کمک فوری !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سلام
من علی متولد 63 ام مهندس عمران ام و کار هم دارم و تک پسرم
وضع مالیمون هم خوبه
من یه همکار خانوم تو شرکت دارم که هم با هم تفاهم داریم هم به هم علاقه داریم هم عاشق همدیگه ایم
فقط مشکل ما انکه خانوم متولد 61 هست و 2سال بزرگتره
بعد مطرح کردن این قضیه با خانواده اونا منو به شدت دعوا کردن و پدرم فکر میکنه
که تو منجلاب افتادم در حالی که ما همدیگرو فوق العاده دوست داریم ولی پدرم قبول نمیکنه
به شدت مخالفت میکنه
حالا ایا من میتونم ازدواج کنم و چه جوری پدرم رو راضی کنم ؟؟؟؟
خواهشا کمکم کنید
دچار افسردگی شدم
چون اجازه سر کار رفتن هم به من نمیده و ما به عشق هم کار میکردیم
دارم دیوونه میشم
حتی به فکر خود کشی هم افتادم تا راحت بشم

به نظر من شما هنوز به اندازه کافی استقلال ندارین، چطور ممکنه پدرتون انقدر روی شما تسلط داشته باشه که نذاره برین سر کار!!!! اول از همه بهتره استقلال بیشتری کسب کنید تا بعد به ازدواجتون برسید.

با نظر دوستمون موافقم ، ببخشيد خيلي رك مي گم شما خيلي داريد بچه گانه هم فكر مي كنيد و شما مرها همين جوري هستيد زود عاشق مي شيد و مطمئن باشيد زود هم فراموش مي كنيد
به نظر من بهتر با عقل تصميم بگيرد نه با دل و اگر پدر و مادر مي گويند نه شما خيلي منطقي و اصولي بنشينيد و صحبت كنيد و اول بهتر است شما معيارهاي خود را براي آنها بازگو كنيد ( با عقل ) بعد تمام معيارهاي كه مي خواهيد و آن خانم هم دارند هم را باز و حلاجي كنيد و يك تصميم منطقي و قاطع بگيريد و مطمئن باشيد پدر و مادره صلاح ما را مي خواهند و حرف درست را مي زنند و بهتر بشيند به معيارهاي خانم مورد نظر تان نمره بدهيد و در زندگي فقط عاشق شدن مهم نيست

سلام.شما باید اجازه بدهید زمان بگذره

سلام
من فکر میکنم شما اول باید این مشکل رو با خودتون حل کنید یعنی اینکه جواب شما به این پرسش که آیا این قدر این مطلب مهم بوده که اختلاف سنی رو با خانوادتون مطرح کنید چی بوده .
مطمئنا این اختلاف سنی اونقدر به چشم نخواهد اومد که با اولین برخورد خانواده ی شما با اون دختر متوجه بشن . میبینید که این خود شما هستید که این ذهنیت رو در پدرتون بوجود اورده .
شما هم با من موافقید که 2 یا 3 سال کوچکتر بودن قرار نیست که چیزی رو عوض کنه .

اخه خانواده من سر کار من اومده بودن و دختر خانم رو دیده بودن و کلی ازش امار گرفته بودند و میدونستند بزرگتره
برای من این مساله حل شده است .
گفته اگر همون شرکت پا بذاری میام اونجا و ابروریزی میکنم
ما دوتا خودمون با عقل صحبت کردیم و همه شرایط هم رو قبول کردیم و عشق لحظه ای نیست که بشه فراموش کرد
ما هر روز با هم ارتباط داریم .

درسته....بانظرتمام دوستان موافقم.....علی آقا شما ابتدا باید استقلالتون روبدست بیارید....درضمن....این دوسال تفاوت سنی روباید درنظرگرفت...الان شما عاشقید و زیاد به سن توجه نمیکنید.....همین تفاوت سنی ممکنه بعضی ازمشکلات رو بوجود بیاره.......

سعي كنيد با پافشاري زياد،‌پدرتان را جريح تر نكنيد تا بيشتر از پيش مخالفت نكنند. بگذاريد زمان بگذرد. ضمنا مگر زندگي بچه بازيست كه تا كسي به شما گفت نه! سريع به فكر خودكشي مي افتيد؟؟
در زندگي همه چيز آنطوري كه مي خواهيد نيست. به دنبال راه يا راه حل باشيد نه فرار.

:47:پدرم من رو کتک هم زده . جلوی همه خوار و کوچیکم کرده .
تهدید کرده که اگه ادامه بدم ابروریزی های دیگه هم میکنه
حتی محل کار پدر دختر مورد علاقه منو پیدا کرده وگفته ابروی انارو هم میبرم
دارم دیوانه میشم
هر شب از خدا مرگ میخوام
دوست دارم زودتر بمیرم
نمیتونم ببینم دست یه غریبه تو دست های عشق منه نمیتونم :47::47::47::54::54:
حتی کسی رو ندارم براش گریه کنم

سلام بزرگوار ؛
این دیگه چجور نام تاپیک انتخاب کردنه !!!؟
من فکر می کنم بهتره اول توی همین سایت یاد بگیرید چجوری عنوان تاپیک انتخاب می کنند و مشکل رو چجوری مطرح می کنند بعد تصمیم بگیرید خواستتون رو با خانواده با هر کس دیگه ای مطرح کنید !!!
با توجه به نوع مطرح کردن مشکلتون توی این سایت من فکر می کنم شما اصلا ً با خود مطرح کردن و نحوه ی اون مشکل دارید و باید نوعش رو تغییر بدید !
یا علی مدد .

کتک !!!!! تو این سن وسال ! میتونید روی پست 2 shad یه کم بیشتر فکر کنید و از اون دختر بخواید بخاطر شما یه کم بیشتر صبر کنه .

آره کتک خوردم
دیگه از همه نفرت دارم ..................
تو این سن :54:

ببخشید جمله ی من تعجبی بود و خداییش اصلا قصد تمسخر نداشتم تو این سن !

نه منم میدونم جای تعجب داره
جمله شما هم تعجبی بود و منم اهی از ته دلم کشیدم که چرا کسی رو که دوست دارم و به اون عشق میورزم بهش نرسم ؟
همه چی رو از دست دادم
جلوی چشم همه کتکم زد:101:
نمیدونم دوست دارم از همه یه جوری انتقام بگیرم
حتی با نابودی خودم
مثل یه جسد نیمه جونم که یه تیر خلاص میخوام که راحت بشم:223:
اخه طاقت اینکه اون با کس دیگه ای ازدواج کنه رو ندارم
تو خونه دیوونه میشم:203: