-
جداشم یا بسوزم و بسازم؟
سلام. این اولین پسته منه. تو رو خدا راهنماییم کنین کسیو ندارم بی طرفانه راهنماییم کنه. من با نامزدم 8 سال دوست بودیم. پسر خوبی بود درسته اخلاقش مث بچه ها بود ولی ساده بود و دلرحم نه مهربون و عاشق. همو دوس داشتیم گاه و بیگاه دعوا هم میگرفتیم. بابا نداره یه داداش معتاد بزرگتر از خودش داره و یه خواهرم که در شرف طلاقه و مامانش هم یه بیسواد و از اون چادریای عقده ای که فقط ادعاش میشه و با تمام فامیل و خونوادش قط رابطست و فقط خودشو خوب میدونه. بالاخره به خاطر قولش و این مدت طولانی باهم بودن بهار اومد خاستگاری علارغم مخالفتای بیش از حد مامانش. خونوادمم که دیدن پسر سر به زیریه و خودش خوبه جواب مثبت دادن و چند ماهه که عقدیم. اینو بگم که خونواده ما ازشون خیلی سرن و منم استاد دانشگام و کل فامیلو خونوادم دکتر مهندس بر عکس اونا که هیچی نیستن. مشکل اساسیش خونوادشه و دلرحمی و احترام بیش از حدش نسبت به اونا. مامانش کاری کرد که از روز بله برون با خونوادم هیچ ارتباطی نداشته باشن و حتی یبارم خونشون خونوادم نرفتن. منم که تنها عروسشونم تا حالا 2 بار دعوتم کرد، اونم همون اوایل یبار برا پاگشا و یبارم برا تولدم. دیگه اصن نه دعوتی نه تعارفی. وقتی چن باریم که با اصرار پسرش میرم خونشون همش دوسداره پاشم برم و حتی یه تعارف علکی هم برا شام و نهار نمیزنه. همش تیکه و نیش میزنه بهم و توقع یطرفه داره. حتی نه یلدایی نه عیدی نه ماه رمضونی هیچی برام نیاوردن. شغل نامزدمو بابام جور کرد و استخدام شد وگنه یه کار موقت بخورونمیر داشت. کاری که حتی تو خوابم فکرشم نمیکرد. ولی اصلن نمیفهمه و قدر شناس نیست. از بعد ازدواج خیلی رفتارش عوض شده. نه محبتی نه علاقه ای. همش قهر میکنه. همش میخاد حرف حرف خودش باشه و همه نظراتشو بهم تحمیل کنه و تا وقتی که باهاش مخالفتی نکنم خوبه باهام وگرنه قهر میکنه. بیش از حد حسابگره و شاید خسیس مث مامانشه عینا. مامانش فک میکنه که من به ارث پسرش چشم دارم و میخام خونشونو ازش بگیرم. اینقد پسرشونو بدبین کردن به منو خونوادم که حد نداره. چند ماه ماموریته تو شهرستان هر چند به چند وقت میاد. جدیدا وقتایی هم که میاد یا بهم نمیگه اومدم یا نمیخاد همو ببینیم و همش خونوادش میخان تو چنگش داشته باشن و ازش بهره کشی کنن و مبادا که یکم به زنش برسه و براش خرج کنه. همش برا پول و وقت و ماشین و وسایلاش نقشه میکشن که یجورایی ازش بکشن و الحق که پسرشم ساده و دلرحم و یبارم بهشون نه نمیگه و همه بدیاشونو با خوبی جواب میده. داداشی که حتی سر جشن عقدش نیومد الان با ماشینش داره کار میکنه ماشینی که یقرون تو خریدش کمکش نکردن و حتی مامانش حاضر نشد اون موقع به پسرش دسته چکشو بده. الان شده عزیز دردونش و پسر ابلهشم همه بدیاشونو یادش رفته و همه بدیاشونو با خوبی جواب میده. حالا مشکل من اینجاس که اصلا بهم توجه نداره و همش سمته خونوادشه و با اینکه خونواده من بهش از گل نازکتر نگفتن و دورش میگردن از شون بدشون میاد.بخدا دلم داره میترکه . خونوادش بهم کوچکترین محبتی نکردن جز بدی. من یه بیماری دارم که فقط استرس توش سمه برام ولی با اینکه بابام ازش از همون اول قول گرفت که بفکر سلامتیم باشه اصلا توجه نداره و هر کاری که دوسداره میکنه و یدرصدم بخاطرم کوتاه نمیاد و بدرفتاریاشو کنار نمیذاره. واقعا خستم. خیلی افسرده شدم. منم مث کسای دیگه از نامزدم انتظار عشق و فداکاری و خوشرفتاری دارم. چیکار کنم؟؟ جدا شم؟؟ بابام پشتمه اگه بخام جدا شم با اینکه خیلی برای آبروی خونوادیگیمون بده ولی خونوادم پشتمن. میترسم با این وضع ادامه بدم و سلامتیم بیشتر تحت تاثیر قرار بگیره و دیگه دیر شده باشه. جدا شم یا صبر کنم؟
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
صدف عزیزم .. تو نوشته هات به وفور میبینم که نامزدت رو تحقیر میکنی و خودتو بالاتر ازش میدونی !
در خطاب کردنش الفاظی رو استفاده میکنی که واقعا بعیده از یه استاد دانشگاه !
احساس میکنم تو رابطه تون هم هرچقدر که به زبون نیاری بازم خودتو بالاتر ازش میبینی و این باعث میشه ازت دور بشه و بیشتر بره سمت خانواده ش.
نامزدت هرچیزی که هست تو پذیرفتی ش و بله رو گفتی .. حتی اگه بابات براش کار پیدا کرده باشه و اگه وضعیت زندگیشون پایین تر از شما باشه ..
باید ببینی خانواده ی همسرت چیکار میکنن که اونو جذب میکنن به خودشون ؟
شما چه رفتاری داری که باعث میشه نامزدت ازت دور بشه و پناه ببره به خانواده ش ؟
چرا نباید نامزدت وقتی از ماموریت میاد بهت نگه ؟
حتما یه کمبودی تو رابطه تون هست که ایشون سعی میکنه با خانواده ش پر کنه ..
این تکبر و غرور رو از خودت دور کن که افت زندگیته ..
بعد به خاطر یه همچین مسائلی به طلاق فکر میکنی ؟
نکن عزیز دلم .. با زندگیت این کارو نکن که بد میبینی ..
نامزد ادمهای دیگه فکر میکنی مدام در حال عشق و فداکاری و محبت هستن ؟
هر زندگی سختی ها و تلخی های خودشو داره .. باید انقدر محکم باشی که همسرتو جذب خودت کنی و زندگیتو بسازی ..
الان نامزدی و اول راهی .. وقتی بری تو زندگی خودت باید بیشتر از اینها درایت داشته باشی و بتونی رابطه تون رو درست مدیریت کنی ..
5 تا خصوصیت مثبت و منفی خودت و شوهرتو لطفا بنویس ..
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
دو حالت بیشتر نداره. اگر فکر می کنید ازش برترید جدا بشید اگر نه ایطور فکر نمی کنید
دلایلتون حتی برای قهر هم کافی نیست چه برسه به طلاق!!
البته جدیدا طلاق مد شده ولی خب باید دید بعد طلاق چه نوع زندگی انتظاراتون رو می کشه.
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
منم پست صدف رو خوندم کمی غیر طبیعی میومد !!!
غیر طبیعی اینکه یه جور خود برتربینی نسبت به شوهر و خانوادش. از نوشته هاتون به نظر میاد که شما باید علت اصلی مشکل رو در خودتون جستجو کنین! من اگه همسری با طرز فکری شبیه شما داشتم حتما با مشکل بر میخوردم!
.
لطفا از خصوصیات و انتظارات خودتون از شوهر و بلعکس شما چه وظایفی نسبت به شوهرتون دارین رو بگین بیشتر با روحیات شما آشنا شیم شاید بچه ها بتونن بهتر راهنمایی کنن ...
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
[align=justify]اول هر زندگی بالا و پایین داره وبه مرور درست میشه.این درست نیست که تا تقی به توقی خورد فوری اسم طلاق بیاریم. طلاق آخرین گزینتون باید باشه. ی بار باهاش خیلی منطقی و جدی صحبت کنید و همه اینارو بگید و ازش بخواین یا قانعتون کنه یا بهتون حق بده. [/align]:310::310:
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط الف-ح
صدف عزیزم .. تو نوشته هات به وفور میبینم که نامزدت رو تحقیر میکنی و خودتو بالاتر ازش میدونی !
در خطاب کردنش الفاظی رو استفاده میکنی که واقعا بعیده از یه استاد دانشگاه !
احساس میکنم تو رابطه تون هم هرچقدر که به زبون نیاری بازم خودتو بالاتر ازش میبینی و این باعث میشه ازت دور بشه و بیشتر بره سمت خانواده ش.
نامزدت هرچیزی که هست تو پذیرفتی ش و بله رو گفتی .. حتی اگه بابات براش کار پیدا کرده باشه و اگه وضعیت زندگیشون پایین تر از شما باشه ..
باید ببینی خانواده ی همسرت چیکار میکنن که اونو جذب میکنن به خودشون ؟
شما چه رفتاری داری که باعث میشه نامزدت ازت دور بشه و پناه ببره به خانواده ش ؟
چرا نباید نامزدت وقتی از ماموریت میاد بهت نگه ؟
حتما یه کمبودی تو رابطه تون هست که ایشون سعی میکنه با خانواده ش پر کنه ..
این تکبر و غرور رو از خودت دور کن که افت زندگیته ..
بعد به خاطر یه همچین مسائلی به طلاق فکر میکنی ؟
نکن عزیز دلم .. با زندگیت این کارو نکن که بد میبینی ..
نامزد ادمهای دیگه فکر میکنی مدام در حال عشق و فداکاری و محبت هستن ؟
هر زندگی سختی ها و تلخی های خودشو داره .. باید انقدر محکم باشی که همسرتو جذب خودت کنی و زندگیتو بسازی ..
الان نامزدی و اول راهی .. وقتی بری تو زندگی خودت باید بیشتر از اینها درایت داشته باشی و بتونی رابطه تون رو درست مدیریت کنی ..
5 تا خصوصیت مثبت و منفی خودت و شوهرتو لطفا بنویس ..
----------
الف-ح عزیز ممنونم از راهنماییتون. بخدا من مغرور نیستم فقط از قدر نشناسیش ناراحتم و همه خوبیامونو وظیفه میدونه و کوچکترین خوبیه خودشو منت میذاره. من ازش انتظار دارم که مثل یه عروس معمولی برام ارزش قائل باشن نه حتی بیشتر، با اینکه از همه دوستام و دخترای فامیل سرتر بودم از نظر ظاهر تحصیلات موقعیت خونواده و... .
دلیل دور شدنش از من انتقادا و راهنماییاییه که در مورد خونوادش بهش میکنمه که هر وقت باهم بیرونیم جرو بحث داریم. من میخام بهش بفهمونم که آدم نباید از حق زنش بزنه و به خونواده ای که کوچکترین کمکی در زمان نیازش بهش نکردن انقد برسه و آخرش ما برا هم باید بمونیم . اصلن درک نمیکنه که بعد ازدواج اولویت دیگه با خونواده جدیدشه نه خونواده قبلیش. تو این زمونه که همش به بهونه پول ندارم برام یه کادو نمیخره زحمتاشو دو دستی تقدیم دیگرون کنه. ببینید مامانش کوچکترین کمک مالی بهش نکرده و خیال خودشم جمع کرده که یقرونم کمکت نمیکنم چون شوهر ندارم ولی در عوض به دو تا بچه دیگش از ارث باباش که حقه این پسرشم هست چطور میرسه. یا اینکه اصلن جلو بدرفتاریای مامان و خواهرش پشتم نیست و ازم دفاع نمیکنه و میگه به من که حرف نزدن بوقتش گوشزد میکنم بهشون که تا حالا یک کلمه هم بخاطر ناراحتیام شکایت نکرده و تذکر نداده. منم تا حالا بخاطر احترام جواب بدرفتاریای مامانشو تاحال ندادم، فقط سعی کردم ارتباطم کمتر شه تا انقد ناراحتم نکنن. اون منو از خودش جدا میدونه و اصلا معنی زندگی مشترکو نمیفهمه. حتی از الان میگه بعد ازدواج در ماه یه پول کمی مثلا 20% حقوقش رو بهم میده و همه خرجام پای خودم جز خوراک.من خیلی روحیم حساسه. از زندگی که قراره برام بسازه خیلی میترسم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط kamrava
[align=justify]اول هر زندگی بالا و پایین داره وبه مرور درست میشه.این درست نیست که تا تقی به توقی خورد فوری اسم طلاق بیاریم. طلاق آخرین گزینتون باید باشه. ی بار باهاش خیلی منطقی و جدی صحبت کنید و همه اینارو بگید و ازش بخواین یا قانعتون کنه یا بهتون حق بده. [/align]:310::310:
بارها سعی کردم با حرف زدن مشکلمونو حل کنیم. متاسفانه نه بهم حق میده نه سعی میکنه قانعم کنه. به نظرات من توجهی نداره و هرکاری که خودش فک میکنه درسته میکنه و آدمیه که بخاطر زنش از کوچکترین منافع خودشو خونوادش نمیگذره.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saeeded
منم پست صدف رو خوندم کمی غیر طبیعی میومد !!!
غیر طبیعی اینکه یه جور خود برتربینی نسبت به شوهر و خانوادش. از نوشته هاتون به نظر میاد که شما باید علت اصلی مشکل رو در خودتون جستجو کنین! من اگه همسری با طرز فکری شبیه شما داشتم حتما با مشکل بر میخوردم!
.
لطفا از خصوصیات و انتظارات خودتون از شوهر و بلعکس شما چه وظایفی نسبت به شوهرتون دارین رو بگین بیشتر با روحیات شما آشنا شیم شاید بچه ها بتونن بهتر راهنمایی کنن ...
من روحیه خیلی حساسی دارم و کاملن ظاهر و باطنم یکیه و نمیتونم با نامزدم مث خونوادش با سیاست رفتار کنم و با ظاهرسازی به خواسته هام برسم. از شوهرم انتظار صداقت کامل و فداکاری و کمک بی منت بهم رو دارم همونطور که اینارو وظایف خودم میدونم نسبت بهش. ولی اون کم پیش میاد که کاری بی منت برام کنه حتی اگه زحمت زیادی براش نداشته باشه. همیشه کارای خودش و خونوادش تو اولویته براش. خیلی سرد و بی احساسه، نه تو رفتارش عشق و محبت میبینم نه تو حرفاش. منم راستش از اون چون کششی نمیبینم غرورمو واسه محبت یطرفه نمیشکونم. من احساس میکنم 8 سال دوستی طولانی مارو از هم سیر کرده و بدبینیهای خونوادش نسبت بهم روش اثر گذاشته.
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
نقل قول:
الف-ح عزیز ممنونم از راهنماییتون. بخدا من مغرور نیستم فقط از قدر نشناسیش ناراحتم و همه خوبیامونو وظیفه میدونه و کوچکترین خوبیه خودشو منت میذاره. من ازش انتظار دارم که مثل یه عروس معمولی برام ارزش قائل باشن نه حتی بیشتر، با اینکه از همه دوستام و دخترای فامیل سرتر بودم از نظر ظاهر تحصیلات موقعیت خونواده و... .
دلیل دور شدنش از من انتقادا و راهنماییاییه که در مورد خونوادش بهش میکنمه که هر وقت باهم بیرونیم جرو بحث داریم. من میخام بهش بفهمونم که آدم نباید از حق زنش بزنه و به خونواده ای که کوچکترین کمکی در زمان نیازش بهش نکردن انقد برسه و آخرش ما برا هم باید بمونیم . اصلن درک نمیکنه که بعد ازدواج اولویت دیگه با خونواده جدیدشه نه خونواده قبلیش. تو این زمونه که همش به بهونه پول ندارم برام یه کادو نمیخره زحمتاشو دو دستی تقدیم دیگرون کنه. ببینید مامانش کوچکترین کمک مالی بهش نکرده و خیال خودشم جمع کرده که یقرونم کمکت نمیکنم چون شوهر ندارم ولی در عوض به دو تا بچه دیگش از ارث باباش که حقه این پسرشم هست چطور میرسه. یا اینکه اصلن جلو بدرفتاریای مامان و خواهرش پشتم نیست و ازم دفاع نمیکنه و میگه به من که حرف نزدن بوقتش گوشزد میکنم بهشون که تا حالا یک کلمه هم بخاطر ناراحتیام شکایت نکرده و تذکر نداده. منم تا حالا بخاطر احترام جواب بدرفتاریای مامانشو تاحال ندادم، فقط سعی کردم ارتباطم کمتر شه تا انقد ناراحتم نکنن. اون منو از خودش جدا میدونه و اصلا معنی زندگی مشترکو نمیفهمه. حتی از الان میگه بعد ازدواج در ماه یه پول کمی مثلا 20% حقوقش رو بهم میده و همه خرجام پای خودم جز خوراک.من خیلی روحیم حساسه. از زندگی که قراره برام بسازه خیلی میترسم.
صدف جان ! هنوزم که داری حرف خودتو میزنی و خودتو بالاتر ازش میدونی ..
این اولین اشتباهته ..
ارزش قائل بودن مثل یه عروس معمولی یعنی ماهی یه بار دعوتت کنن به شام و برات عیدی بیارن ؟
ببین گلم من خودم دوساله نامزدم و درک میکنم چه انتظاراتی از شوهرت داری .. اما باید واقع بین باشی ..
الان اوضاع اقتصادی انقدر خرابه که دیگه خیلی هامون به رسم و رسوم و عیدی و کادو و .. نمیرسیم ..
شوهرت این کارها رو بلد نیست .. تو باید یادش بدی ..
هر انتظار و توقعی که ازش داری باید از راه درستش بهش منتقل کنی ..
تو پست قبلیم بهت گفتم که سعی کن بفهمی شوهرت برای چی جذب خانواده ش میشه ..
بهش احترام میذارن ؟ غرورش رو ارضا میکنن ؟ با زبون بازی جذبش میکنن ؟
چیکار براش میکنن که تو وجود شما پیدا نمیکنه ؟؟
دومین اشتباهت انتقاد و راهنمایی از شوهرته ..
مردها دوست ندارن کسی راهنماییشون کنه و بهشون بکن و نکن بگه .. با این کار شما اون ابهت مردونه ش میره زیر سوال و بدتر لج میکنه باهات ..
باور کن با یکم سیاست زنانه و لحن قشنگ میتونی انتظاراتت رو جوری بهش بگی که نه بهش بربخوره و لج کنه نه اینکه غرورش صدمه بخوره ..
سعی کن به جای اینکه تو سرش بزنی و تحقیرش کنی ( که این کاملا از نوشته هات پیداست ) بالا ببریش و بزرگش کنی ..
چه تو تنهایی چه تو جمع خانواده هاتون .. بهش احترام بذار و تواناییهاشو پر رنگ کن .. کارهایی که برات میکنه رو مهم جلوه بده تا براش مهم بشه و بیشتر تلاش کنه برای خوشحال کردنت ..
همه ی ما ازدواج میکنیم که در وهله ی اول به ارامش برسیم ..
حالا حساب کن شوهرت ازدواج کرده و پیش چشمش زنی رو میبینه که ازش انتقاد میکنه و خودشو بالاتر میدونه و میخواد بهش راه زندگی رو یاد بده .. یکم غرغر و مشکلت با خانواده ش و توقع اینکه جلوی اونا ازت حمایت کنه رو هم بهش اضافه کن ببین چی میشه !!
اینا باعث میشه شوهرت ازت دور بشه و خودتم به این فکر بیفتی که جدا شم یا بسوزم و بسازم ؟؟؟
دقت کن .. تو طرز فکرت درباره ی ساختن زندگیت سوختن و ساختنه !!
یه چیزی هم از من به تو نصیحت که دوساله عروس خانواده ای هستم که از زبون و سیاست کم ندارن .. هیچ وقت گله ی خانواده ی شوهرت رو به شوهرت نکن .. جبهه میگیره و سعی میکنه از خانواده ش دفاع کنه و تو پیش خودت فکر میکنی که اونا رو بیشتر از من دوست داره و الکی الکی دعواتون میشه ..
کم کردن ارتباطت با خانواده ی شوهرت به ضررته .. سعی کن باهاشون دوست باشی اگر واقعا مورد خاصی ندارین و کدورت هاتون به خاطر همین رسم و رسومات و اختلاف فکری هست ..
همه ی مسائل رو به شوهرت دیکته نکن .. مردها توانایی قبول اینکه کسی بهشون امر و نهی کنه رو ندارن ..
یه لحن خوب و مهربون ، یه چهره ی خندون ، یه ذره ناز و دلبری معجزه میکنه ..
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
[quote=الف-ح]
نقل قول:
.....
یه لحن خوب و مهربون ، یه چهره ی خندون ، یه ذره ناز و دلبری معجزه میکنه ..
مرسی از راهنمایی و حرفای خیلی عالیت عزیزم. امیدوارم بتونم با این روحیه کسل که تو من ایجاد شده این کارا رو خوب عملی کنم و ببینم نتیجه ای میگیرم یا نه
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
شما که عقد کردین دیگه شوهرتونه نه نامزد.
دیدگاهتونو بهتره یه مقدار تغییر بدین. همونطوری که الف ح نوشتن.
در کل نه شوهرتون بی توجهن نه خونواده ی شوهرتون دشمنتون هستن و نه شما محبت بی منت می کنین. توی نوشته اتون همش دارین سر شوهرتون منت می ذارین. مثلا نوشتین کارش پولش بخور نمیر بوده پدرتون براشون کار دیگه ای جور کردن و حالا باید همش قدرشناس پدر شما باشن و قاعدتا هم منظورتون این بوده که باید قدرشناس و مطیع شما باشن. این یعنی منت. اصلا بی منت کمکشون نکردین که توقع لطف بی منت ازش دارین. ایشون هم ادمن و عقاید خودشونو دارن. غرور هم دارن که شما گاه و بی گاه می شکنیدش.
نوشتین که باهاتون قهر می کنن. خوبه قهر می کنن دعوا نمی کنن.
هیچکس خوشش نمیاد هی سرزنش بشه. انتقاد خوبه. راهنمایی خوبه اما اگه نحوه ی صحبت کردنتون با همسرتون مشابه نوشته های اینجا باشه بیشتر به تحقیر تخریب و توهین نزدیکه تا لطف و راهنمایی. و واکنشی هم که از ایشون می بینین قطعا واکنش کسیه که بهش توهین شده. نه کسی که بهش راهنمایی و همفکری شده باشه.
بیرون که می رین غریبه ها رو نگاه کنین. ادم معمولا به یکی لبخند بزنه جوابش لبخنده. وقتی هم بداخلاق باشه جوابش یا بی تفاوتیه یا بداخلاقی. به همین راحتی. توی خونواده هم همینطوره تا حدی. فقط چون ادمای یه خونواده همدیگه رو می شناسن و به هم علاقه دارن می تونن گاهی رفتارای همدیگه رو درک کنن و منتظر بشن تا ادم حالش خوب بشه. یعنی اگه می خواین شوهرتون بهتر باشه رفتارش خودتون اول پیش قدم بشین توی بهتر کردن رفتارتون. خودتون رفتارای بهتر و پرمهر تر داشته باشین با ایشون.
نمیشه گفت نمی دونستین و نمیشناختین شوهرتونو. 8 سال دوستی که کم نیست. معمولا دو سال اول ازدواجا همش رفتارای عاشقانه است. اگه ایشون 8 سال با شما عاشقانه رفتار کردن که خیلی عالیه.
اگه می تونین مشاوره حضوری هم برین بد نیست. عجیبه که بعد از 8 سال دوستی انقدر راحت به جدایی فکر می کنین. شاید مشاوره حضوری برین مشاور بتونه مشکل اصلی رو براتون پیدا کنه و راهکار بهتون بده. البته اگه مشکل مالی نداشته باشین. اگه براتون مقدور نیست مقالات این سایت رو بخونین.
ممکنه نظراتم اشتباه باشه.
موفق باشید.
راستی برای بیماریت حتما مرتب تحت نظر پزشک باش. اگه هم به استرس ربط داره و استرست زیاده به پزشکی که واسه بیماریت می ری بگو استرست زیاد شده. لازم باشه خودش تجویز می کنه برات یا اینکه بهت پیشنهاد می ده کتار اینکه پیش اون میری برای بیماریت پیش روانپزشک یا روانشناس هم بری که استرسات بهت اسیب نزنه.
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
شما میگید محبت کن. اون فرصتی برای محبت بهم نمیده. بعد چند هفته از ماموریت اومده، 2 روز هم بیشتر نیست اینجا. اصلن پیشم نیومده و نمیخاد بیاد. نمیگه زنشو ببره خونشون از ترس مامانش ، نه میاد خونه ما نه میگه بریم بیروون. فقط برا اینکه خیال منو راحت کنه که نمیاد پیشم زنگ زد گفت گلوم درد میکنه دارم میرم دکتر ولی اصلن نشونه ای از گلودرد و بیماری تو صداش نبود. اسمس دادم پس قصد داری فاصله هارو روز به روز زیادتر کنی؟ جواب نداد. دارم دق میکنم از دلتنگی، دلم میخاد چن ساعت با آرامش کنار شوهرم باشم.
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
صدف خانوم بچه ها بهتون راه رو نشون می دن! شما راه رو همون راستا رو می ری درجهت مقابل! 180 درجه مقابل!
بچه ها گفتند مهربون، زنونه، با ناز و.. خواسته هاتو بیان کن شما با کلام تهدید وارد می شی!؟ فیزیولوژیک یک مرد که به عنوان تکیه گاه باید روش حساب باز شه طوریه که وقتی تهدید می شه مقابله به مثل میکنه هراسان نمی شه!
از خانومها بیشتر استفاده کن.
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mehran21
صدف خانوم بچه ها بهتون راه رو نشون می دن! شما راه رو همون راستا رو می ری درجهت مقابل! 180 درجه مقابل!
بچه ها گفتند مهربون، زنونه، با ناز و.. خواسته هاتو بیان کن شما با کلام تهدید وارد می شی!؟ فیزیولوژیک یک مرد که به عنوان تکیه گاه باید روش حساب باز شه طوریه که وقتی تهدید می شه مقابله به مثل میکنه هراسان نمی شه!
از خانومها بیشتر استفاده کن.
وقتی که با صحبت آروم و زنونه نتیجه نمیگیرم و بی تفاوتی شو میبینم که مث سنگ میمونه عصبانیم میکنه و از این نوع حرف زدن باهاش استفاده میکنم. مگه چقد یه آدم تحمل داره چقد باید بخاطر حداقلا ازش تقاضا کنم و هی سرکوب شم...
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sadaf60
شما میگید محبت کن. اون فرصتی برای محبت بهم نمیده. بعد چند هفته از ماموریت اومده، 2 روز هم بیشتر نیست اینجا. اصلن پیشم نیومده و نمیخاد بیاد. نمیگه زنشو ببره خونشون از ترس مامانش ، نه میاد خونه ما نه میگه بریم بیروون. فقط برا اینکه خیال منو راحت کنه که نمیاد پیشم زنگ زد گفت گلوم درد میکنه دارم میرم دکتر ولی اصلن نشونه ای از گلودرد و بیماری تو صداش نبود. اسمس دادم پس قصد داری فاصله هارو روز به روز زیادتر کنی؟ جواب نداد. دارم دق میکنم از دلتنگی، دلم میخاد چن ساعت با آرامش کنار شوهرم باشم.
پس قصد داری فاصله هارو روز به روز زیادتر کنی؟---> غلطه چون شوهرتو متهم کردی. از شوهرت گفتی و نه از خودت.
دارم دق میکنم از دلتنگی، دلم میخاد چن ساعت با آرامش کنار شوهرم باشم.--> بهتره هرچند بازم خیلی خوب نیست اما بهتره. چون از جانب شخص خودت حرف زدی و شوهرت یا کسی دیگه ای رو متهم نکردی. می تونی اون با ارامش رو هم حذف کنی. چون "با ارامش" که نوشتی ممکنه بازم معنی متهم کردنشو بده. دق کردنم نیازی نیست بگی. می تونی بگی دلم برات خیلی تنگ شده. دوست دارم کنارت باشم.
یه مقدار مطالب مربوط به صحبت کردن زن و شوهر رو بخون. یه تعداد موارد رو اقای sci توی تاپیک چگونه منفعل نباشیم گفته بودن که همین که وقتی داریم صحبت می کنیم از جانب خودمون حرف بزنیم نه از جانب یکی دیگه. اینا رو بخون تا یاد بگیری حرف رو راحت تر بزنی.
ببین صدف یه مدته حالا به خاطر بیماریت یا رفتارای خانواده اش یا هرچی یه مدته که به نظر میاد باهاش بد رفتار کردی. یه جورایی انگار هر وقت پیشت بوده بهش توهین شده یا سرزنش شده. خوب طبیعیه فرار کنه. باید صبور باشی. با کمک تاپیکا و مقالات این سایت شروع کن روی نحوه ی صحبت کردنت با شوهرت کار کن و کم کم در عمل هم چیزایی رو که می خونی بکار ببر. یه روزه که اون نمی فهمه تو مهربون شدی. باید صبور باشی و محبت کنی. کم کم وقتی داره با دلهره میاد پیشت به خیال اینکه قراره سرزنش امروزشو ازت بگیره و ببینه که برعکس اونچه که فکر می کرده تو مهربون و صبور و ملایمی دیگه بیشتر و بیشتر میاد پیشت. دیگه واسه هیچکسی به جز تو وقت نداره. اما توقع نداشته باش بعد اینکه کلی وقت باهاش بد رفتار کردی و فقط اندازه یه جمله مهربون شدی اون زودی بدوه بیاد و باور کنه مهربونی. کم کم.
دکتر هم برو که صدمه نبینی . حتما بیماریت تحت نظر مداوم پزشک باشه.
http://www.hamdardi.net/thread-19883.html
http://www.hamdardi.net/post-173463.html
اگه این روزا خیلی فکر و خیال می کنی پست های اقای sci توی این تاپیکو بخون.
http://www.hamdardi.net/thread-26620.html
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
سلام عزیزم
من تمام تاپیکهای شما رو خوندم من هم تقریبا مشکلی مثل مشکل تو دارم ولی یکم کمتر
به نظر من تو باید خودتو اصلاح کنی اما از نظر من اصلاحی نیست که بچه های عزیز نوشتن
به نظر من یکم باید کنار بکشی تا بدونه به دست آوردن هر چیزی خیلی راحت نیست و از دست دادن اون باعث خیلی چیزها میشه
بله شما سرتر هستید و این یک واقعیته شما سرتر ولی تا جایی که من خوندم همش شما رفتید دنبالش کار براش ردیف کردید بهش اس میزنید
حالا یکم برعکس عمل کن
ببین چه جوابی میده شاید خیلی دوسش داشته باشید این کار براتون سخت باشه یکم خودتو قبول داشته باش شما فردی هستید با یکسری خصوصیات وایشون هشت سال با شما دوست بوده چطور نمی دونه انتظارات شما چیه و شما هم میگید تغییر کرده ؟؟
پس بهتره یک بیشتر دقت و فکر کنه و اینو هم بگم بعد از عروسی احتمال بعضی چیزهای دیگه وجود دارده وقتی بعد از هشت سال دوستی تغییر کرده و شما دیگه تقریبا برای اون شدید تغییر کرده چه تضمینی هست که بعد از عروسی بیشتر تغییر نکنه به نظرم برو پیش یک مشاور خوب و تصمیم بهتر بگیر حتی اگر خدای نکرده خدای نکرده این تصمیم بشه جدایی؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
سلام صدف خانم
الف ح خیلی زیبا شما رو راهنمایی کردند .
ببین عزیم تو خودت باعث این فاصله شدی . تو هم بودی شاید کار شوهرت رو می کردی . اگه قرار بود جایی بری که همش تحقیر و توهین به خانواده ات باشه خوب به هزار بهونه نمی ری.
همونطور که دوستمون گفت مرد ها دوست ندارند پشت خانواده اشون حرف بزنی نه تنها مرد ها شما هم دوست ندارید . اگه شما همچین خانواده ای داشتید قبول می کردید یکی در مورد خانواده ات اینجوری بگه .
هر چقدر هم خانواده اش بد . اما این آقا اونجا به دنیا اموده اونجا بزرگ شده . نکنه این ها رو هم قبول نداری . شما باید خودت چیزی رو که خراب کردی درست کنی . دلیل فاصله گرفتن همسرت از خانواده ات هم همینه . وقتی تو به خانواده اون گیر میدی اون هم یم گرده دنبال کوچکترین ایراد برای تو سرت زدن . نکن این کار رو با زندگیت دختر
شوهری که انقدر میگی آقا بود تو همین خانواده رشد کرد پس شما به همین دلیل هم شده حق نداری کوچکترین توهینی بکنی .
در مورد خرج مردن هم بدون . از هر دستی برای پدر و مادر کاری بکنی خدا چند برابرش رو بهت می ده . اتفاقا تو باید مشوق شوهرت باشی . مردی که به خانواده اش وفاداره به همسرش هم وفاداره .
عزیزم حالا که شوهرت نمیاد تو برو . یک دسته گل بگیر با یک کادو واسه مادرشوهرت برو خونه اشون ببین چقدر فرق می کنه . زندگی مدیریت می خواد اگه بتونی اون ها رو مثل خانواده خودت دوست داشته باشی اون ها هم تو رو قبول می کنند . همیشه واسه کارایی که قراره شوهرت بکنه واسشون تو توی پیشنهاد دادن پیش قدم باش . وقتی هم برید زیر یک سقف کم کم این وابستگی کمتر میشه
هر چه برای خودت می پسندی برای دیگران هم بپسند
موفق باشی
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
خب وقتي از شما پايين تر اينقدر چرا باهاش ازدواج كردي؟؟
الانم اگه ميبيني اين تفاوت ها خيلي آزار دهندس جدا بشي بهتره كه از اين ديرتر بشه، ولي تموم تلاشت براي اصلاحش انجام بده و جدايي رو بعنوان آخرين راه بهش نگاه كن تا بعدها پشيمون نشي.
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
من نظرم تا حدودی با بقیه متفاوته...این راه رو هم امتحان کن تا مطمئن بشی اشکال از نامزدتون هست یا شما؟!
همسر شما با اون شرایط و با اون حقوق بقول شما بخور و نمیر شما رو در حد خودش می دونسته و شمارو حائز شرایط برای ازدواج با خودش می دونسته ولی....
الان شرایط عوض شده اون شغل خوبی پیدا کرده و داره ترقی می کنه و اگه قبل از ازدواج این شرایط رو داشت شما رو انتخاب نمی کرد و شاید هم اصلا با توجه به شرایط اجتماعی که پیدا کرده معیارهاش عوض شدن...احتمال میدم که قبلا از محبت خانواده بی نصیب بوده ولی الان چون میتونه نیازهای خانوادش رو مرتفع کنه متقابلا محبت میبینه.
اگه این احتمال واقعیت داشته باشه زیاد نمیشه به آینده امیدوار بود ولی اگه مشکل ارتباط شما این مسئله نباشه باید اشکال رو در خودتون جستجو کنید و برطرفش کنید تا خدای نکرده با یه جدایی شتابزده آینده خودتون رو تباه نکنید.
شما تغییر کن و ببین چه بازخوردی می بینی
مثلا وقتی میگه گلودرد دارم ابراز ناراحتی کن و بگو همرات میام دکتر...مدام ازش احوالپرسی کن هیچ حرف و گله ای هم از نیومدن و سرنزدنش به شما نزن. خلاصه به محبت کن و نزدیک شو، این هم یه امتحانه که میتونه به شما در مورد تصمیم گیری برای آیندتون کمک کنه اگه رفتارش خوب شد و تغییر کرد که مطمئن میشی با همین رویه بعد از ازدواج و شروع زندگی مشترک مشکلاتتون برطرف خواهد شد ولی اگر ادامه داشت یه اقدام جدی انجام بده.
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
من تصور میکنم رابطه شما در وضعیت بحرانی قرار گرفته و تنها راهش مراجعه به مشاور خانواده است. تصمیم صحیح رو با کمک مشاور بگیرید.
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
بدترین کاری که یه زن در حقیقت اول با زندگی خودش بعد شوهرش می تونه داشته باشه ، حس خود برتر بینی نسبت به همسرش و خونوادشه . یعنی تا جایی که می تونی مردت و شخصیتش رو سرکوب می کنی:101:
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sunlife
من نظرم تا حدودی با بقیه متفاوته...این راه رو هم امتحان کن تا مطمئن بشی اشکال از نامزدتون هست یا شما؟!
همسر شما با اون شرایط و با اون حقوق بقول شما بخور و نمیر شما رو در حد خودش می دونسته و شمارو حائز شرایط برای ازدواج با خودش می دونسته ولی....
الان شرایط عوض شده اون شغل خوبی پیدا کرده و داره ترقی می کنه و اگه قبل از ازدواج این شرایط رو داشت شما رو انتخاب نمی کرد و شاید هم اصلا با توجه به شرایط اجتماعی که پیدا کرده معیارهاش عوض شدن...احتمال میدم که قبلا از محبت خانواده بی نصیب بوده ولی الان چون میتونه نیازهای خانوادش رو مرتفع کنه متقابلا محبت میبینه.
اگه این احتمال واقعیت داشته باشه زیاد نمیشه به آینده امیدوار بود ولی اگه مشکل ارتباط شما این مسئله نباشه باید اشکال رو در خودتون جستجو کنید و برطرفش کنید تا خدای نکرده با یه جدایی شتابزده آینده خودتون رو تباه نکنید.
شما تغییر کن و ببین چه بازخوردی می بینی
مثلا وقتی میگه گلودرد دارم ابراز ناراحتی کن و بگو همرات میام دکتر...مدام ازش احوالپرسی کن هیچ حرف و گله ای هم از نیومدن و سرنزدنش به شما نزن. خلاصه به محبت کن و نزدیک شو، این هم یه امتحانه که میتونه به شما در مورد تصمیم گیری برای آیندتون کمک کنه اگه رفتارش خوب شد و تغییر کرد که مطمئن میشی با همین رویه بعد از ازدواج و شروع زندگی مشترک مشکلاتتون برطرف خواهد شد ولی اگر ادامه داشت یه اقدام جدی انجام بده.
ممنون از راهنمایی و نظرتون. حقیقتش قبل ازدواج و با داشتن شرایط شغلی قبلش، من و خونوادم فقط بخاطر سادگی و سربزیر بودن و اعتمادی که به وعده هاش داشتم و بخاطر دوستیمون قبولش کردم وگرنه شاید تازه از نظر شغلی و مالی در حد من و خونوادم شده. احتمال شما دقیقا درسته، قبلا هیچ محبتی از جانب خونوادش نمیدید، حتی کوچکترین خواسته یا نیاز مالیشو باید بعد مدتها و با تکرار مداوم و حتی با قهر و دعوا بعد یه مدت طولانی از خونوادش میگرفت. ولی الان که دیدن کاره ای شده و میتونه نیازهای مالی مادرشو و بیکاری و تن پروری برادر و خواهرشو بر طرف کنه، خونوادش خصوصا مادرش با محبت و ظاهر سازی پسرش رو سمت خودشون میکشن و به هیچ عنوان دوس ندارن به من که زنشم کوچکترین کمکی داشته باشه...
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
ممنون از راهنمایی های خوب همه دوستان
اکثر راه حلها رو تا یه حدی عملی کردم ولی جواب نداد. مشکل من بخاطر طرز فکر سطحی و ظاهربینی و ظاهرسازی های خودش و خونوادش خیلی حادتر ازین حرفاست. بزارید اتفاقاتی که تو این یکی دو روز پیش اومد و عمل و عکس العملامونو بگم تا بیشتر از جزییات رفتاراش و اخلاقش برا راهنمایی آشنا شید.
همون روز که مریض شده بود، گفت نمیتونم بیام فعلا پیشت، ظهرش زنگ زدم بهش، گفت با دوستم قرار دارم و بیرونم. منم ازش خواستم بیاد خونمون تا صحبتای تکمیلی رو کنیم و تکلیفمون رو روشن کنیم اگه منو نمیخای بگو. که چرا با یه غریبه روز اول قرار گذاشتی ولی با زنت همش بهونه میاری، اگه مریضی یا امتحان داری با هیچکی نرو بیرون، چرا فقط برا من بهونه میاری و هیچ محبت و رغبتی تو تو نمیبینم و همچی یطرفه شده. ولی اون با کمال خونسردی اومد که چی شده من از دوستم نخاستم اون ازم خواست قرار بزاریم!! بیا شمارشم هست که اون زنگ زده نه من!!
گفتم خب چه ربطی داره بالاخره که رفتی ینی، ینی هرکی ازت بخاد باید با مریضیت بری ولی زنت ازت بخاد نمیتونی؟؟ شما بودید این حرفا قانع کننده بود براتون؟ بخدا همش داره راه به راه دروغ میگه بهم ولی چون مدرک ندارم ثابت کنم هیچی رو قبول نمیکنه. همون روز مثلا از دلم در بیاره و با پیشنهاد مامانم که برا رفع کدورتا برم خونشون. شب منو برد خونشن. وقتی شوهرم میاد خونمون مامانم بهترین پذیرایی رو ازش میکنه و دم ظهر یا شب امکان نداره بدون شام یا نهار مفصلی که براش درست میکنه بفرستتش بیرون، کلن اخلاق ما اینه. مامانش کلن تو این 7 ماه عقد 2 بار شام به عروسش داد، اونم خیر سر دخترش بود نه خودش.اون شب هم مامانش هیچ پذیرایی ازم نکرد، فقط گفت چایی میخوری گفتم نه ممنون، اونم از خدا خواسته همونم نیاورد. ولی بعد پسرش برام چایی آورد که داشت دق میکرد و گفت پسرم برا خودت کمرنگ بریز(یا محبت ظاهری مادریشو میخواست جلوی من نشون بده یا اینکه زنتو نباید لوس کنی... ). همون روز مامامش آش نذری درست کرده بود ولی پسرش که ازش خواست یه کاسه برا من بزاره و بیاره خونمون نداد و گفت بیاد همینجا بخوره... خونشونم که رفتم بعد 3، 4 بار گفتن پسرس یه کاسه کوچیک جونش دراومد گذاشت جلوم. دیگه به هیچ عنوان دریغ از تعارف شامی چیزی. فقط به پسرش گفت سوپ میخوری برات بیارم؟ که براش آورد. دلم واسه شوهرم سوخت. میدونم از رفتارای مامانش خجالت کشید پیشم ولی هیچ گله ای هم به اونا نمیکنه و میخاد کاراشو و همچیو جلو من خوب جلوه بده و علکی گفت شام زرشک پلو داریم ماکارونی سوپ چی میخوری؟ گفتم مرسی همین آش شامه دیگه!! اینم از پذیرایی مادرشوهرم. حالا ببینید اون شب به عنوان دسر بعد از آشش چه آشی برام درست کرد:305:
مامانش میخاست بره خونه دوستش روضه، ازم خواست باهاش برم که منو به دوستاش نشون بده و نظرخواهی کنه، ولی گفتم دوسدارم بیام ولی چون چادر ندارم یجوریم که بیام ایشالا فرصتای بعدی. دید که نمیام اونم نرفت از ترس اینکه چن دقیقه با شوهرم خونشون تنها باشیم و بخاد بعد 7 ماه نامزدی با آرامش کنار زنش باشه. خلاصه نرفت و مثلا اومد باهام صحبت کنه، درواقع نظرات خودخواهانشو بهم تحمیل کنه. (قبل از صحبتاش بزارید بگم که وضع مالیش با خوردن پول اجاره مغازه و خونه شوهر مرحومش که سهم شوهرمم هست خوبه و از همون اول خیال خودشو راحت کرد که ندارم و هیچ کمک مالی به پسرم نمیتونم کنم و خداییشم تا حالا نکرد و پسرشم ازش نخاست و منم با ندارماش ساختم تا حالا، جز حلقه و نشون هیچ طلایی برام نخرید و 2، 3 تا کادوی معمولی هم با در خواستم تو مناسبتا برام گرفت اونم با منت).(یچیز دیگه هم: قبل از خواستگاری پسرش از مامانش خواست که با فروش یکی از 2 تا خونشون سهم الارثشو بگیره و اول زندگی یه خونه بخاد بخره و خرج عروسی هم از همون پول بده، که با 1000 تا واسط و خواهش یه اکی خشک و خالی توام با نارضایتی تونست از بگیره، در ضمن به بابامم همون اول قول داد که از خودش خونه داشته باشه اول زندگی)
مامانش همش اون شب از خودش و پسرش تعریف کرد که:
من فلان کارارو برا مادرشوهرم کردم، توهم باید کنی.
مردم همه خونه ندارن اول زندگی شما باید خودتون سختی بکشین و جمع کنین من خونرو نمیفروشم بخاطر شما، که پسرش گفت نه من قول دادم به باباش و تو هم قول دادی بهم.
گفت من براتو تا حالا کم نذاشتم، گفتم شما چیکار کردین برای عروستون که حس کنم برام ارزش قائلید؟ نه قربونی نه یلدایی نه ماه رمضونی که برا همه دخترای فامیل و دوستام آوردن برام نیاوردین و حرف مردم پشت سرم موند نه دعوت نه تماس تلفنیو احوالپرسی، سرخ شد و گفت ما این رسمارو نداریم ولی بخدا دارن چون همشهریم و معلوم بود که کم آورد ولی من خیلی حرفا تو دلم مونده بود که تا حالا جوابشو نداده بودم و از پسرشم که میخواستم بمامانش گوشزد کنه نمیکرد ولی اونشب زبون باز کردم منم مث خودش حرفای دلمو زدم. تا حالا نیشاشو با خنده رد میکردم ولی اونشب نتونستم جلو حرفای ظالمانش سکوت کنم. گفت دامادم بد از آب دراومد بعد چند سال و الان دارن جدا میشن ماهم میترسیم و از دوستی دل خوش نداریم گفتم شناخت و آشنایی قبل ازدواج بهتر از ازدواج کورکورانست، گفت شما الانم باز همو نمیشناسین. گفت پسرم نمازخونه دستش به هیچکی نخورده دلرحمه و... گفتم مگه من بدم، اومدین تحقیق چن نفر ازم بد گفت؟ 26 سال دختری بودم که کسی نتونست برام کوچکترین حرفی دراره، گفت درسته ولی پسر سالم پیدا نمیشه. گفت همه دارن طلاق میگیرن ماهم میترسیم گفتم شما چرا همش مبنا رو بر بدبینی و جدایی و اختلاف میذارین از اول، مسلمن ذهن پسرتونم با این افکار منفی پر میشه و فک کردن به طلاق براش راحت.گفت تو باید مرد باشی و از شوهرت انتظار نداشته باشی با ماشین تو رو اینور اونور ببره و کاراتو انجام بده و برات خرج کنه. بخدا داشتم آتیش میگرفتم که چقد این زن وقیحه. از بعد ازدواج همش داره از پسرش میچاپه و ماشینو ازش گرفته داده به اون پسره یزرگ معتادش و لبتاپشو داده به دخترش، شوهر ساده من هم همه بدیاشونو فراموش کرده و به هیچ خواستشون نه نمیگه و دلش خوشه که خونوادمن پشتمن جواب بدی رو با بدی نمیدن که ولی قبول نمیکنه که اینا فقط بخاطر منافعشون میخانش. نمیدونم چطور حالیش کنم بخدا.
مامانش گفت تو باید باید باید هرچی شوهرت میگه بگی چشم، باید مث من چادری شی من عروس انجمنی چادری میخواستم گفتم اینارو باید از اول به پسرتون میگفتین نه من، منم از چادر بدم نمیاد ولی بخاطر سختیاش نمیذارم. گفتم شما به اندازه یه دختر معمولی برام ارزش و احترام قائل نیستین با اینکه از همه نظر از خیلی از عروسای فامیلمون بالاترم و استاد دانشگام و خونواده شرافتمندی دارم گفت همچی که تحصیلات نیست. خدا شاهده من کوچکترین بدی ندارم جز تنها بهونشون چادری نبودنمه. اونم هیچ خوبی نداره جز همون ظاهر چادری و مسجد رفتناش. حتی دخترشم نتونست کنترل کنه و ظاهرش خیلی بده ولی میخاد منو مث پسرش مطیع کنه و هر چی میخاد سرم بیاره. من هم از نظر ظاهر هم از نظر تحصیلات و هم از نظر مالی و شان خونواده ازشون خیلی بالاترم ولی با اینکه میدونن قبول نمیکنن و با حرف و دروغ میخان خودشونو بالا نشون بدن و همش از خودشون تعریف میکنن که ما خوبیم حتی پسرش همش به خودش مینازه . میگه افتخار کن شوهری مث من گیرت اومده در اونصورت من شاید از سر بودنم بگم نه مث اونا همش.
بعدش گفت شما نباید عروسی بگیرید، حقوق شوهرت کمه و بیچاره از کجا بیاره و اله و بله. گفتم نه اصلن، این حرفا باید از اول زده میشد نه الان که وقته عملتونه و در ضمن من بزرگتر دارم، گفت تو باید الان حرف شوهرتو گوش بدی و بزرگترا حرفاشونو زدن! پسرش گفت منظور مامانم اینه که بجا عروسی یه خونه یزرگتر بشه خرید. گفتم شما از من انتظار همچین فداکاری دارین شما خودتون چیکار میکنین در ازش که دو طرفه باشه؟ گفتم حاضرین خونرو پسرت 2 یا 3 دانگشو بنام من کنه و عروسی نخام؟ گفت نه اصلن پسر حق نداری خونرو بنام هیشکی کنی.پس براش عروسی بگیر و خونرو رهن کن (همه نگرانیش خوردن ارث پسرشه و پول ندادن بهش حتی حقشو) که پسرش گفت من خونمو میخام زیر بار رهن نمیرم اول زندگی، گفتم الان من هیچکی شدم با اینکه گفتی دیگه یه خونواده ایم و الان میگفتی بزرگترا حق دخالت ندارن چطور حالا بجا پسرت حرف میزنی؟ گفتم متاسفانه شما انتظار یکطرفه دارین و دختر مردم رو دختر خوتون نمیدونین و همش ادعا میکنین که دیگه غریبه نیستی و یه خونواده شدیم.
گفت عروسی بگیری نه من نه خواهرش هم نمیایم(با تمام فامیلاشون قهرن و سر جشن عقد که همه خرجو بابام کرد فقط مامان و خواهرش اومدن حتی داداش بزرگشم نیومد چون اونموقع از ترس اینکه شوهرم ازش کمک بخاد باهاش قهر بود ولی الان مامانش برا اینکه بتونه در نبودشوهرم و ماموریتش هرروز از ماشینش استفاده کنه آشتیشون داده)، که من به حالت قهر از خونشون اومدم بیرون.
تو مسیر رسوندنم یکسره گریه کردم ولی شوهرم که همه حرفای مامانشو مورد تاییدش بود جز نگرفتن خونه، اصلن ناراحت نبود و دلداریم نمیداد و میگفت مامانم نظرشو گفت و حرفاشو فراموش کن. اونشب تا صبح حالم بد شد و بهش اسمس دادم که آرومم کن ولی عین خیالش نبود و اصلن ناراحتیم براش مهم نیست.
کلن اینکه شوهرم خیلی خودخواهه و همش بفکر خودشه با اینکه میدونه مریضو ناراحتی و گریه برام سمه ولی اصلن نه براش اهمیتی نداره و راحت ناراحتم میکنه و بعشم منو به حال خودم ول میکنه و میگه خب ناراحت نشو خودت ناراحت میشی. جدیدا بهم زیاد دروغ میگه، اصلن برام پول خرج نمیکنه با اینکه میگه من نیازی به کمک خونواده ندارم و مستقلم و باید بهشون کمک کنم!! هیچ پس اندازی نداره برا عروسی و سرویس طلا و زندگی. هیچ نگرانی هم نداره فقط داره نقشه میکشه که برام خرج نکنه عروسی نگیره سرویس نخره و .... . دیگه جدیدا حرفای مامانش روش اثر گذاشته منو بیرون نمیبره و به کارایی که میخام برام انجام بده نمیده مثلا بیکاره نمیاد دانشگاه دنبالم مگر با اصرار من که یبار بریم بیرون. منو بازار میبره ولی همش از پیشم فرار میکنه مگه اینکه چیزی بخام و قبل ورود به بازارم میگه که عابرکارتمو یا کیف پولمو جاگذاشتم، دفه آخر از یه بلوز خوشم اومد که ارزونم بود ولی نخرید گفت همه که نمیرن بازار برا خرید. تو توقعت زیاده!! ولی خدا شاهده اون خیلی خسیسه و از الان میگه بعد ازدواج هم یه پول کمی در ماه بهت میدم و خودت هرکاری خواستی کنی بکن واز من انتظار خرید هیچی نداشته باش جز خوراک. یا خیلی کم مایله شام بریم بیرون هروقتم میریم میگه مهمون تو میگم آخه تو مردی شاغلی، من که حقوق بگیر نیستم و دانشگاهم که پولی نمیده. احساس میکنم شوهرم بخاطر فقری که قبلن تو خونوادشون بوده دچار عقده هستش که میخاد سر من که تا حالا هیچ کمبودی نداشتم خالی کنه.
من هیچ علاقه و محبتی توش نمیبینم و زن رو مقابل خودش میدونه نه کنارش. همش به همه بدبینه و فک میکنه دارم زرنگی میکنم ولی بخدا اینطور نیست. من میخام شوهرم بفکرم باشه خوشحالی و ناراحتیم براش مهم باشه و من و تو رو دیگه ما بدونه ولی با این خونوادش و با راهنماییای من روز بروز ازم فاصله میگیره و از حرفام علیه خودم استفاده میکنه. حس میکنم من رو فقط برای نیازای جنسیش میخاد. نمیدونم بعد ازدواج بهتر میشه با بدتر ؟ همینجا قائلرو ختم کنم یا نه؟ با وجود خونوادش و تعصب بیش از حدی که به اونا داره من بعید میدونم. برای اون جدایی و طلاق عادیه و اگه بخام مهرمو ببخشم بخدا راحت قبول میکنه. خیلی از زندگی آینده کنارش و با وجود مامانش میترسم. اگرم جدا شم هیچوقت دیگه ازدواج نمیکنم. از حرف مردم میترسم. درسته خونوادم خوبن ولی اینام که یه عمر نمیتونن یه دختر مطلقه رو کنار خودشون نگه دارن.
اینا رو گفتم که جزییات زندگیم شفاف شه و راحتتر کمکم کنید. خیلی درمونده شدم.
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
دوستان عزیز میدونم این تاپیکم رو خیلی طولانی نوشتم که شاید حوصله خوندنش نباشه. ولی اگه خوندین بگید اگه تو شرایط من بودین با این شوهر و مادرشوهر چه کار میکردین؟ بهترین کار تو این شرایط چیه؟
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
سلام عزیزم
اول به خاطر سلامتی ات آرامشت رو حفظ کن .
زندگی ب مرد خسیس خیلی سخته
و نظر دادن رد مورد شما با توجه به بیماریتون سخته
منتظر باشید مشاور ها به کمکه شما بیان
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
عزیزدلم
به حرفای دوستان توجه کن
اصلا و تحت هیچ شرایطی غرغر نکن...مگه نه اینکه شاید بخوای جدا شی..خیلی خب این راه رو هم امتحان کن اگه نتیجه نداد یه اقدام جدی کن.
قاطع ولی مهربان با همسرت رفتار کن، به خانوادش کاری نداشته باش اصلا در موردشون حرف هم نزن.
همه میدونن شما از کل خانواده اونا و کل عروسای خانواده خودتون از نظر ظاهر و تحصیلات و خانواده و غیره بالاترید ولی نیاز به این همه گفتن نیست ... عزیزم با اینهمه گفتن حس همه نسبت بهت خراب میشه تازه من هم یه طوری تو دلم می گم "چه از دماغ فیل افتاده ای هست این خانم" (معذرت میخوام اینو گفتم ولی باید بدونی که تکرار این صحبتها روی قضاوت دیگران تاثیر میذاره و حتی اگه حق با تو باشه هم دیگران یه حساب دیگه روت باز می کنن)
کار خوبی نکردی جلوی همسرت با مادرش کل کل کردی، باید فقط شنونده می بودی و حرفاش رو هم تایید میکردی و بعدا مواردی که بهشون اعتراض داشتی رو با نرمی و مظلومنمایی به همسرت انتقال میدادی و از همسرت میخواستی که به خواسته هات توجه کنه.
من از دیالوگ هات اینطور برداشت کردم که سیاست زنانه نداری و میخوای همش از موضع قدرت صحبت کنی کمی ملایمت و نرمش داشته باش و این طرز برخورد رو مدتی امتحان کن
منتظر دعوت کردن نمون...خودت بدون دعوت به خونه مادر همسرت برو و به همسرت بگو دلم واسه مامانت تنگ شده بود.
با شیوه رفتاری قبلی که به نتیجه ای نرسیدی حالا اینطوری رفتار کن ببین نتیجش چی میشه واسه دعوا و طلاق و جدایی هیچوقت دیر نمیشه.
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
سلام صدف جان مطالبتو کامل خوندم.
خیلی ناراحت شدم. ولی عزیزم به خدا اگر ما هم بخوایم انقده با شوهرمون کل کل کنیم اونم اینطوری میشه.
به خدا همه مشکل دارن همه دردسر دارن .خود منم همچین مشکلی دارم البته مادرشوهرم انقده وقیح نیست ولی از خداشه برا پسرش خرج نکنه.
شوهرمنم اصلا دوس نداره بامادرش کل کل کنم .بهتره بری سمت شوهرت .ببین اونا چیکار میکنن تو هم اون کارو بکن.تازه زنانگی که تو داری رو اونا ندارن.فقط رو حرفات باش محکم و استوار و جوری که حقه (کاملا رو حرفت وایسا)
تنها راه نجاتت اینه شوهرتو جذب خودت کنی با هر روشی که بلدی.نزار زندگیت نابود بشه. میدونم ازش دلخوری ناراحتی.از مادرش متنفری.
ولی اینو بدون هیچکی عاشق مادرشوهرش نیست.مادرشوهرها طرف دخترشونن.بدونن یه بچه شون داره پیشرفت میکنه و اون یکی ها پسرفت .کاری میکنن که اون یکی ها بهش برسن.همشون همینطوری هستن .نمیخوان بچشه هاشون غصه بخورن.
به فکر شوهرت باش .باهاش صمیمی شو.خیلی فرصت ها رو از دست دادی ولی برای آینده ات بجنگ.
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط pariya-babak
سلام صدف جان مطالبتو کامل خوندم.
خیلی ناراحت شدم. ولی عزیزم به خدا اگر ما هم بخوایم انقده با شوهرمون کل کل کنیم اونم اینطوری میشه.
به خدا همه مشکل دارن همه دردسر دارن .خود منم همچین مشکلی دارم البته مادرشوهرم انقده وقیح نیست ولی از خداشه برا پسرش خرج نکنه.
شوهرمنم اصلا دوس نداره بامادرش کل کل کنم .بهتره بری سمت شوهرت .ببین اونا چیکار میکنن تو هم اون کارو بکن.تازه زنانگی که تو داری رو اونا ندارن.فقط رو حرفات باش محکم و استوار و جوری که حقه (کاملا رو حرفت وایسا)
تنها راه نجاتت اینه شوهرتو جذب خودت کنی با هر روشی که بلدی.نزار زندگیت نابود بشه. میدونم ازش دلخوری ناراحتی.از مادرش متنفری.
ولی اینو بدون هیچکی عاشق مادرشوهرش نیست.مادرشوهرها طرف دخترشونن.بدونن یه بچه شون داره پیشرفت میکنه و اون یکی ها پسرفت .کاری میکنن که اون یکی ها بهش برسن.همشون همینطوری هستن .نمیخوان بچشه هاشون غصه بخورن.
به فکر شوهرت باش .باهاش صمیمی شو.خیلی فرصت ها رو از دست دادی ولی برای آینده ات بجنگ.
مرسی پریا جان. من بیشتر از مادرشوهر از شوهرم دلگیرم. چون برام مهمتر از همست و قراره باهاش زندگی کنم. اگه بدونم که میشه بهش اعتماد کرد و خیروشر خودشو میدونه و حدود دخالت دیگران رو بخاطر زنش تشخیص بده هیچ غمی نداشتم. تازه دارم میفهمم که اخلاق شوهرم کپ اخلاق مامانشه، همونطور سنگدل، خسیس، خودخواه و دروغگو و ظاهرساز در عین اینکه رفتاری بچگانه و ناپخته داره و تازه بدوران رسیدست. بخدا اصلن دارم اغراق نمیکنم و اصلن هم مغرور نیستم. اینارو هرکسی که رفتارشو ببینه تشخیص میده و بهم میگه. مثلا تو فیلم جشن عقدمون یکارایی ازش دیدم که واقعا پچ پچ همه فامیلارو پشت سرمون گذاشت. سر فیلمبرداری شام انگار نه انگار دوماده مث گشنه ها با ولع غذا میخورد و به فیلمبردار و دستوراتش توجهی نداشت. یا شاباشایی که بهش میدادن رو بجا اینکه بده به عروس و بذاریم تو کیف با ملایمت و سنگینی، با حرص ازشون چنگ میزد و تو وسط میدون رقص جلو اونهمه آدم مرتبشون میکرد پولارو رو هم میذاشت و میذاش تو جیب کتش. این داماد برا خونواده ما واقعن آبروریزیه با این رفتاراش که با هیچ لحنی اخلاق رفتارای زشتشو قبول نداره و خودشو اصلاح نمیکنه.
میخام با شوهرم صمیمی شم ولی تا وقتی باهام خوبه که ازش کوچکترین خاسته ای نداشته باشم و هیچ نصیحتیش نکنم و در مورد زندگی و واقعیتاش و کارایی که باید انجام بده مث تدارکات و خرج عروسی چیزی نپرسم که در این صورت یا از پیشم میره یا گوشیرو قط میکنه یا مخالفت میکنه یا بدرفتار و کم محل میشه. :316:
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
عزیزم میدونم سخته ولی یه مدت یه جور دیگه باهاش رفتار کن..اصلا سوال نپرسفقط جذبش کن.ببین اونا چیکار کردن که برا اونا خرج میکنه ولی برا تو نه ؟
ولی تو هم اصلا خرج نکن.بزار بفهمه مسئولیت داره.رفتین بیرون اگر چیزی نخرید تو هم نخر.نخواه.
یه مدت امتحان کن.بیخیالشم بشو ببین چیکار میکنه. شاید خودش احساس مسئولیت کنه.غیر مستقیم ازش بخواه
اگر بخودش اومد که هیچی .
اگر نیومد بدون که به درد زندگی نمیخوره چون همش به فکر اینه پولشو ازت جدا کنه و یه پولی همیشه داشته باشه برا خودش.
ولی یه سوال : دوران دوستی هم خسیس بود وبرات خرج نمیکرد؟تو که دوستت بوده چطور نشناختیش؟یا از وقتی ازدواج کردین ایجور شده؟
اگر از موقع ازدواج ایجور شده بدون داره باهات لج میکنه وسر قضیه ای ازت دلخوره.وقتی کدورت ها برطرف بشه و جذبت بشه ازش بپرس.
بازم میگم دختر خوب از زنانگیت استفاده کن. استفاده کن استفاده کن. ابزاری داری که کسی دیگه نداره.
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
باشه پریاجون یه مدت باهاش سنگین تا میکنم و ازش چیزی نمیخام و نمیپرسم.
دوران دوستی ارتباطات کمتر بود. برا مناسبتا برام چیزای نسبتا خوبی میخرید با اینکه درآمدش کم بود. کم و بیش خساستش رو هم میدیدم مخصوصا سر غذا بیرون خوردن که گاهی میگفت تو اینبار حساب کن یا دنگی بدیم ولی الان که درآمدش بیشتر شده خیلی خسیس تر شده. اونموقع فک میکردم چون فعلا دوستیم یا نداره اینطوره و بعدن بی منت برا زنش خرج میکنه. ولی متاسفانه اشتباه کردم
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
صدف !! صدف جان !!! ببخشید ولی دوست دارم سرت داد بزنم : بیدار شو !!!
پست 21 رو که خوندم باورت نمیشه دهنم از تعجب باز مونده بود ..
شما چرا نگاهت به زندگی اینجوریه ؟ این چه طرز صحبت کردن با بزرگتره ؟!!
واقعا روت شد اون حرفها رو به مادرشوهرت بزنی و بعد هم اینجا تعریف کنی ؟
هر چی که باشه هر چقدر هم بد و شما هر چقدر هم خوب و استاد دانشگاه و با وضعیت مالی خوبی باشی حق نداری با یه بزرگتر اینجوری صحبت کنی .
باید هر حرفی که میزد با یه لبخند میگفتی مامان جون من نمیتونم تو این مورد نظری بدم لطفا با بزرگترم صحبت کنید ..
صدف این راهی که تو داری میری هیچی تهش نداره ..
بعد میگی یه مدت باهاش سنگین تا میکنم ؟؟
صدف جان پیشنهاد میدم بری بخش مقالات و کارگاه ها کلی وقت بذاری و مطالعه کنی ..
شدیدا نیاز داری مهارت های رفتاری و گفتاری رو یاد بگیری ..
صدف تصمیم بگیر که عوض بشی و نگاهتو عوض کنی ..
اگر میخوای واقعا زندگیت عوض بشه و حاضری برای زندگیت تلاش کنی بگو .. قسم میخورم کنارتم و کمکت میکنم ..
ولی دلم نمیخواد هر کدوم ما بیایم اینجا برات چند خط بنویسیم و بخونی و چند روز بعد فراموش کنی و دوباره برگردی سر خونه ی اول ..
تو پست قبلی من بهت گفتم شوهرتو جذب خودت کن ..
اینجوری جذبش کردی ؟ با دعوا کردن با مادرش ؟؟؟؟؟؟؟؟
راهتو داری اشتباه میری عزیزم ..
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
اینکه جداشی یا ادامه بدی تصمیمیه که خودت باید بگیری و واقعا کسی نمی تونه بهت بگه جداشی یا حتی نشی. اینجا همه می گن تلاشتو بکن برای یه مدت مثلا حداقل سه ماه یا حتی 6 ماه برای بهتر کردن کیفیت رابطه ات با شوهرت و حفظ زندگی مشترکت بعدش تصمیم بگیر.
8 سال با هم دوست بودین حتما به نظرت ادم خوبی بوده دیگه که هم 8 سال براش گذاشتی هم اینکه باهاش ازدواج کردی. شاید مشکلت شوهرت نیست و فقط نمی دونی با خونواده ی شوهرت چطوری رفتار کنی تا مردم ازاری نکنن. احتمالا مشاوره حضوری بتونه کمک کنه بهت اگه مشاور خوبی پیدا کنی.
ممکنه به خاطر بیماریت یه مقدار حساس تر شده باشی. درد و ضعفی که بیماری ها ایجاد می کنن (حتی همون سرماخوردگی که خیلی هم بی اهمیته) و دارو هایی که ادم برای بهبودی اش نیازه که مصرف کنه یه مقدار ادمو ممکنه بی حوصله کنه. حالا نمی دونم واسه تو تا چه حدی درسته این.
مثلا مادرش که گفته عروسی نگیرین اگه حوصله داشتی (که منم ندارم!) نباید درجا انقدر مشخص و واضح نظرتو بهش می گفتی. می تونستی با سیاست باشی (که منم نیستم!) و بعدا نرم نرم و اروم اروم رو مخ شوهرت با ملایمت و با مهربونی کار کنی و اخرش هم همونی بشه که می خوای. دیدی بعضی از خانمارو که کل کل نمی کنن با خونواده ی شوهر و خود شوهر اما اخرش هم همونی میشه که خانمه می خواد؟! انرژیتو سر بحث کردن نذار. رو مواضعت پافشاری کن اگه فکر می کنی درستن اما نه با زبون. با عمل. و همراه با ملایمت و مهربونی. وقتی ادم پرخاش کنه حتی به حق و به جا هم که باشه بازم اخرش ادم بدهکار میشه. پس سعی کن خونسردیتو حفظ کنی. یا اگه نمی تونی درجا جواب نده. صبر کن. بذار یه روز بگذره تا بتونی فکر کنی. لازم نیست دعوا کنی با کسی. می تونی یه جمله رو با صدای اروم و با ارامش هم بگی. مثلا اگه برات مهمه جشن عروسی خوبی داشته باشین خیلی اروم و در ارامش بگو که برام مهمه جشن عروسی خوبی داشته باشم. اگه مادرشوهرت بازم تکرار کرد حتی اگه با پرخاش بازم گفت که نداشته باشی عروسی تو باید ارامشتو حفظ کنی و بدون عصبانی شدن بدون اینکه اصلا ناراحت بشی بازم با ارامی همون جمله اتو تکرار کن حتی با لبخند ملایم! بازم با اطمینان و با ارامش بگو که می خوای عروسی ابرومندانه ای داشته باشی. یعنی سر مواضعت بمون اما پرخاش و دعوا نکن. اروم و مطمن باش.
پست طولانیتو کامل کامل نخوندم. پاراگراف اخزشو خوندم و اون قسمتی که مادرشوهرت خواسته بود مراسم نگیری. چون کامل نخوندم ممکنه درست هم نظر نداده باشم.
ببین معمولا خانما راحت تر می تونن رو مخ شوهرشون کار کنن تا مادرشوهرشون! واسه همینم اگه خواسته های عجیب داشت مادرشوهرت قبول نکن اما باهاش بحث هم نکن. بعدا سر فرصت با مهربونی با شوهرت حرف بزن. ببین سر افکار و کارایی که فکر می کنی درستن باش و تصمیماتو مجبور نیستی عوض کنی اما اصلا دلیلی نداره به زبون و با کلام و با بحث و کل کل نظراتتو بگی.
اینکه در مورد زندگی مشترکت چه کار کنی بهتره مشاوره حضوری هم بری. مشاور خوب پیدا کنی احتمالا بهتر بتونه بهت کمک کنه.
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
سلام صدف جان
من همه مطلبی رو که نوشتی خوندم همه دوستان خیلی خوب راهنمایت کردن من میخوام فقط یه چیز بهت بگم لطفا احساساتو خیلی صادقانه به شوهرت بگو مثلا تو آخرین مطلبت نوشته بودی
اسمس دادم پس قصد داری فاصله هارو روز به روز زیادتر کنی؟ جواب نداد. دارم دق میکنم از دلتنگی، دلم میخاد چن ساعت با آرامش کنار شوهرم باشم.
متن اسمستو با احساس آخری که نوشتی<< دلم میخواد چند ساعت با آرامش کنار شوهرم باشم >> عوض کن اینا رو بهش بگو علاقتو بهش بیشتر نشون بده و سعی کن بهش احترام بزاری شاید یه مدت فقط یطرفه از سمت تو باشه ولی با توجه به اینکه گفتی دلرحم و مهربونه مطمئن باش رفتارش بهتر از قبل میشه یکم طاقت بیار و محکم باش عزیزم
مطمئنم موفق میشی :72:
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط الف-ح
صدف !! صدف جان !!! ببخشید ولی دوست دارم سرت داد بزنم : بیدار شو !!!
پست 21 رو که خوندم باورت نمیشه دهنم از تعجب باز مونده بود ..
شما چرا نگاهت به زندگی اینجوریه ؟ این چه طرز صحبت کردن با بزرگتره ؟!!
واقعا روت شد اون حرفها رو به مادرشوهرت بزنی و بعد هم اینجا تعریف کنی ؟
هر چی که باشه هر چقدر هم بد و شما هر چقدر هم خوب و استاد دانشگاه و با وضعیت مالی خوبی باشی حق نداری با یه بزرگتر اینجوری صحبت کنی .
باید هر حرفی که میزد با یه لبخند میگفتی مامان جون من نمیتونم تو این مورد نظری بدم لطفا با بزرگترم صحبت کنید ..
صدف این راهی که تو داری میری هیچی تهش نداره ..
بعد میگی یه مدت باهاش سنگین تا میکنم ؟؟
صدف جان پیشنهاد میدم بری بخش مقالات و کارگاه ها کلی وقت بذاری و مطالعه کنی ..
شدیدا نیاز داری مهارت های رفتاری و گفتاری رو یاد بگیری ..
صدف تصمیم بگیر که عوض بشی و نگاهتو عوض کنی ..
اگر میخوای واقعا زندگیت عوض بشه و حاضری برای زندگیت تلاش کنی بگو .. قسم میخورم کنارتم و کمکت میکنم ..
ولی دلم نمیخواد هر کدوم ما بیایم اینجا برات چند خط بنویسیم و بخونی و چند روز بعد فراموش کنی و دوباره برگردی سر خونه ی اول ..
تو پست قبلی من بهت گفتم شوهرتو جذب خودت کن ..
اینجوری جذبش کردی ؟ با دعوا کردن با مادرش ؟؟؟؟؟؟؟؟
راهتو داری اشتباه میری عزیزم ..
عزیزم من با نیت مثبت رفتم خونشون که حرفاتونو عملی کنم و کدورتا رو رفع کنم ولی متاسفانه اونا از هر فرصتی برای زرنگی و اهداف کوچیکشون استفاده میکنن. در ضمن این حرفا رو کاملا محترمانه و در یک جو مثلا دوستانه زدم که به اون صورت حالت دعوا نداشت. ولی میدونم یچیزایی رو نباید مطرح میکردم و ساکت میموندم. ولی انتظارات غیر منطقی و نابجاش و انتظار گذشتن از حداقل حقم، سنگم به حرف میاورد چه برسه به یک انسان.
مرسی از پیشنهادت، حتما مقالات رو مطالعه میکنم.
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
منم از خیلی حرفای شما توی پست ۲۱ دهنم باز موند ! شما توقعت بعضی جاها بالاست ! بابای منم بعد از ۳۰ سال زندگی هر وقت که بخواد به مادرش و خانوادش پول می ده و مامانم اصلا به روی خودش نمیاره و سوالی هم نمی کنه! شما نباید توقع داشته باشی که اون برای خانوادش خرج نکنه . (بابای من تازه جزو بهترین مرداییه که دور و برم دیدم ! )
در مورد دعوت کردن و اینها هم شاید براشون مشکله ! شما چرا انتظار داری هر وقت می ری ازت پذیرایی انچنانی بشه (شام و ناهار). تو این دوره زمونه والا سخته !
من اگه بودم سعی می کردم به مادرش محبت کنم تا اونم به من علاقمند بشه . مثلا برای روز مادر براش یه کادو کوچیک یا حتی یه دسته گل بگیرم و ببرم بدم . بعضی آدمها اصلا شاید یه سری اصول رو بلد نباشن وقتی شما شروع کنی اونها هم کم کم یاد می گیرن . بی ریا محبت کن تا محبت ببینی ، توقعتم کم کن !
در مورد بحث خونه و ارث و پول و این حرفها واقعا نمی دونم چی بگم ، تو خانواده ی ما که تا پدر و مادر زنده هستن هیچ کس حرفی از ارث و میراث نمی زنه و توقعی هم نداریم . اگه هم پدر و مادر کمکی می کنن از نظر من لطف می کنن !
شما هنوز خونه نخریده صحبت از اینکه بنام کی باشه کردی چطور انتظار داری مامانش فکر نکنه به ارث پسرشون چشم داری ؟
بنظر من رفتار شما خیلی اشتباهه . یکمی سعی کن توقعتو بیاری پایین ! اول زندگی همه تو فکر پس انداز هستن .
اصلا از خوانواده شوهرت پیش شوهرت بد نگو ! اگرم از رفتار خانواده شوهرت ناراحت هستی با شوهرت اونهم به ملایمت و سیاست بگو !
با این کل کل ها روز به روز بیشتر و بیشتر حرمتها شکسته می شه .
شما میگی مادرش می خواست بره روضه و از شما خواسته که باهاش بری ! چرا انقدر منفی نگاه می کنی به همه چی ؟ چرا اینطوری نگاه نمی کنی که شاید مادرش نمی خواسته با رفتن به روضه وقتی شما مهمونشی بهت بی احترامی کنه ؟ اگه می رفت روضه نمی اومدی بگی مامانش انقدر برام احترام قائل نشد که وقتی رفتم خونشون نره بیرون ؟
خیلی از این کادو ها و دعوت هایی که انتظار داری ازت بشه تو خانواده های مختلف بدلیل متفاوت بودن فرهنگ ها ممکنه اصلا کم و زیاد بشه یا نباشه ! مثلا قربونی و این چیزا رو ما اصلا نداریم ! چرا منتظر دعوت اونها می مونی ؟ چرا مثلا شب یلدا یا یه مناسبت دیگه خودت زنگ نمی زنی و پا نمی شی بری پیششون ؟ شاید اونها هم فکر می کنن که شما از رفت و آمد با اونها خوشت نمیاد و جبهه می گیرن .
وقتی که با خانواده ی شوهرت محبت آمیز رفتار نمی کنی چطور انتظار داری ازشون محبت ببینی ؟
شما حتی توی پست اولت با یه دیده ی خیلی تحقیر آمیز و ... خانواده ی شوهرتو توصیف کردی . یکبار دیگه حرفاتو بخون ! شاید ناراحتی و فشاری که بهت اومده باعث شده که اینطوری بنویسی ولی واقعا سعی کن دیدتو عوض کنی و از صمیم قلب محبت کنی
بابا نداره یه داداش معتاد بزرگتر از خودش داره و یه خواهرم که در شرف طلاقه و مامانش هم یه بیسواد و از اون چادریای عقده ای که فقط ادعاش میشه و با تمام فامیل و خونوادش قط رابطست و فقط خودشو خوب میدونه.
من نمی گم رفتارهای شوهرت و خانوادش درست بوده اما رفتار شما اشتباهه و باعث شده به این مشکل دامن زده بشه .
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
سلام صدف جان .واقعا متاثرشدم ازوضعيتي كه الان توش هستي.ميدونم چي ميگي واقعا خيلي سخته ازطرفي اذييتي ونمي توني ادامه بدي وازطرفي بخاي جدابشي نمي توني چون تو براي فراهم كردن اين زندگي واين ازدواج خيلي ازخود مايه گذاشتي . <strike>اما بدون زندگي بدون آرامش يعني مرگ تدريجي .انسان تنها زندگي كنه اما باكسي زندگي نكنه كه قدرشو نميدونه كسي كه لياقتشو نداره .تو باچيزهايي ك نوشتي يه لقمه گنده تر ازدهنه اين پسرهستي اما اون اينقدر پر رو .بي انصافه كه قدراينها رو ندونست هيچي دور هم برداشته بخدا همچين آدمهايي رونبايد كنارشون موند اون فكرميكنه توبدون اون نمي توني زندگي كني اما به اون نشون بده كه اون بدون توهيچ بود والان هرچي داره ازصدقه سرتو وخانواده ات بود.صدف جان دختردايي منم دقيقا مشكل تورو داره والان پيشم بودو وقتي خوند گفت كه بهش بگو تركش كنه ولحظه اي درنگ نكنه چون مرگ يكبار شيون يكبار.اون هم ميخاد طلاق بگيره چون شوهرشم يه پسردهاتي هست كه سرش دور برداشته ودختر دايي ام كارمند شركت نفته ودريه خانواده سطح بالا بزرگ شده .بازم عاشق ميشه وهمين بلايي ك سرتون اومده هم سرش مياد اما اون الان طلاق ميگيره .:316:
</strike>
ویرایش مدیر همدردی:
لطفا اگر تمایل دارید راهنمایی به مراجعی بدهید حتما تاپیک آفت های مشاوره را مطالعه فرمایید. یک زندگی بسیار پیچیده تر از اینست که چند خط بخوانید و صریحا به فرد بگویید طلاق بگیر.
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
سلام
من تمام پستها رو خوندم
شاید زیاد صریح باشه اما دلگیر نشید لطفا
من به عنوان یک شخص ثالث که از دور چند خطی از زندگی شمارو خوندم وقتی خودتون رو استاد دانشگاه معرفی کردید تعجب کردم انتظار من به عنوان یک فرد اجتماع, از یک استاد دانشگاه چیزی بسیار فراتر بود در برخورد شما,نحوه بیان مسایل و حتی نوع گویش شما و البته :163: سیاست شما در برابر مشکلات .
درسته هرکسی در هرطبقه ای و سطح تحصیلاتی میتونه دچار این دسته از مشکلات و مسائل بشه اما ...توقع اطرافیان و جامعه رفتاری معقول تر وفراخور تحصیلات اون فرده
جداً تحصیلات وبرای شما تدریس در دانشگاه که حضور در جامعه و علی الخصوص محیط فرهنگی و اموزشی رو بیشتر از خیلی ها به همراه داشته اگر در زندگی روزمره و در مسائل معمولی واااااقعاااااامعمولی نتونه کمکی به ما بکنه به چه کار ما میاد؟؟
اگر دوستی شما هشتاد سال هم ادامه داشت شاید به همچین مشکلاتی بر خورد نمیکردید پس تمرکز نکنید روی شخص ایشون که توی پست قبلی اشاره کردید انتظارتون از همسرتون بیشتر از مادرشوهرتونه ....:305:
چراکه دروضعیت فعلی شما؛مشکلات ایجاد شده به دلیل وجود دیگرانیه که قبلا نبودن ویا اینقدر محسوس نبودن...به نظر من به حرفهای دوستان بیشتر توجه بفرمائید شاید یک سکوت طولانی بدون غر زدن و توقع داشتن و فقط وفقط مطالعه در زمینه های عملی برخورد با این دسته از مسائل معمولی خیلی از زوجین بتونه کمک خوبی بهتون بکنه
و بعد ازون با زبان متفاوت وارد عرصه بشیدوبا مهارتهای کسب شدتون به میدون بیاید
حتما جواب بهتری خواهید گرفت
درپناه خداوند باشید::72:
لطفا دقت کنید اگرچه همه حرفها خطاب به شماست اما این دلیل درست بودن رفتار همسر واطرافیان ایشون نیست بلکه به قول کارشناسان محترم تالار, اینکه ازشما درخواست تغیر وتحول میشه, فقط به این دلیله شما اینجا هستید و در دسترس:72:
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط melisazand
منم از خیلی حرفای شما توی پست ۲۱ دهنم باز موند ! شما توقعت بعضی جاها بالاست ! بابای منم بعد از ۳۰ سال زندگی هر وقت که بخواد به مادرش و خانوادش پول می ده و مامانم اصلا به روی خودش نمیاره و سوالی هم نمی کنه! شما نباید توقع داشته باشی که اون برای خانوادش خرج نکنه . (بابای من تازه جزو بهترین مرداییه که دور و برم دیدم ! )
در مورد دعوت کردن و اینها هم شاید براشون مشکله ! شما چرا انتظار داری هر وقت می ری ازت پذیرایی انچنانی بشه (شام و ناهار). تو این دوره زمونه والا سخته !
من اگه بودم سعی می کردم به مادرش محبت کنم تا اونم به من علاقمند بشه . مثلا برای روز مادر براش یه کادو کوچیک یا حتی یه دسته گل بگیرم و ببرم بدم . بعضی آدمها اصلا شاید یه سری اصول رو بلد نباشن وقتی شما شروع کنی اونها هم کم کم یاد می گیرن . بی ریا محبت کن تا محبت ببینی ، توقعتم کم کن !
در مورد بحث خونه و ارث و پول و این حرفها واقعا نمی دونم چی بگم ، تو خانواده ی ما که تا پدر و مادر زنده هستن هیچ کس حرفی از ارث و میراث نمی زنه و توقعی هم نداریم . اگه هم پدر و مادر کمکی می کنن از نظر من لطف می کنن !
شما هنوز خونه نخریده صحبت از اینکه بنام کی باشه کردی چطور انتظار داری مامانش فکر نکنه به ارث پسرشون چشم داری ؟
بنظر من رفتار شما خیلی اشتباهه . یکمی سعی کن توقعتو بیاری پایین ! اول زندگی همه تو فکر پس انداز هستن .
اصلا از خوانواده شوهرت پیش شوهرت بد نگو ! اگرم از رفتار خانواده شوهرت ناراحت هستی با شوهرت اونهم به ملایمت و سیاست بگو !
با این کل کل ها روز به روز بیشتر و بیشتر حرمتها شکسته می شه .
شما میگی مادرش می خواست بره روضه و از شما خواسته که باهاش بری ! چرا انقدر منفی نگاه می کنی به همه چی ؟ چرا اینطوری نگاه نمی کنی که شاید مادرش نمی خواسته با رفتن به روضه وقتی شما مهمونشی بهت بی احترامی کنه ؟ اگه می رفت روضه نمی اومدی بگی مامانش انقدر برام احترام قائل نشد که وقتی رفتم خونشون نره بیرون ؟
خیلی از این کادو ها و دعوت هایی که انتظار داری ازت بشه تو خانواده های مختلف بدلیل متفاوت بودن فرهنگ ها ممکنه اصلا کم و زیاد بشه یا نباشه ! مثلا قربونی و این چیزا رو ما اصلا نداریم ! چرا منتظر دعوت اونها می مونی ؟ چرا مثلا شب یلدا یا یه مناسبت دیگه خودت زنگ نمی زنی و پا نمی شی بری پیششون ؟ شاید اونها هم فکر می کنن که شما از رفت و آمد با اونها خوشت نمیاد و جبهه می گیرن .
وقتی که با خانواده ی شوهرت محبت آمیز رفتار نمی کنی چطور انتظار داری ازشون محبت ببینی ؟
شما حتی توی پست اولت با یه دیده ی خیلی تحقیر آمیز و ... خانواده ی شوهرتو توصیف کردی . یکبار دیگه حرفاتو بخون ! شاید ناراحتی و فشاری که بهت اومده باعث شده که اینطوری بنویسی ولی واقعا سعی کن دیدتو عوض کنی و از صمیم قلب محبت کنی
بابا نداره یه داداش معتاد بزرگتر از خودش داره و یه خواهرم که در شرف طلاقه و مامانش هم یه بیسواد و از اون چادریای عقده ای که فقط ادعاش میشه و با تمام فامیل و خونوادش قط رابطست و فقط خودشو خوب میدونه.
من نمی گم رفتارهای شوهرت و خانوادش درست بوده اما رفتار شما اشتباهه و باعث شده به این مشکل دامن زده بشه .
عزیزم ممنونم ولی شما از بیرون داری نگاه میکنی. منم اینارو که گفتی در حد متعادل که برا همه زندگیای موفق از جمله زندگی خونواده خودم هست قبول دارم ولی کارای همسروخونوادش بیش از حد افراطی و تفریطیه.
مثلا: پسری که یقرون پس انداز نداره و قرارم نیس از خونوادش یقرون کمک بگیره و فعلنم حقوقش کمه و تا چند ماه دیگه قول عروسی گرفتن داده با این مخارج سر به فلک کشیده، چطور هرچی که داره و نداره بده به خونوادش و از زنش بخاد که برات طلا نمیخرم و خرج نمیکنم و یه عروسی خیلی ساده و کم خرج میکنم چون پول ندارم، در حالیکه میتونست داشته باشه.
به مادرش در عین بد رفتاریش تو این چن ماه محبت کردم، بهم زنگ نمیزد بهش زنگ میزدم ، رفت مسافرت برام هیچی نیاورد و تازه برام تعریف کرد که برا دخترش چیا خریده ولی من که با خونوادم رفتم مسافرت براش یه سوغات گرونقیمت آوردم ولی با اون حال زنگ زد که برا تشکر، طلبکارانه گفت طلبم باشه دفه بعد.
حرف ارثم شوهرم پیش کشید از اول که خونه میخاد ازش نه من. و پسرش قول خونه ای که اول زندگی از خودش باشه رو به بابام از روز اول داد.
در مورد روضه رفتن هم: چندین بار پیش اومده بود که بخاطر من از بیرون رفتنش نگذشته بود و بااینکه مهمون چن دقیقه ایش بودم منو گذاشت و رفت به کارای نه چندان مهمش برسه، این خانم برا عروسش ذره ای ارزش قائل نیست بخدا.
بخدا موندم از توقعات بیجا و یکطرفشون و مسئولیت پذیر نبودنشون. شوهرم اخلاقش خوب بود ولی انقد مامانش تو گوشش خونده و نسبت به زن بدبینش کرده که رفتارش کمکم داره بد میشه و میشه مثل مامان بددل و خودخواهش. بخدا اینا واقعیت محضه اصلنم از حساس بودن و بدبین شدن من نیست. هر روز از ترس دور شدن از خونواده خوب و مهربونم و رفتن تو جهنمی که با این رفتارای کوته بینانه و خود خواهانه و خسیسانه قراره برامبسازن تنم میلرزه و هر شب کابوس میبینم
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
صدف عزیز
اینجا همه دارن از بیرون نگاه میکنن پس این خرده به melisazand وارد نیست ..
اگه همونطور که گفتی نه حساس هستی ونه بدبین شدی که این طور در مورد خانواده همسرت صحبت می کنی و اونا رفتار های بد ونارحت کننده ای دارن که تنت رو میلرزونه و باعث کابوسهای شبانه تو شده ....
دیگه چه انتظاری از این تالار مجازی داری ...کسی نمیتونه حرفی بزنه که بشه چراغ راه واستو با اون ,همه مسیرو تخته گاز طی کنی تا خوشبختی :325:
من تصور میکنم اینجا همه رو سمت خانواده همسرت میبینی که دائم تو جبهه مقابل میخوای همه رو از رینگ خارج کنی:311:
صدف عزیز تو مشکلات بین عروس وخانواده شوهر
فقط سیاست زنانه است که به کار میاد ...همراهی با شوهر در رسیدگی به خانوادش تا جایی که حمایت شما رو باور کنه ودر مقابل حرفها ورفتارهای زننده خانوادش کمک حالتون بشه ...کاریه که جواب میده..
مگر اینکه بخوای منفعل باشی
منتظر باشی شوهرت یه شبه همه چی رو به نفع شما تغییر بده وبشه شوالیه قهرمان زندگی شما ...که سخته شدنش اما اگه به نظرت این راهشه ما دعا میکنیم :323:
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سووشون
سلام
من تمام پستها رو خوندم
شاید زیاد صریح باشه اما دلگیر نشید لطفا
من به عنوان یک شخص ثالث که از دور چند خطی از زندگی شمارو خوندم وقتی خودتون رو استاد دانشگاه معرفی کردید تعجب کردم انتظار من به عنوان یک فرد اجتماع, از یک استاد دانشگاه چیزی بسیار فراتر بود در برخورد شما,نحوه بیان مسایل و حتی نوع گویش شما و البته :163: سیاست شما در برابر مشکلات .
درسته هرکسی در هرطبقه ای و سطح تحصیلاتی میتونه دچار این دسته از مشکلات و مسائل بشه اما ...توقع اطرافیان و جامعه رفتاری معقول تر وفراخور تحصیلات اون فرده
جداً تحصیلات وبرای شما تدریس در دانشگاه که حضور در جامعه و علی الخصوص محیط فرهنگی و اموزشی رو بیشتر از خیلی ها به همراه داشته اگر در زندگی روزمره و در مسائل معمولی واااااقعاااااامعمولی نتونه کمکی به ما بکنه به چه کار ما میاد؟؟
اگر دوستی شما هشتاد سال هم ادامه داشت شاید به همچین مشکلاتی بر خورد نمیکردید پس تمرکز نکنید روی شخص ایشون که توی پست قبلی اشاره کردید انتظارتون از همسرتون بیشتر از مادرشوهرتونه ....:305:
چراکه دروضعیت فعلی شما؛مشکلات ایجاد شده به دلیل وجود دیگرانیه که قبلا نبودن ویا اینقدر محسوس نبودن...به نظر من به حرفهای دوستان بیشتر توجه بفرمائید شاید یک سکوت طولانی بدون غر زدن و توقع داشتن و فقط وفقط مطالعه در زمینه های عملی برخورد با این دسته از مسائل معمولی خیلی از زوجین بتونه کمک خوبی بهتون بکنه
و بعد ازون با زبان متفاوت وارد عرصه بشیدوبا مهارتهای کسب شدتون به میدون بیاید
حتما جواب بهتری خواهید گرفت
درپناه خداوند باشید::72:
لطفا دقت کنید اگرچه همه حرفها خطاب به شماست اما این دلیل درست بودن رفتار همسر واطرافیان ایشون نیست بلکه به قول کارشناسان محترم تالار, اینکه ازشما درخواست تغیر وتحول میشه, فقط به این دلیله شما اینجا هستید و در دسترس:72:
ممنون جناب سووشون. حرفایی که اینجا میزنم از رو دلپریم بوده ، جلو دیگران و از جمله مادر شوهر ظاهرمو حفظ میکنم و ایشون هم از همین شخصیت ومحترم بودنم دارن میسوزن و میترسن که رو دستشون بلند شم و از اول سعی دارن گربرو دم حجله بکشن. ولی متاسفانه من برا خودم ارزش قائلم و دلم نمیخاد که هر کسی خواسته های بی منطقانشو بهم تحمیل کنه چون ثابت کردن لطف کردن بهشون تبدیل به وظیفه میشه و خواسته هاشون بدون اینکه قدر بدونن تبدیل به خواسته های بزرگتر میشه
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
صدف جان
اگه تونستی هشت سال با همسرت کنار بیای دوسش داشته باشی حتما ارزشش رو داشته حتما تعامل همفکری هم صحبتی هم توش بوده حتما مشکلات برای هردوتون بوده وباهم حلش کردید با همه اخم وتخم ها وبحث های که واسه همه زوجهای منطقی و معقول هم هست
پس ببین کی داره خرابش میکنه
چرا داره خرابش می کنه
یکنفر اینجا مقصره فقط مادر همسرگرامی؟//
یا خود همسر محترم با طرفداریاش...؟
یا شاید خودت به خاطر مسائلی که ما نمیدونیم و خودت می دونی
یا شاید اصلا تقصیر شخص خاصی نیست تفاوتهای دوخانواده زیاد بوده و دیدن این تفاوتهای کم کم داره میره رو اعصاب همه
اینا رو گفتم که دوباره بشینی و چک کنی که چی شده الان همسر گرام به نظرت داره مثل خانوادش میشه چرا اون هشت سال نشده بود یا بوده اما به چشمت نمیومده ...ماکه نمیدونیم ایناکاراییه که فقط از خودت برمیاد و بس
ما میتونیم کنارت باشیم وکمکت کنیم که عصبانی نباشی وبا ارامش وسیاست جلو بری
انشالله :46:
-
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
سلام صدف جان
عزیزم میدونم چی میگی؟ کنار اومدن با کسایی مثل خانواده شوهرت یه کم سخته ولی من مطمئنم تو میتونی. کنار اومدن با آدم های مشکل سختی داره ولی بعد از اینکه موفق بشی خیلی لذت بخشه
من ازت یه خواهش دارم
کتاب " از حال بد به حال خوب " نوشته دیوید برنز رو حتما بخون البته فصل 18 به بعد دقیقا راجع به ارتباط خوب و بد صحبت میکنه . به خصوص واسه رابطه با مادر شوهرت . مادر شوهر من هم با رفتارش رو شوهرم تاثیر میذاشت ولی منم مثل تو عصابانی میشدم. که به ضرر خودم تموم میشد. و یواش یواش منو شوهرم از هم دورتر شدیم. کاش اون موقع این کتاب رو کسی به من معرفی میکرد.
خواهش میکنم این کتاب رو بخون و بهش عمل کن شاید اگه این کتاب 2 و3 ماه پیش به دستم میرسید جدا نمیشدم ولی باز اینم خواست خدا بوده . تو این کتاب خیلی قشنگ بهت میگه که وقتی کسی یه حرفی میزنه که شما میدونید 100% حق با شماست . اصلا نباید حالت تدافعی بگیرید . اینم امتحان کن بعد هر تصمیمی که صلاح دونستی بگیر
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ،تنهائی ست