-
پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
سلام دوستان عزیز همدردی
بعد از مدت ها آمدم که پایان قصه خود را روایت کنم
تعهد ها جواب ندادند ، دکتر ها جواب ندادند، مشاوره بی فایده بود
خیلی شکستم، در حد توانم تلاشم را کردم، همه انرژیم را گذاشتم پای این زندگی که به اینجا نرسد ولی حیف که یک طرفه بود. گفتند خانه را بچینید، یک مقدار وسایل از خانه او بیاورید و یک مقدار وسایل از خانه ما ، مثل خانه دانشجویی. هر وقت می رفتم که وسایل بچینم احساس می کردم به یک زندان پا گذاشته ام. زندانبان نداشتم ولی با کسی بودم که شور و عشق و هیجانی نداشت و بعد سه سال به زور مشاور راضی شده بود که همخانه شویم. نتوانستم تحمل کنم. خانه همچنان ناقص باقی ماند و تصمیم بر جدایی گرفتیم. کاری که ایشان خیلی وقت بود می خواست بشود ولی از ترس مهریه انجام نمیداد. آخرش اعتراف کرد که سه سال زنی را دوست داشته و ...
خیلی قاطیم
درست است که گرفتن تصمیمی حتی غلط بهتر از تردید دائمی هست ولی خودم افسرده شدم و تنها با کمک قرص ها می توانم بخوابم. اواخر دیگر رابطه ما به تلفن های یک دقیقه ای روزانه محدود شده بود. نه او تمایلی به دیدن من داشت و نه من. فواصل رابطه جنسی به سه ماه می کشید. عشق نبود، هیچ چیز نبود و عشق یک طرفه ای که من از اول زندگی داشتم هم کم کم جایش را به بی تفاوتی یا بهتر بگویم سرخوردگی داده بود.
وقتی با هم بیرون می رفتیم تمام راه در سکوت سپری میشد. البته از طرف ایشان همیشه اینطور بود ولی بلاخره من هم شدم یکی مثل ایشان.
الان اقدامات قانونی انجام شده که خدا میداند تا کی طول می کشد. امیدوارم سر مهریه به توافقی برسیم تا هر چه زودتر تمام شود.
من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم .... که سرنوشت درختان باغمان تبر است
یاد اولین روزهایی که اینجا آمده بودم می افتم. سرخورده و آشفته و عاشق دنبال راه حلی بودم که زندگیم به اینجا نکشد . ولی کشید . بعضا باورم نمی شود بیست و نه سال دارم و دو بار تجربه جدایی داشته ام. وقتی می بینم بعضی از اطرافیانم را که کل جوانیشان به شیطنت و دوست پسر بازی و رابطه های نامشروع گذشته از خودم می پرسم آنهمه ریاضت برای چه بود؟ الان وضعیت من از همه آن ها بدتر است ...
خیلی فکر و خیال می آید به سراغم ... تجسم یک عمر تنهایی. کودکی که دوست داشتم داشته باشم و در آغوش بگیرم ... آرزوهایم بر سرم آوار شدند ... الان مانده ام زیر این آوار و نمی توانم تکان بخورم. انگیزه ای ندارم . از صبح که بیدار میشوم پای اینترنت هستم تا شب . توان هیچ کاری را ندارم. انرژی ندارم . انگیزه ندارم. احساس تنهایی می کنم. آنقدر در اتاقم می مانم که مادرم گله می کند که بیا ببینمت ...
حتی گریه هم نمی کنم ... همه جا سیاهی می بینم ... یک تاریکی مطلق که زندگی من را فرا گرفته ... هی میگویم حق من این نبود ... این نبود
من به این نتیجه رسیدم که او از اول هم من را دوست نداشت. عین این تاپیک هایی که آقایون می نویسند نامزد کردم ولی دو دل هستم... دقیقا همچین موردی بود . تلاش های من همه بیهوده بود .
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
سلام سابینای عزیز
از جهاتی متاسفم و از جهاتی خوشحالم، از این بابت که انرژی و سالهایی از عمرت رو برای بهتر شدن رابطه گذاشتی متاسفم.
ولی از این بابت خوشحالم که بالاخره فهمیدی این رابطه به جایی نخواهد رسید و قبل از اینکه خیلی وابسته بشی و یا بچه ای در میان باشه رابطه پایان یافت.
یک پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایانه!!
شهامت و پشتکارت رو همیشه پشت نوشته هات میشه فهمید.. حتی توی این یکی...
مطمئنا بعد از پایان هر رابطه باید انتظار چنین احساساتی رو داشت، زمان لازم داری که باهاش کنار بیای...
این پست رو نوشتم که بگم:
امیدوارم خیلی زود بشی همون سابینای عاشق قبلی و همه جا رو روشن و سفید ببینی
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
سابینای عزیز
درکت می کنم و می دانم رنج زیادی را متحمل شده ای .
عزیزم ، درد اصلی تو اینست که حیثیتت را مطلق به انتخابهایت و قضاوتهای دیگران گره میزنی . آدمی ممکن است در هرانتخابی در زندگیش اشتباه کند نه فقط در ازدواج ، اگر حیثیت و هویتش را مطلق به آنها و قضاوتهای مردم گره بزند بسیار آسیب می بیند .
هویتت و حیثیت و اعتبار و عزت نفست بند این دو انتخاب نیست، اینرا بپذیر .
تو تنها اشتباه تشخیص داده ای و انتخاب کرده ای ،آیا همه وجود تو و همه اعتبار تو به اشتباهت در تشخیص وابسته است ؟ اگر آری ، باید همین را علاج کنی .
اگر از این باب رهایی بیابی مطمئن باش از این نوع مشکلات تجربه های آنرا می گیری و از جهت شناختی قوت می گیری و میزان اشتباهاتت پایین میاد .
می دانم احساس سرخوردگی می کنی ، احساس می کنی با دو جدایی مردم چه ها که فکر نمی کنند ، و فکر می کنی بی اعتباری . .... اینها رنج تو در وابستگی اعتبار و عزت نفست به عوامل بیرونی هست . از طرفی ، احساس می کنی چون چنین انتخابهایی داشته ای پس آدم ناتوانی هستی و در تشخیص و انتخاب درست ناتوانی و برای خودت از این بابت احساس بی اعتباری می کنی،این نیز وابستگی عزت نفست به عوامل درونی هست ( نوع نگرش اشتباه ).
خانمی راه برون رفتت از این وضعیت و خلاصی از قرص و دارو این است که به موازات دارو درمانی مشاوره بالینی هم دریافت کنی ، و روی نگرش ها و عزت نفس ( آسیب دیده ات ) کار کنی و جراحات ناشی از این جدایی ها را التیام ببخشی .
نیاز هست که به کمک روانشناس از این وضعیت فکری و روحی بیرون بیایی تا به جایی برسی که تو تنها دوبار اشتباه تشخیص داده و انتخاب کردی و فاجعه نیست و دنیا به آخر نرسیده . و به این توجه کن که شهامت داشتی و اراده که تلاش کنی تا شاید اصلاح وضعیت صورت بگیرد و از این بابت نزد وجدانت سربلندی و این چیز کمی نیست که بهش توجه نداشته باشی . همچنین شهامت داشتی که با وضعیتی که بود نه خود را درگیر بچه دار شدن کردی و نه در وضعیت نامطلوب ماندی . اگر همین شهامت را در پذیرش اینکه اشتباه شد و حتی رنج آور هم بود اما دنیا که به آخر نرسیده و همه سابینا در این دو اشتباه خلاصه نمیشه بکار بگیری ، بهت قول میدهم خیلی زود روحیه ات عوض میشه . این را می توانی از همدردی کمک بگیری که به این پذیرش برسی .
.
برای دست یابی به آرامشی عمیق و نگرشی نو و مثبت نسبت به شرایطتت از صمیم قلبم برات دعا می کنم :323:
.
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
سلام خانم سابینا،
می دانم شرایط سختی رو می گذرانید.
فقط خواستم برای شما آرزوی آرامش بکنم و از خدا می خوام که به شما کمک کنه این دوران رو بگذرونید.
هر چند جدایی سخت است و فشار زیادی رو متحمل شدید، ولی خدا رو شکر می کنم که حداقل یک تصمیمی گرفتید و از بلا تکلیفی در اومدید. و همینطور اینکه حالا که 2 تا انسان به این نتیجه رسیدند که نمی خواهند با هم زندگی کنند، خدا رو شکر که پای بچه ای این وسط نیست.
ان شا الله خدا به شما کمک کنه تا به زندگی تون سر و سامون بدهید.
این روزهای سخت هم می گذرد. باور کنید می گذرد. حتی اگه به نظرتون بعید باشه.
شاد و سلامت باشید.
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
سابینای عزیزم
روزهای خیلی خوبی در انتظارته که خودتم نمیتونی تصورش رو بکنی
اینو زنی داره بهت میگه که 100برابر بیشتر از تو سختی کشیده
اینو مادری داره بهت میگه که از در حسرت بغل کردن بچشه
ولی
امیدواره
یاحق
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
سلام سابینای عزیز
ضمن تایید حرفهای فرشته که به شدت قبولش دارم ، واقعا نگرش خود ما خیلی روی نظر مردم هم تاثیر میذاره در دراز
مدت و اینکه ما چطور خودمون رو بهشون معرفی کنیم و نشون بدیم.
یک زن ضعیف و شکست خورده و اشتباه کرده که دیگه آخر کارشه یا یک زن قوی و با صلابت که میخواد با درس گرفتن
از اشتباهاتش آینده زیبایی رو با باورهای زیبا و جدید بسازه و با سابینای قبلی خداحافظی کنه!
من نیومدم اینجا بهت بگم واست متاسفم یا خوشحال فقط میخوام برات یک داستانی بگم که شروع بسیار دردناکی
داشته و پایان بسیار زیبایی. این داستان واقعیه و مال 78 سال پیش.
داستان ماله دختر 14 ساله ای هست که بسیار زیبا و عزیز بوده توی خانواده. تا اینکه مادرش سر زا فوت می کنه و
اون دختر در 15 سالگی یتیم میشه با یک نوزاد و پدرش و ورق در عرض یک سال بر میگرده و پدر خانواده دخترش رو
سر سفره عقد با مردی مینشونه که 3 تا زن داشته!
دختر 1 سالی با اون مرد زندگی می کنه اما این زندگی اونی نبوده که اون میخواسته و در اون اوضاع پر از خفقان
ایران طلاق می گیره!
حرف های مردم شروع میشه اونم برای یک نوجون 16 ساله که حالا مطلقه بوده! با هزار آرزوی ناکام!
اما دختر بی توجه به حرف ها ادامه میده راه رو و به پدر میگه این زندگیه منه و 1 بار فرصت دارم زندگی کنم.
برای بار دوم در 18 سالگی باز به اصرارهای اطرافیان زن یک مرد 40 ساله میشه. اما مرد بسیار بی احساس و
خشک بوده و صاحب فرزند نمیشده.
برای همین اینبار دختر که 20 ساله بوده عزمش رو جزم میکنه اینبار تصمیم میگیره به دور از حرف مردم خودش برای
خودش تصمیم بگیره و درست انتخاب کنه و مصمم برای بار دوم طلاق می گیره و تا 26 سالگی ازدواج نمی کنه.
در 26 سالگی یک روز میره دم یک مغازه و با مردی آشنا میشه 40 ساله که زنش مرده بوده و اتفاقا از فرزندان یکی
از ملاک های معروف تهران بوده.
دختر و مرد عاشق و شیدای هم میشن و پسر هم علیرغم مخالف هاش خانواده ثروتمندش با دختر ازدواج می کنه :43:
حاصل این ازدواج عاشقانه میشه چند تا پسر خوب و این زن یک زندگی کوتاه 18 ساله ولی سراسر عاشقانه با مرد
داشته تا اینکه مرد بیمار میشه و میمیره!
و زن با سختی بسیار فرزندان رو بزرگ می کنه و برای فرزندانش با عشق به همسرش زندگی زیبایی رقم میزنه و
خودش در سن 67 سالگی بخاطر زندگی سختش در اثر سرطان فوت می کنه:302:
سابینای عزیزم
این زن کسی نبوده جز مادربزرگ خوب من و یکی از فرزندانش کسی نبوده جز پدر من و من هم نوه اون زنم!
مادربزرگم همیشه میگفته زندگی چیزینه که ما با فکرمون میسازیم! با ارادمون و صلابتمون! اینا رو بابا میگه همیشه!
الان که اینا رو بهت میگم اشک تو چشمام حلقه زده! این قصه رو برات گفتم که الان اوضاع جامعه خیلی بهتر از 70
سال پیشه ولی مادربزرگ خوب من تو اون خفقان با ذهنی زیبا و اداره فولادین بالاخره بعد از 2 بار طلاق به عشق
رسید و ماحصل عشقشون هنوز بر زبان فامیل جاریه!
همه بهم میگن تو خیلی شبیهشی بهار و من وارث اون عشق بی نظیرم
حالا انتخاب با تو هستش سابینا!
انفعال و پذیرش شکست یا ابتکار عمل و ایستادن و زندگی زیبای آینده رو رقم زدن؟ کدومش؟؟
داستان دیگری هم هست که اگر دوست داشتی باز برات میگم!
موفق باشی دوست خوب من!
:72:
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
بچه ها خیلی خوب راهنماییت کردن.من چیزی برای گفتن ندارم.اما:
سعی کن یواش یواش،فراموش کنی،این همه رنج و عذاب رو فراموش کنی....اوضاع اونقدر هم که فکر میکنی خراب نیست.سعی کن بجای تمرکز روی گذشته و مرور و مرور مجدد اتفاقات که هیچ فایده ای نداره،کمی به خودت آرامش بدی....فشار عصبی که الان روته،خیلی سخته و ممکنه برات مشکل ایجاد کنه.نمیشه1 شبه رفعش کرد ولی باید برای کنترل افکارت از یه جایی شروع کنی....
اگر تصمیم قاطع برای طلاق گرفتی،سعی کن تا جد امکان درگیر مسائل دادگاه و غیره نشی که شدیدا فرسایشی هست و بیشتر از الان آسیب روجی میبینی.
به خدا توکل کن:305:
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
از لطف و محبت همه دوستان ممنونم
راهنمایی های بجا و زیبای فرشته
همدردی لولنی اسکای
نادیا و حامد
بهار شادی و syrex
و ممنون از بهار شادی بخاطر داستانی که برام تعریف کرد ... خیلی تاثیر گذار بود ...
من خوشبختانه تحت مراقبت مشاور و روانپزشک هستم و از هفته بعد میرم جلسات روانکاوی
امیدوارم حالم بهتر بشه ، هم حال من و هم حال همه کسانی که در شرایط مشابه قرار دارند
درسته بلاخره بعد سه سال من تصمیم گرفتم و خوشحالم که بلاخره این زندگی ( اگه بشه اسمشو گذاشت زندگی ) تمام شد . خوشحالم که آزادانه می تونم بخندم بدون این که طرف مقابلم را عبوس ببینم ... امیدوارم بتونم یه روز اون سابینای سابق بشم ...
دوستان خیلی خوشحالم که برام پست می زنید. همدردیتون خیلی آرامش بخش هست و نکاتی که متذکر می شید. درسته من نباید زندگیمو بر پایه حرف مردم بنا کنم . ممنون از نادیا که تجربه شو در اختیارم گذاشت هر چند پست های ایشون را می خوندم قبلا و تا حدودی باخبر بودم از ظلم هایی که بر ایشون گذشته. امیدوارم یه روز بیام همدردی و اینبار از موفقیت ها و شادی هام بگم. دقیقا دوساله که اینجا هستم و خیلی چیزها یاد گرفتم . از همه تون ممنونم و منتظر پست های زیباتون هستم
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
سابینای عزیزم سلام. یک ماهی میشه هیچی توی تالار ننوشتم الان که پستت رو دیدم دارم فقط به خاطر تو مینویسم.
تنها نیستی منم شرایط تو رو دارم ، منم دختری بودم که همه با دیده احترام بهش نگاه میکردن اما حالا سرخورده شده. به طور کامل درکت میکنم و میدونم چی میکشی. شاید تفاوت من با شما اینه که خیلی از دست طرف مقابلم عصبانی هستم چون جلوی همه تیرهای من رو که واسه نجات و بهبود این زندگی پرتاب کردم رو گرفت و همه ش به سنگ خورد، به همون بهانه ای که خودت گفتی (میخوام با کس دیگه ای ازدواج کنم)!!!!!!!!
من دیگه به خوشبختی خودم فکر نمیکنم و منتظرم ببینم این عدالت خدا کجاست که آبروی یه دختر با بالهوسی یه به ظاهر مرد فوت هوا میشه. مردی که خودش با پای شکسته خودش اومده خواستگاری و حالا زده زیر همه چی.
بی خیال، بعضی مردا باید ثابت بکنن که لیاقت زن خوب و زندگی خوب رو ندارن.اونا باید با دخترای همه کاره ای مثل خودشون زندگی کنن.
ببخش عزیزم اومده بودم که تو رو آروم کنم ولی دردای خودم رو گفتم:316:
از خدا میخوام آنچه لیاقتت هست نصیبت بشه نه یه بی لیاقت.امیدوارم جواب تلاشهامونو خدا بهمون بده این آدمای مقابل من و تو که ندیدن تلاش ما رو:302:
دیشب توی مراسم دهه اول محرم بق کرده بودم به جای گریه.................
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
عزیزم
نمیتونم بگم درکت میکنم ون هیچ کس نمیتونه خودشو جای تک تک ثانیه هایی که زجر میکشی بزاره و بگه میفهممت.اما مثل همه بچه ها با احساست همدردی میکنم و روشنی رو واست ارزو میکنم
همه ادما تو زندگیشون با ناکامی هایی رو به رو میشن با شکست با سردرگمی ....فکر نمیکنم کسی باشه که زندگیش بدون هیچ التهاب و تشنجی بگذره...
پس همه ما تو این موضوع مشترکیم حالا یکی بیشتر یکی کمتر که اونم دلایل خودشو داره.
اما فرق ما ادما با هم در نحوه کنار اومدن و حل مسائلیه که واسمون پیش میاد.
خودت از قدیمیای این سایتی و میدونی هزاران هزار زن اسیب دیده و مواجه با مسئله طلاق فقط تو این تالار اومدنو رفتن
واسه داشتن انچه لیاقتمونه نباید منتظر معجزه بود باید بخوای باید یا علی بگی
باید اول از همه شرایطی که واستپیش اومده رو قبول کنی من سابینام و این زندگی منه
باید کلامتو از منفی گویی و به اصطلاح چه کنم چه کنم پاک کنی گفتن حتی گریه هم نمی کنم ... همه جا سیاهی می بینم ... یک تاریکی مطلق که زندگی من را فرا گرفته ... هی میگویم حق من این نبود ... این نبود بزارکنار
منطقی باش محکم باش و شرایطی که لایقشی واسه خودت بساز
پله پله جلو برو واسه آیندت با طلاق غول نساز محکم باش و امیدوار
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
خیلی ممنون از دوستان خوبم بابت همدردیتون
اینهمه تشکر که زیر موضوع من زده شده خود نشانی از این است که دوستان چقدر حساسیت نشان دادند به موقعیت من و همدلی خودشون را نشون دادند
راستش ترس های زیادی داشتم و دارم ، ترس از این که دوباره نتونم ازدواج کنم و بچه دار بشم ، ترس از این که حتی اگر بتونم باز با مشکلات بزرگی دست و پنجه نرم کنم ، ترس از قضاوت ترس از جامعه . ولی دوست دارم بگم که این ترس هام کمرنگ تر شده. در واقع در کنار این ترس ها امیدهایی هم جوانه زدند.
زندگی با یک فرد افسرده مرگ تدریجی رویاهاست ، این حرفی بود که دکتر شیری در جواب به ایمیل من داد. با دکتر هلاکویی تماس گرفتم . در واقع به هر دری زده بودم و فکر می کنم تصمیم درستی گرفتم. در واقع اطمینان دارم از تصمیمم. و حالا وقتشه که تبعات این تصمیم را بپذیرم و روز به روز کمرنگ تر و کمرنگ ترش کنم . تحت مشاوره و رواندرمانی هستم. هفته ای یک بار. چون نیاز داشتم و فکر می کنم در این روزها خیلی کمکم می کنه. با دوستانم وقت می گذرونم و این چهار روز عذاداری را سعی خواهم کرد طبق گفته استادم خوب فکر کنم راجع به زندگیم و در واقع عمیقا بفهمم از زندگی چی می خوام و سعی کنم دهه سی زندگیم را با کمترین اشتباه و بیشترین موفقیت سپری کنم.
مرگ تدریجی رویاها را من با چشم خودم دیدم. وقتی با یک فرد افسرده با هیجان راجع به پروژه ای، موفقیتی، تصمیمی حرف می زنید جوابی نداره به جز حرفهای ناامید کننده و ایجاد ترمزهای روانی و یا سکوت. سه سال مدام تحت این پاسخ ها قرار گرفتن شخصیت ذاتا تلاشگر و امیدوار منو تحت تاثیر قرار داده . ولی حالا که ایشون از زندگی من دور شده بعضا احساس می کنم دوباره دوست دارم برنامه بریزم. تلاش کنم. بلند پروازی کنم حتی و تخیل کنم به امید فردایی بهتر و این بار با تجربه ای بیشتر. درسته این جوانه های امید هنوز خیلی کوچیکند و کمتر ظاهر میشند ولی حضورشون را احساس می کنم. من قهرمان زندگی خودم هستم و باید این زندگی را راس و ریس کنم و نجات بدم. باید از هر فرصتی برای ایجاد شادی و نشاط از دست رفته استفاده کنم .
در واقع الان افکار ناامید کننده دارم ، ترمزهای روانی زیاد دارم ولی واقعیتش از ته دل یه نور امیدی و یه خوشحالی کم سویی هم دارم که مجبور نیستم با یک آدمی که رویاهامو یکی یکی داشت از بین می برد زندگی کنم. احساس پرنده ای را دارم که از یک قفس آزاد شده. درسته هنوز زوده که بتونه پرواز کنه و بلند پروازی کنه ولی پرنده هنوز هم پرنده هست . بازم برام بنویسید. دوست دارم بشنوم و خودم را در جمع دوستان همدردی احساس کنم .
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
سلام سابینا جان:72:
نمی دونم قبلا واست نوشتم یا نه ولی همیشه تاپیکاتو دنبال میکردم. حتی وقتایی که یه مدت طولانی نمی اومدم همدردی بعدش میرفتم سرچ میکردم ببینم ازت خبر جدیدی شده یا نه.
واقعا بهت تبریک میگم بخاطر تصمیمی که گرفتی.چون خودت به این رسیدی که :
نقل قول:
مرگ تدریجی رویاها را من با چشم خودم دیدم. وقتی با یک فرد افسرده با هیجان راجع به پروژه ای، موفقیتی، تصمیمی حرف می زنید جوابی نداره به جز حرفهای ناامید کننده و ایجاد ترمزهای روانی و یا سکوت.
بخاطر تولد جرقه رویاهات و آرزوهات واقعا خوشحالم و امیدوارم هر چه سریع تر به آرامش واقعی برسی و اسوه ای بشی واسه زنان و دخترانی که زندگی های مشابه داشتند.
روزهای زیبایی رو واست آرزو میکنم:72::43:
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
دوستان عزیزم
وقتی بحث طلاق پیش میاد مهریه چیزی میشه که روش بحث میشه به عنوان مسئله ای که نه کسی داده نه گرفته
خانواده من مصر بودن که من مهریه بگیرم و منم بهشون گفتم که توافق کنند سر یه مبلغی و قضیه به دادگاه کشیده نشه . مهریه من 200 تا سکه بود که خانواده ایشون با توجه به وضع مالی عالیشون به راحتی می تونستند پرداخت کنند ولی پیشنهاد اونها این شد که هر چی کادو و طلا و ... دارم دست من بمونه و تنها دارایی ایشون که ماشین پراید هست و 10 میلیون پول به من داده بشه که برادر من موافقت نکردن.
سر این قضیه وکیل گرفته شد و تا حکم مهریه رفت در منزل ایشون ایشون دیروز به من زنگ زدند و فحاشی بسیار شدید و در حد اینکه گفتند وقتی تو با من عقد کردی باکره نبودی که دروغ محض بود و خودشون هم میدونن که بودم . خلاصه بحث به دعوا کشیده شد و جدال بین خانواده ها و من و ایشون.
من از دیروز تا الان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که زندگی و آرامش من بسیار مهم تر از اینه که من دو سال تو دادگاه ها بدوم و آخرش با توجه به اینکه ایشون چیزی به نامش نیست ماهی یه نیم سکه بگیرم یا نگیرم . زندان هم که برداشتن و ...
تازه من اهدافی دارم که اینطوری خیلی وضعیتم معلقه و نمیتونم تمرکز کنم و به خودسازی و دنبال کردن هدف خودم بپردازم .
امروز با یکی از دوستانم که فرد بسیار عاقلی هست و تجربه ای مشابه داشته صحبت می کردم و با پدر ایشون که فرد بسیار عاقل و با شخصیتی هست . البته فامیل محسوب میشن نه دوست. خلاصه اونها هم گفته های منو تایید کردن و درک کردن که معلق بودن وضعیت من بدتر میکنه اوضاع را و مشاور هم همین را بهم گفت که به همین مبلغ که حدود سی میلیون میشه راضی باش و تمومش کن.
من امروز یه کار سرخود کردم و با توجه به این که سی سالم هست این رو حق خودم دونستم که برای زندگیم تصمیم بگیرم
به ایشون زنگ زدم و البته محکم کاری کردم و تمهیداتی چیدم که کسی نفهمه من به ایشون زنگ زدم . قرار شد ایشون 20 تا سکه و تا دو سال ماهی 500 تومن به من بده. بقیه کارهایی رو هم کرده به خدا می سپارم . می خواستم نظر شما رو هم بدونم
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
معلق بودن وضعیت من بدتر میکنه اوضاع را و مشاور هم همین را بهم گفت که به همین مبلغ که حدود سی میلیون میشه راضی باش و تمومش کن.
از مسائل حقوقی این قضیه درست مطلع نیستم،اما با توجه به اینکه داستان مهریه در جامعه ما بسیار تکراری شده و تو هر خانواده ای جداقل در موردش گفته و شنیده شده،من هم مستثنی نیستم و میدونم و دیدم که قسط بندی میکنن.بعد از یه مدت اقا میتونه اعتراض بزنه که زیاده و نمیتونم،بعد باید 2 ماه 1 بار رو یکنید 4 ماه یک بار که اصلا عقلانی نیست یا به کل بی خیال بشید.چون معمولا دادگاه به نفع اقایوون که درامد کم دارند،رای میده.
پس هر چه زود تر بهتر و دراین تصمیمتون شک نکنید:305:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
تا دو سال ماهی 500 تومن به من بده.
این مورد رو فکر نکنم بتونید به صورت قانونی و قابل استناد ازش بخواهید و مجبورید بین خودتون یک توافق غیر رسمی داشته باشید(مثلا پیش پیش چک بیگیرید کل 2 سال رو..)که مطمئن بعد از یک مدت که آب ها از آسیاب افتاد،از پرداختش طفره خواهد رفت.چک هم که الان خیلی بی اعتبار هست و به کلی سخت میشه پیگیریش.به نظر من بهتره به مبلغ 30 میلیون یا تعداد سکه ها اضافه کنید،بعد اون رو داخل بانک یا طلا یا .... سرمایه کنید تا بعدا پشتیبانه مالی داشته باشید یا بتونید از سودش (تا 23 درصد هم میتونید سود بگیرید) به عنوان در آمد استفاده کنید.
به هر حال امیدوارم موفق باشید و آینده روشنی در انتظارتون باشه.:72:
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
عزیزم من نمی خواهم بگویم متاسفم برای این تلاش هایت و یا حتی نمی توانم بپذیرم که چون پایانی بوده که خواسته تو نبوده پس حتما انتخابت اشنباه بوده.
خوشحالم که تلاش کردی برای ساختن و با خیالی راحت از اینکه انچه در توان داشتی رو کرده ای این رابطه را تمام می کنی.
یادت باشد خودت را بد و خوب و یا حتی انتخابت را بد و خوب نکن. تو در زمان انتخابت به اندازه آگاهیت تصمیم درستی گرفتی و باز هم به مرور زمان در هر مرحله با بالا رفتن آگاهی هایت باز تصمیم گرفتی و الان هم باز انتخاب می کنی. سابینایی که من اکنون می بینم همیشه سعی کرده تمام گزینه ها را برای بهترین انتخاب برود و چنین انسانی هیچ وقت شکست نمی خورد.
امیدوارم همیشه سر بلند باشی.
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
کاش به طلاق نمی رسید
ولی حالا که رسید...
توافق بهترین راهه... حیف عمـــــــــر جوونیت که پای دادگاه و جر و بحث حرروم شه!
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
چون وضع مالی خانوادش خوبه اگه ببینند کار داره بیخ پیدا میکنه مهرتو کامل میدن یا بیشتر گیرتون میاد. الان وقت شل آمدن نیست.محکم وایستید و از حقتون دفاع کنید. شاید خدایی نکرده شما دیگه ازدواج نکنید و با این پول باید همیشه اموراتتون را بگذرونید-به هر حال بهتره اصلا کوتاه نیاید که اونم با زن بعدیش همین کار را بکنه:310:
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
سلام سابینا جان
چون ایشون در حق شما بی انصافی و نامردی کرده و موضوع فقط عدم تفاهم که دو طرف به این نتیجه رسیده باشند نیست به نظر من هم بهتره ایشون کمی اذیت بشه حتی اگه شما از نظر مالی خیلی هم وضعتون عالی باشه
ایشون وقتی علاقه ای به شروع زندگی نداشت نباید شروع میکرد حالا که شروع کرده باید غرامتش رو بده
شما خیلی خونسرد باش به هرحال چون ایشون تمایلی به ادامه نداره پس این قضیه تمام شده هست اگه هم احیانا بره دنبال زندگیش و با کس دیگه ازدواج کنه که فکر نکنم هیچ زن عاقلی با مردی که هنوز تکلیف زندگی قبلیش مشخص نشده ازدواج کنه که شما حق طلاق رو هم علاوه بر مهریه پیدا میکنی
کاری کن دیگه با شما تماس نگیره
هر موقع تماس گرفت بگو فقط با وکیلم صحبت کن
200 سکه که خیلی زیاد نیست ولی اگه خواستی همون 120 سکه که عندالمطالبه شده رو طلب کن و بقیه رو بی خیال بشو
راستش من شخصا احساس میکنم آدم نباید در برابر کسی که عمدا به آدم ظلم میکنه کوتاه بیاد
هر وقت تماس گرفت به حرفش گوش نکن
اگه سر خود به تفاهم عجولانه برسی یادت باشه که الان ایشون اعصابت رو خرد میکنه بعدش باید جواب خانوادت رو بدی که چرا سر خود تصمیم گرفتی که در اون حالت هم به آرامش نرسیدی و به نحو دیگه ای اعصابت خرد میشه
اگه اعصابت میکشه و توانش رو داری از حقت نگذر
ایشون توان پرداخت داره و از طرفی خانوادش هم آبرو دار هستند پس احتمال اینکه کار ناشایستی بکنن کم هست
مجبور هستند قضیه رو درست کنن
اگه به پول مهریه اعتقاد نداری همه اش رو صدقه بده ولی نذار ظالم قصر در بره
اینا نظرات من هست ولی اگه کشش نداری میتونی خانوادت رو راضی کنی و با رضایت اونا به تفاهم برسی چون از این به بعد به خانوادت خیلی نیاز داری پس باید راضی باشن
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
صد در صد که نه بلکه هزار درصد با حرفای فکور موافقم
گذشت باید تو قلبت باشه تا خودت عذاب نکشی
ولی از حقت نباید بگذری این پول در ادامه خیلی کمکت می کنه
نباید راحت ازش بگذری
براتون آرزوی خوشبختی دارم
شما خیلی عاقل و قوی هستین و در عین حال بزرگوار
ولی گاهیم لازمه ادم وایسه و حقشو بگیره
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
سلام سابینا خانم،
اتفاقی وارد این تاپیک شدم و باهاتون آشنا شده و تقریبا اکثر تاپیکهاتون رو خوندم. با خوندن مطالبتون دلم برای همسرم سوخت و براش گریه کردم. کاش اینقدر زندگی ها رو پیچیده نمیکردیم و وقتی نشانی از علاقه نبود با هزارجور حرفهای به ظاهر قشنگ و تکراری و دلخوشکنک مشاوره ای، همدیگه رو اذیت نمیکردیم.
لطفا محمد رو ببخش باهاش کنار بیا. تاوان سه سالی که از زندگیت رفته، سختی هایی که کشیدی، اروزهایی که از دست رفتند، روح شادابی که به سیاهی کشیده،... همه اینها رو من میفهمم ولی همه اش تقصیر محمد نبوده. تقصیر او اینه که بدون اینکه بهت دل ببنده وارد زندگیت شده و بعد دیگه اسیر باقی مونده. که البته این تقصیر کمی نیست که حتما باید تاوانش را بدهد و علاوه بر اون تاوان سختی هایی که با ادامه دادنش بهت تحمیل کرده که من بعید میدونم با پول قابل پرداخت باشه. ولی این جامعه، خانواده اش، مشاورهایی که استفاده کردی و اصول مسخره ای که این مشاورها بهش پایبند هستند،... و خودت، همه مقصر بودند. قبول کن که او هم از این زندگی لذتی نبرده.
اما در مورد مهریه، شاید خودت تنها کسی باشی که بتونه تصمیم درست بگیره ولی من که از دور دارم نگاه میکنم، اگه وضع مالی خانواده اش خوبه به کمتر از 100 سکه رضایت نده.
برات ارزو میکنم دوباره سرپا بشی و روزهای خیلی خوبی در پیش داشته باشی.
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
سلام.
سابینا جان عذر میخوام که توی تاپیک شما این مطلب رو مینویسم. من نمیدونم دوستی که پیشنهاد میکنه سابینا نامزدش رو ببخشه یا احساس امثال ماهارو درک نمیکنه یا من انقد بزرگ نشدم که درک کنم شما چی میگین.
اینکه میفرمایید تنها[color=#FF1493] تقصیر این آقا اینه که بدون اینکه بهت دل ببنده اومده توی زندگیت یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مگه آبرو و زندگی یه دختر بیگناه این وسط چیه که اسیر این به اصطلاح آدما بشن؟ منم آخرش مجبور میشم با وجود وضع مالی خوب اونا توافق کنم با یه مبلغ ناچیز. ولی آیا حق من پوله که با گرفتنش بشه عقده هام رو خالی کنم؟ عقده هایی که بر اساس تلاش یه طرف و یک ساله من ایجاد شده و تبدیلم کرده به یه آدم پرخاشگر و تلخ که حوصله خودمم ندارم. کی حال و روز ما رو درک میکنه؟ من که ازش نمیگذرم و تا روز مردنم چشم میدوزم به اینکه خدا حقم رو بگیره.
خدایا حرفامو میشنوی یا دارم دلمو خوش میکنم.اگه تو جای حق نشستی پس کو حق من:302:
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
آروم باش مریم جان
بعد یه مدت از همه این احساسات تخلیه میشی و فقط دوست داری زندگیتو بسازی ... همین!
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
سابینای عزیز من از قانون مهریه و این چیزا خبر ندارم.ولی اگه ممکنه و قانون اجازه می ده یه وکالتی به پدر یا برادر یا وکیل بدی و خودت اصلا درگیر نشی تا اعصابت به هم نریزه .من نظرم اینه که اگه راهی هست که تو اذیت نشی مهرتو بگیر.چون ممکنه بعدها از درون از خودت ناراضی باشی که نتونستی حقتو بگیری و سرخورده بشی
دیگه با اون آقا ارتباط نداشته باش.اصلا و ابدا:300:
همه اینا به خودت و روحیت برمی گرده اگه میبینی آسیب می بینی ارزششو داره که بگذری به شرطی که مطمئن باشی در آینده از کارت پشیمان نخواهی شد.
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
سلام سبینای عزیز
به جرعت میتونم بگم که کاملاً درکت میکنم چون تو وضعیتی شبیه خودت هستم ..
منم سه سال و نیم برای زندگی تلاش کردم که پوچ و توخالی بود و من نمیدونستم !!
شوهرم هنوز عاشق زن اولش هست و با یه زن دیگه رابطه داره و منم که فقط این وسط زن شناسنامه ای بودم ... نمی دونم که باید کودومو درست میکردم عشق زن اول یا رابطه با یه هرزه یا خودم که فقط یه اسم بودم تو شناسنامه این آقا ؟؟؟؟؟
منم الان بعد از اینکه شوهرم با پیشنهاد طلاق توافقی خیلی سریعتر از اون چیزی که فکرشو میکردم موافقت کرد افتادم تو جریان طلاق
اول خودم میخواستم زود تموم بشه ... ولی خانوادم اصلاً موافق نبودن و همه بدون استثنا می گفتن باید مهرتو بزاری اجرا...
حتی بعد از اینکه خواهرام رفتن خونه دایی این آقا اونا هم گفته بودن که اصلاً اینجوری راحت نزارین که جدا شن حتماً طلب مهریه کنین تا عذاب بکشه تا با کس دیگه ای جرعت نکنه دوباره اینجوری بازی کنه...
منم الان مهرم و گذاشتم اجرا و دنبال توقیف کردن اموالشم ... خیلی سخته واسه منی که هیچ وقت تا این سن پام حتی یکبارم به دادگاه و کلانتری و اینجور جاها باز نشده بود ...
هر روز که میرم دادگاه از خودم میپرسم چرا ... یعنی واقعاً حق من این بود ؟؟؟؟
از یه طرف جریان مهریه خیلی دردسر داره پیگیری مدام میخواد تا حدودی هزینه بر هست بدتر از همه محیط دادگاه که واقعاً قابل تحمل نیست
ولی از یه طرف هم میگم اگه ببخشم یه روز پشیمون میشم نه به خاطر جنبه مالیش نه اصلاً بخاطر اینکه تو این 3 سال و نیم فقط من زجر کشیدم اون همه چیزم و ازم گرفت همه آرزوهای که داشتم همه اون رویاهای که واسه خودم میدیدم
معلوم نیست بعد طلاق چی سرم بیاد معلوم نیست دوباره ازدواجی در کار باشه یا به قول خودت سابینا جون بتونیم روزی مادر بشیم یا نه از همین الان پیامداشو دارم میبینم افسردگی پشیمونی این کلمه لعنتی "چرا "که همیشه تو سرم کوبیده میشه ..
من موندمو یه نمره تجدیدی تو کارنامم با یه عالمه دردو رنج و نارحتی با یه آینده تار ...
پس بزار با این اوصاف اونم زجر بکشه انوم یکم بترسه تا جرعت نکنه با نفر سوم اینکارو بکنه...
ما اومدیم دوباره سر خط ... چی بنویسیم به نظرت سابینا جون ؟؟؟؟
" سخت است ولی چون میگزرد غمی نیست "
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
دوستان گلم
من با راهنمایی مشاورم و فکر خودم و تصمیم خودم رو همون یک چهارم به توضیحی که دادم توافق کردم و الان منتظرم که به زودی مراحل قانونی طی بشه و از این زندگی بیرون بیام.
ناراحتم؟ بعلی، احساساتی میشم؟ بعلی ، عصبی میشم؟ بعلی
از ته دل از تصمیمی که گرفتم ناراحتم ؟ خیر
فکر می کنم تصمیم درستی گرفتم چون روز به روز حالم بهتر میشه و امید به زندگیم میره بالا، دیگه اون سیاهی که میدیدم نمی بینم و احساس آرامش خاصی دارم. خوشبختانه محمد و خانواده ش این اواخر چند تا حرکت کردند که واقعا مطمئن شدم که شناخت من از اونها درست و واقعی بوده و اصولا جدایی از این فرد یکی از بهترین و درست ترین تصمیمات زندگیم بوده.
آیا کینه ای به دل دارم؟ بعضا آره و بعضا نه، نمی تونم ببخشمش ولی تنفر و خشم رو هم زیاد با خودم حمل نمی کنم، بیشتر به زندگی جدیدی دارم میاندیشم که میخوام شروع کنم .
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
آفرین.بهینه ترین راه(نه لزوما بهترین!!) انتخاب کردی.سعی کن کمتر دیگه به گذشته فکر کنی گرچه میدونم خیلی سخته و شاید بعضی وقت ها نشه که فکر نکرد! اما الان آرامش برات بهترین هدیه است.سعی کن بدستش بیاری
در ضمن دیگه به تصمیمت شک نکن و درموردش فکر نکن.ارامشتون بهم میزنه
موفق باشی
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
دوستان عزیز
اومدم یه خبرهایی در مورد خودم بگم، فکر کنم تاپیک من توی این تالار از پیچیده ترین و سخت ترین تاپیک ها بوده و الان دو سال هست که من اینجام . توی این مدت خیلی چیزها از تالار یاد گرفتم. با بعضی از خط مشی هاش موافق بودم و با برخی مخالف که اصولا طبیعی هست ولی بسیار سودمند بوده برام. الان قرار شده توافق فردا امضا بشه و اگر کارها درست پیش بره تا دو هفته من جدا میشم. دوستای گلم که از اول منو همراهی کردین خیلی ممنونم. دوست دارم پایان کار رو و روزی که جدا شدم و حتی زندگی بعد از طلاقمو هم اینجا بنویسم که تاپیکم جزو تاپیک های به نتیجه رسیده باشه.
واقعیتش الان فکر می کنم کاش زودتر جدا میشدم و اینقدر خودمو اذیت نمی کردم از طرفی با تلاش برای زندگیم الان هیچ افسوسی نمی خورم که کاش بیشتر تلاش می کردم . البته الان که ارزیابی می کنم فکر می کنم همه اون کارا رو با صبر و آرامش بیشتر و سعه صدر بیشتری می شد انجام بدم ولی خوب به هر حال فکر نمی کنم که در نتیجه کار تغییر زیادی حاصل میشد فقط خودم انقدر حرص نمی خوردم :311:
من الان تحت مشاوره و رواندرمانی هستم که مشاورم رو هم در سایت معرفی کردم که دوساله می شناسمشون و بسیار راضی هستم باز اینجا میارم که اگر کسی همشهری من بود در صورت تمایل ازش استفاده کنه چون خیلی ها به من ایمیل میدن که مشاورت کی بوده
مرکز مشاوره یاوران رشد - خانوم بشارت
به هر حال دعا کنید که هر چه زودتر تموم بشه و دفتر این سه سال و نیم بلاتکلیفی و درد و رنج بسته بشه
احساس خاصی دارم مثل اینکه یکی از سخت ترین مراحل زندگیمو پشت سر گذاشتم و بعد این چیزی به زندگی بدهکار نیستم . احساسی مثل رهایی از یه بار سنگین. خوشحال نیستم ولی ناراحت هم نیستم . درمورد حرف مردم که همیشه می ترسیدم انگار مواجهه شدن با خطری که فکر می کنی خطر هست راحت تر از اینه که هی بشینی درموردش فکر کنی چون خیلی وقتها می بینی که اصولا خطری نبوده .
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
نقل قول:
درمورد حرف مردم که همیشه می ترسیدم انگار مواجهه شدن با خطری که فکر می کنی خطر هست راحت تر از اینه که هی بشینی درموردش فکر کنی چون خیلی وقتها می بینی که اصولا خطری نبوده .
:104::104::104::104::104:
نگران هیچی نباش
همه چیز بستگی به خودت داره
هم میتونی مثل بعضا یه گوشه بشینیو زانوی غم بغل کنیو افسرده بشی
هم میتونی یکی بشی مثل من
امیدوار
شاد
سرزنده
بمب خنده و شادی
کوشا و موفق
تمام تجربیاتتم پله کن که ازشون بالا بری
یاحق
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
سلام سابيناي عزيزم
من در جريان مشكلات نيستم چون تازه عضو شدم اما برات آرزوي آرامش ميكنم دوستم :323:
ميشه لينك تاپيكاي قبليتو بدي؟
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
"در حد اینکه گفتند وقتی تو با من عقد کردی باکره نبودی که دروغ محض بود و خودشون هم میدونن که بودم . "
دوست گلم سابینای عزیز این موضوعی است که با وجود اینکه من 27 ساله هستم و گواهی پزشکی قانونی دستم بود. همسرم از آن کپی گرفته بود و به تمام اعضای خانواده اش (خواهر ها و مادرش) نشان داده بود. ادعا می کرد که من باکره نیستم. این تنها مشکل تو نیست. مشکل من و تمامی دخترانی است که دوران عقد می خواهند طلاق بگیرند...
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
دوستای گلم که از اول منو همراهی کردین خیلی ممنونم. دوست دارم پایان کار رو و روزی که جدا شدم و حتی زندگی بعد از طلاقمو هم اینجا بنویسم که تاپیکم جزو تاپیک های به نتیجه رسیده باشه.
آفرین سابینا، :104:
این خیلی عالیه که تجربیات رو چه تلخ چه شیرین برای سایر عزیزان به اشتراک میذاری.
مطمئن باش این تجربیات که هزینه زیادی برات داشته ، بدرد خیلی از افراد خواهد خورد.
متشکرم
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
سلام دوستان و عزیزان همدردی
فردا میرم آزمایش خون بدم. امروز رفتم دادگاه و دیدمش، خیلی استرس داشتم که نبینمش ولی باور کنید در دادگاه آرامش خاصی داشتم یه حس رهایی و سبکی ... مادرم تعجب می کرد از آرامش من ! گفتم که بعضی از تصور ها ترسناک تر از واقعیت هستند
دوستان من حالم خوب نبود ... استرس و اضطراب در حد بیماری کشونده بود که ده روز پیش وقتی استحمام می کردم احساس کردم نفسم گرفت و حالم بدشد ، اولین بار بود که این اتفاق برام می افتاد ... اونروز به خودم اومدم ... دیدم هیچ چیزی تو زندگی ارزش نداره که سلامتی آدمو از آدم بگیره ... تا صبح نمی خوابیدم ... بعضا تا ساعت 8 صبح بیدار بودم تا 4 عصر می خوابیدم ... اونروز به خودم گفتم سابینا به خودت بیا و بس کن مرثیه خوانی را ... وضعیتم را پذیرفتم بعله من در ازدواج شکست خوردم دوبار حتی صد بار... ولی خیلی جاها تو زندگی موفق بودم ... پس من زندگیمو نباختم!
بعله من مطلقه هستم ولی سالم هستم، مادرم را دارم ، برادرهامو دارم برادرزاده ها و دایی های مهربونم ! خدایا شکرت
هستم که هستم ! اعوضش کلی تجربه مفید دارم .. عوضش قبلا ها فکر میکردم از دماغ فیل افتادم الان ملایم تر و متواضع تر و واقع بین ترشدم :311: اصلا خدا این بنده شو فرستاده بود منو ادب کنه دست گلش درد نکنه :311:
شعار نمیدم با عمق وجود میگم
ممنونم از خودم :46: که این سه سال و نیم تمام تلاشم را کردم و آخر شجاعتش را داشتم که خودم را نجات بدم !
ممنونم که حتی تو این لحظه های بحرانی میتونم سالم فکر کنم و تعادل ایجاد کنم در خودم !
وقت خوابم را منظم کردم ، به خودم ارامش میدم ، مشاور عزیزم بهم تمرینهای مدیتیشن داده قبل از خواب، کتاب " از حال بد به حال خوب " را می خونم و تمرین هاشو انجام میدم ، شناخت درمانی برای افسردگی هستش انصافا بسیار مفید هست، در کنار اون مطالعه آثار کلاسیک ادبیات رو ادامه میدم که از خیلی وقت پیش شروع کرده بودم ، و یه خبر بامزه و جالب که جور شد که برای بچه ها زبان تدریس می کنم خیلی ساعت های زیبا و شادی هست ، بودن با بچه ها و تعامل با اونها
از آینده هم که کسی خبر نداره داره؟ من تلاشم را میکنم ، حواسم را جمع می کنم، بقیه اش به دست سرنوشت!
باز هم میام و مینویسم و به همراهیتون نیاز دارم ، ممنون از پست های قشنگتون، حواستون به من باشه! دوستتون دارم
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
آفــــــــــــــــــرِِِِ ِِِِِِِِِِِِِِیــــــــــ ــــــــــن و هزاران آفرین و احسنت از من نثارت باد
:104::104::104::104:
:104::104::104::104::104:
:104::104::104::104::104::104:
:104::104::104::104::104::104::104:
چقدر انرژی در این پستت نهفته . چقدر خوشحالم که اون دید حیثیت بینی نسبت به جدایی را کنار گذاشتی .
چقدر عالیه که داشته هاتو می بینی . چقدر خوبه که سلامتت را دیدی ، چقدر عالیه که درسهای مفید این وضعیت و این دو شکست و ایت سه سال را دیدی
چقدر خوبه که مثبت اندیشی پیشه کرده ای . چقدر خوبه که احساس رضایت از زندگی را مهمان دلت کرده ای و چه عالی که وجدانت راحته و قدر تلاشهاتو می دونی و به دید مثبت بهش نگاه می کنی .
سابینا از ته ته دلم برات خوشحالم و خیلی لذت بردم از این پستت .
خدا غرق در شور و شعور و شعف بیش از اینها کند ترا :323:
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
khosh be halet Sabina
fagaht hamin
-
RE: پایان سه سال تلخی بی پایان ، بلاخره تمام شد
سلام عزیزم کاش من هم حداقل به مرحله ای که تو توش هستی می رسیدم خسته شدم از این زندگی
نگو، خوش بحالت که بچه نداری طفلک پسر من که یا باید بشه بچه طلاق یا پسر ی بابای خیانتکارو...