-
<< سوتی های شنیدنی شما >>
یه بار همه ی دایی ها و خاله هام و همسراشون و بچه هاشون همه و همه خونه ی پدربزرگم جمع شده بودیم.شب تا دیر وقت بیدار بودیم و بعد از اون چون همه خسته بودند هرکس یک طرف سالن خوابید.شب من خوابم نبرد و یه فکر ترولی به سرم زد.رفتم گوشی های همه رو از توی کیف هاشون و شلوارهاشون برداشتم.
حدود15 تا گوشی شد.ساعت همه گوشی ها رو با هم یکی کردم و ساعت زنگدار همه گوشی ها رو واسه ساعت 4 صبح تنظیم کردم.هرکدوم از گوشی ها رو یه گوشه ی سالون انداختم و با خیال راحت رفتم خودمو به خواب زدم و منتظر شدم.
شاید باورتون نشه ساعت 4 که شد 15 تا گوشی با زنگ های مختلف شروع کرد به زنگ زدن طوری که انگار یه سمفونی بزرگ در قلب لوس آنجلس شروع به نواختن کرده.همه مثل جن زده ها از وحشت نشسته بودند و بهم نگاه می کردند!و در اون لحظه من به این پی بردم که واقعا" من دارم توی این مملکت حروم میشم.باید برم دانشگاه های خارج.این جا فایده نداره.هیچکس قدر این هوش منو نمی دونه!
یه بار وقتی راهنمایی بودم با خواهرم که تازه رانندگی یاد گرفته بود داشتیم میرفتیم کرج خلاصه چون تازه کار بود بیشتر از گوشه میرفت همینطور که میرفیتم یه دفه یه صداهای عجیبی از ماشین در میومد خلاصه خیلی نگران شدیم وایسادیم یه خرده شاید درست شه دوباره راه افتادیم دیدیم نه فایده نداره عجب صدای عجیبی میده این ماشین وایسادیم زنگ زدیم امداد خودرو اونام اومدن گفتن خانم این ماشین که مشکلی نداره !! حالا بعد 2 ساعت اوسکل شدن فهمیدیم که این صدا در اثر رفتن لاستیک روی او کناره های اتوبانه که خط کشی شده ! دیدین که ؟!! تا شیش ماه به این پت ومت بودن خودمون میخندیدیم
جاتون خالی روز عروسیم، صبح خانمم رو سریع بردم یه ارایشگاه معروف که همزمان چندتا عروسو آماده می کردن
خلاصه منم بعد آرایشگاه خودم با فیلمبردارها رفتیم دنبال عروسدم آرایشگاه
اسم خانمم رو به دربون آرایشگاهی دادمو بعد چند دقیقه گفتن خانمتون بالای پله ها منتظرتون هستن
منم با افتخار دیدم خانمم با لباسو شالو چادرپیچ شده بالا پله ها واستاده
منو میگب،منم بایه غروری نسبت به دومادای دیگه دونه دونه پله هارو رفتم بالا پیش خانمم؛
فیلمبردار گفت دست خانمتو بگیر کمکش کن بیاد پایین
آقا چشتون روز بد نبینه ماهم جوگرفته بود حول شدم داشتم چادرو تورو لباسو خلاصه هرچی بود میزدم کنار که دستشو پیدا کنم. حالا مگه لامصب پیدا می شد؛توهمین حال یهو خانمم شروع کرد دادو بیداد که مرتیکهخر اشتباه گرفتی دست به من نزن آقای فلان فلان شده...
منو میگی،وقتی شنیدم این صدا،صدای خانمم نیست ،انگار یه لگن آب ییییخ ریختن روم از خجالت چشمام سیاهی می رفت
شوهرشم با نگاهش داشت سیاهو کبودم میکرد
دیگه منم سرمو انداختم پایینو ترک زمین کردم
دیدم یه شماره غریب اس ام اس داده
" سلام آقا خوشگلـــه ، با من دوست میشی ؟ "
با خودم گفتم حتما باز مريم داره با یه شماره غریب امتحانم می کنه
بی خیال هم که نمیشه
زدم
" نه .. لطفا مزاحم نشید ، من دوست دختر دارم .. رابطمم باهاش خیلی خوبه "
زد :
" جدا ؟؟ چه پسر با معرفتی ! کاشکی با من دوست میشد این آقا پسر ، اسمش چیه حالا ؟ "
زدم نگین و گفتم دیگه هم اس ام اس ندید لطفا
زد :
" حالا خیلی هم جـَو فردین بازی و معرفت نگیرتت بابا ! پدرتــم ، این شماره ی همکارمه ، خواستم بگم من گوشیم خاموش شده , خواستی بیای دنبال ماشین به این زنگ بزن
راجع به نگین خانومم اومدم خونه مفصل به خدمتت می رسم ! :|
:311::311::311::311::311::311::311::311::311::311:
داشتم از بیرون میومدم دیدم یه بچه شیش هفت ساله تو کوچه داره تنهایی فوتبال بازی می کنه بهش گفتم ببینم میخوای بشی رونالدو؟ گفت نچ. گفتم پس چی مسی؟ بازم گفت نچ، توپشو زد زیر بغلش گفت رونالدو و مسی میخواستن بشن مارادونا شدن این، من باید بالاتر از اینا بشم. گفتم مثلاً کی؟ گفت کریم باقری.
اعتماد به نفس ملّیه ما داریم؟
عاقا ما يه رفيق داريم قدش خيلي درازه خيلي هم اين رفيقمون چرت و پرت ميگه خلاصه يه روز اين رفيقمون شروع ميكنه به چرت و پرت گفتن ، معلم اينو ميندازه بيرون منم ميام مثلاً قضيه رو جم كنم ميگم اغا اينو ببخش از قديم گفتن ادم قد بلند خون به مغزش نميرسه ! تا اينو گفتن ديدم همه زدن زير خنده تا به خودم اومدم ديدم بيرونه كلاسم ! هرچي فكر كردم كه چرا معلم منو انداخت بيرون ! فهميدم قده معلمه از رفيقم بلند تر بوده !!!!
اعتراف ميكنم دوران ابتدايي داشتم با دست آب ميخوردم يكي از بچه ها كه مامور آبخوي بود اومد اسمم رو بپرسه كه بهش گفتم : اسمم رو نميگم ميخواي به خانم بهداشت بگي
گفت واسه تيم فوتبال ميخوام منم ذوق كردم و زرتي اسم و فاميلم رو گفتم!!!
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
دیشب خسته بودم وسط هال ولو شدم ، خوابم برد، نصف شبی یه لحظه احساس کردم نفسم بالا نمیاد و دارم خفه میشم، جد و آبادم اومد جلو چشم!!
افتادم به سرفه کردن و نفس نفس زدن، قشنگ اینقد سرفه کردم که بنفش شدم! یکم که تونستم نفس بکشم تو اون تاریکی نگا بالا سرم کردم، دیدم بابام وایساده داره هر هر میخنده!!
همینجوری، مات و خواب زده پرسیدم چیه؟!؟ چی شده؟؟
با خنده وخیلی ریلکس گفت:هیچی ندیدمت، پام رفت رو گردنت، بخواب بخواب!!!
یعـــنی یه همچـــین خونواده ای دارم مـــن :|
همه ی خونواده نشستیم تو سالن دوستم زنگ میزنه خونمون با من حرف بزنه که مامانم گوشیو ور میداره:
-سلام عزیزم خوبی؟چی؟؟مگه سعید با شما نیومده شام بیرون؟اون که خیلی وقت پیش از خونه رفته!شما خونه ای الان؟پس پسر من کجاس؟یعنی دروغ گفته منو پیجونده؟؟...
دوستمم اون طرف هول کرده و یه سره داره واسه مامانم دروغ می بافه که من حالم بد شد و مجبور شدم برگردم خونه و این حرفا! :|
یعنی وقتی من گوشیو از مامانم گرفتم دیگه دوستم مرگ ِ مغزی شده بود!...مامانم این طرف غش کرده از خنده!
آخه مامان من این شوخیه تو با بچه ی مردم می کنـــی.... :|
با یکی چت میکردم.جواب نمیداد بهش گفتم چته؟چرا جواب نمیدی؟! گفت دارم صبونه میخورم.خیلی مودب بود،با دهن پر چت نمیکرد !!!
آیا می دانستید که اون زنی که برای اولین بار عبارت
"مردا همه مثل همه ن"
رو به کار برد، یه زن چینی بود که شوهرشو تو بازار گم کرده بود؟!
خخخخخخخخخخخخخ :))))
شوهر خالم واسه خالم یه 206 صفر تیپ 6 خریده , الان دو روزه که مامانم با بابام قهر کرده :|
بچه بودم، بابام منو برده بود مسجد، امام جماعت هم پیر بود آروم آروم نماز میخوند، منم حوصه ام سر رفته بود پا شدم رفتم بالای منبر میکروفونو ورداشتم، شروع کردم به خوندن شعرای مهد کودکمون، کل مسجد داشتن همراه با لبخند ملیحی به نمازشون ادامه میدادن...
یهو دیدم بابا نمازو ول کرده اینهو پلنگ گرسنه داره میاد سمتم، منم که به شدت احساس خطر میکردم فرارو به قرار ترجیح دادم و بابا بدو من بدو، منم که ریزه میزه بودم از بین نماز گزارا سریع رد میشدمو داد میزدم: کمک این دیوونه (تازه یاد گرفته بودم) میخواد منو بزنه!! ،
چند نفر که اصن افتاده بودن کف مسجد ریسه میرفتن، بقیه هم در حال ذوق کردن بودن، این ماراتون حتی تو تامو جری هم بی سابقه بود تا اینکه باباو منو گرفتو تا میخوردم منو زد...
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
سلام حامد جان درود بر شرفت!
سوتی دادن یک حالی داره که نگو، همین که جماعتی شاد میشن خیلیه خودش
یادمه اولین باری که سوار تاکسی ون شدم من بودم یه دختر خانم جوان که منتظر تاکسی بودیم
منو میگی مثل یه جنتل من واقعی وایساده بودم تا اینکه یک عدد تاکسی ون از راه رسید صندلی جلو کنار راننده خالی بود منم گفتم میرم جلو میشینم ولی نکته اینجا بود که در کشویی عقب باز بود خوب دختر خانم رفت عقب کنار بقیه بشینه ناگهان حس فردینی منم گل کرد گفتم در رو ببندم واسش بعد خودم برم جلو بشینم.
خلاصه دستگیره در عقب ماشینو گرفتم شروع کردم به کشیدن ولی خدا به روزتون نیاره هر چی زور زدم اصلا تکون نمیخورد ! بعد چند ثانیه که کم مونده بود دستگیره و در با هم کنده شه راننده گفت آقا چیکار میکنی نمیخواد شما بیا سوار شو !!!
منم گفتم به درک لابد خرابه که از همون ابتداء باز بود!
چشمتون روز بعد نبینه تا نشستم صندلی جلو کنار راننده ، آقای راننده یه دکمه رو زد بعدشم قیییییییییییییییییییییییی یژ در بسته شد!:163:
نکته اخلاقی :
1-ون ها دو دسته اند : با درب برقی و بدون درب برقی !
2-تا از همه جوانب و جزییات کاری آگاهی ندارید فردین نشوید،چون ممکنه بهتون چیز دیگه ای بگن !
:227::227::227:
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
شرف بر درودت jazire
****
سوم راهنمایی بودم معدلم شده بود 15 میخواستم بریم خونه داییم. یه دختر دایی دارم هم سن خودم همیشه معدلش 20 همیشه ام سر این که هم سنم و معدلش بالا بود تو سری میخوردم.تو راه به مادرم گفتم اگه یوقت گفتن معدلش چند شده بگه 18.رسیدیم اونجا شانس گند ما یه بابا داریم ضد حال ولی همینجوری دوسش دارم بگذریم...دور هم بودیم که داییم گفت محمد جان معدلت چند شده؟؟؟ گفتم 18 یهو دیدم بابام بلند گفت: .... خوردی چرا دروغ میگی شدی 15.کل خونه ترکیدن از خنده...ینی تا 2ماه اون طرفا نرفتم
توی شهرمون یه سینما زدن به اسم سینما 5 بعدی حالا بگذریم که 3 بعد هم نمیشد، کلی ازش تعریف میکردن یه روز با چند تا دوستا گفتیم بریم ببینیم چطوره..
نشسته بودیم یه فیلم وحشتناک میدیدیم همراه با فیلم صندلی هم عقب جلو میشد، باد میومد و ...
به اینجا ختم نشد وسط فیلم یهو آب ریختن رو لباسمون چندتا فهش زیر لب به مسئولین سینما دادم و ادامه فیلم رو دیدم...
چند دقیقه ای گذشت آخرای فیلم بود یهو صندلی رفت عقب آب هم پاشید...
دقیقا ریخت توی شلوارم، من سر و صدا که این چه وعضشهههه دوستا هم همه خنده
فیلم تموم شد چراغا رو روشن کردن ردیف جلو که از شانس ما چندتا دختر بودن همه چششون روی شلوار من بود، منم دیگه نمیدونستم چیکار کنم داد و هوار با مسئول سینما که آقا بیا ببین، بیا ببین کجامو خیس کردین، آبرومو بردین جلو همه :)))
مادربزرگم فوت کرده بود خاله ام به من تماس گرفت مامانم خونه نبود و گفت تو به مامانت اروم اروم بگو که هول نکنه ! منم خیلی ریلکس خودمو کنترل کردم مامانم که اومد خونه بهش گفتم سلام مامان یهو زدم زیر جیق و گریه گفتم مامان مامانت مرده !! مامانم حالش بد شد افتاد رو زمین ! زنگ زدم به بابام گفتم بابااا به دادم برس گفت چی شده ؟ قاطی کردم گفتم مامانم مرده !!بابام هم اونوره خط حالش بد شد!! دیگه دوسته بابام بابامو جمع کرد رسوند خونه مامانم رو بردیم بیمارستان الان دیگه کله فامیل خبر بداشونو به من میگن
دیشب از بیرون خسته و کوفته رسیدم خونه،خیلی شیک رفتم در یخچال رو باز کردم،جلوی چشمان مامانم یک موز برداشتم پوستش رو کندم،شیک تر از اول داستان رفتم در سطل آشغال رو باز کردم . در کمال ناباوری و کماکان جلوی چشمان مادر گرام خود موز را حواله سطل آشغال کردم وکاملا بهت زده به پوست موز که تو دستم بود خیره موندم.اونجا بود که با صدای خنده مامانم متوجه شدم چه سوتی دادم.بدتر از اون اینه که از دیروز تاحالا با دقت موز می خورم که سوتی ندم
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پدربزرگ
سوتی سوتی اونم از چه مدلش فکر نکنم تا بحال شنیده باشید .
منکه خودم دیدم.
امروز رفتم سوپری به آقاهه گفتم داداش یه ژل مو میخوام آقا هم زحمت کشید یه ژل آورد
بسته بندی شیک منم حال کردم با خودم گفتم عجب ژلیه ها .
خلاصه رفتم حمام وبعد درب ژل رو که باز کردم پرتی زد بیرون توجه نکردم گفتم بس که پر کردن ریخت بیرون .
نشستم هی زدم به موهام موهامم بلنده میریختم کف دستم هی ماساژ میدادم:311:
خلاصه گرفتم خوابیدم بیدارکه شدم انگارنه انگار اصلا یه من ژل مالیدم سرم پریده .
دوباره شروع کردم به ژل زدن بعد عیال اومد گفت چرا انقدر بوی این ژله تنده دماغم سوخت .
منم جلب شدم آره بوش تنده بوی این ژلهای که برای ذغال میریزن میده ولی توجه نکردم .
آخرسر کنج کاو شدم گفتم ببرم یه کبریت بزنم ببینم آتیش میگیره یا اسانسش ایتجوریه .
ریختم رو ظرفشویی کبریت زدم :163: دیدم بله عجب آتیشی گرفت .
این همه مدت من داشتم ژل آتش زا به سرم میزدم شانس آوردم وقتی سیگار روشن کردنی کلم پودر نشد.
خداوکیلی سوتی اینجوری دیده بودید . منکه خودم حال کردم . ولی عجب نرم میکنه موهامو انگاری افتاده بهش
اینم اضافه کنم خدایش عکس آدم با موی بلند روش بوده . روش با توش فرق میکرد اشتباهی پر کرده بودن.
:311::311::311:
:311::311:
:311:
:311:
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
بچه که بودم یه شب خونه خالمینا خوابیدم صبح که رفتم مسواک بزنم خوب چند تا خمیر دندون بود یکی که خوشگل تر بود رو انتخاب کردم و زدم رو مسواک چشمتون روز بد نبینه هر چی بیشتر رو دندونم می کشیدم بیشتر حالم بد می شد با هر سختی بود کوتاه نیومدم و کل دندون هام را حسابی با این خمیر دندون جدید جلا دادم.
وقتی اومدم بیرون به پسرخالم که منتظر بود گفتم این خمیر دندونتون چرا کف نمی کنه؟
بله خمیر ریش تراشی رو استفاده کرده بودم به جای خمیر دنون .خوب حق بدین توی خونمون کسی از خمیر برای تراشیدن صورتش استفاده نمی کرد.:311:
چند روز پیش صبح بلند شدم خیلی هم حالم بد بود (ویار صبح گاهی) خمیر دندونم رو می ذارم توی کیفم که توی شرکت بتونم استفاده کنم . کرم دستم هم همون اندازه و شکله.
دیگه حدس بزنید بله به جا خمیر دندون با کرم دندونامو شستم .:311::311:
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
اتفاقی که به سوتی تبدیل نشد.
آقا حامد وقتی اون سوتی که راجع به موز و پوست موز خوندم با خودم گفتم فکر جوونها چقدر شلوغه که......
ما روی اپن آکواریوم داریم.تو یکی از کشوها مواد خوراکی می ذارم و چون اون کشو به آکواریوم نزدیکه غذای ماهی هم اونجاست.واسه خودم شیر ریختم خواستم توش پودر بریزم تقریبا آخرین لحظه دیدم دارم غذای ماهی ها رو می ریزم تو شیرم اونم با اون بوی گندش.
واقعا دیگه مطمئن شدم فکرها خیلی پرته.......
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
سلام
این تاپیک چه فرقی با این تاپیک داره؟؟
بیایید سوتیهایمان را قسمت کنیم!!!!
اینجا سوتی های بقیه رو می نویسید و اونجا سوتی های خودتون رو ؟ :)
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
نقل قول:
نوشته اصلی توسط راحیل خانوم
یادمه بچه بودیم البته بچه نه ها.راهنمایی بودیم.با دوستم رفته بودیم یه همایشی فکر کنم بودش.آخرش برای عضویت توی یه انجمنی یه فرمی پر کردیم
نام:
نام خانوادگی:
فرزند: چهارم :311:
من و دوستم به جای اینکه اسم پدرمون رو بنویسیم نوشته بودیم که فرزند چندم خانواده هستیم :311: تقصیر دوست گاگولم بود.اون گفت :311:
:311::311::311:
:311::311:
:311:
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
ما خانومها هر هفته جمع می شیم خونه یکی از اقوام و قر آن می خونیم.به نوبت.هر کی که تموم می کنه یکی مسئول اینه که برای سلامتیه خانواده و شادی روح رفتگانش صلوات بگه.این هفته یکی از اقوام که تموم شد اون مسئلمون برگشت گفت برای شادی روح مادر شوهر و پدر شوهرش صلوات.من یهو دیدم همه یه لبخند ملیحی رو لباشونه یکدفعه دختر عموم پقی زد زیر خنده و برگشت گفت بی چاره ها هنوز زنده اند.همه زدیم زیر خنده ولی اون طرف که اون سوتی رو داده گفت مگه چیه اصلا به روح من صلوات بفرستین:311:
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
خاطره راحیل منم یاد یه موردی انداخت:
سوم دبیرستان بودیم ، اون موقعا کنکور آزمایشی میگرفتن ، البته خیلی بازار کنکور و اینا داغ نبود.
فرمها رو تو مدرسه ها می دادن ، ماهم یه تعدادی مثلا نخبه (چون بقیه که تو خط این حرفا نبودن) جمع شدیم و باهم داشتیم فرم رو پر می کردیم ، تا رسیدیم به یه بخشی که راجع به وضعیت جسمی بود ،
چند تا گزینه داشت ، خیلی یادم نیست چی بودن ، اما یکیش هم "روشندل" بود. خب مفهوم خوبی بود. بچه ها مونده بودن چی بزنن که من گفتم مگه ما روشندل نیستیم ، دلمون روشنه دیگه ،
خلاصه همگی زدیم روشندل :311:، به لطف خدا هم هیچکدوممون هم قبول نشدیم وگرنه نمی دونستیم کجا باید بریم درس بخونیم .
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
با بابا و مامان و خواهر هشت ساله م و خاله م و دختر خاله م داشتیم می رفتیم فرودگاه استقبال یکی از اقوام
یه دفه جواد هاشمی رو دیدیم. خاله م به دختر پنج شش ساله ش گفت:
ببین عمو قنادو دخترم.
جواد هاشمی گفت : نه خانم. من هاشمی هستم. قناد نیستم
اما خاله م ول کن نبود. میگفت: چرا دخترم ، این عمو قناده ! همون که برنامه کودک اجرا میکنه.
هاشمی دوباره گفت: نه دخترم. من بازیگرم. مجری نیستم.
اما خاله م دوباره گفت: چرا دیگه شما همون هستید که برای بچه ها برنامه اجرا میکنید.
خلاصه از خاله م اصرار و از هاشمی انکار.
یه دفعه خواهر هشت ساله م رو کرد به جواد هاشمی و گفت:
بابا جون بگو من قنادم دست از سر همه مون برداره این خاله
یه دفعه داشتم تو یه مهمونیه خیلی رسمی ، با یکی از کله گنده های مجلس داشتم قدم میزدم و حرف میزدم که پام رفت رو یه چیز لیز و نزدیک بود با ما تحت بخورم زمین.
بعد کلی حرکات آکروباتیک تعادلم رو حفظ کردم و زمین نخوردم . . .
کلی خجالت کشیدم . نه به این خاطر میخواستم بخورم زمین . بلکه به این خاطر که شلوارم از پشت (دقیقا زیر کمر بند) تا جلو (باز هم دقیقا زیر زیپ) پاره شد :))))))))))))))))
اول که متوجه نشدم شلوارم پاره شده . دقیقا لحظه ای متوجه شدم که احساس کردم شلوارم راحت شده و هوا داره داخلش جریان پیدا میکنه . یه جورایی نسیم خوش آزادی داشت توی شلوارم سرک میکشید :))))
خلاصه تا آخر شب داشتم پشت به دیوار و رو به جماعت و با دکمه های بسته کت راه میرفتم :)
صبح رفتم الکتريکي محلمون، گفتم زنگ خونمون خرابه!
گفت: باشه ميام درست ميکنم!
هر چي منتظر موندم ديدم نيومد!
زنگ زدم، بهم ميگه: آقا من اومدم ولي هر چي زنگ زدم کسي درو وا نکرد که!!!
ببين با كيا شديم ٧٠ ميليون!!
امروز داشتم از سربازی بر میگشتم خونه ترافیک بود تو ماشین نشسته بودم، ماشین کناریم 1دختر بچه 3یا 4 ساله بود با مامانش که 1 خانوم جوان بود،این دختره همش جیغ میزد، یهو مامانش گفت اگه 1 بار دیگه جیغ بزنی میدم آقای پلیس بخورتت(به من اشاره کرد).
بچه هم با یه ترسی به من نگاه کرد من دلم براش سوخت برگشتم گفتم: خانوم چرا بچه رو از الان از ما میترسونی بعد به بچه گفتم نترس عمو من نمیخورمت خیلی هم دوست دارم، یه دفعه یک خنده شیطنت آمیز به من زد یه زبون درازیم به مامانش کرد گفت عمو پلیس اصلا بیا مامانم رو بخور که دیگه منو اذیت نکنه
یه لحضه ما به هم نگاه کردیم هر دوتامون قرمز شده بودیم پنجره رو دادیم بالا و به راه ادامه دادیم ، حالا ترافیک بود مگه از کنار هم دور میشدیم اخر سر من وایسادم تا اونا برن
بچه است تو این دوره زمانه داریم
بعد از مدتها سوار تاکسی شدم , دیدم یه دختر خشگل کنارم نشسته :P ما امدیم سر حرف باز کنیمم گفتم ببخشید کرایه تاکسی چنده ؟ با یه صدای ناز گفت : 300 تومان ! ما هم خر کیف شدیمم .
بعد یه زره دیگه حرف زدیم این راننده هم مارو چپ نگاه میکرد خلاصه تا رسیدیم به مقصد ما امدیم یه فردین بازی در بیاریم خواستیم کرایه این دختر رو هم بدیم .
اقا بفرمایین این 1000ت کرایه این خانوم هم با من
راننده : این خانوم کرایه نمیخواد بده !
من : چرا اقا تعارف نکنین
راننده : ایشون دختر منه !!
من : :|
گوشیم و خونه جا گذاشتم ، از شرکت زنگ زدم خونه به بابام میگم هر کی زنگ زد بگو شرکت زنگ بزنه همون لحظه گوشیم زنگ خورد بابام میگه: داره زنگ میخوره بیا خودت باش صحبت کن....
مراسم ختم عمه گرامي مان بود بود داخل مسجد مهمونا نشسته بودن هنوز مراسم رسميت نگرفته بود كه پسر عموم داشت ميكروفن رو تست مي كرد رفت تا آمپلي فاير رو تنظيم كنه يهو پسرپنچ سالش ميره پشت ميكروفن و مي خونه:::::::::: خوشگلا بايد برقصن..خوشگلا بايد برقصن
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
اقا بفرمایین این 1000ت کرایه این خانوم هم با من
راننده : ایشون دختر منه !!
:311::311::311:
:311::311:
:311:
:311:
کلی به این خاطره یا سوتی خندیدم.
موندم چرا راننده دخترشو صندلی عقب سوار کرده بود .
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
لرد حامد عزیز
راستش ارساهای اولت رو که خوندم ، فک کردم سوتیهای خودتونه (اینم خودش یه سوتی بود !!!!!) بعد دیدم نمیشه امروز هم از سربازی اومده باشین ، هم رفته باشین خواستگاری ، هم به خانمتون اینجوری گفته باشین ، هم باباتون پاشو گذاشته باشه رو گلوتون و...
حالا یه چند تا از سوتی های خود خودت رو هم بنویس ، خیلی شنیدنی تره.
تلویزیون داره میگه :
جوونا باید مسیر زندگیشونو مشخص کنن تا موفق بشن ...
یهو مامانم برگشته میگه :
مسیرشون مشخصه دیگه ...
اینترنت ..آشپزخونه...
اینترنت...دستشویی...
اینترنت...تخت خواب ...!!!
- یه روز رفتم شلوار بخرم فروشنده یه شلوار آورد خوب نبود. گفتم این خیلی خزه، مگه اسکلم اینو بپوشم؟
فروشنده از پشت پیشخون اومد اینور دیدم همون شلوار پای خودشه!
- یارو دو دقیقه پیش زنگ زده خونه به جای اینکه من بگم شما، اون میگه شما؟ منم گفتم ببخشید اشتباه برداشتم!
- به کافه چی گفتم همان همیشگی ...
گفت زر نزن، مثل آدم بگو چی می خوری!:227:
- تو خیابون یه تصادف شده بود. همه جمع شده بودن. منم برای اینکه صحنه رو از نزدیک ببینم از اون ور داد زدم گفتم «برید کنار، برید کنار من پدرشم» وقتی که رسیدم دیدم اونی که تو خیابون افتاده الاغه
:311::311:
!
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
اعتراف میکنم اوایل استفاده از فـیسـبـوک پایین هر پستی که عکس خودم رو میدیدم که نوشته ... write a comment فکر میکردم که یکی اکانتم رو هک کرده و همه جا کامنت میذاره . روزی نبود که پسووردم رو عوض نکنم !
دیشب بیرون بودیم با خانواده..گفتیم دسته جمعی بریم خونه یکی از آشنایان نزدیک یه نیم ساعت هم بشینیم ...خلاصه رفتیم و اونجااا..جمعیت شاد و خندان کنار هم داشتیم حرف میزدیم که
دختر کوچیکشون گفت : خاله کی میرین ؟ جمع ساکت شد..
من : چرا خاله ما که تازه اومدیم ...
دختر کوچیکه : آخه ما کیک داریم بابام گفته وقتی رفتین بخوریمش بعدشم دوان دوان رفت در بخچال رو باز کرد و ایناهاش ببینش
پدرش :@ ما :))))) بچه :/ لازم به ذکره ..هنوز اطلاعاتی از سلامتی بچه در دسترس نیست ..جالب اینجاست وقتی داشتیم میرفتیم یکی از بچه ها گفت با بچه کاری نداشته باشین جان من ...بچه ست ما حرفش رو جدی نمیگیریم
پسر عمه ی ما پرستاره .یه روز با همکاراش قرار میزارن که نامزدش (همکار خودشه) رو بترسونن .خودش میره داخل سرد خونه داخل این قفسه ها که جنازه میزارن .همون موقع از دایره جنایی نیروی انتظامی میان یه جنازه رو ببینن در کشو رو که باز می کنن .پسر عمه ما بلند داد میزنه و بلند میشه. دیگه تصور کنید خودتون... اره دیگه یه چند هفته ای هست دنبال کار می گرده...
داستان بر میگرده به 14 سال پیش ، ما یه رفیقی داشتیم یه داداشی داشت از اون داش مشتیا ، سگ سیبیلا ، آخر ادعا یه سری با رفیقمون شرط بستیم که این و سر کار بذاریم زنگ زدم بهش با صدای دختروونه اولش پا نمیداد ، گفتم تعریف مردی و مرامتو خیلی شنیدم و از این صحبتا،سرتون و درد نیارم بعد یه هفته رابطمون بجایی رسید که شبا از دوریه من پشت گوشی عر میزد و التماس که میخوام ببینمت ، آخرش بعد کلی سوسه اومدن قبول کردم و گفتم فقط 1 شرط داره ، گفت تو جون بخواه ...
گفتم من از سیبیل متنفرم باید سیبیلات و بتراشی ( بخدا قسم ) یه کم من و من کرد گفتم پس همه حرفات شعار بود و قطع کردم ... تیر ثانیه نشده زنگ زذ گفت باشه قبوله ... قرارمون شد فردا ساعت 11 ، بهش گفتم فقط من چون تا حالا ندیدمت یه روزنامه هم بگیر دستت پیش باجه وایسا با ماشین میام دنبالت ، فردا من و رفیقم نیم ساعت زود تر سر قرار بودیم تو ماشین در حالت کمین ( هندی کم به دست آماده فیلم برداری ) خلاصه این داداش رفیق ما اومد سر قرار سیبیلا تراشیده ، روزنامه به دست ، رفیقم که داشت چنگ میزد به در و دیوار از خنده منم مشغول فیلم برداری .... بعدشم از ترس جونمون قسم خوردیم که این راز بین خودمون بمونه و فیلم و منهدم کردیم .... خدا از سر تقصیراتمون بگذره
یه پسر خاله 5،6ساله دارم.
اون دفعه نشسته بود پشت پی سی داشت یه بازی جنگی-تانکی می کرد ( به روایت خالم) صداشم حسابی بلند بهش گفتم (خالم گفته) عزیزم صداشو کم کن، مامان بزرگ از خواب نپره
صدا رو کم کرده حالا شروع کرده:
" آه... بترک، بترک....آخیش.. بزنش، تق، تق...ت تق تق... بترک ، بترک.............. وای،......... خودمم ترکیدم...!"
می دونین چی شده بوده؟
تانک پکیده بوده؟ نه.... اسهال گرفته بوده، همونجا صندلی رو به گند می کشه
خواهرم دامپزشکه. یه روز تو کلینیکشون یه آقایی اومده بود گوسفندشو آورده بود، گوسفنده زیر دسته دوستای خواهرم میمیره طرف بر می گرده میگه یه گله گاو جمع شدین اینجا ! یکی از دوستای خواهرم میاد از جمعیت پزشکان طرفداری کنه میگه آقا چه طرز صحبت کردنه! یه گله گاو چیه! ما یه گله دکتریم!!:311::311::311:
:311::311::311::311::311::311::311::311:
ديروز منتظر تاكسي ايستاده بودم.
همينجور كه منتظر بودم يه مرد سالخورده هم جلوتر از من (به فاصله ي دو قدم جلوتر) اومد ايستاد تا تاكسي بگيره.
يه تاكسي خالي اومد.
مرده به تاكسي گفت: دانشجو.
(من هم ميخواستم برم دانشجو)
وقتي ديدم با پيرمرده هم مسيرم و تاكسي هم مسيرش دانشجوه،
همينجوري سر سري واسه اينكه يه چيزي گفته باشم، گفتم:دانشجو و بدون اينكه به راننده توجه كنم كه جوابمو بده.نشستم تو ماشين.
بعد كه نشستم.راننده تو آينه نگام كرد و گفت: من به شما گفتم سوار شو؟؟؟؟
(راننده مسيرش ميخوردا ولي چون من منتظر جوابش نبود بهش برخورده بود)
بعد من هم كه خيلي ضايع شده بودم اومدم زرنگي كنم و به پيرمرده اشاره كردم و گفتم: ما با هميم ديگه!!!!!!!!
بعد پيرمرده گفت: نــــــــــــــــــــه...... .....ما با هم نيستيم!!!!!!
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
:311: :311: :311: :311:
:311: :311: :311:
وای دلمممم...
اینا فکر میکنن من خل شدم،بس که اینجا (تو اتاقم) بلند بلند خندیدم واسه خودم :311:
حالا واسه اینکه پستم بی سوتی نباشه :) یه چی بگم
تو همین صندلی داغ فرهنگ27 مهمون بود،اومدم ازش بپرسم که انتخابات سال 88 به کی رای داده،تو ذهنم انتخابات سال 88 و 84 قاطی شد گفتم سال 88 دور اول به کی رای دادی،دور دوم به کی؟؟ :311:
فرهنگ هم ناقلاااا،از همین سوتی استفاده کرد و جواب نداد.
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
زنگ زدیم واسمون پیتزا بیارن یارو سس نزاشته بود توش ؛ فرداش مامانم رفته میگه آقا چرا واسه ما سس نذاشتی ؟ مگه پیتزارو میشه بدون سس خورد؟
یارو : نه خانم !
مامانم : پس ما چجوری خوردیم ؟
خواهر شوهرم 45سالشه زنگ زده به یکی از فامیلاش بعد کلی صحبت کردن وقتی قطع کرد sms اومد گوشی رو داد بمن گفت : عینکم همراه نیست ببین چی نوشته , منم نگاه کردم دیدم همراه اول sms داده به این مضمون که, موجودی شما رو به اتمام است
گوشی رو بهش دادم و گفتم شارژت کم مونده تموم بشه..
دیدم خواهر شوهرم گوشیشو برد گذاشت رو شارژ :)))
داشتم از سر کار با ماشینم می آمدم سر راه زدم کنار برای خرید.وقتی از مغازه اومدم بیرون دیدم یکی زده به ماشین و گوشه چراغ و گلگیر زبون بسته رو زده, وایستاده کنار ماشین. منم شاکی که چکار کردی با ماشین.یارو هم ترسیده بود همش عذر خواهی می کرد میگفت خسارتش رو میده.داشتم عمق فاجعه رو عصبانی نگاه می کردم که به یک فاجعه دیگه پی بردم.
دقت کردم دیدم بدنه ماشین چقدر تمیزه سرم رو آوردم بالا دیدم .....بببببله ماشینه کثیف من پشت سر این ماشینست که شبیه مال منه.منم خونسرد گفتم من وقت ندارم الان صاحبش میاد .طرف با چشمای گرد داشت من رو که دور میشدم میدید منم با چشمای باز دیدم صاحب ماشین داشت تو سر زنان میامد طرف ماشینش و اون بنده خدا ..............
.بچه بودم مامانم روز اول منو برد مهد کودک؛مربیا جلو اونا بازی گرگم و گله میبرم رو اجرا کردن ؛من شدم سردسته گله؛مربی هم شد گرگ؛
مربی:گرگم و گله می برم...
من با صدای بلند و رسا:تو ... میخوری گله منو ببری :@
مربی :/
مامان :0
تو کوچه منتظر دوستم بودم تا از خونشون بیاد بیرون ...
دیدم یه درِ آینه ای بزرگ جلومه ...
اول رفتم جلوش و موهام رو مرتب کردم و بعدش نمیدونم چرا مرض گرفت منو توش برا خودم ادا در میاوردم ...
بعد از 2 دقيقه یه زنه در رو باز کرد و با خنده گفت:
خدا پدر مادرت رو واست نیگه داره که دلمون رو شاد کردی.
کل خانومای داخل آرایشگاه رو از خنده پهن کردی رو زمین
:311::311::311::311::311::311:
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
داداشlord.hamed صبحا ساعت چند از خونه میزنی بیرون
خدایش دلمون رو شاد کردی . میخوام از وقتی از خونه میای بیرون تا آخرشب کنارت باشم هی بخندم از این
همه سوتی که کل روز میدی . خدایش فکرشو بکن هر یه ایستگاه یه سوتی چییییییی میشه :311:
:311::311::311:
:311:
:311:
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
پدربزرگ سوتی دادیاااا :311:
اینا که سوتی های آقا حامد نیستش که
اگه دقت کنی میبینی که نصف سوتی هایی که نوشته شده هم از طرف یه خانوم بوده :D
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پدربزرگ
داداشlord.hamed صبحا ساعت چند از خونه میزنی بیرون
خدایش دلمون رو شاد کردی . میخوام از وقتی از خونه میای بیرون تا آخرشب کنارت باشم هی بخندم از این
همه سوتی که کل روز میدی . خدایش فکرشو بکن هر یه ایستگاه یه سوتی چییییییی میشه :311:
:311::311::311:
:311:
:311:
عجب سوتی :227::227:
اینم به نوشته هایم اضافه کنید :227::227:
:|
امروز داشتم با دوستم یه بحث جدی و منطقی می کردم یه دفه گفتم ببین عزیزم من و تو دو تا آدم عالغ و باقل هستیم دوستم گفت منظورت همون عاقل و بالغه دیگه !!!!!! تازه فهمیدم چی گفتم:))
داداشم 1سالش بود كه ي روز مامانم رفت بيرون و گذاشتش پيش من حدودا ي ساعت گذشت ديدم به به بعله بو هاي خوش استشمام ميكنم هركاري كردم نتونستم پوشكشو عوض كنم هي حالم بد ميشد گذاشتمش تو حياط درم از روش بستم كه خونرو كثيف نكنه خودمم وايسادم لب پنجره باهاش حرف ميزدم كه حوصلش سر نره
اعتراف میکنم 6 سالم بود یه شب جایی مهمون بودیم عیال صاب خونه از اونا بود که قندم با انبر ورمیداشت وسواسی شدید ... دم دمای صب با حس خنکی و خیسی در بستر بیدار شدم ...بله دیشب بارون اومده بود، بی سرو صدا بلند شدم تشک خیس و گذاشتم تو کمد رختخوابا و یه تشک خشک انداختم و خوابیم تا ظهر .. بعدشم که ترک محل کردیم و نمیدونم چی شد که جمعه دعوت بودن خونمون و نیومدن !
چند سال پيش بابام يه بسته مسواك رنگي خريده بود كه من طبق معمول رنگ صورتي رو برداشتم تا يك هفته بعد كه دسته مسواكم شكست بعد از نيم ساعت خواهرم اومد گفت كي دسته مسواك منو شكسته و وقتي مشخص شد كه هر دوتامون از يه مسواك استفاده ميكرديم كلي چندشمون شد
/ شب كه بابام اومد خونه يه دفعه صدا زد اين مسواك من كجاست :::: اي ي ي ي ديگه بقيه شو تصور كنيد كه من چه حالي شدم :((
کلاس اول راهنمایی بودم...اون موقع خیلی خیلی با دوستام تلفن حرف می زدم....کلی پر حرف بودم! آقا یه روز رفتم دم خونه دوستم که بیاد پائین باهم بریم بیرون داداشش اومد دم پنجره منم یهو هل شدم(طبق عادت معمول پشت تلفن) گفتم : الو؟؟سلام! مریم هستش؟ داداشش هم نه گذاشت نه برداشت گفت: گوشی دستت صداش کنم!
من: :-|
داداشش: :))
مریم: :-o
گراهام بل : ::316:
با این که اعصابمون خیلی خرابه سر این جریان اما خوب...
روز آخر ماه رمضون خالم همه رو افطاری دعوت کرد.مامانم اینا مخالف بودن میگفتن با این روز های طولانی همه خسته ایم.اما بالاخره خالم با اصرار افطاری داد.ساعت حدود ۱۲بود برگشتیم خونه دیدیم در شکسته و همه خونه به هم ریخته.دزد ۲۵میلیون کیف پر از طلای مامانم رو برده بود.زنگ زدیم پلیس زحمت کشیدن نیم ساعت بعد اومدن انگشت نگاری و اینا...
پلیسه از مامانم پرسیده خانوم شما به شخص خاصی مشکوک نیستین؟
مامانم هم اعصاب داغون.برگشت گفت: چرا جناب سروان.خواهرم تو این چند روز خیلی اصرار میکرد بریم خونشون...
من:O
بابام:O
جناب سروان:O
محتویات شکم مامانم که دست پخت خالم بود:|
مامانم:(((
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
من الان در محل کارم هستم ساعت ١١.٣٠ شبه ٢ ساعت پيش گشنم شد تو يخچال هيچي نداشتم تو فيريزرو نگاه کردم ديدم يه تيکه گوشتچرخ کردس انقد خوشحال شدم که نگو , درستش کرمو با نون خوردم مزه سگ ميداد خيليم بو ميداد.
الان که خورمش يادم افتاد اين يه تکه گوشت نظري بود که فاسد شده بود که مامانم 6 ماه پيش داده بود بدم به سگم که حتي سگه هم نميخوردش.
روم به ديوار الان انتظار ملک الموتو ميکشم, تو اين منطقه صنعتي در پيتي که کار ميکنم حتي اگه رييس جمهورم به اورژانس زنگ بزنه کسي به سراقش نمياد.
فقط اي کاش قبل رفتن يه بار سوسانو رو از نزديک ميديدم :(
چند وقت پیش از بانک اومدم بیرون سوار ماشین شدم همون آن یه موتوری که 2 نفر بودن کیف یه پیرمردی رو زدن و فرار ...منم حس ژان گورل بازی گرفتم افتادم دنبالشون بعد مدتی تعقیب و گریز پلیسی جفت کردم باهاشون یارو عقبی دست کرد تو کاپشنش یه کلت دروورد واسم بای بای کرد ... همون لحظه یاد یه ضرب المثل تبتی افتادم که میگه :
*فاصله بین شجاعت تا حماقت از مو نازکتره *
گفتم نوش جانتون سر فرمون و کج کردم و فـــــــرار
یه روز که با مامانم بیرون بودیم با هم تو ماشین داشت با موبایل به بابام زنگ میزد که یه دفعه یه افسر از دور نمایان شد مامانمم همچین هول شد دست و پاشو گم کرد و گوشی رو آورد پایین گفت ای وای پلیس!!!!!!!!!
قیافه من در اون لحظه :-O
واقعا حرفی برای گفتن ندارم !!!
الان توو شریعتی یکی از پشت زد بهم :|
پیاده شدم دیدم راننده ماشین پشتیه خون صورتشو ور داشته
حول کردم میگم آغا انقد شدید نبود تو چطوری اینجوری شدی ؟
میگه دستم توو دماغم بود زدم به تو آرنجم خورد به فرمون انگشتم تا بند دومش رفت توو دماغم :|
پدسگ تعریف کردن داره آخه؟؟؟؟
خبرت خسارت بخوره توو سرت تعریف نکن واسم حد اقل :|
:311::311::311::311::311::311:
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
با با تو دیگه کی هستی ، حامد!!
کجا بودی تا حالا ، فک کنم این چن وقته رفتی حسابی سوتی موتی جمع کنی !! :58::58:
یکی زنگ زده منم اصلا حوصلشو نداشتم. شروع کردم نصفه نصفه حرف زدن یعنی مثلا انتن ندارمو قطع میشه و از این حرفا.. میگه صدات قطع و وصل میشه ولی صدای ضبط ماشینت واضح میاد.:58: _
_______________________________________
آقا به خدا ایشون خواهر من هستند ...
- من پلیس راهنماییم، کمیته نیستم که ، اگه ایشون مادرتون هم باشن، بازم دلیل نمیشه دو نفری باهم پشت فرمون بشینین..!
________________________________________
متصدی بانک : خانم بریزم به حساب جاری تون ؟!! زن : وا نه!! خدا مرگم بده! الهی جاریم بمیره! بریز به حساب خودم :311:
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
lord.hamed و baby عزیز
میبینم که به خودتون افتادین و همینجوری دارین تخته گاز میرین
مثل اینکه آب نبوده
وگرنه ماشاا... شناگرای قابلی هستید . مدالارو درو کردین
دختر 8ساله تو فیس بوکش نوشته:
خسته ام از اینهمه جفا و نامردی و شکست عشقی
دلم آغوشی میخواد به دور از هوس
:|
به نظرتون چجوری بکشمش طبیعی به نظر بیاد؟؟؟
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
چند وقت پیش رفتم خونه دوستم
که دوستم گفت خوب شد اومدی من برم زودی بیام مواظب عرشیا باش
منم گفتم باشه مامانه رفت عرشیا "۴ ساله" میگه خاله مامان
رفت بیا بریم تو اتاق بابا مامان بازی کنیم
نیششم باز کرده بود
نمیدونستم واقعا چی بگم
به این بچها چی میدان از الان اینجوری آتیشن ؟؟:|
چند سال پيش تازه اسباب كشي كرده بوديم به يك اپارتمان ده واحدي منم مدير ساختمون رو نمي شناختم .همسايه ديوار به ديوارمون يك پسر دو ساله داشت كه عصرهادر چوبي خونه اشون رو باز ميكرد ودر محافظ فلزي رو ميبست و اين بچه ميومد از اين در فلزي اويزون
ميشد ويكسره جيغ و داد ميكرد و اعصاب واسه من نگذاشته بود.مدير اپارتمان جلسه گذاشت منم واسه اولين بار رفتم وقتي نوبت من شد گفتم اصلا در اين مجتمع فرهنگ اپارتمان نشيني وجود نداره يعني چي كه اين خانوم واحد هشت بچه اشو مثل ميمون كه از قفس اويزونه به در اويزون ميكنه بچه هم مدام صداي جيغش رو اعصابه,مدير گفت اون بچه ميمون بچه منه باشه تذكر ميدم .
چند شب پیش خونه بستگان دعوت بودیم که عید رفته بودن ترکیه و آنتالیا. ماهواره داشت این فیلم ترکیه ای هارو نشون میداد که پدر خونوادشون هم عاشق و طرفدار پر و پا قرصش بود. یه صحنه یه لوگان زرد که تاکسی بود رو نشون داد طرف کلاً از خود بیخود شد که بچه ها نگاه کنید اینجا ترکیه هستشا ما عید رفته بودیم... (ذوق مرگ)
لامصب 6 ماهه داری فیلمه رو میبینی نفهمیدی مال ترکیه هستش اونوقت با دیدن تاکسیشون نوستالوژیت گل کرد؟
به یه بنده خدا مشتریه شلوار تک دادم بره تو پرو بپوشه، پوشید اومد بیرون خانومش گفت ران شلوار خیلی گشادهو از این حرفا، آقا ماهم سوزنو برداشتیمو رون شلوارو یه سوزن مشتی زدیم که بره واسه خیاطیو گفتم شلوارو درآر، این بنده خدا یه ده دقه ای ازش خبری نشد منم اعصابم خورد، مغازه پر مشتری یه پروم بیشتر نداریم که... خلاصه بنده خدا لای درو وا کرد دیدم شلوار دستشه... تا اومد حرف بزنه شلوارو سریع ازش گرفتم کفتم مبارک باشه، شلوارو رو میز گذاشتم دیدم... یا ابوالفضل...این چرا آسترش گل گلیه شلوارو چپه کردم دیدم....مادر جان.....شورت ماماندوز طرفو سوزن زدم به شلوار....اینم میخواسته بگه که من شلوارو زودی گرفتم ازش...آقا مغازه منفجر شد یهو...زن یارو که سیاه شد زد بیرون...منم شورت یارو رو باز کردم دادم بهش اومد بیرون نفهمیدم کی رفت نشد یه عذر خواهی بکنیم......خدایا ما را ببخشای...D:
:311::311::311:
آقا نشد یه بار این خانواده بپرسن صبونه میخوری مام با ناز بگیم بیارین تو رختخوابم لطفا :)
یعنی گفتیم ها, منتهی جوابش در خور مقام ما نبود نادیده گرفتیم:)))
یه چی تو مایه های ... نخور و اینا =))))))))))
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
آخ آخ گفتی صبحانه تو رخت خواب یاد خاطرم افتادم
این اتفاق واقعیه
پارسال عید یه مسافرتی برام جور شد که خیلی آرزوشو داشتم برم اونجا
بابام که زنگ میزد هتل رزرو بگیره من از تو اتاقم داد میزدم به شوخی میگفتم:
حتما سفارش کنید دخترم باید صبحانشو تو تختش بخوره
هر هرم میخندیدم
خلاصه چندبار بابام مجبور شد که تاریخ رزرو رو عوض کنه
و هربارم که زنگ میزد رزرویشن من داد میزدم:
حتما سفارش کنید دخترم باید صبحانشو تو تختش سرو کنید
آقا جور شد و ما رفیتم
همون لحظه اول پیاده شدن از ماشین چون کفشم پاشنه دار بود
پام پیچ خورد و تاندوم پام کشیده شد
دیگه بیمارستان و آتل و گچ و ......
دقیقا اون 1 هفته که اونجا بودم توی تخت بودم
بغیر از صبحانه
ناهار و شامم و تو تخت سرو شد
کلا 1 هفته تو اتاق و تو تخت بودم و حسرت به دل
میگن هرچی زیاد بهش فکر کنی بهش میرسی
حکایت ما بود
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
بچه که بودم چون اختلاف سنیم با خواهر بزرگم زیاده ( 20 سال اختلاف سنی ) و وقتی دو سالم بود اون رفته بود خونه خودش اصلا یادم نمیومد از مجردیش و اینکه توی خونه ما بوده زمانی . حدود 4 سالم بود که یه بار اومده بود خونمون ( اخه زیاد میومد ) بهم گفت محمد تو هنوز پیش مامان بابات میخوابی؟ گفتم اره . بعد پرسیدم تو هم وقتی مامان بابات زنده بودن پیششون میخوابیدی ؟؟؟ ( ینی نمیدونستم این خواهرمه ) :303:
خواهرم ترکید .... !!!!!!!! گفت محمد من کیم ؟؟؟ گفتم نمیدونم !!
گفت این همه میام خونتون همش اینجام .. گفتم چمیدونم لابد فامیلی دیگه ..
گفت محمد من خواهرتم بابا!!!!!!!!!!!!!! ینی خواهر گمشدمو پیدا کرده بودم :302: اصا یه وضی بود... ملت مردن از خنده هنوزم گاهی واسم تعریف میکنه میگه یادته .. میگم اره عین روز روشن یادمه :310:
خنده دار ترین سوتی عمرم بود
یه سوتی دیگه ...
6 سالم بود که یه عروسک با کاغذ خودم درست کردم و میگفتم این زن منه... ( حالا بگو تو چی میفهمیدی !!) اینقد دوسش داشتم همش همه جا با خودم میبردمش و فک میکردم واقعا زنمه .. حیف شد پاره شد اینقد گریه کردم فک کردم زنم مرده :302:
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
ديروز رفتم بقالي... يه بسته هوا خريدم... كارخونه ي نامردِ از خدا بي خبر ، چند تا تيكه چيپس هم انداخته بود توش !!
- اتاقمو تمیز کردم هر چی بشقاب و دستمال کف اتاق بود بردم. حالا نیم ساعته دوتا هسته میوه تو دهنمه جایی ندارم بندازم:163:
- پریروز یکی از استادام رو در حال خنده تو خیابون دیدم، رفتم پیشش گفتم «چیز خنده داری هست بگو ما هم بخندیم!»:311::311:
- «شام چی درست کنم؟»
اولین جمله مامانم در حین جمع کردن سفره ناهار
- بابابزرگم لپ تاپم رو دیده می گه چندتا قُوّه می خوره؟!:58:
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
يه چي مي گم همه دانشجو ها از ته دل بگن آمين !!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خدا يا اين انتخاب واحد رو از رو زمين ور دار !!!!!!!!
آمیـــــــــــــــــــن
دیشب رفتیم خونه ی داییم ...
یه پسر داره 5 سالشه ، یه موبایل گرفته دستش میگه " این علامت حاکم بزرگ میتی کومان" .. احترام بزارید !
منم خواستم سرگرم بشه احترام گذاشتم !
برگشته میگه تو نمیخواد احترام بزاری .. تو از خودمونی زومبــــه !!
منـو ميگـــي ~~> :| !!
منو میبو30؟ اگه نبو30خیلى لو30 ، مِر30. نگى به كَ30،خیلى نَفَ30. عزیزم نَتَر30،از هر كى بِپُر30به این موضوع میرِ30كه تو واسم همه ک30
بابام خیلی مرده. سر ناهار دستم خورد به بطری آب همش ریخت تو غذاش.هر کی بود یه چک میخوابوند زیر گوش بچه اش. ولی بابام نزد. بشقابشو باهام عوض کرد. ^_^
دخترا توانایی اینو دارن که اتفاقی که تو یه ساعت افتاده رو تو 5ساعت تعریف کنن... =)))))
یـارو زنـگ زده میـگـه شـمـا؟؟؟
گـفـتم بـبخـشـید گـوشـیمـو اشـتبـاه بـرداشـتـم :|
یـعـنـی مـلـت زدن تـو فـاز عـلمـی تخـیـلـی
حالا تصور کن که :
غروب جمعه باشه، غروب 31 شهریورم باشه، محصل هم باشی!!
عاخ عاخ دلم کباب شد !!! :)))))))))))))))
بچه خواهرم 5 سالشه نه گذاشته نه ورداشته برگشته پرو پرو به بابام نيگا كرده ميگه بابا بزرگ يه ميمون(منظورش عروسك بود)خريدم قد تو بابام كم نياورد گفت اين دفعه خواستي بري بخري سايز بابای الدنگتو بخر بچه :|
بعد دید من دارم زیرزیرکی میخندم یه پس گردنی هم به من زد :|
بچه که بودم دوست داشتم همه کار هام رو خودم انجام بدم ! یه جورایی مستقل بودم ( 4 ساله بودم قضیه مال اون موقع هاست ) بعدش هر وقت کسی میخواسته بند کفش هام رو برام ببنده با افتخار میزدم تو گوشش و میگفتم محمد رضـــــا خودش !
هر کس هر لطفی بهم میخواسته بکنه میزدمش و میگفتم محمد رضا خودشــــــــــــــــــ !!!! =)))))
داداشم خوابیده بود جلو تلویزیون و راز بقا نگاه میکرد یهو داد زد افروز بیا این صحنه رو ببین باحاله منم سریع قوطی شیرموزو برداشتم رفتم پیشش از شدت هیجان که الان شیره آهو رو میگیره داشتم به قوطیه فشار میووردمو نی رو زدم توش یهو دیدم هرچی شیرموزه داره میریزه رو فرش هول شدم گرفتمش بالا سر داداشم کم مونده بود یه راز بقا تو خونمون را ه بیفته
یه بار با داداشم رفتیم بیرون .... دنبال یه مغازه لباس فروشی بودیم .... یکی پیدا کردیم و من اون ور خیابون رو به رو مغازه پارک کردم ماشین و .... یه لحظه توجهم به ماشین پشت سرم جلب شد که 4 نفر توش بودن داشتن چپ چپ نیگام میکردن ..... من توجهی نکردم و رفتم تو مغازه ..... همین جور که داشتم جنس های مغازه رو نیگاه میکردم نظرم به سمت ماشین جلب شد ...... من درجا جلو سف پمپ بنزین پارک کرده بودم و ملت پشت ماشین من حیرون .........
:311::311::311::311::311::311:
دیشب میخواستم تریپ اعصبانیت و پولداری بردارم،گوشیمو پرت کردم رو مبل لامصب کمونه کرد کم مونده بود بیوفته زمین!
قلبم اومد تو حلقم :((
:163::163:
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
با مريم و دوستاش رفتیم درکه ، عصری برگشتم خونه خسته ..
تا اومدم تو دیدم بابام عصبی گفت مگه تو قرار نبود ساعت 2 بری دنبال خواهرت بیاریش خونه
بعدم ماشین و بیاری در مغازه به من تحویل بدی ؟؟
تازه یادم افتاد !
گفتم بابا نفهمیدی چی شد که !!
از بیمارستان بم زنگ زدن گفتن یه آقایی تصادف کرده ، شماره شما تو لیستش هست ... رفتم دیدم حامد بدجور تصادف کرده و داشتن میبردنش اتاق عمل :(
مامانم گفت طفلی ، به بابا مامانش گفتی ؟
گفتم نه بابا اصلا موندم چطور بگم ، هنوز هنگم !
بابام گفت حامد ؟؟
همون رفیقت که باباش دبیر بود ؟ گفتم آره ..
گفت همون که دانشگاه خودتون معماری میخونه ؟ گفتم آره ..
گفت همون که قد بلندی داشت و چشمای روشن ؟ گفتم آره
گفت همون که قرار بود امروز بیاد اتو کد یادت بده الان نیم ساعته تو اتاقت منتظرته ؟؟
را خواهرم خواستگار اومده
خواستگار به مامانم: دخترتون اخلاقش تو خونه چطوریه؟
مامانم: والا تا بهش نگفتیم فلان کارو انجام بده خیلی هم خوبه ولی امان از اون لحظه ای که ازش بخواهیم یه کاری انجام بده انگار خون جلو چشماشو میگیره میخواد منو بکشه
خواستگار :|
مامانم :)
من ::311:
چهار تا دانشجوی مهندسی برق، مكانيك، شيمي و كامپيوتر با يه ماشين در حال مسافرت بودن كه يهو ماشين خراب ميشه. خاموش ميكنه و ديگه هر چي استارت ميزنن روشن نميشه.
ميگن آخه يعني چي شده؟
مهندس برقه ميگه: احتمالاً مشكل از مدارها و اتصالاتو سيم كشي هاشه.
يكي از اينا يه ايرادي پيدا كرده.
مهندس مكانيكه ميگه: نه بابا، مشكل از ميل لنگ يا پيستوناشه كه بخاطر كار زياد انحراف پيدا كرده.
مهندس شيميه ميگه: نه، ايراد از روغن موتوره. سر وقت عوض نشده، اون حالت روان كنندگيشو از دست داده.
در اينجا ميبينن مهندس كامپيوتره ساكته و هيچ چي نميگه. بهش ميگن: تو چي ميگي؟
مشكل از كجاست؟ چيكارش كنيم درست شه؟
مهندس كامپيوتره يه فكري مي كنه و ميگه: نميدونم، ولي بنظرم پياده شيم، سوار شيم شايد درست شده باشه!
عاغا زمان طفولیت تازه 2 جلسه رفته بودم کلاس کاراته که با یکی از بچه محل ها تو کوچه حرفم شد. دست به یقه شدیم دیدم زورم بهش نمیرسه، یه استپ دادم بهش گفتم بذار برم لباس کاراته رو بپوسم بیام. رفتم خونه لباس پوشیدم برگشتم تو کوچه دیدم بله همه بچه های محل جمع شدن قهرمان کاراته جهان رو ببینن:) یه خورده رقص پا کردم که در یک آن اون پسره پاشو آورد بالا و یکی زد تو سرم که با کله رفتم تو جوب:) از همون روز بود که ورزش رو گذاشتم کنار و رو آوردم به اعتیاد;)
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
بچه که بودم ، 3-4 ساله به مادر بزرگم می گفتم بابا بزرگ :58::58:
اون موقع خیلیا بهم می گفتن آخه چرا بهش میگی بابا بزرگ !!
این مساله ناگفته موند ، البته خودم دلیلش رو می دونستم ;)
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
سلام به دوستان...
خیلی این سوتی ها با مزه هستند هرچند مال خود بچه ها نباشن ولی همین که موجب میشه آدم بخنده عالیه..ممنونم حامد جان با این ایده زیبا..:311:
http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...5f180309f3.gif
آقا اجازه میشه منم یک سوتی از برادر شوهرم بگم!http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...a27a381a2b.gif!! نه فکر کنید کوچولو هست ها..نه همسن های خودمه ولی این سوتیش خیلی با نمکه من همیشه یادم میاد کلی بهش می خندم!!
این داداش ما وقتی دبستانی بوده خب معموله که هر از گاهی امتحان داشته دیگه...
هر بار که مادر شوهر من ازش می پرسیده که امتحانت چی شد می گفته امتحان نگرفتن و هزار و یک بهونه می اورده..:311:
خلاصه یک روز زنگ خونه را می زنند و پدر شوهرم درو باز می کنه...و می بینه همسایه دیوار به دیوارشون هست...و یک عالمه برگه دستشه..
آقای همسایه برگه ها رو میده پدر شوهرم می گه از اول سال هی آقا حامد این برگه ها رو می نداخته تو خونه ما ..ما دیدیم خیلی زیاد شده !! اینه که اوردیم..
پدر شوهر منم متعجب میشینن با مادر شوهرم میبینن به به..
1...2.....3....10...
خلاصه کلکسیون نمره های نجومی بوده..وقتی از مدرسه میاد شروع می کنن به دعوا کردنش که آخه بچه حسابی حالا برگه نیاوردی به کنار چرا انداختی برگه ها رو خونه همسایه بغلی!!! انقدر عقلت نرسید بندازی یک جای دورتر!http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...6791b837ec.gif!!مادر شوهرم می گفت نی دونستیم بهش بخندیم یا بزنیمش!!!
خلاصه یک کتکی خورده بوده...
بعد از اون روز درس خون شده بوده دیگه!!http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...527df88d87.gif!!!
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
دیشب دراز کشیده بودم رو شکم بالشمم زیر دستم بود اس ام اس بازی میکردم پسر خالم در حال دویدن از رو پشتم رد شد گفتم اوخ مگه مریضی ... گفت مگه چی شده ...... نوه خالم که 6 سالشه گفت بابایی از روش رد شدی ببین چجوری خوابیده اونجاش داخون شد بابایی مثل اون دفه که مامانی شوخی کرد زد اونجات غش کردی !!!!!!!!!!!من :ی پسر خالم :D خالم :O زن پسر خالم :)
دوستم تعريف ميكرد
كتاب دوست خواهرش پيش خواهرش جامونده بود اين رفيق ما هم فضول، رفته سروقت كتاب
تعريف ميكرد هر جند صفحه كه ميرفتي جلو، دختره نوشته بود:
خدايا امروز امتحان دارم كمكم كن خوب بشم و ...
بعد زير همون ميديدي نوشته:
خدايا اصلا ازت توقع نداشتم چرا كمكم نكردي!
يعني واقعا آدم اينا رو ميبينه به خودش اميدوار ميشه!!!
:311::311::311::311:
یکی از بچه ها روایت میکرد:
رفته بودم سربازی، روز اول نشوندنمون رو زمین...
جناب سروان داد زد : کی اینجا لیسانس ریاضی داره؟!!
منم با ذوق و شوق دستمو بردم بالا گفتم : من جناب!!!
گفت : پاشو اینا رو بشمار!!
:227::227:
كنكور داشتم ، حوزه من هم تهران افتاده بود,صبح زود پا شدم رفتم به سمتِ حوزه ,رسيدم اونجا بر خلاف انتظارم كه قاعدتاَ حوزه كنكور بايد خيلى شلوغ باشه و اينا ولى پرنده هم پر نميزد ! خلاصه همينطورى با تعجب داخل سالن شدم ديدم چقدر همه چى مرتب ، همه چى آروم و خوبه ! يه گوشه هم كيف ها رو تحويل ميگيرن شماره ميدن ! منم كيفمو دادم كه شماره بگيرم ديدم يه دختر خيلى خوشگل كنار من ايستاده همين طور زل زده به من ! منو ميگى O:با نيش باز گفتم سلام عليكم صبح شما بخير ، يه دفعه دهنشو باز كرد يه سرى صداهاى عجيب غريب از خودش در اورد و رفت ! من كلا O: اين چرا همچين كرد؟! اى خدا اينجا كجاست؟ خواب مى بينم؟
نكنه از شدت استرس كنكور مردم دارم ميرم بهشت ، اينم لابد حورى بهشتى بوده حتما... نه بابا اگه بود كه يه دونه نبود ، به من انصافاً بايد بيشتر از اين حرفها حورى بدن.. خلاصه همين طور كه با خودم فكر ميكردم رفتم به سمتِ كلاسى كه بايد مى نشستم ، تو راه ميديدَم اى بابا يكى كجه ، يكى خلِه ، يكى رو ويبره ست يعنى احساس داشتم در حد اليس در سرزمين عجايب!، اى بابا ببين طفلكى ها اينقدر درس خوندن به اين روز افتادنا ، يا اينكه من اينقدر درس خوندم توهم زدم ، خلاصه رفتم سر كلاس نشستم ديدم اون دختر خوشگله هم اونجاست!! ،
يه خرده گذشت بلندگو اعلام كردن كه صلوات بفرستين و از اين حرفها منم شروع كردم بلند صلوااااااات ...كه ديدم كسى صلوات نمى فرسته فقط منم ! همين طور نصفه و نيمه صلواتمو قورت دادم ، اى خدا دوربين مخفيه؟ بابا سر صبحى قبل امتحان نكنين از اين كارا با من آخه ! يه دفعه اون آقاهه كه اخبار ناشنوايان ميگهاومد تو كلاس !!! شروع كرد به زبون اشاره يه سرى حركت ها كرد و من كلا O:..تازه دوزاريم افتاد كه بابا اون موقع كه فرم پر ميكردم واسه كنكور همين جورى قسمت معلوليت زدم كم شنوا ،واسه همين افتادم حوزه معلولين ، اينجام قسمت ناشنوايانه , اون دختر هم كر و لال بنده خدا :)))))
یشب سوتی دادم در حد بنز
خانومم تو ماشین بود، منو دادشم رفتیم تو سوپر مارکت بعد برگشتم نشستم تو ماشین داداشمم نشست عقب... تا اومدم شونه تخم مرغ بدم خانمم دیدم یه زن دیگس حسابی جا خوردم ترسیدم بعد از دو دقیقه هنگ بودن فهمیدم ماشینو اشتباهی سوار شدیم، پیاده شدمو به داداشم میگم پیاده شو ماشین من جلوییه، بعد که فهمیده اشتباه سوار شدیم پیاده شده به خانومه میگه زن داداش پیاده بشین ماشینو اشتباهی سوار شدیم :دی زنه هم ترسیده بود هم نمیتونست جلو خندشو بگیره جاتون خالی کلی خندیدیم :)):311:
امروز سر کلاس استاد کامپیوتر ازم پرسید توی ورودی خروجی ها یه فیلیپ فلاپ داشتیما ! اسمش چی بود ؟!
جواب دادم والا استاد به اسم نمیشناسمش به قیافه میشناسم !! :o
یعنی خودمم نفهمیدم چی گفتم !! والا بخدا ! توقعاتی از آدم دارن !
**** Top ******
من بیشتر وقتا با تاکسی میرم دانشگاه حالا یه روز بابام مهربون شد و سوییچ ماشینشو داد گفت با ماشین برو , خلاصه ما ام ماشینو ورداشتیم و خوشحال رفتیم دانشگاه ولی از اونجایی که به ماشین بردن عادت نداشتم موقع برگشت یادم رفت ماشین آوردم با تاکسی برگشتم خونه . فردا صبحش که بابام اومد بره سر کار رفت تو پارکینگ دید ماشین نیست دادو بیداد که ماشین و بردن حالا همه همسایه هام جمع شدن می خوان زنگ بزنن پلیس . منم شدید ناراحت که یهو یکی از همسایه ها گفت البته من ماشینتونو از دیروز تا حالا ندیدم اینو که گفت فهمیدم که چه گندی زدم حالا مگه روم میشه بگم ماشین کجاست خلاصه بعد اینکه با کلی خجالت قضیه رو گفتم بابام کلا ازم قطع امید کرد خودمم یه جوری رفت و آمد می کنم که هیچ کدوم ار همسایه ها رو نبینم
هیچ وقت "هیچ وقت" پشت ماشین سوتی ندادم؛ مثلا ماشین خاموش کنم، تو دنده روشن کنم و از این چیزا...
همین چند روز پیش در حال رانندگی اومدم فرمون رو بپیچونم برم تو کوچه که یهو دستم از رو فرمون سُر خورد، هل شدم!
اومدم فرمونو بگیرم دوباره، دستام به هم گره خورد!
دستم خورد به برف پاک کن!
زد تو ترمز ماشین خاموش شد!
اومد ماشینو روشن کنم، یه متر ماشین پرید هوا، خورد به ماشین جلویی که پارک بود!
ماشینو روشن کردم زدم دنده عقب کلاج رو خوب نگرفته بودم، گفت: خخخخخخخرررررررررررت!!!
در آخر زدم دنده عقب افتادم تو جوب!!!
.
تمام این اتفاقا فقط در عرض 30 ثانیه بود!
.
هرچی تا به حال آبرو داری کرده بودم و قاشق قاشق آبرو جمع کردم و سوتی نداده بودم چند ساعت پیش همش دود شد رفت هوا!!
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
کلی گشتم که این سوتیم رو پیدا کنم البته سوتی ذهنی بود به مرحله عمل نرسید خداروووو صد هزار مرتبه شکر
این نقل قول بر می گرده به فرودین :) که تو باغ همدردی نوشته بودم....ولی تاپیک قفله نمیشه نقل قول مستقیم کرد...
----------------------------------------------------------------------
ی اتفاقی برام افتاده انقدر خندیدم از صبح ...خیلی ضایع شدم چون یکمی خیلی زیاد به همدردی هم مربوطه
می خوام اینجا تعریف کنم ،ولی می دونم اینجا آلاچیق کل کله ...خوب آخه جای دیگه هم نمی شه بگم..........
امروز صبح من تا 10 مرخصی گرفته بودم که برم دکتر آزمایشم رو نشون بدم.. کلی هم غرق در احساسات مثبت بودم که دارم طبق برنامه روزانه به کارهام رسیدگی می کنم..و خیلی همدردی رو من تاثیر مثبت و ویژه ای داشته ...نسخه نوشت و سوالایی که همه دکترها می پرسن و آخرش گفت مشکل دیگه ای ندارید؟
منم فکر کردم حالا که مرخصی گرفتم ویزیتم که دادم در مورد سرماخوردگیم هم بگم،گفتم مشکل دیگه...گلوم ناراحته.
بعد اون انگار حواسش نبود ،یکمی مکث کرد و یهو گفت گلوت؟خوشگل
من یه لحظه تمام حرفای فرشته مهربان و بهار شادی و ...آقای baby اینا اومد تو ذهنم که الان چه رفتار جرات مندانه ای باید با این آقا داشته باشم و تپش قلب گرفتم و اصلا نمیدونستم چی باید بگم ،از خودم عصبانی بودم از اینکه چطور به خودش جرات داد و من چه مشکلی دارم و...نکنه شبیه موجودات دراز گوشم ...و کلی عصبی بودم که می خواستم ی جواب بدی بهش بدممممم.
بعد تو همین فکرا بودم که پاشم جرات مندانه ی حرفی بهش بگم
که دوباره سوال کرد.گلوت خشکه؟؟؟؟؟؟
خلاصه بگم نمی دونید چه حالی داشتم ،داشتم از خنده و خجالت می مردم ....زود بلند شدم گفتم نه هیچی!ممنون خداحافظ
و تو راه کلی به خودم خندیدم و خدا رو شکر کردم که زود واکنش جرات مندانه ای بروز ندادم از خودم
و به اعتماد به نفس خودم خندیدم ووووو کلا هر وقت یادم می افته حس خجالت و خنده وجودمو در بر می گیره
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
همین چند دقیقه پیش .................
مامانم تا 5 ابتدای خونده
چند وقته افتاده توی سرش که بره امتحان رانندگی بده
بهش میگم مامان من قبل ازینکه بری کلاس ثبت نام کنی این کتاب تئوری رو حسابی بخون که فول فول شی
میگه آبجیت ازم پرسیده بلدم
میگم اگه خوندی بگو ببینم احشام یعنی چی (دوستم مدرس اموزشگاه است اتفاقا دیشب بهم گفته بود بعضیا سرکلاس حتی نمیدونن احشام یعنی چی)
میگه هنوز به اونجاش نرسیدم :316:227:
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
رفته بودم یه وسیله بخرم.زنگ زدم به داییم که این مدلش رو برام قیمت بگیر.
داییم بعد چند دقیقه زنگ زد که 60 تومن بالای قیمتش بهت گفته.منم به فروشنده گفتم آقا شما داری اینقدر بالای قیمتش میگی؟
فروشنده گفت: جان عمه ات که واسه ما کمتر ازاین قیمت نمی صرفه.
منم گفتم جان عمه خودت اقااااااااااااا.
تازه میخواستم از جایگاه والای عمه ها دفاع کنم که فروشنده گفت:اسمم احمده،گفتم جان احمد.:311::311:
مردم از خجالت.:316:
یکی نبود به من بگه اون چیکار به عمه تو داره آخه.:D
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
این ماجرا رو یک از دوستان که براش اتفاق افتاده بود تعریف کرده .
.................................................. ............................
از سر کار داشته بر میگشت سر خیابونشون که چند کیلومتری بود سوار ون میشه دیگه توجه نمیکنه عقب کی نشسته و کنارشم یه خانمی میشینه شروع میکنه به مخ زدن اون خانم و شماره بده شماره بگیر .
نگو خانمش پشت سرش نشسته ودید کهیه خانم کنارش نشسته حرفی نزده ببینه عکس العمل شوهرش چیه
خلاصه بعداز اینگه بده بستونی کردن وقتی که میخواستن پیاده بشه خانمش از پشت میزنه رو شونش میگه
داداش خسته نباشی . اینومیگی برمیگرده نگاه میکنه میبینه عیالشه سرخ میشه پت پت
طوری شده بود تا 3 .4 روز روش نمیشد بره خونه
:311::311::311::311::311::311:
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
اقا دیشب تو مراسم شب چله همه فامیل جمع بودن یه سی نفری بودن مجلس که خوب گرم شد من و داداشم شروع کردیم به تعریف پیش گویی اخر زمان و نابودیه زمین که امشب اتفاق میوفته و اینا خوب که با حرفامون ترس انداختیم به همه یواشکی تو شلوغیا جیم شدیم رفتیم برق و قطع کردیم و یه ترقه هم انداختیم اقا قیامتی شدا زنا جیغ میزدن بچها گریه میکردن چنتا غش کردن من و داداشمم رو زمین میغلتیدیم از خنده دیگه برق وصل کردیم و گفتیم نترسین شوخی بود این شد که الان داداشم تو بیمارستانه با دست و پای شکسته منم پناهنده شدم به خونه دوستم تا از کشته شدن توسط فامیل در امان باشم...
:311::311::311::311:
-
Re: << سوتی های شنیدنی شما >>
تو فامیل پشت سر ما بحث افتاده بود!
داییم میگفت این پسره تو خونه دانشجوییش همه غلطی کرده!!
مامان بزرگم شاکی گفت مگه توچیزی دیدی ازش!!
داییم گفت نه ولی بچه حلال زاده به داییش میره :))- - - - - - - - - - - - - -
:311::311::311::311:
یکي از آشناهامون میگفت یه مدت رانندهیِ یه سرهنگِ بازنشسته بودم، بقیهی کاراشو هم کم و بیش انجام میدادم. یه بار یه قسمتي از دیوارشون ریزش کرده بود پیِ کارگر میگشتیم. خیلي گشتیم ولی اطرافِ خونه گیر نیاوردیم. من خودم تنها رفتم میدون، یه کارگر پیدا کردن آوردم، وقتي رسیدیم تو خونه بهش اشاره کردم گفتم بالأخره گیرش آوردم جناب سرهنگ. کارگره دوتا پا داشت دوتا هم پا قرض کرد در رفت.
دیشب برادر شوهرم اومده می گه : کامپیوترم ویروسی شده بیا یه فکری به حالش بکن
منم به شوخی بهش گفتم : خوب معلومه ، بدبخت رو گذاشتی تو اتاق به اون سردی ویروسی هم می شه
برادر شوهرم خیلی جدی : راست می گی ؟؟
من :0000
باورم نمی شد جدی بگیره
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
فکر کردم اینجا برای نوشتن سوتی های خودمونه اما انگار هر مطلب طنزی رو میشه قرارداد
پس اینها هم خالی از لطف نیست...
ملت چه بیکارن !
یکی مزاحم میشد هی اس هی زنگ…جواب نمیدادم که بیخیال شه…
دیگه تماس نگرفت
بعد چند روز اس داده :
ببخشید من چند روز مزاحمتون نشدم کار داشتم دستم بند بود ، شرمنده،چه خبر؟
از تفریحات من تو دوران بچگی این بود که اب بریزم رو بخاری
صدای ” تـسس ” بده خرکیف بشم
اون موقع آیپد نبود که بازی کنیم ، با این چیزا سرگرم میشدیم !
در خونه رو میزدن!
دختر داییم ۵ سالشه!جواب داد : کیه!؟
زن همسایه مون پشت در به شوخی گفت: منم منم مادرتون!
من رفتم در رو باز کردم, بنده خدا میخواس سکته کنه!
گفت : ببخشید مادرتون هستن؟ گفتم : نع ، فقط من و حبه انگور هستیم
خیلی بده یه آهنگ عشقولانه یاده ۵ -۶ نفر بندازتت تمرکزتو رو آهنگ از دست میدی !
شمام وقتی یه ادکلن گرون قیمت میخرین ، هربار که استفاده میکنین
یه نگا بهش میندازین که یه وقت تموم نشه؟!
یا من فقط اینجوریم!؟
دیشب سوار پورشه ام شده بودم و توخیابون دور میزدم باهاش
یهو یکی پرید جلو ماشین تا خواستم ترمز کنم پام گرفت به لحاف و پاره شد!
با دختری که میگه “میسیییی” به جای “مرسی” باید درجا قطع رابطه کرد
چون تا بیای براش توضیح بدی که نگو “میسییی”
بهت میگه “چلااااااا؟؟”
رفیقم رفته دسشویی -یهو داد زد “واااااایییی”
گفتم چی شد؟ گفت :”مسواکم افتاد تو اون سوراخه!
بهش گفتم خونسرد باش بابا -فک کردم چی شده!
دیدم خیلی خونسرد اومد مسواکشو شست -گذاشت دهنش!
–نمیدونستم اینقد حرفام تاثیر گذار میتونه باشه !
یکی از اعصاب خورد کن ترین کارایی که یه پدر و مادر میتونن
بکنن اینه که وقتی پای کامپیوتر نشستی بیاد پشتت وایسه
و الکی دنبال یه چیزی بگرده !
آقا تا دیروز فک میکردم فقط منم که میرم توالت ۳۰ نفر به گوشیم زنگ میزنن:)
دیروز رفتم یه توالت عمومی
یه لحظه فکر کردم اومدم مخابرات:)
یکیشون که فکر کنم تو توالت چند تا معامله با گوشی انجام داد !
یکی از شیرین ترین لحظه های دوران مدرسه این بود که
ناظم یا معلم پرورشی سر زنگ ریاضی میومد در کلاس
میگفت بچه های گروه سرود میتونن برن!
یادش گرامی باد :)
-
RE: << سوتی های شنیدنی شما >>
یادمه پنج شیش سالم بود یه بار با مامانمو بابام رفتیم پارک بعد بابام رفت کباب خرید بدون هیچی مخلفات منم خوش خوراک یه فکر بکر کردم مامانم ک واسم لقمه میگرفت منم چمنارو میکندم به جای سبزی میخردم انقدر هم بهم میچسبید تا اونجایی پیش رفتم که چمنای جلوم تموم شد که مامانم دید و دعوام کرد : مگه بزی بچه من واقعا حیف شدم.!!!!
يه روز با دوتا از اين رفيقامون داشتيم ميرفتيم جايى، يه آگهى رو ديوار ديديم واسه کار گفتيم زنگ بزنيم ببينيم چجورياس، قرار شد من زنگ بزنم
خلاصه زنگ زدمو دو سه تا سوال پرسيدم، يهو يکى از دوستام گفت: بپرس چند؟ چقد ميده؟
اونيکيم گفت بپرس ببين نيمه وقته؟
آقا منم هول کردم گفتم: چند وقته؟
بعدش سريع گوشى رو قط کردم، با حالت تعجب گفتم: قط کرد!
شانس اووردم دوستام نفهميدن وگرنه تا دو ماه سوژه بودم!!