-
اعتماد شوهرمو خراب کردم
سلام .
فک کنم همه تون دیگه در جریان مشکلات من و همسرم هستین ..
امشب یه موضوعی پیش اومد که از وقتی اومدم خونه دارم گریه میکنم و خودمو لعنت میکنم . واقعا خراب کردم همه چیز رو ..
گفته بودم که همسرم شکاکه و من اجازه ی هیچ کاری رو ندارم .. حتی اینترنت رفتن ... جز همین سایت که میدونه برا مطالب روانشناسی ش میام ..
چون تنهام و خیلی روابط بسته ای دارم و حق ندارم جایی برم من یه وبلاگ درست کردم و حرفامو توش مینوشتم و از این طریق چند تا دوست دختر پیدا کردم و با اس ام اس و تلفن با هم در ارتباط هستیم .. البته یواشکی و دور از چشم همسر ..
امشب که پیش همسر بودم یکی از اون دخترا اس ام اس زد و گفت رمزت رو عوض کردی به منم بده .. من براش زدم نمیفهمم چی میگی که خودش سریع گرفت و گفت ببخشید اس ام اس رو اشتباهی فرستادم ..
به همسرم گفتم از دوستای دوره ی دبیرستانمه و اون موقع حرفی نزد .. تا زمانی که منو رسوند خونه و رفت خوب بودیم و شوخی میکردیم با هم ..
رفت خونه و زنگ زدم .. بی حوصله جواب داد .. اس ام اس زدم میدونم از این موضوع ناراحتی و باور کن دوستم اس ام اسو اشتباه فرستاده بود . زد نمیخوام درباره ش حرف بزنیم .. من کلی براش توضیح نوشتم و فقط زد شب بخیر .. و دیگه جوابمو نداد ..
همسرم خیلی شکاکه .. میدونم اشتباه من بود و اعتمادشو خراب کردم . میدونم دروغ گفتم . ولی الان حالم خیلی بده . از این به بعد میدونم که میخواد منو واقعا بندازه تو قفس و همین امکانات ساده رو هم ازم میگیره .. دارم دق میکنم . جوابمو نمیده و حرفمو باور نمیکنه .. حرفی که خودمم میدونم دروغه .. اما چاره ای ندارم ..
خسته شدم از این زندان . از این بی اعتمادی . از ادمی که به هیشکی اعتماد نداره و حتی به من تهمت زد که تو با شوهر خاله ت و با دوستای من رابطه داری . من خسته شدم . من دلم زندگی میخواد . حالم از گریه هام داره بهم میخوره . از زندگی و از همسرم و از خودم بدم میاد . با این کاراش یه بلایی سرم اورده که من پناه ببرم به همه چی جز اون . کاری کرده که من روزمو با سیگار شب میکنم و هیچ امیدی ندارم ..
چیکار کنم ؟ میدونم فردا صبح که بشه دنیای من سیاه میشه .. دارم میمیرم از ترس فردا ..
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
سلام
دقیقا درکت میکنم.
من هم با همسرم همین مشکل رو داشتم......
یه چیزی رو خواهرانه بهت میگم.....
اگه میخوای برای همیشه زندگیتو حفظ کنی وایشالا تا ابد در کنار همسرت بمونی "این رابطه معیوب رو درستش کن.
باخوندن حرفات موهای تنم سیخ شد ویاد گذشته خودم افتادم.....
اون موقعی که فکر میکردم باید به تموم محدودیتهای همسرم تن بدم چون اینجوری اعتمادش بهم بیشتر میشه....
نه تنها بهتر نشد بلکه موضوع به تهمت زدن وهر روز به ریش کسی بسته شدن رسید....
اولا اینو بدون این رفتاری که همسرت داره تعصب نیست!غیرت نیست!دوست داشتن زیادم نیست!!!!!!
این یه بیماریه روحیه که درمون داره.
دوما با دروغ وپنهان کاری کارو بدتر میکنی....شما کاری نکردی که واسش دروغ بگی:163:با دوستت حرف زدی وپیام دادی....دیگه تو فیس بوک که پیام عاشقونه رد وبدل نکردی....مثل کاری که ایشون کرد !هرچند که شوخی بود ولی بود....:43::43::43:
واسه خودت حریم داشته باش تو یه دختر جوونی با هزار ارزو نباید بگذاری به روزی برسی که مجبور باشی روزی چندتا قرص بخوی تا سرپا باشی ....مثل قبلنای من....
پیش مشاور رفتید؟همسرت به روانشناس نیاز داره...شک وسوظن بیشتر از تو خود اونو اذیت میکنه:302:
یه جوری باهاش حرف بزن وراضیش کن تا واسه رفع مشکلاتش اقدام کنه...
ببخش پر حرفی کردم:72::72::72:
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
دوست خوبم
من در جریان مشکلات قبلی شما نیستم اما چیزی که در حرفهای شما خیلی واضحه اینه که خودت هم داری به این مشکل همسرت بها میدی و غیر مستقیم تشویقش میکنی که بهم شک داشته باش...
چرا؟الان میگم برات...
اگر کار بدی نکردی اگر کار غلطی نکردی چرا وقتی رسوندت خونه دوباره خودت خودت رو محکوم کردی و بهش اس ام اس دادی؟
میدونی کجای رفتارت خیلی غلطه؟دقیقا اینجای رفتارت:
همسرت اون ماجرا رو مشکل بزرگی ندیده و فراموشش کرده (چون با شما شوخی میکرده و ...) اما وقتی رسیده خونه و شما بهش مسیج دادی غیر مستقیم بهش گفتی که باید بابت اتفاقی که افتاده ناراحت باشی و اون هم در ناخود آگاهش گفته آره ها ! فکر کنم باید ناراحت باشم ! پس بذار ناراحت بشم !
دوست خوبم
اکثر مشکلات ما ناشی از بی تجربگی ماست.ناشی از بی سیاستی ماست.
کمی در رفتارات تعدیل ایجاد کن
اگر کار غلطی نکردی دلیل نداره پنهان کاری کنی و یا دروغ بگی .
اما در کل شما هم سمت چیزهایی میری که در حالت عادی و با نداشتن همسر شکاک هم خطرناکه ! چه برسه با این وضعیت...
دادن و گرفتن شماره تلفن از افرادی که در دنیای مجازی هستن و به جزییات زندگی شما (بواسطه او.ن وبلاگ) آگاهی دارن چندان کار معقولی نیست.
اگر همسرت به اینترنت و ... حساسیت داره خب برای یه مدت از این دنیا فاصله بگیر تا بفهمه شما برای امدن به این دنیای مجازی وابستگی خاصی نداری...تا کم کم حساسیت همسرت هم کم بشه
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
سلام
دختر خوب وقتی روز رو با بگو بخند تمام کردید دیگه چرا خودت پیش قدم شدی که میدونم از .... ناراحتی و کلا ناراحتی رو دامن زدی و یا اصلا به وجود آوردی . شما حتی اگر مطمئن هم بودی نباید به روی خودت میاوردی تا جایی که بگه نمی خوام حرف بزنم و می خوام بخوابم . حتما کلی هم تماس گرفتی یا پیام دادی که میگی جواب نمیده . نکن این کار رو بگذار زمان بگذره و به روی خودت نیار ، عادی باش . اینجوری یک تقویت مثبت برای رفتاراش به وجود میاری .
به تاپیک قبلیت سر زدم اما همه پست هات رو وقت نکردم بخونم .
چندتا سوال دارم حتما جواب بده .
برای اینکه نذاشت درس بخونی چه دلیلی برات می آورد ؟
نسبت به دیگران هم این بدبینی رو داره ؟ مثلا نسبت به خواهر یا مادر البته نه در سطح شما . نسبت به افراد جامعه چی میگه؟
وقتی تو خیابون کسی به شما نگاه می کنه عکس العملش چیه ؟
نسبت به تمام شوخی های خانوادگی و فامیلی حساس هست یا نسبت به افراد خاصی ؟ اینجور مواقع چه برخوردی داره و چی میگه ؟
آیا این تصورات که دیگران باهاش بد هستن یا براش توطئه می کنند و.... رو داره ؟
از نظر اجتماعی چطور هست ؟ پرحرف یا کم حرف؟ کیفیت تعاملات اجتماعی چگونه است ؟آیا ارتباطات اجتماعی زیادی داره ؟ ارتباطات صمیمی مثل دوستان قدیمی با ارتباطات قوی و صمیمی داره یا نه سرد هست ؟ (دقت کن که تعاملات و ارتباطات اجتماعی زیاد با دوستی های صمیمی فرق داره )
آیا خوب زبون میریزه و به شما خوب ابراز علاقه می کنه یا نه ؟
برون گرا است یا درون گرا؟
آیا علاقه به شرکت در مهمانی ها دارد ؟ چگونه و به چه نحوی ؟ دامنه این مهمانی ها مربوط به خانواده است یا محدودیت ندارد؟
آیا می پذیره بدبینه یا نه مدام میگه که به شما اعتماد داره ؟ (جملاتش مهم نیست مثل اینکه به جامعه اعتماد ندارم و ... بیشتر مد نظرم میزان پذیرش بدبینی اش نسبت به شماست)
وقتی مسئله ای پیش بیاد زیاد دلیل و منطق میاره و انقدر حرف میزنه تا شما قانع بشی یا نه ؟
تهمت هاش به چه صورتی هست ؟ دلیل و اسنادی که براش میاره چی هست ؟
دلیلی که برای این همه محدودیت میاره چیه ؟ (اینکه حتی نمیذاره با دوستانتان ارتباط داشته باشید )
سر چه چیزهایی چندبار تا پای طلاق رفتید اما برگشتید ؟
.
====================
مریم عزیز پست ها هم زمان شد . پست شما رو ندیده بودم . ببخشید اگر جایی حرفامون تکراری شد .
.
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
سلام
حرف هاي مريم جان كاملادرسته
اينكه دروغ گفتي بده ولي الان نبايد طوري رفتاركني كه احساس كنه داري دروغ ميگي!نبايدبهش اس ام اس بدي و هي موضوع روتوضيح بدي،عادي رفتاركن و يه جوري نشون بده كه انگارهيچ اتفاقي نيفتاده فقط يه اس ام اس بوده كه درموردش حرف زدي وتموم شده اگه اون هم پيگيرشد شما كاملا آروم بگو ديشب كه گفتم و يه توضيح مختصروتمام موضوع صحبتو سريع عوض كن ! تو رفتاراي متعصبانه ي ايشون شماهم مقصري و خودت با عكس العمل هات بدترش ميكني!اينجوري مشكل بيشترميشه وبيشترشك ميكنه
حتي اگر متوجه ناراحتيش شدي نبايد اس ميدادي وتوضيح ميدادي ميذاشتي خودش بگه بعد شما درجوابش طوري كه انگارموضوع برات كاملا بي اهميت و حل شده اس جواب ميدادي!
با كاري كه كردي قبل از اينكه اون چيزي بگه داد زدي كه من اشتباه كردم و منتظرمجازاتم
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryam123
[b][size=medium][color=#FF1493]دوست خوبم
من در جریان مشکلات قبلی شما نیستم اما چیزی که در حرفهای شما خیلی واضحه اینه که خودت هم داری به این مشکل همسرت بها میدی و غیر مستقیم تشویقش میکنی که بهم شک داشته باش...
چرا؟الان میگم برات...
اگر کار بدی نکردی اگر کار غلطی نکردی چرا وقتی رسوندت خونه دوباره خودت خودت رو محکوم کردی و بهش اس ام اس دادی؟
میدونی کجای رفتارت خیلی غلطه؟دقیقا اینجای رفتارت:
همسرت اون ماجرا رو مشکل بزرگی ندیده و فراموشش کرده (چون با شما شوخی میکرده و ...) اما وقتی رسیده خونه و شما بهش مسیج دادی غیر مستقیم بهش گفتی که باید بابت اتفاقی که افتاده ناراحت باشی و اون هم در ناخود آگاهش گفته آره ها ! فکر کنم باید ناراحت باشم ! پس بذار ناراحت بشم !
مریم جان حق با شماست ..
هر کس دیگه ای اگه حرفهای من رو میزد منم عین جملات شما رو بهش میگفتم و میگفتم نباید به روی خودت میاوردی ..
تو اکثر دعواها و دلخوری هامون من خیلی عادی رفتار میکنم جوری که اصلا یادش میره قهر بوده و قضیه به خیر میگذره ..
اما این بار فرق میکرد . من واقعا ترسیده بودم .
با توجه به اینکه گفته بود بدش میاد از این که من وبلاگ داشته باشم و دوست اینترنتی بازم من این کارو کرده بودم و میترسیدم که بفهمه ..
وقتی رسید خونه و زنگ زدم خیلی سرد صحبت کرد .. من به خیال خودم خواستم سر صحبتو باز کنم که مشکلشو بگه و یه ذره خالی شه ..
ولی خراب شد همه چی ..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط baran.68
سلام
دختر خوب وقتی روز رو با بگو بخند تمام کردید دیگه چرا خودت پیش قدم شدی که میدونم از .... ناراحتی و کلا ناراحتی رو دامن زدی و یا اصلا به وجود آوردی . شما حتی اگر مطمئن هم بودی نباید به روی خودت میاوردی تا جایی که بگه نمی خوام حرف بزنم و می خوام بخوابم . حتما کلی هم تماس گرفتی یا پیام دادی که میگی جواب نمیده . نکن این کار رو بگذار زمان بگذره و به روی خودت نیار ، عادی باش . اینجوری یک تقویت مثبت برای رفتاراش به وجود میاری .
باران عزیزم من خیلی ترسیده م .. میترسم حقیقتو بفهمه و دوباره روز از نو روزی از نو ..
فک کردم با این کار میتونه یکم صحبت کنه و من براش توضیح بدم که باید بهم اعتماد داشته باشه ..
چندتا سوال دارم حتما جواب بده .
برای اینکه نذاشت درس بخونی چه دلیلی برات می آورد ؟
چند بار صراحتا گفت محیط دانشگاه ها کثیفه و من خوشم نمیاد تو بری .. خوشم نمیاد حتی یه همکلاسی پسرت بخواد ازت جزوه بگیره و باهات حرف بزنه .. چند بار گفت من بهت اعتماد دارم اما دلم نمیخواد پات به جایی باز بشه که افرادی هستن که کثیفن ! چندین دفعه هم تا به حال قول داده که بعد ازدواج میذاره برم و درس بخونم ..
نسبت به دیگران هم این بدبینی رو داره ؟ مثلا نسبت به خواهر یا مادر البته نه در سطح شما . نسبت به افراد جامعه چی میگه؟
نسبت به خواهر و مادرش نمیدونم ! چون خواهرهاش ازدواج کردن و تو خونه ی خودشونن . اما یه خواهرش زمانی که مجرد بوده میگفت شوهر من خیلی بهش گیر میداده .. اعتقاد داره همه ی افراد جامعه کثیفن .. همه ی ادما بدن مگه اینکه خودش بشناستشون .. مثلا یکی از دلایل اینکه نمیذاره من تنها جایی برم اینه که میگه نمیخوام تو خیابون کسی نگاهت کنه .
وقتی تو خیابون کسی به شما نگاه می کنه عکس العملش چیه ؟
چپ چپ نگاهش میکنه یا منو میکشونه سمت خودش .. یا اگه خیلی حاد باشه یه چیزی به طرف میگه .. ولی تا حالا پیش نیومده دعوا کنه تو خیابون ..
نسبت به تمام شوخی های خانوادگی و فامیلی حساس هست یا نسبت به افراد خاصی ؟ اینجور مواقع چه برخوردی داره و چی میگه ؟
نسبت به همه چی حساسه .. به غیر از دامادهای خودشون و برادرش .. یه مثال میزنم .. زمانی که ما با هم دوست بودیم یه شب من خونه ی خاله م مونده بودم .. وسط اس ام اس بازی خوابم برد و جوابشو ندادم .. صبح بیدار شدم دیدم یه عالمه فحش نوشته .. ازش پرسیدم چرا ؟ گفت دیشب فکر کردم رفتی با شوهر خاله ت ............ !!
اگر کسی باهام شوخی کنه معمولا تو روی طرف میخنده و هیچی نمیگه .. اما بعدا با من دعوا میکنه ..
آیا این تصورات که دیگران باهاش بد هستن یا براش توطئه می کنند و.... رو داره ؟
بله ..
از نظر اجتماعی چطور هست ؟ پرحرف یا کم حرف؟ کیفیت تعاملات اجتماعی چگونه است ؟آیا ارتباطات اجتماعی زیادی داره ؟ ارتباطات صمیمی مثل دوستان قدیمی با ارتباطات قوی و صمیمی داره ؟ (دقت کن که تعاملات و ارتباطات اجتماعی زیاد با دوستی های صمیمی فرق داره ؟
نه دوستان زیادی نداره .. شاید پنج نفر کلا .. خیلی ادم اجتماعی و بگو بخندی هست .. فقط با یکی از دوستاش صمیمیه اونم به خاطر اینکه کارش رو راه میندازه .. با بقیه ی ارتباط معقولی داره و در نظر همه یه پسر مودب و خوش مشربه ..
برون گرا است یا درون گرا؟
برون گرا
آیا علاقه به شرکت در مهمانی ها دارد ؟ چگونه و به چه نحوی ؟ دامنه این مهمانی ها مربوط به خانواده است یا محدودیت ندارد؟
نه علاقه ای به مهمونی رفتن نداره .. مخصوصا مهمونی های خانوادگی و هر دفعه با خواهش و زبون گرفتن من میاد .. فقط با یکی از دوستاش که تازه ازدواج کرده رفت و امد زیاد داریم ( زیاد مثلا ماهی یک بار منظورمه !!! )
آیا می پذیره بدبینه یا نه مدام میگه که به شما اعتماد داره ؟ (جملاتش مهم نیست مثل اینکه به جامعه اعتماد ندارم و ... بیشتر مد نظرم میزان پذیرش بدبینی اش نسبت به شماست)
نه .. میگه قبلا بهت اعتماد نداشتم و بد بین نبودم اما الان بهت اعتماد دارم .. به تو اعتماد دارم اما به جامعه نه .. در کل معلومه که بهم اعتماد نداره چون هنوز گوشیمو چک میکنه و وای به روزی که یه مورد مشکوک ازم ببینه !!
وقتی مسئله ای پیش بیاد زیاد دلیل و منطق میاره و انقدر حرف میزنه تا شما قانع بشی یا نه ؟
بستگی به اون مسئله داره .. در مواردی زیاد حرف میزنه و در موارد دیگه با داد و بیداد زورگوئی قضیه رو جمع و جور میکنه .. مثلا میگه تا 3 میشمرم میگی فلان چیز درسته .. با اینکه با لحن شوخی میگه اما اگه تا سه بشمره و من اون حرفو نزنم یا اون کارو نزنم واویلاست ..
تهمت هاش به چه صورتی هست ؟ دلیل و اسنادی که براش میاره چی هست ؟
از بعد عقد دیگه بهم تهمت نزده و فقط شک داره .. اما قبل ازدواج میگفت تو با شوهر خاله ت رابطه داری به این دلیل که شوهر خاله م تو اس ام اسش به من گفته بود مواظب خودت باش عزیز .. یا مثلا تو رستوران من و دوستش اتفاقی کنار هم نشسته بودیم و بعدا گفت من میدونم شما با هم رابطه دارین که کنار هم نشستید یا همدیگه رو نگاه میکردید یا اینکه دوستم گوشیشو نمیداد من ببینم !!
دلیلی که برای این همه محدودیت میاره چیه ؟ (اینکه حتی نمیذاره با دوستانتان ارتباط داشته باشید )
.
دلیلش برای این محدودیت زن بودن من هست و خراب بودن جامعه .. خراب بودن دوستام .. و کلا بد بودن همه جز خودش .. تو یه مقطعی خودش با دختر دوست مادرش حرف میزد و من هر کاری کردم نتونستم جلوشو بگیرم که خدا رو شکر فیلتر شکنش قطع شد و دیگه نتونست بره .. برای خودش همه چیز ازاده اما برای من جامعه کثیفه !! در رابطه با دوستانم هم میگه بعضی هاشون چون دوست پسر دارن دوست ندارم باهاشون رابطه داشته باشی ..
.
باران عزیز من میدونم کارم اشتباه بوده که بدون رضایت اون رفتم وبلاگ درست کردم و با چند نفر دوست شدم .. اما اون ها هم دختر بودن مث من و فقط برای پر کردن تنهاییم بود ..
من چیکار کنم ؟ چه جوری اعتمادشو جلب کنم ؟ تقصیر من بوده واقعا ؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط taraneh89
سلام
حرف هاي مريم جان كاملادرسته
اينكه دروغ گفتي بده ولي الان نبايد طوري رفتاركني كه احساس كنه داري دروغ ميگي!نبايدبهش اس ام اس بدي و هي موضوع روتوضيح بدي،عادي رفتاركن و يه جوري نشون بده كه انگارهيچ اتفاقي نيفتاده فقط يه اس ام اس بوده كه درموردش حرف زدي وتموم شده اگه اون هم پيگيرشد شما كاملا آروم بگو ديشب كه گفتم و يه توضيح مختصروتمام موضوع صحبتو سريع عوض كن ! تو رفتاراي متعصبانه ي ايشون شماهم مقصري و خودت با عكس العمل هات بدترش ميكني!اينجوري مشكل بيشترميشه وبيشترشك ميكنه
حتي اگر متوجه ناراحتيش شدي نبايد اس ميدادي وتوضيح ميدادي ميذاشتي خودش بگه بعد شما درجوابش طوري كه انگارموضوع برات كاملا بي اهميت و حل شده اس جواب ميدادي!
با كاري كه كردي قبل از اينكه اون چيزي بگه داد زدي كه من اشتباه كردم و منتظرمجازاتم
ترانه جان راست میگی حرفات درسته ..
اما چون قبلا هم همچین موردی پیش اومده بود من تنها راهی که به ذهنم رسید همین بود ..
چون قبلا هم بهم شک کرده بود و من براش توضیح دادم و بعد کلی منت کشی اشتی کرد .. و بعدش گفت اگه اون حرفها رو نمیزدی و نمیومدی دنبالم من فک میکردم حدسم درسته ..
من میدونم کارم غلط بوده ..
اما من میترسم .
من خیلی میترسم ترانه !!
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط الف-ح
1-تو دوران راهنمایی من با یه اقایی دوست شدم .. و تمام مشکلا از جایی شروع شد که بینمون علاقه ایجاد شد .. و بعد دو سال ایشون از من خواست رفتار هامو تغییر بدم و اونی بشم که میخواد ( قصدمون ازدواج بود) من قبول نکردم و گفتم من همینم که هستم و رابطه مون بهم خورد .. اما بعد یه سری جریانات دوباره برگشتیم پیش هم و من برای اینکه اون اقا رو داشته باشم رفتارمو عوض کردم .. جوری شدم که اون میخواست .. و همیشه ی همیشه ترسم از این بود که رابطه مون بهم بخوره بنابراین هرجوری که اون میگفت شدم ( اینجا اعتماد به نفسم به شدت تخریب شد )
2-این رابطه 6 سال طول کشید .. بعد 6 سال این اقا بدون هیچ توضیحی گذاشت و رفت .. هر چقدر هم دنبالش رفتم برنگشت .. ( اینجا غرورم له شد و عزت نفسم از دست رفت )
3-یه مدت بعدش من با همسرم اشنا شدم .. از ترس تنهایی و به خاطر ضربه ی روحی شدیدی که خورده بودم وابسته شدم بهش .. و باز برای از دست ندادنش خودمو تغییر دادم و از خود واقعیم فاصله گرفتم .. ( تو این مرحله فک میکنین اعتماد به نفسی مونده واسه من بیچاره ؟! )
اینهایی که گفتی همسرت خبر داره ؟
خودش در گذشته ارتباطاتی از این دست داشته ؟ تا چه حد و چندتا؟ الان چطور فکر می کنی پایبندیش چقدرهست ؟ (مثلاً اون ارتباط اینترنتی که داشت اگر زمینه اش فراهم بشه باز ادامه میده )
آیا در رفتارهاش بی ثباتی می بینی ؟ حرفش یا تصمیمش رو راحت عوض کنه ؟
دوگانگی رفتاری چی ؟مثلا یه بار قربون صدقه ات بره ، یه بار فحش و بدو بیراه بگه یا پرخاشگری کنه .
آیا همسرت تا به حال جلوی شما گریه کرده؟
بعد از یک سالی و نیمی که گذشته اعتمادش به شما با قبل تفاوتی کرده یا خیر ؟
.
این هارو هم جواب بده . ممنون
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط baran.68
اینهایی که گفتی همسرت خبر داره ؟
بله باران جان .. ما قبل از اینکه به هم علاقه مند بشیم با هم دوست معمولی و همکار بودیم .. از طریق یه اشنا بخشی از جریان رو فهمید و بعد به وجود اومدن علاقه من همه چیز رو بهش گفتم .. چون میخواستم صادق باشم ..
خودش در گذشته ارتباطاتی از این دست داشته ؟ تا چه حد و چندتا؟ الان چطور فکر می کنی پایبندیش چقدرهست ؟ (مثلاً اون ارتباط اینترنتی که داشت اگر زمینه اش فراهم بشه باز ادامه میده )
خیلی .. خیلی زیاد .. با چهار یا پنج نفرشون رابطه ش جدی بوده و میخواسته ازدواج کنه ( سنش کم بوده و از 18 سالگی میخواسته سریع ازدواج کنه و بره خونه ی خودش ) .. با بیشتر دوست دخترهاش رابطه ی جنسی داشته ..
الان فکر میکنم بهم وفاداره .. چون جز همون یه رابطه ی اینترنتی که مدام میگفت دوست خانوادگیه و نمیتونم جوابشو ندم هیچ مورد دیگه ای خدایی ندیدم ازش .. با اون خانومی هم که حرف میزده دختر دوست خانوادگیشون بوده و دختره بهش ابراز علاقه میکرد و همسرم بحثو عوض میکرد .. چند بار حرفهاشون رو خوندم .. مدام هم میگفت من نیتی ندارم و بهش به چشم یه دوست نگاه میکنم فقط ..
آیا در رفتارهاش بی ثباتی می بینی ؟ حرفش یا تصمیمش رو راحت عوض کنه ؟
یکی از مشکلات من باهاش همین بی ثباتیشه .. اصلا نمیتونه سر یه حرفش بمونه و تا حد مرگ منو حرص میده .. هر روز یه تصمیم میگیره و روز بعد پشیمون میشه ..
دوگانگی رفتاری چی ؟مثلا یه بار قربون صدقه ات بره ، یه بار فحش و بدو بیراه بگه یا پرخاشگری کنه .
بله این مورد هم به وفور پیش اومده .. تازگی ها کمتر شده ولی قبلا خیلی زیاد بود ..
آیا همسرت تا به حال جلوی شما گریه کرده؟
بله دو یا سه بار .. یک بار به خاطر اینکه مواد کشیده بود و ما دعوامون شده بود .. یک بار چون در حق من ظلم کرده بود و ابروم رو جلوی مادرش برده بود . یک بار هم چون میخواست ماشین بخره و من مخالفت میکردم .
بعد از یک سالی و نیمی که گذشته اعتمادش به شما با قبل تفاوتی کرده یا خیر ؟
بله .. نسبت به قبل واقعا بهتر شده .. قبلا به همه چیز و همه کس شک داشت .. به تمام خانواده ی من .. به دوستهام .. به خودم خیلی زیاد !! اما الان بهتر شده ولی هنوز اون رگه های شک رو داره ..
ازت ممنونم باران که پیگیر هستی :46:
دوستان من فردا رو چیکار کنم ؟
الان چیکار کنم ؟
دارم میمیرم از استرس .. رفتارم چه جوری باشه ؟
مسلما فردا میخواد تا دو سه روز باهام بد حرف بزنه و سرد باشه یا اصلا حرف نزنه ..
همیشه صبح ها بیدار که میشم من بهش زنگ میزنم ..
مثل هر روز رفتار کنم ؟؟ به روی خودم نیارم ؟
اگه حرفش پیش اومد همچنان رو دروغم پافشاری کنم و بگم راست گفتم ؟
چون اگه بفهمه دروغ گفتم دیگه واقعا فاتحه م خونده ست !
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
در رابطه با یکی از موارد که گفتی همسرت برون گرا هست ، اما ویژگی های فرد برون گرا رو نداره . فرد برون گرا مهمونی و ارتباطات اجتماعی رو دوست داره و استقبال می کنه و خیلی محدود نمیشه و اهل تفریح و گردش و شوخی و بگو بخند با دیگران هست و ارتباطات صمیمی هم با دیگران داره .
همسر شما بیشتر اهل ارتباط هست یعنی ارتباطات سطحی و گذرا .
دوست عزیزم . ارتباطات گذشته همسر شما و اینکه از دوستی شما قبل از ازدواج میدونسته می تونه عامل بدبینی ایشون باشه . این نوع بدبینی ها معمولا فرد همین رفتار محدود کننده رو داره و معمولا بعد از چند سال (حداقل 1 یا 2 سال) که فرد رو محدود کردند و زیر ذره بین داشتند و البته اگر به خوبی سپری بشه و زن هم کاملا ارتباطات رو قطع کنه برطرف میشه (البته این در زندگی زیر یک سقف کاربرد داره و دیده شده اما دوران عقد جای چالش زیاد داره و اعتماد لازم حاصل نمیشه) البته که این روش یعنی صبوری و مراعات مداوم گاهی نتیجه بخش هست (اگر بیماری نباشد) اما همت فولادی می طلبد .
نوع دیگر بدبینی بیمارگونه است . یعنی پارانوئید .
این نوع روابط در دراز مدت و بسته به این که در چه حدی بوده باشند می تونند زمینه ساز بدبینی بیمارگونه هم باشند . البته عوامل خانوادگی و میحطی که فرد در اون رشد کرده اهمیت بالاتری داره . عامل دیگر هم ژنتیک هست.
بعضی از خصوصیات همسر شما جزء نشانه های افراد پارانوئید هست اما دلیل نمیشه که پارنوئیا باشد و نیاز به تشخیص دقیق روانپزشک هست تا مشخص شود .
سوء ذن و تهمت به همسر .
قبول نداشتن بدبینی و ابراز اینکه به فرد اعتماد دارد.
عدم اعتماد به جامعه و اطرافیان .
احساس توطئه و دسیسه وفریب و نیرنگ و بدخواهی و بدگویی و .... از جانب مردم و اطرافیان . حتی گاهی دراین رابطه دچار توهم های دیداری و ... هم می شوند .
معمولا ارتباطات اجتماعی خوبی دارند اما به دلیل همان بدبینی با کسی صمیمی نمی شوند .
نوعی خود برتر بینی و احساس قدرت واهی دارند .
دنبال نشانه های اثبات شک خود هستند . طرف مقابل خود را چک می کنند و به کوچکترین نشانه ای حساس هستند .
اهل کینه هستند و سخت می بخشند .
احساس می کنند دشمن دارند و دیگران با آنها خصومت دارند.
نسبت به همسر خود سوء ظن مکرر و بدون پایه دارند.
نیاز به تشخیص بالینی هست و همسرتون هم باید مراجعه کنند به روانپزشک یا روانشناس بالینی تا تشخیص دقیق داده بشه ..
.================================================= ==
در رابطه با این اتفاق اخیر عادی رفتار کن ، انگار چیزی نبوده خیلی معمولی و اگر پیگیر شد یک بار بگو دیشب که گفتم قضیه این بود و بگذر و باز رفتار عادیت رو داشته باش ، پافشاری و چندبار تکرار کردن و پیگری اینکه ناراحت شده یانه ، باور کرده یا نه بدتر به بدبینی ایشون دامن میزنه .
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
باران جان حرفهات رو قبول دارم ..
منظورم از برون گرا این بود که راحت احساسات خودشو ابراز میکنه و وقتی ناراحته یا عصبانیه یا خوشحاله تو خودش نمیریزه .. مثلا من وقتی ناراحتم میریزم تو خودم و خودخوری میکنم و ............ ولی اون ناراحتیشو نشون میده ..
موردهایی که در مورد پارانوئید نوشتی هم درسته ..
شدت بعضی هاش کمتره و بعضی هاش زیاد .. گاهی خیلی کم میشه که به صفر میرسه و گاهی خیلی خیلی زیاد ..
عزیزم همسر من اصلا روانشناس و روانپزشک رو قبول نداره و حتی منم که میگم میخوام برم میگه نه ..
چندین دفعه هم که به مشکل خوردیم حاضر نشد بیاد ..
چشم سعی میکنم رفتار عادی هر روز رو داشته باشم ..
از دستش خیلی ناراحتم که انقدر بهم بی اعتماده و اعصابمو بهم میریزه .. اما بازم سعی میکنم عادی باشم ..
خیلی دعا کنین واسه م ..
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
دوست من سلام
من در جریان مسائل شما نبودم اما با خوندن این تاپیک می تونم بگم که مشکل همسر شما بر می گرده به این جمله که گفتی
"با بیشتر دوست دخترهاش رابطه ی جنسی داشته .. "
همین کافیه که یک فرد نسبت به جامعه، همسرش و .... تا این حد بد بین باشه. این موضوع چیز کم و پیش پا افتاده ای نیست. شما از کی متوجه این قضیه شدی؟
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
فهیمه جان من این موضوع رو از قبل ازدواج میدونستم که با خیلی ها بوده و رابطه داشته .. و برام مهم اینده بود که دیگه این کار رو تکرار نکنه .. گذشته زیاد برام اهمیتی نداشت چون گذشته و رفته ..
باران جان همسر من هیچ جوری حاضر نمیشه بیاد پیش روانشناس ..
حتی چند بار بهش گفتم من احساس میکنم خودم افسرده شدم بیا بریم .. چند بار هم سر مشکلاتمون گفتم بریم و گفت مشاورم همین حرفهایی رو بهت میگه که من دارم میزنم .. در کل اصلا اصلا نمیاد ..
امروز صبح من خیلی عادی رفتار کردم و مث هر روز زنگ زدم صحبت کردیم .. سرد حرف زد و فقط گفت شماره ی اون دوستتو که دیروز اس ام اس زده بود با تمام اس ام اس هاش برام بفرست .. منم خیلی عادی گفتم باشه عزیزم و براش فرستادم ..
اما هنوز خیلی میترسم .. قلبم داره وایمیسته ..
اگه دوباره برگرده به روال قبلی و شک و تردیداش زیاد بشن چی ؟ اگه همین ازادی ها رو هم ازم بگیره چی ؟
واقعا دنبال راهی هستم که بتونم ببرمش روانشناس و بفهمم بیماره یا نه .. اما .......
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط الف-ح
فهیمه جان من این موضوع رو از قبل ازدواج میدونستم که با خیلی ها بوده و رابطه داشته .. و برام مهم اینده بود که دیگه این کار رو تکرار نکنه .. گذشته زیاد برام اهمیتی نداشت چون گذشته و رفته ..
باران جان همسر من هیچ جوری حاضر نمیشه بیاد پیش روانشناس ..
حتی چند بار بهش گفتم من احساس میکنم خودم افسرده شدم بیا بریم .. چند بار هم سر مشکلاتمون گفتم بریم و گفت مشاورم همین حرفهایی رو بهت میگه که من دارم میزنم .. در کل اصلا اصلا نمیاد ..
امروز صبح من خیلی عادی رفتار کردم و مث هر روز زنگ زدم صحبت کردیم .. سرد حرف زد و فقط گفت شماره ی اون دوستتو که دیروز اس ام اس زده بود با تمام اس ام اس هاش برام بفرست .. منم خیلی عادی گفتم باشه عزیزم و براش فرستادم ..
اما هنوز خیلی میترسم .. قلبم داره وایمیسته ..
اگه دوباره برگرده به روال قبلی و شک و تردیداش زیاد بشن چی ؟ اگه همین ازادی ها رو هم ازم بگیره چی ؟
واقعا دنبال راهی هستم که بتونم ببرمش روانشناس و بفهمم بیماره یا نه .. اما .......
در همین تالار بارها و بارها مدیر همدردی گفتند : گذشته هرفرد امتداد آینده ی اوست .
کسی رو که گذشته پاکی داشته نمیشه آینده اش رو تضمین کرد که خطا نکنه چه برسه به کسی که گذشته ای این چنینی داشته . شما در انتخاب سطحی عمل کردی و الان رو هم در نظر نگیر یک زندگی چندین و چند ساله در پیش هست و چالش ها و مشکلات و......
در هر حال ما الان در مورد بدبینی همسرت حرف می زنیم .
خودت تنهایی یا اگر امکانش رو نداری یکی از اطرافیانت رو (مثل خواهر یا مادر) پیش روانپزشک بفرست و در اونجا تلفنی با شما صحبت کنند و مصاحبه ای داشته باشید . هرچند که مصاحبه با خود شخص بیمار تشخیص رو دقیق تر می کنه اما سوالاتی که از شما می پرسند می تونه که کمک کنه و در نهایت جوابی که به شما می دهند حداقل این هست که شما رو از این نگرانی بیرون میاره و مشخص میشه .
.
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
من برای فردا از یه مرکز مشاوره وقت گرفتم که هم روانشناس داره هم روانپزشک .. پیش کدوم یکی باید برم ؟؟
و اگر تشخیص دادند همسرم بیماره چطور راضیش کنم که بیاد ..
مدام میخوام زنگ بزنم بهش و باهاش صحبت کنم اما جلوی خودمو میگیرم ..
کسی که هر روز ساعتی یه بار بهم زنگ میزد از صبح اصلا حالی ازم نپرسیده و براش مهم نیست ..
من طاقت این بی محلی رو از طرفش ندارم چون خیلی استرس میندازه به جونم ..
احساس میکنم خودمم مریض شدم .. بی دلیل گریه میکنم و از زندگی حالم بهم میخوره ..
حوصله ی انجام هیچ کاری رو ندارم . با همه بد رفتاری میکنم و دعوا میکنم ..
واقعا حالم بده و هیچ جوری اروم نمیشم ..
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
چون ایشون شما رو فقط محدود به خودش کرده ، شما به ایشون وابسته شدید .
حال شما طبیعی هست این نوع محدودیت ها و فشار و استرس در طولانی مدت فرد رو افسرده می کنه و یا با هرپیشامدی (مثل الان ) به خاطر استرسی که دارید این حال به شما دست میده . انشالله درست میشه .
با توجه به اینکه دنبال تشخیص پارانوئید هستید و جزء بیماری های شخصیتی است نه روانی به نظر من بهتر هست به روانپزشک مراجعه کنید .
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
چشم باران جان ..
حقیقتش الان همسرم زنگ زد به من و صحبت کردیم .. من خیلی عادی رفتار میکردم که بحث کشیده شد به اتفاق دیشب ..
گفت من از طریق دادگاه پیگیری کردم که بفهمم این خط به نام کیه .. کاری ندارم به نام هر کسی میتونه باشه ولی اگه به نام اون کسی که من فکر میکنم باشه خیلی بد میشه .. ( فکر میکنه به نام اون اقایی هست که قبلا باهاش رابطه داشتم )
من بهش گفتم دیشب درباره ش صحبت کردیم و الان این حرف تو یه تهمت حساب میشه .. داری بهم تهمت میزنی .. گفتم من تا حالا کاری نکردم که اعتماد تو رو خراب کنم و تو بخوای اینجوری بهم شک کنی .. همون طور که دفعات قبل هم شک کردی و فهمیدی اشتباه میکردی ..
گفت هر خیانتی یه دفعه ی اول داره و ممکنه تو تمام این مدت منو گول میزدی و نقش بازی میکردی که بهت اعتماد کنم .. گفت اگه شکم غلط بود ازت عذر خواهی میکنم .. گفت حتی اگه به قیمت تموم شدن رابطه مون باشه من این کارو پیگیری میکنم و میفهمم جریان چی بوده ..
منم گفتم پیگیری کن و خودمم کمکت میکنم که بفهمی .. جلوت رو هم نمیگیرم و بهت اصرار میکنم که پی این کار رو بگیری تا ثابت بشه من بی گناهم .. اما اگه ثابت بشه خیلی برات گرون تموم میشه ..
اینم نوعی از علائمش میتونه باشه ؟؟
با توجه به اینکه من فردا وقت گرفتم اگر الان همسرم بفهمه بیشتر شک نمیکنه بهم ؟؟
فک نمیکنه دارم چیزیو مخفی میکنم ازش ؟
بدتر نمیشه ؟
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
آیا اون دوستت می دونه همسرت حساسه؟؟
به نظرم به دوستت اطلاع بده که یه موقع بهش نگه از طریق وبلاگ آشنا شدین.این یه راه حل موقتیه چون اگه بفهمه دروغ گفتی با این اوضاع روحیش وضع بد می شه.
حتما به فکر درمان همسرت باش.
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
بله رایحه جان با دوستم هماهنگ کردم و در جریانه .
آخه مشکل اینجاست همسرم حتی زنگ نمیزنه از اون بپرسه .. میگه ممکنه پسر باشه و تو بهش سپرده باشی گوشی رو بده به خواهرش یا کسی .. میگه من خودم همه ی این کارها رو کردم و بلدم ..
فقط میگه دادگاه باید معلوم کنه صاحب خط کیه .. و این روال مدت ها طول میکشه و تو این مدت میخواد به بازیش ادامه بده و اعصاب منو خراب کنه .. ممکنه برای اون دوستم هم مشکل ایجاد بشه چون باید شکایت کنه و بگه این خط مزاحم میشه تا بتونه پی گیری کنه ..
احساس میکنم زندگیم به اخر رسیده و دارم همسرمو از دست میدم ..
من توی نت گشتم و مطالب زیادی در مورد پارانوئید پیدا کردم و خوندم ..
متاسفانه بیشتر مواردش رو همسرم داره ..
گفته بود که اگر از 7 مورد 4 موردش رو داشته باشه بیمار به حساب میاد و همسرم 6 تا رو داشت ..
این مطالب رو پرینت بگیرم و بدم بخونه ؟؟
اینجوری متوجه میشه که باید بیاد پیش روانپزشک یا بدتر جبهه میگیره ؟
اصلا بهش بگم بریم پیش روانپزشک یا نه ؟ بگم خودم مشکل دارم میخوام برم و تو هم بیا ؟
باورم نمیشه این همه مدت همسرم بیمار بوده و من نمیدونستم !
من فکر میکردم که چون پدرش هم همین طوریه اخلاقشونه .. خودشم همیشه میگه من مثل پدرمم ..
اصلا نمیتونم باور کنم . انگار دارم خواب میبینم .
تست افسرگی که اقای مدیر همدردی گذاشته بودن رو زدم .. نوشته بود افسردگی وخیم ..
یعنی منم با کنارش موندن بیمار شدم ؟؟
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
به نظرم با حساسیتش و اینکه الان هم اوضاع متشنجه ممکنه اگه پیرینت بگیری و نشون بدی جبهه گیری کنه.این کارا باید موقعه ای که خوبید انجام بشهواین نظر منه.عزیزم نگران نباش همه چی درمان داره.ان شاالله ایشون هم درمان می شه:46:
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
سلام دوست من
همونطور که دوستان گفتند شما در انتخابتون خیلی سطحی برخورد کردید و موضوع به این مهمی را جدی نگرفته اید.
دوست من این حرف "گفت من از طریق دادگاه پیگیری کردم که بفهمم این خط به نام کیه .. کاری ندارم به نام هر کسی میتونه باشه ولی اگه به نام اون کسی که من فکر میکنم باشه خیلی بد میشه .. ( فکر میکنه به نام اون اقایی هست که قبلا باهاش رابطه داشتم ) " حرف یک آدم سالم نیست. این حرفها نهایت بدبینی یک نفر را نشان می دهد و این درجه از بد بینی نسبت به همسر خیلی نگران کننده است. دوست من به عقیده من همسر شما اول باید درمان بشه و بعد از اون رابطه اتون بیشتر بشه. با این وضعیت هر چی این رابطه جلوتره بره مشکلاتش بیشتر میشه.
شما چند ساله ایشون را می شناسید؟ الان چه مدته عقد کردید؟
من امیدوارم همسرتون درمان بشه اگر بتونید متقاعدش کنید که به یک روانپزشک مراجعه کنه.
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
درود بر دوستان عزیز
بشخصه کاری با روانشناس و روانپزشک و بقیه ندارم فقط خودم رو میگم که بدونین یه زندگی معمولی چجوریه
اولین قانون ازدواج اینه: یا با کسی که ازدواج میکنی بهش اطمینان داری و حق نداری توی مسائلش و حریم شخصیش وارد بشی یا اطمینان نداری . :72:
خداوکیلی نه من تا حالا گوشی و کامپیوتر همسرم و اینکه کجا میره با کی میره و از اینجور حرفای صد من یه غاز زدم نه همسرم اینکارو انجام داده اونم منی که روزی 8 ساعت توی نت هستم اونم بیشتر شبکه های اجتماعی.
شما شوهرتون اگه میگه دانشگاه محیطش اینجوریه خوب خانم منم مدرس دانشگاه بودش الانم کلاس کنکور میره و شاگرداش پسر هستن و دانشگاه هم که حتی از خودش بزرگتر بودن. الان هم که حوزه داره درس میخونه که همینجوری پس اگه اینجوریه من صبح تا شب باید موبایل و کامپیوتره و رفت و آمدش رو چک کنم؟!!!!!!!!!!!!!!!
دست گل باران گرامی درد نکنه سئوالاش خیلی لازم و بموقع و هدفمند بود دقیقا مثل یه کارشناس زبده راهنماییتون کردن.
چیزی که من متوجه شدم و مقالاتی که توی این زمینه ها میخونم اینه که رابطتون یکم غیرعادیه حتما پیش روانشناس برو و از من میشنوی اگه توی دوران عقدین مراسم عروسی رو منوط به رفتن و تایید روانشناس بزار
من آدم احساساتی هستم با نوشته های افراد رابطه برقرار میکنم وقتی نوشته هات رو میخونم به این نتیجه میرسم داری خودتو داغون میکنی ذره ذره داری آب میشی ااعتماد بنفست واقعا اومده پایین هر لحظه میترسی از اینکه بازخواست بشی از طرف کی؟!!!!!! شوهرت!!! شما رو نمیدونم ولی امنترین جایی که توی زندگیم من میشناسم آغوش همسرمه وقتی میبینمش آرامش میگرم همه در و غم غصه های عالم رو اگه داشته باشم فقط یه نگاه بهم کنه تموم میشه میره پی کارش لحظه شمار یمیکنم واسه دیدنش اینی که میگم یه زندگی رویایی نیستش باور کن زندگی خیلی از زوجای جوون اینجوریه مقایسه کن با وضعیتی که خودت داری اونوقت نتیجه گیری کن که باید چه مسیری رو طی کنی:72:
یاعلی
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
فهیمه جان ما یک سال و نیمه که عقد کردیم و یک سال هم قبلش با هم دوست بودیم ..
موقعی که دوست بودیم و الکی بهم شک میکرد و گیر میداد بعدش خودش ناراحت میشد زنگ میزد عذر خواهی میکرد میگفت اینا همه از دوست داشتنه زمانی که عقد کنیم و من مطمئن بشم تو مال خودمی خیالم راحت میشه و حالم بهتر میشه ..
مقطعی حالش خوب میشه و دوباره بد میشه ..
بارهای بار بهم گفته عاشق نجابت و وفاداریتم و کمتر کسی رو مثل تو دیدم که انقدر به شوهرش و زندگیش پای بند باشه .. اما کافیه یه مزاحم تلفنی داشته باشم یا یکی از دوستام اس ام اس بزنه و درباره ی مسئله ای که همسرم نمیدونه صحبت کنه .. کلا از این رو به اون رو میشه ..
امروز میگفت من هر دفعه که بهت شک کردم چیزی تو دستم نبود که بتونم ثابت کنم .. اما الان یه شماره دارم و هر چقدر هم لازم باشه خرج میکنم تا به یه جوابی برسم ......
نقل قول:
نوشته اصلی توسط khaleghezey
اولین قانون ازدواج اینه: یا با کسی که ازدواج میکنی بهش اطمینان داری و حق نداری توی مسائلش و حریم شخصیش وارد بشی یا اطمینان نداری . :72:
خداوکیلی نه من تا حالا گوشی و کامپیوتر همسرم و اینکه کجا میره با کی میره و از اینجور حرفای صد من یه غاز زدم نه همسرم اینکارو انجام داده اونم منی که روزی 8 ساعت توی نت هستم اونم بیشتر شبکه های اجتماعی.
خاله قزی عزیز میدونم .. بارهای بار خودم همین حرف رو بهش زدم .. میگه من بهت اعتماد دارم ولی جامعه نه .. و این ها همه از دوست داشتن منه .. اصلا معنی اعتماد رو درک نمیکنه و چون قبلا از دخترا خیلی ضربه خورده مدام میگه همه تون مث همین تا وقتی که خلافش ثابت بشه ..
شما شوهرتون اگه میگه دانشگاه محیطش اینجوریه خوب خانم منم مدرس دانشگاه بودش الانم کلاس کنکور میره و شاگرداش پسر هستن و دانشگاه هم که حتی از خودش بزرگتر بودن. الان هم که حوزه داره درس میخونه که همینجوری پس اگه اینجوریه من صبح تا شب باید موبایل و کامپیوتره و رفت و آمدش رو چک کنم؟!!!!!!!!!!!!!!!
خوش به حال همسرتون .. باورتون میشه این حرفها رو که میخونم انگار درباره ی یه دنیای دیگه حرف میزنید ؟؟ باورم نمیشه یه همچین زندگیهایی وجود داره که زن هم یک ادم محسوب میشه و بازخواست نمیشه .. درود بر شما ..
دست گل باران گرامی درد نکنه سئوالاش خیلی لازم و بموقع و هدفمند بود دقیقا مثل یه کارشناس زبده راهنماییتون کردن.
بله واقعا دستشون درد نکنه که آگاهم کردن .. مدیونشونم :72:
چیزی که من متوجه شدم و مقالاتی که توی این زمینه ها میخونم اینه که رابطتون یکم غیرعادیه حتما پیش روانشناس برو و از من میشنوی اگه توی دوران عقدین مراسم عروسی رو منوط به رفتن و تایید روانشناس بزار
توضیح دادم که من اجازه ی تنهایی جایی رفتن رو ندارم و با روانشناس هم مخالفن .. با این حال من فردا وقت گرفتم و امیدوارم که بتونم برم ..
من آدم احساساتی هستم با نوشته های افراد رابطه برقرار میکنم وقتی نوشته هات رو میخونم به این نتیجه میرسم داری خودتو داغون میکنی ذره ذره داری آب میشی ااعتماد بنفست واقعا اومده پایین هر لحظه میترسی از اینکه بازخواست بشی از طرف کی؟!!!!!! شوهرت!!! شما رو نمیدونم ولی امنترین جایی که توی زندگیم من میشناسم آغوش همسرمه وقتی میبینمش آرامش میگرم همه در و غم غصه های عالم رو اگه داشته باشم فقط یه نگاه بهم کنه تموم میشه میره پی کارش لحظه شمار یمیکنم واسه دیدنش اینی که میگم یه زندگی رویایی نیستش باور کن زندگی خیلی از زوجای جوون اینجوریه مقایسه کن با وضعیتی که خودت داری اونوقت نتیجه گیری کن که باید چه مسیری رو طی کنی:72:
آره من میترسم .. از وجود شخصی به نام شوهر که باید تکیه گاه و آرامش زندگی همسرش باشه .. من اگر مشکلی برام پیش بیاد جرات ندارم به همسرم بگم و قایم میکنم ازش .. ما علاقه مون بهم خیلی زیاده ولی با وجود این علاقه بازم به من شک داره و مدام ازارم میده .. حسرت میخورم به یه زندگی عادی .. به ازادی .. به وجود تکیه گاه ..
امیدوارم خوشبخت باشید و هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت چنین چیزی براتون پیش نیاد ..
اقایون تو رو خدا به همسراتون اعتماد داشته باشید ..
من امروز خیلی شکستم .. نه به خاطر بازخواست همسرم .. به خاطر بی اعتمادی همیشگیش ..
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
در مورد این شماره کاملا ریلکس باش. بهش بگو من که ریگی به کفشم نیست که نگران باشم. هر چقدر دوست داری خرج کن تا متوجه بشی که داری اشتباه می کنی. کاملا از موضع قدرت برخورد کن شاید نتیجه ی این بررسی ها و اینکه ببینه اشتباه میکرده تکونش بده و به خودش بیاد. بگو "به من که اعتماد نداری و شک می کنی خدا کنه خودت به نتیجه برسی و ببینی که من هیچ وقت به تو دروغ نگفتم" بگو "من دلیلی برای دروغ گفتن و ... به تو ندارم. کسی می ترسه که خیانت کار باشه. من ظاهر و باطنم یکیه"
یه ذره راجع به خودت بگو. شما قبل از ازدواج چطوری بودی؟ فکر می کنی کدوم یکی از کارهات بیشتر مشکوکش میکنه؟ بیرون رفتنت؟ لباس پوشیدنت؟ اس ام اس زدنت؟ یا ....
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
من همین حرفها رو بهش زدم و گفتم حتی اگه بخوای خودمم کمکت میکنم که به نتیجه برسی .. ولی اصلا تاثیری نداشت و فقط میگفت بعدا معلوم میشه .. گفتم کاری نکن پیش خودت و خدا شرمنده بشی و دیگه روت نشه تو چشمای من نگاه کنی .. گفت این حق منه که بدونم زنم داره چیکار میکنه و تا حالا چه چیزایی رو ازم قایم کرده . منم دیگه ادامه ندادم و گفتم هر وقت نتیجه ی پیگیری هات مشخص شد به منم بگو .. و از اون موقع عادی رفتار میکنم انگار نه انگار چیزی شده ..
من 21 سالمه . قبل ازدواج با همسرم شش سال با یه اقایی رابطه داشتم .. بعد هم که با همسرم اشنا شدم و ازدواج کردیم .. من همیشه دختر ازادی بودم .. یعنی کسی بهم کاری نداشت که کجا میرم و چیکار میکنم .. کسی به ظاهرم و طرز پوششم و عقایدم گیر نمیداد .. پدرم ادم بیخیاله و این چیزا براش مهم نیست .. قبل ازدواجم روابط اجتماعی خوبی داشتم و با دوستام حتی مسافرت میرفتم ..
اما از زمانی که با همسرم اشنا شدم بهم گفت که من اخلاقم اینجوریه و خوشم نمیاد زیاد بیرون بری با کسی .. گفتم باشه .. گفت بعد ازدواج یکم پوششتو رعایت کن ولی بازم به عهده ی خودت میذارم که کجا چه طوری بپوشی .. گفت درس نخون و دانشگاه نرو عوضش من برات جبران میکنم .. گفت سر کار نرو و تو خونه کار کن که خیال من راحت باشه .. گفت اینترنت نرو چون جوش خیلی بده و من دوست ندارم . گفت با فلان دوستت قطع رابطه کن زیاد خونه ی فامیلاتون نرو همیشه خوب باش و مهربون باش . وقتی من عصبانی میشم باهام حرف بزن وگرنه بدتر میکنم .
اصلا مهم نیست که من چه کاری میکنم .. از هر چیزی که حتی خیلی عادی باشه و معمولی ولی در نظرش شک بر انگیز باشه استفاده میکنه و تمام موضوعات قدیمی رو پیش میکشه .. و دلایل و منطقی استفاده میکنه که من واقعا میمونم چی بگم ! نمیتونم ردش کنم چون باز دلیل میاره و دلیل میاره ..
مثلا من یه مزاحم تلفنی داشتم .. زنگ زد و گفت اشتباه گرفتم و قطع کرد .. همسرم زنگ زد و برنداشت .. انقدر دلیل اورد و مدرک نشونم داد که واقعا من خودمم داشت باورم میشد با طرف رابطه داشتم و ازش قایم کردم !!!
به همه چیز واکنش نشون میده حتی یه تماس از طرف دوستای دخترم که درباره ی دوست پسراشون صحبت میکنن ..
یه مدتی خوب شده بود . حتی اجازه داد من برم تولد یکی از دوستام که برای من واقعا معنی معجزه میداد !! اما دوباره .......
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
عزیزم من چندتا سوال می پرسم هر کدومو دوست داشتی جواب بده.
1<strike>. این که گفتی "قبل ازدواج با همسرم شش سال با یه اقایی رابطه داشتم" رو میشه بیشتر توضیح بدی؟ چه رابطه ای داشتید؟ چرا بهم خورد؟ همسرت چیزی راجع به این رابطه میدونه؟ </strike>
2. "انقدر دلیل اورد و مدرک نشونم داد که واقعا من خودمم داشت باورم میشد با طرف رابطه داشتم و ازش قایم کردم !!! " مثلا چه مدرکی؟ چه دلیلی؟ دو سه تاشو بگو
3. وضع مالی خانواده خودت چطوره؟ همسرت چطور؟
4<strike>. کدوم شهر هستی؟ </strike>
5. چرا رابطه ات رو با اینگونه دوستها قطع نمی کنی؟ "دوستای دخترم که درباره ی دوست پسراشون صحبت میکنن" می دونی این مورد چقدر میتونه روش تاثیر منفی بذاره؟
6. خدا کجای زندگی خودته؟ همسرت چطور؟
7. شما که متوجه شدی همسرت همه آزادی هات رو ازت میگیره چرا باهاش ازدواج کردی؟ چی داشت که تو رو جذب کرد؟</strike>
ویرایش : فرشته مهربان >>> چنین سئوالاتی با این جزییان در فضای مجازی خلاف اصول هست ، همچنین بعضی سئوالات جنبه تجسس دارد و با اصول مشاوره ای همخوانی ندارد . لطفاً دقت فرمایید
.
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط fahime2012
عزیزم من چندتا سوال می پرسم هر کدومو دوست داشتی جواب بده.
1. این که گفتی "قبل ازدواج با همسرم شش سال با یه اقایی رابطه داشتم" رو میشه بیشتر توضیح بدی؟ چه رابطه ای داشتید؟ چرا بهم خورد؟ همسرت چیزی راجع به این رابطه میدونه؟
شش سال با هم دوست بودیم و دوسال رابطه ی جنسی داشتیم ( کامل نه ) .. بهم خورد چون این اقا بی خبر رفت و بعدا گفت که ما به درد هم نمیخوردیم .. من هم قبول دارم و میدونم که با هم تفاهم نداشتیم و همدیگه رو نمیفهمیدیم .. و خب من اون موقع فقط 13 14 سالم بود که باهاش دوست شدم و وابستگی داشتم بهش تا علاقه .. بله همسرم هم میدونه .. در جواب پست باران جان توضیح دادم ..
2. "انقدر دلیل اورد و مدرک نشونم داد که واقعا من خودمم داشت باورم میشد با طرف رابطه داشتم و ازش قایم کردم !!! " مثلا چه مدرکی؟ چه دلیلی؟ دو سه تاشو بگو
مثلا میگفت چرا این اقا زمانی که ما با هم دعوا داشتیم بهت زنگ زده بود ؟ چرا تو برداشتی صحبت کرد ولی من برداشتم قطع کرد و حرف نزد ؟ چرا اون روز اس ام اسای گوشیت رو پاک کرده بودی ؟ و همه ی این ها رو ربط میداد به هم . و اینکه من دارم بهش خیانت میکنم و هر چقدر من دلیل میاوردم یه حرف دیگه میزد و موضوع رو کش میداد .. اخرش هم من زنگ زدم به اون اقا گفتم تو رو خدا زنگ بزن شماره ی شوهرم بگو اشتباه گرفته بودم .. که این کار رو کرد و بدتر شد و چند روزی قهر بودیم ..
3. وضع مالی خانواده خودت چطوره؟ همسرت چطور؟
وضع مالی خانواده ها معمولیه .. زمانی که همسرم اومد خواستگاری وضع مالی ما خیلی ازشون بالاتر بود اما حالا به دلایلی هر دو خانواده معمولی هستیم ..
4. کدوم شهر هستی؟
تهران
5. چرا رابطه ات رو با اینگونه دوستها قطع نمی کنی؟ "دوستای دخترم که درباره ی دوست پسراشون صحبت میکنن" می دونی این مورد چقدر میتونه روش تاثیر منفی بذاره؟
از قبل ازدواجم که همسرم گفت من از این چیزها بدم میاد از دوستام خواهش کردم که درباره ی این مسائل صحبت نکنن ولی خب گاهی پیش میاد.. چون فهیمه جان عملا من روابط زیادی ندارم ! چند تا دوست از دوره ی دبیرستان و راهنمایی .. اگه بخوام با اینها هم قطع رابطه کنم که میمیرم از افسردگی !
6. خدا کجای زندگی خودته؟ همسرت چطور؟
من به خدا اعتقاد دارم و فقط به خدا ! عمیقا وجودش رو حس میکنم و دوسش دارم . همسرمم همین طور . از لحاظ اعتقادی اون قوی تر از منه . با این حال هیچ کدوم دین اسلام رو قبول نداریم و فقط به خدا معتقدیم ..
7. شما که متوجه شدی همسرت همه آزادی هات رو ازت میگیره چرا باهاش ازدواج کردی؟ چی داشت که تو رو جذب کرد؟
دوسش داشتم . و دارم . با توجه به حرفهای خودش که میگفت بعد عقد همه ی اینها درست میشه و من دیگه این کارها رو نمیکنم بهش اعتماد کردم .. ادم خوب و مهربونیه . تا وقتی حرفشو گوش بدم خیلی بهم محبت میکنه . شوخ و سرحاله و مدام منو میخندونه . خسیس نیست و اگه چیزی بخوام برام میگیره . در کل علاقه ی زیادی بهش داشتم که بعد عقد این علاقه هزار برابر شد .. و حاضر شدم خیلی چیزهایی که باورشون نداشتم رو به خاطرش بپذیرم و پا روی عقاید خودم بذارم ..
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
یه پیشنهاد نمی دونم درسته یا نه.اینبار که این بحثو پیش کشید بگو بعد اینکه بفهمی من بهت خیانت نکردم خیلی سخته که باهات ادامه بدم.چه طور می تونم تا آخر عمر با کسی زندگی کنم که بهم اعتماد نداره؟؟فقط در صورتی ادامه می دم باهات که با هم بریم پیش روان شناس.البته تو باز خودت همسرتو بهتر می شناسی.چون ممکنه این موضوع باعث شه کوتاه بیاد و راهی باشه واسه درمانش.عزیزم دلت نشکنه.به چشم بیمار بهش نگاه کن کمک کن تا خوب شه:43:
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
رایحه ی عزیز پیشنهادت عالیه .. ممنونم ازت .. حتما این کار رو میکنم .. :46:
فعلا که خیلی سرد صحبت میکنه و منم عادی هستم چیزی نمیگم بهش .. اما تا تکلیف معلوم شه من هزار سال پیر میشم .. اخه همسرم خیلی احساساتی و مهربونه و خیلی بهم محبت میکنه .. الان جای خالیش خیلی اذیتم میکنه ..
هیچی رو تو دنیا بیشتر از این نمیخوام که حدسمون در مورد بیماریش غلط باشه و یا اگر واقعا بیماره درمان بشه ..
اما الان یه ذره گیج شدم .. یعنی واقعا تقصیر من نبوده ؟
احساس گناه میکنم .
فقط به خاطر اینکه کاری رو کردم که اشتباه نبوده ولی همسرم دوست نداشته .
مدام به خودم میگم تو کار غلطی نکردی نه خیانت کردی نه چیزی دوستتم که دختر بوده پس از چی میترسی؟
اما دوباره میزنم زیر گریه و پیش خودم فک میکنم این کارم مث یه خیانته بهش که نگفتم و با کسی دوست شدم اونم اینترنتی که اون بدش میاد ..
بچه ها اینجا من اشتباه کردم یا واقعا همسرم شکاکه و مریضه ؟ این فکر یه لحظه هم از سرم بیرون نمیره ..
اگه بیمار باشه واقعا نمیدونم چیکار باید بکنم .. چون با شناختی که ازش دارم بعد این قضیه حق رو میده به خودش و میگه از دوست داشتن زیاد اینطوری شدم و حاضر نمیشه قدمی برداره ..
نمیدونم ..
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
ایشون به دلیل روابطه جنسی متعددشون مرتب دخترانی رو در جلو چشماشون میارن که به هر خواسته مرد نه نمی گفتند! دخترانی که کم شمار نیز نیستند. ایشون تا زمانی که اون دختران و اون حالتها رو از جلو چشمانشون پاک نکنند شما رو ناخواسته قربونی می کنند هیچ رفتاری از شما مشکل ندارد! اتفاقا زیادی لی لی به لالای این طرز فکرش نگذارید! شما اشتباهی نکردید که تقاص بخواید بدهید. باید با سیاست زنونه ایشون رو مجاب کنید که با شما روانشناس و حتی روانکاو بیایند.
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
سلام
<strike> ببین عزیزم با توجه به تجربه خودم من میگم همسرت بیماره...</strike>
ویرایش : فرشته مهربان >>> این نوع راهنمایی باتوجه به تجربه ای که در ذیل ارائه شده دقیقاً خطای مشاوره ای انتقال متقابل هست . لطفاً تاپیک آفت های احتمالی در کار مشاور را مطالعه فرمایید .
همسر من اوایل زیاد بروز نمیداد ولی بعد شوک عصبی که از مرگ پدرش بهش وارد شد افسرده شد وبعد یه مدت گوشه گیری شروع کرد به گیر دادن به من.
همسر منم مهربونه بینهایت......اما این مریضی لعنتی بلایی سرش اورد که نگو.
وقتی بهم گیر میداد وازم میخواست اقرار کنم با فلانی در چه حد رابطه دارم من میزدم زیر گریه والتماس میکردم بس کنه .فکر میکردم بهترین کار همینه ولی الان میگه اون موقع میخواستم بجای گریه محکم بگی که بیگناهی.....
نمیخوام بترسونمت ولی بدون بدون درمان این مشکل ممکنه بدتر شه.
همسرم بعد از درمانش با گریه تعریف میکرد که چقدر زجر میکشیده از زدن اون حرفا ولی دست خودش نبوده.
میگفت که سه شب وقتی خواب بودی اومدم با چاقو سرتو ببرم ولی چون علی بغلت بود بیخیال شدم.......:163:
تو رو خدا حالا نترسی ولی یکم واسه درمونش اسرار کن اونم نه مستقیم وبا محکوم کردنش بلکه اروم وغیرمستقیم
هرجور شده بکشونش پیش روانشناس حتی اگه یه مدت مجبور شی خودتو بزنی به افسردگی و خل وچل بازی:311:
میدونم چقدر فشار روته واقعا درکت میکنم
امیدوارم هرچه زودتر مشکلت حل بشه:323:
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
<strike> من هم به نظرم همسرتون بیماره</strike> . البته برخی از بیماریها محیطی هستند. من خودم وقتی فهمیدم کسی رو که عاشقش بودم و اونم ابراز عشق می کرد تمام مدت داشته منو بازی می داده نسبت به خداوند هم بدبین شدم. ولی خب شانسی که آوردم این بود که دختران بامحبتی رو اطرافم دیدم که خواهرانه بدون چشم داشت به من محبت می کردند و یک مقدارزیادی احساسات منفیم تعدیل شد.
ویرایش : فرشته مهربان >>> چنین قطعی برچسب زدن به مراجع در حالیکه تشخیص بیماری نیاز به بررسی دقیق بالینی دارد و توسط روانپزشک باید حضوراً انجام شود خطا هست بخصوص اینکه علائم رفتاری ایشان بسیاری از علائم بیماری راندارد .
.
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
مهم :
لطفاً به هیچ وجه:305: مراجع را به بیان جزییاتی که دقیقاً طبق قوانین همدردی ما تأکید داریم که در تاپیک و فضای مجازی مطرح نکند ننمایید . در صورت ادامه و اصرار و تأکید بر این نوع سئوالات علیرغم اینگونه تذکرات و ویرایشها اخطار و مسدودی حساب کاربری پیش خواهد آمد:305:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط fahime2012
عزیزم من چندتا سوال می پرسم هر کدومو دوست داشتی جواب بده.
1<strike>. این که گفتی "قبل ازدواج با همسرم شش سال با یه اقایی رابطه داشتم" رو میشه بیشتر توضیح بدی؟ چه رابطه ای داشتید؟ چرا بهم خورد؟ همسرت چیزی راجع به این رابطه میدونه؟ </strike>
2. "انقدر دلیل اورد و مدرک نشونم داد که واقعا من خودمم داشت باورم میشد با طرف رابطه داشتم و ازش قایم کردم !!! " مثلا چه مدرکی؟ چه دلیلی؟ دو سه تاشو بگو
3. وضع مالی خانواده خودت چطوره؟ همسرت چطور؟
4<strike>. کدوم شهر هستی؟ </strike>
5. چرا رابطه ات رو با اینگونه دوستها قطع نمی کنی؟ "دوستای دخترم که درباره ی دوست پسراشون صحبت میکنن" می دونی این مورد چقدر میتونه روش تاثیر منفی بذاره؟
6. خدا کجای زندگی خودته؟ همسرت چطور؟
7. شما که متوجه شدی همسرت همه آزادی هات رو ازت میگیره چرا باهاش ازدواج کردی؟ چی داشت که تو رو جذب کرد؟</strike>
ویرایش : فرشته مهربان >>> چنین سئوالاتی با این جزییان در فضای مجازی خلاف اصول هست ، همچنین بعضی سئوالات جنبه تجسس دارد و با اصول مشاوره ای همخوانی ندارد . لطفاً دقت فرمایید
..
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
الف - ح عزیز
اولاً که به راحتی نمیشه برچسب بیماری زد چون تشخیص دقیق میخواد . ضمن اینکه بنا به علائم از نظر بنده ایشون بیشتر بدبینی ناشی از شرایط پیدا کرده .
همسر شما داری روابط با غیر همجنس به صورت تاپ بوده در حالیکه دروناً این روابط را قبول نداشته یعنی به نوعی در تعارض بوده . از نظر فکری و عقیدتی نگاهش مبتنی بر فرهنگ بومی و سنت خانوادگی و ... بوده اما از نظر رفتاری به شیوه مدرن و .... عمل کرده . دیدن دخترها و زنانی که راحت با غیر همجنس ارتباط برقرار می کرده اند و زوم ایشون روی اینگونه افراد در جامعه باعث چنین بدبینی هایی شد .
در مواجهه با شما نیز بنا به اطلاعاتی که از گذشته خود داده ای و اینکه روابطی داشتی و ..... ایشون شما را پذیرفته به این خاطر که نمیتونسته وجداناً شما را بخاطر این رابطه محکوم کنه در حالیکه خودش رابطه داشته اما این همراه با تعارض بوده . یعنی قلباً دلش دختری که هیچ رابطه ای در کارنامه اش نبوده را میخواسته اما خلاف میل باطنی اش بخاطر اینکه منصفانه نمیدیده چون خودش رابطه داشته عمل کرده .
شک های ایشون برمیگرده به تجربه های خودش ، تجربه گذشته شما و نمونه هایی که در اجتماع بیشتر توجه ایشون را جلب می کنه و به اصطلاح عامه سرراهش قرار میگیرد که یا زنان و مردان خیانت کار هستند یا دختران اهل رابطه ..... و اشتباه شناختی تعمیم ناروا می دهد .
از نظر من همسر شما بیشتر دچار خطاهای شناختی و تعارضات شناختی هست نه پارانوئیا .
همینکه تأکیدمی کند به شما اعتماددارد اما به اجتماع خیر . تأکیدمی کند که پیگیری خواهد داشت اگر اثبات ذهنیتش اتفاق نیافتاد از شما عذر خواهی می کند ... نشانه شک و ظن ناشی از عواملی که گفتم هست نه پارنوئیا . یک پارنوئیا دنبال اثبات نمی رود بلکه حکم را صادر می کند و طرف او اثبات می کند که چنان که تو تصور می کنی نیست اما او نمی پذیرد و با اطمینان می گوید آنچه من می گویم درست است و حتی گاه توهمات دیداری و شنیداری یا تعبیر حرکات و رفتار متناسب با ذهنیت خود دارند که همسر شما چنین علائمی ندارد .
علائم مشترک بین پارانوئیا و شکاکهای متأثر از عوامل فردی و اجتماعی شما را به اشتباه نیندازد .
از یک مشاور حضوراً راهکارهای اعتماد سازی را دریافت کرده به کار ببند .
شمابه شدت نیاز داری که مهارتهای رفتاری مبتنی بر اعتماد سازی رابیاموزی و به کار ببندی
موفق باشی
.
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
فرشته ی مهربان عزیز واقعا ممنونم که انقدر پیگیر تاپیک ها هستی و حواست به تمام پست ها هست ..
ممنونم که یکم خیالمو راحت کردی ..
و از بقیه ی دوستان هم تشکر میکنم که با نظراتشون کمکم کردن ..
حقیقتش بارها گفتم که من امکان مراجعه به مشاور حضوری رو ندارم .. با اینکه امروز وقت گرفته بودم بازم همسرم تمایل نشون نداد و گفت نرو ..
با این حال اصرار کرد من برم خرید ( برای شب یلدا از طرفش برا خودم هدیه بگیرم ) و حتی گفت جای دور هم خواستی بری مشکل نداره و هر جا دلت میخواد برو ..
با این رفتارهای دو گانه من واقعا گیج شدم .. به خصوص که از صبح خیلی مهربون شده و دوباره مثل قبل بهم محبت میکنه ..
همسر من وقتی شک میکنه اولش تهمت میزنه و هر چقدر من براش توضیح بدم استدلال میکنه و دلیل میاره و با این حال بازم پیگیری میکنه تا حقیقت مشخص بشه .. مثلا در رابطه با موضوع دوستش که بهم تهمت زده بود مدام اصرار میکرد تو با این رابطه داری و من هرچقدر قسم میخوردم باور نمیکرد .. تو همین زمان که به من بد و بیراه میگفت و از حرف خودش برنمیگشت بازم دنبال دلیل بود که بتونه ثابت کنه بهم .. نمیدونم این رفتارهاش جزو کدوم دسته قرار میگیره ؟؟
و اینکه بهم شک داره اما اصرار میکنه من تنهایی برم خرید و خودشم سرکاره و امکان نداره مثلا بخواد امتحانم کنه و دنبالم بیاد ..
در رابطه با اعتماد سازی اگر لینکی داری که بتونه کمکم کنه ممنون میشم بهم بدی ..
بازم خواهش میکنم همین جا کمکم کنید چون نمیتونم برم مشاوره و همسرم اجازه نمیده ..
اگر امکانش هست اون پستی که من در جواب فهیمه جان دادم رو حذف کنید چون فکر میکردم کمکی میکنه به ریشه یابی مشکل و نمیدونستم نباید جواب سوالهای شخصی رو بدم .. ممنونم ..
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
ممنون فرشته مهربان از تذکرات به جای شما .
تشخیص بیماری نیاز به متخصص و مراجعه دارد پس دوستان نباید حکم صادر کرد و به قول فرشته برچسب زد .
روابط ایشون برای بدینی ایشون به اجتماع کافی است و در این میان رابطه گذشته خود شما که ایشون از آن با خبرند باعث حساسیت بیشتر و دامن زدن به این بدبینی خواهد شد .
دوست عزیز در این تالار داشتیم افرادی که به خاطر اتفاقاتی در که در گذشته خود داشتن و حتی بعضاً دوستی هم نبوده اما همسرشون حساسیت پیدا کرده و حتی در خانه حبس هم شده اند اما با صبوری و تلاش برای جلب اعتماد و پرهیز از چیزهایی که به بدبینی دامن میزنه ، زندگی رو تغییر دادند و مشکلات حل شد .
اینکه گفتم مراجعه کنید برای این بود که خیالتون راحت بشه که بدبینی همسرت از این دست هست یا نه . و اگر این بود بدونید با صبوری و مهارت های رفتاری میشه درستش کرد .نه اینکه حکم صادر کرده باشیم دقت کرده باشید همیشه گفتم که مراجعه کنید تا تشخیص بالینی داده بشه .
اینکه با رعایت های شما در این یک سال اعتمادش نسبت به قبل افزایش پیدا کرده نشانه خیلی خوبی هست .
وقتی که شما رعایت میکنید و درست رفتار می کنید ایشون اعتماد میکنه و این نشان میده که بدبینی ایشون در مواقعی است که رفتارهای شک برانگیز از جانب شما پیش میاد ، به خصوص که گذشته ی شما رو میدونه . بدانید به طور طبیعی مردها نسبت به این مسائل حساس هستند حتی افراد روشنفکرمآب .
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
ممنون باران عزیز و مهربونم ..
تو این مورد و بعضی موردهای دیگه قبول دارم که خودمم مقصر بودم .. با اینکه کار خلافی نکردم و خطائی مرتکب نشدم اما بازم کاری کردم که ازش بیخبر بود و به شکش دامن زدم ..
فعلا که اوضاع آرومه .. اما نمیدونم واقعا ارومه یا ارامش قبل از طوفانه ..
از این به بعد سعی میکنم خیلی بیشتر حواسمو جمع کنم و ملاحظه کنم و کارهایی که باعث شک کردنش میشه رو انجام ندم .
فکر این که همسرم بیمار باشه داشت دیوونه م میکرد و واقعا گیج شده بودم ..
اگر مقاله یا مطلبی هست که در این مورد میتونه کمکم کنه و بگه چطور باید رفتار کنم خواهش میکنم برام بذارین ..
امکانش نیست از طریق توضیحات من و دانسته های شما بفهمیم شکمون درمورد پارانوئید درسته یا نه ؟
چون واقعا برام مهمه و دوست دارم اگر خطری در این مورد هست از همین الان اقدام به درمان کنم و کمکش کنم ..
بازم ممنونم از همگی..:72:
فرشته ی مهربان عزیز پستت رو دوباره خوندم ..
احساس میکنم نظرت در مورد همسرم درسته ..
میدونی ایشون از 7 سالگی نماز میخونده و روزه میگرفته .. مکبر مسجد بوده و عاشق امام حسین ..
اما در دوران بلوغ با چند نفر دوست میشه .. و بعد باهاشون رابطه برقرار میکنه ..
و اینجور که خودش و مادرش برای من تعریف کردن چند تا از این دخترا خیلی باهاش بازی میکنن و اذیتش میکنن و اخرم رهاش میکنن که ضربه ی بدی میخوره .. و چون از یه خانواده ی مذهبی هست نیتش با همشون هم ازدواج بوده و با هرکسی دوست میشده به قصد ازدواج بوده ( با وجود سن کمش )
و یه دختری میاد تو زندگیش که از یه خانواده ی فوق مذهبی بوده . از این تیپ ها که تو خونه شون روضه داشتن هر ماه و ادعای مسلمونی و ...... و با این خانوم هم رابطه داشته .. حتی قرار خواستگاری هم داشتن که دختره بهمش میزنه و به ایشون میگه ما به درد هم نمیخوریم ..
و بعد تمام این اتفاق ها همسرم به کل از دین زده میشه .. و خیانت ها و نامردی هایی که از بقیه دیده باعث میشه که دائم یه تصویر منفی بیاد تو ذهنش ..
با وجود اینکه همیشه ( وقتایی که حالش خوبه ) مدام بهم میگه که تو با بقیه فرق داری و مث هیچ کدوم نیستی .. نجابت تو رو هیچ جا ندیدم .. با اینکه تو گذشته ت خطا داشتی اما بچه بودی و الان برای من پاک ترین زن دنیایی ..
ولی به محض اینکه یه مورد ببینه شروع میکنه به گفتن اینکه همه تون مثل همید و به هیشکی نمیشه اعتماد کرد و ........
وقتی این چیزها رو کنار هم میذارم بیشتر به این فکر میکنم که ممکنه تمام اینها از روی بدبینی باشه و خیانتهایی که در گذشته در حقش شده ..
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
بچه ها ببخشید که من انقدر تند تند پست میدم ولی وضعیت حساسه و دلم نمیخواد با یه حرکت اشتباه همه چیز رو بهم بریزم ..
امشب که یلدا بود همسرم اومد خونه مون و طفلکی کلی خرج کرده بود و زحمت کشیده بود ( با وجود اینکه اصلا اهل این برنامه ها نیست و تو این دوسال عید ها یکی دو بار بیشتر نیومده بود ) ولی کلی تو زحمت افتاده بود و واقعا شرمنده م کرد ..
تو همین دو روز از نظر مالی خیلی بیشتر بهم میرسه ( یه مشکلی که ما همیشه داشتیم بحث مالی بود که همسرم شرمنده بود و میگفت من هیچ کاری برات نکردم ) اصرار میکرد بهترین چیز رو بخرم و گفتم میخوام برم کلاسای مهارت زندگی گفت برو هر چقدر هزینه ش باشه میدم .. حس کردم سعی میکنه این خلا رو برام پر کنه و کم نذاره ..
خیلی عادی بودیم .. برگشتنی هم تو ماشین کلی شوخی کردیم و خندیدیم .. یه عالمه ازش تشکر کردم و گفتم تو تا حالا چیزی واسه من کم نذاشتی و من ازت ممنونم ..
با این وجود یه سردی خاصی داشت . اصلا دوست نداشت نزدیکم بشه و دستمو بگیره .. همیشه تو خدافظی کردنی منو بغل میکنه و میبوسه اما الان به زور دست میداد باهام ..
حالا فردا قراره من برم خونه شون و چند ساعتی رو با هم باشیم ..
چیکار باید بکنم ؟
مثل خودش عادی رفتار کنم انگار نه انگار چیزی شده ؟
سر حرف رو باز کنم و بگم اگه میخوای اون شماره رو پیگیری کنی برو امور مشترکین ایرانسل که زودتر به نتیجه برسی؟
بهش محبت کنم و بگم که همه ی زندگیمه و من هیچ وقت خیانت نمیکنم بهش ؟؟
این تست های روانشناسی که در مورد پارانوئید هست رو ببرم و به حالت سرگرمی و شوخی بگم بیا این تست ها رو بزنیم ؟
یا جدی صحبت کنم و بگم که بهم اعتماد داشته باش و برای راحتی خیالمون بریم روانپزشک ؟
واقعا چه کاری صحیحه ؟؟
آیا واقعا فراموش کرده قضیه رو و پشیمونه یا منتظره که بهش ثابت بشه ؟؟
از دوستان عزیز و کارشناسان محترم خواهش میکنم راهنماییم کنید .. دلم نمیخواد کارم اشتباه باشه و همه چیز رو خراب کنم ..
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط الف-ح
مثل خودش عادی رفتار کنم انگار نه انگار چیزی شده ؟
[undefined=undefined]بله.[/undefined]
سر حرف رو باز کنم و بگم اگه میخوای اون شماره رو پیگیری کنی برو امور مشترکین ایرانسل که زودتر به نتیجه برسی؟
[undefined=undefined]خیر.[/undefined]
بهش محبت کنم و بگم که همه ی زندگیمه و من هیچ وقت خیانت نمیکنم بهش ؟؟
[undefined=undefined]خیر.[/undefined]
این تست های روانشناسی که در مورد پارانوئید هست رو ببرم و به حالت سرگرمی و شوخی بگم بیا این تست ها رو بزنیم ؟
[undefined=undefined]خیر.[/undefined]
یا جدی صحبت کنم و بگم که بهم اعتماد داشته باش و برای راحتی خیالمون بریم روانپزشک ؟
[undefined=undefined]خیر. الان موقعش نیست.[/undefined]
واقعا چه کاری صحیحه ؟؟
آیا واقعا فراموش کرده قضیه رو و پشیمونه یا منتظره که بهش ثابت بشه ؟؟
[undefined=undefined]معلوم نیست توی ذهنش چی می گذره. [/undefined]
از دوستان عزیز و کارشناسان محترم خواهش میکنم راهنماییم کنید .. دلم نمیخواد کارم اشتباه باشه و همه چیز رو خراب کنم .. [/b]
نظر غیرکارشناسی من!
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
الف-ح عزیز
شما عادی و با مهربانی رفتار کن .
شما مدتی کاملاً به حرف همسرت باش و حتی در مواردی پیش قدم هم بشو . یعنی مثلاً میگه جایی برو بگو دوست دارم با خودت بریم بیرون . بیرون رفتارهای نامناسب از دخترها می بینی به همسرت بگو اصلاً دوست ندارم این صحنه ها را ببینم . خیلی ناراحت میشم وقتی می بینم دخترها این همه ارزش و عزت نفس خودشونو زیر پا میزارن .
خودت در رعایت حریمها حساسیت نشون بده .
در خصوص دوستانی که باشما معاشرت دارند شفاف باش و چیزی که نیاز باشه از همسرت پنهان باشه را با آنها نداشته باش . دور وبلاگ نویسی و ... را فعلاً خط بکش .
کلاسهای مهارتهای زندگی را پی بگیر و بگو دوست دارم زندگی خوبی با هم داشته باشیم و من به سهم خودم تلاش خواهم کرد .
چون همسرت زمینه اعتقادات مذهبی دارد و در اثر ضربه ای که از بعضی مذهبی نماها خورده زدگی پیدا کرده که آسیبی برای او بوده چون دروناً کشش به مذهب داره . شما با در پیش گرفتن اعمال مذهبی از طرفی و در عین حال تبعیت و اطاعتت از همسرت بسیار در ترمیم جراحت وارده به روح و روانش از این جهت می توانی موثر باشی .
به همین دلیلی که از همسرت و مذهبی بودنش و ... گفتم که ایشان رابطه هایش همراه با تعارض بوده . بنا به همین اعتقادات دوست داشته زودتر ازدواج کنه که راه خلاف شرع عمل کردن را نرود و به یک دختر به ظاهر مذهبی برای ازدواج اعتماد کرده و رابطه به امید ازدواج که ضربه خورده و .... کلاً تعارضاتی داشته .
همسر شما پتانسیل خوبی برای بهبودی دارد و این شمایید که نیاز هست روی رفتار خودت متمرکز بشوی و اصلاح رفتار و نگرش داشته باشی و درست عمل کنی تا همسرت نیز بازخورد درست بدهد .
شما نیز نیاز هست تعارضهایت را حل کنی . تاپیکهای مدیر همدردی در خصوص ناسازگاریهای شناختی و تعارضهای ما را حتماً مطالعه کن .
اینکه شما خدا را دوست داری و حسش می کنی اما دین خدا را قبول نداری و یعنی پای بندی به آن نداری یعنی تعارض . نیاز هست بر این تعارضها فائق آیی ، لینک زیر کمکت می کند :
http://www.hamdardi.net/thread-20001-post-184543.html#pid184543
و عشق شما به خدا بیشتر جنبه احساسی دارد که نمیتواند حفاظت کننده رفتار باشد اما اگر خدا را که دوست داری دستوراتش را نیز اجرا کنی می شود عشق عقلانی و عملی که حافظ رفتار شما نیز خواهد بود و ضامن آرامش زندگی شما .
دستورات خداوند تأمین کننده سلامت است . وقتی او را دوست داشته باشیم اما دستوراتش را رد کنیم یعنی درست خلاف جهت سلامتی و آرامش و رشدی که او برای ما خواسته رفتن هست . و چنین وضعیتی که اکنون در زندگی دارید را پیش میاورد :
مثالی میزنم تا بدانید چطور توجه به دستورات الهی ماراحفاظت می کند و مانع این مشکلات در زندگی ما می شود :
مثلاً از دستورات دینی هست که حریم با نامحرم داشته باشیم . غیبت نکنیم ، دروغ نگوییم ، بهیوده گویی نداشته باشیم و با همسر مهربان باشیم ..... .
هرکدام از اینها را وقتی شما رعایت کنی و همسرت ببیند که حساس به رعایتش هستی خود بخود اعتماد تزریق می کند به همسر شما و موج مثبت جاری می کند و ....
در این رابطه بهتره تاپیک زیر را مطالعه کنی :
http://hamdardi.com/?part=menu&inc=menu&id=555
باز هم مهارتهایی به ذهنم رسید که به دردت میخورد قرار خواهم داد .
موفق باشید
-
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
دوباره سلام ..
من جمعه رفتم پیش همسرم ..
فرشته جان تمام نکاتی که گفته بودی رو رعایت کردم .. اون وبلاگ رو کلا تعطیل کردم و به دوستامم گفتم که نمیتونم دیگه باهاشون در ارتباط باشم .. پیش همسرمم گرم و صمیمی بودم و شوخی میکردم باهاش ولی حرفی در اون رابطه نزدم ..
خودشم اولش سرد بود باهام .. گوش به زنگ بود و واکنش نشون میداد به بعضی حرکتهای من..
مثلا گوشیم که زنگ میخورد سریع برش میداشت و نگاهش میکرد یا چند بار میرفت و اس ام اسامو برای بار هزارم میخوند .. یا وقتی میرفتم تو اتاقش سریع پرده رو میکشید که از بیرون کسی منو نیبنه .. هنوز همون حساسیت ها رو داشت و منم رعایت میکردم ..
تا اینکه خودش سر صحبت رو باز کرد .. گفت به اون دوستت زنگ نزدی بگی چرا اون اس ام اس ها رو اشتباه فرستاده ؟ گفتم نه اخه من باهاش رو در واسی دارم اما اگه تو میخوای برای اینکه خیالت راحت شه همین الان زنگ میزنم .. یکم دیگه سوال کرد و من همه رو خیلی منطقی جواب دادم و زیاده روی هم نکردم که باور نکنه ..
خیلی دلم میخواست باهاش حرف بزنم و بگم بهم اعتماد کن من هیچ وقت بهت خیانت نمیکنم .. اما چیزی نگفتم ( پیش خودم فکر کردم عادی باشم بهتره ممکنه اون جوری همه چیز به هم بریزه ! )
که دیگه بعدش خیلی خوب شد .. انگار خیالش راحت شد و دوباره مث قبل باهام گرم گرفت .. حتی منو برد گفت بیا آینه شمعدون بخریم برا عروسیمون و لباس عروس انتخاب میکرد برام ..
اما حساسیت هاش در مورد حجابم صد برابر شده .. که من خودمم بیشتر از قبل رعایت میکنم که حساس تر نشه ..
فرشته جان اون لینک ها رو خوندم و ازت ممنونم ..
فکر میکنم خیلی چیزها هنوز باید یاد بگیرم .. خیلی چیزها هست که بلد نیستم و همین بلد نبودن گاهی زندگیمو خراب میکنه ..
بازم ممنون میشم اگه کمکم کنید بتونم رفتارمو درست کنم :46:
و یه نکته ی دیگه .. ما دوساله نامزدیم و جفتمون هم خسته شدیم .. دیگه میخوایم حداکثر تا پنج ماه دیگه بریم خونه ی خودمون .. به نظرتون مشکلی نداره ؟؟ این که گفتین همسرم بیمار نیست و بدبینه .. ممکنه بعدا مشکل ایجاد کنه یا وقتی بریم خونه ی خودمون درمان این بدبینی راحت تره ؟؟