-
از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
خسته شدم .دیگه از این زندگی مسخره ام خسته شدم از اینکه همیشه واسه پله ی هزارم دویدم و خدا زده تو سرم و تو پله ی دهم مجبورم کرده بایستم و هر دفعه هم خودم رو راضی میکنم و سعی می کنم به زندگی امیدوار بشم خسته شدم
دیگه به خدا اعتقاد ندارم وقتی همیشه برای من بد میخواد چرا باید خودم رو مجبور کنم به خاطر اون خوب باشم
از اینکه این همه سال بچه مثبت بودم پشیمونم
23 سالمه ولی وضع زندگیم هنوز مشخص نیست بقیه هم سن وسالام رو که نگاه میکنم میبینم هرکدوم چیزی که اولویت زندگیشون بوده بهش رسیدن دیگه تا 23 سالگی وضعیت زندگیشون تا یه حدی مشخص بوده ولی من هیچیم مشخص نیست.
نه ازدواج کردم نه کار دارم نه اون دانشگاهی که می خواستم قبول شدم
حتی به آیندم هم نمیتونم امیدوار باشم چون تو ایران برای خانم ها تو رشته های فنی هیچ آینده ی روشنی وجود نداره
اگه امتحانه چرا همیشه امتحانای خدا برای منه! اگه حکمته که این چه حکمتیه که من باید همش بدبختی بکشم!نمیتونم دیگه نماز بخونم وقتی وایمیستم نماز بخونم از خودم حالم بهم میخوره از اینکه این همه سال سعی کردم به خدا نزدیک شم و نهایتا از تمام دخترای همسنم بدبخترم بدم میاد
بلا تکلیف ترین آدم فامیلم.از دیدن خودم تو آینه حالم به هم می خوره
صبح ها که بیدار میشم نمیتونم از تختم بیام بیرون
مدام سردرد دارم که جدیدا گردن درد هم بهش اضافه شده
نمیتونم غذا بخورم
هر روز آرزوی مرگ میکنم.دیگه از خدا هیچی نمی خوام فقط میخوام مرگمو نزدیکتر کنه ولی اونم نمیشه
از زندگیم متنفرم.اگه جراتشو داشتم خودمو میکشتم و همه چی رو تموم می کردم.نمی تونم به هیچی امیدوار باشم.شب ها وقتی می خوام بخوابم هیچ رویایی ندارم که بهش فکر کنم
نمی خوام دیگه زندگی کنم
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
سلام
من نه مشاورم .. نه خودم حال خوبی دارم
دوست عزیز لطفا با دقت بخون.
من یه پسر 24 ساله ام که از اول زندگیم نمیگم همش سختی بوده چون واقعا روزای خیلی عالی و خوشی هم داشتم ولی سختی هایی هم داشتیم توی خانواده. گاهی اینقد کمبود هام بزرگ میشد که گریم میگرفت.. و تو همون شرایط کسایی رو میدیدم که راحت میخندن و قهقهه میزنن.. از نظر مادی و .. میدیدم که خوش و خرمن و من یه ادم ضعیف و شاید به نظر اونا پست و احمق میومدم..
گاهی به این فکر میکردم که خدا منو یادش رفته..چرا باید هر کاری میکنم یه ایرادی باشه توش؟ و.. و همین مسایل باعث یه سری رفتار ها تو وجودم شد که کارم به روانشناس و قرص و.. کشید.
یه ماه نماز نخوندم و کلا خدا رو بی خیال شدم ... دوران بدی بود... بی حوصله و به خودم میگفتم بمیرم راحت شم و..
ولی واقعا میدیدم باید خودم یه حرکتی کنم .. با حرف زدن چیزی درست نمیشه...
بدون اغراق بگم از وقتی شروع کردم به قران خواندن زندگیم خیلی بهتر شد ( گرچه واقعا گناهای بزرگی هم انجام میدادم ) ولی سعی میکردم کمش کنم و همش در تکاپو بودم که گناهام کم بشن.
حرفم اینه که با دور شدن از خدا دو حالت پیش میاد :
1- مشکلاتت بیشتر میشن و زندگی برات خیلی سخت میشه
2- خودت رو ازاد میبینی که هر کار دوست داری بکنی البته به طور کلی میگم ( مثلا کسی که خدا رو در نظر نگیره سرقت ، قاچاق و ... رو به راحتی انجام میده و شرایط مالی خوبی رو برا خودش ایجاد میکنه و اینطوری کمبود مالیش جبران میشه ) و اینطوری میتونی کمبود هات رو کم کم جبران کنی ولی مطمین باش همیشه یه چیزی کم داری...ی چیزی که وقتی از همه جا بریدی و موندی داد بزنی و بگی خداااااااااا . به همه چی ممکنه برسی ولی اگر یهویی همه چیت رو دوباره از دست بدی و خدا رو هم که از دست دادی میشی صفر مطلق .
آنان که همه چیز دارند جز خدا به سخره میگیرند آنان که هیچ ندارند جز خدا .
اینو یادت باشه که همه چی داشته باشی غیر از خدا... ممکنه شاد باشی و خندون از ته دلت ولی شادیت تا وقتیه که اون چیزا رو داری ولی اگر هیچی نداشته باشی فقط خدا رو داشته باشی چون خدا رو هیچ وقت از دست نمیدی هیچ وقت نادار نمیشی و اگر به داشتن خدا قناعت کنیم همیشه شادیم...
مشکل من .. تو .. ما ... و همه.. اینه که دل میبندیم به دنیا..
خود من اینقد به همسرم دل بستم که حالا که مشکل ایجاد شده و نیست دارم میمیرم از دلتنگی و غصه..
به خدا میگم خدایا دنیای من چقد کوچیکه که توی یه نفر خلاصه میشه..
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
جالبه!!
تو تازه اول زندگیتی!!
من حاضرم تمـــــــــــــــــام هستی و نیستی م رو بدم و بشم سن تو!!!
اگه جای من بودی چی می گفتی؟؟
گرفتاریهایی که تو ازشون حرف می زنی با توجه به سنت خیلی کم و کوچیکند! از جوونیت استفاده کن و واسه رسیدن به آرزوهات عجله نکن که همین عجله گاهی کار دست آدما میده
اگه خدا تو پله دهم نگهت داشته واسه اینه که اون راه پله مناسب تو نیست و داره یه راه پله طلایی واست میسازه..
فرصت داری و جوونی به نظر من نگرانیت بی مورده
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
این یک واقعیته که همه چه پسرا چه دخترا تا 23 سالگی تا حدی به اون چیزایی که می خواستن رسیدن و من به هیچی نرسیدم
من با رتبه ی 17 کنکور برق صنعتی شریف قبول شدم تو 45 نفر ورودی نفر پنجم شدم برای کنکور ارشد خیلی خیلی خوندم حدودا روزی 12 ساعت نهایتا رتبه ام افتضاح شد و الان دانشجوی بهشتی ام که حتی هیات علمی درست حسابی و مشخصی برای برق نداره.تمام هم دوره ای هام یا از ایران رفتن یا ازدواج کردن یا سر کار یه کار خوبن و دارن توشریف ادامه تحصیل میدن و همشون وقتی وضعیت منو می فهمن برام دل میسوزونن!3ماه برای به دست آوردن یه کار زحمت کشیدم و بعد از کلی دردسر بیرونم کردن چون من یه دخترم و اونکار مناسب پسراس!
کلا تو ایران خانم ها فقط برای ارضای غرایز جنسی مردا و بزرگ کردن بچه هاشون آفریده شدن و هیچ نقش دیگه ای نمیتونن داشته باشن.بیشترین ظرفیت دانشگاهها برای پسراس ,تمام کارهای دولتی فقط آقایون رو جذب میکنند و شرکت های خصوصی هم ترجیح میدن با یه مرد کار کنند, تو ازدواج مردها انتخاب کننده هستند و خانم ها باید منتظر بمونند تا یه آقا لطف کنه و انتخابشون کنه!
هیچ آینده و جای پیشرفتی برای یه دختر وجود نداره.نمیشه یه دختر اراده کنه و زندگیشو بسازه چون هر وقت میخواد بره سرکار کار نیست میخواد ازدواج کنه باید منتظر بمونه کیس مورد نظرش بیاد خواستگاری و نباید اون پا پیش بذاره میخواد ادامه تحصیل بده باید هفت خان رستم رو رد کنه تا بتونه با رتبه ای یک سوم رتبه ی یه پسر وارد دانشگاه بشه و درس بخونه
من تو زندگیم بازنده ام هیچی به دست نیوردم نتیجه ی تمام زحمت هام شده وضعیت الانم.به نظر فامیلامون مسخره ام .تمام دخترای همسن من یا کوچکتر از من تو فامیل ازدواج کردن ولی من حتی ازدواج هم نکردم
اینارو خدا خواسته.هربدی و خوبی که به آدم میرسه رو خدا میخواد.خدا برای من همیشه بد میخواد.من به یک سوم چیزایی که لیاقتشو داشتم نرسیدم.حتی یک نقطه ی امیدواری تو زندگیم وجود نداره هیچ جای زندگیم نیست که بتونم بگم خدا کمکم کرده .همیشه وقتی می خوام کاری رو شروع کنم و تصمیمی رو عملی کنم بدترین اتفاق ممکن برام میفته وبدترین وضعیتی که می تونه پیش میاد
دلم می خواد مثله قبل نماز بخونم اما نمیتونم.وقتی هیچ نقطه ی امیدی تو زندگیم نیست و هیچ دلخوشی ای ندارم چه جوری باید از خدا تشکر کنم.اصلا بابت چی باید تشکر کنم به خاطر بدبختی هام که تمومی نداره؟؟؟!!!!احساس میکنم خدا از من بدش میاد.برای بهتر شدن اوضاع زندگیم از پارسال تا الان همه ی اعیادو مناسبت ها نذری دادم و ختم قرآن گرفتم اما نه تنها چیزی حل نشد حتی بدتر هم شد.
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
شنیدی میگن شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند ؟! ( درست نوشتم ؟! )
عزیزم شما یه حالت طلبکاری نسبت به خدا داری ! فکر میکنی همه چیزو باید برات حاضر و اماده بیاره تا بشه یه خدای خوب .. تمام این مشکلاتی که گفتی رو شاید هزار برابرش رو ما هم داشته باشیم .. یه نگاه به بچه های تالار بنداز .. هر کی یه مشکلی داره .. ولی کسی نمیاد سر خدا خالی کنه ..
هر چیزی که ما امروز داریم یا نداریم نتیجه ی رفتار و طرز فکر خودمونه ..
نمیشه ما بگیم خدایا من نماز میخونم روزه میگیرم توام کارای منو درست کن .. مگه داری معامله میکنی با خدا ؟! مگه خدا تو قرانش گفته که دخترا نمیتونن رشته ی فنی بخونن ؟! چرا از دست خدا عصبانی میشی اخه خانومی ؟!
این برای شرایط جامعه ی ماست .. ربطی به خدا و خواسته هاش نداره ..
یکم درست فکر کن .. اینا چیزی نیست که کسیو از زندگیش خسته کنه و بخواد بمیره !! این طرز فکر نشانه ی ضعفه .. شما که ادم ضعیفی نیستی عزیزدلم ؟!
منم دوبار دانشگاه بهترین رشته قبول شدم همسرم نذاشت برم .. باید همه چیزو بندازم گردن خدا ؟!:311:
هدفت چیه از زندگی ؟! چی میخوای تو زندگی که بدستش نیاوردی ؟ میشه اولویت بندی کنی برامون ؟!
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
الف-ح عزیز من در جریان مشکلاتت هستم و فکر میکنم هم سن باشیم اما در کنار همه ی این مشکلات آینده ی مشخصی داری همسر دلخواهتو داری و با وحود همه ی سختی ها میدونی یکی هست که دوستت داره و تو هم دوستش داری و دارید برای زندگیتون تلاش میکنید
مشکل من اینه که هیچی تو زندگیم ندارم که بهش دلخوش کنم.رشته ای که تا مقطع لیسانس نتونسته برام کار درست کنه و هیچ جا منو به عنوان یه مهندس قبول ندارن مطمئنا تو مقطع ارشد هم هیچ فرقی به حالم نمی کنه.
دور و بریام رو میبینم هر کس به هر چی که میخواسته تا حدودی رسیده کسی میخواسته ازدواج کنه ازدواج کرده هر کی دنبال کار بوده رفته سرکار ولی من هیچی تا الان به دست نیوردم
کاش هیچ وقت دانشگاه نمیرفتم
زندگیمو باختم.الان مجبورم مدام قرص بخورم تا بخوابم به این همه مشکل فکر نکنم.
مشکلات مالی هم تمومی ندارن همین هفته ی پیش برای برگشتن از دانشگاه هیچ پولی نداشتم تمام راهو پیاده تا خونه رفتم حدود 2 ساعت ونیم پیاده روی کردم!!
پدرم ,بزرگترین پشتیبان زندگیمو دارم از دست میدم و هیچ کاری نمی تونم بکنم
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
میخواستم تا مدت ها دیگه توسایت چیزی ننویسم اما تایپیکتو دیدم یاد پستی افتادم که حدود دو ماه پیش برام گذاشتی و نوشتی دلیل همه ی گرفتاری هات بی توجهیت به خداست.مطمئنا فشار مشکلات و سختی هات انقدر زیاده که به این نتیجه رسیدی.درکت می کنم اوضاع سختیه.من هر بار ازت پستی می خوندم به موقعیتت غبطه می خوردم.جدی می گم.تو هم سن منی ولی دهها پله از من بالاتری.غصه نخور.هر چه قدر به مشکلاتت بیشتر فکر کنی تحملشون سختتر میشه.چاره ای جز صبر نداری عزیزم
این که می خواستم تو سایت چیزی ننویسم به خاطر اینه که این سایت فقط برای بعضی اعضای خاصه کافیه یک چرخ تو سایت بزنی و به راحتی متوجه میشی که اعضای خاصش هر چند وقت یک بار میان یه تایپیک الکی درست میکنند بقیه در عرض 2 ساعت 100 تا نظر میدن هی از هم تشکر میکنن و قربون صدقه ی هم میرن ولی برای مشکلات بقیه حوصله ندارن حتی وقتی از مشکلاتت می نویسی پست میذارن که از خودت خجالت بکش و چرا همش میای بدبختی هاتو میگی و به ما چه!!!!!!اینجا حرف نزدن بهتر از حرف زدنه
پس اینجا دنبال راه حل و کم شدن مشکلاتت نباش. اینجا برای من و تو نیست فقط برای خودشونه
امیدوارم بتونی از پس مشکلاتت بر بیای عزیزم
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
سلام خانوم مهندس
صادقانه بگم به این همه استعداد و پشتکار حسودیم شد.
میدونید شما موقعیت بدی ندارید ولی توقعتون از خودتون بیش از ایناس واسه همینه که به اینی که هستید قانع نیستید ولی به نظر من شما خیلی راحت میتونید واسه دکتری برنامه ریزی کنید و به فکر تدریس در دانشگاه باشید ، فرصت زیادی دارید واسه رسیدن به سطحی که میخواهید پس چرا این همه فکر منفی ؟
من قبول دارم که جامعه ما مرد سالاره و همچین بگی نگی بعضی جاها نسبت به خانمها بی عدالتی میشه ولی در مقابل هوش و پشتکار شما اینا که چیزی نیست.
به هر حال همه ما مشکلاتی تو زندگیمون داریم ولی خوب چیزای خوبم هست و مجموع اینهاست که اسمش زندگیه من از زندگی شما خبر ندارم و نمیخوام شما رو به ناشکری متهم کنم ولی خدا همین نزدیکیهاست...
:310::310::310:
به امید موفقیت روز افزون شما.
نقل قول:
این که می خواستم تو سایت چیزی ننویسم به خاطر اینه که این سایت فقط برای بعضی اعضای خاصه کافیه یک چرخ تو سایت بزنی و به راحتی متوجه میشی که اعضای خاصش هر چند وقت یک بار میان یه تایپیک الکی درست میکنند بقیه در عرض 2 ساعت 100 تا نظر میدن هی از هم تشکر میکنن و قربون صدقه ی هم میرن ولی برای مشکلات بقیه حوصله ندارن حتی وقتی از مشکلاتت می نویسی پست میذارن که از خودت خجالت بکش و چرا همش میای بدبختی هاتو میگی و به ما چه!!!!!!اینجا حرف نزدن بهتر از حرف زدنه
جای تامل داشت...
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
لطفاً لینکهای زیر را با دقت وتوجه مطالعه کن :
http://www.hamdardi.net/thread-15050.html
http://www.hamdardi.net/thread-15051.html
http://www.hamdardi.net/thread-15041.html
موفق باشی
.
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
سلام عزیزم
میدونی من و تو توی خیلی چیزا مشترکیم. ولی توی یه چیز خیلی متفاوتیم اونم اراده است!!!!!!!!!!!!
من هم فنی خوندم و اتفاقا هم در مورد کار پیدا کردن خیلی تلاش کردم .چون دقیقا به قول خودت
مرد جماعت چشم دیدن یه خانوم اون هم توی یه رشته فنی رو ندارن، شدیددددد.
و اما چند نصیحت از طرف من که کلی تجربه دارم :
اولا دست روی دست نزار که کار نیست و به دختر نمیدن.باید هم ندن!!میدونی چرا ؟؟؟چون تو رشته فنی تجربه عملی حرف اول و آخر رو میزنه و چون فارغ التحصیلا ( و مخصوصا خانوما ) تجربه ندارن به سختی بهشون کار میدن.
من رو هم دقیقا توی این موارد رد میکردن، البته اولش.
بعد یه طرحی هست به اسم کارورزی که برای فارغ التحصیلا اجرا میشه ، به این صورت که شرکت شما رو جذب میکنه و در عوض حقوقی خیلی پایین به نظرم معادل 50 درصد پایه قانون کار بهتون میده!!!! که از خوش شانسی من 4 سال پیش اون شرکت مورد نظر من که خصوصی بود اصلا اونم نداد. یعنی بعد از مصاحبه چند مرحله ای در نهایت یه پسر دانشگاه آزادی رو به من دانشگاه سراسری ترجیح دادن. تازه رتبه من بهتر هم شده بود.
تا اینکه خودم بهشون پیشنهاد دادم که براتون مجانی کار میکنم.
پس تا حالا چی شد ؟؟؟ یه دختر دانشگاه سراسری با رتبه بهتر قرارداد نداره و یه پسر دانشگاه آزاد با قرارداد....
و اما من هم تو محیط خودمو نشون دادم تا اینکه بعد از 3 ماه کار مجانی اون هم توی خط تولید ، نهایت باهام قرارداد کارورزی رو بستن (اولین گام موفقیت)
یعنی اون موقع من نهایت دریافتی با 12 ساعت کار سر جمع میشد 180000 تومان
برای اینکه متنم زیاد طولانی نشه ، اگه باز هم خواستی ادامه تجربیاتم رو برات میگم
موفق باشی
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
من جرفی واسه گفتن ندارم
اما ای کاش ای کاش من مشکلات تو رو داشتم اما مشکلات خودم رو نداشتم
عزیزم برو به این موضوع ها سر بزن ببین چه مشکلاتی وجود داره اون وقت روزی هزار بار خدا رو شکر می کنی
فقط همین رو می تونم بهت بگم
موفق باشی
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
ترانه جان ممنونم.حرفت هم کاملا درسته:104:.توصیه تو عملی می کنم عزیزم
آقا یا خانم jazire ممنون .ولی برای همون دکتری و هیات علمی دانشگاه شدن هم آقایون تو اولویتند
noterdom عزیز آخه کار مجانی تو شرایطی که یه پسر با مدرک یه دانشگاه داغون داره حقوق می گیره واقعا حرص آدمو درمیاره.پیشرفتی داشتی؟بهت همون 180 تومن رو میدن یا حقوقتون بیشتر شد؟
من هم حدود سه ماه برای یه شرکت کار کردم البته حقوقی در حد 2-3 میلیون تومن بهم میدادن و بعد از سه ماه یه پسر از یه دانشگاه درجه ده رو به من ترجیح دادن و بیرونم کردن
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
eme جان اینطوری نگو
یه نگاه بنداز همه به حالت قبطه خوردن
عزیزم همه چی کار نیست
سنی نداری من یه 3 سالی ازت بزرگترم
اول از همه بگم تو رو خدا فکر ازدواج نباش اون هم به خاطر حرف این و اون
هنوز سنی نداری
تا 6 سال دیگه هم جا داری موقعیتت عالیه
قول می دم کار هم پیدا می کنی . توکلت بر خدا باشه . اینجا امسال من زیادن که شوهرشون کاری نداره و باید خرج یک زندگی رو هم بده . اگه موقعیت کار واسه مرد ها بیشتر واسه همینه
زندگی هایی وجود داره که داره سر بیکاری مرد از بین میره . شما هنوز اول راهی
دوم . خودت روانقدر قیاس نکن . چون تو در دل هیچ آدمی نیستی هرکی مشکلات خودش رو داره . خودت باش با خدا باش . به خدا هیچکس و هیچ چیز موقع تنهایی های آدم نم یتونه جای خدا رو واسه آدم پر کنه .
حرف زدن باهاش آرومت می کنه
ای کاش زندگی دکمه برگشت داشت تا من هم می شدم هم سن و سال شما .
آرزوی موفقیت می کنم برات گلم . مطمئن باش بخواهی میشه خودت رو دست کم نگیر
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
سلام عزیزم
ادامه ماجرا اینکه وقتی که تو اون شرکت بودم جاهای دیگه هم دنبال کار بودم.
بعد از همون 3 ماه هم ،شرکت دیگه ای رفتم . میدونی نکته جالب قضیه کجاست؟؟؟ بعد از اون 3 ماه که جای دیگه کار پیدا کردم و به مافوقم گفتم که دارم میرم اجازه نمیداد از شرکت برم ،میگفت ما روی شما سرمایه گذاری کردیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
و همون موقع حاضر شدند باهام یه قرارداد درست و حسابی ببندن ولی از اون جایی که میدونستم شرکت خوبی نیست و جای پیشرفت نداره اومدم بیرون. عزیزم بعد از حدود 2 سال از اون موقع من یه کار دولتی با حقوق خیلی بیشتر بدست آوردم. و شرایط خیلی بهتر و با جای پیشرفت عالی (خدارو شکر)
در هر حال اگر فرض کنیم که 90 درصد شرکت ها و اداره ها ظرفیتشون با پارتی و .... پر بشه 10 درصد باقی مانده رو مجبورند که دنبال آدم باتجربه و فول باشند تا شرکت سر پا بمونه.پس شما هم سعی کن جز همون 10 درصد باشی و به خدا هم تکیه کن و امید داشته باش .
اگر هم تو شهر بزرگی هستی که به مراتب وضعیتت رو راحتتر و سریعتر میتونی به ایده ال برسونی
در مورد اون چند ماه هم که سر کار رفتی مسلما خیلی تجربه بدست آوردی و باز هم سعی کن .چون اول راهی و چند مورد از این نوع رفتارها رو خواهی دید تا اینکه مثلا سابقه کاریت در حد 1 تا 2 سال بشه اون وقت هست که یه رزومه خوب دستت رو میگیره و یه کار ثابت حتما گیرت میاد.
فقط و فقط اول راه به پول فکر نکن بلکه به این کارا به عنوان یه تجربه نگاه گن.
موفق باشی
راستی یادم رفت بگم اون پسره دانشگاه آزادی هنوزم که هنوزه تو اون شرکته و حقوقش پایینتر از منه
بدون هیچ پیشرفتی و مشغول درجا زدن
گر صبر کنی .....!!!!!!!!
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
تایپیک های قبلیتو که میخوندم مطمین بودم که یه روزی یه همچین تایپیکی باز میکنی.تعجب میکردم که داشته های قشنگ زندگیتو نمیبینی البته بعضی مشکلات هم سهم رنج آدمی در زندگیشه.
یه دختر خانم جوون 23 ساله ی با اراده ی در حال تحصیل پاک و بدون روابط پرتنش با جنس مخالف با پدر و مادر و برادری خوب و با سلامتی جسم... اینها چیزهایی بود که من از تایپیک های محدودت پیدا کردم خودت در زندگیت که بگردی هزاران نعمت قشنگ پیدا میکنی .متاسفانه تمام نگاهت را به نداشته هایت دوختی. میترسم انقدر این کار را ادامه دهی که با کفران نعمت داشته هایت را نیز از دست بدهی و در حسرت از دست دادنشان بسوزی.
اگر سری به بیمارستانها بزنی معنی بخشی از حرفهایم را شاید بفهمی! کودکان و دختران و پسران جوانی که سرطان و هزار درد و مرض دیگه تمام جونشونو گرفته و فقط آرزوی بهبودی دارند که بتوانند بدون هیچ دردی نفس بکشند. تویی که خدا بهت فرصت داده که با جسمی سالم به دنبال موفقیتت در دنیا و آخرت بدوی چطور به این سادگی آرزوی مرگ میکنی؟ در این تالار که بگردی صدها نفر رو میبینی که یکی از داشته های تو را آرزو میکنند. اگر هر آدمی در مواجهه با ناکامی های زندگیش سرخورده میشد و آرزوی مرگ میکرد که زندگی امکان پذیر نبود اساس جنگندگی و مبارزه در خون آدم هاست. زندگی آدمهای موفق رو که ببینی نداشته هاشون خیلی از ما بیشتره ولی ناامید نمیشن و با توکل بر خدا تلاش میکنند. به خدا توکل کن و ازش بهترین رو بخواه و حسابی دنبال کار بگرد. مطمین باش خدا از مادرت هم بیشتر دوستت داره و اگر فقط خودت رو به اون بسپاری و امیدت بهش باشه و حسابی تلاش کنی به بهترین وضعیت خواسته ات میرسی. به جای یه جا افتادن و سستی و بی انگیزگی و نق زدن بلند شو و با توکل به خدا و روحیه ای خوب دست به کار شو و برای زندگیت بجنگ.
درمورد ازدواج هم سن خوبی براش داری و تا چندین سال بعد هم برات دیر نمیشه. چند وقت قبل از بعضی از دوستام که خیلی زندگی مشترک خوبی داشتن سوال میکردم که چی شد که انقدر همسر خوبی نصیبتون شد؟ میگفتن در دوران مجردی همه ی توکلمون به خدا بود و همیشه ازش همسر خوبی رو طلب میکردیم خودمان هم سعی میکردیم پاک بمانیم و ویژگی های یک همسر خوب را داشته باشیم چون به وعده ی خدامون اعتماد داشتیم که در قرآنش فرموده والمومنین للمومنات...
آیت الله بهجت گفته بودند اگرکسی میخواهد ازدواج کند آیه ی 74 سوره ی فرقان را زیاد بخواند و در خواندنش مداومت ورزد که حتما ازدواج میکند ولی اگر با خواندن این آیه ازدواج نکرد در یقینش شک کند ( یعنی اگر با یقین بخواید انشاالله حتما همسر صالحی را به دست میاورید)
دوست خوبم رابطه ی خوبی را با خدایت ایجاد کن و به حرفش گوش بده وبهش اعتماد کن. مطمین باش انقدر دوستت داره و توانایی اش رو داره که در دنیا و آخرت خوشبختت کنه.
الیس الله بکاف عبده؟
آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
عزیزم ..
تا وقتی تلاش نکنی و دست روی دست بذاری همه چیز صد برابر اذیتت میکنه ..
شما کاری داشتی با حقوق 2 3 ملیون تومن که به جرات میتونم بگم پس انداز یه سال منه :311: و این یعنی شما میتونی .. توانائی و استعدادش رو داری .. میدونم خیلی سخته و چقدر به ادم فشار میاد وقتی به نا حق چیزی رو ازش میگیرن .. مث شما که ناراحتی اون پسر با مدرک دانشگاه درجه ده جات رو گرفته .. اما وقتی یه بار تونستی حتما دوباره میتونی یه کار خیلی خیلی بهتر پیدا کنی ..
یه داستان خیلی کوتاهه که دوست دارم بخونیش .. البته من به زبون خودم میگما دقیق یادم نیست ..
یه مرده میره کوهنوردی .. همین طور که بالا میرفته یه دفه پاش سر میخوره و قبل از اینکه بیفته به شاخه ی یه درخت چنگ میزنه تا پرت نشه پایین .. یکم داد و فریاد میکنه ولی اون اطراف کسی نبوده که کمکش کنه .. شب میشه .. تو دلش میگه خدایا خودت کمکم کن .. خدا میگه بنده ی من تو به من ایمان داری ؟! مرده جواب میده معلومه که آره ! خدا بهش میگه پس دستتو از اون شاخه ول کن .. مرده میگه مگه دیوونه م ؟! دستمو ول کنم که میفتم و میمیرم !! خدا میگه بهم اعتماد کن و دستتو ول کن .. مرده حرف خدا رو گوش نمیده ..
فردا صبح اون مرد رو در حالی پیدا میکنن که تو فاصله ی یه متری زمین از سرما خشک شده بود ...
منظورم اینه عزیزم .. که خدا وقتی چیزی رو ازت میگیره یا سختی ای بهت میده حتما دلیلی داره .. پس بهش اعتماد کن ..
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
وای emaواقعا خوشبحالت با این همه نعمت که برات شمردن
بزرگترین نعمتت از نظر من با توجه به تایپیک های قبلیت قلب پاکته و اینه که تا الان میتونستی ولی وارد هیچ رابطه ای نشدی.این یعنی خدا خیلی دوست داره که انقدر سفت دستاتو گرفته تا بازیچه ی این و اون نشی و گول احساستو نخوری.قدر زندگیتو بدون
یه نگاه به تایپیک های من بنداز ببین چه وضع بدی دارم ولی به اندازه ی تو نا امید نیستم
من ازبعضی از اعضای سایت زیاد خوشم نمیاد چون همش بدبختی هامو به رخم میکشن و با تایپیک هاشونو سعی میکنن خوشبختی هاشونو غیر مستقیم به رخ بکشن ولی در مورد تو اینجوری نیستم همش فکر می کنم کاش میشد با یکی مثله تو دوست بودم.شایددیگه هیچ وقت سمت گناه های کوچک و بزرگ نمی رفتم.خوش به حال دوستات!:43:
خانم مهندس امیدوارم وقتی اومدم تهران یه روز بیام دانشگاه شهید بهشتی و ببینمت وباهم دوست شیم.:310::310:
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
پیش از نوشتن کامنتم عذر میخواهم چون اگه تو ی مشاوره حضوری میدمتون از اتاق مینداختمتون بیرون!!
دوستان همه به درستی گفتن که شرایط شما اصلا شرایط بدی نیست و من نمیخوام تکرار مکررات کنم.از این دید به مشکل ش ما نگاه میکنم: غرور قبول شدن در دانشگاه شریف در کارشناسی و افت موقعیت به دلیل قبولی در دانشگاه بهشتی در مقطع ارشد ریشه مشکل شماست.
در ضمن نداشتن شغل آخر بدبختی و فلاکت نیست چون ارزشهای زیاد دیگه ای وجود داره که میتونید بهش بپردازید و تازه کی گفته هیچ وقت شغل پیدا نمیکنید(اینا دلایل شما واسه قهر کردن با خداست؟)احسنت!!
ولی این حس نا امیدی و علاقه به مرگ میتونه نشاندهنده اختلالات روانپریشی و افسردگی باشه که بهتره هرچه سریعتر برای درمان به ی مرکز مشاوره برید چون هیچ تناسبی بین غم های شما و مشکلات شما وجود نداره!!!:310:
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
والله شما یه جایی کار میکردید که بهتون دو سه میلیون پول میدادن:123: بعد میگین خانومای فنی موقعیت شغلی ندارن؟! ما که رشته مدیریتی خوندیم تو خوابمون هم نمیبینیم یه همچین کاری پیدا کنیم حتی اگه موقت باشه! چقدر بده که انقدر کمال گرایی منم مثل توام ولی مشکلات من فرق میکنه . تو الان باید خیلی خوشحال باشی هوش خوبی داری تو بهترین دانشگاه ایران کارشناسی خوندی الانم تو یکی از بهترین دانشگاها داری ارشد میخونی. با این حسابی که تو پیش خودت کردی ملت چرا میرن آزاد و پیام نور و غیرانتفاعی درس میخونن خیلیاشونم خیلیم استعداد دارن. من تو شما یه رگه هایی از خودمو دیدم . منم امسال ارشد قبول شدم دانشگاه سراسری روزانه شهر خودمون اما چون رشته امو دوست ندارم حتی به فکر انصرافم! همه میگن قدر موقعیتت رو نمیدونی ولی من واقعا علاقه ندارم اما شما دیگه مشکلتون چیه؟! بابا منم به این سن رسیدم خواستگار نداشتم امیدی هم به ازدواج ندارم حالا که چی؟ یه کم قدر خودت رو بدون احتمالا خیلیا جای شما بودن خیلیم به خودشون افتخار میکردن.
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
من نه لوسم نه بی منطق و روانپریش و مغرور.بهتر بود پستهامو کامل میخوندید
اگر میگم چیزی ندارم به خاطر اینه که الان تو شرایطی که باید بتونم برای خانوادم کاری بکنم نمیتونم.نه پول دارم نه منبع درآمد.پدرم تو بیمارستان بستریه و امروز صبح رفت icu.
مشکلات بیشتر جلو چشمم میان
تمام بار مالی خانواده رو دوش من افتاده.تمام پیگیری ها و گرفتاری ها.باورتون میشه امروز هیچ پولی تو جیبم نداشتم برگردم خونه؟؟؟؟!!!!!!!! هیچی!!!!وضعیت مالی پدرم عالی بود ولی الان .........
دیگه حتی حوصله ی تایپ ندارم
خواهش می کنم برای پدرم دعا کنید
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
کی گفت اینارو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!! !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
چون یکی گفت روانپریش ریختی به هم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بیخیال
اینجوری من حتما رسما روانپریش و کم عقلم:311:
از صمیم قلبم آرزو میکنم مشکلاتت حل شه:323:
ایشلا به زودی زود تاپیک های پر امیدتو ببینم عزیزم:46::43:
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
عزیزم هیچ کس قصد توهین به تورو نداره ..
من پستهاتو کامل خوندم و میدونم چی میگی ..
عزیزم برای پدرت متاسفم و دعا میکنم هر چه زودتر خوب بشن ..
این روزها رو منم داشتم و میدونم چی میگی .. منم تو کل شبانه روز 4 ساعت میخوابیدم و بقیه ش رو کار میکردم برای مخارج خونه .. خدا جواب زحمتامو داد و الان یکم همه چی بهتر شده ..
عزیزم توکلت به خدا باشه .. از همین امروز برو دنبال کار .. اگر واقعا شرایطتت طوریه که خیلی به پولش نیاز داری حتی با حقوق پایین جایی مشغول شو .. بدون که این وضعیت موقتیه و زود میگذره ..
میدونم الان بی حوصله و ناراحتی و حالت از همه چیز بهم میخوره !! اما هیچ کدوم این حالتها مشکلتو حل نمیکنه ..
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
نقل قول:
آقا یا خانم jazire
:311:
واجب شد عکس آواتورمو عوض کنم حداقل جنسیتم مشخص باشه ریشم در اومد یه عکس با ریش میزارم.:305:
نقل قول:
ممنون .ولی برای همون دکتری و هیات علمی دانشگاه شدن هم آقایون تو اولویتن
حالا شما با حق التدرسی شروع کن خدا بزرگه
یادش بخیر ما که فارغ التحصیل شدیم یه برگه دادن دستمون گفتن برگ معرفی نظام وظیفه است ، دخترای کلاس با کلی سلام و صلوات گواهی موقت فارغ التحصیلی گرفتنو به خودشون گفتن خانوم مهندس به ما هم گفتن آش خور...
دو سال بعد که به حساب خودمون مرد شدیم برگشتیم از خدمت دیدیم همه اون خانوم مهندسا رفتن سر کار جایی هم واسه ما نزاشتن :311:
حالا هم همشون اوضاع شون بهتر از ماست شما اصلا خودتو ناراحت نکن که آینده درخشانی داری...
راجع به باباتونم قلبا" متاسف شدم ایشالله که همه چیز درست میشه.:323:
راستی این شکلکه که داره دعا میکنه چرا خانمه!تو همه چیز خانما مقدمن باز آقایون زیر سوالن
-
RE: از زندگیم خسته شدم.دیگه دوست ندارم زنده باشم.چرا نمی میرم راحت شم
اما خانم،
بیماری یکی از افراد خانواده، مخصوصا والدین، فشار زیادی را به بقیه افراد وارد می کنه. بستری شدن پدرتون توی بیمارستان و همراه شدنش با مسایل مالی ضمانت وام دایی شما را حساس تر کرده و بخاطر این فشارها هست که اذیت می شید.
بهتر هست که به مسایل دیگه مثل دانشگاه و کار و ازدواج و ... الان فکر نکنید. انرژیتون را بذارید روی روجیه دادن و مراقبت کردن از پدر و پی گیری امور روزمره زندگی.
پدرتون به راحتی حالت چهره شما را می خونه و ناراحتی تون بهش منتقل می شه و این بهبودیش را به تاخیر می ندازه. الان هست که باید روحیه بالا و هوش و تواناییت را نشون بدی. سعی کن قوی باشی تا بقیه افراد خانواده هم از تو انرژی بگیرند.
به برادرت هم که در خارج از کشور هست شرایط خانواده را توضیح بده و ازش بخواه که به فکر کار و درآمدی برای خودش باشه. کار چندان سختی هم نیست. اکثر دانشجوها کار می کنند. کمی تحت فشار باشه و زحمت بکشه، قدر داشته هاش را بیشتر می دونه. نگران نباش، اتفاقی براش نمی افته.
انشالله که این بحران را با سرافرازی پشت سر بگذارید.