی، بدون فشار و تحمیل خانواده، ازدواج با مردی که 16 سال از شما بزرگ تر بوده و همسر هم داشته، حتی قصد طلاق و جدایی هم نداشته. من نمی دونم وقتی تن به همچین کاری دادید فکر می کردید در آینده چه اتفاقی قراره بیفته که از الان متفاوته؟ دقیقا همون چیزی شده که انتظار می رفت بشه.
2. شما به مردی اعتماد کردید که به همسر قبلیش دروغ گفته و همسر جدید گرفته. کاری به شرعی بودن این کار ندارم ولی ایشون از اولین لحظه آشنایی با شما نشون داده مرد با وفایی نیست. چطور انتظار داشتید حالا برای شما به پای وعده هاش بایسته. چطور همین الان انتظار دارید چند سال دیگه سراغ یک دختر جوون تر نره؟
3. بعد از ازدواج ایشون گفت شما رو به خانوادش معرفی می کنه، و نکرد. یک سال و دو سال و بالاخره شد هشت سال. شما چرا از همچین شخصی بچه آوردید؟ چرا زودتر بعد از یک سال زندگی به فکر جدایی یا حل مشکلاتتون به طور اساسی نبودید؟ صبر کردید 30 سالتون بشه و دو تا بچه بیارید تا به فکر بیفتید؟
4. ایشون به شما دروغ گفته، زیر قولش زده، کم توجهی می کنه، به فرزندان شما توجه نمی کنه، مردی است که اهل خیانت و بی وفایی هست، خانواده اش هم که اصلا با این کارش مشکلی ندارند، نمی دونم چطور هنوز به ایشون به چشم مرد رویاهاتون نگاه می کنید. اگه مرد رویاهای شما، مردی است که به همسر خودش خیانت کنه تا با یک زن دیگه باشه، رویاهای شما همین زندگی ای است که الان در اون هستید.
===
شما باید در ابتدا قبول کنید مسئول مشکلات و "مصیبت" های شما، فقط شخص خودتون هستید مثل شخصی که چشم بسته می پره وسط بزرگراه و بعد تصادف می کنه. درسته که یک ماشین دیگه بهش زده ولی اشتباه از خودش بوده که اون کار اشتباه قبلی رو انجام داده و شرایط شما هم دقیقا به همین شکل است. شما باید قبول کنید هر اتفاقی که برای شما افتاده، نتیجه اشتباهات خود شما بوده ولی در این بین فرزندان شما بی گناه هستند و اولویت همیشه سلامت فکری و جسمی فرزندان شماست. شما به خاطر فرزندانتون هم که شده اگه تا امروز همه تصمیماتتون اشتباه بوده، از الان مجبور هستید تصمیمات صحیحی بگیرید چون به عنوان مادر این وظیفه رو دارید.
در مرحله دوم شما باید واقعیت های اطرافتون رو به همون شکلی که هست ببینید که این قضیه نیازمند تمرکز و دقت بالاست که من اصلا در شما نمی بینم. شما با حال فعلیتون بعیده بتونید تصمیم های درستی برای خودتون و بچه هاتون بگیرید. توصیه می کنم حتما به یک مشاور مراجعه کنید تا به شما در شناخت اشتباهات قبلی و همینطور واقع بینی درباره وضعیت فعلی کمک کنه.
در مرحله سوم هم شما بهتره حقوق قانونی خودتون و فرزندانتون رو دقیقا بدونید. شما که مشکلات مالی ندارید توصیه می کنم به یک وکیل خانواده مراجعه کنید تا از این حقوق بهتر آگاه بشید و احیانا در این بین چیزی از حق و حقوق خودتون و فرزندانتون رو نادانسته از دست ندید و همیشه تصمیماتتون در راستای حفظ و بدست آوردن این حقوق باشه.
دوست عزیز.
من یه سوال از شما دارم، لطفا قبل از پاسخ دادن، خوب و دقیق بهش فکر کن. شاید یکی دو روز تعمق برای رسیدن به پاسخ درست، لازم داشته باشی.
با توجه به شناختی که از شخصیت شوهرت داری، و با توجه به رفتارهایی که از ایشون دیدید (چه نسبت به شما و چه دیگران!)،
انگیزه اصلی شما برای موندن با این فرد چیه؟
چه میزان از این اصرار شما بخاطر فرار از پذیرش اشتباهتون هست؟ و ترس از شکست خوردن؟
با توجه به رفتاری که با همسر اول این آقا داشتید، به نظر میرسه شما نمیخواید بازنده این میدان باشید. این تمایل تا چه حد در تصمیم شما برای موندن با این آقا موثره؟
- - - Updated - - -
راستی:
گفتید که همسرتون قراره چک مهریه رو براتون بیاره. آوردن؟
تصمیم همسرتون چیه؟ در این مورد صحبتی کرده؟ از شما تقاضایی داشته؟
جواب این سوال خیلی سریع میتونم بدم چون خیلی بهش فکر کردم نه حالا قبلا!!اگر اسمشو انگیزه بذاریم"اول بچه هام ،بعد تو جوانی بیوه نشدن؛یا اصلا بیوه نشدن؛ادامه زندگی بدون پشتوانه،هم از نظر مادی هم معنوی!زندگی سختر از اونیه که بشه با وجود دوتا دختر که تو نعمت فراوان بزرگ شدن ادامه داد من از پسش واقعا بر نمیام.حق و حقوق من جوابگوی نیاز های ما قطعا نمیشه!شاید بگید ،اگه همسر شما نمونه پدر بچه ها که میمونه!!ولی قطعا دیوار چین بینه ما کشیده میشه،با توجه به شناختی که همسرم دارم،این بچه هارو با مادر میخواد شاید اون موقع ماهی یک دفعه هم سراغشون نیاد یه چیزی میدونم که اینو میگم!
- - - Updated - - -
و جواب دوم:من درسته اشتباه کردم،اما اشتباه بعدیو نمیخوام با دستای خودم انجام بدم؛من شدیدا از شکست،وطلاق میترسم،بعضی وقتا به این نتیجه میرسم اسمش از نبودنش به کل بهتره!آینده دخترا!ازدواجشون؛به همه چی فکر میکنم توضیح اینا برای داماد آینده خیلی سخته،نهایتش میگن مادر زنم زنه دوم دیگه؟نمیگن که زن دوم شد بیرونش کردن!یا بر چسب بچه طلاق به دخترام نمیزنن
- - - Updated - - -
وجواب سوم:من برای بردو باخت نیومده بودم،ولی الانم اجازه نمیدم به خواسته کسی پرتم کنند بیرون،این اقا وقتی جیک جیک مستونش بود، باید فکر این روزارم میکرد.
- - - Updated - - -
و در پایان :بله چک آورد ولی من نگرفتم،نخواستم بگیرم فعلا که خانواده ایشون دوباره شروع به حرف و حدیث کنن که برای پول اومده !اگه برای پول اومده بودم مهریه که هر زنی هر موقع اراده کنه میتونه بگیره!میگرفتم میرفتم!!قبل از مشرف شدن به خانه خدا خواست بده نگرفتم،و نظر ایشون فقط صبر وتحمله،اما من که صبر ایوب ندارم!!میدونم بهم علاقه منده وشدیدا هم علاقه داره،همین علاقه موجب شده نتونه حرکتی فعلا انجام بده، حالا تا کی بتونه دلشو راضی کنه نمیدونم.چون برای طلاق هر لحظه میتونه اقدام کنه دلیل و مدرکی هم نمیخواد قانون طلاق با مردهاست،در صورتی که بتونن تمام حق حقوق زن رو بدن!اینم اراده کنه میده!از نظر من اگه یه دروغگو تو دنیا وجود داشته باشه،این پادشاهه دروغگوهاست،حالا من احمق به خاطر چیزایی که گفتم؛و هم اینکه این پادشاهه دروغگوهارو دوست دارم!یا به تعبیری:چشم باز کردم اینو دیدم ،عادت کردم بهش،حتی به دروغاش،از این ماه به اون ماه انداختناش،میدونم دروغ میگه ماله این حرفا نیست،ولی برای اینکه 1ماهی خودم آروم باشم قبول میکنم،به خودم دل خوشی میدم،شاید این دفعه راست باشه،همیشه هم پوچ در میاد،
من آینده طولانی مدتی در این زندگی برای شما نمی بینم مگه اینکه به شرایط فعلی راضی باشید و بتونید به همین شکل ادامه بدید. من اصلا فکر نمی کنم با ادامه این زندگی، وضع شما از این که الان هست بهتر بشه، ولی احتمال بدتر شدن هست.
خب این تفکر اشتباه شماست. شما به جای اینکه نگران سلامت ذهنی فرزندانتون در دوران کودکی و موقع بزرگ شدنشان باشید (زمانی که بیشترین آسیب ها رو می تونند ببینند)، نگران این هستید که 20 سال دیگه موقع ازدواج قراره مردم چه برچسبی به اینها بزنند، شما نگران هستید بعدا یک عده انسان بیمار و روانی به دخترهاتون برچسب بچه طلاق بزنند ولی نگران نیستید که در چنین شرایط مخربی ممکنه آسیب های بسیار جدی تر روانی ببینند که کل دوران زندگیشون رو تحت تاثیر قرار بده. تا 20 سال دیگه شرایط کشور و فرهنگی خیلی تغییر کرده و دنیا مثل الان نیست همونطوری که الان مثل 20 سال قبل نیست.
شما طلاق رو شکست می بینید، در حالی که شکست نیست بلکه پایان یک رابطه مخرب، خودش تصحیح یکی از اشتباهات گذشته است. من واقعا نگران فرزندان شما هستم و برای همین توصیه کردم حتما به یک مشاور مراجعه کنید تا بهتون کمک کنند و بفهمید چه کارهایی برای فرزندانتون بهتره. دیدن ناراحتی والدین (به خصوص مادر)، محیط پر تنش و پر اضطراب و رفتن و اومدن گاهی وقت یک نفر با نقش پدر برای فرزندان اصلا شرایط مناسبی نیست.
توصیه من جدا شدن نیست، توصیه من مراجعه به یک مشاور آگاه هست که در ابتدا شرایط فعلی خانه شما و خود شما رو برای رشد و مراقبت از فرزندانتون بررسی کنه و بعد از اون تغییرهایی در زندگی شما که می تونه این شرایط رو بهتر کنه رو بهتون بگه تا وقتی می خواهید تصمیمی بگیرید، این تصمیم در راستای بیشترین منفعت برای سلامت و رشد فکری فرزندان شما (نه حرف و حدیث مردم!) باشه.
مرسی دوست عریز حتما حتما با یه مشاور صحبت میکنم.قبلا هم حرف زدم ولی تلفنی اما حالا حضورا مراجعه میکنم،بالاخره یه طوری باید کنار بیام؛یا همینی که هست قبول کنم یا گورمو گم کنم از این زندگی نکبتی بیرون بیام.برام دعا کنید
- - - Updated - - -
مرسی دوست عریز حتما حتما با یه مشاور صحبت میکنم.قبلا هم حرف زدم ولی تلفنی اما حالا حضورا مراجعه میکنم،بالاخره یه طوری باید کنار بیام؛یا همینی که هست قبول کنم یا گورمو گم کنم از این زندگی نکبتی بیرون بیام.برام دعا کنید
کاربر Sinead خیلی خوب و دقیق بهتون راهکار دادند ، در کنارش من بهتون توصیه میکنم به روانشناس مراجعه کنین.
:314:سلام راستی مدیر عمدردی چرا یه راهنمایی ننو تا حالا نکرده؟
- - - Updated - - -
ببخشید اشتباه تایپی بود!(همدردی)
- - - Updated - - -
گاهی انقدر دل تنگ میشوم که دلم میخواهد خودمو بغل کنم ببرم بخوابانم.لحاف رو بکشم رویش ودست تو موهام ببرم وبگم ؛گریه نکن،خودم جان...درست میشود،درست،اگر هم نشد به جه:(نم
- - - Updated - - -
راستی عضو کوشا sinead؛این آینده نگریتون طبق چه دیدیه؟میشه بیشتر توضیح بدید.خدا دادیه!از نظر تحصیلیه؟شما فارغ التحصیل هم شدید؟یا از روی اینه نگاه کردید!
خانم مصیبت سلام
چه اسم بجایی برای خودت انتخاب کردی
تو با این ازدواجی که داشتی مصیبتو به زندگی زن اول اون به اصطلاح مرد و بعد خودت و بعد 2 تا دختر خودت هدیه کردی
شما با یه تصمیم اشتباه اونم از سر خود خواهی ببین زندگی چند نفرو تحت تاثیر قرار دادی؟
اگه ازدواج شما با یه مرد متاهل دزدی نبوده پس چی بوده؟ اگه اون آقا میتونست زنی رو خوشبخت کنه اون زن اولش بود که با ازدواج با شما خیلی واضح ولی غیر مستقیم
اینو بهتون گفته که آینده روشنی برای شما نخواهد داشت. ولی شما به خاطره علاقه یا هرچیز دیگه ای خودتو گول زدی.
از حرفای من ناراحت نشو تا وقتی که ما زنها به هم جنس خودمون رحم نکنیم از مردها که نمیشه توقع رحم کردن داشته باشیم.
تو نگران دخترات هستی و این خیلی طبیعیه ولی چرا میگی وقتی همسر اول اون آقا فهمیدن 2تا دست داشت 2 تا دیگه هم قرض گرفت و زندگیشو چسبید؟
چرا حقی رو که واسه خودت قائلی واسه اون زن قائل نیستی؟
چرا اون نباید زندگیشو که بیشتر از 8 سال تو بوده ول کنه بره اون که جای تو رو تنگ نکرده تو جای اونو تنگ کردی؟
تو خودت چرا چسبیدی به این زندگی ؟چرا فکر کردی رو خرابه زندگی کسی میشه زندگی ساخت؟ لطفا نگو به خاطره دخترا .چون ازدواج شما به خاطره دخترات نبوده . با خودت رو راست باش تو بچه های بی گناه و معصوم وارد این بازی کردی تا اون آقا رو پایبند کنی. و به وسیله بچه هات خودتو تا آخر عمر بهش آویزون کنی
حالا هم اشتباه کردی. ما آدما بابت اشتباهاتمون باید هزینه بدیم باید تاوان بدیم. و تاوانش ممکنه بد شدن روحیات بچه هات بشه اونم به خاطره شرایطیه که تو براشون به وجود آوردی. و همینطور که خودت گفتی مثل یه مادر باید غصه شونو بخوری و روزی هزار بار به خودت لعنت بفرستی که باعث بانی شرایط بد دخترات فقط و فقط تو هستی
لطفا خود خواه نباش فکر بچه های اول اون زن رو هم بکن شاید اونا هم به خاطره ازدواج دوم پدرشون واسه ازدواج به مشکل بر بخورن. پس فقط به بچه های خودت فکر نکن. در ضمن تو با دونستن اینکه بچه هات بچه زن دوم میشن اونا رو به این دنیا آوردی پس مسئول کار خوت باش
و اینکه اگه فکر میکردی که اون آقا زن اولشو طلاق میده و فقط با تو میمونه این ازدواج و کردی و هنوزم به این اتفاق امیدواری باید بگم بهتر از خواب بیدار شی.
اگه جرات جدا شدنو نداری پس منتظر بهتر شدن شرایط نباش چون اگه بخواد شرایط واسه تو که زندگی کس دیگه ای رو خراب کردی و دل اون زن رو خون کردی خوب بشه عدالت خدا زیر سئوال میره.
اگه کارت خوب بوده منتظر نتیجه خوب و اگه کارت اشتباه وبد بوده منتطر نتیجه بدش باش. حتی اگه یه ذره باشه نتیجه اش به ما برمیگرده. خدا بارها تو قرآنش اینو بهمون گفته. و شرایط آلانت نتیجه کارت .
فقط به خاطره راضی و خشنود کردن خدا یه تصمیم درست هرچند سخت بگیر و منتظر نتیجه خوبش بمون . راه سخته که نتیجه خوب داره
خواهر خوبم بابت حرفای تندم منو ببخش ولی بیدار شو از رویا .
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ،تنهائی ست
[cenلطف کنید وکلمه گستاخ رو برای خودتون چندین بار تایپ کنید!!چون غیر قابل تحمل شدید با همه نیستم ،با اون چند نفری که فقط شدن دایه عزیز ter][/centerتر از مادر!!!!نه به خاطر اینکه از من طرفداری نمیکنید؛نه فقط به خاطر اینکه اگر اینجا رو انتخواب کردم نوشته شده بود هم دردی!ننوشته شده بود حس زنانه گل کردن که؟؟؟بعد از بنده اومدم اینجا زندگیمو شرایط رو باز گو کردم راه حل نشون بدین ؟ولی مثل اینکه بر عکس اومدم برچسب دزد ،گستاخ،و.....الی ماشالله حرفهای قشنگ بهم بچسبونید!شما اگر واقعا به عنوان همدرد وارد این مجموعه شده بودید!!به جای فسخ،دنبال وصل میگشتید،اگر میگفتم آره کارم درست بوده ،اون خانوم باید بره،من زندگیو کامل میخوام حق با شما بود!!!!ولی منی که از اول گفتم میدونم اشتباه بوده،ولی حالا که گذشته،واقعا این حرفا زشته زدنش!طرفداری یا برعکس ،توهین کردن شما نمیتونه تاثیر 100%رو احدی داشته باشه،ولی ای کاش هر کسی عضو اینجا میشد ،دلشو ،از تمام بدیها،پاک میکرد،بعد وارد میشد!اما متسفانه،هم دردی که نمیکنید بدتر تو دل هم نوع یا هم وطن خودتو خالی میکنید،ای کاش به جای نمک روی زخم پاشیدن بلد بودید مرهم زخم باشید هر چند اون زخم چرکی باشه،اگه پست یا مقامی داشتید خدا میدونه چه میکردید،خدا بدترین گناهانو با توبه میبخشه!!قاتل مرتکب قتل میشه،خانواده مقتول گذشت میکنه،متاسفم متاسف از اینکه گذشت تو جامع ما معنی و مفهومی نداره!!چرا نیومدید فکر کنید این اتفاق این اشتباه برای عزیزتون افتاده؟؟؟اون موقع هم حکم طلاق صادر میکردید؟؟یا دنبال چاره میگشتید ؟؟من سر تعظیم برای اون دسته از کاربرا فرود میارم که اگه راهنمایی هم کردن با تنش نبوده!با توهین نبوده!شما راه آخر رو اول میگید جالبه خوبه قضاوت نمیکنید!!چون دیگه انسانی سالم توی کره زمین باقی نمیموند.فکر نکنید ناراحت شدم چون به ضررم حرف میزنید ناراحتم اومدم با کی سفره دل باز کردم.خبر دارید که میگن اگه زن و شوهری رو از هم جدا کنید عرش خدا به صدا در میاد؟میگید خودت چی کار کردی من جدا نکردم از اول هم نخواستم جدا بشه!شاید اول اگه میخواستم انقدر عاشق بود که این کارم انجام بده.طبق گفته همیشه ام بازم میگم از طلاق بدم میاد نه برای خودنوم نه برای دیگری!واقعا مگر اینکه شرایط خاص بشه!!به این فکر کنید یه موقع یه راهنمایی شما از سر احساسات منجر به بدتر شدن یک زندگی بشه ،اون زندگی رو به بدترین حالتها بکشه،اون زن و به فساد بکشه،بیایید وصل کنید نه برای من کلی میگم،از وصل ،از،گذشت،بهره ببرید،از شادی انسان دیگه ای شاد بشید،،هیچی لذت بخش تر از احساس رضایت نیست،با کوچک کردن دیگری،توهین کردن !!احساس رضایت بهتون دست میده؟؟میخوام بدونم کدوم روانشناس میاد اول بسم الله بگه تو غلط کردی !دزدی کردی!باید طلاق بگیری؟؟نمیگم روانشماسید،ولی همه ما تجربه های تلخ و شیرین داریم،چرا از خوباش استفاده نکنیم؟چرا فقط ایه یاس بخونیم؟؟چرا انرژی منفی بفرستیم،چرا دهانمون رو با حرفای خوب خوش بو نگنیم؟چرا فکر میکنید یه چطر برای دو نفر نمیشه؟؟؟؟همه مردارو نمیگم یه سری با شرایط خاص؟چرا باید خود خواه باشیم؟؟چرا برای اتفاق افتاده شمشیر از رو میبندید؟ما که خصومتی با هم نداریم.پس بیام دست انسانهارو بگیریم نه پرت کنیم ،تو چاه!!شما اگه بیرون گودال ایستادید تماشا میکنید قضاوت میکنید من داخل هستم شرایطو از همه شماها بهتر میبینم ودرک میکنم!ولی خواستم یه بی طرف یع غریبه. بیاد قوت قلبم بشه نمیدونستم منو میبندید به رگبار توهین!ای کاش مادر بودید شایدم هستید و درکشو ندارید،هیچ مادری نمیاد برای پایبند کردن شخص بچه اش جگر گوشه اش رو فدا کنه!!همسرم میگفت آرزو داره من مادر بچه هاش بشم .من آرزوی اونو خواستم بر آورده کنم،واین خلقت زیبای خدا رو برای خودم به نمایش در بیارم ولذت ببرم از اسم مادر ،از عشق مادر،از گذشت مادر...من تو دنیا اولین زنه دوم وآخرین زنه دوم هم نیستم،این شاید تا قیامت وجود داشته باشه.منم توکل به خدا کردم و راضیم به رضاش!!!اما بیاد اگه بدترین حالت ممکن رو دیدید ،سا شنیدید،دلتونو بزرگ کنید ،با دید بزرگ نگاه کنید،همه رفتنی هستیم هر کی به یه شکلی!اما قبل از رفتن آخرت و داشته باشیم.من اگر یه زن خراب ببینم، محاله بهش بگم خرابی!!چون با خودم میگه اگه داشت،اگه راهنما داشت،اگه پشت وانه داشت،نمیومد. از این کار استفاده کنه،سر به آسمون بلند میکنم و از خدا میخوام نجاتش بده حتی اگر کاری از دستم بر نیاد،یا یه معتاد ببینم نمیگم برو مفنگی،به چشم بیمار. نگاهش. میکنم و اگه نتونستم مداواش کنم .و در پایان فقط میگم خدا به اندازه دل هرکسب بهش میده ورفتار میکنه.دنیا بی ارزش تر از اونی که بخوایم دل دیگریو بشکنیم حتی خطا کار ،حتی گناه کار .به امید روزی که همه دلای بزرگه بزرگ داشته باشیم.من هم تشکر میکتم از راهنماییهاتون از اونایی که لقب قشنگ بهم چسبوندن،همراهی خوبی بود،و خداحاحافظی میکنم وآرزویی سرشار از محبت،وآرامش برای تک تک کاربرا که اینجا عضو بودن چون میدونم هر کدوم برای چاره پناه به اینجا آوردن،انشالله پناه همه ما خدا باشه. !!در عمان خدا باشید،التماس دعا]
سلام دوستم.
منم خیلی دلتنگم. نمی دونم بخاطر این دلتنگیه، یا چی، که حالا میتونم حالت رو درک کنم.
آخه دل که تنگ میشه، به خدا نزدیک تر میشه.
نمیدونم.
نمی دونم چی میخوام بگم. بعضی حس ها گفتنی نیست. فقط این جمله بالات رو که خوندم، خیلی حست کردم.
کاشکی کاری از دستم برمیومد.
- - - Updated - - -
الان پست آخرت رو خوندم، پس چقدر دیر رسیدم.
حرفای شما منو یاد مادرم انداخت. همیشه میگه وقتی یه نفر یه خطای چشمگیر میکنه، شماتتش نکن. چون تو هم صدها گناه کردی که فقط کسی ازشون خبر نداره. اما من به اندازه مادرم پاک نیستم، فوق فوقش یه شبایی مثل امشب به خودم بیام.
البته خدای نکرده نمیخوام بگم دوستان قصدشون شماتت بوده!! فقط عبارت مادرم رو تکرار کردم. وگرنه برای من از روز واضح تره که دوستانیکه در این تاپیک مینویسن چه حسی دارن و چه قصدی.
دوست عزیزم. من قبلا هم گفتم که به اندازه ای ظرفیت ندارم که بتونم همدردی کنم. خیلی از ما این ظرفیت رو نداریم (حتی شاید خودت هم در شرایط مشابه، همین کار رو میکردی). ما از این میترسیم که مبادا توصیه ما به ضرر اون خانمی که از خیانت هشت ساله شوهرش شوکه شده و دردمنده، تموم بشه. حداقل خود من که این ترس رو دارم.
اصلش یه چیز رو میخوام بگم.
اشتباه بعضی از ما این بود که نتونستیم خودمون رو در شرایط شما قرار بدیم، بنابراین قدرت درک کردنت رو پیدا نکردیم و عصبانی شدیم. پس شما این اشتباه رو در حق ما نکن. سعی کن احساسمون رو درک کنی و ازمون عصبانی نشی.
هممون انسانیم، مثل هم! و فقط گاهی در مقابل هم!
خانم مصیبت شما وارد همدردی شدین و مشکلتون مطرح کردید و راهنمایی خواستید
همه دوستان راه درست و انسانی رو جلوی پاتون گذاشتن حالا اگه راه درست دلخواه و باب میلتون نیست چرا دوستان را به همدردی نکردن متهم میکنید
کار شما اشتباه بوده خودتون هم قبول دارید ولی اگه منتظر این بودید که دوستان بیان و بهتون بگن کارت درست بوده که با یه مرد متاهل ازدواج کردی و همچنان به این کارها ادامه بده و تاییدت کنن .خواهر عزیزم هیچ کس تو این سایت این کار رو نمیکنه
راه درست همیشه اون راهی نیست که راحت و آسون و باب میل ما باشه
شما که میخوای ما خودمون و جای شما بگذاریم .خودت و تا حالا جای اون زن ذلشکسته که شوهرش بهش خیانت کرده گذاشتی و از دید اون خودتو نگاه کردی
این نظر شماست که چتر و اسه 2 نفر باشه و بایدم این نظر و داشته باشی چون اگه نداشتی همچین ازدواجی نمیکردی . تا حالا از خودت پرسیدی شاید اون زن قبل از اومدن شما تو زندگیش شوهرش فقط به خودش تعلق داشته و نمی خواسته شوهرشو با کس دیگه ای تقسیم کنه.
بازم میگم کارتون اشتباه بوده و نباید منتظر تایید دوستان باشید همه راه درست و اخلاقی و انسانی رو به شما گفتن ولی شما مختار هستید هر تصمیمی بگیرد و عواقبش رو بپذیرد هم برای خودتون هم برای دختراتون
حتما شنیدید که نتجه عمل ما بهمون بر میگرده پس منتطر باشید کاری که شما با اون زن کردید به دختراتون برگرده . شما که از آلان نگران ازدواج دختراتون در 20 سال آینده هستین از یه جنبه دیگر هم نگاه کنید شاید به تصمیمی که میخواید بگیرید کمک کنه.
شما نگران این باشید که20 سال دیگه دخترتون ازدواج میکنه و بعد از چند مدت شوهرش بهش خیانت میکنه و وفتی شما حال دخترتون و دل شکسته اش رو ببینید اون وقت با تمام وجودتون متوجه میشید که با ازدواج با یه مرد متاهل چطور میشه یه زن رو نابود کرد( زن اول اون آقا). اون وقت مطمئنا چون جای شما عوض شده و جگر گوشتون بهش خیانت شده به عنوان یه مادر چه حالی میشید؟
لطفا با خودتون صادق باشید اون وقت با دامادتون چیکار میکنید ؟ با زن دومی که گرفته چه میکنید؟ چطور به دخترتون که دلش خونه دلداری میدید؟
مطمئنا وقتی رویا های نقش بر آب دخترتون با دل شکسته اش رو ببنید . نمی تونید بهش بگید بزار شوهرت یه چتر واسه 2 نفر باشه و به دامادتون بگید چه کار خوبی کردید. میتونید بگید؟؟؟؟؟؟؟
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ،تنهائی ست
خانم بارانی خیلی بد صحبت می کنید. این زن بنده خداست. همه ما انسانها ممکنه اشتباه کنیم. حالا مشکلش اونقدر پیچیده ست که از دست من و شما کاری برنمیاد. سرنوشت دو طفل معصوم وسطه . اگر نمی تونیم مرهم باشیم حداقل استخوان لای زخم نباشیم .
دوست عزیز!
لطفا ظرفیت داشته باشید، این خانم سفره دلش رو پیش ما باز نکرده که بشینیم قضاوتش کنیم! یه اشتباهی در گذشته رخ داده، ایشون هم اشتباهش رو پذیرفته، من تعجب میکنم از شمایی که اشتباه صفحه قبلت رو نتونستی بپذیری و به جای جبران کردن و دلجویی کردن، باز داری ساز خودت رو میزنی!
عیب کسان منگر و احسان خویش، دیده فرو بر به گریبان خویش
ما چطور میتونیم مطمئن باشیم اگه مصیبت از همسرش جدا بشه، اون سراغ یه زن دیگه نمیره؟ و باز همین بلا رو به سر همسر اولش نمیاره؟ واضحه که شوهر ایشون یه مرد منفعله، و واضحه که توی اون زندگی مشکلات حادی وجود داشته که خانوم اول بهشون بی توجهی کرده.
ما چه میدونیم چه درس هایی توی این اتفاق برای همسر اول وجود داره؟
شمایی که میگی راه درست همیشه ساده ترین راه نیست، هیچ دقت کردی که خودت داری ساده ترین راه رو پیشنهاد میدی؟
شمایی که داری مصیبت رو از عاقبت دلشکستن میترسونی، یه لحظه فکر نمیکنی این پست هایی که داری میگذاری، چطور دل میشکنن؟
شمایی که مصیبت رو از عاقبت خودخواهیش میترسونی، هیچ فکر نمیکنی چه خودخواهانه داری مینویسی؟ چه خودخواهانه تاپیک یه انسان دردمند رو برای خالی کردن خشمت انتخاب کردی؟
یه چیزی همیشه توجه من رو جلب میکنه. بدیهایی که ازشون فریاد میزنیم، و بهشون اعتراض میکنیم، درون خودمون هستن.
من قبلا هم این تاپیک رو به مدیرهمدردی گزارش کردم. باز هم خواهش میکنم آقای مدیر یا یکی از کارشناسا تشریف بیارن مسیر این تاپیک رو مشخص کنن، که ما هم بر طبق همون روال این دوستمون رو همراهی کنیم.
.
- - - Updated - - -
http://www.hamdardi.net/thread-12005.html
سلام عزيز من انشا ئلله مشكلت حل ميشه فقط ممكن است شرايطت كمي فرق كنه سرتو درد نميارم لذا خلاصه وچكيده ميگم:1-تو اسمتو موهبت و رحمت بزار نه مصيبت تو مادر دو تا گل و ريحانه اي 2- وصف تو از شوهرت مثل ديانت و حق و... با اعتراضت همخواني ندارد لذا اگر شوهرت حق عمومي تو را رعايت ميكنه و اهل ستم نيست و ميتونه شوهرت باشه و تو قبولش داري بايد ضمن در نظر گرفتن شرايط جديد او و زن اولش مدتي را صابر و كم ارتباط باشي بعد خودتو در هر حال صاحب حق و زندگي مثل زن اول در نظر بگير و حالا كه موضوع علني شده از موضع اقتدار و حق قانوني موضوع را باهاش مطرح كن البته مقدمات توسط واسط هم باشه بد نيست تو هم مطالبه حق و حقوقت را بكن وبه توافق منطقي نه احساسي برس اگر تمكين نكردند مخصوصاً شوهرت آن وقت تكليف از تو برداشته ميشود و آنموقع تو بايد به زندگي مستقل خودت فكر بكني و تمام حق حقوقت يعني اگر با قبول تمام شرايط منطقي شوهرت تو را نخواست ديگر آني نيست كه تو فكر ميكني و بگذار اون دنبال تو باشد چون نميتونه تو ولحظات و لذتهاي كه در كنار تو تجربه كرده فراموش كند مدتي تحمل كن ولي حق مسلم بچه هاتو ازشون دريغ نكن (حق پدر و سايه اش را.) شوهرت مكلف است حق بچه هاشو از نظر مادي و روحي تامين كند.ا