بابچه بازی های مادرشوهرم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوستان بازمن اومدم بایه ماجرای جدید:302:ازقبل بعضی مشکلاتمو میدونید حالایه مشکل دیگه هم بهش اضافه شده.یکشنبه رفته بودیم خونه مادرشوهرم وایشون هم میدونستن که قراره مابریم براهمین رفته بودمسجد:163:(که کاش میدونست مسلمونی چیه).ماساعت شش اونجابودیم وخانم ساعت هشت ونیم اومدموقع اومدن هم اصلامنوتحویل نگرفت هیچ بهمون گفت ازاین به بعدبایدازصبح بیاین خونه مایااینکه اصلا نیاین چون من ظهرهاحوصلم سرمیره:300::160:من چیزی نگفتم ولی همسرم گفت که مافقط جمعه هاازصبح خونه ایم ومیخوایم مال خودمون باشه ولی مامانش بادعواگفت که جمعه روبایدبه من اختصاص بدی وحق منه:311:این درحالی بودکه همسرم توهمون هفته سه بارخونشون رفته بودتازه مامانشودکترهم برده بود.بعدشم بهش گفت بایدعاشوراتاسوعاروبیای منوببری همه جای شهروبگردونی همسرم که دیگه طاقتش کم شدکفت پس شوهرت چیکارست خودشم همیشه خونست وبیکارماشینم داره مامانش گف توبایدمنوببری :311::302:حالامن موندم ازاین به بعدخونشون اصلابرم یانه اصلاهم دلم نمیخوادازصبح برم تاشب بمونم جایی دق میکنم تازه خونه اوناکه همون چندساعتم به زورتحملشون میکنم عصرهاهم که مادرشوهرم قدغن کردن بریم. اینوهم بگم که مادرشوهرم همه ی این کاراروبخاطرحسادت شدیدش میکنه ومیخوادحرفشوبه کرسی بنشونه یاپسرش بین من واون یکی روانتخاب کنه ویاحداقل بین من وهمسرم اختلاف ودعواراه بندازه:160:به نظرشماچیکارکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
RE: بابچه بازی های مادرشوهرم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام دوست عزیز
خدا صبرت بده :) اینو واقعا می گما. با صبر همه چی درست می شه
به نظر من اصلا فکر اینو نکن که دیگه خونشون نری و این حرفا. شما می تونین هر موقع خواستین برین زنگ بزنین بگین دلمون براتون تنگ شده می تونیم بیایم ببینیمتون؟ بعدشم اگر گفتن باید از صبح می اومدین بگین دلمون می خواست ولی کلی کار پیش اومد. سعی کنین تنش تا جای ممکن به وجود نیاد
اینکه توی صحبت های اون روز عصر شما چیزی نگفتی خیلی خیلی عالیه :104::104::104:
حتی به نظرم همسرت رو هم تشویق کن که با سیاست جواب مادرشون رو بدن چون عصبانی شدن مادرشوهرتون باعث می شه بحثش بیشتر طول بکشه و هی شرط های جدید اعمال بشه! مثلا اگر در جواب می گفتن چشم اگر کاری نداشتیم از صبح می آیم شاید دیگه حرف تاسوعا عاشورا رو نمی زدن.
البته شاید خودتون بهتر بدونین چی بهتره بگین ولی فکر اونجا نرفتن رو اصلا نکنین
RE: بابچه بازی های مادرشوهرم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام دوست خوبم با زهرا 2 موافقم اصلا فکره نرفتن به اونجا رو نکن .شما نباید خیلی ناراحت باشی چون شوهرت از اخلاق بد مادرش خبر داره و شما رو به خاطر اون اذیت نمیکنه پس مادر شوهرت نمیتونه با شما کاری داشته باشه.هیچ وقت تو مسائلشون دخالت نکن و اجازه بده اگه دعوایی هست بین خودشون باشه.خوده من هم با خانواده شوهرم که مشکل داشتم حالا کمتر شده چون هر هر وقت باهاشون برخورد میکنم خیلی حرمتشونو میگیرم و اصلا هم خودمو به خاطرشون تو زحمت نمیندازم البته انجام دادن کاری برای کسی خیلی خوبه به شرطی ظرفیتشو داشته باشه .باور کن چون تو هیچ مسائلشون دخالت نمیکنم و وقتی خونمون میان احترام میزارم حالا دیگه نمیتونن پیش شوهرم از من گلایه کنن چون دیگه آتو دستشون نمیدم. خلق خودتم به خاطر بد بودن دیگران تنگ نکن سعی کن احترامشونوبگیری و اونجور که دوست داری زندگی کنی اگرم پیش شما گله کرد ما سکوت کن و وقتی از خونشون برگشتی تمام حرفایی که زدن فراموش کنو کاری که خودت صلاح میدونی انجام بده.اگه چند بار این رفتارو بکنی اونام خسته میشن و دیگه سر به سرت نمیزارن.
موفق باشی:72::72::72:
RE: بابچه بازی های مادرشوهرم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوستان خوبم ممنون بخاطرکمک هاتون:72:چندهفته پیش هم جمعه صبح مادرشوهرم خونمون زنگ زدکه کی میاین همسرمنم گفت عصر. مادرش پشت تلفن بهش گفت اززنت میترسی یا اجازه نمیده که ازصبح بیاین؟بعدشم گفت بایدالان بیاین منم بخاطرهمسرم که زیادناراحت نشه پاشدیم رفتیم وقتی رسیدیم بازمنوتحویل نگرفت وهمش باهمسرم حرف میزد وازش میپرسید غذاچی دوس داری برات بپزم::320: یاهمش بهم نیش وکنایه میزد.من تحمل کردم وچیزی نگفتم ولی تایازده شب که اونجابودیم همش حرص خوردم.الانم نمیخوام مثل دفعه قبل بریم وبازاون اداهارودربیاره:101:چون دیگه واقعاصبرم سراومده.اونجاهم که میریم بایدتوهرکاری کمک کنم هرساعتی اونامیگن بخوابیم وهرساعتی میگن بیدارشیم هربی احترامی روتحمل کنیم وحرفاشونم نشنیده بگیریم.مادرشوهرم هم وسواسیه و دایم حواسش به پاک ونجس(البته بامعیارخودش)وگوشزدکردن هست:158:حالاواقعاموندم چیکارکنم چون هرباریه برنامه ای داره تاحال منوبگیره وناراحتمون کنه وباعمل کردن به حرفش پرروترشده .درجواب زهرا2عزیز بایدبگم خب یه هفته دوهفته فرضاهمونطورکه گفتین عمل کردیم وعصربهشون زنگ زدیم و...هفته های بعدش چی؟مادرشوهرم بدجورلجبازه وسرحرفش می مونه یادش نمیره عملامیخوادباهامون بجنگه وتااعصاب ماروداغون نکنه ول کن نیست:302:
RE: بابچه بازی های مادرشوهرم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام دوست عزیز
تو کتاب سینوهه خوندم که آدم باید تو هر کاری سیاست داشته باشه.
در باطن مثل روباه مکار و مثل مار ساکت و در ظاهر مثل کبوتر بی آزار و مثل گوسفند بی خبر باشه.
اینو سرلوحه زندگیت قرار بده . حتما موفق میشی:46:
RE: بابچه بازی های مادرشوهرم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوستان لطفابهم راه حل بدین:316:
RE: بابچه بازی های مادرشوهرم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام دوست عزیز
خودمونیم ها فکر کنم مادرشوهرت یه کم بهت حسودی میکنه؟ ببینم عروس اولی؟ یا همسرت موقعی که پسر بود شاید خیلی بهش میرسید؟ اگه اون طوریه پس فکر میکنه همش تقصیر توئه که پسرش مثل قبل بهش نمیرسه و تو پسرش رو ازش گرفتی. آخه مادر شوهر منم همینطوری بود. همسر منم چون پسر آخر بود و بابا هم نداره هم اون وابسته مامانش بود هم مامانش وابسته ایشون. بعد ازدواج هم از ما خواسته بود اونجا پیشش زندگی کنیم. ولی با هزار زحمت من تونستم همسرمو راضی کنم با وام و پس اندازمون یه خونه بخریم. تازه مکافات من و کم محلی های مامانش و نیش و کنایه هاش شروع شد. ولی من اصلا اهمیت نمیدادم (تازه اینم بگم مادرشوهرم خاله امه). گریه های مداوم ((فقط)) پیش همسرم و ناراحت کردن اون. باز صبوری کردم و سعی میردم همسرمو آروم کنم. اونقدر کارای به مادرشوهرم بها ندادم که الان که نزدیک 2 ماهه عروسی کردیم خودش دیگه یه کم البته بهتر شده باهام و رفتنمون رو پذیرفته.
منم با همسرم حرف زدم که اون زود به زود بره بهش سر بزنه ولی من فقط هفته ای یکبار اونم شب واسه شام میرم. هیچ حرفی هم از من به شوهرم نمیزنه چون بهونه دستش ندادم (سعی میکنم زیاد باهاشون گرم نگیرم) هر وقت هم میرم با حرف زدن با شوهرم یا با گوشیم خودمو سرگرم میکنم تا زمان تموم بشه. تو هم از همسرت بخواه (اگه دلش خواست، اصرار نکن) بین هفته بدون تو 1 بار به مامانش سر بزنه تا اونم یه کم از گیراش کم بشه. فکر کنم اون فکر میکنه با اومدن تو به زندگی پسرش به اون بی محلی میشه( از طرف پسرش). اون از تو ناراحت نیست از پسرش ناراحته. اگه هم از تو چیزی بهش گفت مردا یه کم ظریفیت دارن خودش جواب مامانشو میده.
تو درگیر نشو بذار همسرت خودش مشکل رو با مامانش حل کنه
شرمنده حرفام طولانی بود . انگار من در دردلم از تو بیشتره. اگه من بخوام از مشکلاتم بهت بگم مشکل خودت رو فراموش میکنی.
ولی از وقتی به این تالار اومدم خیلی تو روحیه ام تاثیر گذاشته. خیلی راحتم :323:
سلام دوست عزیز
خودمونیم ها فکر کنم مادرشوهرت یه کم بهت حسودی میکنه؟ ببینم عروس اولی؟ یا همسرت موقعی که پسر بود شاید خیلی بهش میرسید؟ اگه اون طوریه پس فکر میکنه همش تقصیر توئه که پسرش مثل قبل بهش نمیرسه و تو پسرش رو ازش گرفتی. آخه مادر شوهر منم همینطوری بود. همسر منم چون پسر آخر بود و بابا هم نداره هم اون وابسته مامانش بود هم مامانش وابسته ایشون. بعد ازدواج هم از ما خواسته بود اونجا پیشش زندگی کنیم. ولی با هزار زحمت من تونستم همسرمو راضی کنم با وام و پس اندازمون یه خونه بخریم. تازه مکافات من و کم محلی های مامانش و نیش و کنایه هاش شروع شد. ولی من اصلا اهمیت نمیدادم (تازه اینم بگم مادرشوهرم خاله امه). گریه های مداوم ((فقط)) پیش همسرم و ناراحت کردن اون. باز صبوری کردم و سعی میردم همسرمو آروم کنم. اونقدر کارای به مادرشوهرم بها ندادم که الان که نزدیک 2 ماهه عروسی کردیم خودش دیگه یه کم البته بهتر شده باهام و رفتنمون رو پذیرفته.
منم با همسرم حرف زدم که اون زود به زود بره بهش سر بزنه ولی من فقط هفته ای یکبار اونم شب واسه شام میرم. هیچ حرفی هم از من به شوهرم نمیزنه چون بهونه دستش ندادم (سعی میکنم زیاد باهاشون گرم نگیرم) هر وقت هم میرم با حرف زدن با شوهرم یا با گوشیم خودمو سرگرم میکنم تا زمان تموم بشه. تو هم از همسرت بخواه (اگه دلش خواست، اصرار نکن) بین هفته بدون تو 1 بار به مامانش سر بزنه تا اونم یه کم از گیراش کم بشه. فکر کنم اون فکر میکنه با اومدن تو به زندگی پسرش به اون بی محلی میشه( از طرف پسرش). اون از تو ناراحت نیست از پسرش ناراحته. اگه هم از تو چیزی بهش گفت مردا یه کم ظریفیت دارن خودش جواب مامانشو میده.
تو درگیر نشو بذار همسرت خودش مشکل رو با مامانش حل کنه
شرمنده حرفام طولانی بود . انگار من در دردلم از تو بیشتره. اگه من بخوام از مشکلاتم بهت بگم مشکل خودت رو فراموش میکنی.
1- روز عروسی تمام پولی که بهمون جمع شده بود ( البته پولهایی که از طرف فامیل داماد جمع شده بود) رو برداشت
2- پولی که همسایه های خودم واسه کادو بهم دادن رو ازم گرفت
3- بهم پاتختی نگرفت و به هر کی که زنگ میزدن بیان گفت پاتختی نداریم
4- به هیچکی از خانواده اش مثلا با دختراش و جاری هام و نه خودش نذاشت تو تالار بهم کادو بدن
5- هنوز که 2 ماهه از عروسیمون میگذره خاهراش و برادراش واسه تبریک گویی و دیدن خونه نیومدن ( غیر مامانشون)
6- از روز اول که رفتم خونشون بهم گفت دیگه به من نگو خاله بگو مامان تو با 2 عروس دیگه که هر دو غریبه اند برام فرقی نمیکنی
............ و خیلی ناراحتی های دیگه نگفتنش بهتره
ولی منم دیگه اصلا بهشون محل نمیذارم ( بگم ها تو نامزدی خیلی باهاشون خوب بودم و دوستشون داشتم مثلا خیر سرشوتن فامیلیم)
ولی از وقتی به این تالار اومدم خیلی تو روحیه ام تاثیر گذاشته. خیلی راحتم خدا رو شکر :323:
کسی هم هست به من راهکار نشون بده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
RE: بابچه بازی های مادرشوهرم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به نظر من شما باید اونجوری که می تونی باشی نه اینکه به خاطر مادر همسرت پاشین برین اونجا هر وقت که می تونین برین اگه اعتراض کرد واقعیت رو بگین بگین وقت نداشتین اگه بخواین به خواسته هاش اهمیت بدین باید همیشه از خودتون بگذرین و بهش باج بدین
RE: بابچه بازی های مادرشوهرم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
kamrعزیزم آره من عروس اولیم وبرادرشوهرم هنوزمجرده :302:مادرشوهرم هم تاحالاچندین بارگفته که همسرمنوبیشترازبقیه بچه هاش دوست داره :160:امانمیدونم این چه دوست داشتنی هست که باعث شده اینهمه مارواذیت کنه::101:عزیزم درکت میکنم منم اگه کاراواذیتایی که تاحالاتوحقم کردن رو لیست کنم طومارمیشه:303:من خودم هفته ای یه روزبه همسرم میگم بره خونه مامان جونش ویه بارهم باهم میریم ولی بازراضی نیست وهمش دنبال بهانست که اذیتمون کنه آخه یکی نیست بهش بگه توکه نمیتونستی ازپسرکوچولوت جدابشی چرابراش زن گرفتی:97:هم پسرتووهم دخترمردمو اینهمه عذاب میدی!آرشیداجان اگه اونطورکه شمامیگین بخوام رفتارکنم بایدهمیشه باشوهرم دعواکنم چون همسرم خیلی به خانوادش احترام قایله وروش خیلی تاثیردارن تاحالاهم نوددرصدبحث ودعواهای دوتامون بخاطرزورگویی ودخالت وتعیین تکلیف اوناوقبول نکردن من بوده.به خدادیگه حوصله ی دعواهم ندارم:158:
RE: بابچه بازی های مادرشوهرم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
pink butterfly عزیز کاملا درکت میکنم. منم به این نتیجه رسیدم. خوبه شوهر تو هفته ای یکبار میره . ولی بدبختی من اینجاست که همسر من هر روز 2 بار یکی صبحها (چون اداره اش نزدیک خونه مامانشه) و یکی عصرها به مامانش سر میزنه. باز مادر شوهرم تا منو میبینه اولش خوب برخورد میکنه بعدش نمیدونم چی یادش میفته که تا آخر دیگه یک کلمه هم باهام حرف نمیزنه. ( البته بگم منم که دیگه از رفتاراشون خسته شدم بدتر حرصشو در میارم مثلا میرم ولی اصلا باهاش حرف نمیزنم). سعی میکنم هر وقت ازم سئوال کرد جواب بدم . نمیدونین اون چه بدیها که در حق من نکرده. به خدا حلالش نمیکنم:302:. من اصلا با شوهرم مشکل ندارم منم عین تو همه دعواهامون به خاطر خوانواده همسرم بود. ولی چه فایده تازه دارم عاقل میشم. 1 ماه اول زندگیمو به خاطر چند تا آدم نفهم خراب کردم . هر روز دعوا و اعصاب خوردی. شوهرم هم میگفت اونا نشستن تو خونه اشون دارن گل میگن ما اینجا لحظه هامون داره به خاطر اونا خراب میشه. تو هم سعی کن زیاد به کارای مادرشوهرت بها ندی . چون واقعا ارزش خراب کردن لحظه ها و رفتن جوونی رو نداره.
حافظا چون غم و شادی جهان درگذر است بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم
غم رو ول کن و بچسب به دم
میدونم سخته ولی وقتی میخوای بری عین آدم آهنی برو بعد اینم که اومدی خونه ات همه چیو فراموش کن. الان دیگه تو خونهات هستی تو و همسرت. بهتره اون لحظه رو واسه خودت و همسرت به یاد ماندنی کنی .
من اولها که میرفتم خونه اونا و اونا باهام بد بودن میومدم به شوهرم هی حرف میزدم. آخرش اونم عصبانی میشد و میگفت باز 1 ساعت رفتی اونجا و با 3 ساعت گله برگشتی. منم الان چون دقیقا مثل خودشون برخورد میکنم حتی وقتی که اونا باهام خوبن بهشون زیاد محل نمیذارم (تا میبینمشون بدیهاشون یادم میفته) دلم آرومه. سعی میکنم حالا که خونه امون جداست اونجا رو برای همسرم گرم نگه دارم و همیشه تو خونه احساس آرامش کنه.
من حالا وقتی بهم یه حرفی میزنن که ناراحت میشم زود جوابشون رو میدم اولها احترامشون رو داشتم و بعدش به شوهرم میگفتم. ولی حالا چون اون ناراحت میشه خودم جوابشون رو میدم. همون جا هم حرصم میریزه چون دیگه ناراحتی ندارم که بیام به شوهرم بگم فلانی این حرفو زد. تو هم هر وقت حرفی بهت زدن خودت مشکلتو حل کن و جوابشون و منطقی و با احترام بده که دهنشون بسته شه
فکر کنم شوهر تو هم عین شوهر من وقتی هم بدی های مامانشو میبینه باز نمیتونه تو روش واسه و بگه چرا فلان کارو کردی که زن من ناراحت شه؟ واسه همینه که میگم خودت باید دست به کار شی و جلوشون در آی چون اون حرف رو به تو میزنن نه به شوهرت. پس خودت باید جوابشونو بدی نه شوهرت. از اون توقع نداشته باش. من که دیگه چشم امیدم رو از شوهرم بستم که به خاطر من جلوی اونا در بیاد. همه اش میگه نه تو اشتباه فهمیدی.
اگه جوابشون رو بدی به خاطر حرف خودشون هم که شده حرفی به شوهرت نمیزنن. مطمئن باش نترس . امتحان کن نتیجه رو ببین. من که موفق شدم .:311:
RE: بابچه بازی های مادرشوهرم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بازهم ازت ممنونم دوست خوبم:72:اتفاقا قبلا که خیلی ناراحتم میکردم منم مثل توخیلی کم باهاشون حرف میزدم میدونی چی شد؟همش میگفتن افاده ایه وخودشومیگیره قاطی مانمیشه :163: همسرموهم تحریک میکردن وایشون هم یادعوام میکردکه بایدباهاشون صمیمی باشی یااینکه وقتی میرفتیم خونه مامان من مینشست ولام تاکام حرف نمیزد:160:درموردپیشنهاد دومت هم چندین بارسعی کردم جوابشونو بدم ولی ازاسترس قلبم ازجاش کنده میشدونمیتونستم جواب خوب هم اون لحظه ذهنم نمیاد:302:یامیترسیدم اگه جواب بدم حرف بدترازقبل بشنوم چون پدرمادروخواهرشوهرم عین خروس جنگی هاهمیشه آماده برای دعواوبحث هستن (با فامیل وهمسایه همیشه درحال دعواوقهرهستن)وحاظرجوابن.می شه بهم یادبدی چطوراینکاروبکنم؟:43:
RE: بابچه بازی های مادرشوهرم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام عزیز
وقتی شوهرت باهاتونه باهاش گرم باش وقتی تنهایی محلشون نذار. من یه جاری دارم . وقتی میخواد حرص یکی رو دربیاره. تو جمع خوب تحویلش میگیره ولی وقتی باهاش تنها میشی انگار غیر خودش کسی پیشش نیست. 3 ساعت هم پیشت بشینه یک کلمه هم باهات حرف نمیزنه و تا آدم خودش مجبور بشه حرف بزنه. حتی جواب سلام آدم هم نمیده حالا همین آدم تو جمع قشنگ آدمو تحویل میگیره و با اینکه عروس بزرگه حال و احوال و پاشدن به پاتو و از این جور خودشیرینی ها. تو هم سعی کن پیش شوهرت باهاشون خوب باشی تا اگه حرفی زدن قبول نکنه و بگه اون که باهاتون خوبه.
توی کتابی خوندم که آدم باید در باطن مثل روباره مکار و مثل مار ساکت و در ظاهر مثل کبوتر بی آزار و مثل گوسفند بی اطلاع باشه.
اگه میگن افاده ای هستی بذار بگن بهتر از اینه که حرف بزنی و دعواتون بشه. باور کن اگه یه مدت محلشون نذاری دیگه عادت میکنن خودت هم راحتی.
منم بعضی وقتا جواب منطقی پیدا نمیکنم چون خوانواده شوهر منم حاضر جوابن ماشااله. واسه همین سعی میکنم اون لحظه آروم باشم که سوء استفاده نکنن و نفهمن که با حرفشون ناراحتم کردن بعد تو یه فرصت مناسب به شوهرم میگم اونم با لبخند و فقط یک بار البته تازگی ها اینجور آروم شدم ها منم قبلا ها زود عصبانی میشدم و عین خنگ ها جوابشونو نمیدادم و میومدم خونه ناراحتی ایجاد میکردم و هم اعصاب خودم خرد میشد هم شوهرمو از خودم زده میکردم. سعی کن حرفاشون رویت تاثیر نداره. چون اونا فقط هدفشون ناراحتی شماست. تو هم با ناراحتیت اونا رو به هدفشون میرسونی.
بابا بخند به روی دنیا دنیا به روت بخنده.
ولشون کن مهم زندگی خودته. تو رو خدا فکر کن میرزه یک لحظه از جوونیتو و بهترین روزهای زندگیت رو با اعصاب خوردی چند تا آدم که شعورش تا اون حده عوض کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
RE: بابچه بازی های مادرشوهرم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من که هیچوقت باهاشون تنهانمیشم!درضمن همه ی حرفاونیش وکنایه هاشونم پیش شوهرم میزنن اونم ازصدباردوبارجوابشونومیده واکثرامیگه اونابزرگترن وهرکاری کنن توبایداحترامشونونگه داری یاکارای بدشونو توجیه میکنه.دیروزبازبخاطرحرفای مامانش دعوامون شد پریروزاومده بودن خونه ما وداشتن باهمسرم براچندروزتعطیل برنامه ریزی میکردن انگارمن اصلااونجاوجودنداشتم:160:.همس رم هم نمیگه که این پنج سال همه ی مراسم محرم روبااوناوطبق میل اونابودم حالایه امسالوباخانواده ی من باشیم چی میشه شوهرموهم شستشوی مغزی دادن فقط اونارومی بینه وبخاطراراجیف وخودخواهی های خانوادش روزگارموزهرکرده.نمیخام تاآخرعمرم اینطورزندگی کنم:302:
RE: بابچه بازی های مادرشوهرم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
می فهمم. کاش از اول جلوشو میگرفتی تا کار به اینجا نکشه ولی دیگه کار از کار گذشته و کاری نمیشه کرد . آخه مشکل تو رو من هم داشتم ولی من از الان که 2 ماهه عروسی کردم سعی میکنم شوهرمو من شستشو بدم تا اونا و میکشونم کنار. و خودم هم زیاد قاطیشون نمیشم
چون تا الان شوهرم که مجرد بوده مال اونا بوده الان هم باید مال من باشه چون ازدواج کرده و منو آورده تو زندگیش پس باید بیشتر طرف من باشه.یه کم مال اوناست البته 25% و 75% مال منه.
عزیزم سعی واسه دل خودت زندگی کنی نه به خاطر این و اون. هر کی مشکلی با تو داره این مشکل تو نیست. خودش باید حلش کنه نه تو. تو خودت باش . اونوقت خودت هم راحتی . به شوهرت هم بقبولون که تو هم آدمی و احتیاج داری مثل همه آدما واسه خودت زندگی کنی.
سیاست داشته باش . سعی کن توی یه کاری تو پیش قدم بشی و با شوهرت برنامه بریزی تا وقتی خواستن چیزی بگن حرفی واسه گفتن داشته باشی.
pink butterfly راستی چند سالته؟ گفتی 5 ساله ازدواج کردی؟
RE: بابچه بازی های مادرشوهرم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
kamr عزیز این چه راهنمایی هاییه که شما به این دوستمون داری میگی ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یعنی واقعا شخصیت کسی انقدر پایینه که وقتی شوهرش هست به خانواده ش محل بده وقتی کسی نیست بی محلی کنه ؟؟ این رفتار درسته ؟؟
خواهش میکنم کمی فکر کن .. با این حرفها داری راه غلط رو به این بنده خدا نشون میدی و ممکنه زندگیش خراب بشه ..
اگه در مورد چیزی اطلاع نداری و راه درست رو نمیدونی خواهشا راهنمایی نکن ..
تاپیک افت های احتمالی در کار مشاوره رو بخون !!
RE: بابچه بازی های مادرشوهرم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خواهش میکنم اگه کسی راه حلی به نظرش میرسه بهم بگه چون همسرم تحت تاثیرخانوادش حرفاشون زندگیمونوجهنم کرده هرروزکارمون شده بحث ودعواوقهر:302:
RE: بابچه بازی های مادرشوهرم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وقتی تو و همسرت تنهایین سعی کن از اون لحظه لذت ببری و حرف نفر سوم بینتون نباشه. تو خودت هم باید یه کم صبوری رو امتحان کنی . گفتن حرفای خانواده همسر به همسر ممنوع. منم مثل تو بودم 1 ماه زندگیم کوفتم شد. هی میگفتم فلانی اینو گفت فلانی اونو گفت . ولی حالا دیگه ول کردم. حرف هیشکی غیر همسرم برام مهم نیست. به این فکر میکنم اگه کسی که میخواد منو ناراحت کنه من عکسالعمل نشون بدم اون نه تنها به هدفش رسیده بلکه بعدش بدتر و رنگینترشو برام میکنه. پس سعی کردم همه رو به چشم حاشیه ببینم تو زندگیم.
دکتر شریعتی میگه: برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن ! پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی..
اگه به حرفای کسانی که (مادرشوهرت) ناراحتت میکنن بال و پر بدی هم خودتو عذاب میدی هم زندگیو واسه خودتو همسرت زهر میکنی هم اونا رو تشویق میکنی که دفعه بعد با یه کار یا حرف بزرگتر تحریک میکنی.
به نظر من دعوا و قهر با همسر سر حرف و کارای دیگران بزرگترین اشتباه ما خانمهاست.فقط و فقط چون ظرفیتمون پایینه. سعی کن هیچوقت با همسرت قهر نکنی چون هم تو عادت میکنی هم اون
RE: بابچه بازی های مادرشوهرم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مطمئن باش یه روز به این کارات می خندی.منم مثل تو بودم.خیلی حساس بودم.نسبت به رفتارای مادر شوهرم.
چند تا مثال بیارم؟؟؟؟؟؟؟؟.سعی کن همون طور که دوستمون گفتن بی اهمیت باشی.سخته.اون موقع هم خیلی ها به من این حرفو زدن.همین که تک تک مشکلاتو و بحثها رو باز می کنی خودش می شه یه معضل.دقیقا می دونم چه حسی داری.حس می کنی اونا رقیبتن تو زندگی.چقدر برات مهمه وقتی بهت بی محلی می کنن.من همه اینا رو تجربه کردم.نذار رفتاراشون رابطتونو خراب کنه خراب که چه عرض کنم نذار کوچکترین تاثیرو بذاره.رفتار تو باعث می شه رو شوهرتم اثر بد بذاره.سعی نکن اونا رو عوض کنی چون کار بیهوده ای بیش نیست به جای اون انرژیتو صرف تغییر مثبت در خودت کن.به زندگیت فکر کن.فکر کن می خوای با جون و دل نذاری لحظه لحظش هدر بره.پس تو نذار با بحثهای الکی رابطتون خراب شه.من تازه به این رسیدم.ای کاش زودتر به این نتیجه می رسیدم.