-
تو رو خدا کمکم کنید.. قهریم..زندگیم داره نابود میشه
من 27 ساله و شوهرم 29 سالشه. 3 ساله ازدواج کردیم.
یک ماه آشنایی. سه ماه عقد.
اولش فکر می کردم همه مشکلاتمون به خاطر خونوادشه. الانم همینطوره ولی اگه خودش یکم مرد بود یکم عاقل تر بود می فهمید چه پدر و مادر خودخواه و مزخرفی داره.
دو تا خواهر داره یکیشون 10 ساله ازدواج کرده که با دخالت های خونوادش دارن جدا می شن. دومی هم تازه عقد کرده که بازم با دخالت های خونوادش به مشکل و قهر و دعوا خوردن. با مشکلاتشون زندگی ما رو هم از اونی که بود بدتر کردن.
خانوادش به شوهرم میگن ببین این دامادامون چقدر بدن! تو و ما چقدر خوب بودین واسه زنت! در حالی که هیچ کاری هیچ وقت برای پسرشون نکردن. هیچ کار. حتی اونو واقعن آدم هم حساب نمی کنن. ولی هر سه بچه شون رو عادت دادن که در مقابل پدر و مادرشون وظیفه دارن! شوهرم میگه عزیزترین آدم واسش مادرشه و فقط حرف اونو قبول داره. ولی نمی گه مادرم گفته میگه خودم اینطوری فکر می کنم! :302:
اونا خیلی هم وحشتناک نیستن. به پسرشون اصن وابسته نیستن با اینکه تک پسره. ولی شوهر من خیلی اونا رو درست و الگو می دونه. اون ها خسیس، خودخواه اند. مثلا یکی از بچه هاشونو تو 5 سالگی کشتن چون حال نداشتن بهش غذا بدن!! وقتی شوهرم گریه می کرده می ذاشتنش توی یه اتاق در رو روش می بستن وقتی چند ماهه بوده! تولد بچه هاشون یادشون نیست!! با این حال شوهر من باور داره که فقط مادرشه که دوستش داره!:302:
1. شوهر من دروغ گو و چاخانه.(در حد مسایل روزمره) می خواد خودش رو مرموز نشون بده و هیچ وقت کاراش رو برای من توضیح نمی ده. چون مرده و من زنم!:163:
2. عقده ی احترام گذاشتن و تعریف و تمجید شدید داره.
3. شوهر من با سیاست با همه رفتار می کنه. حتی تو صمیمی ترین لحظات زندگیمون، حساب شده حرف می زنه و از هر حرکتی منظور داره.
4. شوهر من می خواد به من ثابت کنه خیلی مرده با قلدری و دستور دادن و امر کردن.
5. عصبی و فوق العاده حساسه. به هر حرفی و هر حرکتی عکس العمل نشون می ده.
6. به شدت کینه ایه.
7. به شدت لجبازه و یه دنده ست. بعد از قهرهامون همیشه من منت کشی می کنم.
8. شوهرم می ترسه به من محبت کنه. می ترسه پر رو بشم. همیشه مواظبه، احتیاط می کنه. اگر یه کاری تو خونه انجام می ده روزی هزاربار منت میذاره که مبادا برای من عادی بشه.
9. سعی می کنه با تحقیر من، من رو کوچیک کنه و بزرگی خودش رو نشون بده.
10. در روابط زناشویی مون گرمه ولی من باید 100 برابر بیشتر به اون رسیدگی کنم و اون حتی نوازشم هم نمی کنه.
11. با من برای خرید و گردش بیرون نمیاد و اگر هم بیاد کلی منت میذاره که لطف کردم اومدم.
12. هر دومون تا هفت و هشت غروب سر کار هستیم. حقوق من خرج خونه میشه.بعدش هم کارای خونه با منه. (گاهی با منت زیاد کمک محدود می ده)
13. همیشه می گی تو هیچ کاری نمی کنی ولی من همش سگ دو می زنم برای زندگیمون!!
14. تنبله. اهل کار نیست ولی با این حال سر کار می ره!:311: بعد از سه سال تازه داره یه کار ثابت پیدا می کنه. ما اولش دوتا دانشجو بودیم. پدر و مادرم وسایل زندگیمونو تهیه کردند ولی مشکلات ماالی و قرض و قسط و وام و ... داریم برای پول پیشه خونه و ...
مشکل اصلی ما اینه که من احترامٍ، محبت و آرامش میخام!
من نمی خوام دروغ های خونوادش رو راجع به داماداشون باور کنه و بعد خیال کنه چه گلی به سر من زده.
خیلی بی جنبه است.
ما الان قهریم.
من سه سال جنگیدم. نمی خوام زندگیم رو از دست بدم. رختخوابش رو جدا کرده، شام نمی خوره و فقط با مادر و خواهرش تماس داره.
حرف زدن و توضیح دادن براش هیچ فایده ای نداره.
....
خیلی طولانی شد.:303: ببخشید. من دفعه اولمه میام.
چه کار کنم؟ برم منت کشی؟
هر بار میام براش توضیح بدم میگه تو فکر می کنی زیادی می فهمی!:316:
من می ترسم.
کمکم ککنیـــــــــــــــن. خواهش می کنم:323:
من احساساتیم.
دوستش دارم.
ساده ام، معمولا دروغاش رو باور می کنم.
.....
بزرگترین اشتباه زندگیم این بوده که سعی کردم بهش نشون بدم که خونوادش دوستش ندارن! از راه مقایسه با پدر و مادر خودم و بقیه آشناها و فامیل و دوستان.
هر چی بدیهاش رو بیشتر بهش نشون دادم باعث شد از من سرد بشه و به اونا نزدیک تر بشه!
میگه این تو هستی که اونا رو دوست نداری.
------
:302: من از پس مادرش برنمیام! اون خیلی سیاست داره و حسود و دروغگوست. از همه بدتر خودش و مادرش مظلوم نمایی شدید دارن! :316: چندتا چهره دارن!
گاهی منم گول می خورم.
به مادرش زنگ زدم و گفتم دیگه نمی تونم زندگی کنم.
حالا اون با خواهر و مادرش متحد شدن علیه من. اوضاع خیلی بدتر شد.
به مادر خودمم زنگ زدم جلوی شوهرم و گفتم میخام برگردم خونه:302: با شوهرم صحبت کرد. بی نتیجه.
حالا می گه تو که آبروی منو بردی دیگه هیچی برام مهم نیست. تا آخرش برو!
:316:
نمی خام ازش جدا شم. می خوام خوشحال باشم. اگه من خوشحال باشم شوهرم فکر می کنه زن ذلیل شده. دنبال دلیل می گرده که چی کار کرده دیگه انجامش نده!
اگه من بگم "چشم" در حالی که راضی نیستم احساس مردونگی می کنه.:302: فقط همین رو تو زندگی میخواد.
زنی که جلوش خم و راست بشه . فقط بگه چشم و در ضمن ناراحت هم باشه. چون اگر خوشحال باشه خطرناکه!
هر چی خونواده من بیشتر به من و اون محبت می کنن، بیشتر از اونا بدش میاد.:316:
همش جبهه داره.
می خواد تلافی کنه. میخواد بگه فکر نکن که خونواده تو هم خوبن.
هر چی که مامانم براش می خره ایراد میگیره و استفاده نمی کنه یا به روی خودش نمی یاره.
مث گربه چنگ میندازه! وقتی محبت می بینه.
اگه بهش بگم دوستش دارم همش مراقبه ببینه چی ازش می خوام!:316:
هیچ وقت چیزی ازش نخواستم. نه پول داره، نه وقت آزاد، نه هیچی!
چی می تونم ازش بخوام مگه؟ جز یه بغل گرم بدون اینکه دستور بده بشین اینجا از اون جا پاشو، برام آب بیار.
به خدا من تو خونمون هیچکی تا حالا بام اینطوری حرف نزده.
:302:
من فوق لیسانسم. کار خوبی دارم. از اون تو قیافه سرم. خونواده و فامیل بهتری دارم. پدر بزرگ من استاد دانشگاه بودم. پدرم خارج از ایران درس خونده. پدر اون دیپلمه. پدربزرگش نونوا.
من هیچ وقت به این چیزا اهمیت ندادم. محبت و احترام گذاشتن به درس و کلاس نیست، به انسان بودنه.
لطفن یکی به من بگه چه کار کنم که سرم هوار نکشه، بهم دستور نده! قدر تلاشم رو بدونه. نظرم رو بپرسه . بهم محبت کنه! :302:
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید.. قهریم..زندگیم داره نابود میشه
عزیز دلم چه دل پر دردی داری ...
خوب خودت خدا رو شکر یکی از بزرگترین ایرادهات رو متوجه شدی که: بزرگترین اشتباه زندگیم این بوده که سعی کردم بهش نشون بدم که خونوادش دوستش ندارن! از راه مقایسه با پدر و مادر خودم و بقیه آشناها و فامیل و دوستان.
هر چی بدیهاش رو بیشتر بهش نشون دادم باعث شد از من سرد بشه و به اونا نزدیک تر بشه!
این همه از بدی های همسرت و خانواده اش گفتی و لیست کردی و شمردی حالا یه لیست دیگه از خصلت های خوب همسرت بگو لطفا ... فقط میشه درستش کرد ... تو این چند خطی که نوشتی عزیزم خودت هم برخوردهات کم اشتباه نداشته ...
-
کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
شوهر من عقده ی دستور دادن و چشم شنیدن داره. نه توی خانواده اش آدم حسابش کردن نه هیچ ویژگی ممتازی داری. قیافه، کار، پول، اطلاعات عمومی یا توانایی خاصی.
این از نظر خودشه البته. من همینطوری هم کلی دوستش دارم.
دو روز پیش سرکار بودم که بهم زنگ زد و دستور داد که همین الان به دوستش زنگ بزنم چون اومدن تهران و دعوتشون کنم تا نرفتن شهرستان برای شام.
من هم توی جلسه بودم. چندبار گفت همین الان بهت می گم زنگ بزن!
نیم ساعت بعدش بهش زنگ زدم گفتم دیگه خسته شدم از لحن دستوری اش! باید نظر من رو هم بپرسه ! من تا غروب سر کارم و توی هفته نمی تونم مهمون راه بندازم. :316:
بعدشم ما چون اوضاع مالی خوبی نداریم من تا حالا (بعد از 3 سال) هنوز هیچ کدوم از فامیل هام رو که چند دفعه خونشون رفتیم دعوت نکردم. هیچ کدوم از دوستای خودم رو دعوت نکردم. ولی این دوست شوهرم برای بار چهارم هستش که میخان بیان.
به شوهرم گفتن (با تندی) که به دوستش زنگ نمی زنم!
وقتی دوستای شوهرم میان خونمون، شوهرم میگه ببین من چقدر خوبم!چقدر دوست دارم! چقدر اجتماعی ام! تو هیچ کسی رو نداری که بیاد خونمون!:302:
منم تلفنی گفتم که منم کس و کار دارم، دوست دارم، اگه نوبتی هم باشه نوبت اونهاست!:302:
بعد که غروبش اومدم خونه خواستم باهاش حرف بزنم شروع کرد به داد و قال و سر و هم بندی ماجرا و مظلوم بازی و می زد توی سر خودش که من زنش نیستم! به حرفش نیستم! نمیگم چشم! من زنم اون مرده! من باید مطیع اون باشم! من تا حالا هیچ کاری براش نکردم و من درکش نمی کنم و ...
:302:
بعدش من زنگ زدم به مامانش. گفتم با پسرت نمی تونم زندگی کنم. گفتم که حتی نمی تونیم با هم حرف بزنیم! گفتم اون منو آدم هم حساب نمی کنه که نظر منو بپرسه! همش حرف حرف خودشه اگه نگم چشم، هوار می کشه!
مامانش هم گفت تو اینطوریش کردی!!!!!!! اینطوری نبوده!!!!!!!!!!!
منم ناامید زنگ زدم به مامان خودم! برای اولین بار جلوی همسرم ازش شکایت کردم به مامانم و گفتم فردا برمی گردم خونمون!!!!:302:
مامانم با شوهرم حرف زد. اونم مظلوم نمایی کرد. مامانم بهش گفت خواسته هاتون رو روی کاغذ برای هم بنویسین اگه نمی تونین با هم حرف بزنین!!!!!:163: شوهرم هم قبول کرد.
فقط نوشت که تو منو درک نمی کنی!!!!!!!!!!!
می ترسید بنویسه!!!:163: می توسید ازش استفاده ای بخوام بکنم!!! چون خودش هزارتا منظور داره از هر کاری!!!!!!!!!!!!!!!!
بعدش هم بازم داد و بیداد کرد. من دوباره زنگ زدم به مامانم. گفتم فایده ای نداره من میام خونه!!! شوهرم هم گفت برو حالا که آبروی منو پیش خونوادت بردی دیگه تا آخرش برو!!!!!
گفت که من از تو شاکی ترم. من هم گفتم پس اصلن خودت برو!!!! گفت نمی رم!
بعدش هم قهر بودیم ولی پیش هم خوابیدیم! و اعصاب جفتمون خرد بود!
ولی فرداش که اومد خونه با آرامش با مامانش حرف زده بود.
بهش گفتم برای شام خرید کنه نرفت.
شام هم براش آوردم نخورد.
هیچی حرف نزد و برای اولین بار بعد از 3 سال رختخوابش رو جدا کرد و خوابید.
مطمئنم که مادر و خواهرش مث همیشه دارن بهش خط میدن و بدتر از همیشه.:316:
به من بگین لطفن که باید چه کار کنم؟
امروزم به بی اعتنایی ادامه بدم؟
برم منت کشی؟
براش نامه بنویسم؟ اهل نامه خوندن نیست!
:302:
من فقط می خواستم که موضوع حل بشه!
ولی اون می خواد ثابت کنه که مقصر منم!!!!!!!!!!!!!!
خدایا :323:
ترجیح می دم جدا بشم تا کسی سرم داد بکشه، بهم دستور بده، بهم دروغ بگه (اهل دروغه) و من هیچ اختیاری نداشته باشم!!!!!!!!
اون به من اهمیتی نمی ده و فقط مامانش رو قبول داره!:316::302:
تو رو خدا یکی کمکم کنه!!! خودم پای مادرشوهرو وسط کشیدم! اون خیلی وحشتناکه! هر کاری از دست اون و خواهر شوهرم بر میاد!!!!
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط she
شوهر من عقده ی دستور دادن و چشم شنیدن داره. نه توی خانواده اش آدم حسابش کردن نه هیچ ویژگی ممتازی داری. قیافه، کار، پول، اطلاعات عمومی یا توانایی خاصی.
خیلی هم خوب نیست ادم در مورد کسی که خودش انتخابش کرده اینجوری حرف بزنه ها
اگه به نظرت همسرت کمی خودکم بینه و دوس داره به نظراتش اهمیت داده بشه خب چه اشکالی داره بجای اینکه مادرش و خواهرش نظراتش رو مهم بشمرن شما مهم بشمر و انجامشون بده
شاید همسرت واقعا فکر میکنه تنها مدل حرف زدن همینه و بلد نیست یا یاد نگرفته خواهش کنه شما یادش بده . روزی که روز خوبتونه بهش بگو که دوست داری به حرفها و نظراتش احترام بذاری و هر کاری دوس داره انجام بدی اما اگه لحن درخواست کردنش ملایم تر باشه با رضایت خاطر و آرامش بیشتری میتونی کاری که خواسته رو انجام بدی
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
آره درست می گی. ولی من الان واقعن عصبانی هستم.
پدر شوهرم هم همین مدلی حرف میزنه. با لحن تند و دستوری.
من 3 ساله نتونستم به شوهرم یاد بدم نباید بهم دستور بده.
به خصوص وقتی احتمال می ده من ممکنه مخالفت کنم بدتر و تندتر امر و نهی می کنه.
اگر براش توضیح بدم می گه تو فکر می کنی بیشتر از من می فهمی!:302:
ممنونم از این که وقت گذاشتی و جواب دادی:43::43:
من حالم اصلن خوب نیست. :316:
هر موضوع کوچیکی زندگیمون رو بهم می ریزه!:316:
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
خب شوهرت یاد گرفته و فکر میکنه این مدل حرف زدن فقط درسته
تنها راهی که شما میتونی این موضوع رو حلش کنی اینه که با ارامش و بدون هیچ لجبازی کم کم اوضاع رو بهتر کنی
همسرت چندین سال با این رفتار خو گرفته و انتظار زیادیه که بخوای تو سه سال تغییرش بدی . شاید شما هم یکسری خصلت ها داشته باشی که تو خونه ی پدریت یاد گرفتی و تغییرش برات سخت باشه .
هیچ وقت از یه نفر نخواه خودش رو تغییر بده بلکه بهش بگو این رفتار تو توی این شرایط فلان حالت عصبی رو برام پیش میاره و براش بگو که چه حس بدی داری از رفتاری که آزارت میده
باید صبور باشی عزیزم:46:
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید.. قهریم..زندگیم داره نابود میشه
مرسی مرسی مرسی خانوم malake
حق با شماست. توی این 3 سال هر کاری کردم نتیجه برعکس گرفتم.
اون میگه تو خونواده منو دوست نداری.:302: میگه عزیزترین آدم واسش مامانشه و هر کاری اون بخواد انجام می ده.
:302:
می گه فامیل های تو برام مهم نیستن. دوستم برام مهمه و هربار بیاد تهران من دعوتش می کنم.:302:
می گه چون تو زن هستی هر چی من میگم باید مطیع باشی. میگه همه ی زن ها همین طورند.:302:
اون بعد از خونوادش رفیق باز هم هست.
خوبی هاش:
1. معتاد نیست.
2. اهل دختربازی و این حرفا نیست.
3. با این که خیلی تنبله و به خاطر کار کردن سر من دائم منت می ذاره ولی همین که سر کار می ره و خرجمون روزمره رو درمیاره جای هزار شکرش باقیه! (میگه هیچ مردی به اندازه من کار نمی کنه و سختی نمی کشه! باید روزی هزاربار ازش تشکر کنم وگرنه می گه تو نمی فهمی، منو درک نمی کنی! )
3. من دوستش دارم!:302:
چی کار کنم؟
الان باید برم خونه؟
یکی به من بگه باهاش چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نمی دونم مادرشوهرم امروز دیگه بهش چی گفته؟ تا حالا اینقدر باهام سرد رفتار نکرده!:302::302::302:
بی اعتنا بمونم؟
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
به نظرت حالا که قهر هستیم باید چه کار کنم؟
چون دائم با مادرش تماس داره نمی خوام اوضاع اینجوری باقی بمونه!
می خوام هر چه زودتر آشتی کنیم!:302:
چه کار احمقانه ای کردم که خودم با دستای خودم به مادرشوهر زنگ زدم و خبردارش کردم!
از مادرشوهرم می ترسم. اون زندگی دو تا دخترش رو بهم زده. با من تا حالا خیلی بد نبوده. از خونوادم حساب می بره و به پسرش هم خیلی وابسته نیست. ولی الان فرق می کنه دیگه!
حتی به من زنگ نزد بگه اون همه پشت تلفن گریه می کردی حالت خوب شد یا نه! :302:
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
به نظر من باید خودت پیش قدم بشی واسه آشتی کردن چون اگه ادر شوهرت واقعا اونجوری که گفتی هست ممکنه نذاره همسرت برگرده طرفت . یه شاخه گل براش بخر و بهش بگو خودت از سر کار میری دنبالش
گل رو بهش بده و بگو متاسفی که اینطوری شده و بگو چقدر واست مهمه و دوستش داری . بعدم بگو که این چند شب بدون اون خوابت نمیبرده و تنها جایی که بهت امنیت میده آغوش پر محبتشه
امیدوارم دوستای پر تجربه بیان و راهنمایی های خوب بدن:72:
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
همیشه منم که منت کشی می کنم.
بدون اون واقعن خوابم نمی بره! :(
دو سه هفته پیش سر همین موضوع دعوامون شد! من بهش گفتم شبا بیاد که با هم بخوابیم. براش گفتم که وقتی بغلم می کنه چقدر خوب و راحت می خوابم.
اونم لج کرده. شبا تا ساعت 1 و 2 نمی خوابه. توی اینترنته با لپ تاپ یا پای تلویزیون یا میره حموم.:302:
می گه تو بچه ای که می خوای من پیشت بخوابم! می گه من که مادرت نیستم!
می گه من یه عالمه کار مهم دارم که باید انجام بدم و نمی تونم شبا زود بخوابم!!!:316:
اگه بگم یه چیزی برام مهمه بدتر می کنه. مثل اینکه نقطه ضعف گیر بیاره.:302:
می دونم که اون حالا حالاها به سمت من نمیاد.:302:
کاش می تونستم بی اعتنا بمونم:302::316:
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید.. قهریم..زندگیم داره نابود میشه
سلام
عزیزم یکی دیگه از اشتباهات این بوده که هم به مادر شوهرت وهم به مادر خودت زنگ زدی. بدترین کار این بوده که به مادر شوهرت گفتی چون مستقیما اجازه دخالتو بهش دادی. عزیزم سعی کن نسبت به خانوادش کمتر حساس بشی. الان چرا قهرید؟ به خاطر خانوادش؟
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید.. قهریم..زندگیم داره نابود میشه
می دونم ولی اون موقع خیلی عصبانی بودم و به طلاق فکر می کردم.
نه! نه !
به خاطر اینکه سرم داد و هوار کشید. من باهاش قهرم.
اون هم باهام قهره چون فکر می کنه حق با اونه و مهمترش این که من به مامانا زنگ زدم!
اون خیلی کینه ایه! باید ثابت کنه که همیشه من مقصرم.
3 ساله حتی یکبار هم عذرخواهی نکرده!:302:
هیچ کی نمی خواد کمکم کنه؟
الان باید برم خونه!:302:
لطفن!:302:
فعلن این بی اعتنایی و قهر رو ادامه می دم........
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید.. قهریم..زندگیم داره نابود میشه
she عزیز سلام
به تالار همدردی خوش آمدی
احساست رو درک میکنم و آفرین که دنبال راه حل میگردی!!
بهت قول میدم با اراده و کمی صبوری مشکلت حل میشه....
برامون بگو همسرتون از شما چه انتظاری داره؟
نکات مثبت شما از دید همسرتون چیه؟
من فکر میکنم قهر و لجبازی برای شوهر شما نوعی عکس العمل شده سعی کن ریشه یابی کنی و بفهمی چی باعث این نوع رفتارش شده
دوست عزیز نگران نباش امیدوارم مشکلت حل بشه:72:
منتظر پاسخت هستیم:72:
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید.. قهریم..زندگیم داره نابود میشه
خب عزیزم این خیلی خوبه که شوهرت ناراحته که تو به مادرها زنگ زدی. باور کن خیلی خوبه شما میتونی در این مورد ازش عذر خواهی کنی واز این عذر خواهی به نفع خودت کار کنی بهش بگو حالا که آروم تر شدم فهمیدم که نباید مشکلمون رو به کسی بگم و بگو قول میدم که از این به بعد در مورد مشکلات زندگیمون ومسائل خصوصیمون یا کسی حتی خانواده هامون صحبت نکنم. وبگو تو هم قول بده که مشکلاتمونو از این به بعدخودمون حل کنیم. اینطوری شاید دیگه به مادر وخواهرش رجوع نکنه. بگو از این کارم ناراحتم چون باعث شدم خانواده هامون از مشکلات زندگیمون با خبر بشند. توی ایم مورد اگه عذر خواهی کنی ضرر نکردی:72:
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید.. قهریم..زندگیم داره نابود میشه
ممنونم از لطفتون:72:
بله. شوهر من هفته پیش به من دروغ گفت که یه عالمه کار داره. خونه پدرم اینا بودیم. پدرم با ماشین رفت رسوندش که زودتر به کاراش برسه ولی اون رفته بود خونشون پیش مامانش.
می دونستم دروغ می گه برای همین منم لباس پوشیدم رفتم خونه مامانش اینا. به روی خودم نیاوردم که اون اونجاست. ولی خیلی بهش برمی خوره وقتی دروغ هاش رو می فهمم.
بعدش خواهرش به زور منو برد بیرون از خونه به بهانه خرید که من تو خونه نباشم. هنوز از راه نرسیده بودم!
منم به شوهرم گفتم تو هم بیا (تقریبا به زور اومد)
چند دقیقه بعد که سه تایی رفتیم مامانش اینا دوباره زنگ زدن که کامپیوترمون خراب شده شوهرم برگرده! تنهایی !
شوهرم هم که دید خیلی ضایع است دوتایی برگشتیم.
ولی حالا داره تلافی این ماجراها رو درمیاره.
:302:
من اضافیم! فقط خودش رو می خواد و بعدش خونوادش رو! نفر سوم هم دوستاش هستن!:316:
roze sefid عزیز مرسی.
حق با شماست. درست می گی.
باشه. حتمن در این مورد عذرخواهی می کنم.
ولی الان؟ هنوز قهریم :(
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید.. قهریم..زندگیم داره نابود میشه
سلام عزیزم
ببین چرا خواستی به شوهرت اثبات کنی که مادرش دوستش نداره . خودت رو گذاشتی جای اون . اگه یکی به تو این ها رو یم گفت چی کار می کردی . باور کن همین کار شوهرت رو می کیردی . چون هر چی باشن پدر و مادر شوهرت هستند . و کاری که شوهرت کرد یعنی خواست که از خانواده شما ایراد بگیره کاملا طبیعیه . من هم یک مدت کوچکترین حرفی در مورد خانواده شوهرم می زدم اون هم می خواست الکی از کاه کوه بسازه و از خانواده ام ایراد بگیره من هم این کار رو ترک کردم الان همخودم آرومم هم اون
احساس می کنم شما هم مثل گذشته من کم قدرت و غرور شوهرت رو زیر سوال نبردی .
واسه مرد ها هیچی بدتر از این نیست که جلو خانواده هاشون ضایع شند . تو هم خیلی اشتباهات کردی . گلم
من نمی دونم برگردی یا نه . شاید راهنماییهام اشتباه شند . اما فقط خواستم بگم با این کار هایی که کردی اگه شوهرت هم دستش به همچین سایتی می رسید یک لیست از ایراد های شما می نوشت .
یک ذره مثل منی البته در گذشته من . من همیشه گفتم مرد ها مهمترین چیزی که دارند غرورشونه و امان از روزی که غرورشون خدشه دار شه . واقعا دیگه نمی فهمند چی کار یم کنند . حداقل به من ثابت شده تا وقتی به خانواده اش و غرورش کاری ندارم واسم می میره اصلا یک آدم دیگه میشه .البته نفهمیدم یعنی انقدر دعواتون جدی بود که رفتی خونه بابات ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آخه چرا ؟
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
چشم. من فقط خیلی عجله داشتم که جواب بگیرم :(
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید.. قهریم..زندگیم داره نابود میشه
نه. می خواستم برم. یعنی زنگ زدم که برم. ولی نرفتم. خونه ی خودمون هستم. ولی قهریم.
خانوادش و غرورش؟:303:
اوهوم. می دونم. از اولش خراب کردم. حالا دیگه باور نمی کنه که من خونوادش رو دوست داشته باشم.
باور نمی کنه که من خودش و خونوادش رو قبول داشته باشم.
برای همین هم بیشتر قلدری می کنه!
می خواد ثابت کنه که مرده! :(
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید.. قهریم..زندگیم داره نابود میشه
آره دقیقا همین هایی که می گی .
سعی کن کمکم درستش کنی
مثلا اول با همون حرفی که دوستمون زو شروع کن . همیشه اعتراف به اشتباه بد نیست . این باعث میشه که هم خودت آروم شی هم شوهرت بهت اعتماد کنه . هرچند که شاید بعد اعتراف به اشتباه بگه تو همیشه همینی یک کاری می کنی بعد معذرت می خواهی و از این حرف ها اما در درونشون تحولات دیگری رخ می ده
برو و به اشتباهاتی که تا حالا کردی اعتراف کن . بهش بگو ما نباید به خانواده هامون کاری داشته باشیم هر چی باشه اون ها خانواده مون هستند بگو که بچگی کردی که در موردشون بد گفتی و بگو می خواهی کاملا رد این مورد تغییراتی در خودت ایجاد کنی و بگو که بزرگتر از اون اشتباه کردم که دعوا رو به بیرون خونه انتقال دادم . و بعد ازش بخواه که همه چیز زو فراموش کنه و به همدیگه فرصت دوباره ای برای رفع اشتباهات بدید . ( بعد جوابش در برابر این حرف ها رو بگو ) تا قدو به قدم بشه راهنماییت کرد . همیشه یادت باشه وقتی عصبانی هستی هیچ کاری نکنی و هیچی نگی . بیا این جا هم آروم میشی هم راهکارهایی بهت یم دن که شاید که شما که تو دعوا هستی متوجه اش نباشی
قدم اول رو بردار
وقتی معذرت خواهی کردی ببوسش نوازشش کن و واسش لباس خوشما آرایش زیبا و شام خوب درست کن . حسن نیتت رو ثابت کن و بگو که می خواهی بهترین زندگی رو در کنارش داشته باشی .
یک چیز هم همیشه یادت باشه از این به بعد زیاد هم نرو تو حلقش یعنی بعد آشتی بخواهی هی ازش بپرسی که بخشیده یا نه یا بخواهی یک شبه نازت کنه و از این حرف ها . مهربون باش اما آویزون نباش
موفق باشی .
ضمنا اگه شما قبول کنی که اون مرده و اطلاعاتت رو در مورد دنیا مرد ها بالا ببری
دیگه نیازی نیست که اون بخواد ثابت کنه که مرده
همیشه جلو خانواده خودت و اون با بهترین الفاظ صداش کن و همیشه حواست بهش باشه و همیشه تعریفش رو بکن . بزار بهش ثابت شه که تو می دونی اون مرده . بدبختانه مشکل ما دختر های این زمونه اینه که خودمون رو یک پا مرد می دونیم و سخته مردمون رو به عنوان مرد بپذیریم و این خیلی اشتباهه
چه ایرادی داره از شوهرت بابت کارش تشکر کنی ؟؟؟؟
وقتی همیشه با آغوش باز بعد از از سر کار اومدنتون بپذیریش دیگه اون نیازی نمی بینه که هی بگه اگر هم گفت بگو قدرش ر می دونی و سعی می کنی همیشه در کنارش باشی تا شاید یک مقدار از خستگیش کم شه
پاون می خواهد با این حرف ها بهت بفهمونه که به عنوان مرد داره کار می کنه چون شما کلا اون رو به عنوان یک مرد نمی بینید :305:
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
قهر یعنی چی دختر خوب. گرهی که با دست میشه باز کردو که با دندون به جونش نمیفتن.
بشین روبروش خیلی آروم شروع کن به حرف زدن اولشم بگو ازت خواهش میکنم صبر داشته باش و بذار حرفام تموم شه و بعد تو حرفاتو شروع کن.
اول اول از خوبیاش بگو. بگو دوسش داری بگو چه نقاط مثبتی داره. بعد بگو که مشکلاتی هست که هردوتون با رفتارتون سببش شدین (اگه اینجا پرید وسط حرفت تو آرامشتو از دست نده و بگو میدونم از دستم عصبانی هستی اما بذار تا آخر تموم کنم حرفامو)
بگو اشتباه کردم مشکلمونو به خانواده ها کشوندم(اصلا به اینکه اون هم ممکنه همین کار کرده باشه اشاره نکن)
بگو الان میدونم نه خانواده خودم و نه خانواده تو هیچ کدوم به اندازه منو تو دلشون برای زندگیمون نمیسوزه و کاری که ما از دستمون برمیاد برای بهتر شدنش اونا نمیتونن انجامش بدن.
بگو احساس میکنم یه مقدار بیشتر از اندازه روی خانواده هامون حساس شدیم اون طفلکها(هر دوتا خانواده رو بگو) هیچ گناهی نکردن که ما بچه هاشونیم.
بگو خیلی ناراحتی که این مشکلات باعث شده رفتارهایی نشون بدین که خارج از شخصیتتونه.
بعد از زبون یکی از آشناهاتون تعریفی که از شما و از زندگیتون کرده رو بگو(مثلا بگو بقیه غبطه رابطه خوب منو تو رو میخورن مثلا فلانی همیشه میگه خوشبحال شما دو تا چقدر بهم میاین ...یا مثلا بگو فلانی میگه تو و همسرت به نظر میاد هیچوقت باهم دعوا هم نکرده باشین چون خیلی رابطه عالی دارین)
بعد بگو ببین مردم راجع به ما چی فکر میکنن اونوقت مادوتا بادست خودمون چی به روز زندگیمون میاریم.
بگو دیگه نمیخوام لحظه هامونو اینطوری بگذرونیم میخوام هر روز خوشبختر باشم و تو رو هم خوشبختتر ببینم.
بگو خیلی مشکلات داریم(مالیو..) اما امیدا و آرزوهامون هم زیاده
بعد از آزرزوهایی که دوتاتون قبلا درموردش خیالبافی کردین بگو
....
بعد بذار اون حرفاشو بزنه.
ممکنه عصبانی باشه داد بزنه تو دستاشو بگیرو بگو اگه داد زدن الان آرو.مت میکنه داد بزن من ناراحت نمیشم چون قراره کاری کنیم که دیگه هیچوقت تو همچین شرایطی نباشیم.
اگه به خانوادت چیزی گفت و یا از خانودش دفاع کرد خودتو کنترل کنو بگو بیا پای خانواده ها رو وسط نکشیم اونا مگه گناه کردن ما بچه هاشونیم(همش دوتاخانواده رو جمع ببند)
بذار حرفاشو بزنه و هر جایی که اشتباه کردی رو بپذیر و بگو اره میدونم اشتباه کردم اما تو همسرمی ازت انتظار دارم حتی وقتی اشتباه هم میکنم پشتم باشی
.................................................. ........................................
امیدوارم تونسته باشم کمکی بهت کرده باشم.
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط روژان20
قهر یعنی چی دختر خوب. گرهی که با دست میشه باز کردو که با دندون به جونش نمیفتن.
بشین روبروش خیلی آروم شروع کن به حرف زدن اولشم بگو ازت خواهش میکنم صبر داشته باش و بذار حرفام تموم شه و بعد تو حرفاتو شروع کن.
اول اول از خوبیاش بگو. بگو دوسش داری بگو چه نقاط مثبتی داره. بعد بگو که مشکلاتی هست که هردوتون با رفتارتون سببش شدین (اگه اینجا پرید وسط حرفت تو آرامشتو از دست نده و بگو میدونم از دستم عصبانی هستی اما بذار تا آخر تموم کنم حرفامو)
بگو اشتباه کردم مشکلمونو به خانواده ها کشوندم(اصلا به اینکه اون هم ممکنه همین کار کرده باشه اشاره نکن)
بگو الان میدونم نه خانواده خودم و نه خانواده تو هیچ کدوم به اندازه منو تو دلشون برای زندگیمون نمیسوزه و کاری که ما از دستمون برمیاد برای بهتر شدنش اونا نمیتونن انجامش بدن.
بگو احساس میکنم یه مقدار بیشتر از اندازه روی خانواده هامون حساس شدیم اون طفلکها(هر دوتا خانواده رو بگو) هیچ گناهی نکردن که ما بچه هاشونیم.
بگو خیلی ناراحتی که این مشکلات باعث شده رفتارهایی نشون بدین که خارج از شخصیتتونه.
بعد از زبون یکی از آشناهاتون تعریفی که از شما و از زندگیتون کرده رو بگو(مثلا بگو بقیه غبطه رابطه خوب منو تو رو میخورن مثلا فلانی همیشه میگه خوشبحال شما دو تا چقدر بهم میاین ...یا مثلا بگو فلانی میگه تو و همسرت به نظر میاد هیچوقت باهم دعوا هم نکرده باشین چون خیلی رابطه عالی دارین)
بعد بگو ببین مردم راجع به ما چی فکر میکنن اونوقت مادوتا بادست خودمون چی به روز زندگیمون میاریم.
بگو دیگه نمیخوام لحظه هامونو اینطوری بگذرونیم میخوام هر روز خوشبختر باشم و تو رو هم خوشبختتر ببینم.
بگو خیلی مشکلات داریم(مالیو..) اما امیدا و آرزوهامون هم زیاده
بعد از آزرزوهایی که دوتاتون قبلا درموردش خیالبافی کردین بگو
....
بعد بذار اون حرفاشو بزنه.
ممکنه عصبانی باشه داد بزنه تو دستاشو بگیرو بگو اگه داد زدن الان آرو.مت میکنه داد بزن من ناراحت نمیشم چون قراره کاری کنیم که دیگه هیچوقت تو همچین شرایطی نباشیم.
اگه به خانوادت چیزی گفت و یا از خانودش دفاع کرد خودتو کنترل کنو بگو بیا پای خانواده ها رو وسط نکشیم اونا مگه گناه کردن ما بچه هاشونیم(همش دوتاخانواده رو جمع ببند)
بذار حرفاشو بزنه و هر جایی که اشتباه کردی رو بپذیر و بگو اره میدونم اشتباه کردم اما تو همسرمی ازت انتظار دارم حتی وقتی اشتباه هم میکنم پشتم باشی
.................................................. ........................................
امیدوارم تونسته باشم کمکی بهت کرده باشم.
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
سلام عزیزم
منم شوهرم همینظوری بود خیلی یه خوانوادش وابسته بود طوری که بدون مشورت با خواهراش و مادرش اب هم نمیخورد. اولش ما هم همش لج و لجبازی داشتیم و همین اوضارو همش بدتر میکرد هرچقدر من بهش اخم و تخم میکردم و غر میزدم اوضاع بدتر و بدتر میشد. باور کن مردا از غر زدن متنفرن . باور کن بعد از اینکه قبل عروسیم رفتم مشاوره با محبت خودم جوری تغییر کرد که الان کسی باورش نمیشه.سعی کردم بیشتر از اینکه غز بزنم بهش محبت کنم
سعی کردم هر کار مادر شوهرم میکنه منم همونکارو براش انجام بدم .اونم شبا دیر میخوابه اولا ما هم سر این مسائل دعوا داشتیم و من قهر میکردو میرفتم تنها میخوابیدم. ولی بعدا ساعت خواب خودمو تغییر دادم و با اون میخوابیدم حتی اگه ساعت 4 صبح بود. باورت نمیشه ولی الان خودش جوری عادت کرده بهم که اونم بدون من اصلا خوابش نمیره...البته نباید خودتو همش بهش وابسته نشون بدی (مردا از وابستگی بیش از اندازه زنا متنفرن)واه همینه که بهت میگه مگه من مامانتم...مردا یه زن مستقل میخوان که همیشه بتونه رو پای خودش بایسته...مثلا شبا خودتو به یه کاری سرگرم کن که فکر نکنه فقط به خاطر اون بیدار موندی تا با هم یخوابید ولی باور کن 3 4 ماه که تو بغل تو خوابش بره خودشم حسابی یهت عادت مینکه عزیزم...الانم به نظر من اگه خودت برگردی اوضارو یکم بدتر میکنی...فکر میکنه همیشه حق با خودشه و دیگه قهر کردنات براش عادی میشه....سعی کن کسیو بدون اینکه اون بفهمه واسطه کنی...
اصلا این چه کاری بود که پاشدی رفتی خونه مامانت اخه؟؟؟من تا حالا تو بدترین شرایطم خونمو ترک نکردم
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
عزيزم سعي كن بيشتر در كنار شوهرت باشي تا در مقابلش هرچقدر از خونوادش بد بگي آخر خودت بده ميشي اگه هم حتي حرفاي خونوادش قبول نداري قلبن به ظاهر به شوهرت و خونوادش بگو درك ميكنم درسته:311:
يكم خودت بگير البته نه خيلي بذار يك بار هم اون مثلا از تو درخواست كنه بگه بدون تو نميتونم بخوابم بنظرم خودت بد عادتش كردي.اصلا خونواده هارو باهم مقايسه نكن بالاخره هرخونواده اي يه سري امتيازاي مثبت و منفي داره بايد بايد بايد بايد با شوهرت دوست باشي شما ديگه يكي شديد اگه محبت ميكني بايد بدون انتظار براش انجام بدي تا اونم به تو نگاه كنه:43:
هرچقدر سياست داشته باشي خواسته هات با مهربوني بگي بيشتر بهم نزديكتر ميشيد و اون بهتر خودش اصلاح ميكنه.
موفق باشي گلم:310:
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
خیلی ممنونم از راهنمایی و توجهتون.:43:
اول اینکه من از خونه نرفته بودم ولی قهر بودم ولی با صحبت های شما به طرز احمقانه ای منت کشی کردم.
:(
اون هم همه ی کاسه کوزه ها رو ریخت سر من و قرار شد چون اون مرده از این به بعد هر چی اون می گه من بگم چشم و انجام بدم!:302: چون اون می دونه چی می گه و اگه حرفی می زنه لابد قبلا حسابی بهش فکر کرده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
:302:
خیلی موقعیت بدی بود. خیلی شب بدی بود. ازش متنفر بودم ولی سعی کردم ازش تعریف کنم و بگم که چقدر قبولش دارم.::163: تنها کاری که قبول داشت اشتباه کرده داد و هوارهاش بود.!!!!
مثلا می گفت من هر وقت که دلم بخواد دوستامو دعوت کنم تو باید بگی چشم! لازم نیست قبلش بهت خبر بدم یا باهات مشورت کنم!!!!!!
منم گفتم چشم.
خیلی آروم شد! خیلی خوشحال شد! خیلی کیف کرد! شب رو بغل هم خوابیدیم! کلی بوسم کرد! فرداش رفتیم گشتیم! رفتیم خونه فامیلای من عیادت و شیرینی گرفتیم! کلی خوش گذشت! اونا مث همیشه کلی محبت کردن! بعدش برگشتیم خونه. باهام بودیم اونجوری که من می خواستم. اون شام درست کرد! ظرفا رو شست! آشپزخونه و یخچال رو هم با هم شستیم و چندتا کار دیگه!!!:311:
ولی هنوز از دست مامانم شاکیه که اون شب دعوا که من به مامانم زنگ زدم، مامانم بهش گفت که میخوای مهمون دعوت کنی با زنت مشورت کن!:163: !!!!!!!!!!!!!
حالا اونا رو چطوری آشتی بدم؟ چطوری به مامانم بگم که من منت کشی کردم؟ اون می گفت حداقل یه مدت قهر کن که بفهمه دنیا دست کیه و بیاد عذرخواهی کنه.:303:
ولی شوهر من همین که پذیرفت من مغرور نیستم و حاضرم حرفای اونو بی چون و چرا قبول کنم حالش خوب شد!
از این به بعد
1. دیگه به خانوادش کاری ندارم.
2. سعی می کنم غرورش رو حفظ کنم.
3.نمی خوام خودمو خیلی بهش بچسبونم و وابسته نشون بدم.
4. یه کم خودم رو دست بالا می گیرم. می دونم که اینم خیلی مهمه.
5. یادم می مونه که برای مردا ظاهر قضیه مهمه!
چاز این به بعد آیا باید خیلی ازش تعریف کنم؟
خیلی ازش برای هر کاری تشکر کنم؟
چطوری محبت کنم؟ اون خیلی زود پر رو میشه!
نمی خوام سرم منت بذاره. :(
خدا رو شکر که به این تالار اومدم!:323:
مرسی از شما که وقت کی ذارین. کاشکی همیشه شاد و خوشبخت باشین.
چقدر زندگی کردن با مردا کار سختیه. sheidi جان این حرفات رئ یادم می مونه :"سعی کردم هر کار مادر شوهرم میکنه منم همونکارو براش انجام بدم " و "نباید خودتو همش بهش وابسته نشون بدی (مردا از وابستگی بیش از اندازه زنا متنفرن)" و همینطور در مورد شب خوابیدن. چه راه خوبی رو انتخاب کردی :104:
سلنا جون اینو حواسم نبود : "يكم خودت بگير البته نه خيلي بذار يك بار هم اون مثلا از تو درخواست كنه بگه بدون تو نميتونم بخوابم بنظرم خودت بد عادتش كردي." مرسی که گفتی عزیزم.
روژان20 عزیز به خاطر صحبت شما رفتم آشتی کردم!
ممنونم Sare Joon سعی کردم غرورش رو و خانوادش رو خیلی بیشتر در نظر بگیرم. :-*
امیدوارم رابطه اش با مامانم رو خراب نکرده باشم.:316:
امیدوارم بازم کمک کنین تا زندگیم رو درست کنم :323:
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
دوست عزیزم بهت تبریک میگم.
ببین با یه ذره نرمش تو چقدر همسرت قدم رو به جلو برداشت؟؟؟
انتظار نداشته باش همه مشکلاتش یه روزه حل شه. ببین بیشتر مردا مثل همسر توئن. یعنی خیلی خیلی محتاج اینن که احساس کنن مرد خونه ان رئیس خونه ان. به خدا اینو مطمئنم که میگم تو فقط یه مدت بهش ثابت کن که باهاش موافقی و اختیار تصمیم گیری با اونه و اونه که بهتر از تو میدونه چی به صلاحتونه. برخلاف ظاهر امر اینجور مردا اگه به زنشون اعتماد پیدا کنن اونوقت برای آب خوردن هم از زنشون مشورت میگیرن:311:
این مزاح بود اما واقعیتش هم تو همین مایه هاست.
بهش اهمیت بده و تائیدش کن بذار فکر کنه از تو باهوشتره بذار این مدتی که همش باهاش سر قدرت اول خونه جنگیدین یادش بره. مطمئنش کن از خودت. سیاست داشته باش. هیچ کس از محبت پررو نمیشه تو رابطه زنو و شوهری. مگه اون به طرز فوق العاده ایه محبت تو رو جبران نکرد؟؟؟
بعد از این مدت که مطمئنش کردی چون اون نیازش درونیش و استرسش سر اینکه بعنوان یه مرد جدی گرفته نشه فروکش کرده به تو اهمیت میده بهت رسیدگی میکنه و جلوی بقیه بالا میبرتت. اونوقته که نفر اول زندگیشی چون درکش کردی بهش اهمیت دادی بهش قدرت بخشیدی و کاملش کردی.
در مورد مامانت خودت چون بهتر شوهرتو میشناسی بهتر میتونی راه حل بدی. اما اگه من جای شما بودم یه مدت چیزی نمیگفتم تا حساسیتها کم شه. ازون طرفم دلیلی نداره برای مامانت توضیح بدی دقیقا چکار کردی که مشکلت حل شه بگو دارم تلاشمو میکنم. اشتباه قبلی رو تکرار نکن. (وارد کردن خانواده ها به مسایل زندگیت)
یه چند روز که گذشت خیلی معمولی سر زدن به خانوادتو بهونه کن و ببرش پیششون. اگه هر چیم گفت بگو اشتباه من بود که به مامانم انتقال دادم اون گناهی نکرده.
به مامانتم بگو وقتی دیدش اصلا ازون قضیه چ
یزی بروش نیاره مهم مشکل قهر شما بوده که الان حل شده فکر نکنم چیزی جز این برای مامانت مهم باشه.
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
سلام عزیزم خوشحالم که این کار ها رو کرده . حرف های روژان عین حقیقته . دقیقا مرد ها همونی هستند که روژانگفت . وقتی مرد حس کنه که فرد اول تو خانواده است و زنش بهش احترام میزاره اون هم از جون و دل براش مایه میزاره
در مورد مامانت : ببین گلم اشتباه کردی انتقال دادی اما خوبه که فهمیدی . و دیگه تحت هیچ شرایطی تکرار نکن این کارت رو . به نظر من یک بار بدون شوهرت بر خونه مامانت و باهاش صحبت کن بگو که تو این دعوا نصف اشتباها از من بود و ما هر دو اشتباهاتمون رو قبول کردیم و آشتی کردیم ( بیش از این نیازی نیست توضیحی بدی ) و ازش بخواه که دیگه در مورد این موضوع نه با شما نه با شوهرتون و نه با هیچ کس دیگه صحبت نکنه .
بعد یک مدت شوهرت رو ببر خونتون و بگو مامانت دعوتتون کرده . اگه پشت مامانت حرف زد تو بگو درسته حق با شماست و تقصیر مامانم هم نیست تقصیر منه که الکی موضوع بع این کوچیکی روبزرگ کردم . بگو که داری بزرگ میشی و بچگی کرده بودی . مطمئن باش شوهرت هم تو دلش از این حرف ها ذوق می کنه و در نهایت می خواد بهت بگه دیگه تکرار نکن
عزیزم تو هم بعد یک مدت که شهرت باب دلت شد سعی نکن دوباره بخواهی بشی همون زن قبلی . همیشه آویزه گوشت کن مرد ها همه دوست دارند فرد اول زندگی مشترکشن باشند . دیگه هم تحت هیچ شرایطی پشت خانواده اش حرف نزن . بدون که اون هم کار های خانواده اش رو می بینه اگه تو هیچی نگی اون خودش برخورد می کنه اما اگه بگی اون لج می کنه . یادت باشه هیچی ارزشش بیشتر از زندگی شیرینتون نیست پس هیچ وقا هیچ وقت واسه شخص ثالثی حالا هر کی که می خواد باشه زندگیتون رو خراب نکنید
ایشالله همیشه شاد و خندان باشی
در مورد اینکه زیاد ازش تعریف کنی با چشم بگی
عزیزم هر چیزی به جاش خوبه اگه کاری کرد که حتی دیدی کوچیکه اما میشه تعریف کرد تعریف کن . چشم گفتن هم همینطور اما یک نکته :
جلو خانواده خودش و خانواده خودت و شخص سوم همیشه بالا ببرش ازش تعریف کن با الفاظ قشنگ مثل جان و عزیزم و .... صداش کن. و
جلو خودش به مامانش بگو که از پسرش و زندگی با اون راضی هستی . در جواب هر چی گفت گفت اصلا واست مهم نباشه . ( مرد ها عاشق این کارند )
و
جلو خانواده ها سعی کن زن باشی و اون مرد . مادرت گفت بمونید بگو باید از شوهرم بپرسم . این طوری هم اون راضیه هم اینکه بعد مدتی یاد میگره اون هم باید در هر موردی نظر شما رو بخواد
این نمیشه که ما در هیچ کاری نظرشون رو نخواهیم و انتظار داشته باشیم اون ها آب می خورند نظر ما رو بخوان
در مورد تشکر کردن : از سر کار میایین می دونم خسته ای اما از شوهرت تشکر کن که واسه زندگیتون تلاش می کنه البته نه همیشه هر از گاهی
دختر گل هیچ وقت پر رو نمیشه اگه بهش محبت کنی . محبت کن تا محبت کردن رو بهش یاد بدی
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
مرسی روژان20 . حق با شماست. چرا من این 3 سال این چیزا رو نمی دونستم یا نمی خواستم قبول کنم ! چون بابای من اینجوری نبود هیچ وقت. خیلی زیاد منطقیه و مهربونه و عاشقه مامانمه. فکر می کردم همه همینطوری باید باشن! :(
همش تو ذهنم مقایسه می کردم :(
خیلی ممنونم Sare Joon.
"جلو خودش به مامانش بگو که از پسرش و زندگی با اون راضی هستی "
واقعن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من همیشه برعکسش رو انجام میدم!!!! جالب اینه که مامانش اینا هم اگرچه بد پسرشون رو نمی گن ولی عملن میگن که اگه من نبودم اون به هیچ جا نمی رسید! و خیلی به من احترام می ذارن چون شوهرم بعد از ازدواج توی مسیر خیلی بهتری قرار گرفته که اونا انتظارش رو نداشتن.
(البته احترام گذاشتن مدل خودشون ها. ولی کلن می ترسم از شوهرم تعریف کنم می ترسم دیگه نشه جمع اش کرد!)
من هیچ وقت جلوی خونواده خودم هم ازش تعریف نکردم. واقعن لازمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اینو قبول کردم که گفتی:
"هیچ وقت پر رو نمیشه اگه بهش محبت کنی . محبت کن تا محبت کردن رو بهش یاد بدی "
بهش محبت می کنم ولی اینو باشه یادم می مونه.
بازم ممنونم.خیلی:46::43:
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
عزیزم خیلی خیلی خوشحال شدم که با هم اشتی کردید:104:
و تو هم خوشحال باش چون با این چیزایی که تعریف میکنی معلومه شوهرت خیلی دوست داره خیلی از مردا حتی اگه متوجه اشتباهشونم بشن بازم اینکارارو نمیکنن...
عزیزم منم با نظر سارا موافقم به نطر من همیشه از شوهرت پیش خانوادش تعریف کن حتی اگه قابل تعریف نباشه این مردو خیلی بالا میبره) و روش تاثیر بسزایی داره...یه بار امتحان کن
مثلا شوهر من تقریبا پسر شلخته ایه:311: هیچ وقت وسایلاشو سرجاش نمیزاشت ولی من همیشه عکس اینو جلوی خانوادش گفتم یهشون جلوی خودش میگم(م) خیلی مرتبه و به من کمک میکنه... وقتی ازش تعریف میکنم بال در میاره:310: خلاصه این باعث شد خیلی بهتر بشه و واقعا بهم بیشتر کمک میکنه...گلم بخدا با لج و لجبازی هیچی درست نمیشه باور کن
امیدوارم همیشه با هم خوب خوب باشید
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
من همچین جراتی ندارم.
اون خودش دائما از خودش تعریف می کنه.
مظلوم نمایی می کنه. خودش رو در ظاهر خیلی مثبت تر از اون چیزی که هست نشون می ده. خیلی براش مهمه که دیگران بهش بها بدن و ازش تعریف کنن.
می ترسم دستور دادناش بیشتر بشه. خودش رو زیادی بالا بگیره. تعریف کردن هم جنبه می خواد آخه دوستان!
اون خودش هیچ وقت جلو خونواده ها به من بی احترامی نمی کنه ولی هیچ وقت تعریف هم نمی کنه! :(
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
یه سوال :
می خوام از طرف خودم و همسرم از مامان طفلکی ام عذرخواهی کنم.
توی این 3 سال واقعن پدرش رو دراوردم. :(
ما دو تا با هم قهر می کنیم. من به مامانم میگم که اون چطوری اذیتم کرده. یا شوهرم به مامانم میگه.
بعدش ما با هم دوست می کنیم بدون توجه به حرفای مادرم (در ظاهر)
دو هفته است اعصاب مامانم رو بهم ریخته ام. شوهرم به مامانم گفت من همه کاری برای دخترت کردم. اونم گفت چه کار کردی براش؟ (ما از اولش یه عالمه مشکل مالی داشتیم.... یه عالمه. نه لباسی نه خریدی نه مسافرتی نه هیچی. همه حقوق من خرج قسط های شوهرم میشه) حالا هی منت هم می خواد بذاره.
صب تا شب سرکارم ، بعدشم کار خونه. بعدشم دوستای همسرم و خونوادش رو باید تحمل کنم. حالا تازه شاکی هم هست.
این مشکل رو که می دونم از این به بعد چه کار کنم.
فقط در مورد مادرم بهم بگین چطوری بهش بگم زنگ بزنیم معذرتخواهی کنیم؟
تو رو خدا یه پیشنهاد بدین!:323:
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
ببین اینکه از خودش تعریف می کنه دلیلش اینه که تو ازش تعریف نمی کنی .
مثلا بچه ها رو دیدی وقتی تحویلشون نمی گیری هی می خوان یکی کاری کنن که بگن وجود دارند . مرد ها هم همینطوریند وقتی تو تعریفش روکنی دیگه نیازی نیست اون تعریف خودش رو کنه
اون هی می خواد بهت بگه من انقدر هم که تو فکر می کنی بد نیستم و مجبوره از خودش تعریف کنه .
چون خودم این حالت رودارم می گم ها . مثلا من زیبام اما تا حالا شوهرم نشد این رو بهم بگه ( عقده شده برام ) و این باعث میشه من هی خودم این رو بهش بگم و اون هم بهم بگه خدشیفته ( البته الان دیگه این کار رو نمی کنم ) شوهر تو هم همینطوره نترس تعریفش رو بکن . اگه پر رو شد بیا هر چی دلت خواست به من بگو . خیلی کار بدی می کنی پیش خانواده خودت تعریفش رو نمی کنی . حتما چیز هایی برای تعریف کردن داره . ببخشید واسه همینه که مادرت به خودش اجازه داده با شوهرت اینطور حرف بزنه و من اصلا تایید نمی کنم مادرت رو بابت این قضیه .
تعریف کن نترس البته از اون ور بوم نیوفتی . مثلا بگو از زندگی با پسرتون راضیم .
یک چیز دیگه مرد اگه بد باشه زن هر چقدر هم بخواد روش تاثیر بزاره و بیارتش تو یک خط دیگه نمیشه . پس این خودش قابل تعریفه .
عزیزم مردت رو همیشه پیش همه بالا ببر . نترس بیاد پبش تو میاد پایین. چون شوهرا یکم مثل شوهر خودمه مطمئنم جواب میده .
شاید باورت نشه من تو همین تالار انقدر رو خودم کار کردم و تمام این کار ها رو پیاده کردم که الان حس می کنم تو اطرافم کسی به خوش بختی من نیست . البته هزار و صد تا مشکل هست اما عشق هم هست
موفق باشی
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sare jo0on
ببین اینکه از خودش تعریف می کنه دلیلش اینه که تو ازش تعریف نمی کنی .
..
.
واسه همینه که مادرت به خودش اجازه داده با شوهرت اینطور حرف بزنه و من اصلا تایید نمی کنم مادرت رو بابت این قضیه .
..
.
تعریف کن نترس البته از اون ور بوم نیوفتی . مثلا بگو از زندگی با پسرتون راضیم.
مردت رو همیشه پیش همه بالا ببر .
..
.
شاید باورت نشه من تو همین تالار انقدر رو خودم کار کردم و تمام این کار ها رو پیاده کردم که الان حس می کنم تو اطرافم کسی به خوش بختی من نیست . البته هزار و صد تا مشکل هست اما عشق هم هست
.
مرسی عزیزم.:46: اوهوم باشه. ازش تعریف می کنم. شاید احساس خودم هم اینطوری بهتر بشه.
امیدوارم عشق و محبت توی زندگیت همیشگی و پرحرارت باشه و مشکلاتت روز به روز کمتر بشن.:72:
این البته مشکل منو با مادرم حل نمی کنه.
شوهرم با دامادای فامیل مقایسه می شه و از همه شون پایین تر قرار می گیره. سواد و تجربه و پول و خانواده و ...
خانواده ام البته واقعن دوستش دارن اما نمی تونن بپذیرن که اون بخواد منت بذاره.
چه گیری کردم. چطوری ازش بخوام که از دل مامانم در بیاریم و اوضاع روبراه بشه؟ :(
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
شوهرت مثه من ولی من همش باید ازخودم تعریف می کردم یا به شوهرم می گفتم خاسگار دارم یا با یکی دوس می شودم تا به فکرمن میوفتاد و اولا که کارم داشت یه ذره فیلم بازی کردولی بهدش دیگه منو ولم کرده بود هی می گفت بیا شوهر کن چرا شوهرنمی کنی بری من خلاص شم ولی اخرشم مجبور شد به خاطرعذاب وجدانی که داشت باهام ازدوج کنه یه عمر بدبختم کرده و داره زجرم میده مسخره می کنه میگه بدبخت معلومه پوست کلفتی داری همینتو دوس دارم دیگه:316:
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
عزیزم شوهرت انتخاب خودت بود پس همیشه از انتخابی که کردی دفاع کن .
ببین من هم شرایط تورودارم شوهرم از هر لحاظ از من و خانواده ام پایین تره . اما این اجازه رو هیچ وقت نه در گذشته نه در حال در آینده به کسی نمی دمکه بخواهد به انتخابم ایراد بگیره . همیشه ازش دفاع کردم .
ببین قیاس هیچ وقت درست نیست . شاید خانواده ات برو خودشون نیارند اما شهرت این رو می فهمه شاید یکی از دلایلش هم همینه که هی از خودش تعریف می کنه . خودت رو بزار جاش . نه تورو خدا اگه تو یک خانواده ای می رفتی که همه مقایست می کردن و از بالا بهت نگاه می کردند چه حسی می شدی .
در ضمن آخه گلم چرا به مامانت گفتی که سرت منت میزاره . دیگه نگی ها . همیشه بگو اون عاشقمه . و شوهر های هیچ کدومتون مثل شهر من نیست حتی اگه مسخرت کردن برات مهم نباشه .
در مورد مادرت . شما اول با مادرت صحبت کن و روشن کن که شوهرت رو دوست داری و نمی خواهی بهش بی احترامی بشه . بعد همدست شوهرت رو بردار یک روز برید خونه مامانت . و بهش پیشنهاد فقط پیشنهاد بده که یک کادو واسه مامانت بگیری . اگر تو این مدت بهش عشقت رو ثابت کرده باشی این کار رو به خاطر ت می کنه . اگه همگفت نه تو بگو هر جور تو صلاح بدونی ( خودش خجالت می کشه ) رفتید خونه مادرت هم نیاز نیست هی ان روز رو یاد آوری کنید اصلا حرفش رو هم پیش نکشید به مرور زمان از دلشون میره بیرون
:310::310:
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
چه خوب که همه چیز خوبه
مردا همیشخ احتیج دارن که تایید بشن حتی اگه حرفشون و کارشون اون لحضه اشتباه باشه اینو همسرم بارها بهم گفته
برای اینکه همسرت بین بقیه ی دامادها جایگاهش بالا بره فقط خودت میتونی کمک کنی
دختر خوب هبچ وقت هیچ وقت از دعواها و مشکلاتتون به مادرت نگو
هر وقت میرین اونجا ازش تعریف کن . حتی یه چیزی که مسخره به نظر بیاد مثلا بگو امروز رفت میوه خرید واقعا میوه هاش عالی بودن یا اینکه مثلا دیشب شام منو برد فلان جا و بهم خوش گذشت
بذار خونوادت حس کنن که تو در کنار همسرت ارامش داری
بذار همسرت حس کنه که توی خونوادت جایگاه خوبی داره
من 5ماه فقط از زندگیم میگذره . تواین 5ماه بدترین دعواهارو داشتیم حتی یه صبح تا شب هم خونه مامانم قهر بودم اما نفهمیدن رفتم قهر! مسائل خصوصی زندگیتون رو بین خودتون نگه دار و اگه خواستی با کسی مشورت کنی به نظر من با مادر شوهرت باشه
مثلا ازش بپرس وقتی همسرت فلان رفتار رو داره چه برخوردی باید نشون بدی . این روش رو من ازش جواب گرفتم و الان با خونواده شوهرم هیچ مشکلی ندارم:46:
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
ممنونم دوستان:72:
حق با شماست. Sare Joon کاملن حرفاتو قبول دارم و سعی می کنم از این به بعد رعایتش کنم.
ساحل75 درست میگی. دیگه خونوادم رو درگیر نمی کنم. ولی در مورد مشورت با مادرشوهر،
عزیزم درسته من خیلی اشتباها دارم ولی خب 3 ساله ازدواج کردم، مواظب باش مشورت با مادرشوهر باعث نشه بعدن توی کارهات و رفتارات دخالت کنه.
..
دارم سعی می کنم تا هنوز دوستم داره رفتارم رو عوض کنم تا زندگیم بهتر بشه :)
mahsa1 جون ناز کن. بذار یه ذره نازتو بکشه. نترس!
نه حساس بودن زیادی خوبه نه تحمل زیادی! زنونگی کن واسش! :46:
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
ایشالله کههمیشه خوش باشی
اگه حرفام به دردت خورد واسم دعا کن زودنر مامان شم دارم دق می کنم همش حس می کنم نازام. البته فقط 1.5 اقدام کردیم اما دارم از استرس میمیرم . واسم دعا کن . ایشالله زندگیت همیشه خوش و خرم باشه .
یک چیز دیگه : گذشت همیشه هم به خودت آرامش و حس بزرگی می ده و هم زندگیت رو آروم می کنه و هم خدا رو ازت خشنود می کنه . پس همیشه گذشت کردن رو راهی برای بالا رفتن خودت بدون و اسمش رو منت کشی یا ... نزار
-
RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!
نگران نباش. اینکه یه بچه به این دنیا بیاد حتمن به خواست خداست. همه تلاشتون رو بکنین. علم خیلی پیشرفت کرده و هیچ نشدی وجود نداره.
دختر دایی من بعد از 12 سال که دیگه هیچکس باورش نمی شد بچه دار شدن و الانم برای بچه دومش حامله است.
.
فقط اینکه دائم منتظرش باشی این ماه حالا ماه بعد اعصابت رو خورد می کنه. استرست رو زیاد می کنه و تاثیر بدی هم روی شوهرت داره.
توی این نگرانی ها شوهرت رو وارد نکن! مردا تحملشون کمتره.
به خدا بسپار. تو که خوبی های آرامش رو می دونی. خودت از همه مهمتر هستی پس آروم باش!
مطمئنم اونوقتی که به صلاح خودت و زندگیت و اون بچه باشه، بچه دار می شی یه نی نی دوست داشتنی مث خودت :-*
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sare jo0on
یک چیز دیگه : گذشت همیشه هم به خودت آرامش و حس بزرگی می ده و هم زندگیت رو آروم می کنه و هم خدا رو ازت خشنود می کنه . پس همیشه گذشت کردن رو راهی برای بالا رفتن خودت بدون و اسمش رو منت کشی یا ... نزار
درست می گی. :46: