-
مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
با سلام به شما
من حدود4 سال هست ازدواج کردم زمان مجردیم رو یادم نمیاد اما تو این 4 سال به کوچیکترین چیز بیش از اندازه فکر میکنم عین خوره می افته به جونم وسواس فکری، مثلا شوهرم به مغازه دار مبلغی بابت خرید داد البته یه کوچولو در حد 10 سانتی پولو رو میزش پرت کرد و فروشنده با نگاه به شوهرم گفت قابلی نداره و.... که باعث شد تو خونه به شوهرم بگم تو پولو پرت کردی با ناراحتی دادای.... یا هر جیزیو با جزئیات کامل از شوهرم میپرسم وشوهرم با حالت کلافگی میگه یعنی تو به تک تک حرکات من فکر میکنی؟
سر حرفی که همسایه،فامیل بهم زده یا عکس العمل هاشون
بعد کلی فکر دنبال یه فرصتی هستم شرایط و جوری اماده کنم تا اون چیز یا حرفی که خودم فکر میکنم درسته یا دلم و خنک:160: میکنه به اطرافیانم بزنم.
:316:خیلی زود قضاوت نادرست میکنم و به همون زودی پاسخ نادرست و بدی میدم سعی میکنم به اطرافیانم بفهمونم از چی ناراحت یا اعصبانی میشم و دفه اولم از او دلایل اعصبانیتم میگذرم و گفتم که روشون فکر میکنم بعد سری بعد [color=#FF0000]تو حالت اعصبانیت کاری نادرست وزشتی انجام میدم(مثل بد:163: دهنی)بعدا پشیمانی شدید و اینکه اصلا در خور یه خانم نیست این اعمال.
من 26 ساله قد 164،وزن59 کیلو ودارای مدرک دیپلم انسانی وحدود2 سال گذروندن روانشناسی کودک درآموزشگاهی خصوصی هستم و3 سال مربی پیش دبستانی و شیفت بعدشو معلم خصوصی 18دانش آموز سال4 ابتدائی بودم البته همه ی اینها برا زمان مجردیمه.
شوهرم1ماه سرکار فرستادم اما اونجا هم تحمل رئیس نداشتمو روز از نو حقوق شوهرم انقدری نیست که بشه رفت کلاسهای مورد علاقم یا حتی دور از علاقم.
هیچ هنری ندارم از آشپزی بدم میاد خیاطی گلدوزی راننده گی خوشرویی مهارت کنترل خشم آرایشگری حتی شوهرم میگه من میترسم بچه دار بشیم تو نتونی درست تربیتش کنی:302::302::302:
6 ماه قرص سرترالین50 میخورم روزی که نخورم وحشی میشم.
شوهرمو دوست دارم چون انتخاب خودم بوده اما دوس دارم از نی قیلونی در بیاد دوس دارم هیکلش عین بچه نوجوونا نباشه البته خیلی عالی نیاز جنسیمو بر طرف میکنه دوس دارمدوچرخه سواری موتور سواری دفاع شخصی حداقل اگه نمیتونه ورزش رزمی انجام بده دوس دارم جز مخ کامپیوتر بودن و بین مهندسین عمران(ساختمان سازی)مخ بودن اینارو هم داشته باشه و به خودشم گفتم میگه وقت ندارم و پولشو هم،گفتم اگر اینهارو داشته باشی به خدا عاشقت میشم(گرچه که الانم دوسش دارم و از زحماتش ممنونم)وقتی بام بیرونیم یه عده بیکار که متلکی میگن از اینکه شوهرم لاغر زجر میکشم که حتما دلیل متلکهای از خدا نترسا همینه ما تو منطقه ی 4 تهرانیم.
6 ماه رفتیم مشاوره خانواده پیش بهترین اساتید تو پل گیشا اما بعد مدتی بازم.........:302::316:
از شمایی که داری نوشته هامو میخونی هزار کهکشان ممنونم و ازت میخوام پاسخمو تو قسمت ترس از طلاق هم بخونی تا اگر تونستی کمکم کنی راهنماییم کنی.
خواهشا به دادم برسید به نظرتون اصلا میشه گفت من آدمم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:316:
-
شاید آدم نیستم
با سلام به شما
من حدود4 سال هست ازدواج کردم زمان مجردیم رو یادم نمیاد اما تو این 4 سال به کوچیکترین چیز بیش از اندازه فکر میکنم عین خوره می افته به جونم وسواس فکری، مثلا شوهرم به مغازه دار مبلغی بابت خرید داد البته یه کوچولو در حد 10 سانتی پولو رو میزش پرت کرد و فروشنده با نگاه به شوهرم گفت قابلی نداره و.... که باعث شد تو خونه به شوهرم بگم تو پولو پرت کردی با ناراحتی دادای.... یا هر جیزیو با جزئیات کامل از شوهرم میپرسم وشوهرم با حالت کلافگی میگه یعنی تو به تک تک حرکات من فکر میکنی؟
سر حرفی که همسایه،فامیل بهم زده یا عکس العمل هاشون
بعد کلی فکر دنبال یه فرصتی هستم شرایط و جوری اماده کنم تا اون چیز یا حرفی که خودم فکر میکنم درسته یا دلم و خنک میکنه به اطرافیانم بزنم.
:316:خیلی زود قضاوت نادرست میکنم و به همون زودی پاسخ نادرست و بدی میدم سعی میکنم به اطرافیانم بفهمونم از چی ناراحت یا اعصبانی میشم و دفه اولم از او دلایل اعصبانیتم میگذرم و گفتم که روشون فکر میکنم بعد سری بعد [color=#FF0000]تو حالت اعصبانیت کاری نادرست وزشتی انجام میدم(مثل بد:163: دهنی)بعدا پشیمانی شدید و اینکه اصلا در خور یه خانم نیست این اعمال.
من 26 ساله قد 164،وزن59 کیلو ودارای مدرک دیپلم انسانی وحدود2 سال گذروندن روانشناسی کودک درآموزشگاهی خصوصی هستم و3 سال مربی پیش دبستانی و شیفت بعدشو معلم خصوصی 18دانش آموز سال4 ابتدائی بودم البته همه ی اینها برا زمان مجردیمه.
شوهرم1ماه سرکار فرستادم اما اونجا هم تحمل رئیس نداشتمو روز از نو حقوق شوهرم انقدری نیست که بشه رفت کلاسهای مورد علاقم یا حتی دور از علاقم.
هیچ هنری ندارم از آشپزی بدم میاد خیاطی گلدوزی راننده گی خوشرویی مهارت کنترل خشم آرایشگری حتی شوهرم میگه من میترسم بچه دار بشیم تو نتونی درست تربیتش کنی:302::302::302:
6 ماه قرص سرترالین50 میخورم روزی که نخورم وحشی میشم.
شوهرمو دوست دارم چون انتخاب خودم بوده اما دوس دارم از نی قیلونی در بیاد دوس دارم هیکلش عین بچه نوجوونا نباشه البته خیلی عالی نیاز جنسیمو بر طرف میکنه دوس دارمدوچرخه سواری موتور سواری دفاع شخصی حداقل اگه نمیتونه ورزش رزمی انجام بده دوس دارم جز مخ کامپیوتر بودن و بین مهندسین عمران(ساختمان سازی)مخ بودن اینارو هم داشته باشه و به خودشم گفتم میگه وقت ندارم و پولشو هم،گفتم اگر اینهارو داشته باشی به خدا عاشقت میشم(گرچه که الانم دوسش دارم و از زحماتش ممنونم)وقتی بام بیرونیم یه عده بیکار که متلکی میگن از اینکه شوهرم لاغر زجر میکشم که حتما دلیل متلکهای از خدا نترسا همینه ما تو منطقه ی 4 تهرانیم.
6 ماه رفتیم مشاوره خانواده پیش بهترین اساتید تو پل گیشا اما بعد مدتی بازم.........:302::316:
از شمایی که داری نوشته هامو میخونی هزار کهکشان ممنونم و ازت میخوام پاسخمو تو قسمت ترس از طلاق هم بخونی تا اگر تونستی کمکم کنی راهنماییم کنی.
خواهشا به دادم برسید به نظرتون اصلا میشه گفت من آدمم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:316:
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
لطفا این پست را با دقت بخون و بکار ببر
نقل قول:
فرشته مهربان نوشته است:
ساختن یک سناریوی بسته و دقیقاً مطابق تصورات خودمون از خوب و بد و متمرکز شدن روی آن و مطلق کردن آن موجب ترس از احتمال خروج یا عدول از آن است ، به عبارتی توهم ترس می آورد . و ما در چنبره یک ترسیم مطلق نگرانه خود را گرفتار و محدود می کنیم که نه تنها ترس که وسواس فکری و ناآرامی و پریشانی و رفته رفته احساس یکنواختی به سراغمان می آید .
برای نمونه :
ما ترسیم می کینم که بهترین رابطه بین همسر و خانواده ام فلان است ( مثلاً خیلی مودبانه حرف زدن ، پیوسته احترام گذاشتن ، حرف تلخ نزدن ، انتظارات را پاسخ گفتن و ...... ) و این فلان ها را هم خودمان تعریف می کنیم بر اساس سلیقه ها ، فرهنگ خانواده ، خواست و نیازهای نهفته خود ، مثلاً مودبانه رفتار کردن برای ما تعریف خاصی دارد که ممکن است حرفی یا رفتاری که بنا به اصول منطقی غیر مودبانه هم نباشد غیر مودبانه بدانیم و .....
پلان ها و موضوعات دیگر این سناریوی سریالی زندگی را در نظر بگیرید . حالا اگر فرد قید بگذارد که باید همه چیز طبق همین سناریو باشد و غیر از این شایسته نیست ، بدون اینکه خودش متوجه باشد یک بن بست می سازد و تمام تمرکزش روی حفظ تمام زوایای فیلم زندگیش منطبق بر این سناریو است ( نوعی نظم زدگی سیستمی )و لذا انرژیش به شدت صرف مراقبت و کنترل خود و دیگران برای حفظ مسیر می شود و ترس همینجا شکل میگیرد ، چون تصویری برای خود خارج از این چهارچوب نساخته که اگر فلان نشود چه می شود و مگر چه اشکالی دارد ، و اگر هم تصویری ساخته یک تصویر منفی است ، یعنی مثلاً یا تصور نکرده که اگر همسرم حرفی زد که پدرم نامناسب دید چه می شود و چقدر مهم هست ( مهم نیست ) و فقط بر اینکه هیچ وقت حرفی نزند که پدر ناراحت شود متمرکز است ، یا اگر تصوری هم دارد تصور یک وضعیت وحشتناک و غیر قابل تحمل و نامناسب و بدور از دیسپلین است و این برایش قابل قبول و پذیرش نیست چرا که تمام حیثیت و هویت شخصی و اجتماعی و خانوادگی خود را گره به همین سناریو زده است . لذا ترس و نگرانی از اینکه چنان نشود یک اضطراب پیوسته را می سازد و ناخودآگاه خود را مسئول حفظ تمام و کمال سیستم ترسیمی می داند و به جای دیگران هم مسئول می شود و بار روی بار روانی خود می گذارد که نه درست است و نه در حد توان و تحمل و ... مطمئناً در دراز مدت عوارض روحی و روانی ناخوشایندی در پی دارد .
حکایتی از شمس و مولانا می تواند گویای همین باشد .
شمس برای پذیرش تقاضای مولانا که استادش شود در طی طریق ، برای متعهد نمودن مولانا شرط کرد که بی چون و چرا برنامه هایی که داده می شود عمل کند و مولانا پذیرفت . روزی شمس به او گفت برو بازار و یک شیشه شراب بخر و بیاور ، مولانا رفت اما نگران آبرویش نزد مردم اگر فقیهشان را با شراب ببینند بود ، و در تمام مسیر به همین فکر مشغول و متمرکز بود از طرفی تعهد داشت که بی چون و چرا هرچه استاد گفت انجام دهد ، شراب را که خرید از ترس آبرویش آنرا زیر عبایش پنهان کرد ، در مسیر شاگردان و مردم با او مواجه شدند و در عین جویای حال بودن کنجکاو شدند که مولانا چه در زیر عبا پنهان داشته که چنین دقت دارد که عبا کنار نرود ، اصرار از آنها که چیست همانا و مراقبت مولانا که از عبا برون نیافتد راز همانا تا اینکه ...... مولانا دل را به دریازد و یادش افتاد که قرار بوده اطاعت استاد کند و به هیچ چیز غیر از این فکر نکند ، لذاآبرو و اعتبار نزد مردم را به کناری نهاد و از آن عبور کرد و دیگر برایش مهم نبود که شراب از عبا برون افتد و آبرویش برود ( مهمترین بند برای موالانا در آن موقعیت آبرویش بود ) خود را در دست مردم رها کرد ، عبایش به کناری رفت و بطری افتاد و بوی سرکه همه جا را گرفت و مردم گفتندای عجبا سرکه پنهان داشته و نمیخواستی کسی ببیند !!!
از بندهای خود ساخته خارج شویم ، وسعت دید پیدا کنیم و پذیریش خو را بالا ببریم و نترسیم تا گرفتار بن بستهای زندگی نشویم
.
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
سلام مجدد به شما خوبان:72:
لطفا کمکم کنید و اگر این راهنمایی ها تون به زبان ساده تر باشه ممنونتون میشم.
به نظرم اگه از این سرگذشت من مطلع بشین احتمالا میتونین بهتر کمکم کنین :من به دلیل......حتی یک لیوان از پدر مادرم جهیزیه یا هدیه نداشتم لباس عروسو فقط از بیرون با دلشکستگی تمام نگاه میکنم که اگه بشه دوس دارم ساعتها فقط نگاشون کنم تو سایتهای مختلف دنبال عکس لباس عروس میگردم تا سیو کنم و ببینم تو هر عروسی از ریز ترین رسم و رسوم و تشریفاتی که عرفا انجام میدین مثل دعا برا خوشبختی عروس داماد مثل تبریک گفتن یا عکس عروس با خواهر برادرهاش و پدر مادرش با لب خندون ویا................
العان هم حسرت اینکه یکی از خاله هام خواهر مادر و........ حتی ازم بپرسن که بچه دوس داری یانه چه رسد که بگن چرا بچه دار نمیشی و.........و این در صورتی هست که اگر خواهرم نامزدیش تمو بشه و بره سر خونه زندگیش323(به امید خدا) دقیقا بعد6 ما همه کلافش میکنن چرا بچه دار نمیشی نکنه فلانه یا بهمانه..............302
بعد 4 سال تازه دوتا فرش خریدم و از اتاق28 متری خونه ی 60 متری اجاره کردیم ماشین لباسشویی جارو برقی تخت و تلویزیونو............... هیچی ندارم مهمترین چیزم کامپیوتر با تمام امکاناتش(به دلیل کار شوهرم و هوش سر شارش به این سیستم) و یخچال اجاق دارم.
بقیه انتخابهامو برای همسر آینده رضایت پدر مادر برادر و خاهر خاله هام تمام دوستام و عزیزانم گفتم حتی حسرت لباس عروس وچیزایی که گفتم رو به خاطر زندگی با شوهرم از دست دادم اونم شوهری که ببا دروغ روز خواستگاری درمورد سنش چیزی تقریبا4 سال کمتر با تفاوت 10 سال سنی، شوهرم روز دوم بعد عقدمون کتکم زد به خاطر دوستش که صدام کرد تو هال تا باهام حرف بزنه و من تا بیام حجابمو حفظ کنم شهورم با اعصبانیت هلم داد داخل هال که این کارش تمام دنیا رو سرم خراب کرد همه وجودم نابود شد له شدم و شکست و درک کردم تا که گذشت و سر 3ماهگیمون به خاطر خواهرش چنان کتک کاریم کرد که با التماس و گریه بهش گفتم غلط کردم اقا... که زنت شدم تورو خدا طلاقم بده چندین بار این سرم رو به دیوار و یخچال و زمین کوبونده چنان میزد که زیر چشمم کبود میشد هیچ کمرم آسیب دیده خیلی وقتا با برداشتن این ظرف لباس ها که با دستام میشورم و میبرم تا پهن کنم چنان تیری میکشه که ناخوداگاه میشینم بعد میپرسه چی شد میگم کمرم درد گرفت و با خونسردی تمام صورتشو بر میگردونه به سمت کامپیوتر و خوندن خبرای اینترنتی و شمامشو میخوره میخوابه تا اینکه یه انگشت خودش درد بگیره انگار چه فاجعه ای رخ داده یا وقتی میخوابه کافیه سرش از رو بالش کنار بره یا پتو روش نباشه منم که با دلسوزی میپوشونمش و همینجور دعوا هامون و کتک خوردنای من ادامه داره تا به حال که همین چند روز پیش وارد سال پنجم زندگی مشترکمون شدیم.
تو هر مهمانی خانواده گی حضور دارم اما هیچکی جز مادرم مثل قبلا با من رفتار نمیکنن.
و اینهان که میشه بهشون گفت مشکل و دلیلی برای سفید شدن موهای من 26 ساله که حتی پول آزمایشهایی که دکتر برای تجویز داروهای موهام لازم داره ندارم و....................
البته برای زندگیمون زحمت میکشه و ازش ممنونم بابت زحماتش اگر از خودم چیزی نمیگم به این دلیل نیست که بخوام مظلوم نمایی کنم نه وقتی سر مسائل کوچیک و نداشتن تفاهم زود قضاوت کردن من زود عصبانی شدن من تفاوت9 سال و چند ماه سنی بینمون نداشتن مهارت کنترل خشم و بد دهنی خودم و...... باعث این کتک خوردنا میشه و شوهرم همیشه میگه من دوسست دارم فقط وقتهایی که توهین نمیکنی و عصبانی نیستی.
گرچه که شوهرم خودش هر از گاهی با خودش حرف میزنه و میگه اگه من روانیم روانی بی ازارم اما تو با آدم و عالم کار داری.
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
کاش یکی پیدا شه راهنماییم کنه
از اقلیما جان ممنونم اما اقلیمای عزیز من راهکاری برای ازادی از این عادات و مشکلاتم میخوام از هیچی و هیچ کسی ترس ندارم.و من از چیزهای که اتفاق افتاده ناراحت میشم نه از اتفاقت بعدیک:
لذا ترس و نگرانی از اینکه چنان نشود یک اضطراب پیوسته را می سازد و ناخودآگاه خود را مسئول حفظ تمام و کمال سیستم ترسیمی می داند و به جای دیگران هم مسئول می شود و بار روی بار روانی خود می گذارد که نه درست است و نه در حد توان و تحمل و ... مطمئناً در دراز مدت عوارض روحی و روانی ناخوشایندی در پی دارد .
لطفا محترمین پخته تر مثل پدر بزرگ یا مدیر سایت یا 7777 یا......... یا خود اقلیمای عزیز با راهکار ساده ترش:72:
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
سلام آوا خانم.
من اولین چیزی که به ذهنم میرسه و میدونم میتونه کمکت کنه:
یه سر به فرهنگسراهای اطرافتون بزن.
فرهنگ سرا ها اولا کلاسهایی بسیار ارزان قیمت دارن (نهایت 15 تومان) برای 2 ماه.
یک سری جلسات رایگان هم دارن، که حکم مشاوره هست. تقریبا هفته ای یک بار برگزار میشه.
مثل: "مهارت اجتماعی" و "شادکامی" و "تغذیه" و ......
تو این جلسات خیلییی مهارتهای کنترل خشم و شاد کردن زندگی و از بین بردن وسواس فکری و .... یاد میگیری.
واقعیتش من یک ماه سعی کردم در تمامی جلسات رایگان شرکت کنم، آخر یک ماه کلی روحیم عوض شده بود.
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط roze-zard
سلام آوا خانم.
من اولین چیزی که به ذهنم میرسه و میدونم میتونه کمکت کنه:
یه سر به فرهنگسراهای اطرافتون بزن.
فرهنگ سرا ها اولا کلاسهایی بسیار ارزان قیمت دارن (نهایت 15 تومان) برای 2 ماه.
یک سری جلسات رایگان هم دارن، که حکم مشاوره هست. تقریبا هفته ای یک بار برگزار میشه.
مثل: "مهارت اجتماعی" و "شادکامی" و "تغذیه" و ......
تو این جلسات خیلییی مهارتهای کنترل خشم و شاد کردن زندگی و از بین بردن وسواس فکری و .... یاد میگیری.
واقعیتش من یک ماه سعی کردم در تمامی جلسات رایگان شرکت کنم، آخر یک ماه کلی روحیم عوض شده بود.
سلام رز عزیز مرسسسی اما باز هم هستند افرادی که فکر می کنن میتونن کمک کنن لطفا دریغ نکنند به نظر من مشکلات مالی همیشه هست و یا حل میشن یا نه اما مهم زندگیمه:72:
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
:302:سلام هیچکی نیست کمکم کنه؟:316:[color=#006400][size=x-large]
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
سلام عزیزم
منم رو خیلی چیزایی که گفتی حساسم قرص هم مصرف میکنم اینکه قرص مصرف کنی دلیل دیوونه بودن نیست عزیزم. سعی کن کمتر رو چیزایی که شوهرتو عصبی میکنه حساسیت نشون بدی تا بینتون درگیری پیش نیاد. در مورد اینکه جهزیه نداشتی اصلا بهش فکر نکن عوصش اونیو که دوست داری و داری. خیلیا با عروسی مفصل و جهریه فراوون ازدواج میکنن ولی هیچ علاقه ای بین خودشو شوهرش نیست. به جیزای خوبی که داری فکر کن:46::46::46:
راستی یه چیزی
از اینکه کسی نمیاد و جواب نمیده ناراحت نشه. اینجا همینطوره. باید حتما با دوست پسرت قهر باشیو بیای بگی تا از مدیر سایت گرفته تا بقیه بیان هزارتا پاسخ بدن. یا اینکه مثلا مثل یه دوست دیگمون عذاب وجدان از کارای کثیف گذشتت داشته باشی بیای و طلب استغفار از خدا کنی اونوقت بیا ببین 5-6 صفحه پاسخ میذارن.
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
سلام آوا جان
اینکه می دونی وسواس فکری داری و خیلی به جزئیات بیش از حد بها می دی خودش خیلی خوبه
یعنی مشکلت رو شناختی ،پس حلش راحت تر میشه.
ی راهنمایی در مورد تایپیکت ....من پست آخرت که طولانی بود رو نخوندم .
ولی با توجه به پست اولت می گم خیلی گسترده مشکل رو مطرح کردی...
یعنی از هر دری سخن گفتی
از اینکه هیج هنری نداری
یا اینکه لاغری همسرت اذیتت می کنه و دوست داری شوهرت چاق ترشه
یا اینکه تو حالت عصبانیت کارای نادرستی می کنی!!!!
می بینی چند تا مشکل رو یهو مطرح کردی.
به نظر من باید به ی مشکلت بپردازی تا بتونی نتیجه بگیری.
پس بهتره مشکل اصلیت رو واضح بگی و انقدر حاشیه نری.
سپیده و
آوا جان در مورد اینکه چرا کسی جواب نمیده باید بگم تاپیک هایی که پیچیده هستن و نیاز به کارشناس دارن همین جورن.ولی تاپیک هایی که مشکلشون بیشتر نیاز به همدردی و همدلی داره یا مشکل روتین و زیادی هست خوب چون افراد زیادی درکش می کنند و توش تجربه دارن زیاد بهشون جواب داده میشه.
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
نازنین 1 عزیز
من تاپیکای گذشتم کلا 4-5 نفر بیشتر جواب ندادن.
پس این مشاوراتون کجان؟؟؟ این خانوم فرشته مهربان واسه بقیه مهربان واسه ما نامهربان!؟!
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
سلام به همه عزیزانی که لطف کردن این تاپیک رو خوندن و یا راهنماییم کردن اما اما و امااگر با تمام جزئیات نوشتم یا طولانی به این دلیل هست که جای سوال باقی نمونه و:72:
برای جواب یا راهنمایی بهتر کمکم کنه و:72: شما عزیزانی که قصد راهنماییم رو دارید باید لطف کنید و همه نوشته هایم رو بخونید تا یه چیزی یا چیزهایی دستتون بیاد:46:
شما که میگی هنوز مشکل اصلیم روشن نیست یا از هر دری گفتم باید بگم که اول اینکه اگه همچین نبود که موضوع تاپیک و نمیذاشتم مطمئنم سلامت روانی ندارم راهی هستتتتت؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!! :316:
مشکلی که همه ی یا تقریبا نصف این مشکلاتم رو زیر مجموعه ی خودش داره نداشتن مهارت کنترل خشم وهنگام عصبانیت بد ده:163:ن میشم و............
صبرم خیلی کم از چیزی که بدم میاد انتظار
تازه اینم اضافه کنم که حالا یا با تغذیه ی بد یا با درس نخوندن اصلا هوش مناسبی ندارم حافظم رو که نبین یه چیزی امروز میخونم 1 هفته دیگه یادم رفته:325:
لطفا کمک منتظرم شدیدا:72:
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
لطفا کمکم کنید و اگر این راهنمایی ها تون به زبان ساده تر باشه ممنونتون میشم.
به نظرم اگه از این سرگذشت من مطلع بشین احتمالا میتونین بهتر کمکم کنین :من به دلیل......حتی یک لیوان از پدر مادرم جهیزیه یا هدیه نداشتم لباس عروسو فقط از بیرون با دلشکستگی تمام نگاه میکنم که اگه بشه دوس دارم ساعتها فقط نگاشون کنم تو سایتهای مختلف دنبال عکس لباس عروس میگردم تا سیو کنم و ببینم تو هر عروسی از ریز ترین رسم و رسوم و تشریفاتی که عرفا انجام میدین مثل دعا برا خوشبختی عروس داماد مثل تبریک گفتن یا عکس عروس با خواهر برادرهاش و پدر مادرش با لب خندون ویا................
العان هم حسرت اینکه یکی از خاله هام خواهر مادر و........ حتی ازم بپرسن که بچه دوس داری یانه چه رسد که بگن چرا بچه دار نمیشی و.........و این در صورتی هست که اگر خواهرم نامزدیش تمو بشه و بره سر خونه زندگیش323(به امید خدا) دقیقا بعد6 ما همه کلافش میکنن چرا بچه دار نمیشی نکنه فلانه یا بهمانه..............302
بعد 4 سال تازه دوتا فرش خریدم و از اتاق28 متری خونه ی 60 متری اجاره کردیم ماشین لباسشویی جارو برقی تخت و تلویزیونو............... هیچی ندارم مهمترین چیزم کامپیوتر با تمام امکاناتش(به دلیل کار شوهرم و هوش سر شارش به این سیستم) و یخچال اجاق دارم.
بقیه انتخابهامو برای همسر آینده رضایت پدر مادر برادر و خاهر خاله هام تمام دوستام و عزیزانم گفتم حتی حسرت لباس عروس وچیزایی که گفتم رو به خاطر زندگی با شوهرم از دست دادم اونم شوهری که ببا دروغ روز خواستگاری درمورد سنش چیزی تقریبا4 سال کمتر با تفاوت 10 سال سنی، شوهرم روز دوم بعد عقدمون کتکم زد به خاطر دوستش که صدام کرد تو هال تا باهام حرف بزنه و من تا بیام حجابمو حفظ کنم شهورم با اعصبانیت هلم داد داخل هال که این کارش تمام دنیا رو سرم خراب کرد همه وجودم نابود شد له شدم و شکست و درک کردم تا که گذشت و سر 3ماهگیمون به خاطر خواهرش چنان کتک کاریم کرد که با التماس و گریه بهش گفتم غلط کردم اقا... که زنت شدم تورو خدا طلاقم بده چندین بار این سرم رو به دیوار و یخچال و زمین کوبونده چنان میزد که زیر چشمم کبود میشد هیچ کمرم آسیب دیده خیلی وقتا با برداشتن این ظرف لباس ها که با دستام میشورم و میبرم تا پهن کنم چنان تیری میکشه که ناخوداگاه میشینم بعد میپرسه چی شد میگم کمرم درد گرفت و با خونسردی تمام صورتشو بر میگردونه به سمت کامپیوتر و خوندن خبرای اینترنتی و شمامشو میخوره میخوابه تا اینکه یه انگشت خودش درد بگیره انگار چه فاجعه ای رخ داده یا وقتی میخوابه کافیه سرش از رو بالش کنار بره یا پتو روش نباشه منم که با دلسوزی میپوشونمش و همینجور دعوا هامون و کتک خوردنای من ادامه داره تا به حال که همین چند روز پیش وارد سال پنجم زندگی مشترکمون شدیم.
تو هر مهمانی خانواده گی حضور دارم اما هیچکی جز مادرم مثل قبلا با من رفتار نمیکنن.
و اینهان که میشه بهشون گفت مشکل و دلیلی برای سفید شدن موهای من 26 ساله که حتی پول آزمایشهایی که دکتر برای تجویز داروهای موهام لازم داره ندارم و....................
البته برای زندگیمون زحمت میکشه و ازش ممنونم بابت زحماتش اگر از خودم چیزی نمیگم به این دلیل نیست که بخوام مظلوم نمایی کنم نه وقتی سر مسائل کوچیک و نداشتن تفاهم زود قضاوت کردن من زود عصبانی شدن من تفاوت9 سال و چند ماه سنی بینمون نداشتن مهارت کنترل خشم و بد دهنی خودم و...... باعث این کتک خوردنا میشه و شوهرم همیشه میگه من دوسست دارم فقط وقتهایی که توهین نمیکنی و عصبانی نیستی.
گرچه که شوهرم خودش هر از گاهی با خودش حرف میزنه و میگه اگه من روانیم روانی بی ازارم اما تو با آدم و عالم کار داری
شاید آدم نیستم
با سلام به شما
من حدود4 سال هست ازدواج کردم زمان مجردیم رو یادم نمیاد اما تو این 4 سال به کوچیکترین چیز بیش از اندازه فکر میکنم عین خوره می افته به جونم وسواس فکری، مثلا شوهرم به مغازه دار مبلغی بابت خرید داد البته یه کوچولو در حد 10 سانتی پولو رو میزش پرت کرد و فروشنده با نگاه به شوهرم گفت قابلی نداره و.... که باعث شد تو خونه به شوهرم بگم تو پولو پرت کردی با ناراحتی دادای.... یا هر جیزیو با جزئیات کامل از شوهرم میپرسم وشوهرم با حالت کلافگی میگه یعنی تو به تک تک حرکات من فکر میکنی؟
سر حرفی که همسایه،فامیل بهم زده یا عکس العمل هاشون
بعد کلی فکر دنبال یه فرصتی هستم شرایط و جوری اماده کنم تا اون چیز یا حرفی که خودم فکر میکنم درسته یا دلم و خنک میکنه به اطرافیانم بزنم.
316خیلی زود قضاوت نادرست میکنم و به همون زودی پاسخ نادرست و بدی میدم سعی میکنم به اطرافیانم بفهمونم از چی ناراحت یا اعصبانی میشم و دفه اولم از او دلایل اعصبانیتم میگذرم و گفتم که روشون فکر میکنم بعد سری بعد [color=#FF0000]تو حالت اعصبانیت کاری نادرست وزشتی انجام میدم(مثل بد163 دهنی)بعدا پشیمانی شدید و اینکه اصلا در خور یه خانم نیست این اعمال.
من 26 ساله قد 164،وزن59 کیلو ودارای مدرک دیپلم انسانی وحدود2 سال گذروندن روانشناسی کودک درآموزشگاهی خصوصی هستم و3 سال مربی پیش دبستانی و شیفت بعدشو معلم خصوصی 18دانش آموز سال4 ابتدائی بودم البته همه ی اینها برا زمان مجردیمه.
شوهرم1ماه سرکار فرستادم اما اونجا هم تحمل رئیس نداشتمو روز از نو حقوق شوهرم انقدری نیست که بشه رفت کلاسهای مورد علاقم یا حتی دور از علاقم.
هیچ هنری ندارم از آشپزی بدم میاد خیاطی گلدوزی راننده گی خوشرویی مهارت کنترل خشم آرایشگری حتی شوهرم میگه من میترسم بچه دار بشیم تو نتونی درست تربیتش کنی302302302
6 ماه قرص سرترالین50 میخورم روزی که نخورم وحشی میشم.
شوهرمو دوست دارم چون انتخاب خودم بوده اما دوس دارم از نی قیلونی در بیاد دوس دارم هیکلش عین بچه نوجوونا نباشه البته خیلی عالی نیاز جنسیمو بر طرف میکنه دوس دارمدوچرخه سواری موتور سواری دفاع شخصی حداقل اگه نمیتونه ورزش رزمی انجام بده دوس دارم جز مخ کامپیوتر بودن و بین مهندسین عمران(ساختمان سازی)مخ بودن اینارو هم داشته باشه و به خودشم گفتم میگه وقت ندارم و پولشو هم،گفتم اگر اینهارو داشته باشی به خدا عاشقت میشم(گرچه که الانم دوسش دارم و از زحماتش ممنونم)وقتی بام بیرونیم یه عده بیکار که متلکی میگن از اینکه شوهرم لاغر زجر میکشم که حتما دلیل متلکهای از خدا نترسا همینه ما تو منطقه ی 4 تهرانیم.
6 ماه رفتیم مشاوره خانواده پیش بهترین اساتید تو پل گیشا اما بعد مدتی بازم.........302316
از شمایی که داری نوشته هامو میخونی هزار کهکشان ممنونم و ازت میخوام پاسخمو تو قسمت ترس از طلاق هم بخونی تا اگر تونستی کمکم کنی راهنماییم کنی.
خواهشا به دادم برسید به نظرتون اصلا میشه گفت من آدمم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟316
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
آوا جان شايد فكر كني ايني كه ميگم خيلي به مشكلت ربط نداشته باشه،اما به نظرمن داره.
يه خورده عشق رو بيشتر وارد زندگيت كن.
سعي كن كاراتو با عشق انجام بدي تا خودتم لذت ببري.
همين كه ميگي از آشپزي متنفرم كلي بار منفي داره.
يا اينكه ميگي بي هنرم.
اعتماد به نفست رو بيشتر كن و سعي كن مشكلاتتو زنونه حل كني.
يكم با خودت مهربونتر باش
يه راه كم خرج واسه پركردن وقتت و ياد گرفتن مهارت مطالعه ست.سعي كن يه كتابخونه عضو شي
حرف زياده،اگه به دردت خورد بقيه شو بعدا ميگم گلم.
اما با اين حرفا كه من سلامت رواني ندارم خودتو داغون نكن.وسواس بودن و عصبي بودن و.. با يكم آرامش و تغيير انشالله درست ميشه.
متوجه نشدم مشكلت با خانواده ت چيه؟لطفا بيشترتوضيح بده.
البته من كارشناس نيستم و نظرات شخصيمو گفتم عزيزم
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
متاسفم برای مدیریت این سایت که هیچ واکنشی نشون نمیده و به درخواستها وتاپیک های بعضی ها توجه میکنه
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
سلام اوا
من اون تاپیکتو راجب جاریت خوندم اما چون بیشتر رو این تاپیکت تاکید داری اینجا مینویسم اما با توجه به هردو تاپیکت..
به نظر من اصلیترین مشکل تو اینه که خیلی خیلی ریزفکر میکنی..و اصلا ذهنتو کنترل نمیکنی.
همه چیرو با بدبینی بصورت جزء به جزء بررسی میکنی و انقد اینکارو میکنی تا بلاخره یه چیزی پیدا کنی و بهش گیربدی و بگی بدبختی یا بقیه بد هستن.
مهمترین قدم اینه که ذهنت رو کنترل کنی..اجازه ندی هر فکر مزخرفی تو ذهنت خونه بسازه..
باید مسائلو تقسیم کنی..اصلا به تو مربوط نیست شوهرت پولو پت کرده یا نه؟برای هر کس تو ذهنت یه حد و مرزبذار و بگو اونا مختارن هرطور که دوست دارن باشن.مثلا جاریت ..همسرت..تو فقط مسئول خودت هستی.اصلا به تو ربطی نداره جاریت سنشو کم میکنه یا زیاد.
به نظر میاد زیادی هم بیکار هسیتی..وقت ازاد زیاد بلای جون ادمه..ادم و به فکر و خیال میندازه..مگه نمیگی کامپیوتر و اینترنت داری..خوب ازاین نت چقد استفاده کردی؟؟چندتا هنر یاد گرفتی؟؟دستور پخت چند نوع غذا یاد گرفتی؟؟چندتا وسیله تزیینی یاد گرفتی که با وسایل دور ریختنی بسازی؟؟چند مدل جدید مو یاد گرفتی که واسه شوهرت درست کنی؟؟
افتادی دنبال جاریت و غر میزنی که موهام بخاطر اون سفید شد..نخیر..موهای شما بدلیل ارث یا موارد دیگه سفید شده.خیلیا اینطور میشن.چیه؟موهاتو اینه دق کردی تا به خودت بگی بدبختی یا مظلومی؟؟
پاشو برو موهاتو رنگ کن..حتی همین رنگ مو اتوسا ایرانیا..ادای پیرزنا رو در نیار تا تایید بگیری.
ناراحتیکه چرا به شوهرت تیکه میندازن..؟؟من اگه جای تو بودم میگفتم غلط میکنه هرکی به شوهر من بگه بالا چشمش ابروئه..و محل نمیدادم.
میخوای شوهرت مخ کامپیتر بشه که چی بشه؟؟دست ازسرش بردار..
تو نه روانی هستی،نه وحشی و نه هیچی..
انقد ایه یاس نخون..همین فردا برو چندتا لوازم ارایشی بخر..شده فقط یه مداد چشم..و شروع کن به تمرین کردن..از اینور بکش..از اونور..خراب کن..درست کن تا یاد بگیری..موهاتو تغییر بده..اموزش هم تو نت ریخته..هر روزیه مدل جدید شو واسه همسری..
حافظه ندارم چیه؟؟
بخدا تو کلاسمون دختر داشتیم شونصد بار یه مسئله رو واسش توضیح میدادم حالا پزشکیش تموم شده..
کم خونی چیزی نداری؟؟چون روی خلق و خو موثره..یه مدت قرص اهن استفاده کن.
مگه شوهرت کامپیوتر بلد نیست؟؟برو یاد بگیر تمرین کن در حد توپ بعد برو باش کار کن.
پاشو غر نزن.
موفق باشی
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
:72::72::46::72::72:
سلام مخصوص به بهار زندگی سپیده و همدردی2 از همتون ممنونم که دوست داشتید کمکم کنید :72::72::46:
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
اميدوارم پست بعديت بياي بگي چندتا از كارهايي كه بهار گفت رو انجام دادي:43:
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
:72:
با سلام و ممنونم از همتون بخصوص بهار زندگی سپیده و همدردی2
جدا از امشب تصمیم گرفتم رو خودم و ساختن و محکمتر کردن خودم در مقابل زندگی و ادمهایی به بدی جاریم یا به خوبی خانواده ام تمرین و تلاش کنم که با اعتماد به نفس و قوی باشم و شاد من خوشحالم از اینکه دارم بیشتر گرچه که دیر هست اما به شناخت خودم و شخصیتم پی میبرم اینکه مطمئن شدم اعتماد به نفسم کمه و شاید بیش از حد کمه و........ اینکه ذهن و هوش متمرکزی ندارم و گاهی اوقات در حال صحبت در مورد موضوعی وسط حرفم میپرم سر موضوع دیگه ای یا اکثرا تیکه یا رشته ای کلام از دستم میره و فراموشی نتیجش:323:
اینکه من تصمیم داشتم مادر و همسری فهیم و با اطلاعات خوب برای شوهر و فرزند نداشته ام باشم اما حالا یه شخص بی سواد و بی حافظه با ضریب هوشی پایین با صبر خیلی کم و بد خلق هستم و حتی در مقابل سوالات ابتدایی برادر زاده های شوهرم کم میارم ومثل همین امشب احساس خلأ در وجودم به نهایت میرسه شروع میکنم به گفتن از همتون بدم میاد همتون ادمایی هستین خبیث (به شوهر)و موقع ورود به خونمون گفتم از این خونه بدم میاد از همسایه هاو......:302:
اینکه با اطلاعاتی که هنگام خواستگاری از شوهرم داشتم به این نتیجه رسیده بودم که هم از نظر اقتصادی راحتم هم تحصیلی و هم روانی اما به دست تقدیر همه ی رشته هایم پنبه شد
و حالا خیلی بنیه میخوام که بتونم خودمو تقویت کنم.
اینکه به نظر اطرافیانم در مورد خودم و شخصیتم خیلی اهمیت میدم و به نظر همون اطارفیان هم من یه شخص دهن بین و دم دمی مزاج هستم که تکلیفم با خودم روشن نیست و سست عقیده ام:316:
و نتیجه ای همه این این دیوو سردر گمی و بی ثباتی تلخی زندگیم با شوهرم و سفید کردن موهای خودم در سن 26 سالگی و شوهرم در سن 36 سالگیست:325:
کمکم کنید خانمها و اقایون همدردی
گاهی اوقات میگم آوا تو این دنیا فقط باید خوب باشی و اینه راه درست شدن همه چیز اما اما302اما سخته خوب بودن در همه حال سخته:316:
خوب بودن:غیبت نکردن پاسخ محبت به بدی های دیگران دروغ نگفتن عبادت خدا صادق بودن و صبر زیاد :72::72::72:
رویا خانم نمیخوای کمکم کنی شما که الان انی:325:
کم:302:ک
:46:
همدردی2 سلام و مرسی اما الان شما اینو گفتی من داشتم این حرفامو میذاشتم که همدردیت رسید
سعی مو میکنم
:72:مشکلی که با خانواده ام دارم والان کمرنگ شده اختلاف مذهبی من از مشهدم و شیعه ایشون از گرگان و اهل تسنن:82:
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
سلام اوای عزیز:43:
تو زندگی گاهی شرایط سخت پیش میاد اما گاهی خود ادما هستند که در کنار این شرایط خودشون زندگی رو سخت تر میکنند.
نقل قول:
هیچ هنری ندارم از آشپزی بدم میاد خیاطی گلدوزی راننده گی خوشرویی مهارت کنترل خشم آرایشگری حتی شوهرم میگه من میترسم بچه دار بشیم تو نتونی درست تربیتش کنی
نقل قول:
مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
عزیزم خیلی از کارهاتو خودت به خودت تلقین میکنی ،دید گاهت رو تغییر بده خودت رو توانمند بدون ،حرکت کن ،تلاش کن شاد باش ،به خودت انگیزه بده چرا حرفها و حرکات دیگرون رو زود به خودت نسبت میدی و باور میکنی ،چرا میگی من مطمئنم سلامت روانی ندارم.فکر میکنی همه افرادی که دور و برت هستن مشکل ندارن، فقط بعضی ها راه حل های مناسب به کار میگیرن.
[quote]تازه اینم اضافه کنم که حالا یا با تغذیه ی بد یا با درس نخوندن اصلا هوش مناسبی ندارم حافظم رو که نبین یه چیزی امروز میخونم 1 هفته دیگه یادم رفته[/quote]
[quote]هیچ هنری ندارم از آشپزی بدم میاد [/quote]
چرا انگیزه ونشاط در خودت ایجاد نمیکنی:227:،همیشه که ادم برای این که بعضی از کارها رو انجام بده حتما نباید از اون کار خوشش بیاد، من فکر میکنم سفید شدن موهات مربوط به تغذیه ات هم باشه ،همچنین مربوط به کم خونی هم میشه ،سبوس برنج به تغذیه روزانت اضافه کن برای تقویت مو خیلی مفیده .
خودت رو از این فکرها رها کن مدتی به بی خیالی بزن به موضع های ناراحت کننده فکر نکن ،جو زندگیت رو تغییر بده شوهرت رو شاد کن ،خودت رو شاد نگه دار،به خودت احترام بزار و اهمیت بده، از حداقل امکانات بیشترین استفاده رو ببر .:104:در دوران مجردیت فعال بودی چرا حالا به فعالیتت ادامه نمی دی؟گاهی پزشک تشخیص میده دارو مصرف کنی ،اما خودت رو به دارو وابسته نکن ،حتی برای مشکلات مالیت راه حل هایی پیدا کن حالا با کمک مشاوره راههایی پیدا کن تا مشکلاتت کمتر بشه .:43::43:
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
بهار جان یادم رفت بگم من همیشه موقع رسدن شوهرم که مهندس عمران داره و بازم میگم مخ کامپیوتر بخصوص تیریدی مکس واتوکد و اینترنته همیشه خونم تمیزه حمومو رفتم لبا ارایشم کردم شامم اماده هست:46::72:
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
آوا جون اولا به شما به خاطر این استعداد بی نظیرتون در برچسب زدن تبریک می گم.
[undefined=undefined]من بی استعدادم، کم حافظه ام، بد خلقم، ضریب هوشیم پایینه و ...[/undefined]
دختر خوب تو که اینقدر استادی تو برچسب زدن چرا به نکات مثبتت فکر نمی کنی؟
مثلا از اول تاپیکت تا اینجا ندیدم از ویژگی های خوبت چیزی بگی! میدونم اینجا قراره مشکلات بیان بشه تا بتونی حلش کنی ولی باور کن اگه به ویژگی های خوبت بیشتر فکر کنی و روش تمرکز کنی کم کم پر رنگ می شه.
پس اول اینکه بگرد و ویژگی های خوبت را پیدا کن و اینجا هم بنویس.
مسئله دوم در مورد مشکل حافظه و یادگیری: کامممممممممممممملا طبیعیه! چرا؟ چون شما از ذهنت هیچ استفاده ای برای یادگیری نمی کنی و در عوض به خودت قبولوندی که آوا هیچی یاد نمی گیره. این ذهن تنبل شده و هر وقتم که می خواد چیزی یاد بگیره از پیش فرضی که تو براش ساختی (بی استعدادم، کم حافظه ام، ضریب هوشیم پایینه) پیروی می کنه و باهات همکاری نمی کنه.
پس بعد از اینکه به مرور زمان این برچسب ها را از خودت دور کردی، تمرین در یاد گیری را شروع کن. یعنی مثلا از خواندن یک کتاب ساده شروع کن. یا تمرین در یادگیری نرم افزارای ساده کامپیوتری.
ببین خانومی یه تایپیست ماهرم اگه یک ماه تایپ نکنه سرعت تایپش کم میشه، یه دونده اگه یک ماه بخوابه و راه نره دیگه نمی تونه خوب بدوه.
پس تمرین و یادگیری باعث میشه از ذهن و مغزت استفاده کنی و از فرتوت شدنش جلوگیری کنی.
اما در مورد توجه زیادت در مورد مسائل مختلف و ریزبینیت: راستش فهمیدن اینکه آیا واقعا مسئله وسواس فکری هست یا نه یه کار کارشناسیه که من نمی تونم کمکت کنم. اما با توجه به مسائلی که گفتی فکر می کنم بی برنامه بودنت تو زندگی می تونه باعث این مشکل بشه یا حداقل بهش دامن بزنه.
ببین عزیزم سعی کن وقتت را با یه کار مفید پر کنی. باور کن وقتی درگیر یه کاری هستی کمتر ذهنت به مسائل شاخ و برگ میده.
بگرد کاری که دوست داری را پیدا کن. و برو دنبال یادگیریش. کارای خونه با ارزشه ولی چون تکراریه و کمتر می تونی نتیجه کار را ببینی، در طولانی مدت روح را کسل می کنه. برای همین شخصا معتقدم خانوما علاوه بر کار خونه باید یه کار دیگه هم بکنن.
مثلا شمع سازی را یادبگیر بعد برای خودت و خونت شمع بساز. یا هر کاری که به ذهنت می رسه.
در مورد مشکلاتت با شوهرت و خاطرات تلخ: فعلا اصلا کاری به این مسائل نداشته باش، تمرکزت را بزار روی همین مسائل وقتی تا حدودی از پیشرفت خودت و تغییراتت راضی بودی بعد یه تاپیک جدا باز کن. چون اینجوری فقط یه کوه مشکلات برا خودت می سازی.
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
اوا جان خدا نکنه جاریت پیرت کنه .:72:
به نظر ت رنگ جاریت رو از زندگیت کمرنگ کنی، جاش رنگ همسرو زندگیت رو پر رنگ کنی ،بهتر نیست ؟
جاریت یه رهگذره تو زندگیت که گهگاهی میبینیش ،مهمترین فرد ،خودت وهمسرت هستید ؟
انرژیت رو بزار رو مهمترها .
اگه رفتارهای جاریت برات ازار دهنده است ،لزومی نداره خیلی ببینیش .
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
رویا جان و ترمه ی مهربان سلام:72:
من به راهنماییهاتون با جونو دل فکر میکنم چون برای من هستن اما کاش لطف میکردین و کل صفحات موضوع مطمئنم سلامت روانی ندارم رو میخوندیدن:46:
و بهار جان منظورم لباس هستش مو هام لباسام حمومم آرایشم غذام خونه همه و همه اماده برا حضور شوهرم.
و خصوصیات ششوهرم رو گفتم اما من فقط دیپلم انسانی و حدود2 سال روانشناسی کودکان تو اموزشگاه غیر انتفاعی خوندم و بازم2 سال تجربه ی تدریس کودکان 3 و 4 در منزلشان رو دارم اما حالا حتی جرأت ندارم تا نونوایی تنها برم کم دارم دیگه:302:
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
همه ی صفحات و پست های این تاپیک را با دقت خواندم .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
ابتدا برای تصمیمی که گرفتی بهت تبریک می گم .
1- قرار نیست تو آدم خوبه ی قصه باشی . فقط قرار است خودت باشی .
اما نقاط قوت و ضعف خودت رو شناسایی کنی و بر روی نقاط ضعف و قوت خودت وقت و انرژی بگذاری تا در کمترین حالت آنها را ببینی و بپذیری که تو نیز سایر انسان دارای نواقصی هستی و اما باز درست مثل سایر انسان ها چون نیاز به رشد و تکامل داری می خواهی که هدفمند گام برداری و خودت آگانه این مسیر رشد و تکامل را پیش ببری . پس دست از توهم و شعارهای قشنگ قشنگ و نقش آدم خوبه گرفتن بر می داریم و واقعیت ها را همانگونه که هست می پذیریم و به دنبال راهکارهایی برای رشد و آگاهی و بالا بردن سطح توانایی و مهارت ها پیدا می کنیم و به کار می بندیم .
2-این دیدگاه را که دیگران بد هستند و قابلیت نفرت برانگیز بودن دارند را از سطح فکری وحسی خودمان حذف می کنیم و سعی می کنیم این حس را تعادل بخشی کنیم تا جایی که به این نتیجه ی عمیق و باورمند برسیم همه ی انسان ها خوب و دوست داشتنی هستند اما ممکن است انتخاب من نباشند .
3- کمتر حرف می زنی و بیشتر می خوانی و نت برداری می کنی . از همین الان شروع کن به تحقیق و جستجو در مطالب تالار . نکاتی را که علمی است و نقاط کلیدی برای خودت هست یادداشت کن و بارها و بارها بخوان . و سعی کن همان را به شکل تمرین وارد چرخه ی زندگیت بکنی و از اینکه مثلا موفق نبودی دچار یاس و ناامیدی نشو . چرا که تغییر زمان بر است و حوصله و تمرین می خواهد .
4- در راستای بند 3 هدفهایت را مشخص کن . اهداف کوتاه مدت و اهداف بلند مدت . و راهکارهای ممکن را هم برایشان به شکل پیش فرض در نظر بگیر و سعی کن که حتما رعایت کنی .
5- روی اعتماد به نفس و عزت نفس خودت کار کن . مطالب خوبی از فرشته در تالار در این باب هست . سرچ کن و به کار ببند .
6- برنامه ریزی مسئولانه ای داشته باش از کارها و امور خانه و خودت را موطف به انجام طبق برنامه ریزی در زمان مشخص کن . ( این مطلب بسیار جدی است و باید رعایت کنی )
7- روی مشکل خودت متمرکز باش و اقدام به باز کردن چند تاپیک تواما نکن . یکی را به سرانجام برسان بعد برو سراغ یکی دیگر . به نوعی از این شاخ به آن شاخ نپر .مشکل اصلی در خود توست نه در آدم های پیرامونت .
اینها را داشته باش تا بعد ..............
به این علت اینجا پاسخ دادم که مرتبط با پست بالا ی خودت بود .
http://www.hamdardi.net/thread-16148.html
http://www.hamdardi.net/thread-8591.html
http://www.hamdardi.net/thread-16083.html
http://www.hamdardi.net/thread-15860.html
http://www.hamdardi.net/thread-12849.html
http://www.hamdardi.net/thread-9283.html
http://www.hamdardi.net/thread-13490.html
http://www.hamdardi.net/thread-11815.html
http://www.hamdardi.net/thread-11508.html
http://www.hamdardi.net/thread-11628.html
http://www.hamdardi.net/thread-11497.html
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
آوا نكاتي كه دوستان ومشاوران برات گذاشتن را چندين بار بخون وبكار ببند من فكر كنم بيشتر مشكلاتت درونيه .بيشتر با خودت مشكل داري تا با همسر وجاري
آوا ورزش ميكني ؟ پباده روي ميري ؟پارك نزديكتون ميري قدم بزني ؟ بيكاريت زياده يك سرگرمي جور كن براي خودت .بيكاري باعث ميشه افكار مزاحم بياد سراغت وافسرده شي .چرا دنبال كار نميگردي ؟
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
اوا جان منظورم این نیست که به خودت نمیرسی.منظورم اینه که سعی کن مدام یه چیز جدید یاد بگیری..بلاخره همه ما همه چیرو که بلد نیستیم..اگه ده نوع غذابلدی بکنش15..به زندگیت تنوع بده تا اعتماد به نفست هم بالاتر بره.
منم در تایید حرفای انی عزیز به اینا اشاره میکنم:
نقل قول:
ادمهایی به بدی جاریم یا به خوبی خانواده ام
1-همین انی یه جمله خیلی قشنگ زیاد تو تالار گفته که سردوربین رو باید سمت خودمون بچرخونیم.یعنی تو رخ دادن هر اتفاق به جای اینکه دنبال مقصر کردن دیگران باشیم اول به خودمون رجوع کنیم.
ضمن اینکه باید (تاکید میکنم باید) تمرکزمونو از روی دیگران برداریم و روی خودمون بذاریم.این یعنی مهم نیست جاریت یا مادرت یا خواهرت یا بقیه چی میگن؟؟اونا مختارن هرچی دوست دارن بگن..چون زبون خودشونه..تو هم مختاری اوناییکه دوست نداری رو نشنوی..چون گوش خودته..زندگی خودته.
این یه فیلتر ذهنیه..که اجازه ورود حرفا و انرژیهای منفی رو نمیده.مثه اینکه واسه خرید میوه دست چین میکنیم میوه ها رو.
وقتی ما رو دیگران تمرکز نکنیم ،عنان زندگیمون دست دیگران نمیفته.اونوقت خط کشی نمیکنیم فلانی بده یا خوبه.
2-موضوعاتو برای خودت اولویت بندی کن..به هرچی به اندازه اهمیتش بها بده..به ارامشت اندازه خودش..به حرف جاریت اندازه خودش..به همسرت اندازه خودش..و..خوب به نظر تو اول این لیست چه موضوعی قرار میگیره؟؟من فکر میکنم ارامش تو از همه مهمتره..پس چیزای مهم رو فدای مسائل کم اهمیت نکن.
نقل قول:
به نظر اطرافیانم در مورد خودم و شخصیتم خیلی اهمیت میدم و به نظر همون اطارفیان هم من یه شخص دهن بین و دم دمی مزاج هستم که تکلیفم با خودم روشن نیست و سست عقیده ام
3-منم موافقم که اعتماد به نفس و عزت نفست خیلی پایینه..برای همین دنبال تایید گرفتن ازدیگرانی..دنبال جاریت میفتی تا ازش تایید بگیری،حرفت رو با نظر دیگران تغییر میدی تا تایید بگیری اما از اونجایی که ادمهای وابسته چندان دلچسب نیستن تایید مدنظرت رو نمیگیری و اونوقت از همه چی بدت میاد..از همسایه،جاری،در و دیوار.
راه چارش فقط و فقط اینه که تایید دلخواهتو خودت به خودت بدی..همونقدر که از دیگران توقع داری دوستت داشته باشن و بهت کمک کنن خودت برای خودت اینکارو کنی.مثلا همین تاپیک.برای خودت ارزش بذار..به خودت کمک کن و راه حلها رو عملی کن.
اینو بخون.
دوست داشتن خود
4-
نقل قول:
گاهی اوقات میگم آوا تو این دنیا فقط باید خوب باشی و اینه راه درست شدن همه چیز اما اما302اما سخته خوب بودن در همه حال سخته
اشتباه کار همینه..خوب بودن نیازنیست..در واقع خوب بودن اونطوری که تو فکر میکنی نیست که نقش بازی کنی..طبق گفته انی خودت باش..خودت با تمام نقاط قوت و ضعفت به اندازه کافی خوب هستی و دوست داشتنی..خودت باش.
5-و یه نکته خیلی خیلی مهم..وابسته هیچ کس نشو..حتی همسرت..تو یه ادم مستقلی با خصوصیات اخلاقی منحصربفرد و تواناییهای زیاد.
تاپیک زیر رو حتما بخون.ببین هیچ کس نمیتونه خلاءهای تو رو پر کنه.حتی همسرت.فقط خودت میتونی..پس تلاش کن یه دایره کامل بشی حتی اگه اولش چند بار تلپی بیفتی یا خسته بشی.
قطعه گمشده
موفق باشی
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
آوا جون
دوستان عالي راهنماييت كردن
مخصوصا پست ٢٠ ترمه عالي بود
به نظرم بهتره تمام فكرهاي منفي رو از خودت دور كني
از اينجا شروع كن كه لطفا اسم تاپيكتو عوض كن
يه چيزي شبيه اين بذار كه ميخوام قوي شم و اعتماد به نفسمو بيشتركنم يا چيزي بشم كه ميخوام و ...
اينو قبلا هم ازت خواستم كه لطفا يه كتابخونه نزديك خونه تون عضو شو
حسابي به خودت برس و كارهايي كه دوست داري انجام بده و اول از همه با خودت مهربون باشو خودتو باور كن گلم:72:
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
شما یادتون رفته که ایشون هم یک انسانه و واسه خودش مستقله؟خوب یا بد داره زندگیشو میکنه و این جزئیات به خودش مربوطه!شما همسرشید معلم اخلاقش که نیستید!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:310:
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
سلام همدردی2 بهار زندگی و ترمه و انی و کامروا و..............مرسی مرسی مرسی
من مطالب همتونو خوندم و بادقتم خوندم و یکی از برداشتهام ای بود که شماها هم مثل شوهرم که همیشه میگه99 درصد تو مشکل داری و دلیل تمام عواها و.......... زندگیمون هستی فک کن فقط یه درصد اونم اگه شاکی نشم یه درصدم خودشو سرزنش نمیکنه حالا شما عزیزان هم هی کوبیدید هی کوبیدید ولی ممنون ممنون ممنون خیلی چیز های به درد بخور از همدردی هاتون برداشتم بخصوص آنی مهربان مرسی انی جان بازم منتظرم ناراحت نمیشم از راهنمایی هاتون چون بی طرفید و ایشالله فقط قصد راهنمایی و کمک دارید
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
آوا جون دوستان به شما دسترسي داشتن و شما رو راهنمايي كردن
دليلش اين نيست كه ٩٩درصد ايرادا از شماست
اما همين كه شما روي خودت كار كني ، مطمئنم ميتونين روي همسرتون هم تاثير مثبت بذارين
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
اوا جان سلام
اینهمه از بدبختی هات و نداشته هات گفتی . میشه فقط چند مورد از داشته هات بگی از نعمت های که بابتش خدارو شکر میکنی
میشه از اهدافت بگی؟؟
4672 سلام میدونم با این سوالاتت مسخوای کمکم کنی اما من از سرزنش و نصیحت بدم میاد چیزی که اکثریت ازشون بد میبرن46
اهداف:باید بیشتر رو حافظم کار کنم(در حال تمرینم)و تمرین بر صبوری که اینم میتونه هدف باشه-
ادامه تحصیل حتی شده 10 سال دیگه و رسما معلم بشم-هنوز فرزندی ندارم باید تا نهایت2 سال دیگه صاحب فرزندی بشم43 به خواست خدا سالم-یکی از هدفام یادگیری خیاطی(کلا یه تعداد هنری که اکثر خانم ها باید بلد باشند مثل آشپزی:غذاهای مختلف ترشی جات مختلفو....) هستش305
نماز خون کردن شوهرم(انقد تلاش کنم تا به این هدف برسم شده چندین سال بعد)310
با توجه به برنامه ی مالی مون از 2 ماه بعد کلاس زبان در فرهنگسرای محلمون ثبت نام میکنم-
تصمیم دارم تا عید سال نو یه بچه مینا بیارم و بزرگش کنم و حرفهای خوب یادش بدم تا به عنوان یه موجود زنده در تنهایی هام یاد آور زندگی باشه برام-بعد از آموزش خیاطی پیانو زدن(که تقریبا دیر رس)-نهادینه کردن نکردن غیب و دروغگویی(البته دروغ خیلی کم میگم) اول در خودم بعد کسایی که با من در ارتباطن-تصمیم مشترک من و شوهرم درست کردن مسجد یا مدرسه-تکمیل کردن چیزهایی که نیاز یه خونه ای امروزیه-وحدت بین شیعه و سنی در اطرافیانم-به کمال رسوندن شخصیتم و اول شناخت کامل خودم که در حال حاظر دارم تلاش میکنم برای شناخت خودم-راه اندازی آموزشگاهی برای دفاع از حقوق زنان که این حق میتونه حق انتخاب واضحار نظر باشه میتونه در راه بالا بردن اعتماد به نفسشون باشه میتونه در راه بالا بردن اطلاعات عمومی و شایدم تخصصوصی باشه میتونه در راه روشن فکری و....... البته نه در شهر که در روستا های اطراف مشهد به خصوص زنانی با مینگین سنی28-45 سال-
باید مثل 5 سال پیش دوباره تو جامعه باشم و در حال یادگیری و یاد دهی-و...........که اینها همه نیاز به1-بالا بردن اتماد به نفس خودم(که در حال تمرینم)2-پشتوانه ومشوق که اگه شوهرم باشه بهتر(البته شوهرم همیشه نظرش اینه که تو نمیخوا حسن غمکش باشی یا تو مسئول بد بودن ادمها یا چرایی خیلی چیز ها نیستیو........) و وقتی این حرفاها رو میشنوم میگم یعنی منظور شوهرم اینه که تو خودت پر بدی و ایرادی برو اول خودتو اصلاح کن تا بعد(بقیش پیش کشد)
اینها همه چیزهایین که مثل خوره به جونم افتادن و نمیدونم اسمشونو هدف بزارم ارزو و یا شاید رویااما به نظر خودم به اکثریتشون میتونم برسم حالا یا خیلی دور و دیر یا نه زیاد دیر اما میرسم.
و چیزهایی که بتونم به عنوان نعمت بدونم: پدر مادر خواهر برادر و شوهرم پدر بزرگ و مادر بزرگ دوستان و..........
اینکه اطرافیانم همه دوسم دارنالبته در بیشتر مواقع-
نداشتن بیماری های لا علاج-
داشتن شوهری با سواد و با اطلاعات عمومی خیلی بالا که یه منبع پاسخگویی بالاست برام-
اینکه با این سایت آشنا شدم تا راهنمایانی مهربون و فکوری داشته باشم-
اینکه انقدر به خدا نزدیکم که بتونم حداقل روزی یکبار بار خدایا شکرت رو به زبون بیارم-
اینکه هنوز انقد عقل دارم که واسه بهتر شدن زندگیم تلاش کنم و خطایی نکنم که بخشیدنش خیلی سخت باشه-
اینکه در طول هفته واسه سلامتی عزیزام صدقه میدم-
اینکه هنوزم در حدی هستم که بتونم الگوی چند نفری باشم-
اینکه اگر خیلی چیز هارو ندارم امیدم و به خدا از دست ندادم و همیشه میگم خدایا هرچی تو بخوای وتوکل میکنم به خودت-
و.................
احتمالا خیلی از شما فکر میکنید من منتظر تأییدم یا اصلا از حرفام مثل شوهرم خندتون بگیره شایدم اعصابتون از این همه ساده لوحی من خراب بشه اما من تصمیم گرفتم تو این مکان گرچه که بهش میگن مجازی روراست باشم تا بتونم کمک بیشتری بگیرم
:310:
من هنوز هم منتظر راهنمایی هاتون هستم:310:
:325:چرا مدیر همدردی انقدر بی ارزش با این موضوع بر خورد کرده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟:316:
چرا کارشناسان قابل ندونستن که با کمکشون به یه انسنان وظیفه نه اما لطف انسانیشونو بجا بیارن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:325:
:72::72::72::72:
ممنونم از کارشناسان و مدیر همدردی که قراره کمکم کنن:72:
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
سلام آوا،
من تاپيك شما رو خوندم.
دو تا سوال مطر ح بود كه ابتدا جواب مي دم: يكي اينكه شما آدم هستيد؟ بله بدون شك شما آدم هستيد و دوم اينكه شما سلامت رواني داريد: بله، شما سلامت رواني داريد اما مهارت روبرو شدن با مشكلاتتون رو بلد نيستيد! عملا آوا به مانند شخصي گمشده در جاده نيمه تاريكي است كه راه رو بلد نيست و همواره اين بلد نبودن راه رو، به منزلگاهها يا خود راه پيوند مي ده وگلايه مي كنه.
خب،همه مسائل شما رو خوندم و متوجه مشكلات شما شدم، هر چند مشكلات جزئي شما منابع كلي داره
از تناقضات به جايي نخواهيم رسيد، مثلا شوهر شما كه از ايشون به ني قليون تعبير كرديد، چطور مي تونه اونقدر محكم سر شما رو به زمين بكوبه كه زير چشمتون سياه بشه، و شما هنوز زنده باشيد!!!!( قصد جسارت ندارم )
ضمنا شخصي كه در پستي از ايشون(شوهرتون رو مي گم) اين همه به بدي ياد كرده ايد، همان شخصي نيست كه در پست اول فقط هيكلش رو دوست نداشتيد؟ و دوست داشتيد ورزشكار باشه؟ اين فرد كه اصلا به درد زندگي نمي خوره!
پس با اين توصيف كه در تمام پستهاي شما هست، نمي شه به يك مشكل در زندگي شما رسيد... حالا مي شه بگيد سوال اصلي شما چيست و چرا كمك مي خواهيد و در حال حاضر مشكل كجاست؟
لطفا خلاصه و مفيد بنويسيد
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
آوا خانم سلام...
به طریقی میتونم درکتون کنم چون همسر من هم مث شماست .. قرص مصرف نمیکنه ولی واقعا سر چیز های کوچیک بهم میریزه و باهام حرف نمیزنه..
نمونش امروز که اصلا با من حرف نزده .
همش میخوابه .. خستم کرده.. خسته...
دوست عزیز باور کن دنیا ارزش این همه غصه و غم رو نداره.. خیلی داری خودتو اذیت میکنی. درسته که رفتارات قابل درکه ولی با راهنمایی هایی که کردن دوستان برو یه مشاوره یا همون فرهنگ سرا و مهارت هایی رو یاد بگیر و به کار ببند .
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
:72::104:
با سلام و مرسی از اینکه باز هم راهنمایی کردین و خیلی ممنون از sci و م میلاد
من از وضع مالیم هم نوشتم پس در موقئیت مالی نسیتم که بتونم برم مشاوره و الا من از خدامه:310:
من هم خوابم منظم نیست شبا بیدار و روزها خواب البته به کارهای منزلم میرسم.
من از وضع مالیم ناراضی هستم اما نه خیلی خدارو شکر گذارم و امید دارم که زندگیم از نظر مالی با زحمات شوهرم خوب میشه گرچه که دیر اما خوب میشه.
جناب اس سی آی:72: دقیقا من خودم هم همین نظرو دارم که گم شدم خودمم نمیدونم چی میخوام به قول اطرافیانم تکلیفم با خودم روشن نیست.
قرار تا 2 هفته ای دیگه برم گرگان و مدتی باشم(دیدن خانواده)
اما میترسم و سوالهایی دارم که زجرم میده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
1- چرا شوهرم از4 تا آیدی که داره فقط یکی رو بعد از ورود من به زندگیش درست و پسوردشم داده هرچی تلاش کردم روش باز تر شدو با جسارت خاصی میگه نمیدم پسورد بقیه آیدی هامو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
2- چرا وقتی مشهد یا گرگان واسه دیدن خانواده ام میرم هر چقدر باشم نمیگه برگرد میگه ها فقط در حد یه سوال اما مثل بقیه شوهر ها با قاطعیت نمیگه پاشو بیا سر خونه زندگیت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
3-یعنی دوس دختر یا زنی دیگه داره آخه اوایل ازدواجمون حتی عکس چند تاشونم تو کامپیوتر دیدم گاهی وقتا به شوخی میگه اگه با خبر بشی من یه زن دیگه دارم و بچه چه کار میکنی گاهی وقتا با خنده خنده میگه نه جدی چکار میکنی؟؟؟؟؟؟؟:302:ولی بازم شکم و کم میکنم که اگه داشته بود :163:حداقل یه بار از دهن جاریم یا خواهرش میپرید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شمارو خدا کارشناسای محترم کمکم کنید من با این خصوصیاتی که دارم1* چطور اعتماد بنفس مو بالا ببرم؟؟؟؟؟؟؟؟
2*چطور بیشتر از پیش خودم رو بشناسم؟؟؟؟؟؟؟؟
3*چطور شکم به زندگیم و تمام ادم و عالم کم کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
4*چطور با ادب باشم (در هنگام عصبانیت)چطور؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟
خیلی خیلی ازتون ممنون میشم
من منتظر راهنمایی شما بزگواران هستم:72:
:316:شوهرم واقعا لاغر هست اما زورش زیاد باور کنید چندین مرتبه به قصد کشت کتکم زده دستش سنگینه.
دوسش دارم وقتی دوسم داره و میخوام فقط به من توجه کنه
-
RE: مطمئنم سلامت روانی ندارم.راهی هست؟
:72:
با سلام و تبریک شب یلدا
اول از هر چیز ممنونم از راهنمایی همه.
جناب اس سی آی من منتظر راهنماییتونم لطفا.
چرا هیچکی کمک نمیکنه البته دیگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در ضمن
[size=large][color=#006400]خواهشا راهنمایی و به معنای واقعی کمک کنید نه که فقط واسه دریافت ستاره یا عنوان یا رتبه همینجوری یه نظری بدید:46::72:
حق یارتون منتظرم