ازدواج با عشق قدیمی بعد از چند سال دوری
سلام به همه دوستای همدردی:43:
دوست دارم مشکلم رو اینجا بگم هم خودم سبک شم هم از راهنمایی های شما کمک بگیرم
8 سال پیش تو دانشگاه یه پسری رو دیدم که با همون نگاه اول عاشقش شدم
بعد از اون هر پسری اومد پیشنهاد بده گفتم من عاشق کس دیگه ای هستم
تا بعد از یه سال شماره منو از دوستم گرفت و بهم پیشنهاد دوستی داد
3 سال با هم دوست بودیم که 2 سال اول معمولی بودیم ولی سال آخر خیلی عاشقانه شد و تصمیم ازدواج گرفتیم
ولی وقتی یه خواستگار خوب واسم اومد، یهو آقا منطقی شد،گفت من سربازی نرفتم و بدهی دارم میخوام درسم رو ادامه بدم .... نمیتونم خوش بختت کنم
منم گقتم اگه بری دیگه راه برگشت نداری واسم تموم میشی، دیگه حاضر نیستم ادامه بدم
بعد از یه هفته برگشت که دیگه باهاش بدرفتاری میکردم
خطم رو عوض کردم ولی هر وقت خط قدیمیمو روشن میکنم میبینم هر روز زنگ و پیامک میزنه با اینکه میدونه خط خاموشه
همیشه واسم ایمیل های عاشقانه میزنه و میگه نمیتونه ازم دل بکنه
الان 4 سال گذشته
همش میگه برگرد میام خواستگاری میخوام واسه همیشه با هم باشیم...
ولی وقتی جدا شدیم من منطقی شدم و عیب هایی که داشت رو بعد از جدایی دیدم
این عیب هاشه که من دوست ندارم همسر آینده ام داشته باشه
1. سیگاری بودنشه (میگه ترک میکنم )
2. مشروب خوردن
3. به خدا اعتقاد نداره (خانواده هر دوی ما مذهبی هست ولی اون اصلا اعتقاد نداره)
این چند روز خیلی باهام حرف زده که برگردم ولی اصلا نمیتونم تصمیم بگیرم
من همیشه یه زندگی عاشقانه رو میخواستم ولی میترسم این اختلاف ها برامون مشکل پیش بیاره
اون تو این 4سال عاشقتر شده ولی علاقه من کم شده
من تو این مدت با پسرای دیگه هم دوست شدم و همیشه اونارو با ایشون مقایسه میکردم هرجا هم که میرفتیم همیشه یاد اون بودم و خاطراتش یادآوری میشد
راستی هر دوی ما 27 سالمونه
RE: ازدواج با عشق قدیمی بعد از چند سال دوری
سلام دوست عزیز
اینجور که من از صحبتهاتون فهمیدم این جدایی هر چند که اولش مطابق میلتون نبوده ولی کمک زیادی بهتون کرده .
وباعث شده چشماتون باز بشه ومهمترین کمبود های طرف مقابل رو ببینید .
در مورد ایرادهایی که از فرد مقابل گرفتید واینکه نمیخواید همسرتون این مشکلات رو داشته باشه کاملا حق دارید .
ایرادهاشون چیزای کمی نیستن که بشه ازشون چشم پوشی کرد.
سعی کن نگذاری احساساتت به عقلت چیره بشه.
البته این نظر شخصی منه:72::72::72:
RE: ازدواج با عشق قدیمی بعد از چند سال دوری
ممنون دوست عزیز:72:
قبل جدایی خیلی سعی کردم که نذارم بره
ولی بعدش برای اینکه راحتر جدایی رو تحمل کنم به عیب هاش فکر کردم
الان هم میترسم این معایبش زندگیمونو تلخ کنه هم میترسم نتونم با کس دیگه ازدواج کنم یا باز هم با اون مقایسه اش کنم
قبلا خیلی خواستگار داشتم ولی از وقتی جدا شدیم شاید 3 4 نفر اومدن
همش نگرانم که نکنه بخاطر اون بختم بسته شده، دلش رو شکوندم
RE: ازدواج با عشق قدیمی بعد از چند سال دوری
آفرین به شما که تسلیم احساسات نشدی و منطقی تصمیم گرفتی :104::104:
گلم خیلی خوبه که فهمیدی که اون علاقه اولیه صرفا از روی احساسات بوده و منطقی پشتش نبوده....پس هرگز دوباره وارد رابطه با این آقا نشو حتی اگه فکر می کنی که میتونه کیس مناسبی هم واسه ازدواج باشه با درخواستش در مورد خواستگاری رسمی موافقت کن و اجازه بده که خانواده ها رسما با هم آشنا بشن....ممکنه موارد دیگه ای بجز این سه موردی که شما ذکر کردی هم وجود داشته باشه، خانوادت میتونن در شناخت دقیق تر به شما کمک کنند.
RE: ازدواج با عشق قدیمی بعد از چند سال دوری
چند ماه پیش گفتم به هیچ وجه دوباره دوست نمیشم هر وقت موقعیت داشتی بیا خواستگاری (5 6 ماه از سربازیش مونده)
ولی میگه ما 4 سال جدا بودیم شاید تغییر کرده باشیم نمیشه همینجوری بیام خواستگاری
منم گفنم این بار با خانواده ها آشنا میشیم
یادم رفت بگم مادرش از رابطه ما خبر داشت، به بار واسه اینکه منو فراموش کنه گفتم ازدواج کزدم اونم به مادرش گفت و مادرش زنگ زد و بهم تبریک گفت
الان مامانش فکر میکنه من ازدواج کردم:311: نمیدونه چه جوری به مامانش بگه من اردواج نکردم
RE: ازدواج با عشق قدیمی بعد از چند سال دوری
سلام خواهرگلم:72:
حرفات كه خوندم خيلي اميدپيداكردم كه تودخترمقاومي هستي وخودت دوست داري:46:
توميگي8سال پيش!!!!!!!!!والان 27سالته ميدوني تواين چندسال آدم چقدر براثرگذرزمان وكسب تجربه ورسيدن به سن بلوغ فكري چقدرطرزفكرش عوض ميشه
توبايه نگاه عاشقش شدي ولي بعدكه باش بيشترآشناشدي معايبش ديدي علاقت به اون كمترشدوتابع عقلت شدي تاحالاكاري غيرفرستادن حرفهاي عاشقانه وزنگ زدن كاري كرده كه بفهمي دوستت داره؟؟؟شايداون اينقدرداره پافشاري ميكنه ميخوادمچ دستت روبخوابونه وخودش برنده بشه وبره
منم توموقعيت توگيركردم وقتي 17سالم بودبه يه شخصي علاقه پيداكردم به مرورزمان بيشتربهش علاقه داشتم به طوري كه حس ميكردم باياداودارم نفس ميكشم وبراش ميميرم......3سال گذشت وازرابطمون گذشت تواين مدت من خيلي باكم محلياش اذيت ميكرد وخيلي كمترازمن بهم اهميت ميدادهميشه تلاش ميكردم كه مثل من بشه.....اگه ميشدبعدازچندروزفقط دوام داشت ودوباره برميگشت به اون اخلاق سگيش...من تا4سال فقط صبرميكردم تواين 4سال بيشترقهركردنها همش ازاون بودواصرارهاازمن بود حتي خودش هميشه ميگمفت كه من تورواذيت ميكنم وتوفرشته اي كه داري اينقدربابدي من ميسازي.ولي بدون كه دوستت دارم.....خوشم مي اومد كه بعضي وقتهاازدلم در مي آوردواين چيزباعث ميشد كه من براش صبركنم......خلاصه وقتي21سال شدم ديدم به قولهايي كه بهم داده بودهنوزعمل نكرده انگارمن تواين4سال همش روضه ميگفتم مثلا سيگارميكشيد كاردرست وحسابي نداشت كارت پايان خدمتش بخاطراينكه فراري بودنداشت.خانوادش خيلي ازماپايينتربودن وفقيربودن وتحت كميته بودن.يعني اگه ميخواستم باش زندگي كنم بايدخيلي فقرميكشيدم..........اوايل برام اهميت نداشت ومگيفتم نه وقتي عشق باشه هچي حله ولي وقتي بزرگترشدم وبه قول مادرم كه ميگه دختروقتي پابه سن20بزاره خيلي فكرش پخته ميشه وبيشترعاقلانه تصميم ميگيره.من اينجورشدم وچشمهام به حقايق بازشدوديدم بيشتردعواهامون ومشكلاتمون ازنداشتن پول وفقزخانوادش بوده.ازاين ور ديدم بعضي چيزايي كه من ميخوام اون نداره ورعايت نميكنه(چيزهايي كه هرپسري بايدداشته باشه واگه داشته باشه به نفعشه)دوم اينكه علاقمون يه ذره كمرنگترشده بود وبيشترمن ابرازعلاقه ميكنم.وخودش قدرم رونميدونست وخوبيهامونميديد.سوم ديدم خيليهاازاون بهترخواهان من هستن وخيلي بهشون ازلحاظ اخلاقي وعاطفي نزديكتربودم..........باوجوداين كه خيلي بهش وابسته بودم خيييييييييلي بهش علاقه داشتم وكلي باهاش خاطره داشتم وهرجابرم انگاربامن بود وخاطرات من آزارميداد بهش گفتم بات ميخوام تموم كنم اون خيلي زودقبول كرد
بعداينكه باش تموم كردم ريلكس بودم ولي وقتي خبرازدواجش شنيدم انگارآب سردي روم ريختن وتمام وجودم آتيش گرفت وعين ديوونه ها گريه ميكردم ولي بعدخيلي عاقلانه كناراومدم گفتم اين راه خودم انتخاب كردم اين به من زيادنميخوره وباش خيلي اذيت شدم وازاول مال من نبوده ومن مال يكي ديگه هستم همون بهتره اون رابطه تلخ باپايان تلخ تموم كردم.....بحران فراموشي روبسختي پشت سرگذاشتم وصبركردم والان كه فكرش ميكنم ميگم خوه كه تموم شد الان هم من راحت دارم زندگي ميكنم وسريع درگيراحساسات نشدم..........هم اون كه هميشه ميگفت خوشبختت ميكنم ودنياروبه پات ميريزم وبرات ميميرم الان زندگي آرومي بازنش داره وشنيدم خيلي ميخواتش وزنش دوست داره......تنهاچيزي كه ازخداخواستم كه خوشبخت ببينمش چون واقعاازته دل دوست نداشتم اونوناراحت ببينم:323:واينطوري من بيشتربه آرامش ميرسيدم اگه خودم درگيركينه وناراحتي ميكردم بيشترازگذشته بدم مي اومدم وازعشق زده ميشدم
اوايل حس ميكردم هيچكي نميتونه جاي اون بگيره وفقط اون ميتونه عاشقم بشه ومن عاشقش باشم وبس!!!!!!!!
ولي الان كه جداشديم هركي داره به سادگي زندگيش ميگذرونه واززندگيش راضيه
من زماني اين فكرهاميكردم............... ولي بعدش احساساتم كنارگذاشتم وباعقلم تصميم گرفتم ديدم من بااحساساتم دارم نابودميشم پس بهتره ازشون بگذرم وازخواسته هام نگذرم اگه من به خودم رحم نكنم كي پيداميشه كه به من رحم كنه
عزيزم خواهرقشنگم توزندگي خودت بكن وهرچيزي كه ميدوني درسته انجام بده ولي بنظرم بهش فرصت خواستگاري اومدن بده.......بيششترعلاقه هاتوخواستگاري راست يادروغشون معلوم ميشه
من بي جواب نزار........قربونت برم موفق باشي گلم:72::43::46:
RE: ازدواج با عشق قدیمی بعد از چند سال دوری
مرسی تینا جون:46:
راستش از اینکه دوستم داره مطمئن هستم، ولی خب هنوز هم موقعیت واسه خواستگاری نداره. هنوز 5 6 ماه از سربازیش مونده. وضع مالی اونا خوب نیست، خودش هم که هنوز کار نداره (البته کار ثابت نداره، الان که سربازه چند جا میره حسابداری با اینکه رشته خودمون برق هست ولی حسابداری میکنه که بی پول نباشه)
الان همه حرفش اینه که اون یه بار گفت جداشیم ولی من پدرش رو در اوردم 4سال جدا موندیم، میگه نذار این جداییا بیشتر باشه ما مال هم هستیم و از این جور حرفا
میگه بیا دوست باشیم تا سربازیم تمومشه بیام خواستگاری
ولی من اصلا دوست ندارم دوست باشم، شاید این مدت یه خواستگار بهتر اومد یا اینکه بعد از سربازیش باز مشکلات جدید پیدا کردو باز یادش اقتاد بدبختم میکنه و جدا شدیم
دلم نمیخواد باز بشینم گریه زاری کنم. تنها موندن بهتر از تنها شدن دوباره است:305:
خب پس تا اینجا نتیجه میگیرم که کار خوبی کردم باهاش دوست نشدم همون بحث خواستگاری رو ادامه میدم
ممنون دوستای خوبم:43:
RE: ازدواج با عشق قدیمی بعد از چند سال دوری
تودختري............لايق بهتريني...........دررابطه بابسته شدن بخت بزاريه چيزبهت بگم من زماني كه بادوست پسرم بودم برام اصلاخواستگارنمي اومد بااينكه چيزي كم نداشتم يه بارباهمديگه حسابي دعوامون شد ومشكل ازخودآقابود وهمش بهانه مي آوردكه بام تموم كنه منم كه ديدم كه خيلي اصرارميكنه گفتم باشه بات تموم ميكنم بعددوروزپس ازكات كردن برام يه خواستگارخوب اومد من بهش جواب مثبت دادم وخبرروبه دوست پسرم دادم كه من ميخوام عقدكنم شوكه شد وگفت بايدبهمش بزني گفتم مگه تومن نميخواستي وبام بهم زدي پس چرا گفت نه وكلي نفرينم كرد من اهميتي ندادم ولي يه دفعه مراسم عقدم بهم خورد حس كردم نفرين اون باعث شدرفتم پيش مشاورمذهبي ودردودلم گفتم گفت نبايدبه اين چيزهااعتقادي داشته باشي بخت هيج وقت بسته نميشه اتفاقاشماوقتي عمرتون پاي كسي تلف ميكنيد ومنتظرشون ميشيد تابيادخواستگاري اين بخت روميبنده توبه خودت اومدي وخودت ازشراون رابطه غيرسالم وناپاك خلاص كردي وخودت به ازدواج دعوت كردي تاازشرگناه خلاص شي پس بدون خداباتوست
گلم توداري خودت ازرابطه ناپاك دورميكني ودوست نداري ديگه باش دوست باشي وازدواج صلاح ميدوني اگه خواستگارنداري به اين معني نيست همش ازنفرينهاي اوست شايدبه شرايط خاص توباشه خداهميشه پشت وپناه بندش هست وقتي خداازكارت راضي باشه ديگه هيچ نفريني تاثيرنداره
RE: ازدواج با عشق قدیمی بعد از چند سال دوری
مرسي خواهرجون يه دنيا مرسي:46:
موضوع من بخون اسمش سرزنش ديگران برادرس نخوندنم
RE: ازدواج با عشق قدیمی بعد از چند سال دوری
zm518 عزیز
به تالار همدردی خوش آمدی
بسیار کار عاقلانه ای کردی که رابطه را به هم زدی ، و عاقلانه تر که دوباره خام نشدی و حاضر نیستی به رابطه برگردی :104::104:
نکته مهمی که بنده میخواهم بگویم این هست که علائمی رااز رفتار ایشان گفتی که اتفاقاً مایل نیستی همسرت آنها را داشته باشد ، جدی هست ، و بنا به این علائم بنظر میرسه شما شنخیت و شرایط مناسب را برای ازدواج ندارید . روی این مسائل دقت داشته باش . همینکه شما را به دوستی دعوت می کند تا شرایطش فراهم شود و این همه اصرار و ... این هم خود نشانه ای هست . در کل هم وعده دادن برای تغییر را نیز نباید پذیرفت بلکه فرد را باید همانگونه که هست در نظر گرفت و تصور داشت که تا آخر همین هست را باید پذیرفت و تصمیم گرفت . یعنی اگر ایشون اکنون سیگاری و شرابخوار هست به وعده اش مبنی بر تغییر توجه نکن بلکه تصور کن که تا آخر همین هست .
ضمن اینکه سیگار و مشروب رفتاری عارضی هست یعنی اصل مسئله تفکر و روحیات و شخصیت فرد هست که سیگار کشیدن ، مشروب خواری ، روابط قبل از ازدواج عوارض آن هست . بنا براین صرف ترک اون رفتار کافی نیست ، شما باید با تفکر و روحیات و شخصیت فرد کار داشته باشید . تا ریشه برقرار باشد سیگار ممکن است ار ترس شما ترک شود یا پنهان شود اما رفتار دیگری جایگزین می شود .
تاپیک زیر را بخوان :
به این تاپیک سر بزن :
http://www.hamdardi.net/thread-26999.html
.
RE: ازدواج با عشق قدیمی بعد از چند سال دوری
وقتی نظرای شمارو میخونم خوشحال میشم میبینم کارم اشتباه نبوده
یه وقتایی عذاب وجدان میگیرم که نکنه دارم زیاد سخت میگیرم
میدونم هر کسی رو همونجوری که هست باید بخوام نباید امید تغییر داشته باشم مخصوصا ایشون که قبلا امتحانش رو پس داده
وقتی دوست بودیم چند بار ترک کرد ولی تا دعوامون میشد دوباره میکشید
الان اینارو که بهش میگم میگه نه من بخاطرت هر کاری میکنم
پس با خیال راحت خطم رو دوباره خاموش میکنم:310:
RE: ازدواج با عشق قدیمی بعد از چند سال دوری
سلام
راستش من از رفتار شما تعجب میکنم
در سن بیست وهفت سالگی با این همه تجربه هنوز نمیدونید باید چه رفتاری بکنید
هر کسی تمایل به ازدواج با شما را دارد باید شما را از پدر محترمتان خواستگاری کند و بعد شرایطش بررسی شود
ایشان که تمایلی به ازدواج با شما ندارند، ارزش فکر کردن هم ندارند.
آلان شما باید بیشتر وجدی تر به قضیه ازدواج فکر کنید.در اجتماع باشید.اگر تحصیل کرده هستید کار مناسبی پیدا کنید
اگر شاغل هستید رفتارهای خوب خود و متانت یک خانم رو به نمایش بگذارید تا ان شالله خواستگار پیدا شود و ازدواج کنید.
آلان وقت عشق وعاشقی برای شما نیست
RE: ازدواج با عشق قدیمی بعد از چند سال دوری
بله میدونم الان وقت دوستی نیست برای همین با دوستم قضیه رو حل کردم باهاش خداحافظی کردم و خطم رو خاموش کردم.
RE: ازدواج با عشق قدیمی بعد از چند سال دوری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط zm518
بله میدونم الان وقت دوستی نیست برای همین با دوستم قضیه رو حل کردم باهاش خداحافظی کردم و خطم رو خاموش کردم.
:104::104::104::104::104::104::104::104: