-
نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
باز هم ساعت از 3 نیمه شب گذشته و مثل هر شب خوابم نمی برد.
خاطرات بد مثل هر شب به ذهنم هجوم آورده اند. بعضی اوقات دلم می خواهد با صدای بلند فریاد بزنم و به فکرهایم بگویم: بسه!
نمی توانم فراموش کنم.گریه شده کار هر شبم
هر شب، خاطره اون روز لعنتی مثل فیلم از جلوی چشمم رد می شود:
اون لحظه ای که قرص خوردم. وقتی شوهرم رسید خونه، با وحشت انگشتشو تا ته می کرد توی حلقم تا قرص ها رو بالا بیارم. صدای گنگ پزشک اورژانس که به شوهرم می گفت نبضم ضعیفه.
صدای گریه بلند بلند شوهرم که تابحال نشنیده بودم.صدای مشت هایش و سرش که به دیوار می کوبید.
صدای آژیر آمبولانس یادم نمی رود.طعم تلخ زغالی که توی بیمارستان بهم دادن تا اثر قرص ها از بین بره یادم نمی رود.
بد تر از همه، بدتر از همه یادم نمی رود که چطور بعد از اینکه فهمیده ام نمرده ام، بلند بلند برای خودم و آینده ام گریه می کردم.
یادم نمی رود چطور شب تا صبح توی بیمارستان چشم رو هم نگذاشتم. یادم نمی ره شوهرم تا صبح توی حیاط بیمارستان نشست و خونه نرفت
این حرفا 9 ماهه که تو دلمه و تابحال برای هیچ کس تعریف نکرده ام
شاید اگه می توانستم برای یکی درد و دل کنم و این کابوس و برایش تعریف کنم، دردم سبک تر می شد.
ببخشید اگه گنگ بود. (کسانی که مشکلم رو نمی دونند با خواندن تاپیک های قبلیم متوجه می شوند)
من واقعا دارم از دست این خاطرات دیوونه می شوم.
هرشب برای فرار از این فکرها و یادآوری ها، تا نزدیک های صبح سرم رو با لپ تاپم گرم می کنم.اما باز وقتی به تخت برمی گردم فکرها هجوم می آورند و مثل هرشب و هرشب تو آغوش شوهرم که خوابه،گریه می کنم تا خوابم ببرد.
واقعا راهی برای فراموشی نیست؟؟
از این خاطره هایم متنفرم
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
سلام شب نیلوفری عزیزم! :46:
خو ب کاری کردی که درددلهات رو اینجا گفتی و اینجوری خودت رو سبک میکنی!! خودت میدونی که من بیشتر از هر کس دیکه درکت میکنم!! فکر کنم من شانس آوردم که از خاطراتی که تعریف کردی هیچی یادم نمیاد! همش خواب بودم! از اول تا وقتی که از بیمارستان مرخص شدم! :rolleyes:
عزیزم چاره ای نیست ما باید خودمون حالمون رو خوب کنیم. ما خودمون باید این خاطرات لعنتی رو بریزیم دور!! هیچ کس دیگه ای نمیتونه این کارو بکنه!!
اون خاطرات رو به عنوان گوشه تلخی از زندگیمون باید چالش کنیم و بهش برنگردیم!!باید به خودمون زمان بدیم! باید قوی و مستحکم باشیم و ضعف به خودمون راه ندیم. باید خدا رو شکر کنیم که عاقبت کارمون به خیر شد و اگر فضل خداوند نبود شاید همه چیز به این ختم به خیر نمیشد!!
به نظر من پیش یک مشاور برو و حرفات رو به اون بزن!! خیلی کمکت میکنه! باور کن عزیزم!
برات روزهای پر از آرامش و خوبی آرزو میکنم! یادت نره عزیزم :72: این فقط خودتی که میتونی به خودت کمک کنی.
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
شب نیلوفری عزیزم من داستانت رو خوندم ... باهات احساس همدردی میکنم ولی تو واقعا داری خودت رو اذیت میکنی ...
البته میدونم که تاپیک امروزت فقط واسه درد و دل بوده و تخلیه خودت ... ولی عزیز دلم به خدا کاری که همسرت کرده نمیشه بهش گفت خیانت ... داستانهای افراد دیگه تو این سایت رو خوندی ... پس اون ها چی باید بگن اونی که میگه شوهرم به خاطر یه دختر 20 ساله جلو من وقتی تلفنی باهاش صحبت میکنه از دلتنگی واسش گریه میکنه اون چی باید بگه ؟؟؟
عزیز دلم رها کن خودت رو فکرت رو ... مراقبه بلدی ؟ با خودت تمرین مراقبه کن ...
وقتی که کاملا ریلکس شدی به اون آرامش رسیدی تمام افکار منفیت رو تو یه حباب صورتی جا بده (یک حباب صورتی رو تصور کن و تمام افکار ناراحت کننده از خاطرات تلخی که الان نوشتی و حتی استرس ها و حساسیت های آزار دهنده ات را بذار تو حباب صورتی) بعد اون حباب رو رها کن بره بالا همینطور که میره بالا نگاهش کن انقدر که دیگه یه نقطه بشه و بعد محو بشه چندین بار این کار رو انجام بده یواش یواش خواسته های قشنگ زندگیت رو تو این حباب جا بده و رهاش کن به هیچی دیگه فکر نکن عزیزم آرامش داشته باش زندگی به این قشنگی داری یه آمار بگیر تو همین سایب ببین چند نفر شوهرشون خدا رو شکر کرده به خاطر انتخابشون (اون هم چندین بار) حتی اگه از همدیگه خیلی راضی باشن ... نمیگم نیست ها ولی اکثر مردها (مثل شوهر خودم) براشون سخته که احساساتشون رو بیان کنند ولی تو این نعمت رو داری عزیزم ...
پس ناراحتی هات رو بنداز دور و به زندگی قشنگت برس وقتشه دیگه به فکر یه نی نی خوشگل و ناز و مامانی بیافتی که قشنگی های زندگیت رو دعوت که به زندگیتون مطمئن باش اومدن یه کوچولو به زندگیت یه رنگ و بوی دیگه میده قبلا هم گفتی که همسرت هم بهت پیشنهاد داده
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
کار من و شوهرم به جاهای باریک کشیده شده
این چند روز انقدر گریه کرده ام که چشمام دیگه باز نمی شه
هم از خودم متنفرم و هم از شوهرم
باز موبایل شوهرم رو چک کردم و دیدم با یکی از همکارهای خانومش توی یک روز 25 تا اس رد و بدل شده. شوهرم حمام بود. تا از حمام بیاید انقدر خودمو زدم که همه جای بدنم کبود شده.
بهش گفتم من هنوز نتوانستم با خطای چند ماه قبلت کنار بیایم.هنوز روزی 2 تا قرص ضد افسردگی می خورم. تو چطور به خودت اجازه دادی با من این کار و بکنی؟
هی می گفت چی شده؟ چی دیدی؟
بعد که فهمید چیزی ندیدم کلی طلبکار شد که تو دوباره چرا سراغ گوشی من رفتی و ....
نمی توانم درک کنم که چرا با همکارش 25 بار در طول روز باید به هم اس بدهند
بعد کلی التماس و نزدیک 6 صبح برگشته به من می گه این خانم مسول کنترل پروژه ماست و ما همه کارهامونو از کوچیک تا بزرگ باید باهاش هماهنگ کنیم. به خاطر این که صفر گوشی شرکت بسته است، خیلی هاشو به هم با اس ام اس اطلاع می دهیم
خییییلی دوست دارم حرفشو باور کنم.ولی برایم قابل توجیه نیست که
چرا از تلفن شرکت داخلی شو نمی گیره
و اینکه چرا پاکشون کرده؟
بهم می گه به دلیل اینکه تو به همه چیز گیر می دهی و من حوصله ندارم هر روز بسازمون همین باشه 99 درصد اس ام اس هامو پاک می کنم
کارمون به جاهای باریک کشیده
شوهرم می گه این زندگی زندگی بشو نیست و من نمی توانم همه عمر حس یک مجرم و کثافت و داشته باشم.بیا جدا بشیم
واقعا به مرز جنون رسیدم
هم خودمو زجر می دهم و هم اون رو
اونم من و زجر می ده
می دونه که من چقدر دارم اذیت می شم اما هیچ همکاری نمی کنه
اگه چیزی نیست پس چرا پاکش کرده؟چرااااااااا؟
خواهش می کنم کمکم کنید
آقای Sci عاجزانه ازتون خواهش می کنم که کمک کنید.
زندگیمون داره به آخر می رسه
ولی هر دومون عاااااااشق همیم
امروز بعد از اینکه شوهرم گفت بیا جدا بشیم، بعدش بغضش ترکید و زد زیر گریه
دلم برای خودم و برای اون می سوزه
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
سلام دوست عزيزم
ديدم داري اين تاپيكو ميخوني
اومدم بگم ديگه اون روزا رو واسه خودت دوره نكن و سعي كن و بخواه كه فراموش كني
ديگه هم به اين تاپيك سر نزن رفيق:72:
پستمون همزمان شد!
چرا انقدر سخت باور شدي؟
چرا گوشيشو بازم چك كردي دوست من؟
بايد اين افكارو از خودت دور كني
وقتي مطمئن نبودي چرا خودتو انقد اذيت كردي آخه؟
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
سلام
انقد با حس حرفیدی که اشکم درومد عزیزم مگه نمیگی عاشق همین پس فراموش کن یچی میگم ما آدما وقتی خیلی ناراحتیم اونم از کسی که خیلی دوسش داریم دلمون قفل میشه حتی نمیتونیم بهش بگیم ازت ناراحتم..فقط عزیزم یه وقتی که باهم آرومین مثل شب باهاش بحرف بهش بگو از ته دل بحرف...بش بگو ازش میخای که اگه دوست داره دیگه با حتی با همکاراش اس بازی نکنه...فقط بهش بگو ...فداتشم اگه بش بگی بعد همه چیو بخدا بسپار مطمئن باش آروم میشی انگار دوباره با هم ازدواج کردین...انقدم به اون شب که قرص خوردی نفکر بگو خدا غلط کردم خداجونم خودت نجاتم دادی پس منو میخای میدونی که زندگیم آروم میشه...برا بهتر شدن حست به همسرت با هم برید مسافرت....عزیزم با اینکارات خودتم داغون میکنی هیچ اونم از زندگی سیر میکنی....برات دعا میکنم عزیزم آرامش زیبایی براتون آرزو میکنم ..با آرزوی بهترینها برای شما از عمق وجود..
راستی به این جمله یعنی امضام اعتقاد داری؟ باورش کن من که باورش دارم فکر نکن فقط برای خودم گفتم برای کسایی که دوسشون دارم این اتفاق افتاد منم برا تو و همسرت چنین آرزویی میکنم
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
وای خدای من باز با خوندن این تاییک و پست آخر آجی نیلوفر گریه هام شروع شد.
شب نیلوفری عزیز ایکاش گوشی همسرتو چک نمی کردی
ایکاش حرم خصوصی رو رعایت می کردی
چرا خودتو عذاب می دی
به همسرت اعتماد کن وقتی میگی عاشقته وقتی باور داری دوست داره چرا این حس رو بهش می دی که نمی تونی بهش به عنوان یه همسر پاک نگاه کنی و اطمینان داشته باشی؟
اینو من از روی تجربه 12 ساله ام می گم
یه مرد گاهی فکر می کنه مخفی کردن بعضی از روابط کاری بهتره
آخه فکر می کنه اگه همسرش بفهمه بیشتر دعوا میشه
و این طرز تفکر بیشتر باعث حساس شدن زن میشه تا آرم کردنش
اما باور کن همسرت خواسته احساس امنیت رو برگردونه به خونه اما راهشو بلد نبود.
همسرت دوست داره وگرنه هیچ وقت گریه نمی کرد پس ببین حتی فکر کردن به جدایی دلشو میلرزونه از خود بی خودش می کنه
باور کن هیچی نبوده و فقط یه ارتباط کاری بود
(اینا نظرات من بود امیدوارم کمک کنه و مفید باشه)
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
دلم داره می ترکه
دلم می خواهد برم تو بغل شوهرم و زار زار گریه کنم. اول اینکه مطمئنم پسم می زنه چون بهم گفته فعلا کاری به کارم نداشته باش وگرنه می رم خونه بابام اینا. دوم این که باید از وابستگی بهش درآم
خداااااااااااااااااااایا. یلی دوستش دارم.
نمی خواهم انقد دوستش داشته باشم
باران بهاری عزیز
تا حالا بارها باهاش حرف زدم. تو همین دو روز هم سعی کردم باهاش با آرامش حرف یزنم. ولی اون به خودش حق می ده که هر طور صلاح می دونه عمل کنه و بهم می گه اگه بهت قول دادم که دیگه کاری نکنم،پس باید بهم اطمینان کنی.
می گه به خودش مربوطه اس ام اس و ایناش و این کار من وارد شدن به حریم خصوصی اونه
بدبختی اینه که اون تا به حال به حریم خصوصی من وارد نشده و هیچ باری سر این قضایا بهم گیر نداده.چرا؟ چون من انقدر همیشه مراقب رفتارم بودم و انقدر مطمئنه دوستش دارم که یه درصد هم احتمال نمی ده خطایی ازم سر بزنه
اگه می خواهم ادامه بدهم باید دست از چک کردنش بردارم.چون دیروز فهمیدم که هر چی بیشتر چکش کنم بیشتر مخفی می کنه
خواهش می کنم کمکم کنید
بهم وقت داده تا برای آینده تصمیم بگیرم. با آرامش رو به زندگی مون برگزدونم و دیگه هیچ وقت هیچ وقت بهش گیر ندهم و یا طلاق بگیریم
فکر این که یه روز پیشم نباشه، دیوونه ام می کنه.
از یه طرف هنوز ته دلم بهش شک دارم
خدااااااااااااااااا
خسته شدم
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
الهی عزیزم انقد خودتو اذیت نکن ...خب برو تو آغوشش یواشکی برو آروم آرم ...بعد بش بگو تصمیمت چیه...خب میگه کاریه خب اذیت میشه...تو بودی چه میکردی؟برو بحرفام گوش کن ...اون پست نمیزنه چون دوست داره خط و نشون کشیده برات...برو صبح بیا بهمون بگو...قبلش هم وضو بگیر بخدا توکل کن تا آرامش نصیبت شه...منتظر نتیجما...صبح منتظرتم.
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
چه دختر مهربون و دوست داشتنی :43: برات دعا می کنم همسرت قدرت رو بدونه. ولی خودتم حساسیتت رو کم کن. خدا کریمهه
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
شما باز اینجایید...نمیخاین برین بحرفین؟همه چیو بخدا بسپار
برو که اونم منتظرته که بحرفی منتظره که باهم زندگیتون رو از سر بگیرین..باور کن منتظرته فقط میخاد تو بیای بهش حق بده بارها گفته ردش کردی پس حالا نوبته توس پس خودت باهاش بحرف...مطمئنم همچی حتی بهتر از قبل میشه...
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
باران بهاری جان
من شوهرمو خوب می شناسم
اینجور وقتا دوست داره تا چند روز سرش تو لاک خودش باشه و باهاش کاری نداشته باشم
هرچی بیشتر بروم طرفش ازم دورتر می شه
بارها شده که مثل امشب قهر بودیم، رفتم طرفش ولی پسم زده
اینکه نمی روم به خاطر غرورم نیست
من خییییلی بهش وابسته شدم
می خواهم با خودم کنار بیایم تو این چند روز
می خواهم به خودم ثابت کنم که اگه 2 روز تو بغل شوهرم نخوابم و صبح موقع رفتن، 5 دقیقه همدیگه رو غرق بوسه نکنیم، نمی میرم
البته امیدوارم که نمیرم
همین الانش قلبم داره می ترکه
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
نمیدونم اما شاید این بار فرق داره این بار پای موندنه به پای هم پیر شدنه...به امید خدا بعد اینکه مشکلت حل شد رو خودت کار کن رفتار وابستگی رو به دلبستگی تبدیل کن...براتون آرزوی بهترین ها رو دارم
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
سلام شب نیلوفری:72:
دلم نیومد چیزی ننویسم,شاید کمکت بکنه یا نه
نمیدونم
فقط بااعتقاد یه چیزیو بهت میگم,یه وقتایی برای به دست آوردن باید رها کرد
تو زیادی به همسرت وابسته ای
این آزاردهنده است,من که زنم اگه فکر کنم دایم دارم چک میشم,دایم باید حواسم به خودم باشه,دایم باید بترسم نکنه همسرم دوباره اشتباه قبلشو تکرار کنه و کاری کنه تمام بدنم بلرزه و... باور کن احساس خفگی میکنم
احساس ترس,احساس عدم امنیت,احساس خطاکاربودن دایم
چرا این حس ها رو بهش میدی
پدر من از بس دوستمون داره نه ازروی چک کردن گاهی چندین بار توطول روز زنگ میزنه,باور کن گاهی معذب میشم,گاهی خسته,گاهی حتا ...
در صورتی که پدرمه,عاشقمه و منم دوستش دارم
اما براشون عادت شده
تو هم چک کردن,شک داشتن و...نزار برات عادت بشه
طرف مقابل رو خفه میکنه,باور کن احساس مرگ به آدم میده
من هم جای همسرت بودم پاک میکردم,مگه سرم درد میکنه برای بحث یا تنش یا اضطراب...
همینقدر که به خودت حق میدی به بقیه هم حق بده
کمی خودتو رها کن
بزار دلتنگت بشه,بزار آزادانه بیاد سمتت
وقتتو پر کن,خودتو شادترکن,نزار نابود بشی
نه خودت نه همسرت
تو برزخ بودن هیچ وقت تمومی نداره
تکرار و فکر بیخود آدمو تو برزخ نگه میداره,من اگه میخواستم مرور کنم از کاه کوه میساختم و حجم دلتنگیام صدبرابر میشد
همه هم همینند
پس یه کم زنانه تر رفتار کن,احساساتت خیلی قشنگه اما وقتی مثل یه بار بشه رو شونه ات آزارت میده
مردها از زن وابسته دوری میکنند
باور کن چاره تو در رهایی از وابستگیه
از ته دل از خدا برای قلب مهربونت آرامش میخوام:72:
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
سلام
پست اولت واقعا تکون دهنده بود
قضیه ی خیانت خیلی خیلی سخته، هر چقدر که همسرت رو بیشتر دوست داشته باشی سخت تره
ولی باورت میشه بهت حسودیم شد نیلوفر؟
ببین چه عشق و چه رابطه ی قشنگی هنوز هم بینتون هست
بین من و همسرم مدتهاست که طلاق عاطفی اتفاق افتاده.. هر قدر هم که به این رابطه تنفس مصنوعی میدیم دیگه جون نمیگیره... دلم تنگ شده برای حس عاشق بودن، برای اینکه کسی عاشقم باشه و عاشقش باشم
به خدا خیلی نعمت بزرگیه... دوست داشتن از دوست داشته شدن هم قشنگ تره.. اگر هر دوش با هم توی یک رابطه بگنجه واقعا یک گوهره
چرا میذاری اینطوری شیطون با افکرا آزاردهنده آرامشت رو به هم بریزه
چرا میذاری یه رابطه ای رو که انقدر پتانسیل بالایی داره رو از درون بپوسونه؟
اینجا این همه مقاله هست، این همه تاپیک هست... یکم هدفمند تر مطالعه کن
باور کن که این رفتارت داره این عشق رو از بین میبره، هر قدر محکم تر توی دستت فشارش بدی بیشتر از لا به لای انگشتات میریزه
اگر واقعا عاشقشی اگر واقعا قبول داری که عاشقته بهش اعتماد کن، اون قبول کرده اشتباه کرده، حق داره بهش یه فرصت دیگه بدی..
معمولا آقای sci راهکار های قشنگی میدن، خودشون الان سرشون شلوغه ولی پست هاشون که هست... مطالعه کن، خودت رو آروم کن... هر طوری که ممکنه
من احساس میکنم چون با این رفتارت شوهرت به خاطر وجدان دردش به خاطر عشقش نازت رو کشیده به این رویه عادت کردی... ولی باور کن که الان دیگه داره آسیب میزنه... خیلی دست دست نکن
برات دعا میکنم عزیزم :72:
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
باز این شیطونه پدر سوخته اومده دو رو بر شب نیلوفری ما میچرخه و افکارش رو به ریخته و وسوش میکنه که به حریم خصوصیه شوهرش وارد بشه و ادامه داستان ...
شب نیلوفری عزیز قرار شد خودت رو رها کنی از این افکار قرار شد که دیگه سمت گوشی همسرت نری عزیز جان ...
ولی تصمیمت رو دوست داشتم اینکه میگی میخواهی دیگه انقدر به همسرت نچسبی و از وابستگی خیلی زیاد رها شی وابستگی خیلی تاثیر منفی تو رابطه آدما میزاره ... خیلی خوبه و به قول زهره عزیز اجازه بده که همسرت دلتنگت بشه عزیزم و خودت رو بکش کنار ...
حالا هم قهر نکن ولی یه دو سه روز هم تو و هم همسرت خیلی به هم کار نداشته باشید خیلی رو افکار هم رژه نرید و فکر کنید شما به فکر یه راه هائی باش که خودت رو سرگرم یه کارهای دیگه کنی که انقدر به این شوهر بیچاره گیر ندی سر هر چیزی عزیزم مرد ها نیاز دارن که واسه خودشون یه زمانی رو بگذرونن حتی ما زن ها هم نیاز داریم پس به این نیازهای هم خیلی خیلی بیشتر توجه کنیم ...
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
فکر 25 تا اس ام اس رهام نمی کنه
همه تمرکز و ازم گرفته
ازش پرسیدم اگه می گی هیچ چیز خاصی تو اس ها نبود، پس اشکالی نداشت که همه اونا بین من و یه مرد دیگه رد و بدل می شد؟
گفت اگه منظور خاصی توش نبوده باشه،نه اشکالی نداشت
این حرفش یعنی چی؟؟؟!!!
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
خب عزيزم راست ميگه ديگه
من و همكارام هم روزي هزار مرتبه به هم اس ميديم البته كاري هيچ چيز خاصي هم توش نيست
اذيتش نكن پشيمون ميشي
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
راست می گی هاجس عزیزم؟
آخه من برام عجیبه که چرا تلفنی مسائل کاری رو مطرح نمی کنند؟
یعنی می تونه عادی باشه این قضیه؟
به من گفت 99 درصدش کاری بود و یه درصد هم شاید جوکی چیزی به هم داده باشیم
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
شب نیلوفری عزیزم.
تمام پست هات رو خوندم. عزیز دلم شوهرت خیلی دوستت داره! اینو من از روز اول فهمیدم و واقعا قدر این عشق و علاقه رو بدون! این عشق مثل یک گیاه میمونه هر روزه باید بهش آب و غذا بدی تا پر بار تر بشه نه اینکه مواد سمی وارد خاکش کنیم که روزبه روز ضعیفتر و پژمرده تر بشه عزیزم.
خودت میدونی که خیلی درکت میکنم. من هم از این چک کردنها انجام میدم و خدا میدونه که بعد از هر بار چقدر از خودم بدم میاد و پشیمون میشم!!
یک لحظه خودت را جای همسرت بگذار و فکر کن که تو بودی که این خطا رو انجام داده بودی. آیا دوست داشتی که همین رقتاری رو که الان با شوهرت داری، انجام بده و یا اینکه دوست داشتی بهت اعتماد کنه! دوست داشتی که مرتب چکت کنه! آیا دوست داشتی که تلفن همراهت رو مرتب چک کنه و در مورد هر کدوم از اس ام اس هات بازخواستت کنه؟! مطمئنم که احساس خوبی نداشتی و به ادامه زندگی با چنین شخصی امیدی نداشتی!
این رو بدون که یکی از پایه های ادامه عشق و علاقه به یکدیگر اعتماده و تو عملا با این کارات یک پایه رو لق کردی و باعث میشی که پایه زندگیتون متزلزل بشه!!
بیا توی این لحظه یک قولی به همدیگه بدیم و سعی کنیم بهش وفادار باشیم. اینکه از این به بعد به شوهرامون اعتماد کامل داشته باشیم. دیگه هیچوقت چکشون نکنیم و به عنوان یک انسان حریم شخصیشون رو حفظ کنیم. دیگه هیچوقت هیچوقت سراغ موبایلشون نریم. علی رغم تمام وسوسه هایی که وجود داره بهشون اعتماد کنیم و در واقع به عشقمون اعتماد کنیم!! خواهش میکنم این قول رو به من بده عزیزم. میدونم که ضربه زیادی خوردی ولی به حرمت عشقی که بینتون وجود داره دیگه اینکارو نکن. و بنا رو به محبت بی قید وشرط به عشق زندگیت بگذار. مثل یک بازپرس در مقابل یک متهم مرتب ازش سئوال و جواب نکن و تحت فشارش نگذار که اعتراف کنه عزیزم.
با این کارا انتظار داری که اون چه احساسی داشته باشه؟! معلومه که از ادامه این زندگی که مرتب نقش یک متهم رو داره خسته میشه و عطایش را به لقایش میبخشه؟!
سعی کن که توی زندگی قوی تر از این حرفا باشی و تا وقتی چیزی ندیدی بنا رو به اعتماد بگذاری. میدونم که عمل کردنش سخته ولی باید سعی کنی. من این حرفا رو برای خودمم میگم و خدا شاهده که دارم تمام تلاشم رو میکنم.پس تو هم تلاش کن عزیزم.
راستی اگه میتونی با پیام خصوصی ایمیلت رو بهم بده که مفصلتر باهات صحبت کنم عزیزم.
فعلا چند روزی کاری به کارش نداشته باش و وقتی هر دوتون ارومتر شدید. اول از همه به خودت و بعد به شوهرت قول بده که بهش اعتماد داشته باشی و وارد حریم خصوصی اش نشی و بهش بگو قویا به این امیدواری که همیشه به تو وفادار بمونه و به این امر ایمان داری عزیزم
موفق باشی :72::72:
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
زیبای عزیزم
تا به حال چندین بار بهش قول داده ام و هر بار هم زیر قولم زده ام
دیگه رو قول من نمی تونه حساب کنه
باید واقعا رو خودم کار کنم
برای قدم اول از شوهرم می خواهم که زنگ گوشی و اس ام اس شو عوض کنه
خاطرات خیلی بدی از هردوش دارم.
شاید با این کار بشه یک شروع جدید داشت.
دوست دارم بهت قول بدهم. ولی با سابقه بدی که دارم می ترسم پیش تو هم بدقول بشم
به نظرت این بار می تونم سر قولم بایستم؟
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
مطمئنم میتونی.
همونطور که گفتی باید روی خودت کار کنی و خوددار تر از این باشی!
هر وقت که فکرای بد توی ذهنت میاد. سعی کن به عشق قشنگی که بینتون هست فکر کنی و مطمئن باش تا وقتی خودتون نخواهید هیچکس نمیتونه بینتون جدایی بندازه!
راستی به نظرم بهتره که پیش ماور هم بری برات خیلی خوبه و شاید کمکت کنه و راهکارهایی بهت بده.اگه خواستی شماره مشاور خودم رو بهت بدم.
صبر کن عزیزم همه چیز درست میشه. :46:
حتما در اولین فرصت برات ایمیل میفرستم. :72:
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
الان رفتم پیش روانپزشکم
ولی نمی دونم چرا آروم تر نشده ام اصلا
روانپزشکم گفت مردی که داره خطا می کنه نمی آید پیش زنش اعتراف کنه.پس انقدر ازش نپرس و سوال پیچش نکن (آخه بهش گفتم دوست دارم شوهرم هر از گاهی بهم بگه که بهم وفاداره و داره به قولهاش عمل می کنه)
:-(
گفت شوهرتو رها کن تا اگه احیانا یه زمانی دست از پا خطا کرد، دستش برایت رو بشه.چون هرچه بیشتر محدودش کنی بیشتر مخفی کاری می کنه
این حرفا آشفته ترم کرد.
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
شب نیلوفری عزیز
خودت بهتر از هرکسی همسرتو میشناسی
به دلت رجوع کن
هیچ کسی نمی تونه بگه همسرت خطا کرده و داره به کارش ادامه میده
گاهی نوع نگرش ما نوع فکر ما کارو خراب می کنه
وباعث میشه یه زندگی قشنگ سر هیچی نابود بشه
من وقتی حالم بد بود هیچ کسی جز خودم نمی تونست حالمو خوب کنه
پیش مشاور رفتم با خیلی از بچه صحبت کردم اما نتنها آروم نمی شدم بلکه ناراحت تر هم می شدم
تا خودم خواستم که خوب بشم بهتر بشم
پس هیچ کسی جز خودت نمی تونه به زندگیت و آیندت کمک کنه
حرف های مشاور دلیل نمی شه همیشه درست باشه
شما گوش کن دربارش فکر کن ببین چه کاری بهتره درستتره همونو اجرا کن
من همچنان میگم یکبار برا همیشه فکر کن یا ببخش یا نه نبخش
یا رومی روم یا زنگی زنگ
ببخش از ته قلب
دیگه حرفشو نزن انشالله دیگه همسرت خطا نمی کنه امیدت به خدا باشه و یه فرصت به خودت و همسرت بده.
-
RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shabe niloofari
راست می گی هاجس عزیزم؟
آخه من برام عجیبه که چرا تلفنی مسائل کاری رو مطرح نمی کنند؟
یعنی می تونه عادی باشه این قضیه؟
به من گفت 99 درصدش کاری بود و یه درصد هم شاید جوکی چیزی به هم داده باشیم
این که با SMS مسائل کاری مطرح شود غیر عادی نیست، هم هزینه ی کمتری دارد و هم سریع تر است.