چطوری بهش بگم که باور کنه؟
سلام من و همسرم 5/6 ساله با هم ازدواج کردیم 4 سالشو برای ادامه تحصیل خارج از کشور بودیم شوهرم ادعا می کنه که خیلی منو دوست داره و بدون من نمی تونه زندگی کنه ولی من نمی تونم این حرفشو باور کنم کلا نسبت به من و زندگیش مسولیت پذیر نیست خیلی هم دهن بینه بحث من اینجا این نیست من تصمیم گرفتم از جدا شم در حال حاضر به خاطر بیماری پدرم من خونه پدرم هستم و اون خونه خودش که خالیه و یه سری وسایل مختصر برده زندگی می کنه البته هفته ای چند شب هم خونه مادرشه هفته آینده من عروسی برادر زاده ام است بعدش می خواهم بهش بگم که دیگه باید قصه زندگیمون بسته بشه و وسایل شخصی و لباس هاشو بهش بدم راهنماییم کنید چطوری باید این کارو انجام بدم قرار بزارم وسایلو ببرم خونه بهش بدم و بعد بگم؟ یا راه حل بهتری دارید اینقدر من باهاش مدارا کردم که مطمینم باور نمی کنه ممکنه همون موقع بگه باشه ولی 2 روز بعد زنگ می زنه میگه این مسخره بازی ها رو جمع کن بیا بریم بیرون کمکم کنید
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
اینکه مسولیت پذیر نیست ینی چه کارهایی نمی کنه؟
اینکه دهن بینه باعث می شه چه رفتارهایی داشته باشه؟
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
شما از همسرتان می خواهید که چه چیزی را باور کند؟ جدیت شما در جدایی را؟
دلایل خودتان برای جدایی چیست؟ (صرف مسوولیت پذیر نبودن یا دهن بین بودن دلایل محکمه پسندی نیستند مگر اینکه مصداقهایی مثل ندادن نفقه، غیبت طولانی مدت و ... داشته باشند)
آیا در طول زندگی واقعا رفتاری داشتید که این جدیت را نشان داده باشید؟ (با او صحبت کردید؟ دعواهای مکرر داشتید؟ زد و خورد داشتید؟)
آیا واقعا تصمیم به جدایی گرفته اید یا به دنبال راه حل دیگری هم هستید؟
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
چه مدتی هست که همسرتون جدا ازشما زندگی میکند .؟؟؟
مگر اقدام به جدایی کردید که همسر جدا زندگی میکند .
چطور بعداز این همه سال به این نتیجه رسیدید که همسرتون مشکل دارد .
در اوایل زندگی چنین مشکلی نداشتید .
بیشتر از زندگی و اخلاق خودتون و همسرتون بگید
شما چندسالتونه همسرچندسال .
چگونه باهم آشنا شدید .
هردو به خارج رفتید برای چه کاری در انجا چه اتفاقاتی افتاد .
برگشتید چرا این به این رسیدی که بایداز هم جدا شوید .
دلیلی اصلی چیشت . ؟؟؟؟
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
ما هردو همکلاسی فوق لیسانس بودیم که با هم ازدواج کردیم بعد از 5/1 سال برای دکترا از ایران رفتیم من ماه پیش دفاع کردم و تقریبا کارم تموم شده و ایشون حدود 6 ماه مونده به علت بیماری سخت پدرم من به ایران اومدم و ایشون هم بعد از 7 روز تشریف آوردن. راجع به دهن بینی: الان اگر یکی مه به کانادا مهاجرت کرده بیاد و بگه من خیلی راضیم از اون روز شروع می کنه که بریم کانادا - فردا راجع به هیات علمی شدن تو ایران حرف می زنه و... 36 سالشه ولی هنوز ته دلش نمی دونه چی می خواد ضمنا من 30 سالمه
به خاطر اینکه پدرشون آدم بی تفاوت و سردی وابستگی همسرم به مادرش خیلی زیاده و در طول زندگی سعی کرده این خانم رو از خودش خوشحال نگه داره من مشکلی با این قضیه ندارم خیلی وقتا برای این هدفش کمکش هم کردم ولی اصولا این خانم راجع به همه چیز و همه کسی نظر می هند به طوری که گاهی برای خدا هم تعیین تکلیف می کنن من ضمن اینکه دوست دارم مشورت کنم نظر بقیه رو بدونم ولی به هیچ عنوان دوست ندارم کسی به حریم شخصی و حریم زندگی مشترکمون وارد بشه ولی هیچ وقت رعایت نشده و این حرکات از طرف همسرم حمایت میشه .
بی مسوولیتی یعنی این که من و زندگی مشترکمون از نظر من اولویت آخر رو داره یعنی از خونه خریدن و ماشین خریدن برای برادر خاله عمه مادر بگیرید تا آخر . یعنی ایشون که یه برادر مجرد داره و خدا رو شکر یه پدر سالم 2 هفته که ما می آیم ایران باید راه بیفته بره شهرستان تا خونه مادرشو تحویل بگیره بازم مشکلی نیست به شرطی که حد و حدود زندگی رو رعایت کنه نه اینکه زیر همه قول و قراراش بذاره خودش بارها می گه که سارا مثل کوه پشتم بودی من نمی خوام دیگه با آدمی باشم که هر کاری بکنی براش و در عوض هیچی
ضمنا من در عرض 5/6 1 ریال نفقه و یا هیج چیز دیگری دریافت نکردم یاخودم سر کار بودم یا پدرم حمایتم کرده
الان می خوام راه درست را در بیان تصمیم بدونم اون باور نمی کنه من می خوام ازش جدا بشم لطفا کمکم کنید
ضمنا جدا زندگی کردن ما به خاطر اینه خونه همسرم الان خالیه و شرایط اینکه من جهیزیه ام رو که الان در منزل پدرم ببرم و بچینم نبوده و چون ایشون تا دیر وقت روی تزشون کار می کنن اونجا می مونن شب ها
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
سلام عزیزم
این دلایلی که برای جدا شدنتون گفتید، اصلا کافی نیست!! لیست میکنم اگه چیز دیکه ای اضافه بر این هست لطفا بفرمایید:
1- دهن بینی
2- وابستگی بیش از حد به مادر
3- کارهای خانواده خودش رو در اولویت قرار میدهند.
4- خسیس هستند و توی این مدت اصلا شما رو ساپورت نکردن. درست میگم؟؟؟
ولی یک چیزی رو نمیفهمم چرا ازشون جدا زندگی میکنید. شما هم میتونید ولو کم پیش شوهرتون بمونید. درسته که پدرتون مریضه و ایشون هم روی تزشون کار میکنه ولی این دلیل نمیشه که دور از شوهرتون باشید و محل اقامتتون رو جدا کنید!!
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
اگر تصمیمتون رو گرفتین که بعد از سالها زندگی مشترک خودتون قاعدتا باید بهتر از هر کسی بهتر بدونین چطور باید با ایشون صحبت کنین. اگر هنوز مردد هستید و میخواهید به اصطلاح آخرین بار اتمام حجت کنین پیش مشاور خانواده بهترین جاست.
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
همسرم خسیس نیست ولی الان 4 ساله که اون هم مثل من از سمت پدرش حمایت مالی میشه
راستش ما با هم خیلی سر سنگینیم و اون خونه هم وسایلی نداره که بخواهیم با هم زندگی کنیم 4 شنبه شب گفت بریم بیرون رفتیم 5 شنبه یکی از اقوام دورشون تو شهرستان فوت شده زنگ زد گفت لباس مشکی کنو حاضر کن و از اون موقع تا امروز که یکشنبس دیگه هیچ تماسی نداشتیم من تصمیمم برای جدایی 100% ولی نمی خوام خودم قانونی اقدام کنم چون زمان بر من به نظرتون به پدر و مادرش چیزی بگم اونا از این اختلافات تا همین 1 ماه پیش هم خبر نداشتن
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
سلام
سارا جان
شما همه چیز رو باهم دیگه میخوای
هم میخوای جدا شی..هم میخوای خودت اقدام نکنی که طولانی نشه...هم میخوای اون بفهمه شما مصممی....
بالاخره کسی که میگه طلاق باید پی آمد و رفت دادگاه رو به تن خودش بماله.حتی ممکنه2-3 سالی طول بکشه.اگر هم همسرت راضی به طلاق نباشه که دیگه تا اخر عمر طلاقت نمیده.
انقدر راحت نیست که الان بگی طلاق و فردا جدا بشی.
اگر تصمیمت برای طلاق جدیه پس چرا انقدر به این در و اون در میزنی؟فهمیدن خانواده همسرت چه سودی برات داره؟
بالاخره طلاق پروسه زمانی خودش رو داره.چه شما اقدام کنی چه ایشون عملا چند وقتی باید بری و بیای.مگر اینکه از همه حق و حقوقت بگذری و در عوضش همسرت هم راضی بشه طلاقت بده.که اونم فقط یک احتماله.
اگر هم واقعا مصممی بهتره یه وکیل بگیری اون دقیقا بهت میگه چیکار کنی.
همدردی برای پیدا کردن راهای رسیدن به طلاق مشاوره نمیده.اگر خواستی زندگیت رو بسازی بیا اینجا.اما حالا که تصمیمت رو برای طلاق جدی کردی و صحبتهای بچه ها و کارشناسا در تاپیک قبلیت به درد نخورد بهتره خودت بری دادگاه و سوالاتت رو اونجا بپرسی.
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
من هیچ وقت نذاشتم هیچ کس حتی پدر و مادرم از مشکلات زندگیمون با خبر شن حالا هم خیلی واسه قانونی شدنش اصراری ندارم و ضمنا معتقدم مشکلات خانوادگی رو باید تو خونه حل کرد بنابراین وقتی میریم قانونی اقدام می کنیم که ایشون هم مصمم باشه همینکه دیگه نبینمش یا بهم زنگ نزنه کافیه
مساله اینجاس من الان یه هو بگم می خوام جدا شم پدر مادر ایشون نمی گن چی شده حالا من مادر خودمو تا حدی راضی کردم وگرنه قصد از مطرح کردن آزار و اذیت کسی نیست
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sarah1360
حالا هم خیلی واسه قانونی شدنش اصراری ندارم و ضمنا معتقدم مشکلات خانوادگی رو باید تو خونه حل کرد بنابراین وقتی میریم قانونی اقدام می کنیم که ایشون هم مصمم باشه [undefined=undefined]همینکه دیگه نبینمش یا بهم زنگ نزنه کافیه[/undefined]
مساله اینجاس من الان یه هو بگم می خوام جدا شم [undefined=undefined]پدر مادر ایشون نمی گن چی شده [/undefined]حالا من مادر خودمو تا حدی راضی کردم وگرنه قصد از مطرح کردن آزار و اذیت کسی نیست
1- شما که می گید خیلی کم می آد دیدن پدرتون و زنگ هم که سه چهار روزه نزده و ... دو ماه هم هست که هیچ ارتباط زناشویی نداشتید، خب پس خواسته شما خودبخود تامین هست دیگه.
2- مسلما می پرسند که چی شده و چرا. به هر حال بی دلیل که نمی شه بگی طلاق می خوام. با دلیل موجه هم دادگاه به زور قبول می کنه.
3- همسرتون داره روی تزش کار می کنه و ماههای آخر کارش هست. به نظر من انسانی و انصاف نیست که الان این مساله را مطرح کنید. بذارید این شش ماه هم بگذره و کارش تموم بشه. بعد می تونید مطرح کنید.
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
مساله اینجاس که من بیش از یک ساله از ساده ترین حقوق انسانیم گذشتم تا تزشو انجام بده که البته وظیفه بوده هیچ منتی نیست
اون وقت ایشون برای کوچکترین مسایل خانوادهاش و فامیل و دوست پیش قدمه
لزومی داره وقتی یکی از دوستامون از خارج از کشور می یاد در صورتیکه ایران پدر و مادر و خواهر و برادرو... می رن فرودگاه دنبالش ایشون هم بره فرودگاه این فقط یه مثاله وگرنه این دوست بسیار هم برای من عزیزه و محترمه ولی کلا باید اولویت هاش به هم ریخته پس من هم ضرورتی نمی بینم بیشتر از این مراعات حالشو بکنم
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
هر 2-3 روز یه بار همسرم به بهانه یکی از وسایلاش زنگ می زنه به من و آد می بره چند روز پیش همه لباس هاش و وسایل شخصیش رو گذاشتم تو چمدون و دادم برد. حالا به نظرتون من باید چی کار کنم؟
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
دوست خوب
یعنی هیچ حسی به شوهرت نداری
چه قدر سرد ازش حرف می زنی؟
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
من عاشقش بودم طوری که شاید کمتر کسی رو دیده باشم اینجوری به همسرش عشق بورزه ولی الان نه خیلی دلم ازش شکسته اون آدم خوبیه ولی تو زندگی مشترک کم آورد
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
چرا دوست عزیزم
بیشتر توضیح بدین چرا ازش دلتون شکسته
ناراحتیت باعث شده که احساسی داری فکر می کنی و تصمیم می گیری
به نظر می رسه که تصمیمت برای جدایی شبیه یه لجبازی احساسی باشه
اما چرا؟
گفتی که از بی مسئولتیش برای زندگی ناراحتی
اما تصمیم به طلاق تصمیم عجولانه ایه
آیا هیچوقت از خواسته هاتون باهاش واضح حرف زدین و گفتین
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
ما کلا خیلی پیش هم بودیم ( همکلاسی و همکار) در نتیجه بر عکس خیلی از زن و شو هر ها فرصت زیادی برای صحبت و شناخت همدیگه داشتیم. ببین مساله اینجاس که موقع خوشی این آدم همه جوره همراهه ولی کوچکترین مشکلی که پیش می یاد وقتی چشمم رو باز می کنم می بینم روبرومه بارها به شکل های مختلف بهش گفتم درسته که من آدمیم که خودم از پس کار هام بر می یام ولی به عنوان یک زن دوست دارم از طرف همسرم حمایت بشم . دوست دارم وجودش رو حس کنم حس کنم تو بدترین روز ها هم تنهام نمی ذاره تو حرف همه چیز خوبه بسیار شیرین زبان و زبان باز ولی وقت عمل کم می یاره حس نمی کنه من و اون یه خانواده هستیم البته یقین دارم یه بچه می تونست حس مسولیت رو بهش بر گردونه ولی من دیگه دوسش ندارم آدمی که به خاطرش هر کاری بکنی و در عوض هیچی.
همسر من کوچکترین محبت دیگران رو بهترین شکل جبران می کنه این کارشو دوست دارم و خودم هم سعی می کنم همین طور باشم ولی چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
سارا جان قطعا هر دوتون فهمیده و عاقل هستید
کاش یه خورده بیشتر فکر کنی
به نظر میاد مشکلتون قابل حله و میتونید به اون روزایی که گفتی عاشقش بودی برگردی
فقط باید با هم صحبت کنبد و خیلی صریح و واضح خواسته هاتو بگی
کاملا معلومه که دلت شکسته اما شاید اگه یه شانس بهش بدی بتونه جبران کنه
اگه نظرت عوض شد بچه های همدردی خوب راهکار میدن
شاید یه تلنگر میخواد
:323:
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
با احترام به دغدغه هایی که مطرح کردید ولی از نظر من حرف هایی که زدید در حد بهانه است. درسته ایشون ایراد داره اما خیلی از زن و شوهر ها هستند که با وجود مشکلات عمیق تر با هم می سازند. شما مثل یک غریبه از ایشون یاد می کنید. البته انصاف داشتید و بعضی از خوبیهاش رو نادیده نگرفتید ولی من تو حرف هاتون موضوع بغرنجی که باعث تصمیم به طلاق بشه ندیدم. اگر واقعاً عشقی ندارید و از ایشون زده یا خسته شدید که یه بحث دیگه ست و جدایی اجتناب ناپذیره ولی اگر حس می کنید که عشق هنوز وجود داره اما کم رنگ شده مشکلاتتون با مشاوره و بحث منطقی به احتمال زیاد حل میشه. زندگی مشترک از خود گذشتگی هم می خواد. هم از جانب مرد هم از جانب زن. من کاستی های ایشون رو ندیده نمی گیرم اما تصمیم به طلاق به خاطر این مشکلات رو یکم زیاده روی یا عجله می بینم.
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
واقعا حیفه 6.5 زندگیتون هدر بشه در صورتی که شاید راهی باشه که از اولش هم قشنگتر بشه!فقط صبر و تلاش و توکل میخواد:72:
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
چیزی که تا حالا من برداشت کردم اینه که گلایه شما بیشتر به خاطر ترجیح دادن بقیه به شماست. در این صورت:
1. آیا فکر نمی کنید که بیشتر دچار حسادت شدید و به خاطر دریافت توجه کم، نسبت به بذل این توجه به دیگران حساس شدید؟
2. گفتید که ایشون دلش می خواد محبت دیگران رو به بهترین شکل جواب بده. چرا در مورد شما اینطور نیست؟ شاید عکس العمل دلخواهش رو بعد از اظهار توجه به شما دریافت نکرده. معمولا کسانی که اهل مرام گذاشتن هستن و دستی به خیر دارن دنبار کسب اعتبار هستند. حالا این اعتبار می تونه معنوی و صرفا برای رضای خدا باشه و یا اینکه یه اعتبار اجتماعی باشه. مثلا همین که فرد احساس کنه بقیه نگاه خوبی بهش دارن اونو راضی می کنه.
3. نکته ی دیگه ای که البته از نظر من ممکنه تاثیر گذار باشه، سطح تقریبا بالا و مساوی علمی و شغلی شماست. یعنی شما توی خونه همکار همسرتون بودید (مخصوصا اگه بحثهای کاری رو توی خونه ادامه می دادید) اونم یه همکار جدی. کاملا به توانایی های شغلی و علمی ایشون آگاه بودید و برای همین همسرتون راهی برای اثبات کردن خودش به شما نداشته. یعنی چیزی نداشته که گاهی شما رو باهاش غافلگیر کنه و "مرد" بودن و "قوی" بودن خودش رو نشون بده. شاید یه دلیل اینکاراش این باشه که به صورت ناخود آگاه می خواد "خودش" رو ثابت کنه. (شاید)
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
من به عنوان یه آدم خوب همسرم رو قبول دارم اون هم آدم خوبیه هم دوست خوبیه و هم همکار خوبیه ولی تو زندگی مشترک نتونسته برای من شوهر خوبی باشه. حالا ممکنه بگید که شاید توقع من بالاس ولی من فقط می خوام درکم کنه و همراه باشه همون جوری که توقع داره من باهاش باشم و اظهار می کنه من بودم و راضیه.
همسرم آدمیه که دوست داره مطرح باشه خیلی وقتا بعضی کاراش در راستای همینه. Mostafun به نکته حوبی اشاره کردید تا حالا از این زمینه بهش نگاه نکرده بودم چون هم تو دانشگاه من شاگرد اول بودم و اون یه دانشجوی متوسط و هم تو محیط کار من بالاتر بودم و حقوقم بیشتر ولی اون همیشه به نیکی یاد می کنه من احساس نکردم ناراحته من خیلی سعی کردم کمک کنم تا اون هم پا به پای من بالا بیاد و هیچ وقت به روش نیاوردم حتی سعی کردم خودمو پایین بیارم که یه وقت احساس ناراحتی نکنه علت از ایران رفتنمون هم این بود که با هم دکترا بگیریم در صورتی که من همین جا هم قبول شدم 2 روز قبل رفتنمون هم بهم زنگ زدن که کار هیات علمی شدنم درست شده ولی رفتم به نظر خودم به اندازه کافی گذشت کردم در صورتی که اون همش میگه چرا به مادرم زنگ نزدی چرا پیش مادرم نمیری.
همسر من خواهر نداره من روز اولی که تصمیم گرفتم به خودم قول دادم تمام تلاشم رو بکنم جای خالی دخترشون رو پر کنم ولی اینا همش توقع به جا آورد قصه اش طولانیه .
الان وقتی با خودم فکر می کنم می بینم چشم رو هم گذاشتم 30 سالم شد نمی خوام بیشتر از این تاوان تصمیم اشتباه 23 سالگیم رو پس بدم
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
وسایلاش که تو خونه ما بود رو هفته پیش دادم برد یعنی هر 3-4 روز یه بار که بابت وسایلاش زنگ می زد منم 2-3 تا چمدون آماده کردم و بهش دادم و از اون روز دیگه تماسی نداشتیم حتی عروسی برادر زاده ام هم نیومد من راضیم از جریانی که پیش اومده فقط موندم اون حرفایی که می گفت با دنیا عوضت نمی کنم و بدون تو هرگز الکی بوده یعنی من این 6-7 سال فقط با حرف زندگی کردم