-
نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
سلام به همه,امیدوارم حال و احوال همتون خوب باشه
من شهریور امسال بخاطر یکسری مشکلاتی که داشتم اومدم اینجا و اون زمان دوستان یکسری راهنمایی هایی کردن
بخصوص meinoush عزیز و bahar.shadi عزیز که راهنمایی های خیلی خوبی کردن و یکسری راه ها بهم یاد دادن
اما من بعد از این مدت و مطالعه مقاله ها و عمل به حرفهاشون ، متاسفانه هنوز نتونستم خودم رو تغییر بدم.....
برا کسایی که منو نمیشناسن بگم که من:
30 سالمه و الان صبح ها سرباز هستم و عصرها شرکت مهندسی خودم کار میکنم
من الان مدتی هست که کلا همه انگیزه و امیدم رو از دست دادم
از هیچ چیز زندگی لذت نمیبرم و نمیتونم شاد باشم
این مدت که میگم تقریبا 2سال میشه که شروع شده و روز بروز هم بیشتر میشه
تلاش این چند ماه هم برای تغییر نتونست فرقی به حالم بکنه
الان حتی نمیدونم برا چی دارم زندگی میکنم.....
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
سلام عزیزم. خوبی؟
توی این تاپیک http://www.hamdardi.net/thread-26242.html
سحر برای کودک درون و والد و بالغ این کتابو معرفی کرده: کتاب وضعیت اخر. توی پست 7. (دو تا کتاب دیگه هم معرفی کرده.) من نخریدم اما می خوام بخرمش. توی اینترنت هم سرچ کنی خلاصه ای ازش هست. شاید نیازه که کودک درونمونو بیدار کنیم تا یه کمی از زندگی بتونیم لذت ببریم. شایدم بسکه واسمون ناراحتی پیش اومده یه جورایی باید با خودمون مثله ادمایی که ترک اعتیاد می کنن رفتار کنیم تا کم کم بتونیم یاد بگیریم بیخودی و بی دلیل وسط بیچارگی هم میشه خوشحال بود. (یعنی یاد بگیریم می نخورده سرخوش باشیم!)
یعنی منم مثله توام. یه روز خوشم چند روز ناخوش. اما سعی می کنم به خودم سخت نگیرم و می گم عیب نداره همون یه روزم افرین که تونستی بیخودی خوشحال باشی! کسایی که اعتیاد دارن هم فکر کنم همینکارو می کنن. برمی گردن نباید عذاب وجدان بگیرن باید بگن عیب نداره اما در عین حال تلاش کنن که دیگه برنگردن. ما هم شاید باید اینطوری با خودمون زیادی مهربون باشیم. واسه کارای خیلی جزیی کلی به خودمون حرفای خوب بزنیم و واقعا هیچ نیاز و توانی هم حداقل من ندارم دیگه که حتی بخوام واسه اشتباهای بزرگ خودمو سرزنش کنم! به اندازه کافی سرزنش شدیم و خودمونو سرزنش کردیم. کمبود توجه و محبت داریم قاعدتا دیگه!! پس باید با خودمون مهربون باشیم دیگه. سعیتو بکن. (منم خودم باز چند روزه دلم گرفته) :72:
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
مینوش عزیزم سلام
ممنون که عین همیشه میای و بهم کمک میکنی:72:
این کتاب وضعیت آخر که نوشتی برام رو الان توی نت نگاه کردم,کتاب جالبی بنظر میاد
هرچند که راستش رو بگم خیلی وقتی از مطالعه و کتاب خوندن هم دور شدم,ماه قبل که تولدم بود دوستم 2تا کتاب داد که برو بخون حالت عوض بشه,اما هنوز حتی روشون رو باز نکردم ببینم توش چی نوشته....
اگه آدم بتونه که اونجوری بشه خیلی خوب میشه,من خودم بعضی هارو میبینم با چیزهای معمولی خوش هستن بهشون حسودیم میشه
من حتی نمیدونم چه چیزی نیاز دارم تا خوش باشم,
شاید هم دلیل اصلی خوش نبودنمون این هست که تنهاییم و کسی رو برا خودمون نداریم,نمیدونم...
یا شاید چون هدفی نداریم و همینجوری داریم زندگی میکنیم اینجوری شدیم,چون من الان هیچ برنامه و هدف خاصی ندارم برا زندگیم
کارم رو هم فقط بخاطر پر کردن وقت میرم......
اگه بتونم پیدا کنم که مشکل چی هست و چرا اینجوری شدم شاید بشه یه تغییری داد
من خودم هنوز نمیدونم دلیل اصلی که حالم اینجوری شده چی هست...
راستی مینوش جون حال جسمی خودت چطور هست؟ بهتر شدی؟
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
سلام. خیلی کلی صحبت کردین
اما فقط میتونم بگم شادی فقط وقتی سمتتون میاد که با تمام وجود پذیراش باشید. یه جمله ی معروف میگه:
خوشبختی تنها سراغ کسانی میرود که فرصت کافی برای فکر کردن به بدبختی را ندارند.....
از هیچکدوم از اتفاقای اطرافتون راحت نگذرید. حتی یه اتفاق جالب کوچولو هم که میوفته نگید : که چی مثلا....!
اصلا لازمه شاد بودن رو تمرین کنید و ادای آدمای خوشحال رو دربیارید! اولش شاید براتون مضحک بنظر بیاد اما جواب میده! باور کنید!:311: :199::R:R:326::D:shy::310:
ببینید من چقدر راحت و بی دلیل میخندم!
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط meinoush
سلام عزیزم. خوبی؟
توی این تاپیک http://www.hamdardi.net/thread-26242.html
سحر برای کودک درون و والد و بالغ این کتابو معرفی کرده: کتاب وضعیت اخر. توی پست 7. (دو تا کتاب دیگه هم معرفی کرده.) من نخریدم اما می خوام بخرمش. توی اینترنت هم سرچ کنی خلاصه ای ازش هست. شاید نیازه که کودک درونمونو بیدار کنیم تا یه کمی از زندگی بتونیم لذت ببریم.:72:
مرسی meiinoush جان
باید بگم که دو تا کتاب دیگه ای رو که معرفی کردم درباره کودک والد بالغ نیست . برای بیدار کردن کودک درون کتاب شفای کودک درون رو پیشنهاد میکنم که مطالعه کنید.
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
دو سه تا کتاب معرفی کرده بود سحر توی اون پست. یه چیز دیگه هم فکر کنم آنی معرفی کرده بود تحلیل رفتار متقابل بود یا یه چیزی شبیه به این.
فکر می کنم موضوع این کتاب وضعیت اخر جالب باشه. واسه همینم احتمالا بخونیش.
ببین اگه توی ادمای اطرافت دوستات یا همکلاسیات یا اصلا یکی توی یه کلاس معمولی مثله کلاس زبان هست که همینطوری که می گی با چیزای الکی و ساده خودشو خوشحال نگه می داره تو هم سعی کن بهش نزدیک بشی یا اگه نمی شه نزدیک بشی به رفتاراش کاملا دقت کن. کم کم یاد می گیری و خودت هم میتونی اونطوری توی مواقع لازم با چیزای کوچیک خودتو خوشحال نگه داری. یعنی اگه ادمای این مدلی اطرافت هستن خیلی خوب به دونه دونه رفتاراشون دقت کن تا ببینی چطوری و چه وقت سر چه موضوعایی شروع می کنن به خوشحالی بعدش خودت می تونی به روش خودت و متناسب با روحیات خودت خوشحالی کردنای مخصوص به خود خودتو داشته باشی! (یعنی اول دقت می کنی تا یاد بگیری. بعدش تمرین می کنی و کمکم می تونی احتمالا شیوه های خوشحال کردن خودتو یاد بگیری.)
اول از همه فکر می کنم بابت هیچی واقعا هیچی حتی یه لحظه هم نباید خودمونو سرزنش کنیم. جونمون دیگه نای سرزنش شدن نداره. پس دیگه خودتو واسه هیچی سرزنش نکن. به جاش به خودت بگو تو رو همونطوری که هستی می پذیرم. اگه هم اشتباهی بکنی بازم خوب خوبی.
زیادی فکر کردن هم مشکل درست می کنه واسه ادم. بیخودی به گذشته و اینده فکر نکن. همه اش به جهنم! اینهمه سال من فکر کردم به چی رسیدم؟!!؟؟ هیچی. فقط خودمو خسته و داغون کردم. افتاب هروز میاد و میره. ادما هر کدومشون دنبال زندگی خودشونن. طبیعت هم که به کارو بار خودش مشغوله. چه من گریه کنم چه نکنم دنیا راه خودشو می ره. چه من غصه بخورم چه نخورم هر روز میاد و می ره. پس حداقلش باید سعی کنم که کمتر ناراحت بشم.
ببین من خودم بسکه اذیت شدم تو عمرم یه مقداریش هم فکر می کنم عادت شده واسم ناراحت بودن.. خیلی سریع و خیلی به سرعت حتی با یه موسیقی غمکین ناراحت میشم. اگه تو هم مثله من باشی باید خیلی با خودمون خوشرفتار باشیم. اگه هی یادمون بره که باید خوشحال باشیم و ناراحت شدیم هم خودمونو سرزنش نکنیم و هی هی سعی کنیم که خودمونو از درون شاد نگه داریم. فعلا که کسی نیست که اینکارو واسمون بکنه. همش هم تنها بودیم. ولی حداقل خودمون که هستیم. باید خودمون هر چی می تونیم سعی کنیم که از درون شاد باشیم. دیگه اینطوری کسی نمی تونه ناراحتمون کنه. چون به جایی می رسیم که بدون خوردن می هم مستیم! یعنی یاد می دیم به خودمون که خوشحال باشیم. بدون دلیل خاصی. لازمه اش هم اینه که هی فکر نکنیم امروز چی شد فردا چی میشه خونوادم اینکارو کردن باعث شدن فلان شانسم از بین بره و دو سه دهه ی عمرمو به فنا دادن و .... این فکرا فقط فرسوده امون می کنه. به جاش باید کارایی رو که دوست داریم جایگزین کنیم. مثلا تو می تونی اگه دوست داری مسایل ریاضی حل کنی توی اوقاتی که فکرت به هم ریخته است. اینطوری هم فکرو از افکاری که فرسایش می دن برمی داری هم سازماندهی می کنی با مسایل ریاضی افکارتو. خلاصه مهلت خیال کردن به خودت نده. وگرنه من یکی اگه شروع کنم فکر نمی کنم حالا حالا ها اشکم بند بیاد! به گذشته و چیزایی که از دست دادی فکر نکن. حتی به چیزایی که به دست اوردی هم فکر نکن. وضع موجودتو ببین و بسنج. ببین چی می خوای برای اینده ات و بر اساس اون تلاش کن. زیادی به گذشته هامون فکر کنیم خوب نیست. هی من می نشستم تحلیل می کردم که چی چرا فلان وقت اینطوری شد!! خوب که چی؟
بد نیستم قربونت ممنون از احوالپرسی. هر مریضی هم سرم اومد از همین فکرو خیالا بود یا بی توجهی به سلامت خودم.
راستی یه کمی دیر جوابتو دادم گفتم تاپیکت بالا هست بمونه شاید یکی بیاد پست بذاره واست به دردت بخوره و بعدا که تاپیک دوباره رفت پایین من بیام پست بذارم که دوباره بیاد بالا :)
---
ممنون سحر جان از راهنمایی های خیلی مفید و کتابایی که معرفی کردی.
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
مینوش عزیزم سلام
خیلی خیلی ازت معذرت میخوام که اینجوری دیر جواب میدم
صبح ها سربازی و بعدش کار,آخر شب خسته و کوفته میرسم خونه....
راستی واسه اون کتاب وضعیت آخر دیروز از 2جا پرسیدم نداشت! اگه خودت خریدی به منم بگو از کجا خریدی,فردا که 5شنبه هست و سرم خلوت هست برم دنبالش,آخه حتما میخوام که بخرم و بخونم
اگه تو هم پیدا نکردی برای تو هم بخرم یکی؟
باهم شروع کنیم به خوندن
اتفاقا توی محل سربازیم چندتا از بچه ها هستن که الکی دلخوش هستن و میزنیم تو سر و کله همه,البته سنشون از من کمتره همه
واسه مردم سربازی جای بد هست,اما من چون اونجا بگو بخند هست شده جای دلخوشیم:163:
ولی راستش رو بگم من هیچوقت نفهمیدم اینا چجوری بخاطر چیزهای ساده و معمولی خوش هستن,
شاید بیخیال بودن نسبت به مشکلات زندگی هم یه نعمت هست که خدا به بعضیها میده و میشه جز محاسن اخلاقیشون
ولی حرفت رو کاملا قبول دارم که افتادن با اینجور آدمها لااقل باعث میشه آدم روزی 1-2 ساعت هم همچی رو فراموش کنه......هرچند اگه این خوشی ظاهری باشه
اتفاقا برای فردا شب هم چندتا از همین دوستهام رو دعوت کردم خونم که دور هم باهم شام بخوریم و بگیم و بخندیم...
هرچند که فقط چند ساعت باشه و کوتاه و گذرا
مینوش جون من هم دیگه تحمل اینکه بشینم به مشکلاتم فکر کنم رو ندارم,واسه این هم سعی میکنم انقدر سرم رو گرم کنم که فرصت نکنم,هرچند که شاید روش اشتباهی هست
اما امان از وقتهایی که بیکار بمونم,بی اختیار همه مشکلات و غصه های زندگیم میاد سراغم
عین امشب که زود اومدم خونه و تنها نشستم....
کسی هم نیست که باهاش دو کلمه درد و دل کرد...
اصولا از نظر من آدم نباید هیچ وقت از خودش بپرسه چرا، خیلی از مردم یک عمر زندگی میکنن و این سوال به ذهنشون نمیرسه, چون وقتی میپرسه همچی شروع میشه, اونوقته که ظواهری که واقعیت رو پنهون کردن آشکار میشن, همون واقعیت که زندگی پوچ هست
شاید مشکل ما هم همین هست, بخاطر بعضی مسایل ظواهر توی زندگیمون کم هست
همین که تنهاییم و سرمون گرم نیست یکی از این ظواهر هست که نداریم توی این سن, یا هدفی که فکرمون بهش مشغول بشه
واقعیت سن من و تو دیگه کم هم نیست, 30 رو داریم رد میشیم و همچنان سردرگم....
خلاصه من دقیقا دنبال همون شادی درون که میگی هستم,نه شادی ظاهری و زودگذر
احساس خوبی داشته باشم از اینکه دارم زندگی میکنم و به جلو میرم....
حتی وقتی که تنها نشستم هم احساس بد بهم دست نده
امیدوارم اینبار بتونم موفق بشم و چند ماه دیگه باز نیام تاپیک بزنم که نشد و نتونستم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط the secret
سلام. خیلی کلی صحبت کردین
اما فقط میتونم بگم شادی فقط وقتی سمتتون میاد که با تمام وجود پذیراش باشید. یه جمله ی معروف میگه:
خوشبختی تنها سراغ کسانی میرود که فرصت کافی برای فکر کردن به بدبختی را ندارند.....
از هیچکدوم از اتفاقای اطرافتون راحت نگذرید. حتی یه اتفاق جالب کوچولو هم که میوفته نگید : که چی مثلا....!
اصلا لازمه شاد بودن رو تمرین کنید و ادای آدمای خوشحال رو دربیارید! اولش شاید براتون مضحک بنظر بیاد اما جواب میده! باور کنید!:311: :199::R:R:326::D:shy::310:
ببینید من چقدر راحت و بی دلیل میخندم!
سلام
انشالله که همیشه همینجوری شاد و خوشبخت باشید
راستش من دقیقا نمیدونم که چی منو شاد و خوشحال میکنه از درون
شاید این هم مضحک بنظر برسه, ولی من واقعا نمیدونم که باید چیکار کنم
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
عرض کردم
اولش فقط سعی کنید ادای آدمای شاد رو دربیارید. بخدا سخت نیس.
مثلا همین فردا رو... که شبشم مهمون دارید. برای خوشبختی تمرین بکنید! یه فردارو سعی کنید لبخند از چهره تون محو نشه! فقط یه فردارو ! صبح که بیدار شدید بگید الان یه صبح قشنگ و یه روز جدیده منم میخوام حسابی خودمو تحویل بگیرم! فردارو یه مدل دیگه موهاتونو شونه کنید، بند کفشتونو (اگه کفشتون بند داره) یه مدل دیگه ببندید! برا خودتون یه هدیه کوچیک بخرید. به خیابون و اطرافتون نگاه کنید. قطعا چیزایی هرچند کوچیک برای یه حس خوب پیدا میکنید!
افکار منفی تون رو برای یه روز تعطیل کنید و کرکره شو بدید پایین! بگید امروز مال خودمه!
بعد میبینید اگه تونستید این تمرینو برای یه روز انجام بدید قطعا بازهم میتونید ادامه ش بدید....
تو این دنیا هم چی تمرین میخواد. حتی خوشبختی!
منم زندگی بی نقصی ندارم. اتفاقا منم همین چند وقت پیش یه تاپیک زدم اینجا.
اما شادی رو هیچوقت از خودم دریغ نمیکنم.
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
من از خ انقلاب خریدم. گرونم بود 13500. ممنون گلم. ولی دستمونم که به هم نمیرسه که. اگه واسه منم می خریدی که نمی تونستم ازت بگیرم :)
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
برای خودتون لوگو طراحی کردید؟!;)
اگه اهکارهای مارو برای یه روز عملی کردید، بیاین نتیجه ش رو برای ما هم تعریف کنید.
لبخند رو فراموش نکنید
:310:
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط the secret
برای خودتون لوگو طراحی کردید؟!;)
اگه اهکارهای مارو برای یه روز عملی کردید، بیاین نتیجه ش رو برای ما هم تعریف کنید.
لبخند رو فراموش نکنید
:310:
سلام
آره امروز عضو شدم و گقتم از امکانات استفاده کنم و یه کم پروفایلم رو قشنگ کنم:163:
راستش هنوز عملی نکردم
اما همین فردا میخوام عملی کنم
البته خوشبختانه من در ظاهر حالت افسرده ندارم و اینکه کسی منو ببینه نمیفهمه مشکل دارم,
اما دلم مسله داره
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
ایشالا دلتونم مسئله ش برطرف میشه
لبخند رو تو تنهایی تونم داشته باشید. اینکه فقط برای اطرافیان حفظ ظاهر کنید خیلی دردی رو دوا نمیکنه!
واقعا باید جلوی آینه هم که میرید لبخند و مهربونیتونو خودتونم ببینید!
بد نمیبینید! قول میدم.
شما آدم خوشبختی هستید من میدونم:310:
راستی.....
!:rolleyes:
شمام تو تاپیک من بیاین نظر بدبد. البته اگه وقت کردید
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط کیش میش
راستش من دقیقا نمیدونم که چی منو شاد و خوشحال میکنه از درون
شاید این هم مضحک بنظر برسه, ولی من واقعا نمیدونم که باید چیکار کنم
آدم وقتی از درون خوشحال میشه که از زندگیش راضی باشه
روزهایی رو یادتون میاد که قبلا از زندگیتون راضی بودید؟
ببینید اون روزا چطوری روزاتونو میگذروندید و علت رضایتتون چی بوده
همون شرایطو برای خودتون بوجود بیارید
هرکسی با یه چیزی شاد میشه و احساس رضایت از زندگیش پیدا می کنه
بعضی آدما واسشون ارتباطات خیلی مهمه
بعضیا موفقیت کاری
بعضیا تحصیل
و ...
ببینید تو اون دوران زندگیتون که شاد بودید و راضی بودید، کدوم یکی از اینا رو داشتید
ممکنه بگید من الآن سنم بیشتر شده و نیاز به همدم دارم ولی اونموقع اینطور نبوده
اما من میگم، اگه شرایطش رو داشتید، یه اقدامی می کردید
حالا که نمیخواید یا نمیتونید اقدامی بکنید بهتره کلا بهش فکر نکنید تا شرایطش فراهم شه
ضمنا تا آدم خودش خوشبخت نباشه نمیتونه یکی دیگه رو خوشبخت کنه
اول خودتونو خوشبخت کنید:72:
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط meinoush
من از خ انقلاب خریدم. گرونم بود 13500. ممنون گلم. ولی دستمونم که به هم نمیرسه که. اگه واسه منم می خریدی که نمی تونستم ازت بگیرم :)
مینوش جون سلام،خوبی؟
چندبار خواستم بهت پیام بدم ولی اینباکست پر هست
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
قرار بود اگه تغییری ایجاد شد بیاید و برای ماهم تعریف کنید!
فکر کنم این روزا خیلی خوشحالید که تاپیکتونو دیگه ادامه نمیدید.
خوب... خداروشکر:180:
راستی مرسی که اومدید تاپیک منم دیدید و نظر دادید!:cool:
http://http://hamdardi.net/thread-25822.html
لینک بالایی خراب شد
http://hamdardi.net/thread-25822.html
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط the secret
سلامم
خوبی؟
دیشب داشتم مینوشتم که اینترنت پرید
راستش خوشحال از درون که نیستم,ولی همونجور که گفتم انقدر کار برا خودم جور میکنم که بعضی شبها بزور 4-5 ساعت بتونم بخوابم
اینجوری کمر وقت واسه غصه هام پیدا میکنم
البته واسه پیشرفت برا کارم هم خوب شده:163: دیشب یه مصاحبه خبری داشتم:163:
راستی به تاپیکت هم سر زدم و اولین پستت رو خوندم
ولی نوشتن رو نگه میدارم ظهر که اومدم بیام همه 3 صفحه رو بخونم, مثلا من باید 7 از خونه درمیومدم هنوز صبحونه هم نخوردم:303:
خیلی خیلی ازت ممنونم که پیگیر تاپیک و حال من هستی
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
کیش میش جونم این دو تا تاپیکای اخر بهارزندگی رو بخون. اقای sci راهنمایی های خوبی داره می کنه شاید به درد ما هم بخوره.
http://www.hamdardi.net/thread-26473.html
http://www.hamdardi.net/thread-26620.html
پر نیست. منم باید شارژ داشته باشم. یعنی پیام خصوصی باید هر دو نفر شارژ داشته باشن تا بشه فرستاد و دریافت کرد.
امیدوارم حالت بهتر باشه.
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
سلام آقای کیش میش
دوران خوش سربازی رو تبریک میگم بهتون.
این هم یک مرحله خوب برای تکمیل شخصیته پس قدرش رو بدونین.
اگر امکانش هست بفرمایین برای نهادینه کردن این تغییرات مثبت در خودتون چه اقدام هایی کردین؟
برامون موردی بنویسین اقداماتتون رو؟
نکته بعدی در مورد حرفیه که نوشتین :
نقل قول:
ولی راستش رو بگم من هیچوقت نفهمیدم اینا چجوری بخاطر چیزهای ساده و معمولی خوش هستن,
شاید بیخیال بودن نسبت به مشکلات زندگی هم یه نعمت هست که خدا به بعضیها میده و میشه جز محاسن اخلاقیشون
میدونین اگر آدم برای بدست آوردنه چیزهای ساده خوشحال نشه و ابراز شادی نکنه ، هرگز نمیتونه شاد بودن رو
تمرین کنه؟
انقدر غمگین بودن رو تمرین کردین و تنها بودن رو که بهش خو گرفتین!
البته خانواده هم در ایجاد این حالت بی تاثیر نبودن اما بهر حال شما که مشکلتون رو فهمیدین باید اقدامی بکنین!
میگن کسی که برای داشتن چیزهای ساده خوشحال نشه هرگز طعم شادی رو نمیچشه!
چون سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش!
به نظر من شما مشکلی در زندگی ندارن و نیاز دارین اتفاقا توی زندگیتون چالش ایجاد کنین تا از رکود در بیاد زندگیتون!
اون آدم های الکی خوش نیستن! دنیا رو جدی نمیگیرن و برای هر چیز کوچکی از خدا با شادی تشکر می کنن!
برای شاد بودن :
- از خداوند هر شب برای 10 تا نعمتی که دارین تشکر کنین موقع خواب!
- در جمع های شاد قرار بگیرین!
- برای خودتون چالش ایجاد کنین!
- در فعالیت های خیریه و اجتماعی شرکت کنین!
- همیشه لبخند بزنین و خنده رو بودن رو تمرین کنین چون بهتون انرژی مضاعف میده!
- روزی 5 بار در زمان های مختلف روز برای مدت کوتاهی چشمانتون رو ببندین و لبخند بزنین و به خاطرات خوبتون فکر
کنین!
تا اینجاش رو داشته باشین تا بعد...
ضمن اینکه به سوالات بالا هم جواب بدین!
===========
راستی آواتارتون خیلی شبیه تابلو یک کافه به نام "کیش میش" هست که من هر روز میبینمش. میشناسین اونجا رو؟
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
سلام
میبینید؟؟؟ دوستان هم عرایض بنده رو تایید میکنن:310:
راستی موفقیت کاریتونم بهتون تبریک میگم.:72::104:
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط زنده دل
آدم وقتی از درون خوشحال میشه که از زندگیش راضی باشه
روزهایی رو یادتون میاد که قبلا از زندگیتون راضی بودید؟
ببینید اون روزا چطوری روزاتونو میگذروندید و علت رضایتتون چی بوده
همون شرایطو برای خودتون بوجود بیارید
هرکسی با یه چیزی شاد میشه و احساس رضایت از زندگیش پیدا می کنه
بعضی آدما واسشون ارتباطات خیلی مهمه
بعضیا موفقیت کاری
بعضیا تحصیل
و ...
ببینید تو اون دوران زندگیتون که شاد بودید و راضی بودید، کدوم یکی از اینا رو داشتید
ممکنه بگید من الآن سنم بیشتر شده و نیاز به همدم دارم ولی اونموقع اینطور نبوده
اما من میگم، اگه شرایطش رو داشتید، یه اقدامی می کردید
حالا که نمیخواید یا نمیتونید اقدامی بکنید بهتره کلا بهش فکر نکنید تا شرایطش فراهم شه
ضمنا تا آدم خودش خوشبخت نباشه نمیتونه یکی دیگه رو خوشبخت کنه
اول خودتونو خوشبخت کنید:72:
سلام,معذرت میخوام که دیر جواب میدم
راستش مسله جالب اینجاست که من الان موقعیت تحصیلی خوبی دارم,تدریس می کنم
موقعیت مالی و کاری خوبی دارم,الان چند روز هست بخاطر یکی از پروژهام اسمم توی خبرگذاریها و روزنامهاست و .....
اما اون زمان قدیم که خوش بودم هیچکدوم اینارو نداشتم......
شاید اون زمان تنها چیزی که داشتم امید و آرزوهایی بود که میخواستم بهش برسم
قکر میکردم قرار هست یه زندگی خوب و شاد جمع کنم, ولی حالا توی 30 سالگی میبینم خیلی احساسها درونم از بین رفته,عین آدم آهنی شدم
نمیدونم این حس خوب که توی من از بین رفته رو چطور میتونم باز برگردونم,
همون انگیرها و دلخوشیها رو توی خودم ایجاد کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط meinoush
کیش میش جونم این دو تا تاپیکای اخر بهارزندگی رو بخون. اقای sci راهنمایی های خوبی داره می کنه شاید به درد ما هم بخوره.
http://www.hamdardi.net/thread-26473.html
http://www.hamdardi.net/thread-26620.html
پر نیست. منم باید شارژ داشته باشم. یعنی پیام خصوصی باید هر دو نفر شارژ داشته باشن تا بشه فرستاد و دریافت کرد.
امیدوارم حالت بهتر باشه.
عزیزم مرسی که اون تاپیکهارو بهم معرفی کردی
الان میشینم بخونمش، کاش این مشکل هم مثل سرماخوردگی بود,یه دارو تزریق میکردی و خوب میشدی
پس قضیه پیام هم اونجوریه، من نمیدونستم، هی با خودم میگفتم مینوش چرا سر نمیزنه اینارو خالی کنه:163:
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
خدا قوت!!!!:73::307:
میشه بپرسم رشته تون چیه؟
کلا تو چه زمینه ای فعالیت میکنید؟؟؟
در ضمن... حتما شوخی میکنید که مثل آدم آهنی شدید! اینا دغدغه های یه آدم آهنی بی احساس نیست!
همینقدر که نگران احساساتتون هستید حرفتون رو داره نقض میکنه!
تا خودتون با احساساتتون قهر نکنید اونا جایی نمیرن! خیالتون راحت!:72:
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط meinoush
کیش میش جونم این دو تا تاپیکای اخر بهارزندگی رو بخون. اقای sci راهنمایی های خوبی داره می کنه شاید به درد ما هم بخوره.
http://www.hamdardi.net/thread-26473.html
http://www.hamdardi.net/thread-26620.html
پر نیست. منم باید شارژ داشته باشم. یعنی پیام خصوصی باید هر دو نفر شارژ داشته باشن تا بشه فرستاد و دریافت کرد.
امیدوارم حالت بهتر باشه.
عزیزم مرسی که اون تاپیکهارو بهم معرفی کردی
الان میشینم بخونمش، کاش این مشکل هم مثل سرماخوردگی بود,یه دارو تزریق میکردی و خوب میشدی
پس قضیه پیام هم اونجوریه، من نمیدونستم، هی با خودم میگفتم مینوش چرا سر نمیزنه اینارو خالی کنه:163:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط bahar.shadi
سلام آقای کیش میش
دوران خوش سربازی رو تبریک میگم بهتون.
این هم یک مرحله خوب برای تکمیل شخصیته پس قدرش رو بدونین.
مرسی واسه تبریکت,ولی من خیلی دلم میخواد این دوران خوش زود تموم بشه:163:
اگر امکانش هست بفرمایین برای نهادینه کردن این تغییرات مثبت در خودتون چه اقدام هایی کردین؟
برامون موردی بنویسین اقداماتتون رو؟
منظورتون در مورد اون تغییرات عملی که گفتم هست؟
راستش تنها تغییر که ایجاد کردم این هست که توی ماشینم آهنگهای غمگین رو جمع کردم,
فقط همین,ولی بقیه قسمتها مونده
مثلا نظر داشتم ورزش برم ولی وقت پیدا نمی کنم اصلا
[b][color=#006400]میدونین اگر آدم برای بدست آوردنه چیزهای ساده خوشحال نشه و ابراز شادی نکنه ، هرگز نمیتونه شاد بودن رو تمرین کنه؟
انقدر غمگین بودن رو تمرین کردین و تنها بودن رو که بهش خو گرفتین!
البته خانواده هم در ایجاد این حالت بی تاثیر نبودن اما بهر حال شما که مشکلتون رو فهمیدین باید اقدامی بکنین!
میگن کسی که برای داشتن چیزهای ساده خوشحال نشه هرگز طعم شادی رو نمیچشه!
چون سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش!
راستش من مشکل خودم رو میدونم ولی راه درمانش رو نمی دونم چیکار کنم
مثلا همین که واسه چیزهای کوچیک خوشحال بشم چجوری،چجوری دلم رو تغییر بدم
دلم میخواد عین بچه ها باشم,شاد بشم و بالا پایین بپرم
هیچوقت دلم نمی خواست عین پدر و مادرم سرد باشم, ولی متاسفانه شدم
-
- برای خودتون چالش ایجاد کنین!
این رو متوجه نشدم,یعنی چیکار باید بکنم؟
===========
راستی آواتارتون خیلی شبیه تابلو یک کافه به نام "کیش میش" هست که من هر روز میبینمش. میشناسین اونجارو؟
آره,آواتارم طرح کافه کیش میش هست
من از کاپوچینو مخصوصش خیلی خوشم ,البته 2-3 تا جای تهران هست و شعبه داره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط the secret
خدا قوت!!!!:73::307:
میشه بپرسم رشته تون چیه؟
کلا تو چه زمینه ای فعالیت میکنید؟؟؟
در ضمن... حتما شوخی میکنید که مثل آدم آهنی شدید! اینا دغدغه های یه آدم آهنی بی احساس نیست!
همینقدر که نگران احساساتتون هستید حرفتون رو داره نقض میکنه!
تا خودتون با احساساتتون قهر نکنید اونا جایی نمیرن! خیالتون راحت!:72:
مرسی,ممنون بخاطر تبریکت
من ارشد سازه هستم
الان تقریبا فقط کارهای علمی پژوهشی میکنم در زمینه رشته خودم و چون وقتم کم هست به چیزهای دیگه نمیرسم متاسفانه
از اون جهت گفتم آدم آهنی که چون فکر میکنم احساس شادی و لذت و.... توی من خیلی کم شده
چیزی که اصلا دوست ندارم
دلم میخواد شب که سرم رو روی بالشم میذارم با حس کنم انرژِی مثبت دارم
بقولت با احساسم آشتی کنم
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
[size=medium]سلام آقای مهندس من تاپیک شما همیشه دنبال میکنم:)
فکر میکنم من هم تا حدود زیاااادی مثل شما هستم ... مثل ابنکه کلا یادم نمیاد کی دقیقا آخرین بار عمیقا و از ته دل خندیدم کی احساس کردم واقعا آرومم کی شاد بودم اینا که مینویسم واقعا اشکم در اومده:( چه جالب تو خونه بابا و مامان من هم بهم میگن تو اصلن احساس داری؟شاد میشی؟روحت مردس:163: خودمم اینطوری فکر میکنم باشم یک روح مرده و درگیر فکر و خیاللل بیهوده :163: با اینکه نزدیک کنکور ارشدم هست ولی اصلا تمرکز ندارم اصلن:(:163: واقعا خستممممممم
میدونین شاید این پست من بیهوده باشه و بهتون کمکی نکنه ولی فقط میخواستم بدونین باتون همدردی میکنم و همیشه پستاتون میخونم...
راستی یه چیز دیگه فکر میکنم این روحیه خشک یه مقدارشم به خاطر رشتتونباشه آخه منم تقریبا همرشته شما هستم و میدونم که این زمینه رشته ها خیلللییی از انرژی و فکر آدم میگیره متاسفانه:([/size]
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
دلتون میخواد شاد باشید و مثل بچه ها بالا و پایین بپرید؟
خوب محض رضای خدا این کارو بکنید!!!! از چی میترسید؟! :316:
میترسید این حرکتتون مضحک بنظر بیاد؟ اوکی خب تو تنهاییتون این کارو بکنید و براش تمرین کنید؟! بابا یک بار فقط اداشو دربیارید کافیه! یک بار امتحان کنید!
ایییییییینهمه احساس رو غل و زنجیر کردید، نمیذارید نفس بکشن! بعد میگید نمیدونم چرا احساساتم دارن کمرنگ میشن؟؟؟؟ خب منم جای احساستون بودم و میدیدم کسی نیست صدای منو بشنوه و تحویلم بگیره، قهر میکردم میرفتم!!!
منظور دوستمون هم از چالش این بود که یه کاری برای زندگیتون بکنید که از یک نواختی سربازی-کار-خونه -خواب دوباره سربازی-کار-خونه-خواب دربیاید!
رشته هامون هم شاید یه جورایی مثل هم باشه ( دربدر دارم دنبال یکی میکردم که یکی کتاب استاتیک میریام یا جانسون رو برای 1ماه بهم قرض بده:D:325:
راستییییی! نظرتونم خوندم
ممنون که اومدید:72:
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
سلام....
دیشب بودید اما یهو دیدم نیستید!:163:
اومدم بگم امروز رو الکی هدر ندییییییییدا...! حتما برید یه پارک یه ذره بدویید! یه فیلمی چیزی ببینید!
خودتون رو بزنید به شارژ تا full battery بشید!
فردا اولین روز از یه هفته جدید و قشنگه!:227:
برای شروعش آماده اید؟؟!! :326:
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arameshe ziba
[size=medium]سلام آقای مهندس من تاپیک شما همیشه دنبال میکنم:)
فکر میکنم من هم تا حدود زیاااادی مثل شما هستم ... مثل ابنکه کلا یادم نمیاد کی دقیقا آخرین بار عمیقا و از ته دل خندیدم کی احساس کردم واقعا آرومم کی شاد بودم اینا که مینویسم واقعا اشکم در اومده:( چه جالب تو خونه بابا و مامان من هم بهم میگن تو اصلن احساس داری؟شاد میشی؟روحت مردس:163: خودمم اینطوری فکر میکنم باشم یک روح مرده و درگیر فکر و خیاللل بیهوده :163: با اینکه نزدیک کنکور ارشدم هست ولی اصلا تمرکز ندارم اصلن:(:163: واقعا خستممممممم
میدونین شاید این پست من بیهوده باشه و بهتون کمکی نکنه ولی فقط میخواستم بدونین باتون همدردی میکنم و همیشه پستاتون میخونم...
راستی یه چیز دیگه فکر میکنم این روحیه خشک یه مقدارشم به خاطر رشتتونباشه آخه منم تقریبا همرشته شما هستم و میدونم که این زمینه رشته ها خیلللییی از انرژی و فکر آدم میگیره متاسفانه:([/size]
آرامش زیبا سلام
اسمت که خیلی احساس خوب به آدم میده
باز خوبه پدر و مادرت رو رفتارت حساس هستن,پدر و مادر من که هیچوقت ندیدن من رو
امیدوارم بلکه همین تاپیک و کمک هایی که دوستان میکنن به درد شما هم بخوره
لذت نبردن از زندگی خیلی سخت هست....
در مورد رشته هم زیاد تایید نمی کنم
چون بهرحال چندتا از هم رشته ایهای خودم هستن که زندگی خوب و شادی دارن
نقل قول:
نوشته اصلی توسط the secret
سلام....
دیشب بودید اما یهو دیدم نیستید!:163:
اومدم بگم امروز رو الکی هدر ندییییییییدا...! حتما برید یه پارک یه ذره بدویید! یه فیلمی چیزی ببینید!
خودتون رو بزنید به شارژ تا full battery بشید!
فردا اولین روز از یه هفته جدید و قشنگه!:227:
برای شروعش آماده اید؟؟!! :326:
سلامم
چقدر شاد و پر انرژِی هستی :104: بزنم به تحته
ظرف بیارم یکم از انرژِیت هم به من بده:163:
امروز رو میتونم بگم سعی کردم به خودم خوش بگذرونم,چند ساعت با دوستام بودم
بقول تو یکم دیوونه بازی درآوردیم عین بچه ها:311:
در مورد تغییر توی نحوه زندگی هم همش احساس میکنم خیلی کمبود وقت دارم و نمیتونم برنامه های دیگه رو توی زندگیم بیارم
یهو میبینم شب شده, کاش روز 48 ساعت بود
راستی خانم مهندس واسه کتاب استاتیک هم کتابخونم رو نگاه کنم,اگه به کسی نداده باشم میدم بهت
آخرین بار دوره لیسانس ازش استفاده کردم
[/b]
راستی بچه ها من از فردا بمدت چند رور میرم سفر , نمیدونم بتونم اینجا سر بزنم یا نه
خواستم بدونید که دیر جواب دادم ازم دلخور نباشید
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
عالیه! خیلی عالیه! به این میگن یه شروع خوب! (سفر، تفریح با دوستان،خندیدن و...)
بابا منکه دارم ظرف ظرف انرژی میریزم اینجا:311:
مراقب خودتون باشید!
امروز به یه مطلب قشنگ برخوردم. برای شما هم میذارمش.
امیدوارم براتون جالب باشه:72:
قسمتی ار وصیت نامه ادوارد ادیش ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی در سن 76 سالگی
من ادوارد ادیش هستم که برای شما می نویسم ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی با سرمایه
ای هنگفت و حساب بانکی که گاهی خودم هم در شمردن صفرهای مقابل ارقامش گیج می
شوم ! دارای شم اقتصادی بسیار بالا که گویا همواره به وجودم وحی می شود چه چیز را
معامله کنم تا بیشترین سود از آن من شود ، البته تنها شانس و هوش نبود من تحصیلات
دانشگاهی بالایی هم داشتم که شک ندارم سهم موثری در موفقیتهای من داشت .
یادم هست وقتی بیست ساله بودم خیال می کردم اگر روزی به یک چهلم سرمایه فعلیم برسم
خوشبخترین و موفقترین مرد دنیا خواهم بود و عجیب است که حالا با داشتن سرمایه ای چهل
برابر بیشتر از آنچه فکر می کردم باز از این حس زندگی بخش در وجودم خبری نیست .
من در سن 22 سالگی برای اولین بار عاشق شدم . راستش آن وقتها من تنها یک دانشجوی
ساده بودم که شغلی و در نتیجه حقوقی هم نداشتم . بعضی وقتها با تمام وجود هوس می
کردم برای دختر موردعلاقه ام هدیه ای ارزشمند بگیرم تا عشقم را باور کند و کاش آن روزها
کسی بود به من می گفت که راه ابراز عشق خرید کردن نیست که اگر بود محل ابراز عشق
دلباخته ترین عاشق ها ، فروشگاهها می شد !!
کسی چیزی نگفت و من چون هرگز نتوانستم هدیه ای ارزشمند بگیرم هرگز هم نتوانستم علاقه
ام را به آن دختر ابراز کنم و او هم برای همیشه ترکم کرد . روز رفتنش قسم خوردم دیگر تا
روزی که ثروتی به دست نیاوردم هرگز به دنبال عشقی هم نباشم و بلند هم بر سر قلبم فریاد
کشیدم : هیس ، از امروز دگر ساکت باش و عجیب که قلبم تا همین امروز هم ساکت مانده است …
و زندگی جدید من آغاز شد …
من با تمام جدیت شروع به اندوختن سرمایه کردم ، باید به خودم و تمام آدمها ثابت می کردم
کسی هستم . شاید برای اثبات کسی بودن راههای دیگری هم بود که نمی دانم چرا آنوقتها به
ذهن من نرسید …
دیگر حساب روزها و شبها از دستم رفته بود . روزها می گذشت ، جوانیم دور میشد و به جایش
ثروت قدم به قدم به من نزدیکتر می شد ، راستش من تنها در پی ثروت نبودم ، دلم می خواست
از ورای ثروت به آغوش شهرت هم دست یابم و اینگونه شد ، آنچنان اسم و رسمی پیدا کرده
بودم که تمام آدمهای دوروبرم را وادار به احترام می کرد و من چه خوش خیال بودم ، خیال می
کردم آنها دارند به من احترام می گذارند و اما دریغ که احترام آنها به چیز دیگری بود .
آن روزها آنقدر سرم شلوغ بود که اصلا وقت نمی کردم در گوشه ای از زنده ماندنم کمی زندگی
هم بکنم ! به هر جا می رسیدم باز راضی نمی شدم بیشتر می خواستم ، به هر پله که می
رسیدم پله بالاتری هم بود و من بالاترش را می خواستم و اصلا فراموش کرده بودم اینجا که
ایستادم همان بهشت آرزوهای دیروزم بود کمی در این بهشت بمانم ، لذتش را ببرم و بعد پله
بعدی ، من فقظ شتاب رفتن داشتم حالا قرار بود کی و کجا به چه چیز برسم این را خودم هم نمی دانستم !
اوایل خیلی هم تنها نبودم ، آدمها ی زیادی بودند که دلشان می خواست به من نزدیکتر باشند ،
خیلی هاشان برای آنچه که داشتم و یکی دو تا هم تنها برای خودم و افسوس و هزاران
افسوس که من آن روزها آنقدر وقت نداشتم که این یکی دو نفر را از انبوه آدمهایی که احاطه
ام کرده بودند پیدایشان کنم ، من هرگز پیدایشان نکردم و آنها هم برای همیشه گم شدند و
درست ازروز گم شدن آنها تنهایی با تمام تلخیش بر سویم هجوم آورد . من روز به روز میان
انبوه آدمها تنها و تنها تر میشدم و خنده دار و شاید گریه دارش اینجاست هیچ کس از تنهایی من
خبر نداشت و شاید خیلیها هم زیر لب زمزمه می کردند : خدای من ، این دگر چه مرد
خوشبختیست ! و کاش اینطور بود …
و باز روزها گذشت ، آسایش دوش به دوش زندگیم راه می رفت و هرگز نفهمیدم آرامش این
وسط کجا مانده بود ؟
ایام جوانی خیال می کردم ثروت غول چراغ جادوست که اگر بیاید تمام آرزوها را براورده می کند
و من با هزاران جان کردن آوردمش اما نمی دانم چرا آرزوها ی مرا براورده نکرد …
کاش در تمام این سالها تنها چند روز، تنها چند صبح بهاری پابرهنه روی شنها ی ساحل راه می
رفتم تا غلقلک نرم آن شنهای خیس روحم را دعوت به آرامش می کرد .
کاش وقتهایی که برف می آمد من هم گوله ای از برف می ساختم و یواشکی کسی را نشانه
می گرفتم و بعد از ترس پیدا کردنم تمام راه را بر روی برفها می دویدم .
کاش بعضی وقتها بی چتر زیر باران راه می رفتم ، سوت می زدم ، شعر می خواندم ،
کاش با احساساتم راحتر از اینها بودم ، وقتهایی که بغضم می گرفت یک دل سیر گریه می کردم
و وقت شادیم قهقهه خنده هایم دنیا را می گرفت …
کاش من هم می توانستم عشقم را در نگاهم بگنجانم و به زبان چشمهایم عشق را می گفتم …
کاش چند روزی از عمرم را هم برای دل آدمها زندگی می کردم ، بیشتر گوش می کردم ، بهتر
نگاهشان می کردم …
شاید باورتان نشود ، من هنوز هم نمی دانم چگونه می شود ابراز عشق کرد ، حتی نمی دانم
عشق چیست ، چه حسیست تنها می دانم عشق نعمت باشکوهی بود که اگر درون قلبم بود
من بهتر از اینها زندگی می کردم ، بهتر از اینها می مردم .
من تنها می دانم عشق حس عجیبیست که آدمها را بزرگتر می کند . درست است که می گویند
با عشق قلب سریعتر می زند ، رنگ آدم بی هوا می پرد ، حس از دست و پای آدم می رود اما
همانها می گویند عشق اعجاز زندگیست ، کاش من هم از این معجزه چیزی می فهمیدم ….
کاش همین حالا یکی بیاید تمام ثروت مرا بردارد و به جایش آرام حتی شده به دروغ ! درون
گوشم زمزمه کند دوستم دارد ، کاش یکی بیاید و در این تنهایی پر از مرگ مرا از تنهایی و
تنهایی را از من نجات دهد ، بیاید و به من بگوید که روزی مرا دوست داشته است ، بگوید بعد از
مرگ همواره به خاطرش خواهم ماند ، بگوید وقتی تو نباشی چیزی از این زندگی ، چیزی از این
دنیا ، از این روزها کم می شود .
راستی من کجای دنیا بودم ؟
آهای آدمها ، کسی مرا یادش هست ؟؟؟
اگر هست تو را به خدا یکی بیاید و در این دقایق پر از تنهایی به من بگوید که مرا دوست داشته
است …
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
کیش میش منم موافقم تا حدی با بهار. مشکل نداری. می دونی خالیه. یعنی مشکلی نیست. هیچی نیست. یه خلا است. اینه که حس سردی و ناراحتی و یخ کردن می ده به ادم. انگار وسط سرما باشه ادم. یعنی مشکلی نداری واقعا. پول داری و چیزایی که مورد نیازته داری اعتبار و کار و شغل هم داری. من هیچکدوم اینا رو ندارم! فقط جای محبته که تو دلت خالیه. باید یکی رو واسه خودت پیدا کنی. در واقع جای نگرانی نیست عزیز. اوضات خوبه.
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
سلام:82:
از سفر برگشتید؟ چطور بود؟ خوش گذشت؟
برامون تعریف کنید:122:
حسابی خندیدید یا نه؟؟؟:311:
سفرتون کاری بود یا خانوادگی-تفریحی؟
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط the secret
سلام:82:
از سفر برگشتید؟ چطور بود؟ خوش گذشت؟
برامون تعریف کنید:122:
حسابی خندیدید یا نه؟؟؟:311:
سفرتون کاری بود یا خانوادگی-تفریحی؟
سلام سلام,خوبی؟
من دوباره برگشتم به وطن:227:
سفرم با 3تا از دوستام بود که رفتیم سمت شمال,1 روزش رو توی رشت کار داشتیم.بقیه رو فقط اینور اونور رفتیم و گشتیم
بجز اونجایی که 500 تومن من رو توی انزلی دزدیدن بقیه جاهاش خوش گذشت و حسابی هم خندیدیم
مخصوصا روزهای اول که بارون میومد حسابی و مجبوری موندیم ویلا و حسابی دیوونه بازی
من تا حالا این فصل سال شمال نرفته بودم,برام جالب بود پاییز شمال
راستی اون وصیت نامه رو هم خوندم,مرسی که برام اینجا گذاشتی
بعد از خوندنش امضام رو هم عوض کردم
انصافا عشق توی زندگی همه چی رو عوض میکنه
حیف که من ازش محروم هستم
[/i]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط meinoush
کیش میش منم موافقم تا حدی با بهار. مشکل نداری. می دونی خالیه. یعنی مشکلی نیست. هیچی نیست. یه خلا است. اینه که حس سردی و ناراحتی و یخ کردن می ده به ادم. انگار وسط سرما باشه ادم. یعنی مشکلی نداری واقعا. پول داری و چیزایی که مورد نیازته داری اعتبار و کار و شغل هم داری. من هیچکدوم اینا رو ندارم! فقط جای محبته که تو دلت خالیه. باید یکی رو واسه خودت پیدا کنی. در واقع جای نگرانی نیست عزیز. اوضات خوبه.
مینوش جونم سلام
امیدوارم که حال و احوالت خوب باشه
از اون بابت اگه نگاه کنی آره,واقعا مشکلی نیست, اما اصل قضیه اینجاست که دل خوش نیست
من واقعا به اون محبت نیاز دارم, ولی من نمیتونم اونرو پیدا کنم
یادته میگفتم یه زمان یکی بود که میخواستم باهاش ازدواج کنم, انصافا اون روزها خیلی خوب بود
امیدها و هدفهای زیادی داشتم برا آیندم.
الان مسله این نیست کسی نیست,مشکلم اینه که نمیتونم به کسی جذب بشم
نمیدونم چرا اینجور سرد شدم
شاید انقدر توی زندگیم از اولش محبت نبوده سنگ شدم
البته اینو هم بگم که فکر نکنید یوقت عاشق و دیوونه اون دختر بود
نمیدونم,شاید اون دختر منو نفرین کرده که بعد از اون روزبروز شرایطم بدتر شده
بدجوری سردرگم هستم,حتی نمیدونم مشکلم چی هست
نشه باید مارکوپولو بشم و دنیا رو بگردم,چون توی سفر تمام احساسهای بدم از بین رفته بود:311:
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
خوبه.... پس باید کم کم اسم تاپیکتونو عوض کنید و بزنید : تونستم احوالاتمو تغییر بدم!
خیلی خوشحال شدم.:310:
خواهشا انقدرم رو خودتون برچسب (سنگ) و (آدم آهنی بی احساس)و.... نزنید! بهتون نمیاد!:81:
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
کیش میش خودم حالم خوب نیست حوصله ندارم اصلا بعدا با دقت بیشتر به پستات جواب می دم.
نوشتی سرد شدی سنگ شدی. منم کلی وقت اینطوری بودم. از یه کمی قبل مثلا سه ماه پیش حدودا گفتم بذار دلو باز بذارم ببینم اوضاع چی میشه. الان همش حال خودم بده. ببین وقتی همه محبتشونو از خونواده یا دوستای نزدیک یا اقوام می گیرن دیگه خیلی نمی خوان دوست جدید اشنای جدید پیدا کنن. همه گذری میانو میرن. فکر می کنم ما که خونواده هامونم سرد بودن یه مقدار بیشتر از بقیه احساساتی هستیمو یه جورایی این سنگ و سرد شدنی که می گی فکر می کنم یه شکلی از سیستم دفاعیمونه. حداقل واسه من که اینه. الان که نه سنگم نه سرد مثله یه حلزونه بدون خونه شدم کاملا بی دفاع! همش دارم اسیب میبینم همش دلم داغونه. فکر نکنم واقعا سرد باشی.
بعدا میام به دو تا پستت هم توی همینجا هم تاپیک خودم دقیق تر جواب می دم.
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
من دلم خیلی گرفته...:302:
چند روزه.....
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
سلام به همگی خصوصا جناب کیش میش
منم میخام کمکتون کنم البته در حد یه روانشناس نیستم اما تجربیاتمو میگم..شما یه سقف آرزوها و چیزایی برخودتون تعریف کردین معمولا هم ا اطرافیان تاثیر گذارن ناخاسته...پس شما بجاهایی رسیدین که فکر میکنید کافیه براهمین در همون غرق شدید و انگیزه ی متقاوت و جدیدتری ندارید تا شورو اشتیاق برای بدست آوردن اون داشته باشید...پس زندگی میشه کسل کننده و یکنواخت...از اونجایی که تو خانواده هم حس شادی و آرامش نمکنید به این دامن میزنه..سعی کنید آخرهفته برید کوهنوردی واقعا تخلیه میشید بقول دوستان الکی بخندید هرچند تو دلمون میگیم چرا ادا درمیاریم حس خوبی نداریم اما وقتی دوستامونو میخندونیم وسط خنده اونا یک آن یادمون میره کمک کم ای لحظات بیشتر میشه و ما شادمان میشیم..این انرژی اگه برای یه روزمون کافی باشه برا روز بعد دوباره تلاش...پیاده روی هم خوبه..به غذاهاتون هم توجه کنید مونده و کنسروی نباشه.. گلاب استشمام کنید یا در شربت و نوشیدنی تون استفاده کنید اما زیاد نخورید که سفیدی مو میاره..به تخم مرغی کمی زعفران اضافه کنید و نیم برشت کنید که شادی آوره..یک نکته خیلی تو روحیتون اثر داره شاید باور نکنید فقط کفیه تجربه کنید انفاق و نیکی کنید به نیازمندان کمک کردن فوق العاده حس خوبی داره...برا خونواده و دوستانتون هدیه بخرید که یه حس خوب وشادی رو در جو خونه ایجاد میکنه..برید کمک مامانتون و یه شب ظرفارو شما بشورید..شاید براتون خنده دارباشه (لاقل موفق شدم بخندونمتون ؛-) )اما تاثیر داره منظور از شاد بودن این نی که 24ساعته دهنمون باز باشه همون حس خوشبختیه باید باشه..به احتمال خیلی زیاد شما حرفای مارو اجرا نکنید با این کار انتظار معجزه نداشته باشید خودتون باید به خودتون کمک کنید..و این که بچه ها به شما گفتن دنبال همدم باشین اما شما با شرایط روحی دوباره دچار مشکل خواهید شد و ممکنه انتخاب درستی نداشته باشید بهتره کتاب "آیا تو نیمه گمشده من هستی" و یا مطالب این سایت رو مطالعه کنید..اگه چیزی به ذهنم رسید بهتون میگم البته اگه دوس داشتین..راستی شنا هم خوبه و اینکه در ساحل یا روی خاک پای برهنه راه برید باعث تخلیه انرژی منفیتون میشه..با آرزوی بهترین ها برای شما
نقل قول:
نوشته اصلی توسط the secret
من دلم خیلی گرفته...:302:
چند روزه.....
سلام حالتون چطوره؟ چرا دلتون گرفته؟ البته اگه فضولی نباشه که هس..شما هم راه هاتون به درد بقیه میخوره؟!! خودتونم اجراش کنید تا حالتان به شود...نه میوه به!!!
امیدوارم زود زود شاد شید..با آرزوی بهترین ها برای شما
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
من خودم هر چیزی رو که تو این تاپیک گفتم 100% اجرا کردم و اجرا میکنم و همیشه هم ازش جواب گرفتم.
اما بالاخره... برای همه یه همچین مواقعی پیش میاد که... هرکاری هم آدم میکنه لباش خندیدنش نمیاد!
صبر کن سهراب....
قایقت جا دارد؟!
من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم...
افسرده نشدما... دلگیرم...همین...
الانه که بغضم بترکه.
من شاید تا چند روز نیام اینجا.
چون تو هیچ جا به اندازه این تاپیک نظر ندادم اینجا گفتم.
لبخند یادتون نره...
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
[quote=کیش میش]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط the secret
انصافا عشق توی زندگی همه چی رو عوض میکنه
حیف که من ازش محروم هستم
[/b][/i]
مینوش جونم سلام
امیدوارم که حال و احوالت خوب باشه
از اون بابت اگه نگاه کنی آره,واقعا مشکلی نیست, اما اصل قضیه اینجاست که دل خوش نیست
من واقعا به اون محبت نیاز دارم, ولی من نمیتونم اونرو پیدا کنم
یادته میگفتم یه زمان یکی بود که میخواستم باهاش ازدواج کنم, انصافا اون روزها خیلی خوب بود
امیدها و هدفهای زیادی داشتم برا آیندم.
الان مسله این نیست کسی نیست,مشکلم اینه که نمیتونم به کسی جذب بشم
نمیدونم چرا اینجور سرد شدم
شاید انقدر توی زندگیم از اولش محبت نبوده سنگ شدم
البته اینو هم بگم که فکر نکنید یوقت عاشق و دیوونه اون دختر بود
نمیدونم,شاید اون دختر منو نفرین کرده که بعد از اون روزبروز شرایطم بدتر شده
بدجوری سردرگم هستم,حتی نمیدونم مشکلم چی هست
نشه باید مارکوپولو بشم و دنیا رو بگردم,چون توی سفر تمام احساسهای بدم از بین رفته بود:311:
[/b]
کیش میش جونم گشتی توی این دو سه ماه و کسی رو نتونستی پیدا کنی؟ باید بگردی تا کسی رو که می خوای پیدا کنی. تازه کار منو تو خیلی سخت تره چون 30 سال به هر حال با 20 سال فرق داره. بیشتریا یکی رو دارن حالا یا دوست یا همسر. واسه همینم سخت تر پیدا می شه کسی که بشه دوسش داشت و کسی رو خودش نداشته باشه.
نوشتی مواردی هستن توی زندگیت اما مشکل اینه که تو نمی تونی جذبشون شی. دلیل این حستو نمی دونی؟ مثلا واسه ازدواج می دونی چه چیزایی برات مهمه منظورم همون معیاراست؟ مثلا ظاهر اون دخترا برات خوشایند نبود یا رفتارشون یا ادم اروم می خوای یا ادم شوخ می خوای یا مهربون نبودن یا هر چی؟ اینا رو می دونی؟
راستی اون دختر خانمو که دوست داشتی چطوری بود؟ الانم داری دنبال یکی مشابه اون می گردی که می گی کسی به دلت نمیشینه؟ اخه هیچ دو نفری مثه هم نمیشن.
نه بابا. مگه چکارش کردی که نفرینت کنه. نه به این چیزا فکر نکن. نشده دیگه.
سفر هم خوبه.
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
سلااااااااااام:310:
خوب هستید؟؟!
اوضاع رو به راهه؟!
من قهرم تموم شد، حالم خوب شد دوباره برگشتم، شما هنوز نیومدید؟؟؟:163:
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
سرتون شلوغ شده یا حالتون خوب خوب که دیگه تو تاپیکتون نمیاید؟
فعالیتهای پژوهشی تون به کجا رسید؟! برامون بگید.فکرکنم نزدیکی رشته هامون اونقدری باشه که بتونم سردربیارم!
راستی من چند وقت دیگه امتحان استاتیک دارم:325:
ولی فکرکنم اینارو الکی نوشتم.شاید دیگه هیچوقت نیاید اینجا و اینارو بخونید!
امیدوارم هرجا که هستید شاد و موفق و خوشبخت باشید:72:
از صمیم قلب آرزو کردم
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
چرا دیگه نیاد؟؟؟
کیش میش خوبی؟
:72:
-
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
میگم نکنه کیبردتون خرابه....!
که 7-8 روزه یا نمیاید یا وقتی هم که میاید فقط تشکر میکنید میرید:311:
باز خوبه که لااقل فهمیدیم حالتون خوبه!
خدایا قربون مهربونی و کرمت! یکی مثل ما تاپیکش خاک میخوره میره اون عقبا.... یکی هم مثل شما!
کسی رو هم نداریم که لاقل چند روز نبودیم بیاد پیگیر حالمون باشه و تاپیکمونو ادامه بده...
:311::73: