من اون رو مثل برادرم دوستش دارم، چرا عاشق یک پسر شدم؟!
سلام..من محمدامین هستیم وسوم راهنماییم...توروخداهرکی که میتونه کمکم کنه..به خدادیگه نمیدونم بایدچیکارکنم؟؟؟من پارسال که دوم بودم یه پسری تازه واردمدرسه مون شده بودوهمکلاسی بودیم..ازش نه خوشم میومدنه بدم میومدیه حس کاملابی تفاوت..شایدهم به خاطراینکه شبیه دخترهام هم ازلحاظ صداوقیافه مسخره م میکردازش بدم میومد..خلاصه مثل دوتاهمکلاسی معمولی بودیم..تااینکه مدرسه هاتعطیل شد.تابستون ومن اصلااین روبه کلی ازیادبردم..تااینکه امسال اول مهرکه دیدمش احساس کردم خیلی دوستش دارم مثل برادرنداشته...براش نامه نوشتم که خیلی دوستت دارم وتورومثل برادرم میدونم ....نامه دوم رودادم که نمیتونم فراموشت کنم بگوچی کارکنم که جواب نداد...من دوست های صمیمی خیلی دارم ولی نسبت به هیچ کدومشون هیچ حسی ندارم ولی حالانمیدونم چراعاشق پسری شدم که خیلی هم باهم صمیمی نبودیم؟؟؟این روهم بگم که من تااین ماجراهیچ حس خاصی نه به دخترهاداشتم نه پسرها..شایدمیشه گفت اولین عشق..این روهم میدونم که اون ازمن متنفرنیست مثلاپارسال توی امتحانات تقلب میرسوندیاتودرس هاکمکم میکردیاهرکی توحیاط باهام دعواش میشداون سریع میرفت وطرف رومیزد!!!امانمیدونم چراازوقتی بهش نامه دادم بامن انگارقهرکرده وسرسنگین شده؟؟؟کمکم کنیدمن اون رومثل برادرم خیلی دوستش دارم والبته اصلااهل اون چیزهانیستم وحتی اجازه فکرکردنش روبه خودم نخواهم دادواین دوست داشتن پاک پاکه وازطرفی یه چیزی مثل موریانه توفکرم رخنه کرده که چراعاشق یک پسرشدم؟؟؟کمکم کنید..ممنون.:302:
RE: من اون رو مثل برادرم دوستش دارم، چرا عاشق یک پسر شدم؟!
سلام،
به تالار همدردی خوش آمدی.
جهت اطلاع: من عنوان تاپیکت رو تغییر دادم تا برای سایر اعضا مشخص تر باشد.
بهت پیشنهاد می دهم این تاپیکها رو مطالعه کنی:
http://www.hamdardi.net/thread-16906.html
http://www.hamdardi.net/thread-19076.html
http://www.hamdardi.net/thread-104-post-443.html#pid443
http://www.hamdardi.net/thread-17389.html
اگر جستجو کنی باز هم پیدا می کنی.
البته دوستان هم در اینجا کمکت خواهند کرد.
شاد باشی.
RE: من اون رو مثل برادرم دوستش دارم، چرا عاشق یک پسر شدم؟!
محمدامین گرامی
به تالار همدردی خوش آمدی
پسر خوب و عزیز
خوشحالیم که راه مشاوره را در پیش گرفتی . و باز هم خوشحالیم که همدردی را انتخاب کرده ای .
این احساسات مربوط به شرایط سنی شما و دوران بلوغ هست ، فقط نیازه بهش بی توجه باشی . اگه بهش بها بدی و بزرگش کنی تمام احساساتت را درگیر خواهد کرد و به درس و روح و روان و حتی اخلاقیاتت لطمه خواهد زد و ممکنه در ادامه به انحراف بکشاندت . لذا این احساسات را باید کنترل کرد .
توجه به هرچیزی به صورت افراطی و درگیر کردن ذهن و روح و روان با آن ، اشکال دارد و باعث آسیب به آدم می شود و اگر می شنوی که اینجور عاشقی گناه محسوب میشه به خاطر همین ضررهاشه . یعنی کلاً هرچیزی که بهش میگن گناه یعنی آنچیزی که ضرر به ما می زند و آسیب به ما می رساند .
لذا اینکه حس خوبی نسبت به این حالت خودت نداری و احساس می کنی ممکنه گناه باشه . این ندای عقل تو هست که میخوادبا این زبان که باهاش آشنایی بهت بگه این احساسات را کنترل کن . چون عقل هم مثل نگهبان یا هشدار دهنده در درون ما عمل میکنه تا احساسات ما ما را به جاهایی که آسیب رسان هست نکشانه .
اینه که همین عقلت ترا دچار تردید کرده و دعوتت کرده که با کسی مشورت کنی و کمک بگیری و ..... همینکه تو پسر خوب توجه به ندای او کردی و خواستی کمک بشی خدا هم راه رو بهت نشون داده و وارد همدردی شدی .
سعی کن از تکنیک توقف فکر استفاده کنی . یعنی چه ؟ یعنی اینکه هروقت یاد اون پسر می افتی و احساساتت شدید میشه خودتو وادار کنی که از یاد و فکر او بیرون بیایی ، و خودتو به کاری مشغول کنی .
اون پسر هم کار خوبی کرده که داره ازت فاصله میگیره . مطمئن باش که اگر تو دست از ابراز علاقه برداری و عاقلانه رفتار کنی او هم برات احترام قائل هست .
خیلی خدا را شکر کن که اون پسر ازت فاصله میگیره و جواب نامه هایت را نداده ، اگر خدای ناکرده با کسی که مسئله دار هست این رفتار را میکردی چه بسا ازت سوء استفاده می کرد و تو را به انحراف می کشاند .
بدان که خدا هوای ترا داره ،حواست باشه که خودت هم هوای خودت را داشته باشی که نلغزی .
من مطمئنم تلاش خواهی کرد که از این وضعیت بیرون بیایی .
.
RE: من اون رو مثل برادرم دوستش دارم، چرا عاشق یک پسر شدم؟!
منم وقتی دبیرستانی بودم یه مدت نسبت به یکی از همکلاسیهام چنین حسی پیدا کرده بودم. همش توجهم بهش بود. دوست داشتم باهاش شوخی کنم. سر به سرش بگذارم. دوست صمیمی من نبود و تو اکیپ دوستای ما نبود ولی من همش دوست داشتم بهش نزدیک بشم و جایی باشم که اونم باشه. البته نه از نظر وضعیت ظاهری و نه درسی به هم هیچ شباهتی نداشتیم.
یادمه یه روز که غیبت کرده بود و نیومده بود مدرسه من اینقدر نگرانش شده بودم که حتی نزدیک بود گریه کنم. اون روز واقعاً پکر بودم. تا قبل از اون هیچ وقت حس نکرده بودم که احساسم نسبت به این همکلاسیم غیر عادیه. اما از وقتی که دیدم از 1 روز ندیدنش اینقدر برآشفته شدم فهمیدم که حسم طبیعی نیست. و یه جورایی حس چندش پیدا کردم. فهمیدم که دیگه نباید اجازه بدم این حس در من پر و بال بگیره. واسه همین بعد از اون دیگه زیاد خودمو بهش نزدیک نکردم و سعی کردم فاصله مو ازش حفظ کنم. اون حس هم زود از سرم افتاد و اون دختر برام عادی شد.
RE: من اون رو مثل برادرم دوستش دارم، چرا عاشق یک پسر شدم؟!
اره راست میگی من هم یه روزکه نیومده بودخییییییییلی ناراحت بودم واصلاحال وحوصله دوست های دیگه م رونداشتم؟؟؟دوستان اگرهرکسی هست که این تجربه هاروداره بگه ؟؟؟کمک کنید؟؟؟
:325::325::325::325::324::324::324::323:
RE: من اون رو مثل برادرم دوستش دارم، چرا عاشق یک پسر شدم؟!
:104: افرین محمد امین جان تو پسر عاقلی هستی که تصمیم گرفتی دنبال راه حلی مناسب باشی
سعی کن بیشتر از عقلت استفاده کنی تا احساست ببین که چی اخه نتیجش چیه عزیزم من هم تو دوم راهنمایی این حسو به دوتا هم کلاسیم داشتم چقدرم براشون خرج کردم و کادو میدادم:311:
اونا رو با نامه از حس خودم با خبر کردم البته که اونا هم نه میتونستن بلایی سرم بیارن نه انقد بد بودن هیچی هم از من سر تر نداشتن ها شاید این نظر الانم باشه ولی واقعا نداشتن.
میدونی محمد امین داداش کوچیکه عزیز من شاید نتونم حس جنس مذکر و درک کنم اما من اون عشق مسخرمو نتیجه چشم گوش بسته بودن افراطی خودم و شاید یا حتما کمبود محبت میدونم فقطم تو همون سال بودو تموم شد تو سالهای بعدم میدیدمشون ها ولی زیاد برام مهم نبودن :72: سعی کن به راه حلهایی که کارشناس و مدیر محترم دادن توجه کن عزیزم و اینو بدون که اگه من الان با اون عشق بچه گونه و پوچم بلایی سرم نیومده به این دلیل بوده که با وجود ساده دلیم به خدا خیلی نزدیکتر از الان بودم و دختر ها زیاد نمیتونن مثل پسرها بد باشن شما دقت کن که این زمونه با زمون من خیلی فرق کرده حتی یه بچه دوم دبستانم خییلی چزارو میفهمه پس مطالعتو زیاد کن سعی کن این حستو با احتمالهای بد و بدتر و خیلی بد تر بسنجی
سعی کن رهاش کنی و به فکر آیندت باشی که میتونی بعد تحصیلت و کسب کار یه هم صحبت و عشق مقدس داشته باشی که هیچ بد نباشه و به روح و روانت هم کمک کنه تا ارامش :310::72::227:پیدا کنی(مثل ازدواج)
RE: من اون رو مثل برادرم دوستش دارم، چرا عاشق یک پسر شدم؟!
خیلی ممنون آواخانم ازراهنمایی خوبتون...ولی نمیدونم چراتااینکه ابرازعلاقه کردم ازمن دورشد؟؟؟همون یه ذره دوستی مون هم ازبین رفت؟؟؟البته من بادوست های صمیمی وجون جونی اون هم دوستم وتوی حیاط باهم هستیم ولی اون موقع که اوناپیش من هستن اون سرش روجای دیگه گرم میکنه؟؟؟
RE: من اون رو مثل برادرم دوستش دارم، چرا عاشق یک پسر شدم؟!
محمد امین جان
با بچه های بیشتری دوست شو ، تعداد دوستات رو زیاد کن، سعی کن زنگ تفریحا هم چار پنج تائی با هم باشید ، بعدش دوستی خودت رو با بعضی از همکلاسیات که بیشتر خوشت میاد ازشون ، عمیق تر کن. بعد بین اینها با بعضیاشون بیشتر رفت و آمد کن. نه فقط به یکی ، اگه وابسته بشی (مثل الان که وابسته به او شدی) او احساس خفه گی می کنه ، مگه خودت دوس داری که یکی همیشه آویزونت باشه ، اگه گاهی از بعضیها کتک بخوری بهتره که او همیشه ازت حمایت کنه ، اینجوری هیچوقت یاد نمیگیری از حقت دفاع کنی ، تو قراره بعدا حامی بچه ات باشی.
اگه زورت به بعضی از بچه زورگوها نمیرسه ، با یکی دوتا دیگه (نه اینی که اونو مثل داداشت می دونی ، اما او تحویلت نمیگیره) از بچه ها ، بعد از اینکه از پدرت / مادرت اجازه گرفتی برو یه باشگاه رزمی ثبت نام کن.
اون هم فقط و فقط قصدت این باشه که بتونی تو مواقع لزوم حقت رو بگیری ، نه بخوای زورت رو به رخ بقیه بکشی یا خودت زور بگی.