-
چطور می توانم با همسرم بیشتر تفاهم داشته باشم و چطور بهتر هم رو درک کنیم؟
سلام ، من همیشه فکر میکردم که هیچ مشکلی ندارم و زندگی خوبی دارم ولی الان که فکر میکنم میبینم یه مسائلی تو زندگیم هست که باید حلش کنم ، نیازمند راهنمائیهاتون هستم
از خصوصیات اخلاقیم براتون بگم اینه که فوق العاده حساس هستم ، زود ناراحت میشم ولی آدم کینه ای نیستم بسته به موضوع ناراحتی و شدت ناراحت شدنم ناراحتی از دلم میره بیرون و دیگه بعد از مدتی موضوعی که واسش ناراحت بودم دیگه واسم اهمیت نداره و کسی هم که ناراحتم کرده میبخشم ... (ولی این ببخشش نیاز به زمان داره) ولی از دیروز فکر میکنم که یه مسائل ریز ریزی تو زندگیم هست که ممکنه جمع بشه و یه مسئله بزرگ بشه
من 3/5 سال هست ازدواج کردم یک سال هم نامزد بودیم جمعا میشه 4/5 سال من و همسرم دوتامون خیلی حساس هستیم و دوتامون از حرف های همدیگه ناراحت میشیم و هر کدوممون فکر میکنیم که حق با خودشه (به شوخی که بگم هر کدوممون فکر میکنیم که حروم شدیم ) :311: من از اینکه همسرم بخواد جلوی دیگران از من ایراد بگیره و سر هر چیز کوچولو غر بزنه و اگه یه چیزی یکی یا دو بار اتفاق بیافته اون دیگه هر جا بخواد صحبت کنه میگه همیشه اینطوری مثلا اگه یکبار شارژر موبایلش پیدا نشه دیگه میگه هیچ وقت تو این خونه و جلوه همه هم میگه هیچوقت .... اگه خودش یه کاری انجام بده خیلی کار مهمیه ولی اگه من اون کار رو انجام بدم یه کار خیلی عادی بوده و وظیفه ام بوده ... اگه من بهش بگم این کار رو انجام بده فکر میکنه که من دارم ازش سوء استفاده میکنم میگه که انگار من زن زنگرفتم شوهر کردم انگار اشتباه گرفتی که تو زن هستی و من مرد و ... هر چی بهش میگم واسش ایمیل های رمانتیک میفرستم مقالاتی که بعضی اوقات اینجا میخونم میبینم جالبه واسش میفرستم خواسته هام رو بهش میگم اصلا توجه نمیکنه میگه که تو یکی رو میخوای هی بهت بگه چشم و قربون صدقت بره و ... موقعی که میخوام در مورد مسئله ای که ناراحتم باهاش صحبت کنم یا میگه بعدا صحبت کنیم الان حوصله ندارم یا میگه ما مسئله ای نداریم یا یه دفعه در مورد یه چیز دیگه مثلا در مورد مطلبی که تو اخبار یا مجلات خونده صحبت میکنه یعنی انگار میخواد فرار کنه... یه بار میگه از ایران بریم تحقیق میکنیم کلی اطلاعات به دست میارم بعد حتی نمیشینه در مورد اطلاعاتی که به دست آوردم صحبت کنیم خودش میگه خودش پشیمون میشه ... هی میگه یاد جونیام اوفتادم اون موقع ها که مجرد بودم خیلی خوب بود و واقعا یه غم بزرگی تو دلش میشینه واقعا قلبش میگیره ها من گاهی اوقات باهاش همدردی میکنم گاهی میزنم به خل و چل بازی فضا رو عوض میکنم گاهی میگم بذارم تو حال و هوای خودش باشه ولی گاهی پیش خودم فکر میکنم مگه من چکار میکنم که انقدر از متاهل بودنش ناراحت میشه من مگه چقدر میتونم بد باشم که انقدر در حق این پسر بدی کنم که این به فکر مجردیش میافته انقدر ناراحت میشه ... خیلی ناراحتم خیلی مسائل دیگه دارم که الان اگه بگم خیلی طولانی میشه
-
RE: فکر میکردم با همسرم مشکل ندارم
سلام عزيزم
مردا اكثرا همينطورين وقتي بهشون گير بدي همين ديالوگا رو ميگن
الان فكر كردم شوهر خودم داره باهام حرف ميزنه
منم وقتيتو مسائل احساسي بهش گير ميدم يا ميگم كه بهم محبت نميكني اونم هين حرفا رو ميزنه ميگه تو يكي رو ميخواي كه مدام پرستشت كنه
حالا اگه يه مدت بيخيالشون شي خودشون ميان طرفت و ازت ميپرسن كه چرا اينجوري شدي
-
RE: فکر میکردم با همسرم مشکل ندارم
آخه من سعی میکنم خیلی وقتها بیخیال بشم ولی باز جواب نمیده من فکر میکنم خیلی واسش کوتا میام دقیقا اون هم همین نظر رو داره میگه اگه از اول انقدر کوتاه نمی اومدم الان تو حساب کار می اومد دستت ... خدایا من چقدر مشکل دارم نکنه تا الان خودم رو زده بودم کوچه علی چپ .......
یعنی چی ... چرا همه بیننده این پست هستن یعنی آدم حتما باید مشکلات خیانت و طلاق و ... رو داشته باشه که جواب بشنوه حتما باید یه مسئله بزرگ داشته باشه هر چند که این مسائل به ظاهر کوچک هستند که زندگی ها رو به بیراهه ها میکشونه ... چرا کسی من رو دوست نداره که راهنمائیم کنه
-
RE: فکر میکردم با همسرم مشکل ندارم
سلام دوست من
ببین اینکه یک زندگی بدون مشکل باشه تقریبا محاله. مهم اینه که مشکلات رو با تفاهم و درک متقابل حل و فصل کنیم وگرنه مشخصه که دو نفر که در دو خانواده متفاوت بزرگ شدند مثل هم نخواهند بود.
خب دوست من اول بگو خودت و همسرت چند سالتونه ؟
اینکه وقتی صحبت دوران مجردیش میشه حسرت اون روزها رو می خوره تا حدودی طبیعیه و اصلا دلیل بر بد بودن شما نیست. باید ببینی چه خاطراتی از دوران مجردیش بیشتر خوشحالش میکنه؟
-
RE: فکر میکردم با همسرم مشکل ندارم
این رو میدونم فهیمه جان که زندگی بدون مشکل نیست ولی من دوست دارم اگه یه ناراحتی تو زندگیم هست حلش کنم و این باید دو طرفه باشه من 31 و همسرم 32 .
همسر من دوران مجردیش یه پسری بوده که اصلا خودش رو درگیر مسائل زندگی و به قولی خاله بازی های زندگی نکرده هر جا مهمونی یا مسافرتی بوده با خانواده اش نمی رفته بیشتر با پسر عمو هاش و پسر عمه هایش زمان تفریحش رو میگذرونده هر وقت عشقش میکشیده از سر کار که تعطیل میشده یه هو سر از شمال در می اورده و آخر هفته ها اکثرا میرفته شمال پیش پسر عموها و پسر عمه هاش و با هم بودن این جمعهای پسرونه خیلی هم بهشون خوش میگذشته (البته از نوع تفریحات سالم ) ولی با هم بودن و همیشه از خاطراتش برام تعریف میکنه با ذوق و شوق من هم میشه با لذت به خاطراتش گوش میدم ... الان هم خیلی مواقع من بهش میگم بیا بریم میگه دیگه حال نمیده الان کلی باید برنامه ریزی کنی کی بری کجا بری کی برگردی انگار تو یه مرحله از زندگی افتاده که خودش هم نمیدونه از زندگی چی میخواد (این رو دیروز بهش گفتم) یه روز میگه تو چرا واسه من بچه نمیاری اوایل بهش میگفتم که فعلا بذار ببینیم شرایطمون چی میشه آخه من با خانواده همسرم تو یک ساختمان زندگی میکنیم اونها طبقه بالا ما پائین هیچ مشکلی هم ندارم باهاشون خیلی خانواده خوبی هستند شده حتی یک هفته هم گذشته و ما همدیگر رو ندیدیم ولی ناراحتی پیش نیومده کلا آدمهای پر توقعی نیستن باهاشون مشکلی ندارم ... ولی یکی از مسائل زندگی من این بوده که کاشکی من این شرایط رو قبول نکرده بودم و دورتر از خانواده همسرم زندگی میکردم برای بچه دار شدنم یکبار به همسرم گفتم که شرط بچه دار شدنم اینه که محل زندگیمون رو عوض کنیم (که هر وقت در این مورد باهاش صحبت میکنم هر دومون ناراحت میشیم و به هیچ نتیجه ای نمیرسیم) بهش میگم الان ما مشکل نداریم ولی پس فردا بچه بیاد اون وقت خانواده ات از روی نگرانی حرفی بزنن یا بیان و برن ( گفتم که من خیلی حساس هستم) به مشکل می خورم گفت بچه ای که بخواد با شرط و شروط باشه نمیخوام بعد که فکر کردم دیدم اشتباه کردم نباید اینجوری میگفتم ... ازش هم بخاطر این شرط عذر خواهی کردم ... یه روز میگه اگه بچه دار شیم مشکل من میشه دوتا باید ناز دو نفر رو بکشم یه روز میگه تو نمیتونی مادر بشی تو بلد نیستی مادر بشی یه روز میگه دلم میخواد بابا بشم یه روز میگه اگه پدر شدم نمیدونم چطوری در حق بچه ام پدری کنم نمیدونم تو این وضعیت جطوری از پس یه بچه باید در بیام یه روز میگه تو یه بچه بی ادب بچه ننه لوس و ننر بار میاری و .... دیشب بهش گفتم من میخواستم واسه سال آینده برنامه ریزی کنیم که بچه دار شیم (هر چند که از ته دلم اصلا دوست ندارم یه آدم دیگه به این دنیا اضافه کنم ولی در کل به قول یکی از آشناها این قرضیه (خودخواهانه ) مادرانه یه جورائی آدم رو وسوسه میکنه) ولی بیا بریم اقداماتش رو انجام بدیم دکتر بریم آزمایشی چیزی هست انجام بدیم من هم از لحاظ جسمی خودم رو آماده کنم که بچه دار شیم ولی دوباره شروع کرد نه تو نمیتونی مادر شی تو شرط و شروط برام میذاری و ... همسرم خیلی خوبه خیلی مهربونه خیلی دوستش دارم ولی با این حرفهاش من رو میکوبه و نمدونه که داره چیکار میکنه بهش میگم من این همه بهت دارم راهنمائیت میکنم که با یه زن چطور رفتار کنی ولی تو اصلا توجه نمیکنی که آخری ناراحت شد گفت که باهام قهر کن کاری به کارم نداشته باش :302: یه روز من هم کاری به کارش نداشتم صبح که داشتم میاومدم سر کار از ش پرسیدم میخواهی قهر باشی گفت آره و تا الآن هم ازش خبری نیست
-
RE: فکر میکردم با همسرم مشکل ندارم
کمی از خودتون و همسرتون بگید که چند سالتونه؟ شاغلید؟ چجوری آشنا شدید و ...
-
RE: فکر میکردم با همسرم مشکل ندارم
گفتم که من 31 و همسرم 32 ... آشنائی با همسرم هم با یکی از دوستام بودم تو حال و هوای درس خوندن و امتحان بودیم یه روز داشتیم میرفتیم خونشون که درس بخونیم که سوار ماشین همسرم شدیم اونجوری با هم آشنا شدیم تقریبا 3-4 ماه این آشنائی طول کشید که بعدش آمدن خواستگار و عقد کردیم و الآن در خدمت شما هستیم
-
RE: فکر میکردم با همسرم مشکل ندارم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط malakeh
هیچکی نظری نداره ؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط malakeh
یعنی چی ... چرا همه بیننده این پست هستن یعنی آدم حتما باید مشکلات خیانت و طلاق و ... رو داشته باشه که جواب بشنوه حتما باید یه مسئله بزرگ داشته باشه هر چند که این مسائل به ظاهر کوچک هستند که زندگی ها رو به بیراهه ها میکشونه ... چرا کسی من رو دوست نداره که راهنمائیم کنه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط malakeh
پس کجائین راهنماها ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط malakeh
بعضی از دوستان راست میگن انگار فقط به بعضی از مشکلات جواب داده میشه اینحا
از ساعت 11 تا 19:20 چهار بار به ما غر زدی و گفتی که چرا دوستم ندارید. چرا جوابم را نمی دید. چرا ....
این می تونه تا حدودی نشان دهنده رفتارهای شما با همسرت هم باشه!!
چقد سرش غر می زنی؟
نوشتی با خانواده همسرت توی یک ساختمان هستید و اگر یک هفته هم نبینیشون هیچ گله و شکایت و دخالتی توی کارهات نمی کنند. خب این هم پسر همون خانواده است. حتما به اندازه اونها فهمیده و بی آزار است.
بک کمی بیشتر به خودت و کارهات فکر کن، شاید واقعا اشکال توی رفتارهای خودت باشه.
-
RE: فکر میکردم با همسرم مشکل ندارم
خوب من هم واسه همین اینجا هستم پیدای عزیز میخوام ایرادهای زندگیم رو بشناسم و از بین ببرم مرسی از جوابتون
-
RE: چطور می توانم با همسرم بیشتر تفاهم داشته باشم و چطور بهتر هم رو درک کنیم؟
سلام،
به نظرم به خودتون تلقین نکنید که مشکل دارید. نه! بلکه شما و همسرتون خوشبخت هستید و حالا چه خوب هست که دنبال یک راه هایی هستید که تفاهم بیشتری با هم پیدا کنید و بهتر همدیگر رو درک کنید! من تجربه ام کم هست، ولی فکر می کنم زندگی مشترک شامل این می شود که مرد و زن برای بهتر و بهتر شدن رابطه شون تلاش کنند و به مرور زمان درک متقابل رو بالا ببرند. همیشه شما و همسرتون تفاوت هایی خواهید داشت، ولی تفاهم شامل این می شود که این تفاوت ها و نقاط ضعف همدیگر رو بپذیرید و همدیگر رو با تمام کمی ها و کاستی ها دوست داشته باشید.
فکر می کنم مطالعه ی مقالات تالار خیلی برای رسیدن به جواب سوالتون مفید باشه. همینطور مطالعه کتاب ها و مقالات مختلف از سایت های دیگر. و مهم ترین چیز بهتر کردن ارتباطتون با همسرتون هست. با گفتگو می شود از خواسته های یکدیگر آگاه شد و صمیمیت رو بیشتر کرد.
پیشنهاد می دهم تاپیک های انجمن مهارت های ارتباطی رو مطالعه کنید:
http://www.hamdardi.net/forum-82.html
همینطور به نظرم صبر کنید آستانه صبر و تحملتون رو بالاتر ببرید. به خصوص چون گفتید آدم حساسی هستید، راجع به این مسئله هم در تالار تاپیک ها و مقالات مختلف رو پیدا و مطالعه کنید.
در آخر، می توانید حضوراً به یک مشاور و متخصص مراجعه کنید و یا در کلاس های مرتبط با مشکلتون شرکت کنید.
موفق باشید.
-
RE: چطور می توانم با همسرم بیشتر تفاهم داشته باشم و چطور بهتر هم رو درک کنیم؟
من واقعا گیج شدم نمیدونم باید چیکار کنم و از کجا شروع کنم من هم ایراداتی دارم و منکر این نیسیتم ،
همسرم فکر میکنه اگه به حرف من گوش بده من روم زیاد میشه و دیگه افسار زندگی رو داده دست من احساس میکنه که اونوقت من واسش تصمیم میگیرم در صورتی که من شخصا از مردی که بخواد براش تصمیم گرفته بشه خوشم نمیاد من فقط میخوام نظرم رو بگم یا گاهی هم به دل من راه بیاد همیشه نظر نظر اون نباشه همینطور که من از یک سری دوست داشته هام میگذرم اون هم بگذره ما هر کدوممون فکر میکنیم که فقط (من) دارم کوتاه میام برای تو و این یه ناراحتی ایجاد میکنه ... میخوام تو زندگیم پیشرفت داشته باشم دوست دارم یه جای دیگه زندگی کنم ولی نمیتونم همسرم رو راضی کنم ... واسه بچه دار شدنم هم من میخوام بعد از بچه دار شدنم هم برم سر کار ولی همسرم می گه نه البته دیشب یه ذره کوتاه اومد گفت که تا وقتی بچه دو سالش بشه نرو بعدش برو باز هم این بستگی به شرایط اون موقع داره ... من نمیتونم تو خونه بنشینم مخصوصا اگه محل زندگیم تغییر نکنه
-
RE: چطور می توانم با همسرم بیشتر تفاهم داشته باشم و چطور بهتر هم رو درک کنیم؟
من واقعا فکرم متمرکز نیست ها دقیقا حرفی که به همسرم زدم واسه خودم هم پیش اومده که در حال حاضر نمیدونم از زندگیم چی میخوام ، بچه که فعلا نه تا سال دیگه ... ولی از الان باید خودم و بدنم رو آماده کنم پس باید یه دکتر برم یه سری آزمایشها و ... مهاجرت ... نمیدونم چون همسرم یه روز میگه باشه یه روز میگه نه ... کلاس زبان ... نمیدونم ... خرید خونه یا زمین واسه سرمایه گذاری نمیدونم ... تغییر مکان زندگیم (دور تر شدن از خانواده همسرم) نمیشه چون همسرم راضی نمیشه ... هی داد بی داد ...
-
RE: چطور می توانم با همسرم بیشتر تفاهم داشته باشم و چطور بهتر هم رو درک کنیم؟
ملکه جان الان مشکل اصلیت چیه؟ خوندم این تاپیکتو اما مشکلی ندیدم.
به نظرم خیلی هم خوبین و زندگی خوبی دارین. فقط یه مقدار بی برنامه ای احتمالا واسه همینه که اعصابت خورده.
همونطوری که اقای حامد گفتن خوندن مقالات این تالار رو شروع کنین. شاید یه مقدار نیازه مهارت هاتونو بالا ببرین.
-
RE: چطور می توانم با همسرم بیشتر تفاهم داشته باشم و چطور بهتر هم رو درک کنیم؟
meinoush عزیز ممنون ازت ، من از زندگیم و انتخابم خوشحالم و همیشه شاکر خدا هم بودم و هستم ...
تو نوشته های قبلیم هم گفتم که هی سری مسائل ریز ریز تو زندگیم هست که میخوام حلشون کنم...از جمله اینکه
چطور میتونم همسرم رو راضی کنم و بنشینیم با هم در مورد زندگیمون صحبت کنیم چون همیشه از زیر صحبت کردن در میره و خودش رو با تی وی یا کامپیوتر یا عوض کردن بحث مشغول میکنه که اون لحظه واقعا خیلی دلسرد میشم ، چطور میتونم بعضی از فکرهائی که تو ذهنم هست و به هرکی میگم بهم میگه خودت رو داری اذیت میکنی و خودم هم میدونم که فعلا شرایط خوبه ولی از بعدها میترسم بریزم بیرون چرا نمیتونم یه تصمیم بگیرم ... چرا از اینکه یه بچه بخوام به این دنیا اضافه کنم میترسم و نگرانم
-
RE: چطور می توانم با همسرم بیشتر تفاهم داشته باشم و چطور بهتر هم رو درک کنیم؟
http://www.hamdardi.net/thread-19883.html
این تاپیکو اگه نخوندی بخون شاید کمکت کنه.
باید یه راه صحبتی پیدا کنی که هم خودت دوست داشته باشی هم شوهرت. مثلا باید ببینی وقتی نشستین راحت ترین حرف بزنین یا مثلا شب راحت ترین یا صبح یا موقع غذا خوردن یا هر وقت دیگه. یا باید ببینی مثلا شوهرت بعد اینکه غذا خورده سیر شده حالش بهتره حوصله داره یا موقع غذا خوردن. خود من باشم حرفو ترجیح می دم موقع غذا خوردن بشنوم اما وقت می خوام که راجع به شنیده هام فکر کنم و سر فرصت یه وقت دیگه ای جواب بدم. اما خیلی ها ممکنه بگن بذار همین یه لقمه غذا از گلوم پایین بره بعد از این حرفا بزن! یعنی باید خودت که هم خودتو هم شوهرتو می شناسی وقت و موقعیت مناسب برای صحبت کردن رو که هم خودت راحت باشی هم شوهرت پیدا کنی کم کم. نحوه ی گفتگو رو هم از این تاپیک و بقیه مقالات سایت بخون یاد بگیر.
مثلا چه فکرایی توی ذهنته که اذیتت می کنه؟ اگه مشکلی نداره می تونی اینجا بگی. البته چیزی که پشیمون شی ننویس چون نمی تونی تاپیکتو پاک کنی.
لابد در یه زمان به چیزای مختلف فکر می کنی. شاید انقدر جوانب مختلف کارو می سنجی که باعث می شه نتونی تصمیم بگیری.
شاید احساس مسوولیته. شاید خودت کودکی خوبی نداشتی.
-
RE: چطور می توانم با همسرم بیشتر تفاهم داشته باشم و چطور بهتر هم رو درک کنیم؟
من الان حالم خوب نیست ...
یه مقدار از اون بحران (که نمیدونستیم میخوایم چکار کنیم) در اومدیم ... کلا تو این مدت تقریبا زندگی خوب و آرومی داشتم و کاملا راضی از زندگی ...
ولی دیشب دوباره ناراحت شدم، یعنی ناراحت شدیم از هم ...
دیروز مهمون داشتیم از صبح که بیدار شدیم رفتیم خرید اومدیم خریدها رو جابجا کردم و بعدش دیگه تدارک دیدن واسه شام که مهمون داشتیم همسرم هم کارهای جارو تی و گرد گیری رو انجام داد من هم که کاملا کارهای آشپزخانه که میدونید اصلا هم تمامی نداره .... مهمانها اومدن و رفتن بعد همین که بدرقه اشان کرد اومد وسط پذیرائی دراز کشید حال من موندم کلی خسته گی جمع کردن میوه ها و ظرف میوه ها و مرتب کردن بعضی چیزها هی بهش گفتم میشه یه سری کمکم کنی اینا رو جمع کنیم گفت نه من خسته ام ... ولشون کن بیا اینجا کنار من دراز بکش ... من هم که دیگه از خستگی و ایستادن زیاد ساق پاهام از درد داشت میترکید... و از اینکه خیلی همسرم بیخیال دراز کشید و چشماش هم بست خیلی ناراحت شدم دیگه کارهائی که واجب بود انجام دادم و رفتم تو اتاق رو تخت دارز کشیدم چند صفحه از کتابم رو خوندم اومد بالشتش رو برداشت و رفت من هم دیگه کتابم رو گذاشتم کنار گفتم بخوابم ... ولی تا کی خوابم نبرد
صبح هم اومد سرکار بهش زنگ نزدم تا ساعت 11 خودش زنگ زد که چرا زنگ نزدی و شروع کرد کلی غر زدن تو خیلی انتظار داری من فلان کار رو کردم من .... همه کارهای خودش رو شمرد که کلا 6 مورد شد من هم گفتم که خوب تو کارهای خودت رو میشمری بذار من هم بشمارم که نزاشت و هی غر زد که تو فقط تو آشپزخونه بودی کار دیگه ای نکردی بلد نیستی کار کنی فقط دور خودت میچرخی اون کارهایی که تو میکنی من سه سوت انجامش میدم (صداش هم برده بود بالا) که همیشه من زحمت میکشم کلی واسه یه مهمونی خرج میکنم آخرش بدهکار میشم بهت اگه قرار باشه که همه کار ها رو من انجام بدم پس چرا زن گرفتم ... آخری من نتونستم به همسرم بگم یا متوجه این مسئله بکنم که من میدونم که تو هم زحمت کشدی و کار کردی ولی انتظار دارم بعد از مهمونی هم تو جمع کردن میوه ها و سر وسامان دادن کلی خونه کمکم کنی از ساعت 9/30 صبح من سرپا بودم تا 12 شب (چقدر دلم واسه خودم سوخت یه لحظه) در صورتی که همسرم فوتبالش رو دید استراحتش رو کرد حمامش هم رفت ولی من بیچاره همه اش کار کردم و آخرش هم کوبیده شدم به در و دیوار که من توقعم بالاست و انتظار بیشتری از همسرم که مرد هست دارم و اصلا جایگاهش رو به عنوان مرد حفظ نمیکنم ... حالم بده
-
RE: چطور می توانم با همسرم بیشتر تفاهم داشته باشم و چطور بهتر هم رو درک کنیم؟
سلام عزیزم منم شوهرم بعضی وقتا دلش هوای دوستا وتفریح های مجردیش میکنه ولی من کاری میکنم که تو تفریحات بهش خیلی خوش بگذره. تحمل میکنم که بیشتر اوقات هر جا که اون دوست داره بریم یا باهمون دوستاییش که قبلا تفریح میرفتند والان متاهل شدند بیرون میریم و از این کار نتیجه گرفتم. اینطوری هم با دوستاشه هم با من. خودش هم میگه خیلی بهم خوش میگذره(البته من هم با خانوم های دوستای شوهرم سرگرمم وتفریحات بسیار سالمی داریم). بعد که خوب بهش خوش گذشت ازش میخوام که دفعه بعد دوتایی و دفعه بعد تر هم با خانوادهامون بریم تفریح وچون من به نظرش احترام گذاشتم یا با علایقش کنار اومدم، اونم قبول میکنه.
شوهر من هم مثل شوهر شما اکثرا با دوستا وپسرای فامیل تفریح مجردی کردند.حالا چون متاهل شدند ودیگه اون موقعیت براشون پیش نمیاد از تفریحات به قول خودشون خاله بازی خوششون نمیاد اگه براتون ممکنه تفریحاتتون رو طبقه بندی کنید که یه بار با دوستا،یک بار هم خودتون دوتا ،یکبار هم با خانواده هاتون باشه. اینطوری برای هیچکدامتون ناراحت کننده نیست.
در مورد بچه هم به نظر من کتابها ومقالات زیادی هست که بخونید وبتونید به شوهرتون ثابت کنید که بچه خوبی رو از نظر تربیتی میتونید بزرگ کنید. چون 3/5 سال هم هست که از ازدواجتون میگذره لازمه که طعم شیرین مادری وپدری وبچشید و زندگیتون معنای دیگه ای به خودش بگیره اینطوری مرد نسبت به زندگی مقید تر میشه کمتر هم به دوران مجردی فکر میکنند.مرد وقتی پدر میشه وبچه اش بابا صداش میکنه اون لحظه رو با هیچی تو زندگیش عوض نمیکنه
موفق باشی گلم:72:
-
RE: چطور می توانم با همسرم بیشتر تفاهم داشته باشم و چطور بهتر هم رو درک کنیم؟
سلام ملکه عزیز :72:
ابتدا عذرخواهی میکنم، چون تمام پستها رو نخوندم و نظرم کامل نیست. اما در مورد پست آخرتون:
نقل قول:
مهمانها اومدن و رفتن بعد همین که بدرقه اشان کرد اومد وسط پذیرائی دراز کشید حال من موندم کلی خسته گی جمع کردن میوه ها و ظرف میوه ها و مرتب کردن بعضی چیزها هی بهش گفتم میشه یه سری کمکم کنی اینا رو جمع کنیم گفت نه من خسته ام ... ولشون کن بیا اینجا کنار من دراز بکش ... من هم که دیگه از خستگی و ایستادن زیاد ساق پاهام از درد داشت میترکید... و از اینکه خیلی همسرم بیخیال دراز کشید و چشماش هم بست خیلی ناراحت شدم دیگه کارهائی که واجب بود انجام دادم و ...
چون وجود این تاپیک تنها برای بهبود عملکرد شماست و گفتنِ اشتباهاتِ احتمالیِ همسرتون هیچ سودی نداره، تنها اشتباهات شما رو در این مورد میگم:
همسر شما اومدن وسط پذیرایی دراز کشیدن. قرار نیست که تا صبح اونجا بخوابن. درخواست شما در مورد کمک رو هم اینگونه جواب دادن: "ولشون کن بیا اینجا کنار من دراز بکش".
یعنی همسر شما مایل نیست که شما کار کنی و خودش دراز بکشه. فقط چند دقیقهای فرصت میخواد، تا بعد با هم کارهای باقیمونده رو تموم کنید.
کمی نرمخویی و سخت نگرفتن شما، میتونست نتیجه رو به کل عوض کنه. تصور کنید برای مدت کوتاهی کنار همسر دراز میکشیدید، خسته نباشیدی میگفتید (میگویند خدا قوت گفتن بهتره!) و به خاطر کارهایی که در منزل انجام داده، از او تشکر میکردید. و بعد از کمی صحبت و نوازشهای دوستانه، از او با نرمی خواهش میکردید که کارهای باقیمونده رو با هم انجام بدید. میتونم با اطمینان بگم که در این صورت، همسر شما همکاری میکرد. شما جور دیگهای فکر میکنین؟
توجه کنید که قدردانی نکردن از همسر، روز بعدش هم به ناراحتیها دامن زده. حتی با اینکه خودتون بر این واقفید که همسرتون کمک کرده و زحمت کشیده، اما هنگام صحبت با ایشون، کار ایشونو کوچیک میشمرید (که منجر به این شد که همسر شما، کار شما رو کوچیک بشمره!) و قدردانی نمیکنید.
برای برونرفت از این اوضاع، چند کار ساده را باید انجام بدید.
کارهای همسرتون رو کوچک نشمرید، حتی بهتره بزرگتر از حد ببینیدش. در عین حال از طریق گفتار و رفتار قدردان کارهایش باشید. چه کارهای کوچک و چه بزرگ. چه کارهایی که وظیفهی اوست و چه کارهایی که برای کمک به شما انجام میده.
کمی ملاطفت و نرمخویی بیشتری داشته باشید. سخت نگیرید. نه میوهها ده دقیقهای میگندند و نه ظرفها بعد از ده دقیقه سختتر تمیز میشن.
و در انتها فراموش نکنید که در اکثر موارد، "نه"ای که آقایون از روی تنبلی و خستگی به همسرانشون میگن، به راحتی قابل تبدیل شدن به "بله" هست. ملاطفت و مهربانی شما، چارهی کار و منبع انرژی بزرگی برای همسرتونه. ازش به خوبی استفاده کنید.
موفق باشید :72:
-
RE: چطور می توانم با همسرم بیشتر تفاهم داشته باشم و چطور بهتر هم رو درک کنیم؟
عزیزم تقریبا همه مردها از کار خونه خوششون نمیاد منم شوهرم مثل شوهر شما تو کارای خونه کمکم میکنه ولی تا یه میزان. عزیزم جارو ،طی کشیدن وگردگیری هم کار کمی نیست. خداراشکر کن که تا همین اندازه هم درکت میکنه اگه دوست داری بیشتر کمکت کنه کارای اون روزو لیست کن روی یک کاغذ مطمئنا از 15 تا کار بیشتر میشه حالا کاری که شوهر شما انجام میده میشه 3تاش وقتی که ببینه 12 تای دیگه مونده وهمش به دوش شماست یا بیشتر کمکت میکنه یا اگه هم نکنه بیشتر درکت میکنه،(یا اگه ماشین ظرفشویی نداری مطمئنابه
خریدش فکر میکنه یا قسمتی از غذا رو از بیرون تهیه میکنه) من شوهرم کمکم میکنه ولی وقتی لیست کارارو میبینه منو بیشتر درک میکنه و بیشتر هم سعی میکنه وقتی مهمون داریم یا بخشی از غذا رو از بیرون تهیه کنه یا وقت شستن ظرف ها خودش بچینتشون توی ماشین ظرفشویی. عزیزم سعی کن کاری کنی که شوهرت بفهمه خیلی کار داری و واقعا دست تنها خسته میشی. غر سرش نزن اونم به شما کمک کرده بهش بگو خیلی کار دارم مرسی که بخشی از کارارو تو انجام میدی.
-
RE: چطور می توانم با همسرم بیشتر تفاهم داشته باشم و چطور بهتر هم رو درک کنیم؟
رز سفید و مسافر زمان عزیز ممنون از اینکه بهم کمک میکنید...
انقدر الان ناراحتم که حد نداره پس چرا همسرم کار من رو بزرگ نمیبینه من اگه بخوام لیست کنم کارهائی که انجام دادم که کارهای همسرم اون وسط گم میشه نمیگم کارهائی که کرده مهم نبوده چرا مهم بودن و شاید یکساعت کار من رو جلو انداخت ولی وقتی میگه شستن دستشوئی از کارهایی که تو کردی سخت تره دلم میشکنه یعنی خرید کردن من جابجائی خرید شستن میوه پاک کردن اونها جمع کردنشون درست کردن دو نوع غذا درست کردن سالاد آماده کردن ترشی و آماده کردن ظروف شام، چیدن میوه و حتی آخر سر خودم آشپزخانه را جارو و طی کشیدم ... پذیرائی از مهمون و سرو کردن غذا و باز جمع کردن میز و چیدن ظروف تو ظرفشوئی و جابجا کردن غذاها و مرتب کردن سر سری آشپزخونه و ... اینها کارهای روز جمعه من بوده تازه از چندتا کار هم فاکتور گرفتم روز قبلش هم که کلا خونه و اتاق هارو مرتب کردم خودم پدیرائی رو جارو زده بودم همسر من فقط اتاق ها رو جارو زده بود و با اجازه تون امشب که تا الان یه سری شستن قابلمه وظروف بزرگ که تو ظرفشوئی چا نمیشد رو بعد از اومدن از سر کار شستم و حالا بازم مرتب کردن و درآوردن ظروف از تو ظرفشوئی و جابجا کردنشون موند واسه فردا چون دیگه در توانم نبود انجام بدم ... و با این حال چند بار هم به همسرم گفتم که اون هم زحمت کشیده و ازش تشکر کردم ولی اون میگه تو از من طلبکاری ... دلم خیلی گرفته بازم الان یه ذره بحثمون شد اصلا گوش نمیده من حی میگم حرف خودش رو میزنه خیلی ناراحتم از دستش
پس کی قدر دان کارهای من باشه مسافر زمان عزیز من الان انقدر ناراحتم که نمیتونم این رو درک کنم شاید فردا که آرومتر شدم حرفتون رو درک کنم .....
-
RE: چطور می توانم با همسرم بیشتر تفاهم داشته باشم و چطور بهتر هم رو درک کنیم؟
نقل قول:
پس کی قدر دان کارهای من باشه مسافر زمان عزیز من الان انقدر ناراحتم که نمیتونم این رو درک کنم شاید فردا که آرومتر شدم حرفتون رو درک کنم .....
ملکه عزیز، نردبان پله پله.
هیچکس منکر زحمات شما در زندگیتون نیست. شما هم مثل همسرتون برای این زندگی تلاشهای بسیاری میکنید. اما در حال حاضر، نه شما قدردانی میکنید و نه آقای همسر. حداقل در مورد مسائلی مشابه با اتفاق روز گذشته اینگونه هستید.
بالاخره یک نفر از شما، باید پیشقدم این کار نیکو باشه و شروع به قدردانی کنه. در حال حاضر شما در این تالار هستید، اگر به جای شما همسرتون در این تالار بود، به او این پیشنهاد را میدادم.
اما مطمئن باشید که همسر شما بعد از دیدن تشکرهای شما، کمکم به راه میان و مثل شما خواهند شد. چه چیزی از این بهتر؟
نقل قول:
و با این حال چند بار هم به همسرم گفتم که اون هم زحمت کشیده و ازش تشکر کردم ولی اون میگه تو از من طلبکاری ...
این موضوع مطمئنا با تلاش شما در مورد نرم سخن گفتن، درست میشه.
کمی به صحبتهایی که در آخرین بحث داشتید فکر کنید. احتمالا در حرفتون رگههایی از منت گذاشتن، کوچک شمردن کار، سخت گرفتن و درخواستهای آمرانه میبینید. همانطور که بعضی از این موارد رو در بحثهای قبلی شما هم میشه دید.
اینها اثر تشکر را از بین میبرند. نتیجه این میشود که همسرتون همچنان شما رو طلبکار میدونن.
پس لطفا سعی در اجرای روشهای ذکرشده داشته باشید. بر روی محبت کردن هم تاکید میکنم، چون بسیار مؤثره. انشاءالله با به کار بستن آن کارها زندگیتان را در مسیر صلح و آرامش پیش خواهید برد.
موفق باشید. :72:
-
RE: چطور می توانم با همسرم بیشتر تفاهم داشته باشم و چطور بهتر هم رو درک کنیم؟
عزیزم من هم با مسافر زمان موافقم ونظر من هم همینه
عزیزم با گذشت زمان نتیجه میگیری نه با یک یا دوبار تشکر. اگه به تشکرات وقدر دانی هات ادامه بدی نتیجه میگیری
-
RE: چطور می توانم با همسرم بیشتر تفاهم داشته باشم و چطور بهتر هم رو درک کنیم؟
باز هم ممنون دوست عزیز
من آدم قدر نشناسی نیستم، و همیشه از همسرم قدر دانی میکنم وقتی یه کاری انجام میده حتی اگه کوچیک باشه ازش تشکر میکنم و هر از چند گاهی هم بهش میگم که خیلی بهش افتخار میکنم و اینکه واسه زندگیمون تلاش میکنه و جلوی خودش و با صدای بلند همیشه میگم خدایا شکرت به خاطر اینکه این شخص رو سر راه من گذاشته که همراه من باشه و واقعا از انتخابم خیلی خیلی خیلی راضی هستم از اینکه در سایر موارد به غیر کار خونه همسر من یک انسان کاملا منطقی مهربون دلسوز و مسئولیت پذیریه تا حالا تو بدترین شرایط روحی حتی یه حرف بد بهم نزده البته من هم بهش نزدم یعنی یکی از شرایطمون این بود که بی احترمی و فحش و ناسزا هیچ وقت بینمون نباشه شاید بدترین حرفی که بهم زدیم اینه که خیلی بی تربیتی بوده و ... اگه بخوام از خوبی های همسرم بگم شاید بتونم بدون اقراق مخصوصا از زمانی که تو این تالار اومدم و میبینم که بعضی از آقایون چه ظلم هائی به همسرشون میکنن ، شاید بتونم یک صفحه از خوبی های همسرم بگم ...
اما یه ضعف هائی هم داره احساس میکنه اگه یه مقدار بیشتر تو خونه کار کنه جایگاه من و اون عوض میشه اگه من یه کار بهش بگم حتی گاهی اوقات با خواهش و تمنا و قربون صدقه رفتنش باز فکر میکنه که دارم سوء استفاده میکنم ، اگه بهش بگم که مثلا تو آب رو جوش بیار من چائی دم میکنم و ... میگه یه کار رو نمیتونی به تنهائی انجام بدی حتما باید از من هم کار بکشی ، خوب من هم شاغلم ساعت 7 صبح میرم 6 عصر میرسم خونه ، من از همسرم انتظار دارم که وقتی مهمون داریم بیشتر بهم کمک کنه ولی اون فکر میکنه که من طلبکارم ازش، نمیتونم مجابش کنم، همش فکر میکنه من میخوام سوارش بشم و تحت سلطه خودم قرارش بدم هی میگه کی گفته که هی از من کار بکشی، کی گفته فلان کار رو بکنی ؟؟؟
الآن حالم بهتره با اینکه از ساعت 1/30 بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد و حالا هم دیگه باید پاشم برم سر کار ... ولی هنوز نمیتونم خودم رو راضی کنم چندتا کار همسرم و هی بزرگ جلوه بدم هی بخوام ازش تشکر کنم قربون صدقش برم (با اینکه این کارها رو میکنم بیشتر مواقع) ولی کارهای من همیشه به چشم نمیاد، میگه سالی یکبار خونه رو تمیز میکنی اون هم انتظار داری بیشتر کارها رو من انجام بدم، میگه تو بلد نیستی کار کنی، الکی دور خودت میچرخی، یعنی وقتی این حرفها رو میزنه از داخل میشکنم پس کی کارهای خونه من رو انجام میده ؟ من تقریبا ماهی 2 بار حداقل مهمون دارم چطور میگه من هیچ کاری نمیکنم، و یا بلد نیستم ؟ خیلی بی انصافیه به نظر من !!!!!!!!!!!!!!!
-
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
malakeh
باز هم ممنون دوست عزیز
من آدم قدر نشناسی نیستم، و همیشه از همسرم قدر دانی میکنم وقتی یه کاری انجام میده حتی اگه کوچیک باشه ازش تشکر میکنم و هر از چند گاهی هم بهش میگم که خیلی بهش افتخار میکنم و اینکه واسه زندگیمون تلاش میکنه و جلوی خودش و با صدای بلند همیشه میگم خدایا شکرت به خاطر اینکه این شخص رو سر راه من گذاشته که همراه من باشه و واقعا از انتخابم خیلی خیلی خیلی راضی هستم از اینکه در سایر موارد به غیر کار خونه همسر من یک انسان کاملا منطقی مهربون دلسوز و مسئولیت پذیریه تا حالا تو بدترین شرایط روحی حتی یه حرف بد بهم نزده البته من هم بهش نزدم یعنی یکی از شرایطمون این بود که بی احترمی و فحش و ناسزا هیچ وقت بینمون نباشه شاید بدترین حرفی که بهم زدیم اینه که خیلی بی تربیتی بوده و ... اگه بخوام از خوبی های همسرم بگم شاید بتونم بدون اقراق مخصوصا از زمانی که تو این تالار اومدم و میبینم که بعضی از آقایون چه ظلم هائی به همسرشون میکنن ، شاید بتونم یک صفحه از خوبی های همسرم بگم ...
اما یه ضعف هائی هم داره احساس میکنه اگه یه مقدار بیشتر تو خونه کار کنه جایگاه من و اون عوض میشه اگه من یه کار بهش بگم حتی گاهی اوقات با خواهش و تمنا و قربون صدقه رفتنش باز فکر میکنه که دارم سوء استفاده میکنم ، اگه بهش بگم که مثلا تو آب رو جوش بیار من چائی دم میکنم و ... میگه یه کار رو نمیتونی به تنهائی انجام بدی حتما باید از من هم کار بکشی ، خوب من هم شاغلم ساعت 7 صبح میرم 6 عصر میرسم خونه ، من از همسرم انتظار دارم که وقتی مهمون داریم بیشتر بهم کمک کنه ولی اون فکر میکنه که من طلبکارم ازش، نمیتونم مجابش کنم، همش فکر میکنه من میخوام سوارش بشم و تحت سلطه خودم قرارش بدم هی میگه کی گفته که هی از من کار بکشی، کی گفته فلان کار رو بکنی ؟؟؟
الآن حالم بهتره با اینکه از ساعت 1/30 بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد و حالا هم دیگه باید پاشم برم سر کار ... ولی هنوز نمیتونم خودم رو راضی کنم چندتا کار همسرم و هی بزرگ جلوه بدم هی بخوام ازش تشکر کنم قربون صدقش برم (با اینکه این کارها رو میکنم بیشتر مواقع) ولی کارهای من همیشه به چشم نمیاد، میگه سالی یکبار خونه رو تمیز میکنی اون هم انتظار داری بیشتر کارها رو من انجام بدم، میگه تو بلد نیستی کار کنی، الکی دور خودت میچرخی، یعنی وقتی این حرفها رو میزنه از داخل میشکنم پس کی کارهای خونه من رو انجام میده ؟ من تقریبا ماهی 2 بار حداقل مهمون دارم چطور میگه من هیچ کاری نمیکنم، و یا بلد نیستم ؟ خیلی بی انصافیه به نظر من !!!!!!!!!!!!!!!
من این متن رو ننوشتم؟! چه جالب!
البته الان اوضام بهتره خداروشکر.
بالاخره تشکرهای فراوان جواب داد!
-
she عزیز این نوشته خودم بود شما اون رو ننوشته بودی که اگه دقت کنی میبینی که نویسنده هم زده malakeh :)
ولی در کل یه روهائی حالم بده یه روزهائی حالم خوبه امروز از اون روزهائی بود که حالم بد بود به خاطر اوضاع اقتصادی جامعه و هرچی فکر میکنم میبینم نمیشه دست به هر کاری میزنیم نمیشه ماشینمون رو فروختیم که با پولش یه سرمایه گذاری کنیم حالا خدا رو شکر تو اون کار ضرر نکردیم تا حالا ولی خریدن ماشین فعلا شده جزء آرزوهای من و همسرم و یه روزائی واقعا دلمون میخواد بترکه آخه ما خیلی به ماشین وابسته بودیم و شاید بشه گفت یکی مهمترین چیزیه که میتونه تو زندگی ما باشه همین ماشینه که تو روحیه من و همسرم خیلی تاثیر میذاره ... خیلی ناراحتم خیلی دلم پره هرچی تلاش میکنیم میگیم سال دیگه بهتر میشه ولی بدتر میشه اصلا هیچ هیجانی هیچ دلخوشی واسه عید نداریم میریم تو خیابون مردم رو میبینم همه ناراحتن همه استرس دارن طرف نمیدونه لباس واسه بچه اش بخره یا نه گوشت بخره مرغ بخره آجیل بخره آخه این چه عیدیه قبلا ها همه خوشحال بودن از اینکه خانواده دور هم جمع میشه و خوش میگذروندن الان دیگه همه خدا خدا میکنن حتی کسی واسه یه وعده شام یا ناهار نیان خونشون و حق هم دارن ما چرا به اینجا رسیدیم چرا کسی دلش به حال این مردم نمیسوزه گاهی مگم خدا رو شکر که بچه ندارم دلم خیلی گرفته و این که میگن هر سال میگیم دریغ از پارسال واقعا یه حقیقته ولی شاید ما ها ناشکر باشیم نمیدونم خدایا خودت فقط میتونی ما رو از این وضعیت خارج کنی خدایا شکرت که خانواده ام هستن خدایا شکرت که یه همسر خوب دارم خدایا شکرت که تن سالم به همه ما دادی خدایا شکرت شکرت شکرت ...
ببخشید اصلا این حرفها هیچ ربطی نداشت به این تاپیک و موضوع ولی تاپیک خودم بود دوست داشتم یه مقدار درد دل کنم :p
-
ملکه جان راجع به اوضاع اقتصادی باهات موافقم.
من و همسرم وقتی سه سال پیش با هم ازدواج کردیم اون هیچی نداشت. خانواده اش که دوتا خونه دارن و مغازه و پول و ...هیچ کمکی نکردن. شوهرم حتی اون موقع بدهی هم داشت! به محض اینکه کمی اوضاعمون خوب بشه ممکنه ازمون توقع کمک هم داشته باشن!
اونا شهرستان هستن و ما تهران. حتی یه تلفن به ما نمی زنن چون پولش زیاد میشه. ولی همسرم روزی حداقل سه چهار بار بهشون زنگ می زنه.
ما تمام پول پیش خونه رو توی تهران وام گرفتیم. ماشین نداریم. هر دومون از صب تا شب کار می کنیم و سر برج همه حقوقمون رو میدیم برای قسط ها.
پول خرید عید هم نداریم.
ولی خدا رو شکر. :o
به قول خودت خدارو شکر به خاطر سلامتی. به خاطر پدرو مادرهامون. به خاطر خوبی های همسرم. به خاطر صبری که داریم!
-
نمی دونم سال بعد می تونیم قرارداد خونه رو تمدید کنیم یا باید بریم یه جای پایین تر.
جفتمون فوق لیسانس و مهندس هستیم و این روزگارمونه.
ولی خدا رو شکر.
این جامعه ماست. جامعه ی مردمی که به خودشون هم رحم ندارن. جامعه ای از پدر و مادرهایی که به پسرشون هم رحم ندارن. حاکم هایی که به مردمشون رحم ندارن. پسرهایی که همین پدر و مادر رو می پرستن و دربست قبول دارن. مظلوم هایی که عرضه اعتراض ندارن. حالش رو ندارن اصلن...
-
می دونم که این نوشته رو شما نوشته بودی! ولی خیلی شبیه مشکل من بود.
کمک کردن همسر در کارهای خونه...
شوهر من یه کمی بهتر شده.
-
ممنون از همدلیت sheعزیز واقعا ما ها خیلی نسل پر استرسی بودیم از وقتی که دینا اومدیم تا خودمون رو بشناسیم صدای آژیر خطر و بمب و موشک و ... همه اش استرس بود بعد همین استرسها رو اعصاب همه تاثیر گذاشت دیگه پدر مادر ها حوصله خودشون رو نداشتن چه برسه به من بچه اشون بخوان توجه بیشتر از حد کنن چون انقدر فکرهاشون جای دیگه مشغول بود و نگرانی های جور وا جور دیگه داشتن که به بچه انقدر اهمیت ندادن .......... ولش کن من میخوام عوض کنم شرایط رو پس باید از خودم شروع کنم دنبال یه راه حل هستم امیدوارم بتونم خودم خودم رو خوب کنم میخوام خودم خودم رو التیام ببخشم ... امیدوارم که بتونم من باید بتونم ...