هر روز بدتر از دیروز.....
دوستای عزیز من 4ساله ازدواج کردم میتونم بگم شوهرم از اولش تا الان تغییر خیلی زیادی داشته و تو این یک سال گذشته روز به روز زندگیمون از همه لحاظ سردتر شده من جوری بودم که فکر اینکه خار به پای شوهرم بره اشکم سرازیر میشد و وااااقعا از جونم هزار بار بیشتر دوستش داشتم اما از وقتی تو یک دعوامون خونوادش اومدن دخالت کردن دیگه نتونستم باهاش مثل سابق باشم چون اونا طرف اون رو گرفتن وحتی پدرش به من که صدام درنمیومد سیلی زد شوهرم تا یه مدت از زجری که به من داده بود عذاب میکشیدو هر کاری میکرد که جبران کنه اما فایده نداشت چون ما تو یه اپارتمان زندگی میکنیم و هروز تنم با دیدنش میلرزه من از این خونه متنفرم هروقت چند روزی نیستم و باز میخوام برگردم احساس میکنم دارن میبرنم جهنم اما فعلا امکان رفتن از اینجا نیست همش وقتی تنهام گریه میکنم افسرده شدم اما همه ی این چیزارو تا به حال به خاطر خوبیای شوهرم تحمل کردم اما یک سالی هست که خیلی عوض شده مثل پدرش عصبی و زورگو شده باورتون میشه تو این 4سال به جز یه مسافرت 2 روزه همین حوالی هیییچ مسافرتی نرفتیم؟؟؟؟؟؟؟ دعوامون ادم به دشمنش که میشه هرچی توی دهنشه بهم میگه بهم میگه مثل هرزه ها میخوای باشی همش دوست داری دنبال یللی تللی باشی تو باید با یه عرقه ازدواج میکردی که دائم ببردت مسافرت و تو خیابونا ولو باشه تو لیاقت نداری .... هرچی فحش و بد و بیراه که ادم به دشمنش نمیده و تو دعوا میده همیشه منو متهم به دروغگویی میکنه و شکاکه همش وقتی میرم جایی از ترس مزاحم یا...... تنم میلرزه الان من 22 سالمه و اون 29 بچه نداریم خدارو شکر چون با اینهمه مشکل فقط بچه رو بدبخت میکردیم امروز که دعوامون شد من رفتم بیرن (ارایشگاه)سوای اینکه کلی تهمت بهم زد که معلوم نیست کجا بودم بهم گفت به خاط اینکاری که کردی یه بلایی سرت میارم که..... میخواست منو بترسونه که کاری میکنه/(فک کنم خیانت منظورش بود نمیدونم اخه من به خاطر اینکه ادم پاکی بود انتخابش کردم واسه همین این فکر برام عجیبه......)دیگه نمیدونم چیکار کنم شما بهم بگین
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
پس کجایین دوستای عزیز ؟:302: همین الان که خونه ی مادرش اینا مهمونی بود و کل فامیلشون بودن رفت اونجا و من وتنها گذاشت قبلشم کلی فحش و تهمت و بد و بیراه....
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
عزیزم آرامش خودتو حفظ کن
به نظرم نباید بهش اجازه می دادی تنهایی برود و هرطوری شده باید همراهش میرفتی. این طوری که تنها برود مهمونی هم عادت می کنه و هم اینکه ارزش و احترامت پیش بقیه کم می شود.
اگه می تونی الان لباستو عوض کن و به خودت برس و پاشو برو اونجا. به روی خودت هم نیار. سعی کن تو این جور جمع های خانوادگی همیشه همراه شوهرت باشی
راجع به مشکل کلی ات هم بعدا وقت زیاده. دوستان هم می آن کمکت می کنند.
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
من زیاد وقت ندارم ....هرلحظه بهم میگه گورتو گم کن ادم نرمالی نیست تا 3روز پیش قربون صدقه الان فقط فحش و.......
احساس پا در هوایی میکنم الان ازش متنفرممممم قرار نبود بره گفت اگه بریم با هم میریم.... فقط تو فکر انتقامم ازش بهش حس بدی دارم مخصوصا ازینکه رفته فقط میخوام جبران کنم
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
خیلی متاسف شدم که چنین موقعیتی دارید .... اگر امکان داره در مورد دعوایی که باعث فاصله افتادن شما و همسرتون شده توضیح بدید که چی بوده شاید علت این سردی ها و ... به اون دعوا ها برگرده.
http://ahlekhaneh.ir
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
همیشه همینطور بوده دعواهامون از یه جای الکیه البته ایندفعه نه اینبار دعوا از اینجا شروع شد که به پول نیاز داشتیم و اون هی امروز و فردا میکرد از مردم واسه کارمون قرض کرده بودیم این بود که من میگفتم زودتر پولشونو بده اینم بگم وضع مالیش خوبه از امروز فرداهاش به شک افتادم بعد گفت که پولشو به یکی از دوستاش قرض داده و الان نداره و همیشه اینکارو میکنه گفتم یعنی منی که اب خوردنمم بهت اطلاع میدم نباید بدونم با پول این زندگی که واسه اینده مونم هست چیکار میکنی؟اونم بهونه اورد گفتم باشه من 4سال هرچی گفتی گفتم چشم حالا یکمم به حرفش گوش نکنم میفهمه خلاصه من فرداش یه مانتو رنگ روشنم که فیت تنم بود پوشیدم بریم بیرون (به خاطر حساسیتش تاحالا مانتو 2 سایز بزرگتر گشاااد و خییییییییلی بلننننننننند و همیشه ام رنگ مشکی که جلب توجه نکنم میپوشیدم)دیگه اینو که دید سکته کرد ما با بابای...... و مامانش تو یه اپارتمان زندگی میکنیم اونم میدونه من میترسم از پدرش و اینکه 2باره بپره وسط اومد تو حیاط شروع کرد دعوا و اینکه داد بززنه من رفتم تو خونه ..... خلاصه از اینجا شروع شد و از اونجایی که چندین زن دوستاش به شوهراشون خیانت کردن به همه زنا بدبینه ایندفعه تو دعوا میگفت کجا رفته بودی و کجا قرار داری و تو میخوای مثل هرزه ها باشی و ....... میخوای منو بکشی بری حال کنی و ...... دارم دیوونه میشم.کمکککککککککککککککککک کککککککککککککککککککککککک ککککک:(:(
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط asallll
دوستای عزیز من 4ساله ازدواج کردم میتونم بگم شوهرم از اولش تا الان تغییر خیلی زیادی داشته
به تدریج به این سمت سوقش دادی. با رفتارهات
و تو این یک سال گذشته روز به روز زندگیمون از همه لحاظ سردتر شده من جوری بودم که فکر اینکه خار به پای شوهرم بره اشکم سرازیر میشد و وااااقعا از جونم هزار بار بیشتر دوستش داشتم اما از وقتی تو یک دعوامون خونوادش اومدن دخالت کردن دیگه نتونستم باهاش مثل سابق باشم چون اونا طرف اون رو گرفتن وحتی پدرش به من که صدام درنمیومد سیلی زد شوهرم تا یه مدت از زجری که به من داده بود عذاب میکشیدو هر کاری میکرد که جبران کنه اما فایده نداشت
به جای این که درکش کنی و تلاشش را برای جبران سیلی پدرش قدرشناسی کنی، بهش گفتی و نشون دادی که فایده نداره و بخاطر یک سیلی اون هم از کس دیگه ای، باید تا آخر عمرش تاوان پس بده!! هر کس دیگه ای هم بود، خسته می شد و تغییر مسیر می داد.
چون ما تو یه اپارتمان زندگی میکنیم و هروز تنم با دیدنش میلرزه من از این خونه متنفرم هروقت چند روزی نیستم و باز میخوام برگردم احساس میکنم دارن میبرنم جهنم
بهتر بود که همسرتون خونه جدا برای شما تهیه می کرد. اما فعلا در این شرایطی که امکانش نیست، همسرت خونه را مثل بهشت می بینه، در کنار همسرش و پدر و مادرش، شما خونه را مثل جهنم می بینید و اون این را می فهمه و حس می کنه و حتما بارها هم بهش گفتی. هر کس باشه تا یک حدی تحمل می کنه
.
اما فعلا امکان رفتن از اینجا نیست همش وقتی تنهام گریه میکنم افسرده شدم اما همه ی این چیزارو تا به حال به خاطر خوبیای شوهرم تحمل کردم اما یک سالی هست که خیلی عوض شده مثل پدرش عصبی و زورگو شده باورتون میشه تو این 4سال به جز یه مسافرت 2 روزه همین حوالی هیییچ مسافرتی نرفتیم؟؟؟؟؟؟؟ دعوامون ادم به دشمنش که میشه هرچی توی دهنشه بهم میگه بهم میگه مثل هرزه ها میخوای باشی همش دوست داری دنبال یللی تللی باشی تو باید با یه عرقه ازدواج میکردی که دائم ببردت مسافرت و تو خیابونا ولو باشه تو لیاقت نداری .... هرچی فحش و بد و بیراه که ادم به دشمنش نمیده و تو دعوا میده همیشه منو متهم به دروغگویی میکنه و شکاکه همش وقتی میرم جایی از ترس مزاحم یا...... تنم میلرزه الان من 22 سالمه و اون 29 بچه نداریم خدارو شکر چون با اینهمه مشکل فقط بچه رو بدبخت میکردیم امروز که دعوامون شد من رفتم بیرن (ارایشگاه)سوای اینکه کلی تهمت بهم زد که معلوم نیست کجا بودم بهم گفت به خاط اینکاری که کردی یه بلایی سرت میارم که..... میخواست منو بترسونه که کاری میکنه/(فک کنم خیانت منظورش بود نمیدونم اخه من به خاطر اینکه ادم پاکی بود انتخابش کردم واسه همین این فکر برام عجیبه......)دیگه نمیدونم چیکار کنم شما بهم بگین
بخاطر سن کمت ممکنه مهارتهای لازم را نداشتی و باعث شدی از همسرت دور بشی. می تونی درستش کنی. باید همت کنی.
با خانواده همسرت توی یک واحد آپارتمان زندگی می کنید یا توی یک ساختمان و آپارتمانهای جدا؟
فشارهای زیادی که به همسرت آمده، ممکنه بخشی از جانب شما باشه، بخشی بخاطر مسایل شغلی و مخصوصا اقتصادی این ماههای اخیر، باعث عصبی شدنش شده. سعی کن تا دیر نشده و به این رفتارها عادت نکرده، آرامش را به خانواده ات و همسرت برگردونی.
زندگی کردن با یک فرد افسرده که مدام هم گریه می کنه، عذاب آوره. این هم یکی از دلایل عصبی شدن همسرته.
خیلی وحشتناکه که بری وسط حیاط با شوهرت داد و بیداد راه بندازین و دعوا و فحش و ... وقتی همسرت عصبانی هست، تو چرا مانتو تنگ می پوشی و می ری بیرون و بی خبر می ذاریش که بدتر بشه؟ اگه به این منوال ادامه بدی یک زندگی پرسر و صدا و همیشه دعوا و سخت واسه خودت درست می کنی. مسئولیت یک زن در آرامش خانواده خیلی زیاده. خانواده ات را آرام کن.
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
من میدونم زیاد اشتباه داشتم و تک تک حرفاتون درسته
تو دوتا واحد جدا تو یه ساختمون زندگی میکنیم
این تنها باری بود که خلاف میلش کاری کردم یعنی اون لباسو.... اما تو عمرم هیچ اشتباهی نکردم یا دروغی بهش نگفتم که بخواد بهم تهمت بزنه و شکاک باشه
شما هیچ میدونین از ترس یه همچین ادم وقیحی که هر کاری از دستش برمیاد(پدرش)و اون سیلی به منی که هیچ اذیت و ازاری برای کسی ندارم چه فشار و شوکی به من وارد کرده؟؟
من دیگه اون دختر شوخ و شاد وزنده نیستم عصبی وترسو شدم و تا یه چیز میشه دستام میلرزه و تپش قلب میگیرم دلم یه زندگی اروم میخواد فکر نمیکنم این زندگی عاقبتی داشته باشه تموم حرمت و احتراما شکسته شده و هیچ عشقی وجود نداره.
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
ای خدا.......... چرا کمکم نمیکنین؟من بعد خدا هیشکیو ندارم که راهنماییم کنه:302:
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
سلام
با اینکه زیاد راجع به علت اختلافتون توضیح ندادی به نظر من این تنشی که تو زندگی شما هست بر میگرده به اختلاف فکری در آداب و معاشرت شما با خانواده شوهرت.
نزدیکی بیش از حد محل سکونت شما با پدر شوهرتون هم مقداری مشکل ساز شده.
توصیه من اینه که
1-سعی کن فعلاً حتماً با هماهنگی شوهرت کارهای بیرونت رو انجام بدی
2-رفت و آمدت رو به خونه پدر شوهرت فعلاً طوری تنظیم کنی که هر وقت اونا یا شوهرت خواستن بری اونجا.
3- سعی کن فعلاً جلوی هر گونه بهانه گیری رو از اونها بگیری.
4- سعی کن از مادر شوهرت بدگویی نکنی. اگر هم اشتباهی می بینی فعلاً اون رو پیگیری نکن.
5- اگر مشکلی تو خونه پیش میاد تو در گفتن اون به شوهرت پیشقدم نباش مگر اون ازت بپرسه.
6- در دفاع از خودت پای دیگران رو پیش نکش و سعی نکن انتقام بگیری.
اگر برای مدت کوتاهی (مثلاً یک ماه) این کارا رو انجام بدی نتیجه اش رو می بینی.
موفق باشی
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
من یک ساله خونه ی پدرش نمیرم و سلام علیک ندارم اما با مادرش اینا رابطه ام خوبه . کاملا بیتفاوت شده کل روز یا خونه مادرشه یا بیرون بقیشم خوابه تو هال .از اول قرارمون بود که اینجا زندگی نکنیم خونه جدا رهن کرده بودیم اما انقد باباش قهر کرد خونه مون نیومد انقد رو مخش راه رفتن که زندگیو به کامم تلخ کرد و بهم زور میگفت هرجا مرد میره زندگی کنه زنشم باید بره وزیر تموم قولاش زد ومنم به اکراه و اجبار اومدم.با قول اینکه یه سال بیا دوست نداشتی هروقت گفتی میریم از اینجا. اما الان 3 ساله اینجام و حتی با اون اتفاقی که سال دوم افتاد بازم منو از اینجا نبرد و بازم زیر تموم حرفاش زد انقد ازش نامردی و کارای اشتباه دیدم که دیگه هیچ چیزش برام ارزشی نداره
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط asallll
من یک ساله خونه ی پدرش نمیرم و سلام علیک ندارم اما با مادرش اینا رابطه ام خوبه . کاملا بیتفاوت شده کل روز یا خونه مادرشه یا بیرون بقیشم خوابه تو هال .از اول قرارمون بود که اینجا زندگی نکنیم خونه جدا رهن کرده بودیم اما انقد باباش قهر کرد خونه مون نیومد انقد رو مخش راه رفتن که زندگیو به کامم تلخ کرد و بهم زور میگفت هرجا مرد میره زندگی کنه زنشم باید بره وزیر تموم قولاش زد ومنم به اکراه و اجبار اومدم.با قول اینکه یه سال بیا دوست نداشتی هروقت گفتی میریم از اینجا. اما الان 3 ساله اینجام و حتی با اون اتفاقی که سال دوم افتاد بازم منو از اینجا نبرد و بازم زیر تموم حرفاش زد انقد ازش نامردی و کارای اشتباه دیدم که دیگه هیچ چیزش برام ارزشی نداره
عزیزم امیدوارم مشکلت زود حل شه. خانوادت از این مشکل خبر دارن؟
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
مرسی سپیده جون خونواده که چه عرض کنم بابام وقتی هفت سالم بود فوت کرد مامانامم دوباره ازدواج کردو 6 ماهه نمیبینمش یا زنگ نزده جز تحقیر و..... چیزی بلد نیست زندگی من هییییییییچ اهمیتی براش نداره...
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
دوست عزيز همسرت دست بزن هم داره؟
اميدوارم مشكلت زودتر حل بشه
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
دست بزن داشت اولا چند بار اینکارو کرد اما بعدش که قهر کردم و رفتم و گفتم دیگه نمیام اومد دنبالم و دیگه تکرار نشد..... جریان مال همون چند ماه اول ازدواجمون بود....
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
کاش عنوان تاپیکت را عوض کنی تا کارشناسها و افراد با تجربه از روی عنوان متوجه بشن مشکلت چی هست و بهت کمک کنند.
به نظر من مشکل شما بی مهارتی است. بخاطر سن کم و نداشتن اطلاعات کافی در مورد زندگی مشترک و یک سری لج و لحبازی شوهرت را از خودت دور کردی. از غرغرهات خسته شده و ترجیح می ده با کسانی باشه که دوستش دارند و بهش غر نمی زنند. باهاش دائم دعوا نمی کنند. به خاطر اشتباه دیگران ( پدرش به شما سیلی زده، شما همسرت را تنبیه می کنی) تنبهیش نمی کنند و ...
خودت هم گفتی که همسرت خوب بود و خیلی هم تلاش کرد که تو مشکلات و اشتباهات خانواده اش را ببخشی، اما توجهی نکردی.
من فقط می تونم بگم زندگیت درست شدنی است. فقط باید لجبازی را بذاری کنار .
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
نمیدنم عنوانمو چی بذارم..................؟
هرروز تا بیدار میشه میپره میره بیرون منم میخوام امروز همینکارو کنم...... زود جوابمو بدین لطفا چیکار کنم؟برم؟3روزه تو خونه تنهای تنهام اون داااااااااااااااااااااائم بیرونه.....برم ؟یا نه؟
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
عسل جان عزيزم كجا مي خواي بري. بري بيرون چكار كني.
من جسته و گريخته پستهاتو خوندم. متوجه شدم كه با شوهرت توي يك دور لج و لجبازي افتادي. اين را هم متوجه شدم كه شوهرت دوست داره ولي از دست غرزدنهاي تو به تنگ اومده.
صبح هم كه پا ميشه و ميپره بيرون براي اين كه عصبي نشه و كاري نكنه كه بيشتر ناراحتي پيش بياد. و احياناً دست روت بلند كنه. آخه اين جور موقعها مردها خون به مغزشون نميرسه و ممكنه از زور بازو براي تخليه عصبي خودشون استفاده كنن.
بشيني پاي اينترنت يك چزخ كوتاه هم بزني حداقل 4 ساعت از روزت پر شده. بعدش هم پاشو يك مقدار به خونه و زندگي و خودت برس. و از اين فكرهاي مزاحم هم بيا بيرون. تو خيابون براي هيچكس فرش قرمز پهن نكردن. خونه و مامن تو پيش شوهرته.
يك پيشنهاد: اگه خونه خيلي حوصلهات سر ميره چرا نميري سركار. طبق تخصص، استعداد و تحصيلاتت. حداقل كمتر به شوهرت گير ميدي.
موفق باشي عزيزم
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
مدتهاست بهم ابراز علاقه نکرده یا ازم تعریف نکرده فقط اعتماد به نفسمو با زوم کردن رو نقطه ضعفم زیاد کرده اونم اینه که من یکم تپلم گرچه هیکلم طوریه که خودش گفت از اولشم از هیکلت خوشم اومد حالا شکم نداشتم که به خاطر ورزش نکردن و این قرص های ..... یکم شکم اوردم خوب پسفردا که پیر میشم چی چون ظاهرم شاید خوب نباشه حتما میندازتم دور..... چه میدونم تا قبل ازدواج بنا به تعریف تمجیدا از اعتماد به نفس بالایی داشتم و خیلی احساس زیبایی میکردم اما الان تو اینه نگاه نمیکنم چون از خودم بدم میاد....
کل دیروز خونه نبود اصلا نمیدونم کجا بود بهش شک ندارم که جای بدی.... اما همینکه تا ساعت 9شب منو تنها گذاشت ازش بیزارم میکنه .... خسته شدم از دستش من حق ندارم هیچ جا برم اما اون ازاده حتی اگه بخوام برم پیش مامانم میگه رفتی دیگه برنگرد میگه نباید از خونه تکون بخوری یه بار رفتم پیش مشاور گفت فقط طلاققققققققققققققق همون اولا بود گفت این ادم از لحاظ رفتاری کنترل نداره و زندگیت عاقبت نداره..... از مشاور متنفره میگه روانیا میرن پیش مشاور بعد میگه مامانت میدید تو مشکل داری میفرستادت پیش روانپزشک
تموم بعد از ظهر برق قطع بود از ساعت 4 تا 9 و خوردی اونم دقیقا همین تایم که رعد و برق وحشتناک و بارون شدید بود با اینکه میدونست از رعد و برق وحشت دارم نیومد .....
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
سلام عسل جونم
ميدوني به نظر من تو خيلي وابسته شوهرت هستي به خاطر همين هم هست كه مثلا تعريف و تمجيد و كارهاي ديگه اش رو خيلي تو ذهنت پررنگ كردي.
سعي كن واسه خودت يه مشغوليت ذهني چيزي ايجاد كني و يه مدت روي همچين چيزهايي به جاي همسرت تمركز كني
ببين سعي كن حالا يه مدت روش حساس نباشي اصلا اصلا. رو خودت كار كن ، ورزش كن كاراي هنري كه دوست داري رو انجام بده . رو آشپزيت كار كن (مرد جماعت بنده شكم هسن!!!!)اگه ميتوني سعي كن درستو ادامه بدي(البته با رضايت همسرت و نه لج و لج بازي) و...
كم كم كه روحيه خودتو بالا بردي مشكلاتت هم درست ميشه
اين مشكلاتي رو كه ميگي اكثر مرداي ايراني دارن و همچين مشكلات حادي نيست
موفق باشي
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
مرسی از حرفای 100 درصد حقیقتت اما من چون خونواده ای ندارم فکر میکردم شوهرم همه کسمه و دیگه احساس کمبود محبت پدر مادر و عشقو به اون صورت حس نمیکنم چی میتونه این خلا منو پر کنه و سرمو گرم کنه شما بگین....
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
عزيزم وجود خودت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! بهترين چيز واسه سرمايه گذاريه
به خودت برس، به سلامتيت، به علاقه ات
ببين از اول زندگيت دلت چي ميخواسته؟برو دنبال همون
ولي طوري رفتار نكن كه همسرت بابت اين كارهات بهت گير بده
آرو آروم و با سياست پيش برو
اطلاعاتت رو ببر بالا ،با ادامه تحصيل با كتاب با روزنامه و ...
ميدونم تنهايي و بي كسي سخته خودم هم كشدم ، همه آدماي جامعه هم به نحوي تنهان
پس ميبيني اينم تنها مشكل تو نيست مشكل همه است
و اينكه فقط اولش سخته بعدا كه تونستي خودتو پيدا كني كم كم اعتماد به نفست هم بالا ميره و زندگيت بهتر ميشه
فقط دست رو دست نزار و سعي خوت رو بكن چون هميشه يكي با ماست و مراقبمونه
ميدوني اسمش چيه؟ من بهش ميگم : خداي مهربون من (فقط مال خودمههههه:227:)
موفق باشي
RE: هر روز بدتر از دیروز.....
من همیییییییییییشه دلم خونوادهی واقعی میخواست این تنها چیزیه که نمیشه خریدش و نمیشه کاریش کرد اما حق با شماست باید تلاشمو بکنم........