-
هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
به نام خدا و سلام خدمت همگی.من 29 سالمه 1.5 سال پیش عقد کردم شوهرم 30 سالشه و هنوز خونه خودمون نرفتیم. هردومون شاغلیم. از اولشم عاشق شوهرم نبودم ولی همکارام و سایرین انقدر از ایشون تعریف کردن که من قبول کردم. چند ماه بعد از عقد فهمیدم هنوزم عاشقش نیستم و الان هم همچین حسی دارم.شوهرم فوق العاده مهربون با احساس مودب پاک و باایمانه تقریبا از هیچی کم نمیذاره ولی مشکل من چیز دیگه س اینکه من از همه نظر از ایشون سرترم من فوق لیسانسم و ایشون لیسانس موقعیت شغلی من بهتره ظاهرم هم سرتره و از همه مهمتر خانواده م از لحاظ فرهنگی تحصیلات مالی و....از اونا بهترن.خانواده شوهرم آدمهای مهربونی هستند ولی اصلا به ما نمیخورن.اینا باعث شده من هرازگاهی افسرده بشم ومدام به این فکر میکنم که موقعیتهای خیلی بهتر داشتم.چندوقت پیش یکی از همکارهای شوهرم رو دیدم که از بچه های دانشگاه خودمون بود و از اون روز احساس افسردگی شدید دارم اون آقا از شوهر من خیلی سرتره و من مدام به اون فکر میکنم و اینکه من باید با چنین کسی ازدواج میکردم بدتر از همه اینکه اون آقا با دختری ازدواج کرده که از همه نظر از من پایینتره و من هر چند وقت یکبار هروقت چنین کسی رو میبینم دچار چنین حسی میشم و به هیچکس چیزی نمیتونم بگم فقط قرص ضدافسردگی مصرف میکنم فکر میکنم علتش اینه که شوهرم رو قبول ندارم حس میکنم شوهرم هیچی نداره که من بهش افتخار کنم همیشه ایشون رو سرزنش و تحقیر میکنم و از خانواده ش پیش خودش بد میگم میدونم رفتارهام اشتباهه ولی هیچ دلخوشی ندارم لطفا کمکم کنید
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
شكوفه جان سلام
عزيزم ببخشيد كه اين حرف رو ميزنم ولي با تعاريفي كه از خودت و شوهرت كردي به نظرم ايشون از لحاظ رفتار ، اخلاق و ، مهربوني ، رشد فكري و فرهنگي از شما خيلي بالاتره و به نظرم ايشون اشتباه بزرگي كرده كه با شما ازدواج كرده
اينكه شما فوق ليسانس داري و ايشون ليسانس يا مثلا شما زيباتري دليل برتري نيست اينا بعد مدت كوتاهي عادي ميشه گرچه به نظر من طبيعيشم اينه كه زن از مرد خوشگلتر باشه
الانم كه همه دارن بدون كنكور تا دكتري ميرن ايشونم اگه بخواد مطمئن باش سريع ميتونه به شما برسه حتي ازتون جلو بزنه
مهم همون رفتار و منش و كردار و ادب و پاكيه ايشون و خانوادشونه كه از اين لحاظ مشكلي ندارن
ديگه چي ميخواي دختر خوب
ادما رو از روي باطنشون قضاوت كن و بشناس نه ظواهرشون
از كجا ميدوني همون همكار شوهرت كه گفتي بهش فكر ميكني و من حس ميكنم كه وجود اون اقا باعث شده كه همسرت رو پر از عيب و ايرادهاي غيرواقعي ببيني از لحاظ اخلاقي مشكل نداشته باشه؟
قدر شوهرت رو بدون
به خدا هيچي به اندازه پاكي و صداقت و اخلاق خوب تو زندگي مشترك مهم نيست
تحصيلات و پول و قيافه و .. همش بهد مدت كوتاهي عادي ميشه
ببين غير از اينا چي داري كه واسه شوهرت رو كني
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
هاجس عزیز ممنون از جوابتون
من نمیدونم شما مجردین یا متاهل منم زمانی که مجرد بودم ملاکهای شما رو واسه زندگی قرار میدادم واسه همین هم همسرم رو انتخاب کردم چون حس میکردم واقعا دوسم داره و از لحاظ اخلاقی مشکل نداره. ولی بعد از ازدواج فهمیدم چیزهای دیگه هم به جز اخلاقیات واسه زندگی مهمه. وقتی خودمون تنها هستیم هیچ مشکلی با ایشون ندارم ولی توی مجالس وقتی دیگران رو میبینم مثلا شوهرای دوستام یا خانواده خانم داداشم متوجه میشم همه با هم سطح خودشون ازدواج کردن به جز من. چیزی که زجرم میده اینه که حس میکنم راه رو اشتباه رفتم و متاسفانه این تنها راهیه که دور برگردون نداره برای همین به شدت احساس افسردگی میکنم
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
من متاهلم
منم هزار و يك مشكل با شوهرم دارم تاپيك هاي من رو بخون شايد نظرت عوض شه
http://www.hamdardi.net/thread-26870.html
http://www.hamdardi.net/thread-26662-page-2.html
http://www.hamdardi.net/thread-26191.html
http://www.hamdardi.net/thread-26315.html
من نميگم معياراي ديگه مهم نيست چرا خيلي م مهمه ولي باور كن الكي داري خودت رو اذيت ميكني ، به جاي اينكه بشيني فاصله هاتون رو بشماري به چيزايي كه به هم نزديكتون ميكنه فكر كن و به داشته هاش افتخار كن
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
دختر خوب قدر داده هات رو بدون تا با این افکار نادرست از دستش ندادی :305:
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
سلام ؛
خانم محترم، به نظر من مشکل شما این است که ازدواج را یک معامله یا خرید و فروش می دانید. در معامله هر طرف سعی می کند کمتر بدهد و بیشتر بدست آورد. بدیهی است با این طرز برخورد شما با هر کس دیگری نیز که عروسی می کردید همچنان احساس بازنده بودن می کردید به یک دلیل ساده و آن اینکه باز هم مقایسه خواهید کرد و در مقایسه همواره فرد بهتری را خواهید یافت. البته نه اینکه فرد لزوما بهتر باشد بلکه از نظر شما او بهتر خواهد بود. به نظر من مقایسه کردن بجز رنج و عذاب و احساس بازنده بودن هیچ حاصل دیگری ندارد.
متاسفانه شما اطلاعات کافی در مورد ازدواج نداشته اید بنابراین همانند بسیاری از خانم ها و آقایان شوهر کرده اید و یا زن گرفته اید. شما ازدواج نکرده اید.
ازدواج میان دو نفر نیاز به دلیل دارد و یکی از دلایل مهم آن عشق دو طرف بیکدیگر است.
متاسفم صرف تحصیلات و درآمد مالی بیشتر ملاک بالاتر بودن شما نیست. توصیه می کنم همراه همسرتان به مشاور خانواده مراجعه نمایید.
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
ممنون از همه تون
حرفهای همه تون رو قبول دارم من اصولا زیاد مقایسه میکنم و اینکه حرفهای دیگران هم خیلی برام مهمه خب به هر حال ما داریم تو اجتماع بین مردم زندگی میکنیم نه توی غار مثلا من میخوام چندوقت دیگه عروسی بگیرم خانواده و فامیل من خیلی باکلاسن ولی خانواده شوهرم خیلی معمولی ان. واسه همین از عروسیم وحشت دارم. شوهرم به حرفم گوش میده اونجوری که من میخوام لباس میپوشه و رفتار میکنه ولی من خانواده ش رو که نمیتونم عوض کنم. البته خدا رو شکر یه شهر دیگه هستن و رفت و آمدمون خیلی کمه ولی دلم میخواست خانواده شوهرم شبیه ما باشن تا باهاشون رفت و آمد کنم تا حالا هیچوقت باهاشون بیرون نرفتم شوهرمم بیشتر به سمت خانواده منه چون محل کارش توی شهر ماست و قراره همینجا زندگی کنیم و بدون من اصلا شهرشون و پیش خانواده ش نمیره.شوهرم برای خوشحال کردنم هر کاری میکنه چندروز پیش که مریض شده بودم انقدر ازم پرستاری کرد تا یه روزه خوب شدم حتی خونه ای که خریدیم و هرچی داره به نام من زده همیشه از خدا میخوام کمکم کنه تا این محبتهاش به دلم بشینه ولی نمیشه بخدا دست خودم نیست هرچی اون گرم رفتار میکنه من سرد سردم نمیدونم چکار کنم خودم از همه بیشتر عذاب میکشم
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
شما ارتباط جنسی هم با هم داشته اید؟
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
مشکل شما دقیقا اینه که زیاد مقایسه میکنید. با این همه تعریفی که از اخلاق شوهرت کردی باید خوشحال باشی.
اگه واقعا شوهرت با ایمانو پاکو مهربونه و دوستت داره توی مقایسه های شما باید گوی سبقت رو از بقیه بگیره چون تو این زمونه فردی با این همه خوبی کمتر پیدا میشه. در مورد قیافه و تحصیلات هم کاملا با هاجس موافقم
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
آقای مهران بله هر زن و شوهری رابطه جنسی دارن البته با توجه به اینکه هنوز عقد هستیم نه کاملا. اگه منظورتون ازین سئوال این بوده که شاید در رابطه جنسی مشکل داریم و این باعث سرد شدن من شده اینطور نیست عرض کردم شوهرم در هیچ زمینه ای کم نمیذاره نه جسمی نه عاطفی مشکل من اینا نیست مشکلم اینه که دلم میخواست مثل بقیه با یه نفر شبیه خودم ازدواج میکردم. احساس میکنم انتخابم اشتباه بوده . راه برگشتی هم ندارم. نمیتونم جدا شم چون هیچ پشتوانه ای ندارم خانواده م توی بحثهای خیلی کوچیک هم همیشه طرف همسرم رو میگیرن. و من از اونام دلخورم چون موقع ازدواجمون باید سختگیری میکردن و نباید قبول میکردن. احساس میکنم از همه اطرافیانم بدم میاد
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
سلام شكوفه جان قبل از اينكه انقد آه و ناله كني بهتره يه دوري تو تالار بزني مردهايي رو ببيني كه باداشتن دكترا و قيافه خوب و هم سطحي با همسرشون يا دست بزن دارن يا خيانت ميكنن يا واسه زندگيشون كم ميذارن خواهر خوبم خدا در دو حالت نعمت هايي كه بهمون داده رو ازمون ميگيره يكي باترس از دست دادنش و دوم با ناشكري.شما تحصيل كرده هستي و در جامعه زياد بودي يه نگاه اگه به اطرافت بندازي هيچ زندگي رو بي مشكل نميبيني در مورد سرد بودنت هم اگه واقعا ميخواي رابطتت گرم باشه دست از مقايسه بردار يه مدت امتحان كن هروقت كسي رو ديدي كه بهتر از همسرته سريع خوبي هاي همسرت رو به ياد بيار حتي پررنگ ترش كن بعد يه مدت ميبيني كه هم رابطت گرم شده هم چقدر خدارو به خاطر داشتن يه همچين همسري شكر ميكني.
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
سلام شكوفه جان:72:
به همدردي خوش آمدي
اميدوارم كه با كمك دوستان و تلاش خودت مساله تون رو بتونيد اينجا حل كنيد.
نقل قول:
من از همه نظر از ایشون سرترم من فوق لیسانسم و ایشون لیسانس موقعیت شغلی من بهتره ظاهرم هم سرتره و از همه مهمتر خانواده م از لحاظ فرهنگی تحصیلات مالی و....از اونا بهترن.خانواده شوهرم آدمهای مهربونی هستند ولی اصلا به ما نمیخورن.اینا باعث شده من هرازگاهی افسرده بشم ومدام به این فکر میکنم که موقعیتهای خیلی بهتر داشتم
عزيزم شما كه موقعيت هاي خيلي بهتري داشتي پس چرا با اونا ازدواج نكردي؟؟؟؟
نقل قول:
چندوقت پیش یکی از همکارهای شوهرم رو دیدم که از بچه های دانشگاه خودمون بود و از اون روز احساس افسردگی شدید دارم اون آقا از شوهر من خیلی سرتره و من مدام به اون فکر میکنم و اینکه من باید با چنین کسی ازدواج میکردم
با اينكه تو يه دانشگاه بودين چرا اون از آقا از شما خواستگاري نكرده بودن؟
شايد از ديد شما اون افراد مناسب شما باشن ولي يك ازدواج دو سر داره. طرف ديگه ي شما اون آقا هستند كه ترجيح دادن با همسر فعليشون كه به گفته شما از شما هم پايين تر هست!!! ازدواج كنند!!
به نظرتون دليلش چيه؟
بغير از تحصيلات، زيبايي و سطح خانواده چند فاكتور ديگه هم تو ازدواج تاثير داره، نظر شما هم همين هست؟ يا اينكه به نظر شما همين سه فاكتور كافيه؟
نقل قول:
خانواده م توی بحثهای خیلی کوچیک هم همیشه طرف همسرم رو میگیرن. و من از اونام دلخورم چون موقع ازدواجمون باید سختگیری میکردن و نباید قبول میکردن.
چرا خانوادتون نبايد قبول مي كردن؟
شما خودتون رو به عنوان يه انسان عاقل و بالغ قبول داريد؟
در برابر تصميم هاي زندگيتون خانواده تون مسئول هستند ؟ چرا ؟
دوست عزيز، شما مدام داريد از زاويه ديگران به زندگيتون نگاه مي كنيد و از طرف ديگران اينجور قضاوت مي كنيد كه شما برتر هستين! و همسرتون در مقابل شما حقير هستند !! در حاليكه اطرافيان شما از قبيل همكاران، خانواده خودتون (كه نزديكتر از خانواده نداريم) اينجور تصور نمي كنند چه برسه به قضاوت!
از نظر من (كه البته نظرم كارشناسي نيست) شما دچار خطاي شناختي در مورد خودتون شديد.
آيا شكوفه واقعي با تصويري كه شما از خودتون تو ذهنتون ساختين متفاوته؟
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
صبای عزیز ممنون از پاسختون در مورد اون آقا باید بگم ما اصلا توی دانشگاه همدیگر رو ندیده بودیم چون ایشون یکسال از من بالاتر بود و طرح پایان ناممون هم توی دو جای متفاوت انجام میشده (تازه این رو فهمیدم) مشکل من هم همینه اگه اون موقع ایشون من رو دیده بود و انتخاب نمیکرد اصلا برام مهم نبود. ولی به شانس اعتقاد داری؟متاسفانه من توی این مورد واقعا بدشانسی آوردم شایدم تقدیرم این بوده که ما اصلا همدیگر رو نبینیم و هردومون با کسانی ازدواج کنیم که از خودمون پایین تر هستند. و وقتی ایشون رو ببینم که خیلی دیر شده متاسفانه من اون موقع خیلی احمق بودم نشسته بودم تا بخت خودش بیاد سراغم در صورتیکه مثل بعضی دخترهای زرنگ میتونستم بگردم و کسی رو که میخوام پیدا کنم و به آرامش برسم. همش به این فکر میکنم اگه اون موقع همدیگر رو میدیدم با توجه به اینکه همشهری بودیم حتما با هم آشنا میشدیم و مطمئنم بعدشم با هم به تفاهم میرسیدیم و هردمون خیلی از الان خوشبخت تر بودیم البته من از زندگی ایشون زیاد خبر ندارم ولی میدونم لااقل مشکل مالی داره خب به خاطر اینکه همسرش خانه دار یا حتی فکر میکنم دانشجو باشه. خلاصه که مدام رویا پردازی میکنم شبا که میخوابم دلم میخواد صبح بیدار شم و ببینم زمان به عقب برگشته ولی افسوس...
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
شکوفه عزیز
سلام
اگه قرار باشه همه چیز رو حتا شخصیت خودت و پیشرفت هات رو در یک ازدواج تعریف کنی نتیجه اش میشه همین که الان شد
آدمی که مدام میشینه و با حدس و گمان و تفکرات نپخته دایما قیاس میکنه و حسرت میخوره
حسرت چیزهایی که خودش هم نمیدونه درست هست یا نه!!!
متاسفم که انگیزه تو برای ادامه زندگی همسری بوده که در تخیلات و آرزوهات هست
و خدای ناکرده اگر جای زنهایی بودی که از میون سختیها و رنجهای واضح زندگیشون خودشون رو به سلامت بیرون میکشن مطمین باش همون ابتدای راه کم میاوردی
تو برخلاف اونچه که فکر میکنی اعتماد به نفس بسیار پایینی داری
وقتی دایما از دریچه نگاه دیگران خودت رو بررسی کنی و منتظر نگاهشون و نظراتشون باشی به زودی شکست میخوری
مفهوم دختر زرنگ از نظر تو اینه؟
بگردم و کسی رو که میخوام پیدا کنم و به آرامش برسم!!!
مطمینی که تمام دخترهای زرنگ!به آرامش رسیدند و تمام اونهایی که شکست رو تجربه کردند تنبل بودند؟
برای چی تو زندگی دیگران سرک میکشی؟
این که زندگی دیگران چطور هست فرقی به حال تو میکنه؟
خیلی برات مهمه که دیگران حسرت زندگیت رو بخورن؟
شکوفه جان با این راه و افکاری که در پیش داری دیر یا زود به شکست میرسی
وقتی با کوچکترین ناملایمت و دلیل منطقی و حتی احساسی به این نتیجه میرسی که هیچ انگیزه ای برای زندگی نداری مطمین باش به عقب برگشتن زمان هم کمکی بهت نمیکرد
روی شخصیتت کار کن و اینقدر قویش کن که مطمین باشی در هر جا و هر مرحله ای که باشی از پس خودت برمیای
اونوقت نه حسرت داشته های دیگران رو میخوری و نه چشم روی داشته های خودت میبندی
دست از رویاپردازی های کودکانه هم بردار و متناسب با سنت رشد کن
با این همه اشتباه ممکنه تو اشتباه بزرگتری بیفتی که بشه حسرت بزرگ زندگیت
موفق باشی
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
زهره خانوم ممنون از پیامت هر چند بسیار کوبنده بود
میشه بگین چطور باید شخصیتم رو قوی کنم لطفا نگین برم پیش مشاور چون اولا دلم نمیخواد به جز اینجا مشکلم رو به کسی بگم ثانیا مشاور هیچ کمکی نمیتونه به من بکنه خودم میدونم که در این مورد فقط خودم باید به خودم کمک کنم همونطور که تا الان هم تمام مشکلات پیش اومده یا لااقل بیشترش تقصیر خودم بوده. این که گفته بودی دیر یا زود شکست میخورم من حس میکنم همین الان هم شکست خوردم حس میکنم انتخابم اشتباه بوده و راه رو غلط رفتم ولی مشکل اینجاست که ازدواج انتخاب شغل یا رشته یا دوست نیست که بشه عوضش کرد راهیه که هیچ دوربرگردون و جاده فرعی نداره باید هرچی که هست قبول کرد پس سر دلهامون چی میاد؟؟
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
اتفاقا به نظر من خوبه که پیش مشاور و روانشناس خوب بری که بتونن باهات صحبت کنن و دقیق تر بفهمن که دلیل اصلی و مشکل اصلیت چیه. وگرنه با یکی دیگه هم ازدواج می کردی باز ناراحت بودی.
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
من دو تا پيشنهاد واست دارم:
1) كي گفته ازدواج دور برگردون نداره؟
پس طلاق چيه؟
طلاق بگير. شما هم كه زيبايي هم شاغل و هم تحصيلكرده. سعي كن ديگه اون دختر احمق(قصد جسارت ندارم خودتون از اين واژه استفاده كردين) نباشي و تبديل شو به يه دختر زرنگ و دنبال مرد روياهات بگرد تا خوشبخت بشي .
كسي كه از خانواده با فرهنگتر از شما و با تحصيلات بيشتر و مرتبه ي اجتماعي بالاتري نسبت به شما باشه.
البته لازمه اينكار اينه كه يه مقدار شخصيتت تغيير كنه
2) بمون تو اين زندگي.
دست از مقايسه بردار.
ديدگاهت رو نسبت به خودت تغيير بده.
و دقيقا از همون زاويه اي كه ديگران شما رو مي بينن ، خودت رو ببين.
شكوفه ي واقعي رو ببين. نه شكوفه اي كه تو روياهات هست.
البته لازمه اينكار اينه كه يه مقدار شخصيتت تغيير كنه
هزينه مادي، عاطفي، اجتماعي و ريسك هر دو پيشنهاد من رو حساب كن . هر كدوم كمتر بود همون رو انجام بده
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
شکوفه جان
قرار نیست من سخنرانی کوبنده بکنم.خودت نگاهی به تاپیکت بنداز
این حرفهای یک دختر29 ساله است؟
میدونی سر دلهامون چی میاد؟همون بلایی که تو داری الان سرش میاری
جوری میگی دل انگار عاشق بودی و همه شرایط محیا بوده و یک اتفاق باعث شده همه چیز زندگیت بریزه به هم و در نهایت یه ازدواج اجباری انجام دادی!
شکوفه من کاری به همسر تو ندارم که شاید بهترین گزینه حتا بین کسانی که مقایسه شون میکنی باشه یا نه
اما این اتفاق برای همه افتاده
همه ما گاهی گفتیم کاش...
یا اگه فلانی رو انتخاب میکردم و یا ...
دلیلش هم همینه که تصوری که از ازدواج داریم با چیزی که میبینیم متفاوته
همیشه زندگی ها یا شیک و تمیز برامون تصویر شده یا طرف به عشقش نرسیده یا از ابتدا گفتن الهی خوشبخت بشی به این معنی که الهی زودترازدواج کنی !
همه مون هم منتظر ازدواج بودیم که خوشبختی مون کامل بشه
اگه به حسی که خواستیم رسیدیم میگیم خوشبختیم اگه نه زمین و زمان مقصرند...
اعتماد به نفس ما شد یه ازدواج خوب یه همسر خوب یه حسرت خوب برای دیگران
تو خودت چی هستی؟انتخابت رو که کردی از این به بعد چی هستی؟
هدفت چی بود اگه حتا تا پایان عمر هم ازدواج نمیکردی چه برنامه هایی داشتی؟
قرار بود کنار همسرت به چی برسی؟
آرامش چی هست که تو الان احساس میکنی نداریش؟
برنامه های درسیت.کاریت.پیشرفتت و... کجای زندگیتن؟
بله مشاور هیچ کمکی به ما نمیکنه.دلسوزتر از ما هم برای خودمون نیست.
انگیزه ای هم برات ایجاد نمیکنه اما خودت؟؟؟
افکارت رو پخته تر کن.
جوری که همیشه راه حلی برای مشکلات داشته باشی
تو تالار بچرخ و در مورد مشکلات مشابه یا مقالات بخون
پاسخها رو بخون و با عقلت بسنج
دل رو که همه داریم اما اینقدرآسیب پذیر خطرناکه
قویش کن
شاید زاویه نگاهت عوض بشه.
چیزهایی برات بشن ارزش که هیچوقت بهش فکر نکرده بودی
همین که به این سرعت به نتیجه رسیدی انتخابت اشتباهه و بی انگیزه شی خودش یک ضعفه
شاید این وسط به شناختی از خودت رسیدی که هیچوقت نرسیده بودی
گاهی وقتا یه آینه بزار روبروی خودت.
قرار نبود با یه ازدواج دنیات زیر و رو بشه
اما افکارت داره زندگیتو زیر و رو میکنه
خیلی ها تو بدترین شرایط همیشه موفقند چون کنترل افکارشون دست خودشونه
باز هم طولانی شد اما لطفا یه جور دیگه به خودت نگاه کن
پست من با صبا و مینوش همزمان شد
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
زهره خانوم بازم ممنون ازینکه وقت میذارین از بقیه دوستان هم ممنونم
در پاسخ به سئوالاتون: من اگه ازدواج نمیکردم مسلما دکتری قبول میشدم و ادامه میدادم ولی الان مجبورم کار کنم و باید قید دکتری رو لااقل امسال بزنم که البته این خیلی برام مهم نیس من اعتقاد دارم یه ازدواج موفق آدم رو به آرامش میرسونه نه ادامه تحصیل یا حتی کار. و اما آرامشی که من الان ندارم که مطمئنم هیچکدام از دوستان نمیتونن درک کنن همونطور که هیچکدوم از اطرافیانم نمیتونن چون با افرادی شبیه خودشون ازدواج کردن
ببینین دوستان شوهر من زمانی که با من ازدواج کرد من تو بهترین شرایط بودم تازه درسم تمام شده بود ولی شاغل بودم یعنی ایشون نه لازم بود خرجی واسه دانشگاهم بده تازه کمک خرجش هم بود دوم اینکه من و ایشون تقریبا همکاریم البته یه جا کار نمیکنیم ولی موقعیت من از ایشون خیلی بهتره یعنی اکثرا توی شهرمون توی رشته خودمون منو میشناسن از صدقه سر من و سفارشات من شوهرم چندجور تخصص دیگه یاد گرفت و در کنار شغل فعلیش کار میکرد که خیلی بهش کمک کرد و سوم اینکه چون ایشون توی شهر خودشون نیستن همیشه خونه ما هستن و خانواده م ایشون رو مثل بچه خودشون و حتی بیشتر بهش میرسن و این باعث شده بتونه تو ای 1.5 سال کلی پول پس انداز کنه و خونه بخریم ختم کلام ایشون از زمانی که با من ازدواج کرده خیلی پیشرفت کرده و من بهترین مورد براش بودم خودشم همیشه میگه و میگه که به من افتخار میکنه این دقیقا برعکس آرزوی من برای ازدواج بود که دلم میخواست به شوهرم تکیه کنم و ایشون نردبان ترقی برای من باشه ولی دقیقا برعکس شد و اما در مورد خانواده ش من همیشه دلم میخواست با خانواده شوهرم رفت و آمد کنم و بیرون برم و.... ولی متاسفانه اونا اصلا به ما نمیخورن از لباس پوشیدن گرفته تا حتی صحبت کردنشون که با لهجه حرف میزنن هیچکدوم دانشگاه نرفتن و اصلا بلد نیستن حرف بزنن در صورتیکه خانواده من همه دکتر و مهندسن و پایینترین مدرک شوهر منه که لیسانسه به نظر شما با وجود همه اینها هرچقدر هم طرف و خانواده ش با اخلاق و با ایمان باشن که هستن باز هم من باید احساس خوشبختی کنم؟؟ نه اینطور نیس من زجر میکشم وقتی خانواده شوهر دخترای فامیلمون رو میبینم یا شوهرای دوستام رو که همه دکتری دارن و دوستام توی خونه شوهرشون و با پول اون درس خوندن و با پارتی شوهرشون رفتن سرکار اونوقت من که همیشه از زانوی خودم گرفتم بهترین دانشگاه رفتم و با سختی دارم کار میکنم چنین شرایطی نصیبم بشه این حق من بوده؟؟؟
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
نقل قول:
از اولشم عاشق شوهرم نبودم ولی همکارام و سایرین انقدر از ایشون تعریف کردن که من قبول کردم.
دلیل تو برای ازدواج همین بود؟
تفاوت لهجه و پوشش و مشکلات رفت و آمد و... رو ندیدی؟
اگه واقعا ندیدی چرا ندیدی؟
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
شکوفه خانم عزیز، هرچند شخصیتی که پشت این ادبیات نوشته هاتون هست رو دوست ندارم ولی بهرحال آرامش حق هر انسانی است. به نظر من فقط یک سوال هست که قبل از هز قضاوتی باید بهش جواب داد. آیا وقتی ایشون نبود از زندگی تون راضی بودید؟ یعنی ورود ایشون به زندگی تون باعث شده که اینهمه ایرادگیر بشین و افسرده؟ قبلا شاد و سرحال بودین؟ جواب این سوال به درد من نمیخوره. پیش خودتون باید فکر کنید. چه راضی بودید و چه نبودید، چه مشکل از شما باشه یا از شوهرتون، من با راه حلهای صبا_2009 خیلی موافقم. بهشون فکر کنید.
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
ببخشید خب چشماتون رو حین ازدواج باز کنید. من چند مورد دیدم دختر خانوم از همه نظر از پسر سرتر بوده،اینجاشونو می دیدم رفتم به خانومه گفتم ( یک موردش هر دو تا دختر خاله هام ) دختر گل من جای برادرت حداقل با خونوادت مشورت کن قبل از اینکه کامل از نظر احساسی به این پسر وابسته بشی، گفت من آخه عاشقشم یا خیلی تعریفشو می کنند! در حالیکه من اتفاقا فکر می کنم عشق پیش از ازدواج یک اشتباه بزرگه.
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
با سلام خدمت دوستان
اولا باید بگم من قبل از ازدواج عاشق ایشون نبودم فقط شخصیت ایشون رو دوست داشتم و الان هم دارم من دیدم ایشون من رو دوست داره و اخلاقشم خوبه و اهل کاره و....واسه همین قبول کردم فقط به خاطر شخصیتش الان هم به خوبیهای ایشون شکی ندارم و میدونم که شخص همسرم هیچ مشکلی نداره مشکل من اینه که حس میکنم ملاکهای الانم با ملاکهای اون موقعم فرق کرده با اینکه اون موقع هم 28 سالم بود و سنم کم نبود ولی نمیدونم چرا اینطوری شدم من اون موقع به ظاهر اهمیت نمیدادم شعار من برای انتخاب همیشه این بود : میگفتم پول بدست میاد درس خونده میشه و خانواده هم خیلی مهم نیس من سالی ماهی یکبار بیشتر نمیبینمشون ولی یه سری چیزها هست که نه توی هیچ فروشگاهی میفروشن و نه در هیچ دانشگاهی تدریس میشه مثل چشم و دل پاکی و مهربونی و احساس و ....که خدا به آدم میده که فکر میکردم به شوهر من داده و به همین خاطر گفتم این اونی هست که من میخوام و راضی بودم ولی بعد یه مدت انگار ملاکهام عوض شد دیدم ظاهر هم خیلی مهمه (البته همه میگن ظاهرمون بهم میایم ولی خودم فکر میکنم بهترم)دیدم دلم میخواد شوهرم تحصیلاتش از من بالاتر باشه که بتونم ازش کمک بگیرم یا لااقل هم سطحم باشه دیدم دلم میخواد خانواده ش هم سطح ما باشن که بیشتر باهاشون رفت و آمد کنیم مثل بقیه و خیلی چیزهای دیگه ولی متاسفانه خیلی دیر شده برای همین حس میکنم مشکلم دیگه قابل حل شدن نیست و باید فقط باهاش کنار بیام که این برای منی که همیشه عادت داشتم مشکلاتم رو حل کنم و خودمو راضی نگه دارم خیلی سخته و باعث سرخوردگی من شده
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
خب به نظر من باید هم ظاهرتون از همسرتون بهتر باشه. اصلا به نظر من عجیبش انتخابهاییه که من جدیدا می بینم.
ولی می تونید کمک کنید که تحصیلاتشون رو ادامه بدن.
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
سلام عزیزم.ی سر به تاپیک من بزن.من همه جوره شرلیطم از شوهرم بهتره همکلاس بودیم ترم یک دانشگاه ازم خواستگاری کرد و 4سال طول کشید بهش ج مثبت بدم همه عالم و ادم میدونستن اما اون بهم خیانت کرد و منو شکست قدر زندگیتو بدون وفاداری از همه چی مهمتره با بی توجهی به شوهرت زندگیتو خراب نکن
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
شکوفه کویری عزیز
معیارهات عوض نشده اعتماد به نفست پایین اومده
برای همین به کسی فکر میکنی که حس برتر بودن رو بهت برگردونه
وگرنه این سر بودن ها و... که میگی کاملا طبیعیه
فکر کنم خیلی هم عجول هستی و به خودت و زندگیت فرصت نمیدی
باز هم ممکنه حرفهام ناراحتت کنه اما شخصیتت ثبات نداره
و چه بسا حتا اگه تمام چیزهایی که بهشون فکر میکنی برآورده میشد چشمت دنبال مردی بود که امروز همسرته اما الان نمیبینیش(شاید)
وگرنه معیارها به این سرعت تغییر نمیکنن
و اگه تو این سن و به این سرعت هم تغییر بکنن پس ممکنه باز هم این تغییر رو تو افکارت داشته باشی
افکارتو تثبیت کن
این شرایط خودت هم میدونی فقط دست خودته نه هیچ کس دیگه
موفق باشی
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
زهره جان
راستش من از حرفهای هیچکدام از دوستان ناراحت نمیشم و ممنون از وقتی که میذارین
شما درست میگی خودمم فکر میکنم شخصیتم ثبات نداره ولی نمیدونم چطور تثبیتش کنم
راستش رو بخواین من همیشه این احساس رو ندارم هر چند وقت یه بار که یه نفر رو میبینم که شرایط بهتری از همسر من داره و با کسی پایین تره از خودش ازدواج کرده اینطوری میشم چند بار دیگه هم اینطوری شدم حالا طرف یا همکار خودم بوده یا همکار همسرم یا.... ولی دفعه های پیش فرق میکرد چون بعدش متوجه میشدم طرف اونجوری که فکر میکردم خیلی هم ایده ال نبوده ولی اینبار اینطور نیست من شرایط این آقا رو کاملا میدونم و این حس لعنتی ازم دور نمیشه الان دقیقا یک هفته س و من مدام به این فکر میکنم که چرا من بدشانسی آوردم و ایشون رو زودتر ندیدم چون مورد خیلی خوبی بوده این دفعه خیلی طول کشید و من سرکار که هستم یا خونه یا حتی پیش همسرم مدام به این قضیه فکر میکنم و هرچقدر سعی میکنم بی خیالش بشم نمیشه و خیلی عذاب میکشم
[/color]
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
:305:
سلام شکوفه خانم. من صحبتهای شما و پاسخهای دیگر دوستان خوندم.
چند واقعیت خوشحال کننده هم به طور کلی و هم در مورد شما وجود داره که حل این مورد رو براتون خیلی خیلی آسون می کنه و باعث می شه همیشه یک حس خوشایند بلقوه نسبت به همسرتون بوجود بیارید
واقعیت اول اینکه، رسیدن به یک حس مثبت و عشق نسبت به همسر، اتفاقی نیستش. اکتسابی و کاملا دست خودتونه.
دوم اینکه، همیشه کسی هست که از همسرتون بهتر باشه حالا هر چقدر هم در حد شما یا بالاتر از شما باشد. بهترین امیدواری و حس و حال اینکه که از همه مردهای دنیا نا امید بشی، بهر حال هر کی یک سری ایراداتی داره. خیلیها دنبال عالیش گشتند نبود شما هم نگرد نیست. کسی که الان باهاشون زندگی می کنید جفت و جور ترین کسی که می تونستید باهاش زندگی کنید.
سوم اینکه، نداشتن ثبات شخصیت می تونه یک حسن بسیار خوبی برای شما باشه که حس و حال خودتون همین الان عوض کنی . شخصیت انعطاف پذیر تعبیر بهتری که این قابلیت رو شما دارید. فقط باید خمیرش دست خودتون باشه نه اطرافیان یا اتفاقات روزمره -
چهارم اینکه حس بد نتیجه حال بده، حال بد هم نتیجه فکر و خیال بد- یک کاغذ تمیز با خودکار آبی بردارید و با خط قشنگتون و همچنین با لبخند(جدی می گم)، 10 تا از خصوصیت بسیار مثبت و عالی از همسرتون که (خودمونی بگم) با حاش حال می کنید رو کاغذ بنویسید و حتما 10 خصوصیت منفی هم که می تونست داشته باشه و نداره (و احتمالا در دیگران هست و شما نمی بینید) هم در یک کاغذ دیگه بنویس چند و چند بار بخونید. اینکه می گم با لبخند و خط قشنگ به این خاطر که در نوشتن این خصوصیات کمک بشه.
پنجم اینکه زندگی همه ماها یک روی صحنه داره یک پشت صحنه. در همین صحبتهایی که داشتید پشت صحنه حس وحال خودتون گفتید و روی صحنه مردهای دیگر- آیا از پشت صحنه زندگی آقایون دیگه اطلاع دارید. یک همسری دارید که به قول خودتون شخصیتشون دوست دارید یعنی پشت صحنه و روی صحنه همسرتون خوبه- حالا آدم نقد و ول می کنه می ره سراغ فکر و خیال نسیه،- از الان به بعد هر مرد دیگری را در اطرافیان دیدید با خودتون بگید از کجا معلوم پشت صحنه همون باشه که روی صحنه است و شک نکنید یک جور دیگه است چون همه ما تو اجتماع گلیم ولی تو زندگی شخصی صدتا مشکل داریم که غریبه ها ازون بی خبرند.
واقعیت ششم اینکه گاهی ذهن ما، ما رو فریب می ده و این مورد شما از همون موارده. همون زندگی ایده آلی که تو ذهن با یک مرد دیگه تصور می کنید آیا تا حالا فکر کردید امکان پذیر نیست. ذهن فکر می کنه شدنیه چون فقط تو فکر و خیاله و کنترلش دست خودتونه، اما برای داشتن یک زندگی خوب بایستی دو طرف، در یک راستا باشند. همسرتون اینطور که شما می گید آدمه خوبه هست. خوب پس وزنه دیگه این اله کلنگ دست شماست که بایستی متعادلش کنید. اما چطور ؟
دوستش داشته باشید - یعنی چی؟ یعنی تابلو ابراز علاقه کنید. ابراز علاقه فقط به صورت فیزیکی نیست. گاهی بایستی بیشتر باهاش بیرید بیرون-بیشتر باهم صحبت کنید- شوخی کنید و هر کاری دیگر که باعث می شه مدتی که با هم هستید خوشحال باشید و بخندید (این حسه خوشحالی خیلی مهمه) بعد از مدت می بینید که دیگه نمی تونید بدونش زندگی کنید. شاید الان عجیب باشه امتحان کنید. -
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
آقا حامد عزیز ممنون که وقت گذاشتین
واقعیتش اینه که وقتی خودمون تنها هستیم هیچ مشکلی با ایشون ندارم اون آقا هم موقعیت شغلیش از همسر من بهتر نیست البته فوق لیسانسه و همسر من لیسانس و ظاهرشم از شوهر من بهتره مشکل اصلی من خانواده هان خانواده شوهر من خیلی مهربون و بی ریان هیچوقت ازشون بدی ندیدم ولی روستایی ان و اصلا به ما نمیخورن خیلی عذاب میکشم وقتی میبینم مامان و بابام (که خودشون روز اول خواستگاری خیلی از همسرم و خانواده ش خوششون اومد) هرشب به مادر خانم داداشم زنگ میزنن و باهاشون رفت و آمد دارن ولی با خانواده شوهر من نه. البته خودمم اینجوری خیلی راحت ترم متاسفانه خجالت میکشم با خانواده شوهرم رفت و آمد کنم و به کسی نشونشون بدم. فکر میکنم دوستانی که مشکل منو دارن که فکر کنم تعدادشون خیلی کمه درک میکنن که خیلی سخته
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
سلام دوست خوبم راستش من کوچیکتر از اون هستم که بخوام در مورد شما یا طرز فکر شما قضاوت کنم یا بخوام نقدش کنم مشخصه که از بیرون به قضیه نگاه کردن و نظر دادن راحته ولی خوب به عنوان یه خواهر کوچیکتر من نظرمو میگم شما هم به امید خدا رو حرفای هممون فکر میکنی و نتیجه میگیری...
اولین نکته اینه که عزیزم مگه لیسانس و فوق لیسانس چه فرقی با هم دارن ؟ یعنی این رو الکی نمیگم خودم دانشجوی فوق لیسانسم و بی اطلاع نیستم . یعنی چون ما دو سال بیشتر یه سری درسای تئوری وار خوندیم خیلی سطح درک و فهممون رفته بالا ؟ مشکل من و شما و اکثر خانوما شاید اینه که مثل هر زمینه دیگه ای فوق لیسانس خوندن رو هم نوعی کلاس و چشم و هم چشمی حساب میکنیم . شما برای خودت درس خوندی خواهر من یه سری کتاب که احتمالا همشونم امتحان دادی و فراموش کردی این شد ارزش ؟ این شد تفاوت سطح فرهنگی؟ بابا تا کی میخوایم اینطوری فکر کنیم داریم به خودمون ظلم میکنیم . این حرفا فقط بین ما ایرانیا رایجه متاسفانه . چرا یاد نمیگیریم به آدما به خاطر انسانیتشون ارزش بدیم نه به خاطر مدرک و ظاهر و به قول خودمون باکلاس بودنشون و پولدار بودنشون؟ گفتی خجالت میکشی از خانواده همسرت . ببین من خیلیا رو میشناسم که دختر خانوم یا آقا پسر بر عکس خانواده خودشون با خانواده ای وصلت کردن که مثلا ساکت روستا بودن یا شهرستان و هیچ کدوم هم از خاله و عموی دکتر و مهندسشون خجالت نکشیدن چون برای اونها انسانیت خانواده همسرشون و شخصیت کسی که میخوان باهاش زندگی کنن مهمتره نه نظر فامیلایی که سال به سال نمیبیننشون و تو این وانفسای روزگار همشون به حق به فکر خودشونن. من احساس میکنم بر خلاف چیزی که فکر میکنی همسر شما از لحاظ سطح فکری از شما بالاتره شرمنده این نظر منه ولی قبول کن از خانومی مثل شما که تحصیلکرده و اجتماعی هستش بعیده بعد از این که سبک سنگین کرده و با کسی ازدواج کرده و شده تموم امید یه بنده خدایی حالا بشینه شب و روز شوهرش رو با بقیه مقایسه کنه و بگه وای من حیف شدم! من از این آدم سرترم . یه بارم برعکس فکر کن یه بارم عاشقانه نگاش کن عاشقانه صداش کن ول کن این مردم رو ول کن دغدغه ها و تفکرای غلط جامعه امروزمون رو . قدر همسرت رو بدون و شکر کن فقط همین ...
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شکوفه کویری
..... ولی به شانس اعتقاد داری؟متاسفانه من توی این مورد واقعا بدشانسی آوردم شایدم تقدیرم این بوده که ما اصلا همدیگر رو نبینیم و هردومون با کسانی ازدواج کنیم که از خودمون پایین تر هستند. و وقتی ایشون رو ببینم که خیلی دیر شده.....همش به این فکر میکنم اگه اون موقع همدیگر رو میدیدم با توجه به اینکه همشهری بودیم حتما با هم آشنا میشدیم و مطمئنم بعدشم با هم به تفاهم میرسیدیم و هردمون خیلی از الان خوشبخت تر بودیم
دوست عزیز
فکر میکنم یکی از بزرگترین مشکلات شما اینه که به شانس اعتقاد داری!
این نقل قولی که از شما اوردم من رو یاد این داستان میندازه:
روزی روزگاری تو یه دهکده چوپانی زندگی میکرد .
گوسفندای مردم میچروند علاوه بر گوسفندای اربابش
بله این چوپان قصه ما در ازای گرفتن دستمزد هر از چند مدتی
یه مقدار روغن حیوونی از ارباب هدیه میگرفت ..... روغنا رو تو یه
کوزه ریخته بود و از سقف اتاقش اویزون کرده بود ........
یه روز خسته و درمونده اومد از کار و مقداری روغنم که ارباب
بهش داده بود ریخت تو کوزه بعدم اونو اویزون کرد و نشست
غذایی خورد و کمی استراحت کرد .... دراز کشید کف اتاق
و نگاهشو دوخت به کوزه معلق تو هوا .........
همینجوری که نگاه میکرد چشاش برقی زد و
از جاش بلند شد نشست و با خودش حساب کرد
خب این کوزه الان تقریبا نصف بیشترش پر از روغنه چند هفته
بعد پر میشه و من میرم اونو میبرم شهر و میفروشمش
بعد با پول اون یه گوسفند میخرم البته اون گوسفندی
رو که مال اربابمه میخرم چون از همه گوسفندا بهتره
بعد اونو نگه میدارم تو گله اربابم و با گوسفندای دیگه
میچرونم تا اینکه گوسفند من آبستن میشه و دو تا بره
خوشگل میاره بعد از چند ماه اون دو تا بره ها بزرگ میشن
و اونا هم هر کودومشون بره میارن و گوسفندام کم کم زیاد
میشن تا اینکه میشن یه گله بزرگ و همینجوری زیاد میشن
بعد من ازپیش اربابم میرم و واسه خودم جدا گله هامو میچرونم
خلاصه اوضاع مالیم خوب میشه و پولامو که جمع کردم خونه
میخرم و پس انداز میکنم ...... بعد از یه مدت واس خودم
چوپان استخدام میکنم و خودم فقط نظارت میکنم ..........
خلاصه میرم و دختر کدخدا رو خواستگاری میکنم چون اونو
خیلی دوس دارم بله زندگیمو شروع میکنم و بچه گیرم میاد
بچه من کم کم بزرگ میشه و من هر روز اونو میبرم بیرون
باهاش بازی میکنم ... بچه من بزرگ میشه و میبرمش مدرسه
تا درس بخونه و با سواد بشه .......
خلاصه این چوپان قصه ما همینجوری داشت رویا پردازی
میکرد تا اینکه به اینجای رسید که ..............
بچه من درس خون باید باشه تا مثل من بیچاره نباشه
و نوکری اربابو نکنه اون همیشه باید به حرفای من گوش کنه
و اگه گوش نکرد با همین چوب دستیم ...........میزنمش تا ادب بشه
بله چوپان چوب دستیشو بالا برد که مثلا تو رویاش به بچه
حرف گوش نکنش بزنه که خورد به کوزه روغن بالای سرش
و همه روغنها که مدتها واسش زحمت کشیده بود
ریخت رو سرش ای داد بی داد :)
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
شما زيادى خوشى زده زير دلت قدر نشناسى
اينها كه ميگى اصلأ مهم نيست
مهم اخلاق شوهرته كه ميگى خوبه خانواده شوهرتم كه خوبن پس كلاهتو بنداز هوا چون تو زندگى همين مهم باشه
من خودم تو خانواده مرفه زندگى ميكردم
اما حاضرم برم تو يه آلونك اما با شوهرم و خانوادش خوب باشم
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
سلام دوست عزیز
نقل قول:
مشکل اصلی من خانواده هان خانواده شوهر من خیلی مهربون و بی ریان هیچوقت ازشون بدی ندیدم ولی روستایی ان و اصلا به ما نمیخورن خیلی عذاب میکشم وقتی میبینم مامان و بابام (که خودشون روز اول خواستگاری خیلی از همسرم و خانواده ش خوششون اومد) هرشب به مادر خانم داداشم زنگ میزنن و باهاشون رفت و آمد دارن ولی با خانواده شوهر من نه.
راستش همون اول که مشکلتو خوندم فهمیدم بیشتر ناراحتیت از این قضیس.
منم مثه بقیه اعتقاد دارم باید قبل عقد به این مسائل توجه میکردی ولی شده دیگه فقط الان فرصت داری قبل عروسی تصمیم درست بگیری.چندتا نکته رو دقت کن.
1-این امکان نداره که هر دختر و پسری که با هم ازدواج میکنن دقیقا از یه شهر و یه فرهنگ باشن و تو بقیه موارد هم همپا و مثه هم باشن.اما اختلاف فرهنگی هم واقعا دردسرسازه.این مهم نیست که تو و شوهرت از کدوم شهر و روستایین..این مهمه که اداب و رفتار خونوادگیتون چطوره؟و جو غالب فرهنگ خونواده ها و فامیل چه جوریاس؟
فکر اسم روستا رو از سر بیرون کنید و بگید ایا تا حالا جشن و مهمانی مشترکی داشتین؟ایا تو اون مجالس مشکل خاصی پیش اومده؟
2-من زیاد دیدم تا اوایل عروسیا چیزی که بیشتر تو چشم میاد ویترینه...همه سعی میکنن خوش اب و رنگترین ویترین رو ایجاد کنن که مبادا کم بیارن!!مثلا شوهر دخترخاله بنده فوق لیسانسه و یه کم از نظر قیافه از دختر خالم سره اما در عوض بسیاررر یخ و نچسبن..مثلا تو عروسی فقط نشسته بودن نیگا میکردن و واسه رقص و اینا هم یکیشون تکون نخورد....اما از اول خالم اینا چپ رفتن راست رفتن گفتن دومادمون عالیه..خیلی فلانن..خیلی بهمانن که همه بهشون مشتبه شد حتما خیلی عالین در حالیکه خیلی معمولی و متوسطن و فقط رفتار خونواده خالم اون ویترین رو رنگی کرد.
پس لزوما ویترینی که ما میبینیم واقعی نیست.خیلی وقتا ساختگیه.
3-بعضیا هم که هنوز وارد عالم تاهل نشدن یا عروس و دوماددار نشدن برا همین کلشون بادداره و زیاد اُرد میدن.اما باید پای عمل دیدشون:)
نمونش عموی خودم.خدای ادعاس و بسیاررررر فضول.تو هر خواستگاریم میومد وسط و کلی تز میداد.اینجاش اینطوره...اونجا اونطوره...ایرادی بنی اسرائیلی و فقط حرف خودشو قبول داشت.اونوقت الان دخترشو داره شوهر میده به یکی از اقوام دورمون که دیپلم نداره،دوبار نامزد رسمی کرده و بهم خورده،تقریبا از تموم دخترای فامیل و ... خواستگاری کرده،همیـــــشه همیشه خونواده من و عموم خونوادشو مسخره کردن و بابت اخلاق و رفتارشون غر زدن،خونوادش از بداخلاقی شهره افاقه،پسره سنش بالاس و اصلا قیافه نداره،از بچگیم یادمه دنبال زن گرفتن بود تا حالا،خود پسره هم از اخلاق سطح بالایی نداره....
تازه سر مهریه توافق نکردن.عموم بابامو فرستاده وساطت که باشون حرف بزنه و بگه قضیه مهریه چیزی نیست که حل نشه.و بیاین توافق کنیم.
اینم از عموی پرادعای ما.
3-بازم میگم ببین تفاوتها فقط یکی دو نفره که ظاهرشون رو مخته یا کلی و عمدس؟
مثلا فکر کن یکی از همینایی که زندگیشون جلو چشته مثلا مرده معتاد از اب در بیاد و اونایی که به به و چه چه میکردن حالا اه و بد بگن.نظر تو راجب شوهرت تغییری میکنه؟یعنی جو زندگی اونا گرفته بودت ایا؟
4-انقدم خیلبافی نکن که اگه اون هم دانشگاهیت رو دیده بودی حتما انتخاب میکردت..چون اگه فقط قیافه و تحصیلات براش مهم بود.دختر که قحط نبود.یکی دیگه خوشگل و تحصیکرده میگرفت.
5-تا همسرتو قبول نکری همه جوره،ازدواج نکن...چون اون حق داره با زنی زندگی کنه که دوسش داره و قبولش داره.
موفق باشید
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
ماشالا دوستان دیگه همه یه پا روانشناس و مشاور و متخصص هستند http://www.freesmile.ir/smiles/581118_03.gif
البته جسارت نباشه، اینکه هر کسی تجربیاتش رو بیاد و بیان کنه خیلی هم خوب و عالی هست و میتونه راهگشا هم باشه... ولی مشکل از جایی شروع میشه که فرد مورد نظر رو تجزیه و تحلیل می کنید، قضاوت میکنید و حکم هم صادر میکنید!!!!
آدم ها با هم خیلی متفاوتند، معیار هاشون، توانایی هاشون، خواسته هاشون، دیدشون نسبت به زندگی، تعریفشون از خوشبختی و و و
پس لطفا انقدر سریع ایشون رو محکوم نکنید!
مهم ترین نکته توی ازدواج این هست که دو طرف مناسب هم باشند نه اینکه صرفا اگر طرف مقابل خوب بود بگین بابا جان مشکل از خودته قدر نشناسی و غیره...
همه ی افراد خوب الزاما زوج های مناسبی هم برای یکدیگر نیستند
امیدوارم آگاهانه تصمیم بگیری برای زندگیت عزیزم :72:
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
شکوفه جان سلام
من همه نوشته هاتو خوندم عزیزم مقایسه نکن مقایسه کار شیطانه .مطمئنم همیشه بعد از مقایسه خودت با خانم داداشت و بقیه دوستات خیلی حالت بد میشه و اعصابت به هم میریزه
پس این خود خود شیطانه شک نکن
یه جائی تو همین سایت خوندم که نوشته بود "قیاس کردن خودش عامل حس بداست "پس خواهشا دیگه خودت و شرایطتت رو با هیچ کس مقایسه نکن. چه کسا که به حال آلان تو آرزومندن
یکیشون خود من
حالا ازدواج من برعکس شما بود. من رفتم تو یه خانواده که از لحاظ مالی از ما بالاتر بودن ولی از لحاظ تحصیلی من و خواهر برادر های من از شوهرم وخواهر برادراش بالاتر بودن فقط مادر شوهر من فوق دیپلم داشت.
منو با تحقیراشون نابود کردن .من همیشه آرزو داشتم کاش مادر شوهرم سواد نداشت ولی مثل خیلی از بی سواد ها انسانیت داشت خداترس بود و معرفت داشت. نمیدونی تحقیر کردن و مسخره کردن چه حس بدی داره
من مطمئنم تو هر وقت میری پیش خانواده شوهرت واست چیزی کم نمیزارن وتحویلت میگیرن
اونم به خاطره ذات خوبشون وانسانیتی که دارنه
ولی احتمال میدم تو فکرمیکنی اگه اونا بهت محبت میکنن وتحویلت میگیرن به خاطره اینه که از نظر تو از تو پایینترن . ولی به خدا احساست درست نیست اونا واقعا تو رو به خاطره خودت دوست دارن و بهت احترام میزاران
الا ن دوست داشتی شوهرت و خانوادت ازت بالاتر بودن یا همسطح بودین ولی همون موقع که نوشتی مریض بودم شوهرم خیلی خوب ازم پرستاری کرد یه روزه خوب شدم
به جاش کله میکردی که شوهرم اصلا حتی یه بارم حالمو نپرسید و بهم محبت نکرد یا حتی بهم گفت پاشو خودتو به مریضی نزن.
تو رو خدا ناشکر نباش اینکه تو برای شوهرت و خانوادش دوست داشتنی و مورد احترام هستی یه دنیا ارزش داره.
زندگی ،خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ،تنهائی ست
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
ممنون از همگی
در جواب بهار زندگی عزیز باید بگم نه جو زندگی بقیه منو نگرفته. هم من هم خانواده م میدونیم شوهر من از لحاظ اخلاق و حتی ظاهر از بقیه دامادهای فامیل سره. حتی یکی از فامیلهای نزدیک بهم گفت ما همیشه تو خونه میگیم شوهر شکوفه یه چیز دیگه س. مثلا شوهر دخترخاله م بیکاره و پدرش خرج زندگیشو میده البته زود ازدواج کردن و شوهر دخترداییم هم پدرش کمکش کرد و بهش خونه داد. ولی من و شوهرم خودمون خونه خریدیم و حتی پول حلقه رو خودش داد نه باباش. ولی فامیلام که اینجوری از شوهرم تعریف میکنن بیچاره ها فامیلا و خانواده شوهرم رو ندیدن مشکل اصلی من خانواده شه که تو کل فامیلشون یه نفر هم درس نخونده یه نفر تو یه اداره دولتی کار نمیکنه یه نفر یه ماشین مدل بالا نداره ولی فامیل من بیشترشون تحصیلکرده و شاغلن. تفاوت خانواده هامون خیلی فاحشه و فقط منم که تو فامیل و دوستام با چنین کسی ازدواج کردم و خودم هم میدونم که اشتباه کردم و باید اون موقع اینارو در نظر میگرفتم و جواب نمیدادم ولی الان هیچ چاره ای به جز تحمل ندارم
برخلاف تمام دوستان در این تالار من برعکس شما فکر میکنم ببینین به نظر من آدم اگه تو خونه با شوهرش مشکل اخلاقی داشته باشه (البته نه زیاد) بهتره تا اینکه بیرون از خونه به خاطر این مسائل مشکل داشته باشه چون مشکل تو خونه فقط مال خونه س و به بیرون کشیده نمیشه لااقل آدم بیرون سرشو بالا میگیره ولی وقتی بیرون مشکل داشته باشی خب به داخل هم کشیده میشه مثلا من تو خونه هم مدام میشینم به خاطر این مسائل غصه میخورم و شوهرم هم اذیت میشه همش به فکر جشن عروسیمم که همکارام و دوستام فامیل شوهرم رو بالاخره میبینن و اونا توی فامیل ما اصلا وصله ناجورن و تیکه وارونه. و از همه بدتر وقتی بقیه رو میبینم مثل همون آقا که همکار شوهرم هستن حالم بدتر و بدتر میشه
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
شکوفه خانم - یک جورایی هم بحث نگاه فرهنگی به ماجرا هم است. دقیقا همین شرایط خانواده محترم شوهر شما را من دارم. برادرانم با اینکه تحصیل کرده هستند همگی مانند خانواده پدریم در نهایت کاسب شدند و با شغل آزادی که داشتند ازدواج کردند با خانوادهای با فرهنگی هم ازدواج کردند. در فامیل خودمون نیز سبک خانواده شوهرتون زیاد داریم. برعکس، خانواده مادریم همگی تحصیل کرده هستند. با این حال این خانواده ها با هم تعامل خوبی دارند. چونکه در تعاملات بین هم این مسائل مورد نظر شما مد نظر نیست.
در عین حال حق باشماست بایستی از اول این فکر رو می کردید و صد البته سطح فرهنگی مثل هم، یک فاکتور بسیار مهم در انتخاب همسر هست اما زندگی کلید playback نداره کلید pause یا stop هم نداره. ولی یک خوبی داره و اون اینکه هر لحظه امکان کنترلش دست خودتونه. یک لحظه فکر کنید. بدترین اتقاقی که می خواد بیافته چیه - چند بار اون صحنه ها را نه سهوا که عمدا تجسم کنید. بدترین اتقاقی که ممکنه بیافته خداوکلیلی بدترین اتفاقی نیست که ممکنه بیافته. اگر هر روز به فکر حرف و نظر و تصور دیگران باشیم که بایستی هر روز هم قرص اعصاب بخوریم. یک کمی بایستی رو تفکرات و تصورات خودتون کار کنید. البته منظورم شخصیت نیست. به نظر می رسد خانم تو داری باشید همین باعث خودخوری و فکرهای منفی شده. من و خیلی های دیگه تو همین تاپیک در موضوعات دیگه که شبیه شما که چه بسا خیلی حساس تر از شما هم هستیم.
خیلی از ما هم اعتماد به نفسامون کاذبه . به قول شما، به خاطر اینکه خانوادمون و همسرمون شاید ظاهرش از فلانی بهتره و یا تحصیل کرده تر یا مال وملال بیشتری داره حس خوبی داریم. این اعتماد به نفس نیست.
تمرین کنید به رفتار خوبه همسرتون افتخار کنید. به سادگی خانواده همسرتون - زندگی کاسبی نیست. رقابت هم نیست. رفاقته . یک نگاهی به رفیقاتون دوران دانشگاه و دبیرستانتون بندازید. همگی یک جور نبودند. حتما دوستی داشتید که از لحاظ ظاهری یا شاید مالی کمتر از شما بوده ولی آیا جلوی بقیه خجالت زده می شدید. جواب خیلیها نه، چون ما تو عالم دوستی، این حرفا رو نداریم.
اگر دنباله یک حس خوبید. اگر می خواهید از بودن با همسرتون و خانواده همسرتون لذت ببرید . با خانواده همسرتون رفت و آمد و بیشتر کنید. باهاشون خودمونی تر بشید. یخ سردی خانواده ها را بشکنید. از خانوادتون بخواید که خانواده همسرتون برای ناهار یا شام دعوت کنه. خودتون پیشقدم بشید- تماس تلفنی رو بیشتر کنید. اگر اگر اگر اگر شما با خانواده همسرتون و همسرتون راحت باشه دیگه انشاالله کل قضیه حله - خودمونی بشید. اگر خواهر شوهر دارید باهاش برید بیرون-
یک عزیز مسنی حرف جالبی زد. یک آدم با فرهنگ واقعی، فرهنگ دیگران براش مهم نیست ولی یک آدم بی فرهنگ، برای بی فرهنگی دیگران خیلی قصه می خوره- بی فرهنگی به نگاه و دید یک فرد هستش-
من عزیزی نسبی که خیلی دوستش دارم بارها بوده در جمع حرفهایی از روی سادگی زده یا لیاسهای پوشیده یا کارهایی کرده که شاید از نگاه خیلی از ماها، بی فرهنگی(البته نه زشت) جلوه کنه ولی همون لحظه همون جا به هزاران تفکراتی که مثل تفکرات امروز شماست و تو سرم رژه می رفتند بی توجه بودم و با رفتار اون عزیز هم عادی برخورد می کردم اینطور هم احساس بهتری داشتم و هم نسبت به اون عزیز حس بدی نداشتم.
-
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
شکوفه خانم سلام،
خانم عزیز واقع بین باشید. حرف و نظر و عقیده دوستان و همسایه ها و فامیل و ... اکیداً هیچ تاثیری در زندگی و حال روز آدم ندارد. ولی متاسفانه از نوشتار شما اینگونه برداشت می شود که خیلی هر کاری را برای خوشایند دیگران انجام داده و می دهید شما از آن تیپ افراد هستید که احساسات خود را با نظر و رای مردم می سنجید شما برای مردم زندگی می کنید نه برای خودتان. حاضرید بدبخت و بیچاره باشند ولی از دید و نظر مردم خوشبخت و سعادتمند تا برعکس. البته منظورم این نیست که ازدواج درست و مناسبی کرده اید. بلکه خوشحال می شوم کمکی به شما کنم تا دیدگاهی بدست آورید تا قدرت سنجش و انتخاب عاقلانه و راه خوب و درست را بیابید.
انسان به دنبال علم و تحصیلات می رود تا شهروندی عاقل شود و آگاهی و دانایی بدست آورده و بتواند از نیروی عقل استفاده کند.
اتومبیل که صرفا یک وسیله است و چیزی بجز هزار کیلو آهن پاره نیست برایتان ارزش است . صرف داشتن مدرک تحصیلی و فسیل شدن در اداره های دولتی برای شما ارزش است.
امیدوارم رک گویی نوشتارم جرقه ای شود تا شما به خود آمده و کمی مطالعه کنید و به دنبال کسب طرز فکری امروزی و متمدنانه باشید