-
+من باید چی کار کنم ؟
سلام خدمت دوستان عزیز خودم
چه خوب شد که دوباره تالار بازگشایی شد .
دلم تنگ شده بود واسه تالار همدردی
بازم یه مشکل دیگه برخوردم که این دفعه دیگه فکر می کنم داره همه زندگیمو از هم می پاشه
حدود 7 ماه پیش با یه آقایی توی محل کار یکی از دوستانم آشنا شدم من تقریبا هر روز به دوستم سر می زدم خودم هم یه مدت کوتاهی توی اون محل کار می کردم ولی اون موقعی که من اونجا کار می کردم این آقا هنوز نیومده بود.
روزهای اول فقط زیر چشمی منو نگاه می کرد یه هفته بعد دیگه کم کم خودش رو به من نزدیک کرد و به بهونه پرسیدن سوال میامد پیش من سوالش هم هرروز یه جور بود ولی با این حال من جوابش رو می دادم و کاری نداشتم که تکراریه حدود یک ماه گذشت توی این یک ماه چند بار ازم خواسته بود که شماره موبایلم رو بهش بدم اما به بهونه های مختلف از دادن شماره طفره رفتم و بهش ندادم تا اینکه بالاخره یه روز دیدم خودش واسه من اس ام اس زده من که شماره رو نمی شناختم بعدش فهمیدم که شماره رو از توی دفتر تلفن محل کارش برداشته . از هر لحاظ پسر خوبی بود خیلی هم دوست داشتنی بود تا اینکه دوستم ازدواج کرد بعد از مراسم عقد کنان دوستم یه روز که رفته بودم محل کارش دیدم خیلی ناراحته خواستم ازش بپرسم چی شده ولی بازم کنار کشیدم و نپرسیدم تا حدود یک ساعت بعد خودش اومد جلو و گفت می خواد باهام حرف بزنه منم گوش کردم تا اونجایی که تونست برام درددل کرد و از خونواده اش گفت یکم دلداریش دادم آخر سر ازم خواست که بهش word یاد بدم منم قبول کردم . دوستم بعد از ازدواجش یه هفته بیشتر نیومد سرکار یه مدت کوتاهی من جایگزینش شدم تا یه کارمند خوب پیدا کنن توی این مدت هم به اون Word یاد می دادم و هم کار می کردم و تقریبا هر روز می دیدمش . کم کم رابطمون با هم بیشتر شد و اس ام اس بازی رو شروع کردیم و همیشه پیش هم بودیم تا موقعی که توی محل کار بودیم . با رفتن من از اونجا و پیدا کردن یه کارمند جدید اون هم از اونجا رفت بیرون و از اون روز به بعد من و اون بیرون همدیگه رو می دیدیم توی کافی شاپ یا پارک .
تا اینکه حدود یک ماه و نیم پیش ازم درخواست ازدواج کرد و من گفتم که باید روی این موضوع فکر کنم و قرار شد تا شب بهش جواب بدم شب که شد اس ام اس زد و جواب خواست و من هم جواب مثبت بهش دادم ولی شرط گذاشتم که باید موضوع رو با خونواده اش مطرح کنه فردای همون شب موضوع رو با خونواده اش مطرح کرد اما خونواده اش مخالفت کردند و گفتند اگه اون تو رو می خواد باید دو سال صبر کنه ( به خاطر اینکه سن اون کمه همسن خودمه 20 سالشه و 8 ماه دیگه از سربازیش مونده ) خونواده اش می گن این دختر به درد ما نمی خوره چون اون درس زیادی نخونده و مدرک سیکل داره اما من دانشجو هستم از نظر وضع مالی هم خانواده من در سطح بالاتریه .
بالاخره تونست خونواده اش رو راضی کنه که منو ببینن . خواهرش من رو دید و آب پاکی رو رودستم ریخت و گفت دست از سر برادر من بردار من تصمیم نداشتم موضوع رو به مجتبی بگم که خواهرش چی به من گفته اما به اصرار دوستم بهش گفتم که خواهرت می خواد که ما رابطمون رو تموم کنیم وقتی این رو بهش گفتم تکیه داد به دیوار انگار که همه دنیا رو سرش خراب شده باشه . همون جا زنگ زد به خواهرش اما من گوشی رو ازش گرفتم و نذاشتم حرف بزنه و ازش قول گرفتم که با خواهرش کاری نداشته باشه اما شب که رفته خونه کیفش رو برداشته و از خونه زده بیرون و گفته هر وقت من رو به عنوان عروس خونواده اشون قبول کردند می تونن زنگ بزنن که برگرده خونه با خواهرش دعوا کرده با مامان و باباش هم دعوا کرده اصلا مثل دیونه ها شده اصلا نمی دونم باید چی کارش کنم ؟توی شرایط روحی بدی قرار داره حتی تازگی ها پیش من اینقدر گریه می کنه که داغونم می کنه دچار افسردگی شدیدی شده .
البته خونواده من هم از این موضوع خبر ندارن مجتبی ازم خواسته فعلا به خونواده ام چیزی نگم تا موقعی که بتونه خونواده خودش رو راضی کنه چون مطمئنه که اگه خونواده اون راضی نشن امکان نداره که خونواده من هم راضی بشن و دردسرمون بیشتر می شه .
خونواده من هم با این ازدواج مخالفه البته حدس می زنم به خاطر شرایطی که مجتبی داره .
اون می گه حاضره همه زندگیشو بده اما فقط منو داشته باشه به خاطر همین حاضره هر سختی رو به جون بخره ولی فقط بهش جواب مثبت بدم .
من موضوع رو فقط به خاله ام گفتم . اما خاله ام گفته که اگه می خوای باهاش باشی این دو سال رو عقد کنیم . من این موضوع رو به خواهرش گفتم . خواهرش هم گفته که تو اگه برادر من رو می خواستی این حرفو نمی زدی و دو سال پاش می موندی .
این وسط من نمی دونم باید چی کار کنم اینجوری که معلومه خونواده اون نمی تونن قبول کنن که عروسشون با پسرشون دوسته و به خاطر همین با من بدرفتاری می کنن و همیشه با نیش و کنایه با من حرف میزنن اگه مجتبی هم بفهمه با خونواده اش دعوا می کنه و می گه شما حق ندارین به همسر آینده من توهین کنین و از گل کمتر بهش بگین .
من باید چی کار کنم ؟
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
با سلام
چه جالب خیلی جالب اگر یک سر به این تاپیک بزنی خودت متوجه می شی اگر لطف کنی و نظری هم بدی من رو شرمنده نمودید
ممنون http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=2597
در مورد مشکل شما به ایشون بگو با دعوا کاری درست نمیشه نه به هدفش می رسه بهتر بره با پدر و مادرش بیشتر صحبت کنه و اون ها را متوجه خواسته قلبی خودش کنه
حتما می تونه من مطمعنم شما هم کمکش کنید
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
مهاجر جونم سلام
به نظر منم با این سن کم پسر بهتره که شما کمی صبر کنید, و با این کاری که ایشون با خانوادشون کردن اوضاع رو بدتر می کنند. سعی کنید راضیشون کنین که به خونشون بر گردن و به صورت منطقی خواستشونرو مطرح کنن, با دعوا چیزیرو از پیش نمی برن.و اینرو در نظر داشته باشین که اگر الان با مخالفت خانواده ی پسر با هم ازدواج کنید بعدها مشکلات زیادی براتون پیش می یاد, پس صبور باشید و به صورت منطقی اوضاع رو پیش ببرید. موفق باشید:72:
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
خواهر گرامی
از اینکه تاپیک من را مطاله کردی کمال تشکر را ازشما دارم
ولی فراموش نشود زندگی رو باید با عقل شروع کرد و با دل پیشبرد
زندگی که بخواد با کدورت شروع بشه به نظر من بهتر نشه چون سرانجام خوبی نداره چون یک طرف قضیه حتما صدمه می بیند
بر شما از صمیم دلم دعا می کنم
موفق باشید و هوشیار
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
چرا دوستان به من کمک نمی کنن من نمی دونم باید این وسط جی کار کنم
اون یه آدم کله شقه نمی ره خونه اکر هم بره دعوا می کنه دیشب چند دقیقه رفته خونه اونم به خاطر اینکه من ازش خواسته بودم که بره خونه واز مادرش و پدرش معذرت خواهی کنه اگه این کارو کرد که هیج و گرنه باید واسه همیشه دور منو خط قرمز بکشه به خاطر همین دیشب رفته ولی بعد از چند دقیقه دعواش شده و رفته تو اتاقش و بیرون نیومده تا امروز صبح دوباره از خونه زده بیرون .
با این همه دیونه بازی که در میاره می ترسم واسه من هم مشکل ایجاد کنه چون هنوز خونواده من از این موضوع خبر ندارن اگر هم بفهمن کاری می کنن که من دیگه نتونم پامو از خونه بیرون بزارم و حتی موبایلم رو هم ازم می گیرن تلفن خونه رو هم قطع می کنن و کلیه راههای ارتباطی من و اون رو ازم می گیرن
باید چی کار کنم تو رو خدا کمکم کنید.
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
بابا یعنی کسی اینحا نیست که به من بگه باید چی کار کنم تا اوضاع از اینی که هست بدتر نشه
آقای سنگتراشان شما که دلسوز همه بچه های تالار هستین چرا به من نمی گین باید جی کار کنم ؟
من چی کار کنم که اون با خونواده اش آشتی کنه
اصلا من باید چی کار کنم که خونواده اون راضی به ازدواج ما بشن
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
سلام
مشکل پیچیده ای دارین. فکر کنم به همین خاطر کسی چیزی نمیگه! شاید منتظرند که مدیرهمدردی بهتون جواب بده...
توی این موقعیت هر کاری بکنین ، شاید به ضررتون تموم بشه!! http://qsmile.com/qsimages/48.gif مثلا ً اگه بفرستینش خونه ، میره و باهاشون دعوا میگیره! اونوقت میگن : دختره پسرمون رو فرستاده که باهامون دعوا بگیره! و میافته گردن ِ شما! مخصوصا ً اینکه خانواده ی شما خبر ندارند!
به نظر من بهتره ارتباطتتون رو با اون آقا پسر کمتر کنین. باید اوضاع رو آروم کنین. باید خانواده ی ایشون از فکرهای اشتباهشون باخبر بشن....
شما یک اشتباه کردین و اون هم این بود که با ایشون گردش می رفتین و اس ام اس بازی می کردین. این باعث شده که خانواده ی ایشون بگن : دختره با پسرمون دوست بوده!! پس باعث میشه که فکرهای دیگه ای هم در مورد شما بکنند! http://qsmile.com/qsimages/80.gif
به آقا مجتبی بگین اگه واقعا ً شما رو دوست داره ، این کارها رو نکنه... چون باعث میشه که خانواده ی ایشون از شما بدشون بیاد! به ایشون بگین که برگرده خونه و برای حداقل چند روز همه چیزو فراموش کنه... وقتی اوضاعشون آروم تر شد ، بشینه منطقی با خانواده اش صحبت کنه.... بهش بگو : صحبت کنه... دعوا نــــه! http://qsmile.com/qsimages/81.gif بهش بگو وقتی داره با خانواده اش صحبت میکنه از خوبی های شما و چیزهایی که باعث شد بهتون علاقه مند بشه ، تعریف کنه... بهشون بگه که رابطه ی بین شما دوستی های خیابانی و از اینجور چیزا نبوده و اونها رو از اشتباه دربیاره.... بهشون بگه که با شما توی شرکت آشنا شده... و خیلی چیزهای دیگه... حتی بگه که می تونند درباره ی شما تحقیق کنند و به اشتباهشون پی ببرند...
بهتره همه ی این کارها رو بوسیله ی خود ِ آقا مجتبی حل بشه و شما دخالتِ دیگه ای نداشته باشین ، بهتره... چون الان توی وضعیتی نیستین که کار دیگه ای از دستتون بربیاد... همه چیز به خود ِ ایشون بستگی داره و با دعوا هیچ چیز درست نمیشه...
ان شاءالله به عشقت برسی http://qsmile.com/qsimages/79.gif
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
رومینا جان ممنون که حداقل شما به داد من رسیدین
می دونین چیه خونواده اون زیاد از من خوششون نمیاد چون فکر می کنن که من با پسرشون دوستم البته بعد از اینکه پیشنهاد ازدواج رو داد یکی دو بار با هم رفتیم بیرون بعد از اینکه خواهرش من رو دید یعنی اولین ملاقات من و خواهرش که اون روز معارفه بود و قرار بود اون روز من به خونواده مجتبی معرفی بشم اولین سوالی که خواهرش از من پرسید این بود که چند وقته با هم دوستین منم با جدیت تمام گفتم ما با هم دوست نیستیم همکاریم .
مجتبی اون رو فهمید که چقدر به من برخورده . اون روز فقط به خاطر مجتبی بیش از این موضوع رو کش ندادم بعد به سن و سالم گیر داد آخه من حدود 10 روز از مجتبی بزرگترم و خواهرش به این گیر داد که توی فامیل ما رسم نیست دختر از پسر بزرگتر باشه .
بازم چیزی به خواهرش نگفتم . بعد به میزان تحصیلات من گیر داد و گفت توی فامیل ما رسم نیست دختر بره دانشگاه اینکه شما می ری دانشگاه و مجتبی ما حتی دیپلم هم نداره واسه ما قابل قبول نیست . بعد هم گفت دیگه دوست ندارم با داداش من باشی خیلی دوستش داری می تونی دو سال پاش بمونی تا ببینیم بعد از دو سال شما رو به عنوان عروسمون قبول کنیم یا نه .بالاخره این ملاقات تموم شد با اینکه برام گرون تموم شد ولی فقط به خاطر مجتبی تحمل کردم بعد از اون ملاقات با ناراحتی تموم رفتم خونه همه چیز رو دیگه واسه خودم تموم شده می دیدم و کم کم داشتم مجتبی رو فراموش می کردم توی مسیر خونه بودم که مجتبی زنگ زد جوابشو ندادم اس ام اس زد که گوشتو بردار و گرنه خودمو می کشم وقتی گوشی رو برداشتم گفت می خواد همین الان من رو ببینه گفتم که خواهرت همه چیز رو تموم کرد بزار برم دنبال زندگی خودم اصرار کرد با هم قرار گذاشتیم و رفتم وقتی من رو دید که چقدر ناراحتم بغض کرد منم که دنبال بهونه بودم واسه گریه منم زدم زیر گریه . نوازشم کرد و گفت به حرفای خواهرم گوش نکن من قول می دم به محض اینکه سربازیم تموم شد بیام و عقدت کنم تو فقط ده ماه به من فرصت بده تا سربازیم تموم بشه بعدشم کار پیدا کنم . قبول نکردم و گفتم دوست ندارم عروس خونواده ای بشم که حتی من رو به عنوان یه آدم هم حساب نمی کنن چه برسه به عنوان عروسشون اینجوری هرروز باید نیش و کنایه های خواهرت و مادرت رو بشنوم .
بالاخره با کلی کادو خریدن و نوازش و ناز کشیدن من رو راضی کرد .
خواهرش هر روز به بهونه ای به من اس ام اس می ده که دست از سر برادرش بردارم من اینا رو به مجتبی نمی گم چون اگه بگم می ره خونه باهاش دعوا می کنه .
این وسط من باید چی کار کنم پای مجتبی بمونم و تا آخرش باهاش زندگی کنم یا برم دنبال زندگی خودم ؟
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
یک سوال خواهر ایشون از شما بزرگتر , کوچکتره یا اینکه هم سنه ؟ ازدواج کرده ؟ تحصیلاتش چی ؟ چقدر نفوذ روی ایشون داره
این ها بفهمی خیلی بهد کمک می کنه ؟ مجتبی رو ناراحت نکن و به نوعی دل خواهرش بدست بیار(نکته شیطانی : از چی خوشش می آید همون کاررو بکن)
فکر خودت رو بیخودی مشغول چیزهای بدنخور نکن و بین مجتبی به خاطر تو حاظر از چی بگذره
موفق باشی
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
pad-kay عزیز فکر می کنم که این راه حل شما غیر قابل اجرا باشه چون مجتبی ازم خواسته دیگه با خواهرش حرف نزنم و اگه هم به من اس ام اس داد اصلا جوابش رو ندم . همون طوری که خودش رابطه اش با خواهرش رو قطع کرده از من هم خواسته به طور کامل فراموش کنم که اون خواهری هم داره
خواهرش 4 سال از من و مجتبی بزرگتره ( من و مجتبی متولد 1367 هستیم و خواهرش متولد 1363 ) هنوز هم ازدواج نکرده از نظر میزان تحصیلات هم دیپلمه است و الان شاغله .
ولی اینجوری که من فهمیدم اون اولا دوست نداره که من درس بخونم و نمی تونن ببینن که من لیسانس دارم و خودش دیپلم داره یا حتی برادرش سیکل داره . دوم اینکه اون دوست نداره من و مجتبی با هم رابطه داشته باشیم . فعلا رابطه ام با مجتبی رو کم کردم هفته ای یک بار یا ده روزی یک بار می بینمش زیاد براش اس ام اس نمی دم و هفته ای یه بار بیشتر بهش تلفن نمی زنم ولی خودش هر روز اگه حتی با یه اس ام اس هم باشه حال منو می پرسه .
مجتبی هم می گه خودت رو ناراحت حرفای خواهرم نکن همین که من تورو می خوام مگه برات کافی نیست . می گه واست خونه می خرم که مجبور نباشی توی طبقه پایین خونه ما زندگی کنیم هر چی هم دورتر از خونه ما من راضی ترم چون دوست ندارم کسی تو رو اذیت کنه .
خودش بهم ثابت کرده که چقدر من رو دوست داره .به خاطر همین هم هست که تا الان پاش موندم .
خیلی واسمون دعا کنین.
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
خواهر کوچک من پس مشکل کجاسات من که متوجه نشدم
فقط یک چیز مجتبی رو حتما حتما حتما تشویق کن درس بخونه
چون چند سال دیگه یک عشقتون فروکش کرد اون موقعه به یاد حرفهای من می افتی
درست عشق شرط ولی طرز فکر معمولا تحت شرایطی با درس خوندن تغییر می کنه
شاید اون اونموقعه اون بین دوست و فامیل سرافکنده بشه که چرا از نظر درسی از تو پایین تره
و مجتبی رو وادار کن با خواهرش حتما دوست بشه چون همین کار اون موجب اختلاف و به وجود اومدن تنفر بشه
موفق باشی وپیروز
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
دوست عزیز مشکل ما خونواده هامونه و کله شقی مجتبی
و اینکه خونواده اون من رو قبول نمی کنن بنا به دلایلی مثل میزان تحصیلات و.....
البته من یکی از شرایط ازدواجم با مجتبی اینه که اون باید درس بخونه و حتما باید بره دانشگاه اون هم قبول کرده .
مشکل دیگه ما حسادت خواهرش نسبت به منه و اینکه خونواده اون نمی تونن من رو قبول کنن و من هم وقتی فهمیدم که خونواده اش من رو قبول نمی کنن سعی کردم یه حوری از مجتبی جدا بشم ولی علاقه ای که مجتبی به من داره مانع من می شه یعنی خود مجتبی به من اجازه نمی ده که برم دنبال زندگی خودم می گه من خونواده ام رو راضی می کنم حتی اگه جونم رو هم از دست بدم ولی تو مال منی اگر هم این ازدواج سر نگیره واسه همیشه از این شهر می رم ولی مطمئن باش اگر هم برم یه روزی برمی گردم و بهت نشون می دم که من هم دانشجو ام من هم درس خوندم من هم کار دارم من هم سرمایه داره خونه داره ماشین دارم ولی حیف که اون موقع دیگه تو رو ندارم .
می گه تو حق منی نمی تونم ببینم حقمو یکی دیگه ازم گرفته می گه می خوام مامان بچه ام باشی می گه تو مامان ستایش و سعید منی
می بینین اون حتی اسم بچه هاش رو هم انتخاب کرده .
گیج شدم باید این وسط پای عشق مجتبی بمونم یا به خاطر مخالفت حونواده اش از این زندگی صرف نظر کنم.
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
سلام عزيزم
پدر و مادره پسره چي ؟ اونا چجوري راجبت فکر ميکتنن؟ اگر اونا هم مثل خواهرش فکر ميکنن همين الان تصميم بگير ديگه باهاش کاري نداشته باشي.حالا تو چرا توي اين سن و ساله کم با اينهمه بي تجربگي به فکره ازدواجي ؟ شايد يه فرصت بهتر خدا بهت بده که بيشتر از اينا ارزشتو مشخص کنه.عاقلانه فکر کن که اگر با اين طرز فکر وارد خانوادشون بشي هميشه تحقير ميشي.
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
سلام جهانگرد
عزیزم اگه من بگم این آقا پسر به درد زندگی مشترک نمی خوره حداقل الان و برای شما ناراحت می شی؟
آخه مرد باید سنش از زن بیشتر باشه تا بتونی جور خودش و خانوادش روبکشه نه این که بچه باز ی در بیاره و قهر کنه و ناز کنه این چیزها شاید الان که دوستش داری و به قولا عاشقشی قابل تحمل باشه ولی بعدا قول می دم که نفرت انگیز بشه و دیگه اینکه عاشق بودن قبل از ازدواج اصلا خوب نیست چون چیزهایی که باید متوجهش بشی نمی شی و انتخابت اشتباه می شه و موقعی می فهمی که خدایی نا کرده آب رفته به جوب برنمی گرده .بعد الان زوده صبر کن سنت هم پایینه چه عجله ای دار ی گلم
ببخش منو اگه تند و سریح گفتم
پوزش از همه دوستای گلم
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
سلام دوستان عزیز
به نظر شما سن من واسه ازدواج کمه؟
عزیزان من الان 20 سالمه فکر می کنم سن مناسبی برای ازدواج باشه
البته این حرف شما رو به حساب موقعیت و شهری که توش زندگی می کنین می زارم .
توی شهر ما (کاشان) سن ازدواج دخترا پایینه و اکثر دوستای من علاوه بر اینکه ازدواج کردن بچه هم دارند.
قبول دارم که بچه بازی در میاره
دیروز رفتم و باهاش صحبت کردم بهش گفتم که من توی خونواده شما اگه بیام تحقیر می شم ؟ خواهرت و مادرت من رو قبول می کنن یا نه ؟ من به عنوان تک عروس اون خونواده به نظرشما مورد احترام تموم فامیل شما هستم؟
اینها رو که ازش پرسیدم هیچی بهم نگفت فقط نگاهم کرد. بغض کرد و گفت من نمی زارم کسی از گل نازکتر به تو بگه. گفتم بچه بازی در نیار من وتو مال همدیگه نیستیم اصلا از کجا معلوم که خونواده من با این ازدواج موافقت کنن . شاید خونواده من هم وقتی مخالفت خونواده تو رو ببینه اونها هم به این ازدواح راضی نشن پس بهتره تا بیشتر از این وابسته نشدی به من تمومش کنیم و هر کدوم بریم سرزندگی خودمون .
رفت وسط کوچه داد زد من چحوری به تو بفهمونم که دوستت دارم من بدون تو می میرم می خوای بمیرم همین جا بزن منو بکش ولی اینقدر نمک رو زخمم نپاش . اصلا از این شهر می ریم که کسی نتونه تو رو اذیت کنه .
داد می زد و می گفت مردم ببینید من این رو دوست دارم چجوری بهش بفهمونم شما به من بگین چی کار کنم که بفهمه بدون اون می میرم . آرومش کردم و گفتم باشه هر چی تو بگی داد نزن .
آخه با این دیونه بازی که در میاره من چجوری بهش بگم نمی تونمم همین جوری ولش کنم به امون خدا چون مطمئنم که می ره بلایی سرخودش میاره اونوقت خونواده اش یقه اولین کسی رو می گیرن من هستم .
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
این چوری از صحبت ها شما من فهمیدم
عشق زیاد از حد شما چشم ایشون رو روی حقایق زندگی بسته
باید اول حقایق زندگبی رو براش روشن کنی
زندگی خاله بازی یا خرید و فروش نیست مسله یک عمر زندگی دوست ناری که چند سال بعد از انتخابت پشیمون بشی و یا خدای ناکرده به طلاق بکش
پس بشین باهاش حسابی صحبت کن و شرط بگذار تا خانواده اش موافق نباشند ازدواج بی ازدواج
شرمنده که اینقدر رک گفتم اخه دوست ندارم چند سال بعد پشیمون بشی چنک اول به از صلح آخر
خوب فکر کن و همه چیز رو در نظر بگیر
و بیخودی به دادو بیدادش بها نده نترس انسان جون عزیز و به این راحتیها بلا سر خودش نمی آره
اگر مرد بره مشکلشو با خانئاده اش حل کنه
موفق باشی
مهم زمان و سن ازدواج نیست مهم شناخت مسولیتی که بعد از اون به دوشت می افتده
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
pad-kay عزیز من چجوری می تونم اون رو با حقایق زندگی آشنا کنم
حرف خودش رو می زنه می گه نمی خوام حتی یه کلمه هم بشنوم که تو مال من نیستی
روزای اول که با هم بودیم هیچ وقت فکر نمی کردم یه روزی اینقدر به من وابسته بشه .
توی زندگیم آدم از این کله شق تر و لجباز تر ندیده بودم .
خواهرش می گه تو بچه ای هنوز آخه تو می فهمی عشق چیه ؟اصلا این دختره چی داره که اینجوری واسش می میری؟ هر چی توی موبایلت اسمش رو گذاشتی اسم این دختره ؟ آخه خودت بشین فکرش رو بکن که این به درد ما می خوره ؟ دختری که تو خیابان پیدا کنی به درد زندگی توی خونه ما نمی خوره ؟
خواهرش از اون آدمهای فوق العاده مذهبیه از اونها که وقتی چادر می پوشه کسی حتی نمی تونه چشماشو ببینه . اما من یه دختری هستم که خیلی راحتم البته من هم چادر می پوشم و به بیشتر عقاید دینی پایبند هستم اما وقتی می رم بیرون آرایش می کنم و این واسه خواهرش غیر قابل قبوله .
مشکل خونواده اش نیست مشکل خواهرشه اون خونواده اش رو بر علیه من تحریک می کنه .
فقط کافیه من یکم ناراحت باشم اون روز مجتبی تا من رو از ناراحتی در نیاره ول کن من نیست منو می بره سینما ، پارک ، کافی شاپ و برام کادو می خره بعدش هم که می خوایم بریم خونه موقع خداحافظی چند بار ازم خواهش می کنه که پیشش بمونم حتی یه بار چنان دستم رو گرفته بود که من نمی تونستم دستم رو از تو دستش بیرون بیارم .
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
بهتر باایشون یک در مورد مثال مادی صحبت کنی و یک در مورد خواسته هات زیاده رو کنی
تا بفهمه که با هلوا هلوا کردن زندگی شیرن نمی شه
با خواهرش بشین صحبت کن اصلا حرف حسابش چیه
یک جور به اون حالی کن که چقدر همدیگر و دوست دارنند و اگر اون جای تو بود چه کار می کرد
شما دخترخانم ها بهتر حرف هم می فهمید با هاش دوست شو شاید می ترسه برادرشو بدوزدی
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
همه این چیزایی که شما می گین رو امتحان کردم
همین جوری بهش گفتم اصلا از این مدل گوشی خودم خوشم نمیاد واسه روز زن که دو روز بعدش بود واسم گوشی موبایل خرید اما من ازش نگرفتم و گفتم من نمی تونم از تو همچین کادویی قبول کنم بر فرض هم قبول کردم خونه بگم این رو از کجا آوردم .
گفت پس این رو واست نگه می دارم هر وقت عقد کردیم بهت می دم به هر حال این گوشی واسه خودنه هر وفت خواستی بگو بهت بدم .
رفت واسم یه عطر خوشبو خرید
خواهرش اگه حرف حساب حالیش بود توی برخورد اول با من اینجوری برخورد نمی کرد . خودم هم دیگه خسته شدم اینکه دوستش دارم قبول ولی داره بچه بازی در میاره و من رو هم بلاتکلیف کرده
وقتی خونواده اش ناراضی ان چرا من باید خودم رو اسیرش کنم .
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
خانم............عزیز...
به نظرمن که باید صبوری کرد....چون ایشون هنوز از وضعیت خوب برای تشکیل زندگی برخوردار نیستند....باید صبرکنید تا ایشون بتونند آمادگی پیداکنند....
خب اگرایشون سربازیشون تمام شه...وباداشتن کارخوب میتونند حتی به تنهایی به خواستگاریتون بیاند...وشما رو ازخانوادتون خواستگاری کنند...
یکی ازدوستان نزدیک بنده بدترازاین مشکل شما روداشتند.......خانوادشون ایشون رو تحت فشارگذاشته بودند که حتما با دختری که دوستش نداره ومهریه ی سنگینی هم داشت ازدواج کنه....ایشون هرچی مقاومت کردند..نشد...وازخانواشون کامل جداشدند....ایشون دانشجوهستند ولی ازوضعیت مالی خوبی برخوردارند..خب ایشون به خواستگاری اون دختری که دوستش داشتند رفتند..و..حالاهم ازدواج کردند......پس همسرآینده ی شما باید شجاع تربشوند...ودیگه به خانوادشون تکیه نکنند....
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
دوست عزیز سارا جان
آخه رسم نیست که پسر به تنهایی به خواستگاری دختر بیاد به خاطر همین هم خودش نمیاد بر فرض هم اگر این کارو بکنه و ما با هم ازدواج کردیم اونوقت می دونن چه حرفایی پشت سر منه ؟ همین الان هم که هنوز هیچ خبری نیست و هیچ اتفاقی نیوفتده بهم تهمت می زنن که تو پسر منو و عقل پسر منو دزیدی . فکر کن اون موقع دیگه به من چی می گن ؟
یه چیز دیگه اینکه من دوست دارم وقتی وارد خونواده شوهرم می شم مورد احترام همه خونواده اش باشم اگه این کارو بخواهیم بکنیم که اونها حتی واسه خونواده من هم احترام دیکه قائل نحواهند بود چه برسه به خود من .
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
سلام دوست عزیز.....
بله شماکاملا حق دارید که احترام خانواده ی شوهرخودتون رو درآینده بخواهید...دوست عزیز...شما تاحالااقدام به دوستی کردید...فعلا بدون درنظرگرفتن همسرآیندتون....سعی کردید که با خواهر وخانواده ی ایشون رابطه ی دوستی برقرارکنید؟؟؟امیدوارم که ناراحت نشید....به نظرمن خوبه که مدتی همسرتون آیندتون که ازخونه فرارکردند به خونه برگردند...وشما با خواهرایشون دوست بشید.....دل دخترها رومیشه بدست آورد...خانمی بیشترسعی کن تا با خواهرشون دوست بشید.....باخریدن هدیه..اگربیشترباهاتون راه اومدند..باهم به بیرون برید...البته میتونید همسرتون رو درجریان قراربدید..که ایشون درجریان اوضاع باشند......تلفنی باهم صحبت کنید بدون اینکه اون زمان حرفی ازهمسرآیندتون وزندگیتون بزنید...کاری کنید که دیگه بهتون وابسته شند......
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
بالاخره تصمیم گرفتم باهاش منطقی بیشینم و حرف یزنم ولی فهمیدم که اصلا منطق حالیش نمی شه دیگه داره خسته ام می کنه .
فقط تونستم راضیش کنتم که به حرفام گوش کنه و بعد نظرش رو بگه
تمام توقعات خودم از همسرآینده ام و اینکه از کدوم کارهاش خوشم میاد و از کدوم کارهایش بدم میاد رو بهش گفتم
توقعاتم :
1) به من اجازه بده برم سرکار
2) اصلا به من شک نداشته باشه چون مدتیه که به من شکاک شده می گه پای کس دیگه ای وسطه و تو به من چیزی نمی گی
3)بفهمه که واقعا دوستش دارم چون همیشه می گه دروغ می گی و تو منو دوست نداری
4) نسبت به لباس پوشیدنم گیر نده چون من نمی تونم اونچوری لباش بپوشم که اون می خواد چون من یه جوونم و دوست دارم لباسهایی بپوشم که خودم دوست دارم و همه چوونا می پوشن منظورم این لباسهای مزخرف نیست ها دوست داره مانتو بلند و گشاد بپوشم به جای روسری مقنعه بپوشم شلوار جین نپوشم کفش اسپرت نپوشم.
5) بهم گیر نده که چرا می ری پیش فلانی با این دوستت قطع رابطه کن با اون بگرد با این حرف بزن با اون حرف نزن
و...
از کدوم کاراهاش بدم میاد:
1) اینکه همیشه گوشی موبایل دستشه و داره با موبایل صحبت می کنه
2) هر موقع که باهم حرف می زنیم دائم ازم نپرسه که دوستش دارم یا نه (همیشه می گی تو دروغ می کی که منو دوست داری تو منو حتی به اندازه یه سر سوزن هم دوست نداری) آخه اگه دوستش نداشتم که اصلا باهاش حرف نمی زدم
3) هر چی بهش می گم نگه چرا این حرفو زدی این حرف تو منظور داشت تو دیکه منو نمی خوای تو می خوای بزاری بری
4) دوست دارم همون جوری که خودم بهش علاقه ام رو بروز می دم اون هم بروز بده و فقط نگه من دوستت دارم آخه همین حوری که داریم راه می ریم می گه دوستت دارم اصلا داریم در مورد موضوع دیگه ای حرف می زنیم می گه دوستت دارم.
5) هر کاری می کنم می گه به این کارت شک دارم با یکی حرف می زنم می گه تو اینو می خوای دیگه منو نمی خوای
6) با خواهرش حرف می زنم می گه تو به خواهر من گفتی من دیکه مجتبی رو نمی خوام
7) اینکه وقتی تلفنی حرف می زنیم می گه تو داری صدای منو ضبط می کنی یا اینکه گوشی رو گذاشتی رو آیفون
8) یه بار همین جوری بهش گفتم اکه یه دختر بیاد خواستگاریت جی کار می کنی از اون روز تا حالا می گه یادت باشه تو اومدی حواستکاری من
از کدوم کارهاش خوشم میاد
1) غیرت زیادی که داره
2) اینکه دوست نداره هر کسی به من نگاه کنه
3) اینکه می گه دوست ندارم لوازم آرایش تو کیفت باشه و دوست ندارم بیرون که میای آرایش کنی می گه زن فقط باید برای شوهرش آرایش کنه تو هم باید فقط واسه من آرایش کنی می که دوست ندارم کسی خوشگلیت رو ببینه
4) اینکه هر جا می خوام برم سرکار قبلش می ره و اونحا خوب بررسی می کنه اگه ببینه طرف یه ذره آدم حسابی نیست اجازه نمی ده برم اونجا کار کنم.
5) اینکه واسم کادو می خره.
حالا اون به من چی گفت
توقعاتش
1) لوازم آرایش نباشه تو کیفم
2) بدون اجازه اش کاری نکنم
3) اس ام اس های عاشقونه براش بفرستم
4) دوستش داشته باشم با نموم وجودم
5) صداشو ضبط نکنم ( من فقط یه بار بر حسب اتفاق صداشو ضبط کردم و فرداش پاک کردم و به هیچ کس هم ندادم نمی دونم از کجا فهمیده سر همین موضوع اعصابمو داغون کرد)
6) به هر کی اس ام اس می دم باید در جریان باشه
7) تلفنم که زنک می زنه بهش بکم دارم با کی حرف می زنم
8) از کلیه فعالیتهای دانشجویی بکشم کنار جون ممکنه با پسرا در ارتباط باشم
9) در مورد هیچ کس به غیر از اون جرف نزنم
10) دیگه اینترنت وصل نشم
11) ایمیل مو حذف کنم که دیکه کسی به من ایمیل نزنه اخه این ایمیل کاریه منه نمی تونم حذفش کنم
و....
از کدوم کارام بدش میاد
1) آرایش کردنم
2) رابطه هایی که با یکی از دوستام دارم
3) اینکه چرا زیاد از خونه میام بیرون فقط اجاره می ده بعد از ظهر بیام بیرون که اونم باید بیام پیش خودش
4) اینکه چرا صداشو ضبط کردم که به حاطر همین یه بار هم هزار بار بیشتر ازش معذرت خواهی کردم
5) یه بار از بس عصبانی ام کرده بود محکم زدم تو گوشش از اون روز به بعد می گه تو منو دوست نداری که زدی تو گوشم حالا که زدی تو گوشم پس فردا کارهای دیکه هم می خوای بکنی اصلا بیا از همین الان رو من بخواب اون روز بدجوری بهم برحورد حرفاش برام گرون تموم شد من که یه دختر پاک بودم اصلا ازش توقعنداشتم که این حرفو به من بزنه من تا اون روز هیچ وقت حتی دستم به دست نامحرم نخورده بود حالا به من تهمت می زنه که چیزی بهت نگم روی من هم می خوابی اون رور رفتم رفتم تا دو روز باهاش حرف نمی زدم و اینقدر گریه کردم توی این دور روز که فکر کنم 5 کیلو وزن کم کردم.اصلا دوست ندارم اینجوری کنه
6) از هرکسی کار نگیرم چون من تایپیست هستم از یه آقایی که ازش بدش میاد کار گرفتم اصلا اچازه نداد که اون کارو انجام بدم ازم گرفتو رفت بهش پس داد گفت دیگه باهاش کاری نداشته باش .ببینم زنگش زدی می کشمت.
و...
از کدوم کارام خوشش میاد
1) بجه با معرفتی هستم و پای همه چیزش موندم و بهش گفتم پات می مونم تا خدمتت تموم بشه
2) اینکه چادر می پوشم
3) همیشه شاد و خندونم
4) دوست داشتنی هستم البته خودش می گه دوست داشتنی هستی و راحت تو دل همه میری
5) به زندگی که دارم سعی می کنم متعهد باشم
6) به خاطرش هر کاری حاضرم بکنم
7) گوشیم رو دستش می دم تا هر جی دوست داره چک کنه ببینه چی توشه
و....
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
خوب حالا با این چیزایی که من بالا نوشتم به نظر شما من باید چی کار کنم
یعنی بیشتر منظورم اینکه که شما حق رو به کی می دین من یا مجتبی
کجای کار ما می لنگه
باید چی کار کنیم تا همه چیز طبق روال عادی پیش بره
اصلا مشکل اصلی از کدوممونه ؟
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
دوباره برگشتم سر این موضوع بعد از چند ماه
اصلا نمی خواستم دوباره بحث رو باز کنم و ادامه بدم ولی واقعا دیگه نمی دونم باید چی کار کنم
توی این چند ماه رفتار مجتبی کاملا فرق کرده بچه بازی دیگه در نمیاره همین هم حودش جای امیدواری داره
ولی دیگه مثل قبل نیست نمی که دوستم داره بعضی وفتا حرفایی می زنه که دلسردم می کنه
من به مجتبی گفته بودم که باید خونواده اش رو راضی کنه که بیان خواستگاری من در غیر اینصورت دیکه نه من نه اون از ترس اینکه این کارو بکنم روی خونواده اش فشار زیادی اورد ولی من که باور نمی کنم بالاخره خونواده اش راضی نشدن و من یه مدت کوتاهی حدود یه هفته گوشیمو خاتموش کردم و دیکه بهش جواب ندادم اما توی این مدت رفته بود پیش یکی از دوستام و بهش گفته بود که به من بگه با این کارهایی که من می کنم اون هم همین کارهای من رو تکرار می کنه و شاید هم واسه همیشه بره
یه مدتی با من بدرفتاری می کرد ولی کم کم رابطمون دوباره برگشت سرخونه اولش و دوباره با هم خوب شدیم
می گفت بهونه خونواده اش برای اینکه پا پیش نمی زارن برای خواستگاری اینه که اون کار نداره و هنوز خدمتش تموم نشده بعد از اینکه خدمتش تموم شد و یه کار خوب پیدا کرد میان خواستگاری
اون هم یه کار خوب پیدا کرده بود و داشت کار می کرد اما من واقعا خسته شده بودم یه روز که رفته بودم محل کارش که ببینمش البته این اواخر دیکه رابطه ما به جز نیش و کنایه زدن به همدیگه هیچی نبود بالاخره من رفتم و یکی از دوستای دایی ام من و اون رو با هم دیده بود و به دایی ام گفته بود دایی ام هم به من تلفن کرد و من هم مجبور شده قضیه رو بهش بگم دایی ام هم افتاد دنبال مجتبی که بیینه کیه و چه آدمیه (من گفته بودم که قصد ازدواج داریم) دایی ام به کسی چیزی نکفت اما من بخاطر اینکه دایی ام فهمیده بود مجبور شدم از طریق خاله ام موضوع رو به خونواده ام اطلاع بدم
همه کاره خونه و کلا این مسئله توی خونواده مجتبی خواهرشه و اون مسئول اینه که خونواده مجتبی رو برای این ازدواج و خواستگاری اومدن راضی کنه
خواهرش به من گفته بود که اگه بتونم به خونواده ام بگم و خونواده من هم از این موضوع اطلاع داشته باشن یه هفته ای خونواده اش رو راضی می کنه که بیان خواستکاری
من هم چون خیلی مجتبی رو دوست داشتم قبول کردم و بالاخره گفتم به خونواده ام و روی حرفم هم حسابی پافشاری کردم ولی چون خونواده من شرایطمون رو با هم متفاوت می دید مخالفت کرد من هم که حسابی بهم ریخته بودم نصف شب بلند شدم و یه عالمه قرص کدئین مصرف کردم حالم بد شد و خونواده ام بیدار شدن و من رو به بیمارستان رسوندن تا چهار روز اعصابم خورد بود و اصلا هم نمی تونستم از جام تکون بخورم این موضوع به گوش خواهر مجتبی رسید که من قرص خوردم و خواهرش بازی در اورد که ما همچین عروسی رو نمی تونیم قبول کنیم مجتبی رو هم حسابی پر کرده و اون هم به من زنگ زده و گفته که من نمی تونم کسی رو که اینقدر ضعیفه قبول کنم
بابای من وقتی دید من این کارو کردم تا حدودی نرم شد ولی شرط گذاشت که باید ثابت کنن که من رو دوست دارن و من رو اذیت نمی کنن
خواهرش گفت ما بیشتر از یه بار زنگ نمی زنیم خونتون و همون دفعه اول هم چواب مثبت می خوایم
وقتی دیدم شرایط اینجوریه اعصابم داغون شده بود گوشی هامو خاموش کرده بودم و فقط یه هفته کارم گریه بود که خودم و خونواده ام رو به حاطر مجتبی خورد کرده بودم بعد از یه مدتی خواهرش اومد تو راه و گفت باشه من خونواده ام رو راضی می کنم یه هفته کشید بعد گفت باید چند ماهی صبر کنی (از یه طرف هم خونواده من می گن که کجاس اون پسری که می گفتی با اسب سفید میاد دنبالت حتی حاضر نشده یه زنگ بزنن ) بعد از یه مدتی خواهرش به من تهمت زد و گفت که توی اتوبوس من با خواهرش دعوا کردم و بهش بی احترامی کرد م و بهش فحش دادم در صورتی که من همیشه احترام خواهرش رو داشتم .
مجتبی هم به من می گه که چرا به خواهر من بی احترامی کردی چرا باهاش دعوا کردی هر چی قسم می خورم که من دعوا نکردم باور نمی کنه می گه تو اخلاقت تنده و با همه دعوا می کنی
بعد از چند دقیقه اش پشیمون می شه و زنگ می زنه و معذرت خواهی می کنه بعد از این همه بدبختی که کشیدیم حالا می گه باید دو سال صبر کنی
اما من دارم زیر فشار خونواده ام له می شم
از یه طرف خونواده من مطمئنم که راضی نمی شن به ازدواج ما از یه طرف من مجتبی رو دوست دارم از یه طرف مجتبی دو دله نمی دونه هنوز من رو می خواد یا نه از یه طرف خواهر مجتبی از یه طرف هم خورد شدن و خراب شدن خودم بخاطر مجتبی .
این دفعه دیگه باید چی کار کنم .
نگین ولش کنم که واقعا نمی تمونم می خوام یه جوری دوباره مجتبی رو به طرف خودم بکشونم می خوایم با هم زندگی کنیم می خوام مطیع خودم بکنمش نه خواهرش
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
ببین عزیزم، اصولا چه خانم ها و چه آقایون بعد از ازدواج گرایش بیشتری نسبت به پدر و مادر و خواهر و برادرشون پیدا میکنن و نمی دونم چرا این قضیه در مورد آقایون پررنگ تره. حواستو جمع کن، اگه این آقا انقدر راحت تحت تأثیر خواهرش قرار می گیره، انقدر راحت حرف شما رو قبول نمی کنه و بهش اطمینان نداره، انقدر راحت شما رو متهم به دروغگویی می کنه... تازه قبل از ازدواج، مخصوصا ازدواج های این مدلی، اگه بعد از ازدواج نفوذ خواهر همسرت روی زندگیت بیشتر شد چی؟ می تونی تحمل کنی؟ تا دوسال آینده می خوای چی کار کنی؟ می خوای منتظر بمونی که آیا خانواده این آقا با شما تماس می گیرن یا نه؟؟ تا اونجایی که من یادمه شما از لحاظ تحصیلی هم بالاتر از اون آقا هستین، فکر می کنید تا دو سال دیگه همین حس رو داشته باشین؟
به هر حال امیدوارم که خوب فکر کنید...
:72: