-
+کمک کنید ...
سلام به تمام دوستانی که اینجا برای محکم کردن پایه های زندگی همدیگر به هم کمک میکنند ...
خسته نباشید ...
راستش در نگاه اول به سایت شما احساس کردم که میتونم کل حرفای تو دلمو بگم ... خوب بریم سره اصل مطلب :
من 21 سالمه ... ساله پیش با دختر خانومی آشنا شدم که بعدا فهمیدم فامیلیم اما خیلی دور ... اصلا علاقه ای بهش نداشتم ... تا
اینکه بعد از مدتی دیدم بدون اون نمیتونم زندگی لذت بخشی داشته باشم ... عاشق شدم ... مطمئن بودم که عشقم هوس نیود ...
چون تا حالا تجارب بسیاری در این زمینه کسب کردم ... این دختر خانم 18 سالشه.
ما باهم دوست بودیم ... تا اینکه من به خواستگاری رسمی ایشون رفتم خانواده بسیار گرم وصمیمی داشتن ... طوری که من
اخساس کردم اونجا خونه ی خودمه ... خیلی خوب بودند.
خانواده ایشون مخالفت کردن ! به دلایل زیر :
درس ایشون هنوز تموم نشده بود.
من کار نداشتم ... دانشجو بودم.
سربازی هم نرفتم.
-------------
خلاصه من تا یه مدتی ناراحت بودم ... ولی بعدا منطقی فکر کردم دیدم حق با اوناست و قرار بر این شد که تا 2 ساله دیگه
صبر کنیم ... من با این قضیه مشکلی نداشتم ... تا اینکه تو دوستیمون به طور وحشتناکی مشکلاتی پیدا شد.
خانواده من خانواده مذهبی و خانواده ایشون اصلا مذهبی نیستم ... نماز نمیخونن ... مشروب میخورن ( پدرش ) و اصلا
تو قید و بند این مسایل نیستند.
خدا رو شکر من تونستم ایشون رو تقریبا تو راهی که باید باشه بیارم بطوری که : نماز + حجاب و ... رو داره انجام میده.
اولش به خاطر عشقه زیادش نسبت به من بود ولی الان به خاطر خداست ... من از این بابت خیلی خوشحالم.
مشکلات ما سر مسایل بسیار جزیی است که داره اذیتمون میکنه ... درسته که ایشون 80% راه رو رفته ولی هنوز خیلی از
مسایل براش تفاوتی نمیکنه ... مثل :
براش فرقی نمیکنه که من با یه زن نامحرم دست یدم یا نه ... من دلم میخواد واسه ایشون فرق کنه ( درستش یا غلطش رو
شما بگید )
براش فرقی نمیکنه که در مجالس و مهمانی های خانوادگی خودشون برقصه ... که من اصلا دوست ندارم ... حتی با خودم.
این دو مسایل 7 ماهه که مارو درگیر خودش کرده.
الان شمایی که داری میخونی تو دلت داری میخندی و میگی : " پسر جون برو مشکلات زندگی بقیه رو ببین ... اینا که
مشکلی نیست ".
خواهش میکنم بگید که چطور میتونم بهش بگم که این کارارو دوست ندارم ... به حرفم نمیکنه ... میگه هنوز نمیتونم ...
میگه از این بیشتر نمیخوام مذهبی بشم ... منم بهش اجبار نگردم ... فقط گفتم دوست ندارم ... بهش میگم تو که ادعا میکنی
منو دوست داری چرا به حرفم نمیکنی ؟ میگه اینا ربطی به دوست داشتن نداره من اینجوری بزرگ شدم ... اطرافیان میگن :
" تو تا اینجا ایشون رو اینطوری کردی ... بقیش هم میتونی ... ولی من خیلی نگرانم و طبق شناختی که از ایشون دارم
میگم شاید همچین اتفاقی نیفته و اصلا براش مهم نباشه این مسایل.
چند روزه دیگه تولد پسرخالش که 3 سالشه هستش ... بهش میگم دوست ندارم اونجا برقصی ... نه اینکه بدبین باشم ... اصلا
اخلاقم اینه ... ولی اون میگه هنوز زنت نشدم ... نمیتونم !!! وقتی زنت شدم به حرفت میکنم ولی الان نمیشه نرقصم ... آخه
می دونید نرقصیدن رو یه جور عقب افتادگی می دونه ... به نظر شما باید چیکار کنم تا این مسایل براش مهم شه ؟
خواهشا کمکم کنید ... واقعا عذر میخوام اگه طولانی شد ... ولی خواستم که همه چیز رو بدونید.
-
RE: کمک کنید ...
سلام
به نظر من وقتی اون دختر خانم شما رو قبول داره یا بهتر بگم به شما علاقه داره و از عقاید شما خبر داره یعنی اینکه حاضره تا یه جاهایی بخاطر این علاقه کوتاه بیاد جالب اینکه وقتی میگی خانوادش به قول خودت تو قید و بند مسایل دینی نیستن این کوتاه اومدنه خیلی با ارزش میشه . شاید شما یه کم عجول (یا خودخواه) باشید که میخوای تو 7 ماه یه آدمو عوض کنید شاید لازم باشه یه جاهایی شما هم کوتاه بیاین
" تو عشق همه چیز دو طرفه است و عشق یک طرفه محکومه به زواله " (یادم نمی آد از کیه)
-
RE: کمک کنید ...
cg art گرامی درود بر شما؛
نخست به دو جمله از بیانات شما اشاره خواهم کرد:
1-خدا رو شکر من تونستم ایشون رو تقریبا تو راهی که باید باشه بیارم بطوری که : نماز + حجاب و ... رو داره انجام میده.
2-خواهش میکنم بگید که چطور میتونم بهش بگم که این کارارو دوست ندارم ... به حرفم نمیکنه ... میگه هنوز نمیتونم ...
شما در سخنان خود مدام از افعالی چون:دوست ندارم و نمی خواهم و کلاً افعال اول شخص مفرد بهره برده و از سوی دیگر تمام تلاش خود را در تغییر رقتار طرف مقابلتان صرف می کنید!!!ببینید دوست گرامی:شما از پایه دچار کمبودها و ناآگاهی های بسیاری هستید و اصلاً دارید راه را اشتاه می روید.چرا؟
پیش از آنکه بخواهم این پرسش را پاسخی فراخور دهم،باید به این نکات توجه وافر نمایید:
1-سن شما و شرایط شما برای امر خطیر ازدواج کافی نیست. دستکم تا زمانی که تحصیلات خود را به پایان نرسانده و سربازی نرفته و کاری با درآمد مکفی نداشته باشید،(میان 5 تا 7 سال) به فکر ازدواج هم نیفتید.
2-اگر می خواهید آگاهی خود را درباره ازدواج بالا ببرید،این خوب است،این را بدانید که بسیاری از مهارتهای رفتاری،رابطه ای و گفتاری را نه تنها جهت ازدواج که برای تمام زندگی خود بیاموزید.
اکنون برویم سر پاسخ . . . .
اکنون با عنایت به دو نکته اخیرآشکار می گردد که تلقی شما از رابطه دوسویه و لوازم آن و نیز چگونگی تعامل و برخورد منطقی با دیگران کاملاً اشتباه است؛حتماً شما دوستانی همجنس خود دارید و حتماً آنها واجد یکسری اخلاقیات خوب یا بد هستند.(خوب و بد از دیدگاه عقیدتی شما)آیا براستی توانسته اید آن رفتارهایی را که نمی پسندید در آنها اصلاح نمایید؟؟مسلم است که:خیر.
پس حواستان باشد اصلاً نباید این حق را در خود ببینید که بخواهید دیگران چون شما بیندیشند یا رفتار نمایند و لاجرم آن دختر کم سن و سال و وابسته شما شده؛
یقین بدانید آن دختر در سن 24 یا 25 سالگی اینچنین شیداگونه حرفهای دلخواهانه شما را نخواهد پذیرفت.پسر خوبم،یکی از آگاهی های بنیادین آن است که اگر می خواهید با کسی رابطه ای داشته باشید_از هر گونه_باید نخست به عنوان یک انسان او را بپذیرید،قارغ از دین،عقیده،وضع ظاهری یا پیشینه خانوادگی؛(البته تندی نگویید خوب پس با لاتها و معتادین هم باید دوست شد دیگر،مگر نه؟!!خب نخیر؛منظور من از رذابطه،رابطه ای بهنجار و برای سود قردی است و البته با کنترل درونی.)
آگاهی دوم احترام به روش و منش و پندار طرق مقابل است که باید همراه با عدم انفعال در برابر باورهای او و نیز عدم رفتاری دال بر ناصح شدن یا کوشش در دگرگونی پندار و باور طرف است.
من را ببخشید اما:هردوی شا بسیار جوانید و خام.شما هنوز فرصتهای بساری برای ازدواج و آنهم در آینده و نهحالا دارید.
در آینده نیز موکداً نباید چنین رفتاری در برابر یک دختر پیش گیرید،شما مطمئن باشید که بالفرض محال با او زیر یک سقف هم بروید،او پس از مدتی به روش و رفتری که با آن بزرگ شده بازخواهد گشت و آن هنگام کار هردویتان زار است.
در ضمن خواهش می کنم برای مشاوره و همفکری نزد افراد مجرب تر،آگاه تر و داناتری بروید تا چنین سخنانی را به عنوان نسخه برای شما نپیچند: * تو تا اینجا ایشون رو اینطوری کردی ... بقیش هم میتونی ...*------->>!!!!!!!!!!
-
RE: کمک کنید ...
سلام
من با حرفای دوست عزیز گرد آفرین کاملا موافقم
من این ازدواج دارم تحمل می کنم و واقعا زمان هایی پیش میاد که تحملش غیر ممکنه
با هم ازدواج نکنید چون اخرش روزهای تلخی در انتظارتون
شوهر من هم عقایدی مثل شما داره ومن هم تقریبا مشابه دختر مورد علاقتون هستم
و امروز را می بینم و بتون می گم این ازدواج خوبی نخواهد بود
-
RE: کمک کنید ...
سلام
شما روزی که عاشق ایشون شدید ایشان را با تمام خصوصیاتشون پذیرفتید هیچ وقت سعی نکنید اون کاری بکنه که شما دوست دارید چون ایشون هم برای خودش عقایدی داره
-
RE: کمک کنید ...
از همتون ممنونم.
دوستان عزیز ... اگه بهش احترام زیاد بذارم چی ؟ مشکلم حل میشه ؟
خواهش میکنم یه راهکاری بگین که از این وسواس فکری راحت بشم ...
با یه دکتر صحبت میکردم ... میگفت فقط بهش احترام بذار و اونو ببر بالا ... بعد خودش بدون اینکه تو بهش بگی به حرفت میکنه !
به نظر شما باید چیکار کنم ؟
سپاسگذارم.
-
RE: کمک کنید ...
به نظر من هم شما و هم اون خان حتما" برید پیش یه مشاور برای مشاوره ازدواج
این بهترین راهه
-
RE: کمک کنید ...
سلام
پسر خوب(من از شما چند سالی بزرگترم)من هم چهار ماه پیش با پسری عقد کردم که نسبت به چیزهایی حساسه که برای من چندان و بعضی مواقع اصلا مهم نیست من و نامزدم پنج ماه فاصله سنی داریم این وضعیتی رو که من می گم ایشون هم نسبت به من دارن مثلا من به موی سر خیلی حساسم ولی ایشون دلشون می خواد من با سر برهنه در اجتماع ظاهر بشم و ایشون به لباسهایی که من می پوشم (تقریبا هم اندازه)اعتراض دارن و می گن لباسهایی باید بپوشم که اصلا به تنم حالت نده چه برسه بچسبه(حداقل یه سایز بزرگتر)
از وقتی که عقد کردیم و رابطه ما نزدیکتره هر روز دارم بیشتر از روز قبل تو فشار قرار می گیرم آدم بسیار مقید به خدا هستم و گناهان کبیره می پرهیزم ولی دو هفته پیش تصمیم به خودکشی گرفتم و عملیش هم کردم ولی خانواده ام متوجه شدن و به قول خودشون نجات پیدا کردم(کاش نمی کردم) نامزدم قول داد که دیگه کاری به کارم نداشته باشه ولی این موضوع فقط چند ساعت دوام اورد تا براردزاده هام اومدن گفت لباست رو عوض کن یه مقدار تنگه!!!!!!
نکن نه با خودت نه با اون دختر به خدا چه خودت چه اون دختر این تغیرات موقته الان شور و هیجان ازدواجه که به شما کمک می کنه که با هم کنار بیایید و طبق خواسته های هم رفتار کنید ولی توی اولین مشکل اساسی برمیگردید به حالت اولتون نقطه سر خط.
من از مشروب متنفرم و به دود سیگار آلرژی دارم شوهرم نه متنفره از اینا نه هم پای ثابت این قضایا توی یه مسافرت که برادرم یه مقدار مشروب خورد (یه ته گیلاس)زندگی رو برای من کرد جهنم چون توی طایفه اونا کسی لب به مشروب نمی زنه روزی که برادرم به خاطر من مهمانی گرفته بود همه فامیلشون رفتن مسجد برای نماز خوندن و تو روم بهم گفتن خونه برادرت جای نماز خوندن نیست نجسه!!!هیچ دختری توجه کن ببین چی می گم هیچ دختری این وضعیت رو نمی تونه تحمل کنه هیچ دختری
همدیگر رو فراموش کنید وگرنه بعد از چند سال زندگی زیر یه سقف و با خاطرات بد و شکست مجبور می شید که همدیگر رو به یاد نیارید یعنی حتی اون موقع نمی تونید همدیگر رو فراموش کنید بلکه سعی می کنید همدیگر رو به یاد نیارید
-
RE: کمک کنید ...
ممنون ولی دوست عزیز شما سر مسایل کلی با هم اختلاف دارید ... ولی ما سر مسایل جزئی اختلاف داریم.
ممنون از نظرت.
-
RE: کمک کنید ...
اندک اندک جمع گردد،وانگهی دریا شود.دوست جوانم،دوباره می گویم در اندیشه تغییر رفتار یک دختر 18 ساله نباشید؛اگر خیلی اراده دارید،دنبال درس و زندگی خود باشید و دگرگونی و بهبود اوضاع فردی و اجتماعی خویش.
-
RE: کمک کنید ...
سلام cg art
به تالار همدردی خوش آمدید.
این جملات که می خواهم بگویم برای خودم هم خیلی سخته گفتنش، و حتما برای شما شنیدنش و از آن سخت تر عمل کردنش
شاید اگر جلسات حضوری بود، بعد از چندین جلسه آماده سازی کم کم این مطالب را تلویحا به مراجع می گفتم. اما دریغ که اینجا نه چنین فرصتی برای من هست نه شما. اما اگر تیز باشید مطالبم را بهتر می گیرید.
همانطور که چند نمونه تجربه زندگی های مشابه را در اینجا شنیدی، مشاوران صدها مورد از این دست که گاهی طلاق کمترین تبعاتش هست را شاهد هستند.
معمولا اوج احساسات پاکی که در اوائل جوانی فوران می کند، مانع از دیدن واقعیتها می شود. مثلا شما با اینکه منطقا خیلی قشنگ همه چیز را توضیح داده اید، اما خودتون به قشنگی و واضح متوجه نشدید که شما دو نفر در هیچ چیز (تاکید می کنم در هیچ چیز)، با هم اشتراک اساسی ندارید. بحث سر رقص و چند تا مو و ... نیست. بحث سر تفاوت اصلی در نگرش به زندگی و تغییر و پذیرش همسر هست.
به هیچ وجه اختلاف شما مسائل جزئی نیست. بلکه سرنخهایی هست که اگر منطقی دنبال کنید متوجه تفاوت اساسی و کلی در سبک و نگرش به زندگی دارید.
معمولا وقتی فشار احساس که به عشق تعبیر می شود به شدت بالا می رود، تحت این تاثیر به طور موقتی افراد از بعضی خواسته های شخصیتی خود فاصله می گیرند تا یک نیاز بزرگتر مثل عاطفه و عشق را پاسخ گویند. پس از ازدواج به سرعت این موج فرو می نشیند و ساختار شخصیتی آنها -که به تعبیر روانشناسان تقریبا ثابت و پایدار هست- خودش را نشان می دهد. و اینجاست که یا نمی توانند تغییر دهند یا منجر به از دست رفتن هویتشان می شود که در هر دو صورت زندگی تلخ و گاهی از هم می پاشد.
این از خوش شانسی شما بوده است که بهانه تحصیل و کار و سربازی ، مانعی در برابر این سرعت غیر مجاز شما فراهم آورده است. این را به فال نیک بگیر و بگذر. تجربه عشق عزیزاست غنیمت شمرش، ولی بدان همسر و همبستری نه اینکه این عشق کمرنگ می کند، که در مورد شما منجر به تنفر و فشار خواهد شد.
اگر این توضیحات برایت کافی نبود، حتما با مشاور خانواده به صورت حضوری ملاقاتی داشته باش.
-
RE: کمک کنید ...
واقعا باید بگم " یه دنیا ممنون از مدیر عزیز و دلسوز و زحمت کش همدردی "
دوست گله من الان که دارم این متنو می نویسم اصلا حالم خوب نیست ... دلیلش اینه که دو روزه پیش با هم تموم کردیم.
ولی الان خیلی خاطرش اذیتم میکنه !!! واقعا دیوونه کنندست ... اما احساس میکنم کار درستی کردم.
خواهش میکنم یه راهکاری بگسد تا فراموشش کنم.
-
RE: کمک کنید ...
دمتون گرم ...
هیچکس جواب نمیده ؟