-
دختر داييمو دوست دارم اما اون قدرت تصميم گيري در مورد منو نداره
سلام دوستان
اسمم محمد 23سالمه البته تا 3 ماه ديگه ميرم تو 24....
يه دختر دايي دارم كه تا 1 ماه ديگه اونم ميره تو 18...حدودا ميشه گفت از بچگي دوستش داشتم....عيد سال نود بهش پيشنهاد ازدواج دادم ولي بلا فاصله رد كرد به بهونه ي اينكه نميخوام با فاميل ازدواج كنم يا از تو خوشم نمياد
چند ماهي بود بهش گير ندادم...تا عيد91...مادر من با اين داداشش نسبت به بقيه خواهر برادراش صميميتره زياد ميرفتيم خونه هم تقريبا از 13 شب 6يا7 شبشو با هم بوديم
زياد كشش نميدم...به برادرم سلام ميكرد اما به من نه..جواب سلامم نميداد.. از چند نفر پرسيدم ممكنه دليلش چي باشه يكي گفت چون ميدونه دوسش داري خجالت ميكشه..خلاصه بحث رو با نامه باهاش باز كردم تو نامه اول گفتم ميخوام باهات حرف بزنم(واسط ما خواهرم بود كه مثل دوتا ابجي باهم صميميند)به ابجيم گفته بود بهش بگو يه خط بده بهش اس بدم....دادم ولي نميدونم چرا پس داد....بدون دليل...نامه هامو ميخوند ولي جوابي نميداد.....خلاصه مونده بودم چيكار كنم...شمارشم بهم نميداتد...تصميم گرفتم يه گوشي واسه ابجيم بگيرم تا از طريق اون بهم اس بديم...گرفتم...يه شب من بيرون بودم ابجيم بهم اس داد كاري نداري بهش بگم؟گفتم اره....اس ام اس بازي شروع شد...بهش گفتم عزيزم خواب ديدم يكي عقدت كرده ..بهش گفتم اگه عروسي كني عروسيت نميام چون طاقت ديدن تورو با كسي ديگه ندارم...گفت خب عروسي نميكنم....اونشب خيلي خوب پيش رفت...تا صبح خواهرم پيشش موند وتا 5 صبح تا تونست واسم بهانه تراشيد و دلبري كرد هر چي بهونه تو دنيا بود واسم اورد(من مرد رو با سبيل دوست دارم،چرا نماز نميخوني؟؟؟؟؟،من مردي رو قبلا دوست دختر داشته رو نميخوام، و....)...بعضي وقتا شوخي ميكرد..از خواهرم پرسيده بود محمد چقدر پول جمع كرده؟؟...ياخواهرم گوشيرو از دستش گرفت بهش گفت از الان داري خواهر شوهر بازي درمياري؟؟؟؟؟؟
خلاصه اونشب شب شادو خوبي بود خيلي اميد وار شده بودم..غرق شادي بودم تا دوباره گفت نميخوامت...گفتم باشه اشكال نداره هر جور دوست داري...گفت ايول بهتون برخورد همينو ميخواستم...گفتم.:اگر بر من نبودش هيچ ميلي چرا ظرف مرا بشكست ليلي...اينو كه گفتم به خانم برخورد....گفت اگه تو از اين به بعد ميلي از اين ليلي ديدي......تا الان كه 6 ماه از اون موضوع گذشته جوابش همون نه هستش...يه بار زنگ زد بهم خيلي تند باهام برخورد كرد كه نميخوامت ولم كن از اين حرفا.......ولي خودش بعد از يه هفته ازم معذرت خواهي كرد و گفت ببخشيد بابت حرفام كه ناراحتت كردم...ولي بازم گفت واقعا دوستت ندارم شرمنده....براش عيد غدير كادو گرفتم خوشش اومد برد اما پس داد...
شب پنجشنبه يعني چهارشنبه شب 6 محرم 91 شب خواب ديدم عروسي كرده...(يه خواستگار شهرستاني داشت كه ردش كرده بود) باهمون بود...اخراي خوابم هي ميگفتم خدايا اين قضيه دروغ باشه تا يهو از خواب پريدم...ديدم تو رختخوابم داشتم خواب ميديدم والان هفتم محرمه(يعني خوشحال بودم كه تو اين ايام هيچ اتفاقي نميتونه افتاده باشه..)....باور كنيد هزار بار خدارو شكر كردم كه خواب بودم ولي انقدر ناراحت بودم كه گريه كردم.....
همون شب ابجيم بهش گفته بود كه محمد خواب ديده عروسي كردي و تو خواب گريه كرده اونم پرسيد :بيدار شد هم گريه كرد؟ابجيمم گفت اره...(البته راست گفته بود ديگه)
چند بارم كه با ابجيم حرف ميزدم دختر داييم ازش ميپرسيد چي گفت بهت..
برداشت من اينه كه اون منتظر يه پيغام از منه.كه ببينه من به ابجيم چي ميگم كه بهش بگه.
راستشو بخواين من هنگ كردم.يه بار به سمتم كشش پيدا ميكنه يه بار ازم فرار ميكنه...
ادامه ي اسم تاپيكم اينه كه..((من دختر داييمو دوست اما اون قدرت تصميم گيري در مورد منو نداره...))
حالا خوشحال ميشم راهنماييم كنيد..اگر هر راهي،فكري،چاره اي به ذهنتون ميرسه بهم بگيد..شايد كمكم كنه...مرسي
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما..........
ایشون دچار عدم توانایی در تصمیم گیریه، ولی به نوعی بازی دادن شما هم در فنوتیپ رابطه از طرف ایشون دیده میشه، البته اگه بدتون نمیاد ایشون رفتارش بیش از حد بچه گانه است و شبیه بازی بچه ههاست کاراشون. باید ی مدت کلا ولش کنید کلا. یکمی که به ثبات رسید از طریق خانواده و رسمی اقدام کنید.اینطوری اصلا به نتیحه نمیرسید.:310:
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما..........
سلام دوست عزیز
خوش به حال این دختر خانم که همچین خاطر خواهی داره.منم 19 سالم بود که پسر خاله ام ازم خواستگاری کرد. الان 27 سالمه و بعد 8 سال باهاش ازدواج کردم. خیلی هم دوستش دارم. میبینم که تو هم رفتارات عین این پسر خاله (همسر گرامی) منه. یعنی عشقت حقیقیه. ولی اینو بدون عشقی به وصال منجر میشه که دو طرفه باشه نه یک طرفه. اگه پسر خاله ام بعد 8 سال با من ازدواج کرد چون من خودم هم دوستش د اشتم و میخواستم این وصلت انجام بشه. شما هم اول باید حتما حتما از دوست داشتن و میل دختر داییتون به خودتون مطمئن بشین بعد تمام وجودتون رو سرشار از عشق اون کنین که این هم راهس اس ام اس و واسطه قرار دادن آبجی نیست بلکه اقدام رسمی از طرف خانواده هاست.
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما..........
سلام...
مرسي از راهنماييتون
در جواب kamr بايد بگم اره خيلي دوستش دارم با يه سري از رفتاراش احساس ميكنم دوستم داره ولي به قول دوستمون كامروا فقط قدرت تصميم گيري نداره.پسر داييمم ميدونه وقتي بهش گفته بودم عمه اتو(مادرمو) شير كردم بياد خواستگاري رفته بود به ابجيش گفته بود ...دختر داييمم گفته بود پس يه خواستگاري افتاديم ديگه....
يكي دوبار يه مدت بيخيال شدم تا ببينم چي ميشه بعد ابجيم اومد گفت دخترداييت پرسيده محمد چيزي نگفته كه بهم بگي؟؟؟؟
بازم ممنون...خواهشن ادامه بديد و بيشتر راهنماييم كنين به نظراتتون احتياج دارم
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما..........
ممکنه با این کارها میخواد از عشق شما مطمئن شه!:310:
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما..........
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما..........
سلام
این دختر دایی شما هم عین من شیطونه. منم بیچاره پسر خاله امو خیلی اذیت کردم. مثلا بعد اینکه بهم پیشنهاد ازدواج داد دیگه به اسم کوچیک صداش نکردم چون خجالت میکشیدم نگو اونم خیال میکرد من نمیخوامش. یا وقتی میومد خونه امون می رفتم آشپزخونه تا نبینمش. چون میترسیدم دوست داشتنش فقط یه هوس زود گذر باشه و بعد بزرگ شدن کلا یادش بره منو دوست داشته ( آخه ما همسینیم یعنی اونم 19 ساله بود که ازم خواستگاری کرد سربازی هم نرفته بود و اینا منو میترسوند) . بعضی وقتها هم عمدا واسه اینکه عشقش بهم ثابت بشه اذیتش میکردم و بهش محل نمیذاشتم. آقا محمد فکر کنم دختر دایی شما هم همینطوری شده یعنی شما رو دوست داره ولی فعلا نمیتونه به طوری قطعی شما رو برای ازدواج انتخاب کنه. بهش فرصت بدین. اون به صحبت کردن با یه بزرگتر مثل مادرش نیاز داره که تصمیم قطعی بگیره و اینم از طریق خواستگاری رسمی امکان پذیره. مطمئنم اون میترسه که به شما جواب قطعی بده واسه همین با نه گفتن روی مسئله رو خیلی راحت پاک میکنه. پسر خوب چون من این روزها رو دیدم میگم
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما..........
نقل قول:
نقل قول از kamr
منم بیچاره پسر خاله امو خیلی اذیت کردم. مثلا بعد اینکه بهم پیشنهاد ازدواج داد دیگه به اسم کوچیک صداش نکردم چون خجالت میکشیدم نگو اونم خیال میکرد من نمیخوامش. یا وقتی میومد خونه امون می رفتم آشپزخونه تا نبینمش . بعضی وقتها هم عمدا واسه اینکه عشقش بهم ثابت بشه اذیتش میکردم و بهش محل نمیذاشتم. آقا محمد فکر کنم دختر دایی شما هم همینطوری شده یعنی شما رو دوست داره ولی فعلا نمیتونه به طوری قطعی شما رو برای ازدواج انتخاب کنه. بهش فرصت بدین. اون به صحبت کردن با یه بزرگتر مثل مادرش نیاز داره که تصمیم قطعی بگیره و اینم از طریق خواستگاری رسمی امکان پذیره. مطمئنم اون میترسه که به شما جواب قطعی بده واسه همین با نه گفتن روی مسئله رو خیلی راحت پاک میکنه. پسر خوب چون من این روزها رو دیدم میگم
سلام...
مرسي خانم kamr
دختر داييه منم دقيقا همينطوريه..باز شما پسر خالتونو با هر اسمي كه بوده صدا ميكردين ولي عشق من اصلا بهم سلامم نميكنه چه برسه به صدا كردن..ميرم خونشون ميره تو اشپزخونه قايم ميشه..يا اصلا محلم نميذاره..منم (مثل پسر خالتون) واقعا فكر ميكنم منو نميخواد..بازم ممنون از جوابتون خيلي خوشحال شدم..
راستي يه بار منو ابجيم رفته بوديم خونشون كه من كامپيوتره پسر داييمو درست كنم ابجيم داشت با دختر داييم بازي ميكرد بعد موقع برگشت تصميم گرفتن اونا دوتا هم باهامون بيان (پسر داييمو دختر داييم).دوتا دخترا داشتن اسم فاميل بازي ميكردن ابجيم به دختر داييم گفت خودكار بيار من ندارما...دختر داييمم گفت خب از پسر عمم ميگيرم...
يه بارم داييم اومد بره ختم يكي از دوستاش دختر داييمو سرراه گذاشت خونه ما...عشقم خواست واسش سي دي رايت كنم رفتم سي دي گرفتم ابجيم حسوديش شد گفت چرا من ميگم سي دي بگير نميگيري ولي تا دختر داييت گفت سريع رفتي گرفتي؟؟ دختر داييمم بهش جواب داد گفت من فرق ميكنم اخههههه...
يكي از دوستان پرسيدن شما سوالت چيه؟؟؟ در جوابشون بايد بگم من سوال خاصي ندارم ولي ميخوام نسبت به اتفاقاتي كه توضيح دادم افتاده منو راهنمايي كنيد
جوابي كه كامروا هم دادن واسم قابل احترامه چون منم يه حدسايي در اين مورد ميزنم. بازم ممنون از نظراتتون...دوباره نظر بذاريد..
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما..........
سلام آقا محمد
دیدی حدسام در مورد عکس العمل های دخترداییتون درست بود؟ پس پیشنهادی رو که دادم انجام بده اقدام از طریق خانواده ها
ولی یه چیز دیگه بهت بگم.. فعلا واسه خواستگاری عجله نکن. فعلا نه سن تو واسه ازدواج مناسبه نه دختر داییت. 2 سال صبر کنی بهتر به نتیجه میرسی. چون سن دختر داییت میره بالا و قدرت تصمیم گیریش بیشتر میشه اونوقت مطمئن میشی که 1- اگه بله گفت به خواست خوشه نه خانواده اش 2- اگرم نه گفت باز به خواست خودشه نه خانواده اش.
راستش رو بخوای خانواده من با ازدواج من با رحیمم مخالف بودن ولی چون سنم بالا بود و خودم عشقم رو انتخاب کرده بودم دیگه حرفی نزدن (البته الان خیلی دوستش دارن) . پس تو هم به دختر داییت زمان بده .
فعلا واسه ازدواج سن مناسبی نیست.
راستی کاری چیزی داری؟
خیلی هولی ها؟ میدونم میخوای بگی فعلا نمیخوام ازدواج کنم فقط بدونم جوابش مثبته :311: که اونم محاله بدونی .فکر کنم من دختر داییتو بهتر از تو شناختم. اگه فقط یه بار باهاش حرف میزدم مزه دهنش دستم میومد
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما..........
نقل قول:
نقل قول از kamr
راستی کاری چیزی داری؟
خیلی هولی ها؟ میدونم میخوای بگی فعلا نمیخوام ازدواج کنم فقط بدونم جوابش مثبته که اونم محاله بدونی .فکر کنم من دختر داییتو بهتر از تو شناختم. اگه فقط یه بار باهاش حرف میزدم مزه دهنش دستم میومد
سلاممممم.....
اميدوارم كه خوب باشيد..
بازم ممنون از نظرتون خانم kamr..من كار دارم.يعني واسه الانم بسه...ولي دارم واسه آيندمم سرمايه گذاري ميكنم..دارم كار ياد ميگيرم با حقوق ماهي حدودا 600000،700000 تومن تا در اينده با مهارت بيشتر حقوقمم بيشتر شه...البته من دو شغله ام..واسه اينكه اطلاعاتتون بيشتر شه ميگم...من ويزيتور پوشك بچه ام..ماي بي بي و مولفيكس..تو كار موزيكم هستم (اركست)...حسابداري هم خوندم...گواهينامه ندارم ولي اگر بگيرم خودم بار خودمو پخش ميكنم حقوقم به 1000000 هم ميرسه..تو موزيكم خودم نوازنده ام اونجا هم پول خوبي ميگيرم..پدر من يه خونه دو طبقه داره يكي رو خودمون ميشينيم يكي هم دست مستاجره كه ميتونم يه مدت اونجا زندگي كنم تا پولم را واسه خريد خونه جمع كنم و الكي هزينه اجاره ندم..ممكنه دختر غريبه زندگي نكنه ولي اكثرا فاميل با اين مسئله كنار ميان..مخصوصا مادر من كه برادر زاده دوسته كاري به كار عروس نداره..
گفتين كه الان ميخوام بگم:""من كه الان نميخوام برم خواستگاريش ميخوام بدونم جوابش مثبته يا نه""
ميدونيد شايد من اشتباه فكر ميكنم ولي طرز فكر من اينطوريه كه ميگم اگه يكي بياد زودتر از من ازش خواستگاري كنه و خودش و هم خانوادش يكم زرنگ باشن و مخ داييم اينا و دختر داييمو بزنن و جواب مثبت بگيرن چي؟؟؟
ديگه اونجا نميشه برم بگم منم ميخوامش..شايد بگن اين داره ازدواج ميكنه تو جو زده شدي يا تو فاصله زماني خيلي كم بيان و كار و تموم كنن اونوقت من چيكار كنم؟؟؟؟؟
(ديدم كه ميگما،باور كنيد من تو جريان بودم خواهر دوستم رو در عرض 45 روز بعد از اولين خواستگاريش عقد كردن..در عرض دو هفته 4 بار اومدن خواستگاري اصلا دختره نفهميد چي شد الانم دوستم ميگه پشيمونه ولي زرنگي خانواده شوهرش بود ميگفت تو خواستگاري همه حمايتش كردن باباش گفت خرجيشو ميدم عموش گفت بهش كار خوب ميدم ولي بعد از ازدواجش همه كنار كشيدند پسره موند و 250000 حقوق در ماه و يك زن افاده اي و پر توقع).......
خيلي سخته حتي يك ساعت با يكي ديگه ببينمش....وضع ماليم جالب نيست وگر نه زود ميرفتم جلو ولي هر زماني كه يكم از پس زندگيم بر بيام اولين كار خواستگاري از تنها عشق زندگيمه....البته اينم بگم زمين زياد داريم كه دست زمين خواره ولي وكيل گرفتيم تا از دست زمين خوار درش بياريم تا ببينيم از پسش بر مياد يا نه...
تازه اگر من برم خواستگاريش تا داييم جهيزيه اش رو جور كنه فكر كنم همون 2سالي كه شما گفتين طول بكشه...
ولي بازم ممنون...ببخشيد كه سرتونو درد اوردم .خوشحال شدم از اينكه نظر دادين با تموم اين حرفا بازم به نظرتون احتياج دارم...فعلا باي
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما..........
سلام دوست عزیز
من به احساس شما احترام میذارم ولی چندتا نکته رو میخوام بهتون بگم چون خودم شدیداً درگیر همچین ماجرایی بودم.البته امیدوارم این عشق و عاشقی مجال فکر کردن هم بهتون بده.
دختردایی شما 19 سالشه..زمان جوونی و شیطنت..با این چیزایی هم که تعریف کردین معلومه به قول کامروا یه کم هنوز تو عوالم بچگیه.که البته نمیشه بهش ایراد گرفت.چون همینه که هست.
حالا اون به هردلیلی به شما جواب منفی داده اما...
اما شما سعی داری با ابراز محبت و تب و تابای هیجانی اونو سمت خودت بکشونی.اونم به اقتضای سن و طبیعتش از این بازی بدش نمیاد.اما شما راه غلطی دارین میرین.باور کنید این روش خوبی واسه دوست داشتن و ابراز محبت نیست.این که اینطوری احساس دختر داییت رو به هیجان بیاری و ازاین طریق اونو پابند خودت کنی.
اگه واقعا دوسش داری فقط و فقط رسمی اقدام کن ولاغیر..باید اجازه بدی تو یه محیط منطقی فکر کنه،مشورت کنه و جواب بده.
اینکه میخوای بدونی جوابش چیه؟پس بزرگترا بوق هستن دیگه..نگفتن جواب مثبت بگیر بعد برو خواستگاری..گفتن برو خواستگاری تا جواب بگیری.
البته من امیدوارم هرچی به صلاحتونه پیش بیاد و چه بهتر اخرش خیر و خوشی و وصلت باشه.اما عقل سلیم میگه اونور قضیه رو هم نگاه کن.اگه بنا به دلایلی این وصلت انجام نشه شما اون دختر رو ازنظر احساسی وابسته خودتون کردید،خودتونو وابسته اون کردید،چقد ضربه میخورید؟
یا اصلا اخر سر بهت جواب رد بده..یقشو نمیگیری که منو سرکار گذاشتی؟با احساسم بازی کردی؟؟
خواهشا این بازیا که ازقضا خیلی هم پرهیجان و وسوسه کننده هستن رو بذار کنار.
ضمن اینکه پدرها رو دختراشون غیرت دارن.من مطمئنم داییت هیچ خوشش نمیاد تو نصفه شبی با دخترش اس ام اس بازی کنی.
اصلا خدا رو چه دیدی؟؟ممکنه شرایط یهو عوض بشه..اونوقت داییت ازاین قضیه باخبر بشه اونوقت چقد از دستت دلخور میشه.حتی ممکنه جواب رد بده.
یا همین خواهر گرامیتون فردا اگه شما جواب رد بشنوی خون خواهریش به جوش بیاد و واسه تلافی چرا برادرمو سر کار گذاشتی یه بوق و کرنا بگیره دستش و جار بزنه تو فامیل و بگه ای این دختره که داداشمو اذیت میکنه چقد باش حرف زده و چه و چه و چه.
انوقت اختلافی تو فامیل پیش میاد که دهن به دهن میگرده و نمیشه جمعش کرد.
میدونم الان داغ داغی و میگی نمیشه و خواهرمو میشناسم و خودمو میشناسم و داییمو...
اما وقتی این چیزا پیش اومده همه حرفا یادت میره.
بازم میگم..فقط اقدام رسمی...فقط.
موفق باشی
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما..........
سلام بهار زندگي
ممنون از راهنماييت..اكثر حرفايي كه زديد از رو منطق بود و حقيقت داشت..ممكنه اگر نه بگه واسه مدتي ناراحت شم و بگم كه منو بازي دادي چون زياد واسم عشوه اومد و دلبري كرد من تو خيالم فكر ميكنم چراغ سبز نشون داده ولي اگه نه بگه واااااااااااااااي...از مردن واسه من بدتره حالا بدتر از اون اينه به يكي ديگه جواب مثبت بده.فكرشم عذابم ميده..
در مورد اينكه ممكنه داييم بفهمه ازم دلخور ميشه 100% حرفتو قبول دارم.حتي ممكنه كلا رابطه خانوادگيمونو قطع كنه ولي دختر داييم خودش حواسش جمعه چون خيلي از باباش ميترسه.يه شكهايي كردن (هم داييم هم زن داييم)..ولي احتمال خيلي زياد همونطور كه تو پست قبلي گفتم يكم وضع ماليم بهتر شه حتما رسما اقدام ميكنم.اتفاقا بعد از اينكه اون خواب بد(ازدواج كردنشو)ديدم با پدرم حرف زدم اونم حرفمو تائيد كرد وگفت به محض اينكه يكم وضعم بهتر شه ميريم..منم فعلا زياد دور و برش آفتابي نميشم...ولي ثانيه اي نيست كه به فكرش نباشم...
واسم دعا كنيد و همچنان به راهنماييتون ادامه بديد احتياج دارم
-
RE: دختر داييمو دوست دارم امااما اون قدرت تصميم گيري در مورد منو نداره
لطفاً تا وقتی وضعت بهتر میشه و رسماًاقدام میکنی از این رابطه و بازی جذب دست بردارید .
پست بهار را یک بار دیگر بخوان و جدی بگیر .
چون قصدت جذب بیشتر اوست و رابطه و اس ام اس بازی راه انداختی که او را هم وابسته می کنی و این رابطه درست و سالم نیست پس بنا به قانون طبیعی عمل و عکس العمل ،مطمئن باش قضیه لو میره و کل آرزوی شما میره رو هوا . اگر این را نمیخواهید دست از این رابطه بردارید و با خانواده ات صحبت کن که با خوانواده دایی صحبت کنند که قصد خواستگاری هست اما میخواهید کمی وضع اقتصادی بالاتر از این بشه . ممکنه اونها بگند نیاز نیست تا اونموقع صبر کنید و می توانید قدم پیش بگذارید و اقدام کنید و .....
.
-
RE: دختر داييمو دوست دارم امااما اون قدرت تصميم گيري در مورد منو نداره
سلام باز منم
ببین میدونی پسر خاله من چیکار کرد تا هم منو داشته باشه و هم یه کم به اوضاعش سر و سامون بده این بود:
رک اومد با مامانم حرف زد گفت من دخترتون رو میخوام و عاشقشم. ولی حالا چون سنمون کمه و من هم موقعیت ازدواج ندارم نمیتونم جلو بیام و از مامانم بخوام پا پیش بذاره. بعد مامانش با مامانم حرف زد و چون منم موافق بودم جواب بله به مامانم دادم . حالا مامانم به خواهرش چی گفته بودم نمیدونم ولی این ماجرا موند تا پارسال که من ارشدمو گرفتم و باهاش ازدواج کردم. شما هم از من میشنوی این موضوعی نیست که پنهانش کنی و خودتو عذاب بدی. این چیزیه که خیلی راحت قابل حله . واسه خودت مسئله اش نکن. از خانواده ات بخواه با خانوده اش حرف بزنه. بالاخره فامیلین بزرگترا زبون همو بهتر میفهمن . با اس ام اس بازی و اینا کاری از پیش نمیبری. اینو مطمئنم. پس از خواهر بزرگترت حرف بشنو و کارو بسپر به کاردون یعنی خانواده ها
-
RE: دختر داييمو دوست دارم امااما اون قدرت تصميم گيري در مورد منو نداره
اوضاع کاری ات برای ازدواج خوبه فقط مشکل سنتونه که فعلا واسه مستقل شدن زوده پس بعد گفتن حرف دلت دیگه صبر کن. پشیمون نمیشی.
-
RE: دختر داييمو دوست دارم امااما اون قدرت تصميم گيري در مورد منو نداره
سلام.....
ممنون ممنون ممنون
از نظرات و راهنمايياتون واقعا متشكرم..يه چيز كه من تو تمام نظرات شما ميبينم و مطمئنم كه اشتباه فهميديد(البته ببخشيد كه اينطوري ميگم) اينه كه من گفتم اس ام اس بازي كردم ولي فقط يه شبي كه خواهرم پيشش موند با گوشي خواهرم اينكارو كردم از اون به بعد اس ام اس خاصي ندادم (يه بار كه به خاطر تند حرف زدنش اس ام اس معذرت خواهي داد يه بارم كه كادو دادم اس داد كه اونم گفت از اينكارا نكنيد كه اينا رو هم خودش داد من اس ام اس خاصي ندادم) چون شمارشو ندارم.در حقيقت باباش نميذاره شمارشو به نامحرم بده (كه كارشم درسته)...
مادرم هم از تمام نظراتتون با خبره وهمه رو براش ميخونم.مامانم ميگه موقعي كه زنگ ميزنه با خواهرت حرف بزنه باهاش حرف بزن و احوالپرسي كن ولي متاسفانه صداشو ميشنوم هول ميشم نميدونم چه حسيه...حتي يادم ميره حال خودشم بپرسم..بعضي موقعها هم كه شماره خونشونو رو گوشي ميبينم حتي برنميدارم و خواهرمو صدا ميكنم...
ابجي بزرگه در نظر شما هم بايد بگم الان از نظر خودم فعلا وضع ماليم جالب نيست يعني واسه اينكه يكم به سر و وضع خودم برسم خرجم زياده ولي خدارو شكر نسبت به سه چهار ماه گذشته حقوقم بيشتر شده
چشم حتما به نظرتون احترام ميذارم و اونطور كه شما ميگيد پيش ميرم سعي ميكنم زياد دور و برش افتابي نشم و رسما برم خواستگاريش.بازم تشكر خوشحال ميشم از نظراتتون اگر باز حرف يا نظر جديدي به ذهنتون رسيد بهم بگيد حتما استفاده ميكنم
روز بخير
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما اون قدرت تصميم گيري در مورد منو نداره
سلام....خوبيد؟
من يكشنبه رفتم تا مادرم رو واسه ازمايشه رماتيسمش همراهيش كنم يه خط دوقلو همراه اول كه اخرين رقمش فقط يك شماره فرق داره
820_ _ _ _0910 و821_ _ _ _0910 رو واسه خودمو دختر داييم گرفتم امشب خونشون بوديم به ابجيم گفتم بهش بگو ولي جوابش فقط سكوته...و جالب واسه من همينجاست كه چرا سكوت؟
شما ميدونيد معني اين سكوت چيه؟
پسرداييم خيلي چاقه منم يكم شكم دارم اما نه به اندازه اون...يه روز ابجيم از دختر داييم پرسيد چرا همش نه ميگي گفت تو باشي با پسرداييت كه انقد چاقه ازدواج ميكني؟؟؟
منظورش فكر كنم اين بود كه اون بايد لاغر كنه منم يه ماهه دارم ميرم باشگاه و كمي تاحالا لاغر شدم ولي گاهي اوقات سكوتش منو متحير ميكنه كه يعني چي؟؟؟ چرا سكوت؟
اگه شما ميدونيد كمك كنيد
ممنونم ...
مخصوصا شما خانم kamr كه تجربه داريد و شايد شما هم براي پسر خالت اينكارو كرده باشي ميخوام بدونم اگه اينكارو كردي دليلت چي بوده
شب خوش
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما اون قدرت تصميم گيري در مورد منو نداره
بهتره تمرکز زدایی کنی و به زندگیت برسی و درست و تا وقتی رسمی اقدام نکردی این فکرها را نکنی و و کار اشتباهی کردی برای او خط همراه خریدی و .... به شما توصیه شد ارتباط نگیر چون نه کار درستی هست نه پنهان میمونه حالا رفتی خط همراه خریدی دادی که ارتباط حفظ بشه یا حتی به عنوان هدیه ؟ مطمئن باش این کارهای شما لو میره اون وقت است که از پلهای خراب کرده پشت سرت خواهی آمد و نالان تاپیک باز می کنی .
وقتی می دانی که این ارتباط درست نیست . داییت بفهمه بسیار برآشفته میشه یعنی راه اشتباه را آگاهنه میری و برای داییت هم پشیزی ارزش قائل نیستی .
بنا به عنوان تاپیک نیز باید بگم تا وقتی اقدام رسمی صورت نگرفته حرف زدن از تصمیم دختر دایی و .... بیجاست .
.
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما اون قدرت تصميم گيري در مورد منو نداره
سلام
من که قبلا بهت گفتم تا اقدام رسمی نکنی جواب خاصی نمیگیری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دختر دایی شما واقعا نمیدونن از شما چی باید بخوان ؟ یعنی اصلا نمیدونن چه چیزایی برای یک ازدواج و زندگی موفق لازمه؟ واسه همین الکی دارن بهونه میارن. راستش رو بخوای اون اصلا تو سنی نیست که بتونه تصمیم بگیره. اون به مشورت با یه بزرگتر نیاز داره که شمایید که این مسیر رو با اقدام رسمیتون باید براشون هموار کنید که اون راحتتر بتونه با مادرش حرف بزنه.
تا وقتی حرف به بزرگترا نکشه همین آش و همین کاسه است. دلیل سکوتش فقط همینه که نمیتونه سر خود تصمیم بگیره.
یه چیز دیگه: سعی کن کارت به اس ام اس بازی و حرف زدن با گوشی نکشه. تو رو خدا این کارو نکن :316:. من تجربه بدی داشتم و ................................................. گه دختر داییتو دوست داری براش خط نخر و با موبایل حرف نزن . باور کن عشقی که تو قلبته ارزشش خیلی بیشتر از اینه که با این کارای بچه گونه خرابش کنی البته صد در صد عاقبت خوبی هم نخواهد داشت
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما اون قدرت تصميم گيري در مورد منو نداره
سلام...
خوبيد؟؟؟
ممنون از راهنماييتون...من ارتباط اس ام اسي و نامه رو اونطور كه گفتيد باهاش قطع كردم من خط خريدم ولي بهش ندادم...چون از شماره خطها خوشم اومد گرفتم تا واسه اينده بهش بدم فقط بهش گفتم خواستم نظرشو بدونم كه اونم چيزي نگفت..سكوت كرد.اونشبم رفتيم خونشون ديگه به اندازه قبل بهش نگاه نميكردمو زياد بهش توجهي نداشتم...بذار ببينم اگه بشه بعد از محرم صفر مادرم اينا رو شير كنم بفرستم حرفاشونو بزنن احتمالش هست طبق گفته بعضي از دوستان بگن فعلا لازم نيست پول خاصي داشته باشي پا بذار جلو و بيا...چون خانواده پر توقعي نيستند..ممكنه طبق نظر خانم kamrدختر داييم منو دوست داشته باشه ولي نياز به مشورت داشته باشه اينطوري اگه جواب مثبت بشنوم ممكنه اجازه رفت و امد بيشتر جهت شناخت با دختر دايمم بهم بدن..اين ماه خدارو شكر حقوقم بيشتر ميشه..4شنبه شركت بودم اونطور كه اونا گفتن حدودا 20% نسبت به ماه قبل فروشم زياد شده و اين خيلي خوبه...تو اين سه ماهي كه اينجام ماهي 10ميليون داره به فروشم اضافه ميشه و اين نشونه ي اينكه دارم مشتري بيشتري جذب ميكنم و كارا خوب پيش ميره البته من اون روزي كه شركت بودم رفتم كه فاكتورامو ببرم اونا قبل از اون روز رو فروششو بهم گفتن با وجودي كه من 3روز فاكتور دستم بود وديدم كه هنوز يه سري فاكتورامم نزدن و اينا هم اضافه ميشه به فروشم ولي متاسفانه من دو تامانع سر راهم دارم كه موندم چيكار كنم..من نه سربازي رفتم نه درسم تموم شده اگه سربازي نرم ممكنه يه موقعيت خوب واسه دختر داييم جور شه كه سربازي رفته باشه بعد داييم اينا بدن بره و به اميد من نشينند..اگرهم برم هم كار و موقعيتمو تو اين شركت از دست ميدم(چون من تنها ويزيتور اين شركتم و مسلما اونا 2سال منتظر من نميونن تا سربازيم تموم شه بعد بيام و حتما يه ويزيتور ديگه ميگيرن)هم مجبورم درسمو نيمه كاره ول كنم و مدرك معادل كارداني بهم بدن و از درسمم بمونم...
به نظرتون چيكار كنم يه راه خوب بهم پيشنهاد بدين...ممنون ميشم
البته داداشمم ويزيتوره يه بار به نظرم رسيد كارو بسپرم دست اين ولي چون من سه ماه كار كردم ممكنه هم شركت هم مشتريا به داداشم عادت كنندچون اون دو ساله اينجاست و ديگه منو قبول نكنند..نميدونم..باور كنيد موندم تورو خدا در اين موردم راهنماييم كنيد كه كدوم كار بهتره.. ميگم برم خواستگاري جواب مثبت بگيرم حداقل خيالم راحته دختره مال خودمه بعد كارو بارم روبراه شد برم سربازي...من كه درسخون نيستم بيشتر بخاطر مدرك ميخونم الانم دارم وقت تلف ميكنم تا پاي خودمو تو شركت سفت كنم ولي شك دارم ايا كارم درسته يا نه بازم ممنون ميشم راهه درستو نشونم بديد
شب بخير
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما اون قدرت تصميم گيري در مورد منو نداره
سلام
آقا محمد انگار زندگی من و همسرم داره رو شما تکرار میشه چقدر شبیه؟ :rolleyes: . آخه ما هم دقیقا همین مشکل سربازیو داشتیم . همسر منم اون موقع ها خیلی اضظراب این موضوع رو داشتن. باورت نمیشه تا معاینه پزشکی هم پیش رفت. یهویی تو تلویزیون گفتن یه بندی اومده که هر کی 4 براده و 3 نفرشون رفته چهارمی میتونه معافیت بگیره. فکر کن . تو عرض یه هفته کل نگرانیها و دلتنگیها و فکر و خیالهای ما تموم شد و 2 ماه بعد کارت معافیتش اومد. اگه توکل کنی به خدا کار تو هم رو به راه میشه. شاید واسه تو هم یه بندی گذاشتن :).
اما توصیه من اینه که بعد صفر بری خواستگاری و جریان سربازی و کاریت رو به داییت توضیح بدی ببینی اونا چی میگن. بهشون بگو که فعلا واسه سربازی رفتن به خاطر کارت آمادگی نداری.
ولی اینم بدون توکل به خدا خودش خیلی مهمه. همیشه خدا رو نزدیکت حس کن . مطمئنم کمکت میکنه. از ته قلبت صداش کن. میشنوه مطمئن باش:72:
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما اون قدرت تصميم گيري در مورد منو نداره
سلام...
مرسي خانم kamr
تقريبا تمام دقدقه ي يه پسر كه درس رو ادامه داده و طي اين زمان عاشق ميشه همين سربازيه...حالا تازه اگه اوايل دانشجوييش باشه كه واويلا....الان انقدر شرايطهاي ازدواج سخت شده كه ادم نميدونه بايد چيكار كنه...باور كنيد اصلا يه جوان امروزي فكر ازدواج نكنه خداييش اعصابش راحته...
حالا من فاميلم شايد شايد شايد داييم باهام كنار بياد (اگه عاشق غريبه ميشدم كه هيچ)ولي شما فكر كن يكي دقيقا مثل من درسش تموم نشده پس حتما كار ثابت و جالبي نميتونه داشته باشه كه بتونه روش به عنوان كار دائمي حساب باز كنه(مثل من)..سربازي هم نرفته كه خودش كلي حرفه همين سربازي...هيچي نباشه 2سال ادمو از زندگي عقب ميندازه...
تا درسشو بخونه بره سربازي بياد كمه كم بايد يه كار ثابت پيدا كنه و تا بياد واسه شروع زندگي اماده شه فكر كنم به28...تا30 ساله بشه.اگه دختره شوهر نره كه شانسشه اونم تازه بعد از اون بخواد پول رهن خونه و خرج عروسيشو بده خدا ميدونه چقدر طول بكشه...فكر كنم اگه دختر ازدواج كنه تا اون موقع دوتا بچه مدرسه اي داشته باشه.. مگر كسي يكم پشتوانه داشته باشه يا حداقل يه مهارتي رو از پيش داشته باشه كه بازار كار داشته باشه..
ما حومه تهران زندگي ميكنيم(سمت شرق). يه خونه دو طبقه داريم كه طبقه پايين مستاجره با يكم خرج تعمير ميشه به يه خونه ايده ال واسه زندگي تبديل ميشه(تا خودم بسازم)تازه اگر دخترداييم قبول كنه يه مدت مستقل نباشيم(خونه مستقل نداشته باشيم)اگر بگه خونه مستقل بگير چي؟؟
از قبل هم به موزيك علاقه داشتم و از اين لحاظ هم ميتونم بگم اگه يه كيبورد(ارگ) داشته باشم خيلي زود وارد كار ميشم و درامدشم خوبه..ولي سربازي قوزه بالا قوزه
شما اگه دختر داشته باشيد بهم ميديد؟؟؟؟اگه بيام بگم من سربازي نرفتم كار ثابت ندارم درسمو نخوندم شما دخترتو به اميد من نگه ميداري و خواستگاراي از من بهترو رد كني؟؟؟؟ عمرا.......اينا منو نا اميد ميكنه...
البته بازم به قول شما توكل ميكنم به خدا...منم قبول دارم اگر ازش بخوام بدترين شرايط و واسم درست ميكنه تا من به راهم اونطور كه ميخوام ادامه بدم.
خداكنه داييم قبول كنه:323: :323: :323:
شب خوش :72: :72: :72:
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما اون قدرت تصميم گيري در مورد منو نداره
سلام
اميدوارم كه خوب باشيد...متاسفانه مشكلات من يكي دوتا نيست...يه طرفشو درست ميكنم اون يكي طرفش لنگ ميزنه..
به مامانم ميگم ميخوام بعد از صفر بفرستمت خواستگاري ناز ميكنه....ميگه حالا وقتش نيست،دختره رو بهت نميدن الكي خراب ميشيم و از اين حرفا...
چون من يه بار سابقه خواستگاري داشتم..چون طرف 15 سال هم محليمون بود براساس شناخت تحقيقي نكرديم و رفتيم بعد از 4ماه فهميدم دختره يه چيزيش هست و سالم نيست...تازه نه هم شنيديم
نميدونم چرا اينطوريه...كلا هر كي اطراف ماهست طرز فكرش همينه و اين باعث نااميدي پسر خانواده ميشه...همش ميگن فلاني دخترشو به تو نميده و تو فلان مشكلو داري و پول نداري و درس نخوندي و سربازي نرفتي،و........
انگار هركي جز ما رفته خواستگاري همه چيبش اوكي بوده....
من يكي رو ميشناسم (همكلاسيه دانشگاهمه)سه ساله عقد كرده هنوز درسشو تموم نكرده سربازيم نرفته مثل خودم...من نميدونم بچه هاي مردم چه فرقي با ما دارن؟
از لحاظ شرايط مالي و كاري هم با من فرقي نداره....من از اون بيشتر نباشم كمتر نيستم(از لحاظ مالي).....
ميگن كار ثابت نداري...ولي واقعا كار ثابت چه تعريفي داره؟؟؟
يعني كار تو ارگانهاي دولتي يا اداره جات و يا شركتها؟؟؟اگه كسي كار ازاد داشته باشه نميشه گفت كار داره؟؟متاسفانه اطرافيان من جوابي براي اين سوالات ندارن...
به نظر من هركي تو كارش موفق نباشه(به هر دليلي)تو اون كار شكست ميخوره..حالا اگه اداره جات باشه اخراج ميشه اگه ازاد باشه كارش مجبوره ضرر بده يا از اون كار كناره گيري كنه و بره سراغ كار ديگه ..پس نميشه به طور قطعي گفت كار تو اداره جات ثابته ، درسته؟؟؟...چون اينا هم اخراج داره
شماهم يه نظر بديد كه من چطوري ميتونم خانوادمو رو قانع كنم كه هم دركم كنن و هم راضي شن پا پيش بزارند؟؟؟
ممنون :72: :72: :72:
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما اون قدرت تصميم گيري در مورد منو نداره
سلام محمد جان
تو باید مادرتو راضی کنی نه به صورت رسمی پاشه بره خونشون به زن داییت قضیه رو بگه یه جوری که ببینه مزه دهنشون چیه بالاخره فامیلین زنها هم حرف هم رو بهتر می فهمن. حالا اگه راضی شده یه انگشتر بخرین و نشونش کنین تا درست تموم بشه و بتونین عقد کنین. این فقط کار مامانته که با زرنگی بتونه حرف از دهن زن دایی و داییت بکشه :227:
موفق باشی :72::72::72:
امیدوارم خوشبخت بشی. اگه عقد کردین حتما تو تالار مطرح کن ما هم خوشحال شیم جیگر:227:
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما اون قدرت تصميم گيري در مورد منو نداره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط kamr
سلام محمد جان
تو باید مادرتو راضی کنی نه به صورت رسمی پاشه بره خونشون به زن داییت قضیه رو بگه یه جوری که ببینه مزه دهنشون چیه بالاخره فامیلین زنها هم حرف هم رو بهتر می فهمن. حالا اگه راضی شده یه انگشتر بخرین و نشونش کنین تا درست تموم بشه و بتونین عقد کنین. این فقط کار مامانته که با زرنگی بتونه حرف از دهن زن دایی و داییت بکشه :227:
موفق باشی:
امیدوارم خوشبخت بشی. اگه عقد کردین حتما تو تالار مطرح کن ما هم خوشحال شیم جیگر:227:
سلام...
ممنون...
اگه جور بشه حتي اگه بله هم بشنوم دنيارو خبر ميكنم چه برسه به تالار
من از خدامه مامانم زرنگ باشه اينكارو بكنه ولي من نميدونم مامانم از چي ميترسه همش طفره ميره..ميگه به بابات بگو بره...فكر كنم بابام بايد با يه روسري سرش كنه بره با زنداييم حرف بزنه :311:
ديشب(چهارشنبه)خونه دختر عمم بودم مثل ابجي بزرگمه...(فاميلاي ما خيلي پيچيده اند،داييم با زن داييم پسرخاله دختر خاله اند ، دختر عمم ميشه دختر داييه ي داييم و زنداييم)ديشب دختر عمم و پسر عمم ميگفتند تو چرا نميري دختر داييتو بگيري؟؟دختر خوبيه ها..!!!!!!
ايكاش ميتونستم به دختر عمم بگم...خيلي زرنگه مطمئنم ميتونه سه سوته مخ طرف و خانوادشو بزنه ولي متاسفانه با داييم مشكل دارن..البته فقط با داييم مشكل داره ولي رفت و امد ندارن..
اگه ميتونستم خيلي عالي ميشد....100% بله رو ميگرفتم..ولي مامانم زرنگ نيست:302:
من يه چيز اين جمله تونو نفهميدم: ((تو باید مادرتو راضی کنی "نه" به صورت رسمی پاشه بره خونشون به زن داییت قضیه رو بگه))...اين كلمه ي "نه" اينجا معنيش چيه؟
ممنون ميشم جواب اين سوالمو بديد و همچنين شما و تمامي دوستان يه راهي واسه قانع كردن مادرم جلو پام بذاريد
شب خوش :72: :72: :72:
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما اون قدرت تصميم گيري در مورد منو نداره
سلام عزیز
منظورم این بود که وقتی روزی به عنوان مهمون میره خونه اشون با مقدمه چینی قضیه رو به زن داییت بگه . و بگه که اگه نظرتون مثبته بیایم خواستگاری رسمی اگر که نه بین خودمون بمونه. مثلا از ینجا شروع کنه که ماشااله فلانی (دختر داییتون) هم بزرگ شده خانم شده واسه خودش دیگه باید کم کم به فکر جهیزیه باشی براش و از این جور حرفا.
امیدوارم موفق باشی
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما اون قدرت تصميم گيري در مورد منو نداره
سلام...
ممنون از اينكه جوابمو داديد
فهميدم چي ميگيد..اگه بتونم مامانمو راضي كنم كه خيلي عاليه...25 دي تولد دختر داييمه...به مادرم گفتم يه هديه واسش ميگيرم هم برو اينو بهش بده هم با مادرش حرف بزن همش طفره ميره...مورد خاصي نيستا..مطمئنم يه جورايي خجالت ميكشه..مادرم بهم ميگه واقعا دختر داييتو ميخواي يا فقط به خاطر نجابتش دنبالشي؟؟؟
خب اكثرا مردا به خاطر نجابت و خانمي يه دختر شيفته اش ميشن..وگر نه يه پسر از كجا ميدونه فلان دختر اخلاقش چجوريه كه بخواد عاشق اخلاقش بشه... قضيه ظاهر هم هست كه راحت ميتونم بگم دختر داييم زشت نيست ولي خيلي خوشگلم نيست ولي برا من خوبه...پسنديدم..(علف بايد به دهن بزي شيرين بياد كه اومده)...
تا ببينيم بعد از صفر چي ميشه....نميدونم مادرم ميره يا نه..خيلي دوست دارم روز ولنتاين بيشتر از الان به دختر داييم نزديك شده باشم..................
بازم ممنون....خيلي لطف كرديد كه تا حالا منو راهنمايي كرديد...فعلا كه خبري از دختر داييه نيست...خيلي وقته اين طرفا نميان..سال سوم انسانيه.فكر كنم الان به امتحاناتش نزريك باشه....اگه چيزي بازم به نظرتون ميرسه بگيد منم اگه خبري بشه حتما ميام ميگم
روز بخير
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما اون قدرت تصميم گيري در مورد منو نداره
اگه بخواي همين طور دست روي دست بذاري و اقدام جدي نكني دختر داييت از دستت مي ره. من تو شرايطي بودم كه هر خال و دايي يكي از پسراشو براي من در نظر گرفته بود. حرف زياد مي شد ولي اقدام جدي نه.
مي دوني اخر چي شد؟ من اخر با كسي ازدواج كردم كه قبلا مي گفتم اگر فقط همين پسر بمونه باهاش عمرا ازدواج كنم ولي قسما شد دقيقا با همون شخص ازدواج كردم.
همه فاميل تو شك بودند. داييم و خالم با حسرت به من نگام مي كردند. حتى مى ديدم پسرخاله هام از اين كه اقدام رسمي نكرده بودند پشيمونند.
دوستش داري برو جلو... جرأت به خودت بده. اگه از الان جرأت انجام كار به اين اسوني رو نداري در اينده چي مي خواي بكني؟!
به خاطر فاميل بودن هم مطمئنا داييت شرايطت رو درك مي كنه اين قدر به خوت سخت نگير
در آخر امىدوارم كه همه عاشقا به هم برسند اگر صلاح باشه:323:
-
RE: دختر داييمو دوست دارم اما اون قدرت تصميم گيري در مورد منو نداره
lover24 گرامی
تاپیکهای مشاوره ای دفتر خاطرات نیست که جزییات ماجراهای زندگیتون ،آنهم در بعضی از آنها حریمها رعایت نشده و بد آموزی دارد را بیایید بگویید :305:
این تاپیک بنا به عنوانش راهنماییهای لازمه را گرفته است و بیش از اینرا نیاز به عملگرایی شما طبق راهنماییها بخصوص از سوی کارشناسان هست . لذا تاپیک قفل می شود .
-
سلام دوستان عزيز من باز اومدم ولي يه مشكل بزرگ دارم
قرار شد طبق گفته شما (اقدام رسمي) بعد از عيد با خانواده خدمت دايي جان برسيم واسه امر خواستگاري...ولي..............
روز پنجشنبه اخر سال كه همه ميرن سر مزار اموات قرار شد بعد از اتمام كار خالم با ما بريم خونه دايي اينا واسه برنامه ريزي مسافرت.زياد كشش نميدم اومديم در خونه ي ما ،مادرم اينا كار داشتن منو ابجي و دختر دايي تو ماشين مونديم..خواستم حالا كه تنهاييم باهاش حرف بزنم ولي دلهره داشتم ولي حرفمو زدم.....و گفتم دختر دايي مشكلت با من چيه؟؟
نميدونم گفتم يا نگفتم بهم نه گفته و ناز ميكنه ولي اين سري بدجور حالمو گرفت...
گفت دوستت ندارم...اگه يادتون باشه گفته بودم كادو دادم اونم پس داده ازش پرسيدم دليلت چيه كه كادو رو پس دادي گفت دوست دارم (دلم ميخواد).....
گفتم دقيقا دليلت چيه گفت گذشته....
فكر نميكردم اين موضوع انقدر مهم باشه واسه همين همون اول نگفتم...
من يه بار در گذشته خيلي دور10 سال پيش پايين تنه ي ايشونو برهنه ديدم....اونموقع من چيزي از هوس حاليم نبود كه...يه حس كنجكاوي بود در مورد بدن دختر.تازه خودشم برهنه شد.من كه بزور اينكارو نكردم.قبلا چند بار اينو گفته بود ولي من فكر نميكردم رو نه گفتنش به اين دليل انقدر مصمم باشه ولي امروز اين موضوع رو چماغ كرد كوبيد تو سرم....از بعد از ظهر خيلي فكرم مشغوله
بهش گفتم فراموش ميكني گفت نه گفتم بهم فرصت بده گذشته رو جبران كنم گفت كار غير قابل جبراني كردي.بهش گفتم بيام خواستگاريت نه ميشنوم گفت اره گفت زياد گير بدي به داييت (باباش)ميگم...ديگه دارم شك ميكنم نكنه كسي زير سر داشته باشه...هرچي گفت گفتم چشم و بهش عمل كردم ولي اين يكيرو نميدونم چطوري از سرم رد كنم....بهش گفتم دقيقا كجاي گذشته اذيتت ميكنه گفت نميتونم جلوي خواهرت بگم...بهش گفتم اون بچگي بوده الان اگه دنبال هوس بودم(ميون كلامم گفت:كه(دنبال هوس) هستي) هيچ دنبال تو نميومدم ميرفتم عشق و حالمو ميكردم...گفتم دوساله عاشقه توام گفت بهت گفتم نباش ......
نميدونم چطوري اين موضوع رو بهش بفهمونم كه دنبال هوسم نيستم...از خواهرم خواست بره بيرون تا اون اومد بره مادرم اينا اومدن ديگه چيزي نگفتم...........
-
حالا موندم چيكار كنم خيلي دوسش دارم اصلا نميخوام از دستش بدم ولي احساس ميكنم مغرورانه رفتار ميكنه از رو لج.ميدونست چند تا دوستي مختصر داشتم ..بهش گفتم اگه مثل خيليا بهت دروغ ميگفتم كه دوستي نداشتم خوب بود؟؟؟ يا اينكه همين اول صادقانه گفتم داشتم اما ديگه ندارم از زماني كه عاشقت شدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟گفت دروغ ميگفتي...حرف منطقي رو داره بالج و لجبازي ردش ميكنه...
فكر كنم خواهرمو ميخواست رد كنه تا مشكلش رو بگه ولي نشد....ميخوام برم خواستگاري تا وقتي ميرم به اتاق واسه حرف زدن بگم كه ديگه راحتي ابجيمم نيست حرف بزن ولي اومدم از شما راهنمايي بخوام در جوابش چي بگم كه قانع شه؟؟؟؟؟
نظر دوستان به عنوان تجربه خيلي محترمه در كنار دوستان از كارشناسان محترمم ميخوام نظر بدن....به خدا پاكم جز اون هيچكي تو زندگيم نيست انتخابمم درسته از همه لحاظ_(از لحاظ نجابت،پاكي،حجاب،خونه داري) دختريه كه پدر مادرش بردنش مدرسه اوردنش تنها نرفته جايي.امسال ديپلمشو ميگيره ..
من از دوم عيد ميرم تا12 فروردين.....شايد يكي دو روز زودتر بيام قبلش نظراتتونو ميبينم.....اگه پيشنهادي هم در خصوص رفتارم با اون تو مسافرت داريد بگيد ممنون ميشم...
شب خوش.....
-
سلام كسي به من جواب نميده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
دوست عزیز منم دختر داییمو دوست داشتم همین اداهارو سرم آورد الان هم تصمیم دارم ازش جدا شم
بخدا یک ماه هست که شبها نمیتونم بخوابم از کار و زندگی افتادم
بیخیال شو
مهم تفاهم هست اگه داشته باشی عشق هم میاره اگه تفاهم نداشته باشی عشق هم باشه آخرش بدبختی
من پیر افتادم تو مراقب خودت باش
-
سلام عيدتون مبارك...
مارفتيم مسافرت برگشتيم...تو اين مسافرت اتفاقاتي افتاد كه باورم نميشد ولي تصوير دختر داييم تو ذهنم تغيير كرد....مني كه دو سال فكر ميكردم تنها دختريه كه دنبال هيچ پسري نيست نظرم راجبش عوض شد...شب اول مسافرت بهش شك كردم ديگه به رفتارش حساس شدم تا شب اخر زير نظر داشتمشون(خواهرم و دختر داييمو).....روز اخري كه اونجا بوديم فكرم رسيد به اينكه صداشونو ضبط كنم.تو اين صداي ضبط شده حرفايي بود كه اصلا نميتونم هضمشون كنم ....من خودم دوست دختر داشتم ولي اينكه تو اون صدا بشنوم دختر داييم منتظر شماره گرفتن از كسيه و حتي خودش در حال حاضر با كسي دوسته داشت ديوونم ميكرد.همش به خودم ميگفتم محمد تو خودت رفيق داشتي و بايد اين حق و به اونم بدي ولي اصلا نميتونستم با اين مسئله كنار بيام كه من اينجا دارم از انتظار عشق اون ميميرم اونوقت اون با كسي ديگه ايه... با اين وجود كه من ازش خواستم با من ارتباط داشته باشه اون نياز به ارتباطشو داره با كسي ديگه ارضا ميكنه . از يه طرف ميدونستم كه دختر داييم شماره اشو به هيچكي نداده حتي منم چند بار ازش خواستم نداد حالا يه پسر غريبه شمارشو داره و داره باهاش ارتباط برقرار ميكنه.....موقع برگشت ديگه تقريبا همه اين موضوع شك منو فهميده بودن دختر داييم با ابجيم به همه گفته بودن ما واسه اينكه اونو امتحان كنيم كه ايا به ما شك داره يا نه امتحانش كرديم ولي حرفاي ضبط شده يه چيزه ديگه اي ميگه اصلا احساس نميكنم اين حرفا بوي امتحان بده خيلي واقعي تر از اين حرفاست....ولي اونا دارن بمن دروغ ميگن احساس ميكنم منو احمق فرض كردن..ابجيم دست رو قران گذاشت كه اون با كسي نيست ولي ديروز تو خونه ميگفت من قسم خوردم اون در اون لحظه دوست پسر نداشته و نداره....ميگه ور رفتن با گوشيش به خاطر اين بود كه ميخواست خاطراتشو تو موبايلش يادداشت كنه...ميگه دختر داييم گفته بوده بيا محمد رو اذيت كنيم همش از پسر حرف بزنيم تا شايد اتفاقي حرفامونو بشنوه اگه بهم شك نكرد باهاش ازدواج ميكنم وگر نه هيچ...حرفاي ضبط شده رو با اسم مستعار واستون مينويسم...خواهرم (سحر)دختر داييم (نرگس)
نرگس:سحر با حميد كار داري؟؟ميخواستي چيزي بهش بگي؟؟؟
سحر:بذار فعلا جواب مليكا(همكلاسيه خواهرم) رو بدم..بعد از چند ثانيه..
سحر:خب بده اس ام اس شو بخونم...چي نوشته؟؟؟؟
نرگس:نوشته خانومم رفتي حمام....ناهارتو خوردي؟؟؟ديگه چيزي از اون نگفت و سراغ تعريف چيز ديگه
بعد نرگس به سحر گفت كيفمو بده اونم اين كارو كرد بعد داشت صحنه سازي ميكرد كه مثلا فلان جا نشسته مادرشم(زن داييم)كنارش بوده يه پسره ميخواسته شماره بده بعد پاشده راه افتادن دختر داييم كيفشو گرفته پشتش ولي پسره نفهميده موضوع رو نرگس ميگفت :واقعا خنگ بود پسره خنگ در حد لاليگا....
من نخواستم آبروشونو ببرم و صدارو بذارم همه بشنون واسه همين من بده شدم كه شكاكم ولي اين حرفا داره اذيتم ميكنه ....حاضرم دختر داييم بياد بگه بي اف داشتم ولي اگه با تو باشم بهم ميزنم ....ولي حاضر نيستم بهم دروغ بگه...
من نميخوام خودمو گول بزنم ولي با حرفا و نگاهاش داره بهم ميفهمونه دوستم داره ...
واقعا نميدونم چي بگم در اين مورد....موقع برگشت بهم گفت اگه بهم شك نميكردي باهات ازدواج ميكردم منم بهش گفتم اگه تو اين دو سال به جاي اين همه تيكه انداختن(كه توش همش حرف از علاقه بود) يه كلمه بهم ميگفتي دوستت دارم اين اتفاقات نميافتاد....دو ساله همش داره تيكه ميندازه بين كلمات و حرفاش چيزايي ميگه كه منو به آينده با اون بودن مطمئن ميكنه ولي هيچوقت كلمه ذوستت دارمو به زبون نمياره... مثلا شب اول كه بهش شك كردم ميخواستم از دلش در بيارم بهم گفت قراره تو اينده هم بهم شك كني؟؟؟اين حرف از نظر من نشونه اينده داشتنه من با اونه....تو يه مورد بعدي داشتم بهش اس ميدادم اول خواهرم ميخوند بهش گفت از الان داري خواهر شوهر بازي در مياري؟؟ تو مورد بعدي مادرم سر خواهرم غرغر كرد اونم گفت سحر با مامانش نميتونه بسازه اونوقت من با عمم بسازم؟؟ شما قضاوت كنين....فكرم خيلي مشغوله..شما چي ميگيد
لطفا راهنماييم كنيد
ممنون
-
دوست عزیز کاملا مشخص هست دختر دایی شما هنوز پختگی کامل رو نداره و آماده ازدواج نیست
من پیشنهاد میدم به فکر مورد مناسبی برای خودتون باشید
یا صبر کنید تا دختر داییتون کاملا معیارهای ازدواجش رو مشخص کنه و اماده ازدواج باشه
-
به نظرتون با اين صداي ضبط شده ميشه گفت اينا دارن امتحانم ميكنن؟؟
چون صداي ضبط شده رو تو شلوغي نميشد گوش داد من شب قبل موقع خواب شنيدم...نفسم بالا نميومد تا صبح بيدار بودم...با وجود خستگي تو راه خوابم نميبرد.....تو راه برگشت يه جا واسه صبحانه ايستاديم...من خيلي داغون بودم. نشستم تو ماشين.......دختر داييم با من تنها نشست تو ماشين احساس كردم ميخواد باهاش حرف بزنم عصبي بودم بهش تيكه مينداختم ميگفتم:منه بدبخت دارم از عشق تو ميميرم و دارم له له شماره تورو ميزنم اونوقت يه پسر ديگه شمارتو داره...يه نوچ كرد و رفت بيرون....زياد دور و بر ماشين ميومد از پنجره الكي با كيفش ور ميرفت تا من يه چيزي بهش بگم..ولي نگفتم....تو اصفهان وايستاديم تا سوغاتي بگيرن با وجود اينكه هميشه باخواهرم پياده ميشد بره بيرون ولي بازم با من تنها نشست تو ماشين...بهش گفتم بيا همه چيو فراموش كنيم مجددا شروع كنيم تو هم با اين يارو بهم بزن با هم باشيم گفتم شمارتو بده اگه ميخواي ارتباط داشته باشي با من داشته باش چرا غريبه؟؟؟گفت با كسي نيستم ميخواستم امتحانت كنم گفت به ابجيتم گفتم اگه شك نميكردي باهات ازدواج ميكردم...گفتم دوساله يه اره بهم نگفتي حالا كه ديدي شك كردم ميگي اگه شك نميكردي باهات ازدواج ميكردم؟؟؟گفت تو ابرومو پيش ديگران بردي با اين شك كردنت...گفتم تقصير من نبود هر كي جاي من بودو تورو دوست داشت همين كارو ميكرد.. اگه ميخواستم ابروتو ببرم اس ام اساتو به مامان بابات نشون ميدادم ولي من اين صدارو واسه اثبات يه سري مسائل به خودم ضبط كردم...گفت حالا كه ابجيت دست رو قران گذاشت خيالت راحت شد؟؟؟گفت زدم زير گوشش به خاطر اين كار....گفتم اگرهم امتحان بوده امتحان بدي بوده بهش گفتم تو انتظار داري ببينم با كسي ديگه اي و منم غيرتي نشم مگه من ادم نيستم.....؟؟؟؟
گفت مامانم نگفت تو چرا انقدر گوشي دستت ميگيري اونوقت تو گير دادي بمن؟؟؟گفتم مامانت چي ميدونه؟؟؟وقتي تو پشت مادرت راه ميري كيفتو ميگيري پشتت تا شماره بگيري اون بنده خدا از كجا بفهمه تو با كي داري اس ميدي بخواد بهت گير بده؟؟؟
گفت اگه راست ميگي صدامو پاك كن..گفتم اينجا امكانش نيست بايد وصلش كنم به كامپيوتر....خلاصه حرفامون نصفه موند ولي فرداش كه ابجيم بهش زنگ زد گفت به داداشت بگو حرفام يادش نره....
من از دست ابجيم خيلي عصبي بودم...اون روز كه صدا رو گرفتم قبل از اينكه صدارو گوش بدم ازش خواستم دست رو قران بذار كه دختر داييم با كسي نيست گفت ميذارم منم فقط به حرفش اعتماد كردم عملا اينكارو ازش نخواستم شب كه اون صدارو شنيدم ازش خواستم عملا اينكارو كنه اونم اينكارو كرد...تا صبح بيداربودم داشتم به اين فكر ميكردم چرا ابجيم به من كه اينقدر دوسش دارم اين خيانت رو كرد؟؟؟
الان فكرم خيلي مشغوله خواهش ميكنم شما در مورد اين رفتارها قضاوت كنيد و بگيد برداشتتون از اين مسائلي كه اتفاق افتاده بگيد...
ببخشيد كه سرتونو درد اوردم ممنون ميشم
-
نمیدونم چی جواب بدم
اخه ایشون فقط 18 سالشه و تا 21-22 سالگی خیلی تغییرات دارن
مسئله رو با خانوادتون در میون بزارید
صرفا به این جهت که بفهمن شما خواستگارشون هستید
حواستون باشه هیچ جبری نباشه که نتیجه معکوس میده
-
سلام ممنون...
منظورتون چه جبريه؟؟
من بيشتر ميخوام بدونم ايا دارن بهم دروغ ميگن..؟؟
من خودم اين صحنه هارو ديدم و خيلي حرفارو شنيدم....انقد تو اين 10 روز مسافرت سختي كشيدم كه اصلا نميتونم به چيزي فكر كنم دارم داغون ميشم واقعا ديگه نميتونم درست فكر كنم....واسه همين ازتون خواستم راجب رفتارا نظر بديد من كه همه چيو بهم قاطي كردم اصلانميدونم بايد چيكار كنم شايد شما كه فكرتون بازه راحت بتونيد قضاوت كنين ممنون
-
من نمی تونم نظری در مورد این رفتارها بدم غیر از اینکه بگم از روی بچگی این کارو می کنن
مخصوصا که خواهر خودتون هم همدستی کرده باهاشون
اگه میخوای بیشتر اذیت نشی تنها راهش مشورت با خانواده خودت هست
منظورم از جبر این بود که خانواده داییتون فشار به دختر نیارن برای جواب دادن یا ازدواج
-
سلام ممنونم از نظرتون....
موضوع با خانواده مطرح شده.....قراره چند روز ديگه بريم خواستگاري.....اگه خانواده داييم اجبارشم كنن من به نظر خودش احترام ميذارم ...خيلي منطقي باهاش حرف ميزنم بعد بهش ميگم با اين تفاسير اگه دوستم داره زنم شه در غير اين صورت به جواب نه پافشاري كنه...خانوادش منطقين ازدواج اجباري تو كارشون نيست....اون اگه دوستم داشته باشه كافيه همه چي حله اگرم دوستم نداشته باشه خانوادش راحت بهم نه ميگن از اين لحاظ مطمئنم جواب واقعي را ميشنوم..بازم ممنون