-
تمنای مشاوره دارم.نباید ازدواج کنم؟
سلام به همه خانم ها و آقایون عزیز.وقت بخیر
موضوعی رو میخوام مطرح کنم که 10 ساله زجرم میده.نه جوک هست نه افسانه.
خیلی جمع و جور میگم.ازتون کمک و مشاوره میخوام.یا علی
من 22ساله هستم.تقریبا 10 سال پیش با خانواده به شهری سفر کرده بودیمو...یه روز توی هتل یه خدمتکاری به من تجاوز کرد!بله.فقط 12 سالم بود.اما اصلا اط روابط جنسی نمیدونستم.حتی نمیدونستم بارداری چه جوریه.
خلاصه این موضوع رو به کسی نگفتم.بعد 9 ماه هنوز فکر می کردم باردارم!!بچه بودم
به لطف خدا آبروم نرفت
سرتو درد نیارم این درد توی دلم موند.شبا یواشکی گریه میکردم.دیگه از اون موقع یه آدم تودار شدم.همه چیو توی دلم میریختم.تا الان نفهمیدم چرا این بلا سرم اومد.هنوز بغض میکنمو گریه ام میگیره.
اون اوایل یه دفتر خاطرات داشتم که توش با خدا دردو دل میکردم.اما وقتی دیدم خونه مون امن نیستو میخونن کنار گذاشتم.
آقا خانم این داغ رو دلم موند.که چه غریب بودم و بی کس.موقع اون اتفاق بچه بودم اصلا لذت نمی بردمو برام اون فقط شکنجه بود!
من فرزند آخر خونه هستم.اما یه جورایی نسبت به خواهر و برادرم زودتر به بلوغ جنسی و فردی و اجتماعی رسیدم.
با این موضوع کنار میومدم.درس میخوندم و نقاشی میکشیدم.الانم لیسانسمو گرفتم دارم واسه ارشد میخونم.
1.من یه مشکل دارم.از بعد این حادثه من شب ها گریه می کردم و بعدش خودارضایی.یه جور عادت بود.با اون آروم میشدمو خوابم میبرد.و بعدها فهمیدم که اسمش خودارضایی بوده و گناه کبیره س.اما هزار بار خواستم ترک کنم.دوباره بر میگردم.
2.ذرون خودم جستوجو کردم که به بلوغ های فردی و اجتماعی رسیدم.دوست داشتم و دارم ازدواج کنم.همسر بسم مادر بشم.یه زندگی شاد بسازم تا خاطره تلخمو فراموش کنم.اما خب خانواده م مایل به ازدواجم نیستن.خواهرو برادرم ازدواج نکردن.اما من قابلیت اداره یه زندگی جدا رو درونم میبینم.مسئولیت پذیرم.
بنابراین توی یه سایت ازدواج یابی ثبت نام کردم.ماه ها مورد ها رو بررسی می کردم.تا اینکه دیدم به یه آقای 28 ساله ای اشتراکات روانی و اخلاقی زیادی دارم.با این حال نذاشتم خیلی احساسات دخیل شه.نزدیک 2 ماه طول کشید با کلی سوال و جواب از هم قرار دیدار گذاشتیم.ایشون خوششون اومد.الان نزدیک 4ماه از آشنایی مون میگذره.یه مدت خیلی رابطه نزدیکی داشتیم.دیگه همو همسر صدا میزنیمو راجع به زندگی مون کلی برنامه ریختیم.ایشون میخوان زودی به خانواده ها اعلام کنیم و ازدواج کنیم.
اما من میترسم.خانواده ما همه مون تحصیل کرده ایم.خواهر و برادر پدر دکترن.مادرم فوق لیسانس.اما خانواده ایشون فقط خودش فوق لیسانس و خواهرش لیسانس.ما بقی شون دیپلمه
از لحاظ اعتقادی خانواده خیلی باز هستن فقط خودشو مادرش نماز میخونن.
می ترسم که بین منو ایشون شکاف باشه اما نبینیم!!!بعد اگه بعد خواستگاری بهش بگم نه.آبروزی کنه
نمیدونم چیکار کنم؟
3.ایشون از لحاظ جنسی خیلی داغن.(مثل همه مردا).اما من سر تجربه تلخم گاهی متنفر میشم از سکس.اما ایشون دوست دارن.حتی دوس دارن راجع بهش گفتگو کنیم.گاهی حسابی از مرد متنفر میشم.دلم میخواد ازش فاصله بگیرم.نمیدونم نیازی هست موضوع تجاوز رو بهش بگم؟
4.من نزدیک 4ساله که خیلی احساس تنهایی میکنم.گریه زیاد میکردم الان کمتر شده.گاهی وقتا فکر خودکشو میکنم و مرورش میکنم...ساعت ها پشت سر هم گریه...
چند وقت پیش رفتم پیش یه پزشک گفتم واسم آزمایش ایدز بنویس که اگه دارم ازدواج نکنم.دلیلشو پرسید تجاوزو براش گفتم.از اون موقع حال روحیم خیلی خیلی بدتر از قبل شده.همش خاطره ش یادم میاد که میخواستم فرار کنم.نمیشد.کسی نبود کمکم کنه...
دل و دماغ ندارم.حوصله ارشد خوندن اصلا ندارم.اما خانواده م منتظر رتبه خوبن.میگم آبرومون میره.
نمیدونم حسابی خسته ام.دلم میخواد بخوابمو دیگه بیدار نشم.
نمیدونم به این آقا چی بگم.همش میگه من میخوام بیام خواستگاری چرا نمیذاری ومن بهونه میارم!میترسم خانواده ام بفهمن و بلوا بشه.
ممنونم که خوندید...بهترین ها رو براتون آرزو میکنم:10:
-
RE: تمنای مشاوره دارم.نباید ازدواج کنم؟
سلام دوست عزيز
به تالارهمدردي خوش آمدي-
من كل داستان زندگيتون رو خوندم.
ازاهل خانوادتون مادر خواهر ازاون اتفاق خبر دارند.
و دراون سن كم شما از دوشيزه گي خارج شديد وضعیت غیر عادی شما خانواده رو بخود جلب نكرد،
ما ودوستان مخالف ازدواجهاي اينترنتي هستيم ودلايل منطقي هم داريم كه به مرور گفته ميشه،
دليل برمخالفت خانواده بخاطراين است كه خواهر بزگتري داريد؟؟ومجرداست،
واين آقاي اينترنتي دراين مدت كم چگونه شناختي داريدكه با سراحت ميگويد همسرم؟
اين آقا اگرهم واقعا هدف ازدواج باشد نبايد قبل ازمحرم شدن ازمسايل جنسي حرفي بزند يا شمارا بااين حرفها تحريك كند،
به هيچ وجع از تجاوزت دراين رابطه به او نگويد چون به هدفش پافشاري وسماجت وعده هاي ازدواج ميدهد،
تا رسمي باخانواد به خواستگاري تان نيامده حرفي از ماجرا نگويد،
و شما كه ازخانوادتون باخبربودين كه مخالفند چرا به اين سايتهامراجعه كردين،وابستگي به مشكلاتت افزوده شود ،
-
RE: تمنای مشاوره دارم.نباید ازدواج کنم؟
سلام.متشکرم از پاسختون:72:
راستش دوشیزه ام.اون اتفاق به گونه ای دیگه بود.نه.هیچ کس از اون اتفاق خبر نداره.موند بین خودم و خدام.
من نیاز به ازدواج رو حس میکنم.ما و مادرم با پدرم نزدیک 6ساله اختلاف داریم.سر همین مادرم از ازدواج ما میترسه.اما من به این فکر کردم که اگه فرد مناسبی رو پیدا کنم با پافشاری زیاد ازدواج میکنم
نمیدونم.به هر حال نمیتونین کامل درکم کنید اما تحملم تموم شده.2ساله تمایل دارم ازدواج کنم و میدونم که از پس تشکیل زندگی بر میام.
ببینید من در زابطه با اینترنت مثه یه راوی برخورد کردم.همه جوره محتاطانه پیش رفتم.از مدرک تحصیلی،شناسنامه گرفته و تا دم خونه شون رفتم.نمیدونم چیکار کنم؟چرا مخالفید؟
ایشون مشتاقه که به خواستگاری بیاد.اما من میگم نه.بهانه جور میکنم.نمیدونم!!!میترسم اگه دیدم که واقعا به درد هم نمیخوریم و خواستم نه بگم.ایشون همه ماجرای آشنایی و دوستی بعدش رو هم بگه
-
RE: تمنای مشاوره دارم.نباید ازدواج کنم؟
سلام عزیز دلم
من نظر خودم را میگم و کارشناس نیستم،
برای یک ازدواج موفق خیلی لازم هست که دو نفر از سلامت روحی و روانی سالم برخوردار باشند، به نظرم ابتدا روی خودت کار کن، نگرانیها و ناراحتی هایت که بر طرف شد، روی ازدواج جدی تر فکر کن، باز هم به نظر من مشکلت به گونه ای نیست که تنها از پسش بر بیایی، حتما حتما پیش یه روانپزشک برو، بهتره مهر سکوت را از لبت برداری و برای کسی غیر از خدا و همدردی رازتو فاحش کنی، البته فقط روانپزشک و مشاور، چون ضربه سختی خوردیی و باید التیام پیدا کنه، تا التیام هم پیدا نکرده فکر ازدواج نکن چون احتمال داره با تجربه واقعیه سکس به مشکل بر بخوری!!!!
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
عزيزم
اينجا كه هستي ته خط نيست!
انقد منفي نگاه نكن دوست من
نميتونم راهنمايي خاصي انجام بدم
فقط اينكه قضيه اي كه توي ١٢سالگي برات اتفاق افتاده و تا الان اذيتت ميكنه رو بايد يه بار واسه هميشه حل كني.فكر كنم ميگن بايد بري روانشناس باليني !نميدونم ، اميدوارم دوستان درستشو بگن ،اما پشت گوش ننداز وگرنه باز هم اذيت ميشي
متاسفانه خيلي ها اين تجربه رو داشتن ، حتي بعضي بچه ها توسط محارمشون...
نظر شخصيم اينه كه لزومي نداره به خواستگارات بگي
راجع به خودارضائي يه سري مقالات توي همين همدردي هست
يه سرچ بزن پيدا ميكني
منتظر دوستامون باش كه بيان و راهنماييت كنن
موفق باشي:72:
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
ممنونم بزرگواران که بهم امید میدید:323:
...
اما هرچی فکر میکنم نمی تونم با کسی راجع بهش حرف بزنم.
یعنی میشه فراموش کنم واسه همیشه؟:302:
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
وقتي بري و به روانشناس بگي حتما بهتر ميشي
ميدونم گفتنش سخته ، اما فقط به روانشناس ميگي كه كمكت كنه
اگه نگي و خودت هم كه نميشه حلش كني ، هميشه اذيتت ميكنه
انجامش بده دوست من
فراموش ميكني انشالله
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
میدونی چیه!!من هفته گذشته که رفتم پیش پزشک از دو سه روز قبلش خودمو آماده کرده بودم که چه جوری به دکتر بگم واسم آزمایش ایدز بنویس.
خلاصه اون روز رسید
گفتم تقاضا دارم واسم آزمایش اچ آی وی بنویسی.اونم گفت من باید دلیلشو بدونم!همینطور نگاش کردم.مونده بودم چی بگم!آخرش اندازه یه جمله گفتم میگفت اگه دختر نیستی چی جوری میخوای ازدواج کنی؟ اون میخواست بیشتر بدونه
..
از اون روز اصلا حالم بدترو بدتر شد
نمیدونم چرا
حس میکنم من از جامعه جدام
اصلا نوجوونی نکردم
خیلی زود بزرگ شدم!!!من دلم نمیخواد با نگاه ترحم منو ببینن.من چرا نباید همسر خوب داشته باشم.زندگی خوب.مادر شدنو تجربه کنم!چرا فقط این سر من اومد!
چی بگم به روانپزشک!خودمو بشکنمو داستانو بگم بعد اونم برو بر منو ببینه بگه باید باش کنار بیای؟
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
نه عزیزم اون برو بر نگات نمی کنه و بهت بگه باش کنار بیا
اگه فقط این جمله بود که الان همه ماها روانشتاس بالینی بودیم گلم:163:
اون کارشو بلده
من واقعا با دوستان موافقم
تو واقعا لازم داری پیش روانشناس بری
یه روانشناس خوب
گلم اینو در نظر داشته باش که مشکل تو چند تا حسن داره
تو می تونی با خیال راحت با همسرت بعد از بهبود روحیت زندگی کنی و نگران این نیستی که اون فرد مزاحم تو بشه
تو اصلا و ابدا گناهی نداری حتی خود خدا هم گفته قوانین هم اینو می گه نه تنها شما گناهی نداری که تازه محقی و یه متجاوز اونم به یه کودک جاش ....
چی بگم چیزی نگم بهتره
گلم ینا رو می گم که بدونی شما گناهکار نیستی پس خودتم دست از سر خودت بردار عزیزم و اینقدر خودتو ملامت نکن خودتو دوست داشته باش تو پاکی پاک تر از برگ گل
کی گفته حق نداری ازدواج کنی حق داری خوبم حق داری تو مستحق خوشبختی هستی اینو خود خدا اونی که مارو آفریده گفته دیگه ما که استغفرالله از اون بالاتر نیستیم:163:
فقط گلم از همین امروز از اون گناهی که گفتی گرفتارشی دست بردار و برو سمت خودش اونی که بالا و والاست و عاشق بنده هاشه
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
سلام صابره جان
ممنونم از محبتت
من هنوز ازدواج نکردما!
یه جور عذاب وجدان دارم.آخه دوسالی بود خیلی درگیر نت شدم.مدام درحال چت و تل و...
خطاها و گناهان خیلی زیادی داشتم(که بهتره نگم بخاطر همین دیدم باید زود ازدواج کنم!!!)
اما آدم وفاداری ام از وقتی که که با این آقا به قصد ازدواج آشنا شدم دیگه شماره و ایمیل هایی که داشتمو پاک کردم دیگه فقط شدم واسه ایشون)
نمیدونم واقعا مسحق یه زندگی خوب هستم!
نمیدونم اصلا خدا منو میبخشه!
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
.
شما اولا باید اصل ازدواجتون رو مسلم می کردین و باید به خانواده می فهموندین که دوست دارین ازدواج کنین .
اونا نمی خوان ازدواج کنن که به شما مربوط نیست ، شاید اصلا نخوان ازدواج کنن ؛ شما که نباید این وسط تلف بشین !
در مرحله دوم باید بدونی که معمولا و باز هم تاکید می کنم معمولا سایتهای همسر یابی روش مناسبی برای یافتن همسر نیست. همیشه با یک تمهیداتی باید جلو می رفتین . مثلاً خانواده شما با این موضوع مشکل نداشته باشند .
یعنی خانواده خبردار باشند که شما در این سایتها عضو هستین .
در مرحله سوم تفاوت های فرهنگی که در بین شما هست ممکنه مساله ساز بشه .
الان شما بگی من خواستگار دارم خانواده چه عکس العملی نشون میدن ؟
در مورد ازمایش ایدز یه دروغی سر هم کن وقتی که می خوای به دکتر دلیلش رو بگی .
مثلا بگو توی آرایشگاه متوجه شدم تیغ رو عوض نکردن .
یا حواسم نبود توی بیمارستان دستم به یه سرنگ خورد و ...
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
سلام آقا امید.متشکرم از لطفتون
یه بار به پزشک مراجعه کردم گفتم که سوزن توی دستم رفتو واسم ازمایش ایدز بنویس.گفت دلیل قانع کننده ای نیست و ننوشت
سری بعد که (جدیدا) به یه پزشک دیگه مراجعه کردم و آخرش به زور قضیه رو در حد کم بهش گفتم.
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
سلام عزيزم من كودكي و نوجووني بدتر از تو رو تجربه كردم ميتوني داستان زندگيمو بخوني.الان كه دارم برات مينويسم اشك ميريزم نه به خاطر گذشتم بلكه به خاطر اينكه از وقتي ازخدا كمك خواستم بيشتر از لياقتم كمكم كرده.خدا ما رو خيلي دوست داره ويكي از نشونه هاش اينه كه ما الان اينجاييم تا كمك بشيم.:72:
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط prince
سلام عزيزم من كودكي و نوجووني بدتر از تو رو تجربه كردم ميتوني داستان زندگيمو بخوني.الان كه دارم برات مينويسم اشك ميريزم نه به خاطر گذشتم بلكه به خاطر اينكه از وقتي ازخدا كمك خواستم بيشتر از لياقتم كمكم كرده.خدا ما رو خيلي دوست داره ويكي از نشونه هاش اينه كه ما الان اينجاييم تا كمك بشيم.:72:
سلام دوست عزیزم.ممنونم از محبتت.بله پست هاتونو خوندم.آفرین:104::104::104:که تونستی اون غولو شکست بدی:43::46:
دقیقا با حرفت موافقم این لطف پروردگاره که ما توی این وبسایت در کنار همیم.بهم دلگرمی میدیم
پیروز باشی
سلام
من و ... 4ماه نامزد بودیم.من اوایل از چهره و تیپ شون خوشم نمیومد.اما هر چی که گذشت واسم کمرنگ تر شد
کلا دیگه اخلاق همدیگه دستمون اومده بود همه چی عالی پیش میرفت
یه شب باباشون جلوی بابای من سر یه صحبت هایی کم میاره.(که من فهمیدم) میره خونه و با خانومش راجع به من حرف میزنه
که نه اینا به درد ما نمیخورن و... کلی بهونه.آخر دست میگه فکش خوب نیس!!!
در صورتی که من فکم سر ارتودنسیم (که در حال انجامه) جابجا شده بود.دندانپزشکم قبل شروع درمان قرار فک گذاشته بود
خلاصه گذشت و گذشت.روز به روز که میگذشت نامزدم یه جور دیگه میشد.بی حوصله و افسرده و... سر کارش نمیرفت
فهمیده بودم که بهم علاقه داره اما خانواده ش ترمز ازدواجمون شدن.اونم نمیتونست توی روی اونا وایسه
خیلی خیلی بهم سخت گذشت که یه شب بهش گفتم حلالت نمیکنم!
خلاصه اینکه یه هفته ایه که قضیه تموم شد.یعنی خود ایشون خیلی پافشاری کرد زودتر تموم شه میگفت اینجوری کمتر آسیب میبینی.اول ملاقاتو کم کرد و بعد تماس کمتر.بعد اس ام اس کمتر...
یه بار این اواخر جریان تجاوزو گفتم یکمی هم روش گذاشتم(که راحتتر بتونه منو فراموش کنه)
بعد اون گفت که مدت 2 ساله استمنا داره
منم گفتم از بعد تجاوز استمنا داشتم.مرتب کمتر و کمترش کردم.اما نتونستم کامل ترک ترکش کنم
بعد یهو گفت این بیماریه که تو داری.لذت بیش از حد!!
میگفت برو کل ماجرا رو به مادرت بگو و خودتو درمان کن
توی این مدت نامزدی من حالم خیلی خیلی بهتر شده بود.گریه هام کمتر شده بود.به زندگی امیدوار شده بودم.مرتب برای آینده مون نقشه میکشیدیم
اما خب تموم شد:302:
دلم میخواد خوب شم.دلم نمیخواد حالا حالا ها ازدواج کنم
دلم میخواد میل جنسیم به صفر برسه.
میخوام پیشرفت کنم.اما تمرکز روی درس ندارم.مدام فکرم میپره...دارم واسه کنکور راشد میخونم.مرتب کم میارم
دلم مخواد از لحاظ ظاهری 20 شم.از لحاظ معنوی و اخلاقی عالی شم
دلم میخواد یکی باشه که امیدوارم کنه.بهم مشاوره بده.چیکار کن چیکار نکن
مرسی
واقعا این بیماریه؟
نامزدم میگفت بیماریه .شاید عملت کنن خوب شی!!!
پناه بر خدا!آخه ده ساله دارم هی خودمو کنترل میکنم.گفتم ازدواج کنم که دیگه کارای خلاف ملاف نکنم پاک شم.که اینجورکی شد
داشتیم قرار عروسی میذاشتیم شاد بودم مرتب نمازامو اول وقت!میخوندم از خد شکر میکردم که یهوووو بله پدر پسره زرتی مخالفت کرد!!!!!
و همه چی تموووووم.اولش خیلی کلافه بودم میگفتم خدایا بس نیس!حالا که میخوام آدم خوب شم چرا نمیذاری
بعد این همه گناهایی که کردم میخوام خوب شم.چرا نمیشه
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
آدم بايد خودش با كمك ديگران به يك نتيجه خوب برسه.من دوست دارم يكي مشاورم باشه كه واقعا دوسم داشته باشه وعزيزترينش باشم واسش كه جدا ميگم به جز خدا كسي رو پيدا نكردم.من فكر ميكنم خدا خيلي دوستت داشته كه كاري كرده زودتر جداشي وكمتر ضربه بخوري.دركت ميكنم كه خيلي اذيت شدي.اما حالا مهمه كه داري نجات پيدا ميكني.
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
اره.گفتم خدایا من از حکمتت بی خبرم
من نمیدونم چرا مدیر همدردی و کارشناسا به من هیچ راه حلی نمیدن!!!!
یا خیلی بدم.زندگی بدی داشتم یا اینکه موضوع براشون کسل کننده س؟
...
خواهش میکنم جواب بدید
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
سپیده سحر عزیز، لطفا صندوق پیامتون رو خالی کنید.
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
سلام سپیده سحر عزیز
احوالتون بهتره؟
اگه میخای شاد باشی و عزیز خداجون باشی اول باید اون کاری که میگفتی ترک کنی چون هرکاری کنی باز حس شکست درشما ایجاد میکنه..شما اگه واقعا نمیدونستی که چیه و خدا دوست نداره پس شما که الان خدا و خودتو دوس داری ترکش کن..بگرد ببین راه حلش چیه ازخدا بخواه کمکت کنه...بعدشم فراموش کن چه بلایی سرت اومد و چکردی چون خدا گفته ای بنده من اگه توبه کنی کارای بدتو تبدیل به خوبی میکنم..پس فکراتون خود شما نیستین فقط فکرن یا یه قولی فکرا شیطونه..پس دختر خوب انقد خودتو اذیت نکن با فکرها و وجدان دردها..در ضمن خدا دوس نداره آبروی بنده هاش بره پس خوتم مواظب خودت باش..به نظر من اگه مشکلات فکریت حل شه انقد احساس تنهایی نمیکنی و فکر ازدواج و اینا..نمیگم بدهس اما یه جایی فرشته مهربان به یکی گفتن که به ازدواج زمانی بفکر که موردی برات پیش اومده..
شما لایق بهترین هایی...نزدیک کنکور ارشده انقد خودتو اذیت نکن دخترخوب باشه؟
با آرزوی بهترین ها برای شما از ته ته دل.. برات دعا میکنم که موفق و شاد شی
-
RE: تمنای مشاوره دارم.نباید ازدواج کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سپیده سحر
موضوعی رو میخوام مطرح کنم که 10 ساله زجرم میده.نه جوک هست نه افسانه.
خیلی جمع و جور میگم.ازتون کمک و مشاوره میخوام.یا علی
من 22ساله هستم.تقریبا 10 سال پیش با خانواده به شهری سفر کرده بودیمو...یه روز توی هتل یه خدمتکاری به من تجاوز کرد!بله.فقط 12 سالم بود.اما اصلا اط روابط جنسی نمیدونستم.حتی نمیدونستم بارداری چه جوریه.
خلاصه این موضوع رو به کسی نگفتم.بعد 9 ماه هنوز فکر می کردم باردارم!!بچه بودم
به لطف خدا آبروم نرفت
سلام سپیده به تالار همدردی خوش اومدی.
اگه هنوز یادآوری اون اتفاق آزرده ات می کنه مراجعه به روانشناس بالینی توصیه میشه.
سرتو درد نیارم این درد توی دلم موند.شبا یواشکی گریه میکردم.دیگه از اون موقع یه آدم تودار شدم.همه چیو توی دلم میریختم.تا الان نفهمیدم چرا این بلا سرم اومد.هنوز بغض میکنمو گریه ام میگیره.
ضمنا رد نکردن اینکه دلیل تو داری شما اون اتفاقه ، اما اینکه شما درون گرائی شاید دلیل / دلائل دیگه ای داشته باشه.
یه مثال می زنم ، شما تو خونه نشستی ، اتو رو به برق می زنی یهو برق قطع میشه ، یه دلیل می تونه این باشه که اتو تون اتصالی داره ، اما شاید قطعی برق هیچ ارتباطی به اتوی شما نداشته باشه.
اون اوایل یه دفتر خاطرات داشتم که توش با خدا دردو دل میکردم.اما وقتی دیدم خونه مون امن نیستو میخونن کنار گذاشتم.
آقا خانم این داغ رو دلم موند.که چه غریب بودم و بی کس.موقع اون اتفاق بچه بودم اصلا لذت نمی بردمو برام اون فقط شکنجه بود!
من فرزند آخر خونه هستم.اما یه جورایی نسبت به خواهر و برادرم زودتر به بلوغ جنسی و فردی و اجتماعی رسیدم.
بازهم بدلیل اون اتفاق ! مثال رو توجه کن.
با این موضوع کنار میومدم.درس میخوندم و نقاشی میکشیدم.الانم لیسانسمو گرفتم دارم واسه ارشد میخونم.
1.من یه مشکل دارم.از بعد این حادثه من شب ها گریه می کردم و بعدش خودارضایی.یه جور عادت بود.با اون آروم میشدمو خوابم میبرد.و بعدها فهمیدم که اسمش خودارضایی بوده و گناه کبیره س.اما هزار بار خواستم ترک کنم.دوباره بر میگردم.
اینکه شما خود ارضائی می کنی ، رو باید درمان کنی .
بنابراین اون اتفاق تموم شده ، اینکه کارهائی رو الان داری می کنی که کاملا به اختیار و خواست خودتونه. اما درونتون با یه وسوسه ظزیفی داره نسبتش میده به یه فعلی که در گذشته و به اختیار شما نبوده و با این نسبت دادن به غیر داره کار اشتباه شما رو براتون غیر مخرب و خارج از کنترل شما نشون میده.
این دقیقا کاریه که شیطان با وسوسه اش با بندههای خدا انجام میده.
یه سایت هست که در طی 40 روز و با تمرینهائی که میدن می تونی ترک کنی. لینکش رو قبلا تو یه پست مشابه گذاشتم اگه پیدا نکردی بگو برات بفرستم.
2.ذرون خودم جستوجو کردم که به بلوغ های فردی و اجتماعی رسیدم.دوست داشتم و دارم ازدواج کنم.همسر بسم مادر بشم.یه زندگی شاد بسازم تا خاطره تلخمو فراموش کنم.اما خب خانواده م مایل به ازدواجم نیستن.خواهرو برادرم ازدواج نکردن.اما من قابلیت اداره یه زندگی جدا رو درونم میبینم.مسئولیت پذیرم.
فراموش کردن اون اتفاق ارتباطی با ازدواج کردن شما نداره ، میشه بدون ازدواج کردن هم اون خاطره رو فراموش کرد ، این امکان هم وجود داره که با ازدواج هم خاطره اون اتفاق فراموشتون نشه.
شما هم روزی ازدواج خواهی کرد ، به موقعش. ان شاء الله
بنابراین توی یه سایت ازدواج یابی ثبت نام کردم.ماه ها مورد ها رو بررسی می کردم.تا اینکه دیدم به یه آقای 28 ساله ای اشتراکات روانی و اخلاقی زیادی دارم.با این حال نذاشتم خیلی احساسات دخیل شه.
اگه می خوای سالم زندگی کنی ، راههای بهتر از سایت همسر یابی هم وجود داره ، بطور کلی با نظر خانواده پیش رقتن تضمین کننده تر هست تا ماجراجوئی .
احساسات هم خود بخود دخیل خواهد شد.
نزدیک 2 ماه طول کشید با کلی سوال و جواب از هم قرار دیدار گذاشتیم.ایشون خوششون اومد.الان نزدیک 4ماه از آشنایی مون میگذره.یه مدت خیلی رابطه نزدیکی داشتیم.دیگه همو همسر صدا میزنیمو راجع به زندگی مون کلی برنامه ریختیم.
اینها اشتباهه ، هنوز هیچی معلوم نیست شما برنامه زندگی ریختید !!! برنامه کدوم زندگی رو ریختید؟؟
اینها همون افات این مدل از اشنائیها و ادامه دادنهاست.
ایشون میخوان زودی به خانواده ها اعلام کنیم و ازدواج کنیم.
اما من میترسم.خانواده ما همه مون تحصیل کرده ایم.خواهر و برادر پدر دکترن.مادرم فوق لیسانس.اما خانواده ایشون فقط خودش فوق لیسانس و خواهرش لیسانس.ما بقی شون دیپلمه از لحاظ اعتقادی خانواده خیلی باز هستن فقط خودشو مادرش نماز میخونن.
می ترسم که بین منو ایشون شکاف باشه اما نبینیم!!!بعد اگه بعد خواستگاری بهش بگم نه.آبروزی کنه
نمیدونم چیکار کنم؟
3.ایشون از لحاظ جنسی خیلی داغن.(مثل همه مردا).اما من سر تجربه تلخم گاهی متنفر میشم از سکس.اما ایشون دوست دارن.حتی دوس دارن راجع بهش گفتگو کنیم.گاهی حسابی از مرد متنفر میشم.دلم میخواد ازش فاصله بگیرم.نمیدونم نیازی هست موضوع تجاوز رو بهش بگم؟
این ارتباط رو از همین امروز زیر نظر خانواده بیارید ، فرآیند خواستگاری رو بیارید تو مسیر صحیح . همون روش سنتی ، تو خونه شما و با حضور پدر ومادرتون.
4.من نزدیک 4ساله که خیلی احساس تنهایی میکنم.گریه زیاد میکردم الان کمتر شده.گاهی وقتا فکر خودکشو میکنم و مرورش میکنم...ساعت ها پشت سر هم گریه...
چند وقت پیش رفتم پیش یه پزشک گفتم واسم آزمایش ایدز بنویس که اگه دارم ازدواج نکنم.دلیلشو پرسید تجاوزو براش گفتم.از اون موقع حال روحیم خیلی خیلی بدتر از قبل شده.همش خاطره ش یادم میاد که میخواستم فرار کنم.نمیشد.کسی نبود کمکم کنه...
دل و دماغ ندارم.حوصله ارشد خوندن اصلا ندارم.اما خانواده م منتظر رتبه خوبن.میگم آبرومون میره.
این نگرانی ها مربوط به مدل زندگی حال حاضرتونه ، لطفا اقدامات امروزتون رو به اتفاق 10 سال پیش گره نزنید.
امورز اولین روز از زندگی جدیدتونه.
برای آزمایش ایدز ، آیا بعد از ده سال می خوای بدونی اون اتفاق باعث ویروس اچ.ای وی شده! یا احیانا رابطه های جدیدتر؟
اما بهر حال با رفتن به مرکز اهدای خون ، همه سوالات شما پاسخ داده خواهد شد. اونجا فقط بعنوان اهداء کننده خون برید ، به سوالات پزشک اونجا هم با صداقت جواب بدید
نمیدونم حسابی خسته ام.دلم میخواد بخوابمو دیگه بیدار نشم.
نمیدونم به این آقا چی بگم.همش میگه من میخوام بیام خواستگاری چرا نمیذاری ومن بهونه میارم!میترسم خانواده ام بفهمن و بلوا بشه.
چه چیزی رو نمی خواین خانواده بفهمن،
ممنونم که خوندید...بهترین ها رو براتون آرزو میکنم:10:
به خدا توکل کن و با او دوست باش ، همه چی رو از او بخواه ، سعی کن زندگیت رنگ و بوی خدائی داشته باشه ، همه کارهات ردیف میشه.
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
ممنون بابي من واقعا استفاده كردم.براي سپيده سحر عزيزم آرزوي بهبود ميكنم.:72::72::72::72::72::72::72::72::72::30 5:
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط رازقی
سپیده سحر عزیز، لطفا صندوق پیامتون رو خالی کنید.
سلام
ووای وای شرمنده من خونه نبودم به نت دسترسی نداشتم.ببخشید:72:خالی کردم جانم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط baby
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سپیده سحر
موضوعی رو میخوام مطرح کنم که 10 ساله زجرم میده.نه جوک هست نه افسانه.
خیلی جمع و جور میگم.ازتون کمک و مشاوره میخوام.یا علی
من 22ساله هستم.تقریبا 10 سال پیش با خانواده به شهری سفر کرده بودیمو...یه روز توی هتل یه خدمتکاری به من تجاوز کرد!بله.فقط 12 سالم بود.اما اصلا اط روابط جنسی نمیدونستم.حتی نمیدونستم بارداری چه جوریه.
خلاصه این موضوع رو به کسی نگفتم.بعد 9 ماه هنوز فکر می کردم باردارم!!بچه بودم
به لطف خدا آبروم نرفت
سلام سپیده به تالار همدردی خوش اومدی.
اگه هنوز یادآوری اون اتفاق آزرده ات می کنه مراجعه به روانشناس بالینی توصیه میشه.
سرتو درد نیارم این درد توی دلم موند.شبا یواشکی گریه میکردم.دیگه از اون موقع یه آدم تودار شدم.همه چیو توی دلم میریختم.تا الان نفهمیدم چرا این بلا سرم اومد.هنوز بغض میکنمو گریه ام میگیره.
ضمنا رد نکردن اینکه دلیل تو داری شما اون اتفاقه ، اما اینکه شما درون گرائی شاید دلیل / دلائل دیگه ای داشته باشه.
یه مثال می زنم ، شما تو خونه نشستی ، اتو رو به برق می زنی یهو برق قطع میشه ، یه دلیل می تونه این باشه که اتو تون اتصالی داره ، اما شاید قطعی برق هیچ ارتباطی به اتوی شما نداشته باشه.
اون اوایل یه دفتر خاطرات داشتم که توش با خدا دردو دل میکردم.اما وقتی دیدم خونه مون امن نیستو میخونن کنار گذاشتم.
آقا خانم این داغ رو دلم موند.که چه غریب بودم و بی کس.موقع اون اتفاق بچه بودم اصلا لذت نمی بردمو برام اون فقط شکنجه بود!
من فرزند آخر خونه هستم.اما یه جورایی نسبت به خواهر و برادرم زودتر به بلوغ جنسی و فردی و اجتماعی رسیدم.
بازهم بدلیل اون اتفاق ! مثال رو توجه کن.
با این موضوع کنار میومدم.درس میخوندم و نقاشی میکشیدم.الانم لیسانسمو گرفتم دارم واسه ارشد میخونم.
1.من یه مشکل دارم.از بعد این حادثه من شب ها گریه می کردم و بعدش خودارضایی.یه جور عادت بود.با اون آروم میشدمو خوابم میبرد.و بعدها فهمیدم که اسمش خودارضایی بوده و گناه کبیره س.اما هزار بار خواستم ترک کنم.دوباره بر میگردم.
اینکه شما خود ارضائی می کنی ، رو باید درمان کنی .
بنابراین اون اتفاق تموم شده ، اینکه کارهائی رو الان داری می کنی که کاملا به اختیار و خواست خودتونه. اما درونتون با یه وسوسه ظزیفی داره نسبتش میده به یه فعلی که در گذشته و به اختیار شما نبوده و با این نسبت دادن به غیر داره کار اشتباه شما رو براتون غیر مخرب و خارج از کنترل شما نشون میده.
این دقیقا کاریه که شیطان با وسوسه اش با بندههای خدا انجام میده.
یه سایت هست که در طی 40 روز و با تمرینهائی که میدن می تونی ترک کنی. لینکش رو قبلا تو یه پست مشابه گذاشتم اگه پیدا نکردی بگو برات بفرستم.
2.ذرون خودم جستوجو کردم که به بلوغ های فردی و اجتماعی رسیدم.دوست داشتم و دارم ازدواج کنم.همسر بسم مادر بشم.یه زندگی شاد بسازم تا خاطره تلخمو فراموش کنم.اما خب خانواده م مایل به ازدواجم نیستن.خواهرو برادرم ازدواج نکردن.اما من قابلیت اداره یه زندگی جدا رو درونم میبینم.مسئولیت پذیرم.
فراموش کردن اون اتفاق ارتباطی با ازدواج کردن شما نداره ، میشه بدون ازدواج کردن هم اون خاطره رو فراموش کرد ، این امکان هم وجود داره که با ازدواج هم خاطره اون اتفاق فراموشتون نشه.
شما هم روزی ازدواج خواهی کرد ، به موقعش. ان شاء الله
بنابراین توی یه سایت ازدواج یابی ثبت نام کردم.ماه ها مورد ها رو بررسی می کردم.تا اینکه دیدم به یه آقای 28 ساله ای اشتراکات روانی و اخلاقی زیادی دارم.با این حال نذاشتم خیلی احساسات دخیل شه.
اگه می خوای سالم زندگی کنی ، راههای بهتر از سایت همسر یابی هم وجود داره ، بطور کلی با نظر خانواده پیش رقتن تضمین کننده تر هست تا ماجراجوئی .
احساسات هم خود بخود دخیل خواهد شد.
نزدیک 2 ماه طول کشید با کلی سوال و جواب از هم قرار دیدار گذاشتیم.ایشون خوششون اومد.الان نزدیک 4ماه از آشنایی مون میگذره.یه مدت خیلی رابطه نزدیکی داشتیم.دیگه همو همسر صدا میزنیمو راجع به زندگی مون کلی برنامه ریختیم.
اینها اشتباهه ، هنوز هیچی معلوم نیست شما برنامه زندگی ریختید !!! برنامه کدوم زندگی رو ریختید؟؟
اینها همون افات این مدل از اشنائیها و ادامه دادنهاست.
ایشون میخوان زودی به خانواده ها اعلام کنیم و ازدواج کنیم.
اما من میترسم.خانواده ما همه مون تحصیل کرده ایم.خواهر و برادر پدر دکترن.مادرم فوق لیسانس.اما خانواده ایشون فقط خودش فوق لیسانس و خواهرش لیسانس.ما بقی شون دیپلمه از لحاظ اعتقادی خانواده خیلی باز هستن فقط خودشو مادرش نماز میخونن.
می ترسم که بین منو ایشون شکاف باشه اما نبینیم!!!بعد اگه بعد خواستگاری بهش بگم نه.آبروزی کنه
نمیدونم چیکار کنم؟
3.ایشون از لحاظ جنسی خیلی داغن.(مثل همه مردا).اما من سر تجربه تلخم گاهی متنفر میشم از سکس.اما ایشون دوست دارن.حتی دوس دارن راجع بهش گفتگو کنیم.گاهی حسابی از مرد متنفر میشم.دلم میخواد ازش فاصله بگیرم.نمیدونم نیازی هست موضوع تجاوز رو بهش بگم؟
این ارتباط رو از همین امروز زیر نظر خانواده بیارید ، فرآیند خواستگاری رو بیارید تو مسیر صحیح . همون روش سنتی ، تو خونه شما و با حضور پدر ومادرتون.
4.من نزدیک 4ساله که خیلی احساس تنهایی میکنم.گریه زیاد میکردم الان کمتر شده.گاهی وقتا فکر خودکشو میکنم و مرورش میکنم...ساعت ها پشت سر هم گریه...
چند وقت پیش رفتم پیش یه پزشک گفتم واسم آزمایش ایدز بنویس که اگه دارم ازدواج نکنم.دلیلشو پرسید تجاوزو براش گفتم.از اون موقع حال روحیم خیلی خیلی بدتر از قبل شده.همش خاطره ش یادم میاد که میخواستم فرار کنم.نمیشد.کسی نبود کمکم کنه...
دل و دماغ ندارم.حوصله ارشد خوندن اصلا ندارم.اما خانواده م منتظر رتبه خوبن.میگم آبرومون میره.
این نگرانی ها مربوط به مدل زندگی حال حاضرتونه ، لطفا اقدامات امروزتون رو به اتفاق 10 سال پیش گره نزنید.
امورز اولین روز از زندگی جدیدتونه.
برای آزمایش ایدز ، آیا بعد از ده سال می خوای بدونی اون اتفاق باعث ویروس اچ.ای وی شده! یا احیانا رابطه های جدیدتر؟
اما بهر حال با رفتن به مرکز اهدای خون ، همه سوالات شما پاسخ داده خواهد شد. اونجا فقط بعنوان اهداء کننده خون برید ، به سوالات پزشک اونجا هم با صداقت جواب بدید
نمیدونم حسابی خسته ام.دلم میخواد بخوابمو دیگه بیدار نشم.
نمیدونم به این آقا چی بگم.همش میگه من میخوام بیام خواستگاری چرا نمیذاری ومن بهونه میارم!میترسم خانواده ام بفهمن و بلوا بشه.
چه چیزی رو نمی خواین خانواده بفهمن،
ممنونم که خوندید...بهترین ها رو براتون آرزو میکنم:10:
به خدا توکل کن و با او دوست باش ، همه چی رو از او بخواه ، سعی کن زندگیت رنگ و بوی خدائی داشته باشه ، همه کارهات ردیف میشه.
سلام baby.خوبید؟ممنونم از همه راهکار هاتون.واقعا ممنونم.خیلی به راهکار نیاز داشتمو دارم
بابا این پست من واسه خیلی وقت پیشه پیشه.بعدش کلی اتفاقای بگم خوب یا بد! افتاد.مابقی اتفاقایی که افتاد رو نوشتم که!لطفا بخونید که روز يك شنبه ۲۴ دي ۱۳۹۱گذاشتم(یکم ناراحتم که چرا موضوعو به اون آقا گفتم)
نامزد شدیم.که بهم خورد!!!!!!!!!!من اینو کامل کامل سپرده بودم به خدا.توی اون مدت اینقذه خوب شده بودما(در حد خودم)نماز اول وقت.مناجات با خدا
که زرتی بهم خورد!!!!!!
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
عزیزان و مشاورین و روانشناسان محترم من نیازمند راهکار های شما هستم
من یکمی با مراجعه به روانپزشک مشکل دارم
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
ببخشید این سوال رو اینجا میپرسم ولی چون اینجا دیدم که سپیده جون رفتن دکتر ولی واسش آزمایش ننوشتن واسم سوال پیش اومده
مگه برای آزمایش ایدز حتما باید دلیل داشت؟ اگه دلیل نداشته باشیم ازمون آزمایش نمیگیرن؟
من هیچ کاری تاحالا نکردم که از ایدز به ترسم ولی همیشه دوست داشتم آزمایش بدم نمیدونم چرا!
سپیده جون انقدر خودت رو بخاطر اتفاقی که افتاده اذیت نکن، تو که نمیخواستی اینجوری بشه، حالا که شده الکی فکر و خیال نکن و آیندتو خراب نکن
زودتر با خودت کنار بیا و فراموشش کن
به نظرم (شاید اشتباه باشه) لازم نیست به همسر آینده ات هم بگی چه اتفاقی افتاده
هر وقت هم تحریک شدی زودی به چیزای دیگه فکر کن یا موقعیتی که هستی رو تغییر بده میتونه کمکت کنه واسه ترک کردن خودارضایی
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
ببینید برخی از اتفاقات رو به نظر من هم نیاز نیست به همسرتون بگید! یعنی اگر واقعا این مسئله نوعی تجاوز بوده به شما، دلیلی برای بیانش نیست. دختری که خودخواسته بکارتش رو از دست می ده باید بگه چون کتمانش نوعی گناه محسوب میشه ولی شما نه تجربه خاص جنسی دارید و نه هدفی در این زمینه داشتید
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mehran21
ببینید برخی از اتفاقات رو به نظر من هم نیاز نیست به همسرتون بگید! یعنی اگر واقعا این مسئله نوعی تجاوز بوده به شما، دلیلی برای بیانش نیست. دختری که خودخواسته بکارتش رو از دست می ده باید بگه چون کتمانش نوعی گناه محسوب میشه ولی شما نه تجربه خاص جنسی دارید و نه هدفی در این زمینه داشتید
سلام .درسته بله
نمیدونم چرا جو گیر شدم رفتم ماجرا رو به اون آقا(نامزد مرحوم!!!:311:) گفتم!!!!
شایدم این باعث شد که دیگه کامل جدا شیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط باران بهاری11
سلام سپیده سحر عزیز
احوالتون بهتره؟
اگه میخای شاد باشی و عزیز خداجون باشی اول باید اون کاری که میگفتی ترک کنی چون هرکاری کنی باز حس شکست درشما ایجاد میکنه..شما اگه واقعا نمیدونستی که چیه و خدا دوست نداره پس شما که الان خدا و خودتو دوس داری ترکش کن..بگرد ببین راه حلش چیه ازخدا بخواه کمکت کنه...بعدشم فراموش کن چه بلایی سرت اومد و چکردی چون خدا گفته ای بنده من اگه توبه کنی کارای بدتو تبدیل به خوبی میکنم..پس فکراتون خود شما نیستین فقط فکرن یا یه قولی فکرا شیطونه..پس دختر خوب انقد خودتو اذیت نکن با فکرها و وجدان دردها..در ضمن خدا دوس نداره آبروی بنده هاش بره پس خوتم مواظب خودت باش..به نظر من اگه مشکلات فکریت حل شه انقد احساس تنهایی نمیکنی و فکر ازدواج و اینا..نمیگم بدهس اما یه جایی فرشته مهربان به یکی گفتن که به ازدواج زمانی بفکر که موردی برات پیش اومده..
شما لایق بهترین هایی...نزدیک کنکور ارشده انقد خودتو اذیت نکن دخترخوب باشه؟
با آرزوی بهترین ها برای شما از ته ته دل.. برات دعا میکنم که موفق و شاد شی
سلام.دست گلت درد نکنه:72::72::72:
چشم!باید حسابی درس بخونم
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
بچه ها واقعا سخته
گاهی وقتا کم میارم
کمکم کنید
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
سلام سپیده سحر عزیز
داستان زندگیت و راهنمایی دوستان رو خوندم. واقعا اینکه انقدر خود ساخته هستی حتی با وجود حوادث تلخ این عالیه
حالا میگی از چی کم میاری گاهی وقتا؟
بهمون میگی؟
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
سلام رفقا.ببینین من مشکلات گذشته تلخ خودمو دارم.که خانواده ام نمیدونن.اما واقعا فشار خونه داره داغونم میکنه
من نمیتونم دیگه توی خونه بمونم.همش حرص میخورم
مادرمم همش غر میزنه
هر سری کلی خریدمرید میکنم و کاراشونو میکنم.
مادرم نمیذاره برم سر کار
به همه کارای بچه هاش کار داره.چی بپوش.چی نپوش.نرو اون مهمونی.نرو.بمون توی خونه
با دوستت حرف نزن.سال به سال یکی از دوستام زنگ میزنه یکمی حرف میزنیم.اینقدر مادرم غر میزنه بهم که نگو.حالا خودش از صبح تا شب پای تلفنه ها
من خودم با حجابم.یعنی میفهمم چی گناهه چی نه و... میگه آرایشت فلان نباشه.و...
همش میگه درس بخون.آبرومونو حفظ کن.خواهرتو ببین دکتره.(کلی پول درس خوندنشه از دانشگاه آزادم بیشتره)
خدایا چیکار کنم؟!!!!!!!!!
دلم میخواست ارشد یه شهری بجز شهر خودمون بیافتم.که اصلا واسه امسال امیدی نیس
کچل شدم دیگه
حالا میگی غصه نخورم!!!!
تمام وجودم شده استرس.اصلا نمیگن که کنکوری ام.من هیچ توقعی ندارم.براشون کلی کار میکنم.مثلا بچه آخری ام اما جور بقیه بچه ها رو هم میکشم.برم برسونشون فلان جا.ببرمشون دکتر
با این حال میگن دختر فلانی رو ببین.
اصلا از هیچی نمیتونم توی خونه حرف بزنم.میگم مامان فلان دوستم عروسی شه.تولد بچه فلان دوستمه.فلان دوستم سفره حضرت رقیه گرفته دعوتم کردن
علاوه بر اینکه موافق رفتنم به مراسماشون نیس.همش میگه اه چقدر تو شوهری ای!!ازدواج چیه!
میگم آره دور دوستای متاهلمو خط کشیدم چون اعصابم بیشتر خراب میشه.اینکه نه میتونم تعریف کنم.بعدشم وقتی میبینم اونا ازدواج کردنو حتی بچه دارن.اما من هنوز هیچ!نه ازدواج کردم نه سرکار رفتم.نه به خواسته هام میرسم....هیچ هیچ
میام با یه دوست مجردم برم.نه بری کجا؟!من برای اینکه گذشته مو فراموش کنم دلم میخواد سرمو گرم کنم
دیگه متنفرم از خونه
دلم میخواد گاهی وقتا فرار کنم.همش میگم نه!!!!!!!!!!
خدا هم که دیگه اصلا اصلا صدامو دوس نداره
چیکار کنم.دیگه خشمگین شدم.همش میخوام با همه دعوا کنم.با فروشنده خونه ....
داره واسم عقده میشه چرا من نباید آزادی داشته باشم.حتی لباس هم ماردم در غیابم میخره.در صورتیکه سلیقه خودم نیس
من چه گناهی کردم که بچه آخریم!!!
مثلا خواهرم تمام لحظه ای که میاد خونه توی فیس بوکه.اما مادرم که متوجه نمیشه فکر میکنه داره درس میخونه
اصلا کمک مادرم نمیکنه.مادرمم میگه داره درس میخونه
من چیکار کنم
از یه طرف میبینم مادرم بیماری جسمی داره نباید خیلی کار کنه
از یه طرفی منم جوانم.دیگه نمیتونم غر بشنوم.همش مانع کارا و سلیقه م میشن
آخه چرااااااااااااااااااا
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
سلام مدیر محترم
لطفا این تایپیک رو حذف کنید
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
مدیر محترم
لطفا این تایپیک رو حذف کنید
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
سپیده سحر جان مگه نمی دونی که هیچ تاپیکی این جا حذف نمی شه؟پس چه اصراری داری تاپیکت حذف شه؟
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پرنده غريب
سپیده سحر جان مگه نمی دونی که هیچ تاپیکی این جا حذف نمی شه؟پس چه اصراری داری تاپیکت حذف شه؟
سلام.آخه آبروم بشدت در خطره!!!!همه جزئیات زندگی مو گفتم.فهمیدم که یکی اینجا آشنا در اومده
-
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
عزیزم حرفت رو تو قسمت ارتباط با ما بگو....اون پایین صفحه