لطفا راهنماييم كنيد آينده مبهمي دارم چه كار كنم؟
سلام مشكل من شايد بارها و بارها توي كتابا و مجلات خوانده باشيد خودم هم قبلا خونده بودم اما هرگز فكر نمي كردم كه به چنين مشكلي گرفتار بشم ازتون ممنون ميشم كه راهنماييم كنيد
سه سال پيش بر اثر يه بيماري كه برام پيش اومد مجبور شدم خونه نشين بشم توان راه رفتن نداشتم دلم براي دوستام و راه رفتن تنگ شده بود با دنياي چت آشنا شدم و دوستاني كه فقط و فقط يه صحبت مختصر مي كردم گذشت اما يكيشون خيلي مودب بود و هرشب باهم حرف ميزديم من سعي مي كردم كه اطلاعات كامل از خودم ندم اما حدود چهار پنج ماه تقريبا هرشب باهم صحبت ميكرديم همصحبت خوبي بود و گفتگوهاي ما هم به مسائل غيراخلاقي يا حتي تقاضاي عكس و... نكشيد تا اينكه گفت كه در واقع از مريضي اش رنج ميبره (من هم حسابي دوستش داشتم اما او بود كه اول ابراز علاقه كرد) خبر مريضي اش منو به هم ريخت و... تا اينكه برام هديه فرستاد او تهران بود و من 1500كيلومتر دورتر از او، اصرار و من انكار تا اينكه منو راضي كرد هديه اش را از يه مغازه اي كه امانت گذاشته بود بگيرم و شماره اش را هم داد فقط اس دادم و تشكر كردم. اما خودم حس خوبي نداشتم نسبت به اين كاري كه كردم براي تولدم اومد برام يه كادو خريده بود يه ميليون تومان هزينه كرده بود هميشه از اومدنش هراس داشتم و حتي وقتي كه نزديك تولدم بود بهش ميگفتم كه نمي خواد بيايي اما اومد من ديگه جواب زنگ و اس هاش را نمي دادم فقط اسم منو داشت و اسم پدرم را، از اسم پدرم تونست منو پيدا كنه و همو ديديم رفت يه هفته بعد برگشت من اصرار كردم كه ازدواج كنيم چون نمي خواستم آلوده گناه بشم بدون اطلاع خانواده ام با مردي كه هيچ شناختي نداشتم ازدواج كردم نه رسمي كه شرعي، بهم قول داد كه تا شهريور كاري داره كه تمومش كه كنه با خانواده ام صحبت ميكنه، صبر كردم شهريور اومد با خانواده ام آشنا شد اما به عنوان راننده ما را تا شمال رساند حرفي به ميان نيامد در مدتي كه شمال بوديم برادر بزرگم كه خونه بود يادداشتهامو ديد و منو تهديد كرد، هنوز برنگشته به خونه، مادرم منو به خونه خواهرم فرستاد تا امنيت داشته باشم از هم خداحافظي كرديم و قول داد كه يه فكري بكنه از خونه رانده شده بودم بهم زنگ ميزد و دلگرمي ام ميداد چندباري بحث كرديم ديگه ازش خبري نشد من هم بهش زنگ نزدم بعداز سه ماه برگشت شرمنده و عذرخواهي كرد بهم قول داد كه بياد باز دوباره قول و قول اما از عمل خبري نيست يه سال از برگشتنش مي گذره هرماه يه بار مياد ازم خبر ميگيره هميشه صحبت ميكنيم اما از خواستگاري خانوادگي خبري نيست نميدونم بايد چه كار كنم بمونم يا اينكه ديگه همه چي را تموم كنم براي خودم هم سخته قدر و عزتي ندارم برادرم فكر ميكنه كه من و او باهم ازدواج كرديم و رفتيم توي شهر او زندگي ميكنيم اين چيزيه كه مادرم بهش گفته تا آروم شه، خودم خونه خواهرم زندگي ميكنم و از همه فاميل فراري.... دوستان عزير، راهنماييم كنيد اما همين قدر ميگم كه من اصلا آدم بي بندباري نبودم فقط نمي دونم چرا به اين دررسر گرفتار شدم بارها و بارها از خدا ميپرسم كجاي زندگي ام اشتباه بود هميشه سعي كرده بودم پاك زندگي كنم منتظر راهنماييتون هستم
RE: لطفا راهنماييم كنيد آينده مبهمي دارم چه كار كنم؟
در مورد اینکه چرا نمی یاد خواستگاری چی میگه؟ دلیلش چیه؟
RE: لطفا راهنماييم كنيد آينده مبهمي دارم چه كار كنم؟
سلام صبا جان
این اقا چه بیماری داشت؟
اسم پدر شما رو از کجا میدونست؟
شما با ایشون صیغه خوندید یعنی؟رابطه خاصی هم داشتید با این اقا؟
چقدر شناخت ازش داشتید که بدون هیچ تحقیقی تن به ازدواج دادید با ایشون بدون اصلاع خانواده تون؟
چند سالتونه و ایشون چند سالشه؟
یعنی شما صیغه ایشون بودی و ایشون رفت و 3 ماهی ازش خبری نشد؟
شما هر بار ایشونو میبینی تن به رابطه خاصی میدی یا نه؟
دلیل 3 ماه نبودنش چی بوده؟
از فامیل چرا فراری هستید؟مگر غیر از برادر شما کس دیگه ای هم خبر داره از اقوام؟
الان رابطه شما با این اقا در چه حدیه؟
RE: لطفا راهنماييم كنيد آينده مبهمي دارم چه كار كنم؟
سلام دوستان
قبلا كه مي گفت شهريور مياد خواستگاري بهانه نذري بود كه بايد در يه روستاي دورافتاده ادا مي كرد براي مردم اونجا كاري انجام ميداد، بعد از قضيه فهميدن برادرم و سه ماه گذاشتنش كه برگشت ميگه خونه برات بخرم نميتونم تو رو مث خودم آواره كنم و از اين حرفها
درمورد بيماري اول كه باهم آشنا شديم گفت كه تومور داره بعدها اعتراف كرد كه نه يه بيماري خيلي خفيفتر
وقتي باهم صحبت مي كرديم اينترنتي يه شب وقتي فهميد كه پدرم نيست اسمشونو پرسيد كه براشون فاتحه بخونه بعد هم كه اومد آدرس خاك پدرم را از رو اسمشون پيدا كرده بود از من هم فقط يه اسم داشت به قول خودش همه چي مث يه معجزه اتفاق افتاده بوده وقتي كه نااميد از پيدا كردن من بود درا به روش باز شدن چون وقتي گفت اومده اينجا من ديگه به زنگها و اس ام اس هاش جواب نمي دادم
من فقط فكر مي كردم كه مي تونم تو زندگي بهش اميد بدم برا همين بدون اجازه خونواده و هيچ فكري و به اصرار خودم بود كه ازدواج كرديم و متاسفانه كارهايي كه نبايد مي شد هم شد من فقط دوستش داشتم و ميخواستم كه زنده باشه و واقعا هميشه به خدا ميگفتم كه خدايا شكرت كه ر. وارد زندگي ام شده. اونم منو دوست داشت و برام كم مايه نذاشته اما تا حالا پا جلو نذاشته كه دلم گرم بشه خيلي وقتها بهش شك مي كنم
من نزديك 30و ايشون 36، ميدونم كه خيلي اشتباه كردم اما من هيچي از دنياي كثيف بيرون خبر نداشتم سرم هميشه تو درس و كتابام بود
آره عقدش بودم و رفت و تنهام گذاشت برگشت عذرخواهي كرد گريه كرد بخشيدمش چون با وجود اين رفتنش بازم دوستش داشتم
هر بار كه مياد كه نه اگه كسي خونه خواهرم نباشه و ايشون هم اينجا باشن
من هميشه سعي ميكردم كه رابط... مون سطحي باشه اما با وجود اين، يه بار كه ترسيده بودم رفتم دكتر و گفتن كه از حالت سالمي خارج شدم ولي كاملا هم كاري نشده يعني نه دخترم نه زن، هنوز به خودشون چيزي نگفتم
در مورد فاميل هم وقتي مي اومدن خونه منو نمي ديدن نه شب نه روز كم كم صدا شد كه پس من كجام مامان گفت رفته با دوستاش تو يه شهر ديگه كار پيدا كردم و اونجام گو اينكه برادرم با پسرخاله ام درد دل كرده بود و ديگه نمي دونم كي خبر داره و تا چه حد خبر داره
فقط اينكه برادرم اگه بدونه كه من چه غلطي كردم قسم خورده كه .... حتي يه بار دستشو با چاقو بريد و ... خيلي مصيبت كشيدم
الان هم باهم خوب هستيم فقط از وعده وعيد خسته شدم از وقتي برگشته يه سال ميگذره اما نه جلو مياد و نه بهم نه ميگه
جندين بار ازش خواستم كه بهم بيشتر بگه گفته كه صبا من بهت دروغ زياد گفتم سعي كردم آرامش خودمو حفظ كنم تا جرات صحبت كردن داشته باشه اما هربار موكول ميكنه به دفعه بعد
يه وقتهايي كه فكر ميكنم احساسي كه داريم به هم كمرنگ شده به شدت اذيت ميشم
نميدونم چه كار بايد بكنم؟ مي دونم كه خيلي اشتباه كردم اما الان مي خوام از اين بلاتكليفي دربيام
حتي بارها خواستم برم خودمو گم و گور كنم مي دونم كه راه درستي نيست و عواقب بدتري داره الان فقط دارم صبر ميكنم خدا هم جوابمو نمي ده
مادرم خيلي وقتها سرزنشم ميكنه حق داره كاري كه من كردم مستحق بدتر از اينها هستم
ولي به خدا من نيت خوبي داشتم و هيچ وقت تو زندگي خودمو آلوده هيچ كس و هيچ رابطه اي نكرده بودم فكر ميكردم كه خدا هم تو زندگي به دادم مي رسه البته درسته ولي من فراموش كرده بودم كه نبايد همه چي را به خدا پاس بدم بايد يه كمي هم فكر مي كردم و نسنجيده كاري نميكردم اما اين بايدها ديگه الان فايده نداره بازم خودمو به خدا ميسپرم اميدوارم دري به روم بازشه
آيا بايد بازم صبر كنم يا اينكه اگه فقط يه بازيه تمومش كنم و بدونم كه فقط بازنده بودم
RE: لطفا راهنماييم كنيد آينده مبهمي دارم چه كار كنم؟
صبا جان دوست خوبم
تا کی میخواهی منتظر همچین ادمی بمونی؟شاید این اقا تا ده سال دیگه هم نخواست بیاد خواستگاری شما؟
شاید چند ماهه دیگه اومد و گفت که من دل به کس دیگه ای بستم....
چرا با وجود این همه بی انصافی که در حق شما کرده(البته تا حدود زیادیش رو هم خودت مقصر بودی) بازهم میگی "ما الان هم با هم خوبیم"
خودت داری میگی اشتباه زیاد کردم و از دنیای کثیف بیرون خبر نداشتم...ایا بازم میخواهی به اشتباهی که داری بهش اعتراف میکنی ادامه بدی؟!
چرا شدی عروسکی که این اقا هروقت بخواد بیاد و از شما استفاده بکنه و بعدش بذاره و بره؟
با خودت نگفتی اگر باردار بشی دیگه میخواهی چیکار کنی؟
منم جای این اقا بودم خب معلومه که برای ازدواج با شخصیت منفعلی مثل شما هرگز قدم برنمیداشتم.با خودم میگفتم صبا همیشه در اختیاره منه...هروقت خواستم میرم سراغش و با وعده های دورغیم پایبندش میکنم به این رابطه
یه چیزی حدود دو ساله درگیرش هستی و شدی بازیچه دستتش.اگر دوستت داشت قطعا اقدام میکرد.
چون همیشه دم دستش بودی و هستی ایشون قدمی برای ازدواج برنداشته و مطمئن باش اگر همچنان در دسترسش باشی و به نیازهاش جواب مثبت بدی اون هرگز برای ازدواج قدمی برنمیداره
دوست عزیز
خدا به ادم عقل داده...خدا نگفته تو برو هرکاری خواستی بکن من هواتو دارم....
شما یک راه داری.
بهش بگو یا به خواستگاریم میای یا دیگه به هیچ عنوان حاضر به ادامه این رابطه مسموم و بیمار نیستم.بذار اگر بهت علاقه داشته باشه با این حرف تکون بخوره و بیاد و اگر هم نداره که از زندگیت بره بیرون و بیشتر از این آلوده ات نکنه.
بعد از اینکه این حرف رو بهش زدی دیگه جواب تلفنها و اس ام اس ها و ...رو به هیچ عنوان نمیدی تا این اقا با خودش کنار بیاد و تصمصم اساسی برای زندگیش بگیره.
و بهش بگو دفعه بعد که باهات صحبت کنم فقط در جلسه خواستگاری خواهد بود.
محکم باش و برای خودت و جسمت و روحت ارزش قائل شو.
این رابطه اگر اینجوری پیش بره مطمئن باش صد در صد به ضررت تموم میشه و بازنده اصلیش شما خواهی بود.
RE: لطفا راهنماييم كنيد آينده مبهمي دارم چه كار كنم؟
صبااااااااااااااااااااااا ا،
تو هیچی از این آدم نمی دونی. اصلا نمی دونی خانواده اش کی هستند و کجا؟ بهت گفته من به تو دروغ زیاد گفتم. میفهمی یعنی چی؟؟؟؟؟
اون ممکنه متاهل باشه، زن و بچه داشته باشه و ....
بیخود منتظر این آدم نباش. ارتباطت را باهاش قطع کن و بشین زندگیت را بکن. کار پیدا کن و برگرد به زندگی واقعی.
خواهرت متاهل است؟ شوهر خواهرت، بچه هاش، کسی خبر نمی ده که تو خونه خواهرت هستی؟ مگه می شه که کسی به برادرت نگه و اون ندونه؟
این مدل یواشکی زندگی کردن داغونت می کنه.
اون مرد یه دروغگوئه که داره از تو و احساست و سادگیت سواستفاده می کنه.
هر چی خودت را به خواب زدی و سادگی کردی بسه. پاشو خودت را از این مهلکه بکش بیرون.
دختر هم اینقد بی اراده و سست؟ تا کی می خوای مسخره دست این آدم باشی؟
RE: لطفا راهنماييم كنيد آينده مبهمي دارم چه كار كنم؟
صبا به خاطر خودت به خاطر برادرت به خاطر خانوادت ازت خواهش میکنم مثل قبلا دوباره به چهارچوب دین برگرد تا خدا به خواسته ها ودعاهات جواب بده
RE: لطفا راهنماييم كنيد آينده مبهمي دارم چه كار كنم؟
ازش به جرم اغفال شکایت کن دلتم براش نسوزه! دلت واسه خودت بسوزه که بخاطر سادگیت و وهوسرانی اون مرد آواره شدی!
شکایت کن تا تکلیفت روشن شه...
RE: لطفا راهنماييم كنيد آينده مبهمي دارم چه كار كنم؟
نمیدونم چرا ماها هر چی بیشتر بلا سرمون میادبیشتر از خودمون غافل میشیم
خودمونو بیشتر فریب میدیم
منم موافقم,فقط ازش شکایت کن
یاد بگیر پای اشتباهت بایستی و از حقت دفاع کنی
RE: لطفا راهنماييم كنيد آينده مبهمي دارم چه كار كنم؟
دوست عزیز شما نوجوان نبودی که گول بخوری حداقل میتونستی با مادر یا خواهرت مشورت کنی, شما خودت راه رو برای این ادم باز کردی و بدون اینکه اصرار کنه اون چیزی که میخواسته به دست اورده! اگر قصد این بود که گناه نکنی و محرم باشید,پس رابطه جنسی دیگه برای چی بود ونم با کسی که گفته بود بیماره! اینطور ادم ها واقعا بیمارن اما بیمار روحی,به نظرم تا ازین دیرتر نشده حرف اخر روبزن باهاش,و اگه اقدام نکرد کنار خانوادت باشی بهتره ازشون کمک بخواه و ازین اقا شکایت کن. و موقع ازدواج با کسی دیگه لازم نیست کاملا داستان رو بگی فقط بگو با کسی نامزد بودی و محرم و تا حدودی رابطه داشتی...
RE: لطفا راهنماييم كنيد آينده مبهمي دارم چه كار كنم؟
سلام
بعداز راهنماييهاي دوستان، خيلي با خودم كلنجار رفتم باهام تلفني سه ساعت صحبت كرديم اولش ميخواست طفره بره سكوت كرد من ازش توضيح خواستم خيلي محكم وايستادم
گفت خوب حقايقي هست كه بايد بشنوم بعد تصميم بگيرم متاسفانه چيزهاي جالبي نيست گفت اجازه بده كه برات بنويسم گفتم نه فقط رو در رو بهم بگو ميخواهم جوابت را رو در رو بهت بدم قرار شده كه تا يكي دو هفته ديگه بياد
خب نمي دونم ازش چي بپرسم و فقط بايد بهم توضيح بده اما خب كاريه كه پيش اومده
اما اصل قضيه اينه كه ايشون يه زن هم داره ولي من كه از چيزي خبر نداشتم كه اگه ميدونستم هرگز هرگز خودم را وارد نمي كردم من حتي با پسرهاي مجرد هم رابطه نداشتم چه برسه كه وارد همچين زندگيي بشم و خودم را در چنين دردسري بندازم
خيلي وقتها هم به سايت سر زدم و موارد مشابه را خوانده ام
خيلي دوست دارم دوستاني مثل فرشته مهربان ، آني و الميرا (البته به دوستان ديگر جسارت نمي كنم ) من را را راهنمايي خودشون بي نصيب نذارند
در واقع بايد بگم كه من ناخواسته زن دوم شده ام در وضعيتي قرار گرفته ام كه راه برگشت ندارم چون آبرو و اعتبار و ... را از دست داده ام
ا
RE: لطفا راهنماييم كنيد آينده مبهمي دارم چه كار كنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saba22
سلام
بعداز راهنماييهاي دوستان، خيلي با خودم كلنجار رفتم باهام تلفني سه ساعت صحبت كرديم اولش ميخواست طفره بره سكوت كرد من ازش توضيح خواستم خيلي محكم وايستادم
گفت خوب حقايقي هست كه بايد بشنوم بعد تصميم بگيرم متاسفانه چيزهاي جالبي نيست گفت اجازه بده كه برات بنويسم گفتم نه فقط رو در رو بهم بگو ميخواهم جوابت را رو در رو بهت بدم قرار شده كه تا يكي دو هفته ديگه بياد
خب نمي دونم ازش چي بپرسم و فقط بايد بهم توضيح بده اما خب كاريه كه پيش اومده
اما اصل قضيه اينه كه ايشون يه زن هم داره ولي من كه از چيزي خبر نداشتم كه اگه ميدونستم هرگز هرگز خودم را وارد نمي كردم من حتي با پسرهاي مجرد هم رابطه نداشتم چه برسه كه وارد همچين زندگيي بشم و خودم را در چنين دردسري بندازم
خيلي وقتها هم به سايت سر زدم و موارد مشابه را خوانده ام
خيلي دوست دارم دوستاني مثل فرشته مهربان ، آني و الميرا (البته به دوستان ديگر جسارت نمي كنم ) من را را راهنمايي خودشون بي نصيب نذارند
در واقع بايد بگم كه من ناخواسته زن دوم شده ام در وضعيتي قرار گرفته ام كه راه برگشت ندارم چون آبرو و اعتبار و ... را از دست داده ام
ا
سلام
شما بازیچه دست یه مرد شدید و اگر آلان ازش خدا نشید تا نابودی کامل خودتون و آبروتون پیش خواهید رفت
اگر خدای نکرده باردار بشید عقد شما کجا ثبت شده که بتونید از حق خودتون دفاع کنید.
خواهش میکنم با بیرحمی اون وهمه راه ارتباطی به اون رو کنار بزارید.
RE: لطفا راهنماييم كنيد آينده مبهمي دارم چه كار كنم؟
خدا بهت صبر یده صبا جان و بهترین راه رو سر راهت بذاره
عزیزم من جای شما بودم همین کاری که دوستمون گفت انجام میدادم میرفتم شکایت میکردم ازش و ادعای حقوق.....
این از الان اینجوری رفتار میکنه چه برسه بع بعدا.............
ایشون الان شما رو بازیچه خودش قرار داده علنااااا بعد شما دلتون برا همچین آدمی که کلاهبردار از آب در اومده میسوزید....................نفرین برا امثال اینگونه مرد ها نفررررررررررررررررررررررر ررررررررررررررررین
RE: لطفا راهنماييم كنيد آينده مبهمي دارم چه كار كنم؟
با صحبتهايي كه با هم داشتيم ميگه كه قرار نيست زير چيزي بزنه من هم مي خوام اين دفعه كه اومد باهاش قاطعانه صحبت كنم
اخه اونم آدم معتقديه به حق الناس و غيره ، هر از گاهي هم يه مقدار پول ميده كه بتونيم از بانك وام بگيريم براي خونه ميگه اول برات يه سقف آماده كنم بعد من بهش گفتم كه من كه نميتونم تا خريدن خونه صبر كنم ميگه كه باور كن خودم هم به فكرم
من كه از اول اعتماد كردم ميخوام بشينم پاي حرفاش ببينم واقعيت چيه؟ اما هميشه ميگه كه بازي دادن منو نداره و نداشته
اما در مورد اون حرفي كه زديد من ديگه ارتباطي با هم برقرار نكرديم كه خداي ناكرده بي گناهي با آينده نامعلوم پا به اين دنيا بذاره
من خودم اين روزهاي سختي را پشت سر ميذارم باهم كه حرف مي زنيم سعي ميكنيم كه درباره اين حرفها صحبت نكنيم تا موقعي كه همو ببينيم
فقط از خدا ميخوام كه كمكم كنه
هم دوستش دارم و هم اينكه جايي تو خونه مادرم ندارم اگه برگردم و اونم بعد از يه سال و اندي برادرم كه با اين فكر كه من رفتم سر خونه زندگيم آتيش ميگيره يه بلايي سر من مياره و دلم نمي خواد كه دوباره جو خونه متشنج بشه مادرم هم قسمم داده كه هيچوقت با برادرم روبرو نشم گفتم باشه يه زندگي مخفيانه آيا حق من اين بود؟؟ ميدونم خيليها ميگن آدم ساده اي بوده ام،
درسته من به سادگي به ايشون اعتماد كردم اما من ذره ذره عاشقش شدم نه اينكه يه دفه
نمي دونم شايد همش يه بازي باشه شايد هم راست بگه، بهش اعتماد دارم
فقط مي دونم كه بايد باهاش حرف بزنم
سر بسته بهم گفته كه مي خواسته از خانمش جدا شه البته نه به خاطر من، قبل از من نمي دونم مشكلشون چي بوده اما من كه گناهي ندارم من ندونسته به اين زندگي كشيده شدم براي من اصلا آسون نيست
يه عمر عفت و پاكدامني كردم فكر مي كردم كه خوشبخت ميشم و به يه زندگي سالم و ساده از خدا چيزي نخواسته بودم نمي دونم چرا اين طوري شد نصيب من ؟
حتي بهم گفت كه به خانمش هم گفته كه ازدواج كرده اول باور نكرده گريه كرده و خنديده طلاق خواسته بعد هيچي نگفته و نميدونم بايد خودش بهم بگه
من فقط مي خوام واقعيتو بدونم
خودمم نمي دونم چي درسته چي غلطه
فقط ميخوام كه يه انتخاب درست بكنم
براي من شمارش معكوس شروع شده امسال تولدم تا چند روز ديگه چطور خواهد بود؟؟خودم هراس دارم بعضي وقتها مي گم كه كاش هيچ وقت اين ماه به آخر نرسه خيلي هراس دارم هميشه با بي قراري منتظر تولدم بودم اما امسال كاش هيچوقت نمي رسيد
با صحبتهايي كه با هم داشتيم ميگه كه قرار نيست زير چيزي بزنه من هم مي خوام اين دفعه كه اومد باهاش قاطعانه صحبت كنم
اخه اونم آدم معتقديه به حق الناس و غيره ، هر از گاهي هم يه مقدار پول ميده كه بتونيم از بانك وام بگيريم براي خونه ميگه اول برات يه سقف آماده كنم بعد من بهش گفتم كه من كه نميتونم تا خريدن خونه صبر كنم ميگه كه باور كن خودم هم به فكرم
من كه از اول اعتماد كردم ميخوام بشينم پاي حرفاش ببينم واقعيت چيه؟ اما هميشه ميگه كه بازي دادن منو نداره و نداشته
اما در مورد اون حرفي كه زديد من ديگه ارتباطي با هم برقرار نكرديم كه خداي ناكرده بي گناهي با آينده نامعلوم پا به اين دنيا بذاره
من خودم اين روزهاي سختي را پشت سر ميذارم باهم كه حرف مي زنيم سعي ميكنيم كه درباره اين حرفها صحبت نكنيم تا موقعي كه همو ببينيم
فقط از خدا ميخوام كه كمكم كنه
هم دوستش دارم و هم اينكه جايي تو خونه مادرم ندارم اگه برگردم و اونم بعد از يه سال و اندي برادرم كه با اين فكر كه من رفتم سر خونه زندگيم آتيش ميگيره يه بلايي سر من مياره و دلم نمي خواد كه دوباره جو خونه متشنج بشه مادرم هم قسمم داده كه هيچوقت با برادرم روبرو نشم گفتم باشه يه زندگي مخفيانه آيا حق من اين بود؟؟ ميدونم خيليها ميگن آدم ساده اي بوده ام،
درسته من به سادگي به ايشون اعتماد كردم اما من ذره ذره عاشقش شدم نه اينكه يه دفه
نمي دونم شايد همش يه بازي باشه شايد هم راست بگه، بهش اعتماد دارم
فقط مي دونم كه بايد باهاش حرف بزنم
سر بسته بهم گفته كه مي خواسته از خانمش جدا شه البته نه به خاطر من، قبل از من نمي دونم مشكلشون چي بوده اما من كه گناهي ندارم من ندونسته به اين زندگي كشيده شدم براي من اصلا آسون نيست
يه عمر عفت و پاكدامني كردم فكر مي كردم كه خوشبخت ميشم و به يه زندگي سالم و ساده از خدا چيزي نخواسته بودم نمي دونم چرا اين طوري شد نصيب من ؟
حتي بهم گفت كه به خانمش هم گفته كه ازدواج كرده اول باور نكرده گريه كرده و خنديده طلاق خواسته بعد هيچي نگفته و نميدونم بايد خودش بهم بگه
من فقط مي خوام واقعيتو بدونم
خودمم نمي دونم چي درسته چي غلطه
فقط ميخوام كه يه انتخاب درست بكنم
براي من شمارش معكوس شروع شده امسال تولدم تا چند روز ديگه چطور خواهد بود؟؟خودم هراس دارم بعضي وقتها مي گم كه كاش هيچ وقت اين ماه به آخر نرسه خيلي هراس دارم هميشه با بي قراري منتظر تولدم بودم اما امسال كاش هيچوقت نمي رسيد
از دوستان عزيز هم خواهش ميكنم بهم راهنمايي كنند
RE: لطفا راهنماييم كنيد آينده مبهمي دارم چه كار كنم؟
من به راهنمايي بيشتري از دوستان نيازمندم ولي چرا جوابي نميديد چرا منو راهنمايي نمي كنيد؟؟ اگه اشتباهه خب من زندگيم چطور ميشه؟؟ ميدونم كه تقصير خودم هم بوده اما الان راه چاره من چيه؟؟
اگه اومد و براي ازدواج رسمي حاضر شد قبول كنم؟؟ اگه نكنم چطوري زندگي كنم؟؟ مني كه ناخواسته وارد اين بازي شدم من ديگه تو خونه مادرم جايي ندارم
RE: لطفا راهنماييم كنيد آينده مبهمي دارم چه كار كنم؟
راهنمایی اینه که همین الان از این رابطه خارج بشین. با توجه به اینکه ایشون ازدواج اولشون را پنهان کردند ازدواج شما به خاطر تدلیس میتونه فسخ بشه ، میتونین از مشاورین قوه قضاییه تلفن 139 کمک بگیرید.
این رابطه به خاطر سوء استفاده از شما بنا شده و برای شما غیر از زجر و خجالت و شرم حاصل دیگه ای نداره.
RE: لطفا راهنماييم كنيد آينده مبهمي دارم چه كار كنم؟
صبا جان سلام
ما شرایط سخت تورو درک میکنیم.درسته که مقصر اصلی در این ماجرا خودت بودی اما دیگه از این به بعد سعی کن کنترل امور رو بدستت بگیری
و مهم تر از همه منطقی و درست فکر کنی و به صحبتهای بچه ها گوش بدی
الان اصلا نیازی نیست ایشون به فکر خونه باشه.بهش بگید اول از همه درست و حسابی با خانوادت بلند شو بیا خواستگاریم.رسمی و محترمانه تا حداقل شما از این برزخ نجات پیدا کنی و دید اطرافیان بهت تا حدودی مثبت بشه
اومدیم و خونه جور شد...پس فردا ایشون گفت حالا بذار یه ماشینم بخریم....حالا بذار ال کنم...بذار بل کنم....
چه کسی گفته بدون اینکه بری خواستگاری رسمی بری برای طرف مقابلت سقف تهیه کنی؟
این اقا داره اشتباه میکنه و شما هم در این اشتباهات بی تقصیر نیستی
ما به شما میگی ارتباط رو کات کن.کامل تا این اقا به خودش بیاد.اونوقت شما میگی وقتی حرف میزنیم سعی میکنیم درباره فلان چیز صحبت نکنیم و ....
یکبار برای همیشه بهش بگو اگر قصدت بازی دادن من نبود میامدی خواستگاری.
مگه تو این وضع و اوضاع خونه خریدن به این اسونیه؟!
خدا کمکت میکنه اما باید از عقلت هم استفاده کنی.همون عقلی که خدا به آدم داده خودش یه کمکه
اما توقع نداشته باش با چشمای بسته و با سرعت بالا بری سمت دره و خدا خدا کنی.
من تازه این قسمت پستم متوجه شدم ایشون زن هم داره !
خب...ازت سوالی دارم.اینکه چه چیز این اقا رو دوست داری؟
بازی دادنت رو یا بازی دادن همسرش رو؟
اگر ادم معتقدی بود و حق ناس میفهمید به نظرت با همسرش که جز همون حق الناس ها حساب میشه این کار رو میکردی؟
چشمهات رو برای چی بستی؟
این اقا بسیار زرنگ و باهوشه.هم زن خودش رو داره و هم شما رو.به نظرت این ادم قابل اعتماده؟از کجا معلوم پس فردا شما نشی زن اول و یکی دیگه بشه زن دوم.
صبا جان
اگر راهنمایی میخواهی به حرفها گوش کن.
کی ما به شما گفتیم بشین و 3 ساعت صحبت کن و بعد هم قرار رو در رویی بذار؟!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟
ما اینهمه برای شما مینویسیم و پست میذاریم اما شما هر بار میای و کار خودت رو میکنی و در نهایت میگی من به راهنمایی نیاز دارم
صبا جان داری در باتلاق شهوت و هوسرانی یک مرد فرو میری
اگر خودت رو نجات ندی هم زندگی خودت تباه میشه و هم زندگی اون زن
مطمئن باش هیچ وقت این اقا نمیگه از وقتی تو امدی توی زندگیم من از زنم متنفر شدم.قصه همیشگی رو میگه و میگه ما از اول مشکل داشتیم....من دوستش نداشتم...منو به زور نشوندن سر سفره عقد ...
شما فقط یک راه داری.قطع کامل رابطه تا این اقا تصمیمش رو بگیره
قطع کامل رابطه:
قطع کردن همه راهای ارتباطی تا جدی شدن تصمیم این اقا و کنار امدن با شرایط خودش
یک اشتباهی مرتکب شدی و باید تاوان اشتباهت رو بدی.
تاوان دادن اشتباه خیلی بهتر از این رابطه مخفیانه و این زندگیه.
خواهش میکنم کمی تامل کن و کمی فکر کن
RE: لطفا راهنماييم كنيد آينده مبهمي دارم چه كار كنم؟
سلام مريم جان
خيلي ممنون كه حرفهاي منو خوندي و راهنماييم ميكني، براي خودم هم آسون نبوده اما باور كنيد من دوساله كه ايشون را به عنوان شوهرم ميدونستم هر چند كه از هم دور بوديم اما اونقدر سرم به درسم و كارم سرگرم بوده كه هنوز م باورم نميشه كه دوسال گذشته
اينو گفتم كه بدونيد اگه مي دونستم كه از اول پاي زني در ميان بوده من هيچ وقت هيچوقت وارد اين رابطه نمي شدم آخه من كه سرم تو زندگي خودم بود به خدا به خوب و بد كسي كاري نداشتم همه آدما را دوست داشتم از زندگيم لذت مي بردم از همه مهمتر آبرو داشتم شان و منزلتي توي خانواده ام داشتم
الان سه روزه كه دارم موارد زن دوم را ميخونم خيلي سخته اما من چاره ديگه اي ندارم خودم را جلو همه بخصوص مادرم شاد نشون ميدم كه خداي نكرده طوري نشه هرچندكه ميدونه غصه دارم خيلي وقتها هم ميگه اما هميشه منكر ميشم ميگم مامان من كه مشكلي ندارم
مامانم ميگه آوارگي تو ميبينم نميدونم چه كار كنم تا آخر عمر كه نميشه پشت خونه خواهرت باشي راست هم ميگه من هم تنها تكيه ام به ايشونو جز اينكه حرفهاشو باور كنم راه ديگه اي ندارم دارم ؟؟؟
به من ميگيد كه چرا قرار گذاشتم ؟ من بايد رو در رو باهاش حرف بزنم حتي اگه دفعه آخرم باشه بايد دلم را خالي كنم نه اينكه توهين كنم من هميجين آدمي نيستم فقط ميخوام باهاش حرف بزنم همين مي خوام با خودش حرف بزنم
من چه ميخواستم چه نه براي تولدم مياد، حتي دفعه پيش كه منو ول كرد و سه ماه رفت براي تولدم برگشت
امروز باز باهاش صحبت كردم باز بحثو به خودمون كشوندم گفتم اگه ميخواي حتي اين سه روز ديگه حرفي نزنم گفت نه بايد حرف بزني
اين روزا فقط به من آرامش مي ده ميگه فكر نكن خدا بزرگه
در مورد زنش سئوال كردم گفت كه نه از اول خوب بودن انتخاب خودش بوده كم كم از هم دور شدن به خاطر اينكه حرمتها بينشون از بين رفته، مهريه زنش را داده اما خانمش در نهايت طلاق نگرفته
قبلا هم بهم گفته بود كه در مورد من با خانمش صحبت كرده و بهش گفته هر تصميمي خواست بگيره
به خدا من هم آدم بدي نبودم با آبروي كسي بازي نكردم كه اينطور بي آبرو شدم
من حاضرم ايشونو ببينم هرچند اگه نتيجه اش تلخ باشه حاضرم ببينم و حرف بزنم حتي اگه روز تولدم بدترين خاطره عمرم را رقم بزنه اما بايد حرف بزنم حرفهاي دوسال رو دلم سنگيني ميكنه اگه نگم ميميرم اگه نگم ديگه حتي پيش خودم هم آبرو و ارزشي ندارم
فقط ميخوام حرف بزنم با خودش بگم كه چه بلايي به سرم آورده خودش ميدونه اما بايد بگم تا دلم خالي بشه هميشه ملاحظه غرور شوهرم را ميكردم و بسته حرف مي زدم ميخوام همه چيزو بگم واضح نه تو پرده
اين چندروز در مورد همسر دوم كمي تو اينترنت مطالعه كردم و درد دلهاشونو خوندم سخته ولي از اينكه يه عمر بي آبرو و آواره باشه بهتره و از خودش هم پرسيدم گفتم كه بدون اجازه از دادگاه نميتونيم باهم ازدواج كنيم گفت من درست مي كنم نگران نباش خودش هم ميگه كه الان آبروي من براش مهمه و اينكه نميتونه فردا تو اون دنيا جواب منو بده
بازم منتظرم كه دوستان راهنماييهاي بيشتري بهم بدن
مريم گلم از شما هم خيلي ممنونم كه با متانت و صبوري بهم جواب داديد
RE: لطفا راهنماييم كنيد آينده مبهمي دارم چه كار كنم؟
صبا جان من با خوندن همون پست اولت فهمیدم این آقا زن داره . احتمالا خودتم باید یه همچین حسی رو قبلا کرده باشی ولی خودتو گول زدی مثل همه آدم هایی که داخل احساسات قرار میگیرن. من نمیتونم بگم باهاش ازدواج کن یا نه چون از یک تو خوانوادت مشکل درست کردی برای خودت و از طرف دیگه هم اون آقا بهت دروغ مهمی گفته فقط بهت میگم که هر تصمیمی میگیری سعی کن منطقی باشی و احساساتت رو که تا حالا کنترل نکردی کنترل کن و تصمیم بگیر.
RE: لطفا راهنماييم كنيد آينده مبهمي دارم چه كار كنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saba22
سلام مشكل من شايد بارها و بارها توي كتابا و مجلات خوانده باشيد خودم هم قبلا خونده بودم اما هرگز فكر نمي كردم كه به چنين مشكلي گرفتار بشم ازتون ممنون ميشم كه راهنماييم كنيد
سه سال پيش بر اثر يه بيماري كه برام پيش اومد مجبور شدم خونه نشين بشم توان راه رفتن نداشتم دلم براي دوستام و راه رفتن تنگ شده بود با دنياي چت آشنا شدم و دوستاني كه فقط و فقط يه صحبت مختصر مي كردم گذشت اما يكيشون خيلي مودب بود و هرشب باهم حرف ميزديم من سعي مي كردم كه اطلاعات كامل از خودم ندم اما حدود چهار پنج ماه تقريبا هرشب باهم صحبت ميكرديم همصحبت خوبي بود و گفتگوهاي ما هم به مسائل غيراخلاقي يا حتي تقاضاي عكس و... نكشيد تا اينكه گفت كه در واقع از مريضي اش رنج ميبره (من هم حسابي دوستش داشتم اما او بود كه اول ابراز علاقه كرد) خبر مريضي اش منو به هم ريخت و... تا اينكه برام هديه فرستاد او تهران بود و من 1500كيلومتر دورتر از او، اصرار و من انكار تا اينكه منو راضي كرد هديه اش را از يه مغازه اي كه امانت گذاشته بود بگيرم و شماره اش را هم داد فقط اس دادم و تشكر كردم. اما خودم حس خوبي نداشتم نسبت به اين كاري كه كردم براي تولدم اومد برام يه كادو خريده بود يه ميليون تومان هزينه كرده بود هميشه از اومدنش هراس داشتم و حتي وقتي كه نزديك تولدم بود بهش ميگفتم كه نمي خواد بيايي اما اومد من ديگه جواب زنگ و اس هاش را نمي دادم فقط اسم منو داشت و اسم پدرم را، از اسم پدرم تونست منو پيدا كنه و همو ديديم رفت يه هفته بعد برگشت من اصرار كردم كه ازدواج كنيم چون نمي خواستم آلوده گناه بشم بدون اطلاع خانواده ام با مردي كه هيچ شناختي نداشتم ازدواج كردم نه رسمي كه شرعي، بهم قول داد كه تا شهريور كاري داره كه تمومش كه كنه با خانواده ام صحبت ميكنه، صبر كردم شهريور اومد با خانواده ام آشنا شد اما به عنوان راننده ما را تا شمال رساند حرفي به ميان نيامد در مدتي كه شمال بوديم برادر بزرگم كه خونه بود يادداشتهامو ديد و منو تهديد كرد، هنوز برنگشته به خونه، مادرم منو به خونه خواهرم فرستاد تا امنيت داشته باشم از هم خداحافظي كرديم و قول داد كه يه فكري بكنه از خونه رانده شده بودم بهم زنگ ميزد و دلگرمي ام ميداد چندباري بحث كرديم ديگه ازش خبري نشد من هم بهش زنگ نزدم بعداز سه ماه برگشت شرمنده و عذرخواهي كرد بهم قول داد كه بياد باز دوباره قول و قول اما از عمل خبري نيست يه سال از برگشتنش مي گذره هرماه يه بار مياد ازم خبر ميگيره هميشه صحبت ميكنيم اما از خواستگاري خانوادگي خبري نيست نميدونم بايد چه كار كنم بمونم يا اينكه ديگه همه چي را تموم كنم براي خودم هم سخته قدر و عزتي ندارم برادرم فكر ميكنه كه من و او باهم ازدواج كرديم و رفتيم توي شهر او زندگي ميكنيم اين چيزيه كه مادرم بهش گفته تا آروم شه، خودم خونه خواهرم زندگي ميكنم و از همه فاميل فراري.... دوستان عزير، راهنماييم كنيد اما همين قدر ميگم كه من اصلا آدم بي بندباري نبودم فقط نمي دونم چرا به اين دررسر گرفتار شدم بارها و بارها از خدا ميپرسم كجاي زندگي ام اشتباه بود هميشه سعي كرده بودم پاك زندگي كنم منتظر راهنماييتون هستم
سلام گلم
با یه مثال واقعی شروع میکنم:
یکی از هم دانشگاهی های من(الناز) با یه مرد(هادی) توی یه شهر دیگه(گرگان) از طریق موبایلش آشنا شده بود
پسره کلی به دوستم محبت میکرد و میومد به دیدنش
اما اصلا از رابطه ج حرفی نمیزد.دوستم میگفت چه پسره پاکیه!قرار ازدواج داشتن.چندین بار الناز شناسنامه هادی رو ازش تقاضا کرد.اما هادی هربار بهونه اورد
گذشت و گذشت.رابطه شون جدی شد و کارای زشتی انجام شد
یه روز بعد خداحافظی پسره از دختره چند ساعت بعد یکی به گوشی دختره زنگ میزنه.میگه من زن هادی ام.ازش خبر نداری؟!
دختره غش میکنه.بعد به صحت این قضیه پی میبره میفهمه که هادی زن داره بعلاوه یه دختر 3ساله!!!کار از کار گذشته بود
......
صبا جون توی کار این آقایی کخ گفتی یه چیزی هست.احتمال میدم متاهل باشه
این مرد مرد زندگی نیس.همش میاد و بعد پیداش نمیشه.علاقه ت هم سر تنها بودنته.اصلا ایشون کی هست؟!!!!!!!!!
خدا رو شکر کن که کار به بچه نکشیده
هر شماره ای که ازش داری پاک کن.یه خط جدید بگیر.فرض کن وجود نداره
درسته خطا کردی.اما الان میخوای پاک زندگی کنی.هنوز فرصت داری.هنوز جوانی.از زیبایی های طبیعت پروردگار لذت ببر جانم.حتما حتما برو سرکار.کتاب بخون ذهنتو مشغول کن.تجربه بدی بوده اما دنیا که به آخر نرسیده.از حمایت خانواده ت استفاده کن
هنوز فرصت ازدواج داری
فرصت ادامه تحصیل
فرصت رشد و ترقی
برگرد پیش خدا.با خدا حرف بزن خود خدا گفته: ای بنده من از رحمت من ناامید نشو
.................................................. ...................
حق پناهت
RE: لطفا راهنماييم كنيد آينده مبهمي دارم چه كار كنم؟
با خدا هم سعي كردم آشتي كنم، اما مثل اينكه من خيلي دورم دلم سنگ شده از اين زمانه و نمي دونم