-
میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
سلام بر اعضای همدردی
امیدوارم حال همه تون خوب باشه.
دوستان قدیمی تر منو می شناسند و تا حدی با خصوصیاتم آشنا هستند
تصمیم گرفتم نقاط ضعف و قوت خودم رو بشناسم.میخوام تا جایی که امکانش باشه نقاط قوتم رو تقویت کنم و نقاط ضعفم رو انشا الله با کمک خدا و شما دوستان عزیز برطرف کنم.
حالا یه خورده خودم رو معرفی میکنم تا دوستانی که باهام آشنایی ندارند بهتر بتونن راهنماییم کنند.
35 سال دارم/مجردم/لیسانس/شاغل/فرزند ششم خانواده/4 برادر و 3 خواهر دارم/پدر و مادرم تازه به رحمت خدا رفتند (که دوستان قدیمی تر میدونند)/طبق گفته دیگران بیشتر منطقی هستم تا احساسی(اما واقعیتش اینه که خیلی هم احساسی هستم اما معمولا بروز نمیدم اینه که فکر میکنن احساس ندارم!)
دیگه نمیدونم چی باید بگم اگر سوالی لازمه بپرسید تا جواب بدم و راهنماییم کنید
از آقای سنگتراشان و فرشته مهربان و دیگر متخصصان تالار و دوستانی که تجربه تغییر در خودشون دارند خواهش میکنم راهنماییم کنید
ممنونم از همه شما دوستان عزیز
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
بح بح فرانک عزیز چه عجب از اینورا.
بهتره که مصداقی صحبت کنی.با این کلیت نمی شه نظر داد.مثلن بگو من فلان موقع در فلان شرایط فلان کارو کردم.
آیا این از اعتماد به نفس بوده یا ضعف؟
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
ممنون آقای فرهنگ
یکی از دوستانم بهم گفت گاهی بدون اینکه بخوام موج منفی ازم ساطع میشه!
گفت دیگران رو طوری که هستند نمی پذیرم و برداشتهای غلط از دین دارم (چون به عنوان مثال به کسی گفته بودم که با تلفن خودش به من زنگ بزنه نه تلفن اداره- یا اینکه چون کسی خیلی مادی فکر میکرد بهش گفتم که ثروت و دارایی این دنیا در صورتی خیلی خوبه که به فرض خمس مال که سهم امام هست رو هم بدی)
در صورتی که من فکر میکنم تو این موردها اشتباه نکردم و منظورم هم این نبوده که کسی رو ناراحت کنم و تنها طوری که برای خودم عمل میکنم از اون هم خواستم
و مثلا در روبرو شدن با آقایون خصوصا (در اصل نامحرم) ناخواسته حتی ممکنه رفتارهایی داشته باشم که نشون دهنده موج جنسی باشه:163:
مثلا : جمع و جور شدن به طور خاص - تغییر رنگ چهره و ...
در کل گفت این رفتارها و حرکاتم جنس مرد رو ازم دور میکنه و جذابیتم رو کم میکنه در حالیه همش هم ناخواسته ست.
این مسئله منو خیلی ناراحت کرده چون فکر میکنم اگر واقعا اینطور باشه خب خیلی بده.
من همیشه سعی میکنم سنگین و متین باشم و اتفاقا در مقابل هیچ مردی همیچین حالتهایی ندارم جر کسی که بهش علاقه داشته باشم.چون برام اتفاق افتاده تا حالا که از کسی خوشم اومده و خودم می دونستم که یه کم رفتارم غیرعادی میشه مثلا رنگ چهره ام عوض بشه یا ممکنه دستهام بلرزه یا تن صدام تغییر کنه
اما در مقابل هر مردی و هر کسی نه اصلا
دیگه چی بگم؟
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
فرانک عزیز براداشت شما از دین اشتباه نیست.بلکه الان اونقدر این چیزا که گفتی رواج پیداکرده که جای حق و نا حق عوض شده.من شنیدم وقتی امام زمان ظهور می کنه و دین اسلام رو توضیح می ده مردم فکر می کنن دین جدیدی ست چون اونقدر که دستکاری می شه.همین تلفن کردن ازاداره یا استفاده شخصی از اینترنت بیت الماله مگر اینکه تو قوانین اون اداره ذکر شده باشه که استفاده شخصی ایراد نداره.ولی شما هم باید از راه درست برای امر به معروف استفاده کنی که کسی رنجیده نشه.در ضمن اگه بدونی امر به معروفت اثری در شخص نداره باید بی خیال شی. راجع به خمس و زکات هم همین هست.هیچ وقت فکر نکن چون یه چیزی تو جامعه زیاد شده و تو بر خلاف اون هستی تو داری اشتباه می کنی.بلکه مطالعتو بیشتر کن تا به حقیقت دست پیدا کنی.
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
ممنون از رایحه عشق:72:
دوستان عزیز تاپیکم بالای 80 بازدید داشه اما فقط دو نفر پاسخ دادند:302: چرا؟
آقای خارپشت؟!!:324:خب یه چیزی بگید دیگه.
قبول دارم که توی امر به معروف و نهی از منکر باید محتاط بود اما من این مواردی رو که گفتم به کسی گفتم که خیلی باهاش احساس صمیمیت میکنم و راحت هستیم نه اینکه همینطوری به هر کسی برسم از این حرفا بزنم.در حین اینکه صحبت میکردیم بعنوان مزاح گفتم که حواست به این تلفن اداره باشه ها.
حالا این یه نمونه بود که گفتم وگرنه به خاطر این مسئله مشکل ندارم.
کلا میخوام رفنارهای اشتباهم رو اصلاح کنم خصوصا در مقابل آقایون.
دوستم گفت: باید در مقابل مردها طوری رفتار کنی که ابهت داشته باشی و حتی ازت بترسن!
که این ابهت خودش جذابیت میاره.
خودم اتفاقا اینو میدونم و همینطور هم هستم.چون تمام مردها در برخورد با من حدود رو رعایت میکنن و به فرض اگر جایی خانمها و آقایون به هم دست بدن(مثلا پسر خاله و دختر خاله یا پسر دایی و دختر عمو و ...) به من که میرسن ابدا دست دراز نمیکنن چون میشناسنم و اخلاقمو میدونن و اونوقت خودوشون میگن اشکال شرعی داره(با یه تبسم).یعنی دقیقا وقتی به من میرسن اشکال داره تا نفر قبل از من اشکال نداشت:311:
در عین حال همه اخلاقمو تحسین میکنن هم خانمها و هم آقایون.همممه دوستم دارن و خدا رو شکر با دید مثبت بهم نگاه میکنن.از مردها و پسرهای فامیل و همکار و ... هم کسی تا وقتی کارش واجب واجب نباشه نه باهام صحبت میکنه نه تلفن میزنه.(جز یکی از پسرداییهام که خیلی باهاش راحتم و بعدا در موردش صحبت میکنم)
حتی یه بار پسرداییم گفت: ازت میترسن! چون صحبت با تو جسارت خاصی میخواد!
گفتم تو چرا نمیترسی؟گفت من با همه فرق دارم!(البته راست میگه چون تنها کسیه که من پذیرفتمش و در گوشی بگم بهتون که دوستش دارم)
همه میگن کار درست رو من میکنم.در ظاهر میگن سخت میگیرم اما بعدش میگن کار تو درسته.
در مقابل مردها هم تا جایی که میدونم اصلا یه جور خاص نمیشم مگر در مقابل کسی که دوستش داشته باشم.در اون صورت هم کار خاصی نمیکنم فقط حس میکنم که تپش قلب گرفتم و کلا میفهمم که یه خورده غیر عادی میشم که البته فکر میکنم دیگران متوجه نمیشن!
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
به نظر میاد که می خواین نقاط ضعف و قوتتونو در مقابل اقایون بشناسین.
در کل من نظری نمی تونم بدم که به دردتون بخوره. تنها چیزی که به نظرم میاد می تونم بگم اینه که توی مسایل مذهبی به کسی زور نگین و ازادی و اختیارو برای بقیه در نظر بگیرین. اینطوری اون شخصی که همراهتونه هم می تونه راحت تر و خوشحال تر باشه. من نمی دونم این امر به معروف دقیقا حدش کجاست واسه همین یا کمتر اینکارو بکنین یا ملایم تر. یعنی من اینطوری دوست دارم شاید ادمای اطراف شما اینطوری نباشن و مشکلی هم نداشته باشن.
موفق باشید.
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
میدونید چیه دوستان، تو کل فامیل و محل کارم و خیلی جاهای دیگه که من معاشرت دارم از من بت ایمان ساختند.منو از همه متمایز میکنند.به وضوح بهم میگن :"تو خیلی مومنی/مهربانی/دلسوزی/زیادی به فکر دیگران هستی/بدون شک بهشتی هستی! و از این حرفها"
یعنی طوری در مورد من فکر میکنن که کمتر کسی به خودش اجازه میده هر صحبتی رو باهام بکنه.
از زن و مرد و پیر و جوان و حتی بچه ها همه قبولم دارن و یه احترم خاصی بهم میذارن.
خیلیها درد دلهاشون رو به من میگن و میگن چون میدونیم معتقد هستی اسرارمون رو به تو میگیم از خانمها و دخترها و یا همون پسر داییم که گفتم.
انقدر منو بزرگ تصور میکنن که خیل وقتها این تصوراتشون به سود من نیست.چون هر کسی به خودش اجازه نمیده ازم خواستگاری کنه.چون همه یکصدا معتقدند هر کسی در شان من نیست.
در حالیکه خودم میدونم دیگران منو خیلی بزرگ میکنند.اغراق میکنن.خودم میدونم با خیلیها تفاوت هایی دارم اما نه انقدر که یکی یه دونه باشم و کسی لایقم نباشه.
فکر کنم اصل ماجرایی که باعث شد این تاپیک رو باز کنم بیان کنم بهتر باشه.
من چند سال میشه که پسرداییم رو خیلی دوست دارم خیلی بیش از حد.خودشم میدونه.تا حالا کسی رو اینطوری دوست نداشته ام و تجربه دیگه ای ندارم.اون 10 سال از من از لحاظ سنی کوچیکتره.میگم از لحاظ سنی چون باور کنید تنها سنش کمتره نه اینکه بچه تر باشه و برای همین من عاشق اون هستم.
اون تنها جنس مردیه که با من راحته و من با اون راحتم...گاهی تلفنی صحبت میکنیم چون شهر دیگه کار میکنه.
چند ماهی میشه که استخدام شده و دانشحوی فوق لیسانس.
چون با هم راحتیم گاهی به شوخی یه چیزهایی هم به هم میگیم.مثل همون تلفن اداره و ثروت و ...
***از وقتی رفته سرکار تقریبا هر روز به من زنگ میزد بعد یه مدت کمتر ش کرد و شد 2 / 3 روز یه بار.
ازم خواست یه وبلاگ براش درست کنم (که برا کار اداری ای فرهنگی که البته ربطی به محل کارش نداره فعالیت کنه) منم درست کردم و اول فکر کردم به خاطر وبلاگ بهم زنگ میزنه.
اوایل چیزی نگفتم چون میدونم سریع موضع گرفتن تاثیر منفی داره به جای مثبت.مدتی که گذشت گفتم" خوش به حال شما که تلفن ثابت دارین و راحت هستین و وضع اضافه کاریتون بهتره و ... نه مثل من که حتی یه خطر تلفن ثابت هم ندارم تو محل کارم"اونم گفت اره دیگه این همه کار میکنیم میشه تلفن هم نداشته باشیم؟گفتم درسته اما من دوست دارم با تلفن خودت بهم زنگ بزنی اینجوری راحت نیستم باشه؟
گفت: درسته اما من برا کار فرهنگی از تلفن استفاده میکنم و به نظرم اشکالی نداره...منم گفتم خب باشه ودیگه ادامه ندادم هرگز.
***ماه رمضان بود.میگفت ساعت 12 و 1 شب شام میخوره و افطار میکنه.خب منم از خودم بیشتر دوستش دارم خواهش کردم که موقع افطار هر کاری داری ولش کن و یه چیزی بخور بعد ادامه بده حتی نماز رو بذار بعد از افطار چون خیلی به خودت فشار میاری و اینجوری خدا هم راضی نیست.گفت نمیشه یه وقتایی بیرون هستم و نمیشه.
بعدش گفت: چشم مامان!
***یه بار دیگه هم یه چیزی تو همین مایه ها بهش گفتم که گفت: باشه مامان! گفت راستی خیلی نصیحت میکنی ها مثل مادربزرگها!
منم خیلی ناراحت شدم و یه مدت باهاش حرف نزدم.
***یه بار خونه مون بود که بهم گفت: تو خیلی زیرک و باهوشی - هرکسی با دختر زیرک و باهوش نمیتونه کنار بیاد!"
نشستیم صحبت کردن در مورد مسائل مختلف از سیاسی گرفته تا مادی و معنوی.که گفت " من ترجیح میدم با سانتافه رفت و آمد کنم و محافظ شخصی داشته باشم و خونه چند هزار متری و ...منم گفتم خوبه ولی اینجوری زندگی کردن سختی هم داره د رعین رفاه.مثلا اونوقت خانوادت چی میشن؟خیلی کم فرصت داری کنارشون باشی و کانون خونه رو گرم نگهدارین و .... گفت خب اونا هم برا خودشون زندگیشون رو میکنن دیگه!
منم گفتم خب اینهمه ثروت برای چی؟به نظر من یه رفاه نسبی کافیه چون زندگی همش مادیات نیست و آرامش هم لازمه و اصله در واقع که با هیچ پولی به دست نمیاد.گفتم ثروتی خوبه که از برای رسیدن به خدا استفاده کنی و البته سهم امام رو هم ازش ذاری کنار.گفت آره منم میخوام مثلا کارخونه بزنم و جوانهای بیکار رو مشغول کار کنم و خودمم راحت باشم.
در نهایت گفت به نظرت کسی که فقط عبادت میکنه خوبه یا کسی که اصلا عبادت نمیکنه ولی به مردم کمک میکنه؟
گفتم از اونجایی که خدا گفته اول نماز پس باید نماز باشه بعد کمک مادی به دیگران.اما کسی که عبادت داره و کمک هم میکنه درست ترین کارو میکنه.گفت یعنی عبادت باشه و پول هم برا کمک به دیگران باشه دیگه مشکلی نیست؟ گفتم نه اما کمک مالی بدون اطاعت خدا نه.
طولانی شد ببخشید
من عاشق پسرداییم هستم و حدود 1 سال و نیم هست که ارتباط تلفنی داریم و البته خواهرهای من و حتی داییم و زنداییم هم میدونن گاهی تلفنی ارتباط داریم و چیز پنهانی نیست چون ارتباط بدی نداریم.اما خواهرهای خودم دقیقا و کل موضوع علاقه من بهش و حتی جزیات صحبتهامون رو میدونن چون خودم بهشون گفتم.
این مدت خودش با تلفن زدنهاش و احترام و ادب و رفتارش و خانوادش با رفتارهای مشکوک و ابراز علاقه شون به من و ...علاقمو بهش بیشتر کرد و تصور کردم حتما نیت خیری دارن و از اونجایی که تصورات اغراق آمیزی در مورد من دارن گفتم بهتره یه جوری بهش نشون بدم که اگر قصد خواستگاری دارن بدونن من موافقم و انقدرها هم که فکر میکنن ترسناک نیستم و مومن و ...این بود که گفتم دوستش دارم و ...شوکه شد و باور نمیکرد.فکر میکرد دارم شوخی میکنم یا امتحانش میکنم!گفتم نه این این شوخیا با کسی نمیکنم واقعیت رو میگم.
اما اون گفت من همیشه شما رو مثل خواهر و مادرم دیدیم و ذهنم نمیتونه بپذیره با شما روابط عاشقانه داشته باشم و اصلا نمیتونم تصورش رو هم بکنم چون تو فکرم خجالت میشکم از این تعامل باشما.
گفت شما هیچ مشکلی نداری و همه چیزت عالیه .بارها گفته اخلاقت بیست بیسته و حرفات جواب نداره و ...
اما تنها مشکل من اینه که نمیتونم ذهنیتم رو عوض کنم.خجالت میشکم.
و حالا داییم خواهر کوچیکترم رو براش فقط در حد یه صحبت کوتاه با خواهرم خواستگاری کرده و می مونه تا چند ماه دیگه چون عزاداریم فعلا.
منم همچنان فکرمیکنم به خاطر رفتارمه که هیچوقت از لطافتها و ظرافتهای دخترانه ام استفاده نکرده ام تا مردی منحرف نشه و گناه نکنم.به خاطر اینه که همه فکر میکنن من خیلی مومنم و کسی لایقم نیست.
اما منم دل دارم و احساس و یه دخترم .منم اینارو میدونم اما همه رو میخوام فقط برا همسرم انجام بدم
این بود که چند روز به شدت ناراحت بودم و حتی از معصومین(ع) دلگیر شدم که چرا؟
یعنی نتیجه شرم و حیا و تدین اینه که من از کسی که دوستش دارم دور بشم چون هیچوقت طوری رفتار نکردم که توجهش بهم جلب بشه و حالا نتونه منو دختر عمه اش ببینه و فکرکنه خواهرشم؟؟
وقتی این ماجرا ها رو برای دوستم تعریف کردم بهم گفت:برداشتت از دین اشتباهه و دیگران رو همونطوری که هستند نمی پذیری. گفت اون پسر داشته از رویاهاش میگفته و تو با این حرفات بهش نشون دادی که اون به واجباتش عمل نمیکنه و تو جدی بهش تذکر دادی و گفتی خمس هم بده و این تاثیر منفی داره.
میگفت باید از پیامبر(ص) و معصومین(ع) الگو بگیریم که چطور با دیگران برخورد میکردن؟که دیگران رو جذب دین کنند
مثل رفتار پیامبر (ص) با اون یهودی که هر روز به ایشون توهین میکرده و یه روز که مریض شده ایشون به عیادتش رفتن و گفتن که دیدم نیستی اومدم عیادتت و این مسئله یهودی رو جذب دین اسلام کرده.در حالیکه ایشون نمیخواستند کسی رو جذب خودشون کنند و خالصانه و صادقانه رفتار میکردن.
گفت این رفتارهات اون پسر و هر مردی رو از من دور میکنه و علت اینکه کسی ازم خواستگاری نمیکنه اینه نه نشونه شرم و حیا و تدین باشه.این نشونه دینداری تو نیست.
گفت موج منفی ازت ساطع میشه و حتی گاهی ناخواسته موج جنسی.
این همه ماجرا بود واقعا معذرت میخوام خیلی طولانی شد میخواستم کامل تعریف کنم تا بهتر بتونید کمکم کنید
حالا میخوام کمک کنید اگر این رفتارهام اشتباهه اصلاحشون کنم چون دوستم مثل خواهر بزرگترم میمونه و واقعا دانا و عاقله و خوبی منو میخواد
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
[align=justify]سلام فرانک جون،
پس این مسئله باعث شده بالکل به جذابیت خودت شک کنی...
اما از این زاویه ای که من دارم نگاه می کنم، شکت بی اساسه.
در واقع اینکه پسر عمه ت نمی تونه نسبت به تو حس خاصی داشته باشه، دلایل ساده ای داره. اینکه اون ده سال ازت کوچکتره و هیچوقت به خودش اجازه نداده در موردت فکر کنه. اون برات احترام قائله، دوستت داره، اما جنس علاقه ش با جنس علاقه تو فرق می کنه.
از نظر من احساسی که نسبت بهت داره، بیشتر به فاصله سنیتون برمی گرده، تا شخصیت تو.
فرانک عزیزم، من فکر می کنم آقایونی که هم تیپ و هم فکر خودت باشن، اتفاقا خیلی هم مشتاق به ارتباط برقرار کردن می شن. و خونواده هایی که پسرهای با این شخصیت دارن، به راحتی تو رو انتخاب می کنن. اخلاقت رو طوری تغییر نده که کسی سمتت بیاد، بلکه اجازه بده اونهایی سمتت بیان که اخلاقت رو می پسندن و تو رو همینطور که هستی دوست دارن. کارهایی که خلاف اعتقاداتت هست، انجام نده (منظورم کارایی مثل ابراز علاقه به پسر عمه ت هست).
بنابراین به خودت و شیوه زندگیت شک نکن. ممکنه یه سری رفتارهای جزئی رو بخوای تغییر بدی، یا بهتر باشه که تغییر بدی، اما به ریشه های اخلاقت شک نکن عزیزم.
مثلا من پیشنهاد می کنم بصورت افراطی فکرت رو مشغول به گناه انداختن دیگران نکن! این وسواس روابطت رو سنگین می کنه، و ممکنه اطرافیانت برداشت کنن که کلا تمایل داری تنها باشی.
اینکه گفتی دیگران تا الزامی نباشه، سعی می کنن باهات صحبت نکنن یا باهات تماس نگیرن، نشون می ده که ارتباطاتت رو سنگین می کنی. به نظر می رسه تصور نادرستی از رفتارهایی داری که می تونن باعث انحراف دیگران بشن. و سهم خودت رو از انحرافات احتمالی دیگران سنگین تر از چیزی می دونی که واقعا هست. یه بازبینی کلی روی این مسئله داشته باش.
توی روابطت راحت باش، خودت باش. اطرافیانت رو "انسان" ببین، سخت نگیر، به خودت اجازه بده اشرف مخلوقات خداوندت رو تجربه کنی، اینقدر عمیق به محرم و نامحرم تفکیکشون نکن! یک بازنگری روی نگرشت به "انسان" داشته باش.
احتمالا یه سری مسائل اینچنین رو لازمه بررسی کنی و یه رفتارهایی رو تغییر بدی، اما بنیان شخصیتت، و ریشه ی نگرشت سالمه. همونطور که اطرافیانت می گن، خیلی هم دوست داشتنی و خواستنی هستی، اما مثل هر دختر یا پسر دیگه ای، فقط از سمت هم تیپ های خودت انتخاب می شی. همونطور که تو هم مطمئنا فقط آقایون با تفکر و شخصیت نزدیک به خودت رو انتخاب می کنی. البته به نظر من بهتره قبل از انتخاب، به بعضی شرایط دیگه هم توجه کنی، یه چیزایی مثل سن.
موفق باشی دوستم، امیدوارم اونی که داره دنبالت می گرده زود زود پیدات کنه و روزهای شیرین و زیبایی رو در کنار هم داشته باشید.:72:[/align]
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آزرمیدخت
[align=justify]سلام فرانک جون،
اون برات احترام قائله، دوستت داره، اما جنس علاقه ش با جنس علاقه تو فرق می کنه.
از نظر من احساسی که نسبت بهت داره، بیشتر به فاصله سنیتون برمی گرده، تا شخصیت تو.
اتفاقا خودم اولین دلیلی که به ذهنم رسید همین بود اما چند بار که ازش سوال کردم اصلا و ابدا در مورد سن هیچی نگفت و حتی بار آخر ناراحت شد و پیام داد که : "حالا هی این لغت لعنتی شناسنامه رو تو سرمون نکوب.اصلا اگه به بزرگی باشه کسی از من بزرگتر نیست"
هیچوقت اسمی از سن نبرده حتی اشاره هم نکرده وگرنه برام راحت قابل قبول بود.
کارهایی که خلاف اعتقاداتت هست، انجام نده (منظورم کارایی مثل ابراز علاقه به پسر عمه ت هست).
پس دایی!
به نظر می رسه تصور نادرستی از رفتارهایی داری که می تونن باعث انحراف دیگران بشن. و سهم خودت رو از انحرافات احتمالی دیگران سنگین تر از چیزی می دونی که واقعا هست. یه بازبینی کلی روی این مسئله داشته باش.
فکر میکنم حق با شماست.سهم دیگران رو کمتر از خودم دیدم تا حالا واسه همین خودمو زیاد اذیت کردم
البته به نظر من بهتره قبل از انتخاب، به بعضی شرایط دیگه هم توجه کنی، یه چیزایی مثل سن.
در مورد سن...حواسم به این مورد هست.باور کنید خواستگارهای زیادی داشته ام که ازم کوچیکتر بودن اما هیچکدام مثل پسرداییم نبودند وگرنه یکی رو انتخاب میکردم.پسرداییم فوق العاده جا افتاده و پخته و خودساخته ست.خیلی بیشتر از سنش درک میکنه و زحمت کشیده و پیشرفت داره و حتی راضی به این مقدار پیشرفت نیست و برای آینده برنامه ریزیها و اهداف بلندی داره.اگر نمی شناختمش و اون چیزهایی که برام مهمه نداشت مثل خواستگارهام بهش فکر نمیکردم اما اون خیلی فرق داره.خودشم همیشه گفته منو با هیچکس مقایسه نکن من با همه فرق دارم.از هم سن و سالهام خیلی جلوترم و جلوترم میخوام برم و ...
موفق باشی دوستم، امیدوارم اونی که داره دنبالت می گرده زود زود پیدات کنه و روزهای شیرین و زیبایی رو در کنار هم داشته باشید.:72:[/color][/align]
انشا الله ...خیلی ممنون دوست عزیز.
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
[align=justify]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
اتفاقا خودم اولین دلیلی که به ذهنم رسید همین بود اما چند بار که ازش سوال کردم اصلا و ابدا در مورد سن هیچی نگفت و حتی بار آخر ناراحت شد و پیام داد که : "حالا هی این لغت لعنتی شناسنامه رو تو سرمون نکوب.اصلا اگه به بزرگی باشه کسی از من بزرگتر نیست"
هیچوقت اسمی از سن نبرده حتی اشاره هم نکرده وگرنه برام راحت قابل قبول بود.
خب اینجا دوتا نکته به ذهن می رسه. اول اینکه ممکنه تشخیص پسرداییت در مورد علت احساسش اشتباه باشه. و دوم اینکه ممکنه فکر می کنه تو از اینکه بخاطر سن بهت فکر نکرده باشه، ناراحت می شی. و به این دلیل کتمان می کنه.
در هر صورت اینکه شما رفتارت طوری بوده باشه که پسر داییت با ده سال سن کمتر، به خودش اجازه در نظر گرفتن جنسیت رو نداده باشه، و تو رو مثل خواهرش دیده باشه، چیز بدی نیست.
فرانک جان بهتره هرچه زودتر احساست رو نسبت به پسرداییت تغییر بدی، همینکه می دونی پسر قابل اتکاییه، و می تونه همسر شایسته ای برای خواهرت باشه، خیالت رو از بابت خواهرت راحت می کنه.
به هرشکلی که می تونی بهش نشون بده که اون احساس برات زودگذر بوده، و تموم شده. حتی اگه می تونی کلا کتمان کن. چون این مسئله به راحتی می تونه باعث بشه از خواستگاری خواهرت منصرف بشه. و بعدا حسرت بخوری که چرا چنین پسری (که تاییدش می کنی) رو از دست دادی. چون می دونم مثل هر خواهری، دغدغه زندگی خواهرت رو هم به اندازه زندگی خودت داری. خصوصا حالا که بابا و مامان نیستن، و تو نقش خیلی پررنگ تری در زندگی و سرنوشت خواهرت داری.
موفق باشی عزیزم.[/align]
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
دوست عزیز از اینکه وقت گذاشتی و راهنماییم کردی ممنونم.
آزرمیدخت عزیز پسرداییم بارها و بارها هم به خودم گفته هم زمانی که حضور نداشته ام به خانواده ام گفته که من منطقی و مثبت اندیش و عاقلم .گفته که من کجا و خواهرم کجا؟گفته که خواهرم افسرده ست و بدبین و ... که اینا خیلی بده .به من میگفت یه فکری براش بکن وگرنه باید بستریش کنین!برای همین هر زمان مطلبی بوده بدون تعارف واقعیتش رو بهم گفته و گفته که چون آدم منطقی و مثبتی هستی اینو میگم.
اون کلا آدم رک و بی تعارفیه.هیچوقت نمیذاره حرفی تو دلش بمونه و عقده بشه براش.
یعنی گفتن اینکه اختلاف سنی مون باعث این موضوع شده براش سخت تر از اینه که بگه ذهنم نمیتونه بپذیره با شما روابط عاشقانه داشته باشم و از این کار خجالت میکشم؟!در حالیکه اختلاف سنی رو من خودم میدونستم و یه واقعیته و احتمالش رو میدادم که بیان کنه اما احتمال اینه از این روابط خصوصی صحبت کنه اصلا.
هر چی فکر میکنم با شناختی که ازش دارم اگر سن انقدر براش مهم بود حتما حتما همون اول بهم میگفت.حتی قسم دادم دلیل اصلیش رو بهم بگه ناراحت نمیشم.
خودم چون فکر میکردم علت اصلی همون اختلاف سنی مون باشه حتی یه بار گفتم "من چون تو رو استثنا دیدم فکر استثنایی کردم و چون خیلی با دیگران فرق داری فکر کردم معیارهات هم با دیگران فرق داره و مسائلی که برا خیلیها مهمه ممکنه برا تو مهم نباشه برای همین اختلاف سنی مون رو در نظر نگرفتم چون واقعا در مورد تو احساسش نمیکنم" که در جوابم گفت" حالا هی لغت لعنتی شناسنامه رو تو سرمون نکوب. اصلا اگه به بزرگی باشه کسی از من بزرگتر نیست".
حالا خواهرم میگه چون تو رو خیلی قبول دارم و بهت اعتماد دارم چون تو پسردایی رو دوست داری و تاییدش میکن پس منم با خیال راحت قبولش میکنم!
خدا کنه هیچکس مثل من گرفتار نشه.
چرا باید بعد از 35 سال زندگی من به کسی علاقمند بشم که اینجوری جلوم بن بست بشه؟
و چرا چون من قبولش دارم خواهرم قبولش داره؟
دوست عزیز میدونی اینکه میگی هرچه زودتر احساست رو تغییر بده یعنی چی؟
ای کاش یه غریبه بود یا حداقل کسی بود که اگر منو نمیخواست میرفت دنبال کارش و منم نه می دیدمش نه اون منو می دید اما با این وضع؟
اون بیاد و بره و بشینه تو خونه مون و من هستم و علاقه ام ؟آرزوهام؟درد دلهامون که بهم گفتیم؟خاطراتم؟
با هم خندیدیم؟
حالا چون خودم مسئول مخارج خونه هم هستم باید کت و شلوار و حلقه دامادی و ... هم بخرم در حالیکه تا حالا فکر میکردم اینارو میریم با هم می خریم برا کسی که قراره همسرم باشه اما حالا تمام این کارا رو بکنم اما ...
به خدا به پیغمبر من به ازدواج خواهرم حسادت نمیکنم از اینکه کسی که ارزوم بوده رو از دست میدم ناراحتم و عذاب میکشم.اگه هر کسی غیر از پسر داییم بود من چیزی هم نذر میکردم خواهرم بره سر زندگیش اما تو این مورد چکار کنم؟
با یه روحانی که تو اداره مونه صحبت کردم میگه" خواهرم این یه امتحان الهیه اونم یه امتحان خیلی خیلی سخت و مهم.باید تحمل کنی و ببینی و فراموش کنی تا خدا چیزی بهت بده که حد و حساب نداره"
هم به اون گفتم هم به خواهرم نمیتونم نمیتونم نمیتونم
گفتم نمیتونم شاد باشم و خوشحال
نمیتونم برعکس باطنم عمل کنم.نمیتونم تظاهر کنم به اینکه خوشحالم و هیچی نشده
البته میتونم اما نتیجه اش میشه اینکه خفه بشم و دق کنم چون عادت ندارم برخلاف درون و باطنم رفتار کنم.عادت به ریا ندارم.
بهشون گفتم به اندازه اختیاری که خدا به خودم داده توبه میکنم دیگه مهر کسی رو تو دلم جا ندم و مهر هیچکسو قبول نکنم میمونه سهم تقدیر و اراده خدا ....به اراده خودم که دیگه تموم شد
از طرفی از خدا میخوام قسمت خودم باشه و اگه نباشه ترجیح میدم خواهرم باشه تا کس دیگه.
از طرف دیگه اگه خواهرم باشه موقعیت خودم رو چکار کنم؟
اگر به خاطر من خواهرم جواب رد بده یا اون کنار بکشه با عذاب وجدانم چه کار کنم؟
اون گفته تنها در صورتی اینکارو میکنم که تو راضی باضی اگه نباشی نمیذارم اتفاقی بیوفته.
کی میتونه منو درک کنه؟
تو رو خدا کسی هست تو موقعیت من گیر افتاده باشه؟
نگید درکت میکنیم که میدونم درک نمیکنید چون گفتنش ساده ست تا وقتی جای من نباشید نمیتونید درکم کنید
باشه خودمو میزنم به اون راه تا 35 سال دیگه البته اگه این همه سال دیگه خدا بهم عمر بده
کاش میشد با یه اتفاق ساده مثل یه تصادف یا ایست قلبی از این دنیا برم چون کار دیگه گناهه خودم بکنم .
هرچند توشه کافی ندارم برا اون دنیا اما دیگه دلخوشی ندارم ادامه بدم
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
[align=justify]فرانک عزیزم هرکس که دوست داشتن رو تجربه کرده باشه، می تونه درک کنه در چه وضعیت سختی قرار گرفتی.
عزیزم حالا که اینقدر صریح با هردوشون صحبت کردی، ازشون بخواه برای چندماه مسئله رو مسکوت بگذارن که بتونی شرایط رو بپذیری.
مثلا برای شش ماه اصلا و ابدا هیچ حرفی از این موضوع زده نشه. و تاکید کن که بعد از این مدت می تونن برای خواستگاری اقدام کنن. البته در مورد بزرگترهای فامیل بهتره همون مسئله عزادار بودن رو عنوان کنی که دلبستگیت به پسرداییت بزرگ جلوه داده نشه. به این شکل حساسیت اطرافیانت برطرف می شه و تو رو راحت می گذارن.
تو این مدت تماس با پسرداییت رو هم متوقف کن و بگذار تنهای تنها باشی.
اونوقت تو می مونی و یه احساس عمیق ناکامی، چیزیکه بارها و بارها در قلب های غمگین مراجعین این تالار مشاهده ش کردی. توصیه هایی که بهشون شده رو خوندی. و در نهایت دیدی که چطور اون شخص غمزده موفق شده دوباره شادی و نشاط رو تجربه کنه و به زندگی نرمال خودش برگرده.
عزیزم فکر نکن وضعیت و احساست خیلی خاصه. فکر نکن همیشه قراره همینطور بمونی.
این پسر دایی ای که الان اینقدر روش حساسی، ممکنه چند ماه دیگه نسبت بهش کاملا بی تفاوت باشی. فقط به شرط اینکه با منطقت به کمک احساست بیای.
یه مدت به خودت سخت نگیر، بگذار ناراحت باشی، غمگین باشی، حسابی گریه کن...
اما در کنار همدردی با قلبت، به منطقت هم اجازه بده بیدار بشه.
منطق من می گه پسرداییت این مدت به هدف راضی کردن تو برای ازدواج با خواهرت، بهت نزدیک شده. چون می دونسته تو با عقل و درایتی که داری، روی خواهرت نفوذ زیادی داری. و در نبود بابا و مامان، تو یکی از تصمیم گیرندگان اصلی هستی. و خونواده ش هم همین هدف رو دنبال کردن. اما تو دچار سوء تفاهم شدی و در نتیجه به خودت اجازه دادی به پسرداییت دل ببندی. سدهایی (مثل سن) رو در ذهنت شکستی تا بتونی برای ازدواج بهش فکر کنی. و حالا طبیعیه که خیلی سخته که راه رفته رو برگردی. خیلی سخت، اما شدنی... و ناگزیر...
می دونم این چیزی که می خوام بگم خیلی تلخه. فرانک خواهش می کنم بازم نیا بهم بگو مفهوم حرفهام رو درک نمی کنم، من درک می کنم خیلی سخته، اما باید باور کنی و بپذیری که: پسرداییت خواهرت رو انتخاب کرده نه تو رو. و تو چاره ای نداری جز اینکه این واقعیت رو بپذیری. هرچه بیشتر مقاومت کنی، بعدا نه تنها بابت شکستن قلبت، بلکه بابت شکستن غرورت هم باید سختی بکشی.
فرانک عزیزم، من پست های زیادی از تو نخوندم، اما پست های همین تاپیک هم شخصیت شایسته ای ازت به نمایش می گذاره. من مطمئنم تو قدرت انجام اینکار رو داری.
از زاویه دید تو و روحانی اداره تون، من هم معتقدم که این یک امتحان الهیه. (هرچند در باور من، آزمون ما پیوسته ست، و نمی شه یک اتفاق رو بصورت مجزا بعنوان امتحان تلقی کرد.) اما یک مطلب رو هم من می خوام اضافه کنم. گفتی که تا حالا تجربه عاشق شدن رو نداشتی. عزیزم وقتی این دوره تموم شه، خواهی دید که چقدر جای قطع وابستگی توی شخصیتت خالی بوده. این یک تمرینه برای دل کندن از این دنیا...
اگه انسان همت کنه که از سختی های این زندگی شرافتمندانه عبور کنه، اونوقت بعد از هر سختی ای یه آسونی ای در راهه... تجربه من اینه که هرچی سختیش، سنگین تر باشه، آسونیش عمیق تر و اساسی تره. نظر تو چیه؟
:72::72::72:[/align]
[align=justify]راستی فرانک جان حالا که روی یک موضوع خاص متمرکز شدی، اگه صلاح می بینی عنوان تاپیکت رو تغییر بده که دوستان حضور موثرتری داشته باشن.[/align]
راستی عزیزم از تکرار این نوع جملات اکیدا خودداری کن:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
چرا باید بعد از 35 سال زندگی من به کسی علاقمند بشم که اینجوری جلوم بن بست بشه؟
این پست از مدیر همدردی در این مورد می تونه کمکت کنه:
http://www.hamdardi.net/thread-18264-post-169095.html#pid169095
خواهش می کنم این دو تاپیک رو هم حتما حتما با دقت مطالعه کن:
http://www.hamdardi.net/thread-19404-post-180436.html#pid180436
http://www.hamdardi.net/thread-8577-post-87062.html#pid87062
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
باز هم ممنون دوست عزیز
فکر مکینم بهتره هیچ تغییری نکنم و همینطور که هستم بمونم
پسردایی من هنوز تصمیم قطعی نگرفته و میخواد قبل از اینکه خانواده من و خواهرم بهش جواب مثبت قعطی بدن حتما با خواهرم خصوصی صحبت کنه کسی هم ندونه جز من (بازم من)
اون قسم خورد به دلایلی که نمیتونم اینجا بگم، فکرش رفته سمت خواهرم وگرنه همه چیز ممکن بود برعکس باشه
"به خدا اگه ...نبود ..."
این دقیقا متن پیامش بود البته سه نقطه اول رو نوشته و من میدونم
اون بار آخر گفت یا قسمتم خواهرته یا تو یا هیچکس دیگه یا مرگ.
اون هنوز نمیدونه باید چکار کنه واسه همین من خواستم تو این چند ماه که فرصت هست اگر رفتاریم غلط بوده اصلاحش کنم شاید خدا خواست و قسمت من شد باهاش ازدواج کنم.
اما شما یک ذره امید به من نمیدید اصلا کسی نمیاد چیزی بگه
من از خیلی وقت پیش تو ذهنش بوده ام اینا رو خودش گفته .خودش گفت اول کسی که داییم بهش پیشنهاد داده من بوده ام بعد خواهرم
اما مانعی هست که بهم گفته و نمیتونم اینجا بگم
برای همین مجبوره خودشو بزنه به اون را ه و به من فکر نکنه .
من هنوز امیدوارم برا همین مشورت خواستم
وقتی مجبور به فراموش کردنش بشم برای فراموش کردن مشکلی ندارم چون تو هر کاری وقتی ببینم دیگه امیدی نیست همنیکه تصمیم بگیرم کافیه و میتونم فراموش کنم و صبور باشم
اما من هنوز مطمئن نیستم یعنی به تقدیر و امید اعتقاد کامل دارم از طرفی نمیدونم جلسه صحبتی که میخواد با خواهرم داشته باشه چی میخواد بگه و بشنوه که خیلی براش مهمه حتما ببینتش
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
[align=justify]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
باز هم ممنون دوست عزیز
خواهش می کنم عزیزم، این وظیفه ماست که در گذر از این شرایط سخت در کنارت باشیم. امیدوارم نهایتا هرچی که به خیر و صلاحته برات پیش بیاد.:72:
فکر مکینم بهتره هیچ تغییری نکنم و همینطور که هستم بمونم
این جمله خیلی مبهمه فرانک، می شه بیشتر توضیحش بدی؟
پسردایی من هنوز تصمیم قطعی نگرفته و میخواد قبل از اینکه خانواده من و خواهرم بهش جواب مثبت قعطی بدن حتما با خواهرم خصوصی صحبت کنه کسی هم ندونه جز من (بازم من)
اون قسم خورد به دلایلی که نمیتونم اینجا بگم، فکرش رفته سمت خواهرم وگرنه همه چیز ممکن بود برعکس باشه
"به خدا اگه ...نبود ..."
این دقیقا متن پیامش بود البته سه نقطه اول رو نوشته و من میدونم
پس قراره ما بدون داشتن اطلاعات کامل، مشاوره بدیم. اما نبود اطلاعات کامل، یعنی تاریکی، و در این تاریکی، من خودم هم راه درست رو نمی تونم تشخیص بدم، چه برسه به اینکه بخوام به تو نشونش بدم و راهنماییت کنم.
با این وجود یه نکاتی به نظرم می رسه که فقط بهشون توجهت می دم. در حد یه توجه! نه بیشتر. خودت که اطلاعات کامل رو در اختیار داری، دیگه باید بیشتر بهش فکر کنی.
مثلا این جمله ی پسر داییت نشون می ده که دلیلش برای انتخاب خواهرت بر منطق یا حداقل بر علاقه استوار نبوده (البته اگه قصد نداشته باشه با تظاهر به اینکه اگه ... نبود، سمت خواهرت نمی رفت، دلایل منطقی و قلبیش رو برای گزینش خواهرت کتمان کنه و در نتیجه دل تو رو بدست بیاره). در اینصورت باید به پسری که بنابر ضروریات (حالا دلیلش هرچی که بوده)، نه منطق، دست به انتخاب همسر می زنه، و اساسی ترین تصمیم زندگیش رو بر این اساس استوار می کنه، شک کرد. ممکنه این پسر در اون حدی که تو فکر می کنی از نظر منطقی قوی نباشه.
اون بار آخر گفت یا قسمتم خواهرته یا تو یا هیچکس دیگه یا مرگ.
فرانک جان، این جمله نشون می ده پسرداییت در تنگنا قرار گرفته! در این تنگنا هر تصمیمی که بگیره، احتمالش زیاده که بعدا ازش پشیمون بشه. چه تو رو انتخاب کنه، چه خواهرت رو.
راستی تو بعدها از اینکه با خواهرت مقایسه شدی و نهایتا انتخاب شدی، احساس بدی نخواهی داشت؟ حس بدی بهت دست نمی ده که اگه تو اول ابراز علاقه نکرده بودی، همسرت با خواهرت ازدواج می کرد؟
عزیزم تو الان روی بدست آوردن محبوبت تمرکز کردی، و ممکنه در این شرایط چشمت رو به روی خیلی واقعیات بسته باشی. واقعیاتی که در آینده آزارت بدن.
یه چیزایی مثل سن. البته من متوجهم که پسر داییت از نظر شخصیتی جلوتر از سنشه. اما خب از نظر فیزیکی که اینطور نیست! ده سال دیگه که اون به اوج می رسه، تو راه میانسالی رو در پیش گرفتی.
35_45
45_55
55_65
65_75
البته زوج هایی با این فاصله سنی رو هم سراغ داریم. کسانیکه سالها در کنار هم زندگی کردن. اما صرف سالهایی که اونها در کنار هم گذروندن باعث نمی شه فکر کنیم پس حتما از این بابت هیچ مشکلی نداشتن!
اون هنوز نمیدونه باید چکار کنه واسه همین من خواستم تو این چند ماه که فرصت هست اگر رفتاریم غلط بوده اصلاحش کنم شاید خدا خواست و قسمت من شد باهاش ازدواج کنم.
فرانک خیلی خوبه که به اصلاح رفتارهای خودت بپردازی. اما مبادا این موضوع باعث بشه تمرکزت از بررسی دقیق و منطقی فردی که قراره یک عمر باهاش زندگی کنی، برداشته بشه؟ ازدواج تصمیم ساده ای نیست. الان وقت بررسی شرایط ازدواجت با این پسر خاصه، نه وقت اصلاح رفتارت.
اما شما یک ذره امید به من نمیدید اصلا کسی نمیاد چیزی بگه
توضیحاتت طوری بود که من تا حالا فکر می کردم مسئله ازدواج شما دو نفر منتفیه. ولی الان که گفتی داره بررسی می شه، معلومه که امید دارم، و آرزو می کنم که بهترین اتفاق برای هر سه تون بیفته.:72: در مورد سایر دوستان هم، فکر می کنم اگه عنوان تاپیک رو تغییر بدی، حضور پررنگ تری داشته باشن.
من از خیلی وقت پیش تو ذهنش بوده ام اینا رو خودش گفته .خودش گفت اول کسی که داییم بهش پیشنهاد داده من بوده ام بعد خواهرم
اما مانعی هست که بهم گفته و نمیتونم اینجا بگم
برای همین مجبوره خودشو بزنه به اون را ه و به من فکر نکنه .
من هنوز امیدوارم برا همین مشورت خواستم
عزیزم یکبار دیگه واضح و روشن بگو که در چه موردی مشورت می خوای.
وقتی مجبور به فراموش کردنش بشم برای فراموش کردن مشکلی ندارم چون تو هر کاری وقتی ببینم دیگه امیدی نیست همنیکه تصمیم بگیرم کافیه و میتونم فراموش کنم و صبور باشم
من هم همین نظر رو دارم. مشخصه که دختر قوی ای هستی.
:72::72::72:
[/align]
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
فرانک عزیز:72:
آزرمیدخت گرامی بسیار زیبا و کامل راهنمایت کرد و فکر می کنم دیگه مجال صحبتی برای من نیست فقط خواستم یک نکته رو اشاره کنم شاید در طی کردن مسیر آینده محتاطانه تر و
عاقلانه تر برخورد کنی. بدون شک دختر بسیار عاقل و خودساخته ای هستی و این جای بسی تقدیر و تبریک دارد.
ولی چیزی که مرا ناراحت کرد و برای من علامت سوال ایجاد کرد اینست که این دختر فهیم و عاقل ما چرا رابطه با پسردایی که از محارم نیست و نیاز هست با او همانند دیگر افراد
نامحرم حدود و مرزهایی را رعایت کرد تا اینجا پیش بُرد؟!
شاید پاسخ به این پرسش نقاط ضعف و قوتی را که برای شناخت خود بدنبال آن هستی برایت روشن تر سازد؟!
مواظب خودتت و وجودنازنینت باش و چنان رفتارکن که مکمل فرانکی باشد که 35 سال است همه می شناسند نه خدای ناکرده یک دختر وابسته و.........
:72::72::72::72:
من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم هستم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزد
من خودم هستم و هم زیبایم
من خودم هستم و پابرجایم
من فقط میخواهم اندکی غرق درونم باشم
خالی از عاطفه ها ، خالی از هر چه فراق
من نه عاشق هستم نه حزین غم تنهایی ها و نه محتاج نوازش یا مهر
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
فرانک عزیز خیلی خوشحالم که اینجایی:72:
پستای ازرمیدخت خیلی خوب و کامل بود، حرفایی که لازم بود گفته شد
به خصوص اون تنگنایی که بهش اشاره کرد
و من میخوام بگم این تنگنا رو خودت ساختی
برای خودت و پسرداییت
و بطرز عجیبی سعی داری واقعیت ها رو نبیبنی
البته در مورد مانعی که میگی ازدواجت رو با پسرداییت متنفی کرده، باید بیشتر توضیح بدی
ولی اینجوری که من متوجه شدم، و با توجه به تجربه شخصی که داشتم،
پسردایی شما حتی تصور ازدواج با شما رو هم نداشته
چون در مقابل ابراز علاقه شما شوکه شده و صریحا گفته که به ازدواج با شما فکر نمی کرده
راستش منم از پشت مانتیور وقتی نوشته ات رو خوندم شوکه شدم !
بنظرم مراقب خودت نبودی
مراقب احساست نبودی
اگر به دنبال اصلاح رفتارت هستی
اشتباهت اینجا بوده
از همین جا شروع کن : چه اتفاقی افتاد که فرانک احساس برادرانه کسی رو بد برداشت کرد ؟
و چی شده که اینقدر روی اشتباهش پافشاری میکنه؟
چرا ترجیح میده واقعیت رو نبینه و به ازدواجی که به هیچ وجه منطقی نیست امید داره؟
الان پست سنجاب رو دیدم
این مراقبت کردن از خودت رو جدی بگیر :72:
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
عزیزم من از نوشته هات متوجه نشدم که آیا الان پسر داییت به ازدواج با شما هم فکر می کند؟
یعنی همانطور که شما داری فکر می کنی؟
یک نکته عزیزم: این حق شماست که انتخاب کنی قبل از اینکه انتخاب بشی. فکر نکن کسی این حق شما رو نادیده می گیره. اما به طرف مقابلت هم باید این حق را بدهی که انتخابت را بپذیرد یا نه. برای اینکار لازم نیست خصوصیات اخلاقیت را تغییر بدهی. دقیقا برعکس. باید همانی نشان بدهی که بودی و هستی. چون انتخاب طرف مقابلت نیز بر اساس گذشته شما خواهد بود.
فقط یک مساله وجود دارد و ان اینکه شواهد نشان می دهد که پسر داییت این انتخاب شما را به هر دلیلی نمی تواند قبول کند. به تصمیمش احترام بگذار و سعی نکن آن را عوض کنی.
دوستان خیلی خوب راهنماییت کردند و چه خوب که به این مساله هم اشاره کردند که چرا فرانک که اجازه ورود احساس به غیر را تا به حال به دلش نداده اینطور درب دلش را برای پسر داییش باز گذاشته. شاید بگویی چون او را دوست داشتی و می خواستی تنها انتخابت باشد. اما حتی اگر او را شایسته زندگی مشترکت میدانستی باز هم بهتر بود با احتیاط اینکار را می کردی.
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
سلام فرانک 1389
با دقت و توجهی که شما به خودت و پیرامون خودت داری، انشاء الله می توانی این گره را هم باز کنی.
مسئله ای که شما با آن روبرو هستید تعارضی هست که به خاطر اجزاء ناهمگون شناختی شما برایتان پیش آمده است.
خوشبختانه ما قبلا این موضوع را طی مقاله ای توضیح داده ایم. همچنین راه حل فائق آمدن به آن را هم نوشته ایم که شما می توانید از لینک های ذیل آنها را مطالعه کنید.
ناسازگاری های شناختی و تعارض های ما
چگونه بر ناسازگاری های شناختی خود فائق آییم؟!
امیدوارم قبل از مطالعه دقیق مقالات فوق، به این قسمت پست بنده نرسیده باشید. اگر چنین هست ، خواهش می کنم از مطالعه ادامه پست خودداری فرمایید و بروید مقالات فوق را با دقت مطالعه کنید. چون پیشنیاز بهره برداری از بخشهای بعدی عرایضم ، مقالات بالاست.
.
.
.
.
فرانک 1389
شما در بحث شناخت، ترازتان بالاست.
شما آگاهی بالایی در مورد زندگی دارید.
لیکن متناسب با آگاهی هایتان قدرت و توانتان را به کار نگرفته اید.
مخصوصا آنجا که بحث احساس هایتان و نیازهایتان به میان می آید. بیشتر از اینکه تابع آگاهی هایتان باشید، پیرو احساستان هستید.
تعارض شما هم به همین بر می گرده.
درست یا نادرست را فهم می کنید. اما پای عملتان نسبت به دنبال روی از آگاهی هایتان لنگ هست.
لذا ناسازگاری بین این اجزاء پیش آمده و دچار تعارض می شوید.
هر وقت هم دچار تعارض می شوید، سعی می کنید پازل شناختی خود را جابجا کنید. به همین منظور گاهی آگاهی ها و شناخت های خود را سانسور می کنید و آنها را ضعیف می کنید، گاهی هم سعی می کنید عمل خود را تقویت کنید تا همسان شوید.
حالا چه باید کرد؟
باید مسئله خودت را برای خودت بازتعریف کنی
ارزشهایت را مجددا نمره گذاری کنی، ضریب هر ارزشت را برای خودت معلوم کنی و معیارهایت را پر رنگ کنی.
مثال:
به این تعارضت دقت کن.
از یک طرف حریم بین زن و مرد را قائلی. طوری که دیگران هم این را می فهمند و به آن احترام می گذارند.
لیکن پای احساست که میان می آید به پسر نامحرمی ابراز دوست داشتن می کنید. با او ارتباطی می گیری که با سایر مردان نمی گیری.
خب این تعارض هست.
در هیچ کجای دین نگفته هست. یک نامحرم که دوستش داریم می توانیم با او ارتباطی عمیقتر بگیریم و با سایر نامحرم ها دیوار بکشیم.
حالا چرا این تعارض پیش آمده است.
چون احساس قوی و پررنگ جلو آمده ، نیاز ما شناخت ما را در قدرت خود گرفته است.برای رهایی از این تعارض یا باید از چنین اعتقادات و دینی دست کشید و کاملا همگون با نیاز و احساس شد، مثل خیلی از دختر و پسرها که این کار را می کنند(البته از این تعارض رها می شوند، اما فردا در تعارض زندگی می افتند که ناشی از احساسهای بدون اعتقاد و فکر هست.)
یا راه دیگر اینست که بیاییم به طور عملیاتی و مصداقی از همان دین واعتقادات شناخته شده بهره بگیریم و سایر احساستمان را در جهت آن هماهنگ کنیم.
در همان دینی که شما طبق آن مسائلی را رعایت می کنید نحوه برخورد با نیازها واحساسات هم بیان شده است.
خواهش می کنم مدتی روی مفاهیم سخت و پیچیده بالا تمرکز و دقت کنید و فکر کنید.
شما بیش از هر زمان به فکر کردن نیاز دارید:305:
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
اون قسم خورد به دلایلی که نمیتونم اینجا بگم، فکرش رفته سمت خواهرم وگرنه همه چیز ممکن بود برعکس باشه
اون بار آخر گفت یا قسمتم خواهرته یا تو یا هیچکس دیگه یا مرگ.
این حرف نشان دهنده ناپختگی و بی تجربگی پسردایی شماست. برعکس چیزی که ازش تعریف می کنید.
گفتید که همیشه می گه خواهرتون افسرده است و ... چرا می خواد با یک دختر افسرده و بدبین ازدواج کنه؟
چرا می خواد با دختری که ده سال از خودش بزرگتره و بارها توی مکالماتش مادر صداش کرده ازدواج کنه؟ چرا با اینکه صراحتا گفته که هیچوقت به ازدواج با شما فکر نکرده، باز به شما امید واهی می ده؟
و از همه اینها مهم تر چرا اگر این دو گزینه نشد، هیچکس؟
اون هنوز نمیدونه باید چکار کنه واسه همین من خواستم تو این چند ماه که فرصت هست اگر رفتاریم غلط بوده اصلاحش کنم شاید خدا خواست و قسمت من شد باهاش ازدواج کنم.
فرانک عزیز شما دلایل را صلاح ندونستید که مطرح کنید ولی خودتون می دونید. خب اگر قابل رفع کردن هست رفع کنید.
اما شما یک ذره امید به من نمیدید اصلا کسی نمیاد چیزی بگه
من از خیلی وقت پیش تو ذهنش بوده ام اینا رو خودش گفته .
فرانک عزیز این جمله شما با نقل قولی که از ایشون در یک پست دیگه کردید تضاد داره:
اما اون گفت من همیشه شما رو مثل خواهر و مادرم دیدیم و ذهنم نمیتونه بپذیره با شما روابط عاشقانه داشته باشم و اصلا نمیتونم تصورش رو هم بکنم چون تو فکرم خجالت میشکم از این تعامل باشما.
خودش گفت اول کسی که داییم بهش پیشنهاد داده من بوده ام بعد خواهرم
اما مانعی هست که بهم گفته و نمیتونم اینجا بگم
برای من جای تعجب هست که حتی دایی شما که مرد عاقل و با تجربه ای هست چنین پیشنهادی داده.
فرانک عزیز ده سال اختلاف سنی چیز کمی نیست.
ولی به هر حال مانعی هم هست که دایی پذیرفته و پیشنهاد خواهر بعدی را داده است.
برای همین مجبوره خودشو بزنه به اون را ه و به من فکر نکنه .
من هنوز امیدوارم برا همین مشورت خواستم
وقتی مجبور به فراموش کردنش بشم برای فراموش کردن مشکلی ندارم چون تو هر کاری وقتی ببینم دیگه امیدی نیست همنیکه تصمیم بگیرم کافیه و میتونم فراموش کنم و صبور باشم
اما من هنوز مطمئن نیستم یعنی به تقدیر و امید اعتقاد کامل دارم از طرفی نمیدونم جلسه صحبتی که میخواد با خواهرم داشته باشه چی میخواد بگه و بشنوه که خیلی براش مهمه حتما ببینتش
این که چه صحبتی با خواهرت خواهد داشت برای تصممیم شما نباید مهم باشد.
حتی اگر پسردایی و خواهر قسمت هم نبودند، به نظرم صلاح نیست که شما به خواستگاری ایشون و جواب مثبت فکر کنید. فاصله سنی شما خیلی زیاد است. نگاه ایشون هم به رابطه تان کاملا متفاوت بوده. بهتر هست که در حالت رودربایستی، فشار، ترحم یا غیره قرارشون ندید.
مانع مذکور با جواب منفی خواهر برطرف خواهد شد که به عنوان گزینه بعدی به شما فکر کند؟
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
سلام فرانک جان ببخشید که اینقدر صریح می گویم
شما تمایل داری که ازدواج کنی ... مثل هر انسان دیگری
خصوصا اینکه در این سن ، نگرانی های انسان ( چه زن و چه مرد) خود به خود ،حول مساله ازدواج و بالا رفتن سن ، و پیدا نشدن فرد مناسب ، بیشتر دور می خورد
لذا از پست های شما و راهکای دوستان من اینگونه برداشت کردم که اگرچه خودتان نیز بر این امر واقف هستید که این ازدواج از نظر عقلانی و منطقی ، مناسب نیست لکن درصدد هستید به نوعی بازخورد مثبت گرفته تا تاییدی باشد بر توجیهاتی که ساخته و پرداخته ذهن شما می باشد
===========
درخصوص عنوان تاپیک شما هم ، این موضوع را برداشت کردم که
ذهت فعال و پویایی دارید، ذهنی که خیلی از وقایع را قبل از وقوع ، اتفاق افتاده تلقی کرده و براساس همان پیش ذهنی ، حقایق را تجزیه و تحلیل می کند . ( شایان ذکر است پویایی و فعال بودن، باعث خلاقیت و ناامید نشدن از حل مشکل می شود که از نقاط قوت این ذهن به شمار می رود)
توصیه می کنم 10خطای شناختی از اریک برن را که در طی دو تاپیک در همین تالار موجود هست را مطالعه نموده و سپس یک بار دیگه تاپیک خود را بازخوانی کنید تا متوجه خطاهای شناختی خویش گردیده وتا نقاط قوت و ضعف شما بارزتر گردد ... آنگاه با ذهن باز و تحلیلگر می توانید در صد اصلاح برآیید.
تلنگر:
آیا اونقدر به خود مطمئن هستید که اگر ازدواجی با این آقا رخ داد ... و چنانچه روزی ایشون از جوانی و خوبی دختر دیگری مثل خواهرزاده ، برادرزاده و یا حتی خواهر شما یا مثلا دخترخاله و .... صحبتی کرد و حرفی زد ... شما با خود قیاس نکنید؟ و در ذهنتان سخن را پرو بال ندهید؟
آیا اونقدر به خود مطمئن هستید که اگر چنانچه همسرتان بنابه دلیلی که اصلا هیچگاه به شما نگفت ناراحت و به اصطلاح در لاک خودش بود .. شما مساله را به اختلاف سن و اصرار شما مبنی بر عدم مهم بودن اختلاف سنی ، ربط ندهید
.
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
سلام
ممنون از دوستان عزیز و از مدیر گرامی
سعی میکنم تک تک به سوالاتی که احتمالا برای دوستان پیش اومده پاسخ بدم
در جواب آزرمیدخت عزیز:
***اینکه گفتم بهتره هیچ تغییری نکنم به این دلیل بود که میخواستم اگر طبق نظر شما دوستان احتمالا رفتار یا گفتار غلطی داشته ام که باعث شده پسرداییم از من فاصله بگیره، اون رفتارم رو بشناسم و با کمک شما اصلاحش کنم اما وقتی شما به این مطلب اشاره نکردید، و فقط گفتید فراموش کنم،فکر کردم رفتارم مهم نیست و مشکل اینه که باید اونو فراموش کنم.
***واقعا هنوز نمیدونم دلیل اصلی اینکه خواهرم رو مطرح کرد چیه؟آیا از روی علاقه شخص خودشه؟یا اصرار خانواده یا دلسوزی یا هرچیز دیگه؟
***در مورد اینکه گفتی اگر من باهاش ازدواج کنم بعدها حس بدی دارم یا نه، نمیتونم چیزی بگم چون مشکل اصلی همینه و من واقعا بی تقصیرم.
***به اختلاف سنی مون فکر کرده ام و اصلا نمیتونم تصور کنم به این دلیل ممکنه دچار مشکل بشیم به دلیل آنچه که از میدونم و میشناسم.اون خیلی از من جلوتره طوری که من با این همه وسواس تو ازدواج میتونم بهش تکیه کنم و به تصمیم گیریش تو زندگی و مدیریتش اعتماد دارم اگر غیر از این بود مثل خواستگارهایی که تا حالا داشتم از کوچیکتر و بزرگتر بهش فکر نمیکردم.از طرفی من خودم با اینکه از خواهرم بزرگترم اما همه میدونن و میگن که از هر لحاظ از اون جوانترم نه فقط ظاهر بلکه تو روحیات و علایق و طرز فکر و ...اینو حتی خود پسرداییم میدون و به خواهر بزرگمم گفته.
فکر میکنم میتونم پا به پاش برم و از هیچ لحاظی کمبودی احساس نکنیم.من این احساس و فکر رو در مورد هیچ کس دیگه نداشته ام تا حالا.
*** گفتی مبادا بررسی اون پسر یادم بره و به فکر اصلاح خودم باشم،نه دوست عزیز من حتی اگه همین الان ازم خواستگاری کنه به دلیل آنچه که تاحالا به شما گفته ام و مسائلی که نمیتونم بگم به راحتی قبول نمیکنم تا وقتی مطمئن نشم اونم به من علاقه داره منتها ممکنه به دلائلی مخفیش کرده باشه
***عنوان تاپیکم رو نمیدونم چی بذارم هرچی فرشته صلاح میدونه بذاره من حرفی ندارم
***تمرکز ندارم،نمیدونم چی خوبه چی بد؟چه کاری بکنم بهتره و چه کاری نکنم بهتر؟ به این دلیل مشورت میخوام راهنمایی میخوام از این سردرگمی بیام بیرون
ممنون دوست عزیز
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
سلام
جواب دوستمون sanjab
راستش اینکه پرسیدید و سوال مدیرهم بود و آزرمیدخت هم گفت که برخلاف اعتقاداتت رفنار نکن، نمیدونم چرا برای خودم سوال نیست یعنی عجیب نیست شاید به قول شما گیر کارم همینجا باشه
من با هیچکس انقدر راحت نیستم.منظورم از راحتی اینه که تلفنی باهاش صحبت کنم یا پیام بدیم به همدیگه.
شما که اینو میگید به خودم شک میکنم.شاید شما فکر کنید چون میگم باهم راحتیم معنیش اینه که هر کاری و هر صحبتی رو خیلی راحت و بی پرده انجام میدیم.نه اصلا اینطور نیست .
از اونجایی که من حریم زن و مرد رو همیشه رعایت کرده ام و سعی میکنم رعایت کنم، به اون هم توجه دارم چون نامحرمه.و منظورم از راحتی اینه که برخلاف بقیه باهاش صحبت میکنم و تماس تلفنی داریم در حالیکه با کس دیگه ندارم و این از نظر خودم و برای من یعنی خیلی صمیمیت و زیاده روی وگرنه ارتباط بدی نداشتیم.
هیچوقت حتی به اسم صدام نکرده همیشه یا گفته حاج خانم یا سرکار علیه یا امثال اینا.همیشه مودب و رسمی صحبت کردیم و همش در مورد وبلاگ و مطالبش که مال اونه در اصل اما من باهاش کار میکنم.این وسط احوالپرسی میکردیم و گاهی حرفی هم میزدیم که تا وقتی مجبور شدم بهش بگم که دوستش دارم.وقتی هم که اینو گفتم با چند تا پیام این صحبت رو تمومش کردیم و انگار نه انگار من چیزی گفتم و اون شنیده و همون صحبتهای معمولی قبلی بود.تا یکی دو ماه بعدش که دوباره بحث شد و اون گفت که نمیونه به عنوان همسر به من نگاه کنه و خانوادش خواهرمو بهش پیشنهاد دادن.همین
یعنی از حد گذشتن من همین بوده الانم 2 هفته ای هست که ارتباطی باهاش ندارم و یوزر پسوورد وبلاگش رو دادم بهش که دیگه کار ندارم اونم اصلا بلد نیست کاراشو انجم بده و همینجوری مونده.بهم گفت اینکارو نکن من بلد نیستم اما من ادامه ندادم.
حق با شماست اون هم نامحرمه اما همونطوری که گفتم من ارتباط بدی باهاش نداشتم و بدترین حالتش همون جمله ای بود که گفت نمیتونم به معاشقه با شما فکر کنم همین.
من از زمانی که اون دبیرستانی بود و حتی زودتر دوستش داشتم اما نه به عنوان ازدواج .فقط یه محبت خاصی ازش تو دلم بود و همیشه با بقیه برام فرق داشت.چون از یک سالگی مادرش فوت شده و با نامادری زندگی کرد.کسی مراقبش نبود، به حال خودش رها شده بود و هر وعده شام یا ناهار جایی بود البته چون توی روستا بودن همه فامیل بودن.از همون بچگی کار سخت روستا و درس خوندن و از همون دره ابتدایی همزمان توی نانوایی کار میکرد و زحمت کشید.بدون توجه و پشتیبانی کسی.خدا کمکش کرد و دانشگاه قبول شد و به سرعت با رئیس دانشگاه و خیلیهای دیگه دوست شد و برا خودش جا باز کرد.از شهرهای دور مثل اسفراین تو استان خراسان و ...انقدر زحمت کشید تا تو اداره معتبری تو تهران امریه گرفت و بعد از سربازی همونجا تو ازمون شرکت کرد و استخدام شد والان کارمند اونجاست.خود من شاهدم گاه گاهی که شب خونه ما بود من که برا نماز بیدار میشدم میدیدم زیر نور چراغ خواب داره درس میخونه حتی لامپ هم روشن نمیکرد تا داداشم که پیش هم خوابیدن بیدار نشه.یا خودم قبل از اذان بیدارش میکردم که بره نانوایی با اینکه دانشجو بود و امتحان داشت.
خیلی مسائل دیگه که همش برا من ارزش داشت و خودساخته بودنش رو نشون میده .اینها باعث شد من یکی دو سال اخیر طور دیگه ای دوستش داشته باشم.اما زمینه اش همون از دوره نوجوانی بود.خب معلومه برای من با کسی که بالای 30 سال داره اما هنوز تو دوره بچگی مونده فرق داره.اگه داییم بهش اجازه میدد الان شرکت صادرات واردات داشت.یا پیشرفتهای دیگه ای داشت که هم سن و سالهای اون حتی تو خواب هم نمی بینن.
درسته اونهم برای من نامحرمه اما نامحرمی که من بعد از 35 سال زندگی حالا اونو بعنوان همسر میخواستم.مثل بقیه نامحرمها حتی دستمون بهم نخورده-نگاه بدی نداشتیم-همیشه جلو اون و بقیه کاملا پوشیده و محجب بوده ام و هر کاری که در مقابل بقیه کردم برا اونم کردم جز اینکه اونو دوست دارم اما بقیه رو نه و اینکه به قصد ازدواج بهش گفتم دوستش دارم و تنها چند جمله در این مورد صحبت کردیم ، همین
البته در کل میدونم نباید انقدر صمیمی میشدم حق با شماست
نقل قول:
نوشته اصلی توسط خارپشت
فرانک عزیز خیلی خوشحالم که اینجایی:72:
پستای ازرمیدخت خیلی خوب و کامل بود، حرفایی که لازم بود گفته شد
به خصوص اون تنگنایی که بهش اشاره کرد
و من میخوام بگم این تنگنا رو خودت ساختی
برای خودت و پسرداییت
شاید حق با شما باشه و من واقعا اونو توی تنگنا قرار داده باشم که مجبور شد به اون مانع اشاره کنه در حالیکه ممکنه واقعیت نداشته باشه.از این جهت از خودم بدم میاد اینو نمیخواستم
و بطرز عجیبی سعی داری واقعیت ها رو نبیبنی.........من واقعیت رو تا حالا چیزهای دیگه می دیدم که بالاتر گفتم
البته در مورد مانعی که میگی ازدواجت رو با پسرداییت متنفی کرده، باید بیشتر توضیح بدی
ولی اینجوری که من متوجه شدم، و با توجه به تجربه شخصی که داشتم،
پسردایی شما حتی تصور ازدواج با شما رو هم نداشته
چون در مقابل ابراز علاقه شما شوکه شده و صریحا گفته که به ازدواج با شما فکر نمی کرده
راستش منم از پشت مانتیور وقتی نوشته ات رو خوندم شوکه شدم !
بنظرم مراقب خودت نبودی
مراقب احساست نبودی
حالا بعد از 35 سال اومدم یه کم به احساسم هم فکر کنم که همه میگید اشتباه کردم من فقط به کسی که خیلی دوستش دارم گفتم دوست دارم.یعنی کارم واقعا انقدر شوکه آور بوده؟!
اگر به دنبال اصلاح رفتارت هستی
اشتباهت اینجا بوده
از همین جا شروع کن : چه اتفاقی افتاد که فرانک احساس برادرانه کسی رو بد برداشت کرد ؟
و چی شده که اینقدر روی اشتباهش پافشاری میکنه؟
دیگه پافشاری نمیکنم فقط میخوام تا آخرین لحظه امیدوار باشم نمیخوام ناامید باشم
چرا ترجیح میده واقعیت رو نبینه و به ازدواجی که به هیچ وجه منطقی نیست امید داره؟
شما هم به خاطر اختلاف سنی میگید به هیچ وجه منطقی نیست؟نمیدونم شاید من خیلی به استثناها خوش بین هستم
الان پست سنجاب رو دیدم
این مراقبت کردن از خودت رو جدی بگیر :72:
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
فرانک جان
همین صمیمت خروج از حریم هست . صمیمت با نامحرم جایگاه ندارد و تعارض را جدی بگیر .
خودساختگی ایشون را در اعتباریاتش نبین . به نظر میرسه ایشون آدم جاه طلبی هست ( که لزوماً همه جا بد نیست ) و به همین دلیل در شرایط سخت هم راه خود را به سوی ارتقاء از نظر اعتباریات باز کرده و تلاشگر هست ، اما اینها تنها یک بعد از شخصیت وی هست .
من اشکالات زیادی می بینم در روند وی با شما و .... . مهمتر اینکه از نظر روانشناسی رشد ایشون بطور طبیعی در سن خودش هست و البته از نظر احساسی کمی پایین تر ، اما شما به دلیل مقایسه اش با دیگرانی که اغلب در سن خودشون نیستند و پایینتر از سنشون هستند مقایسه اش می کنی و جلوتر از سنش می بینی و لذا مناسب برای تکیه کردن .
عزیز دلم ایشون از نظر اقتصادی و اجتماعی ممکن هست بتونه شما را در آینده قانع کنه اما از نظر فکری ، عقیدتی و حتی احسای و رفتاری قطعاً با هم تعارض خواهید داشت که هرچه سال بگذره پرنگ تر خواهد شد و فاصله سنی نیز پرنگترش خواهد کرد .
.
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
پیدا دوست عزیز پرسیدید :
این حرف نشان دهنده ناپختگی و بی تجربگی پسردایی شماست. برعکس چیزی که ازش تعریف می کنید.
گفتید که همیشه می گه خواهرتون افسرده است و ... چرا می خواد با یک دختر افسرده و بدبین ازدواج کنه؟
چرا می خواد با دختری که ده سال از خودش بزرگتره و بارها توی مکالماتش مادر صداش کرده ازدواج کنه؟ چرا با اینکه صراحتا گفته که هیچوقت به ازدواج با شما فکر نکرده، باز به شما امید واهی می ده؟
و از همه اینها مهم تر چرا اگر این دو گزینه نشد، هیچکس؟
هنوز نمیدونم چرا؟اما فکر میکنم به اصرار داییم.یا علاقه خودش به خواهرم که فکر میکنم پنهانش میکنه اما نمیدونم چرا؟چون داییم چند روز پیش با خواهر بزرگترمون صحبت کرده بود گفته بود دختر غریبه میخواد اما ما موافق نیستیم و من 6 ماهه که روش کار میکنم تا راضیش کنم به فامیل و تو فامیل هم که بهتر از شما نیست.خواهر کوچیکم از وقتی اینو شنیده بهش برخورده و میگه اگه ببینمش میگم جواب من منفیه و تو نگران دایی نباش من طوری جواب رد میدم که دایی به تو گیر نده. برو با کسی که خودت میخوای ازدواج کن
شاید به خاطر من و اصرار داییم گفته یا یکی از شما دوتا یا هیچکس.یعنی تو تنگناست که از این بابت گفتم که از دست خودم ناراحتم و میخوام اگر فرصتش پیش بیاد از تنگنا درش بیارم.
اینکه گفتم تو ذهنش بوده ام از قبل، خودش گفت.خب داییم چند سال پیش منو بهش پیشنهاد داده از اون موقعه تا حالا درسته که موافق نبوده اما تو ذهنش بوده اما گفت هرچی سعی کرده ام نتونستم ذهنیتم رو عوض کنم
اون مانع طبق گفته خودش بله اگر اون نباشه منظورش این بود که گزینه بعدی من بودم.
بالهای صداقت هیچوقت از صداقت بدم نمیاد:72:اما واقعا نیتم از اومدن به اینجا تایید مثبت گرفتن برای خواسته ام نبوده و نیست.میخوام از سردرگمی بیام بیرون.از دید شماها با زوایای مختلف قضیه آشنا میشم و بهتر میتونم نتیجه گیری کنم
10 خطای شناختی رو سرچ کردم نتونستم پیدا کنم ممنون میشم لینکش رو برام بذارید:72:
در مورد تلنگرهاتون باید بگم باور کنید "نه".هیچوقت انقدر حساس نبوده ام و نمیخوام باشم
ممنون از راهنمایی تون
آقای مدیر گرامی ممنون از حضور و راهنماییتون
لینکهایی که گفتید رو همون جا که گفتید خوندم و بعد ادامه پستتون رو.
تا جایی که فهمیدم مشکلم تو همون مسئله ست که آخر پستتون با رنگ قرمز نوشتید.یعنی پسرداییم رو یک طرف و بقیه رو طرف دیگه گذاشته ام و چون دوستش دارم ارتباط باهاش رو در حد صحبت تلفنی و با رعایت محتوای صحبتها اشکال ندیدم.
حالا با یقین به شما و بقیه میگم که احساسم که سهله به قیمت جونم از اعتقادات و دینم دست نمیکشم و سعی میکنم احساساتم رو کنترل کنم و نهایتش اینه که هرگز ازدواج نکنم مثل خیلیهای دیگه خدای من هم بزرگه.
اما معنی این جمله تون رو دقیقا نفهمیدم اگر لطف کنید توضیح بیشتری بدبد ممنون میشم.:72:
یا راه دیگر اینست که بیاییم به طور عملیاتی و مصداقی از همان دین واعتقادات شناخته شده بهره بگیریم و سایر احساستمان را در جهت آن هماهنگ کنیم.
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
فرانک جان :46:
در مورد پسر داییت حرفی نمیزنم چون واقعا نمیدونم
اما تاپیکت اینه که در مورد نقاط قوت و ضعفت صحبت کنیم.
نقاط قوت زیادی داری که مهمترینش راسخ بودن در اعتقاداتت هست که من همیشه بهش حسادت کردم آخه میدونی من واقعا آدم سست اعتقادیم!!! به هی چی ایمان ندارم نهایتا 70 درصد ایمان میارم بهش :163:
دومی اینکه که خیلی دلت پاکه :43: اینو جدی میگم:104:
اشکالی نداره یه کم هم از نقطه ضعفهات بگم؟ :163:
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
سلام یاسای عزیزم
ممنون که اومدی:72:
با کمال میل دوست دارم از ضعفهام بگی هم تو هم بقیه دوستان:72:
و ممنون از تعریفاتت که من لایقش نیستم و خودم میدونم در این حد نیستم.
شما هم چیزی گفتید که همه بهم میگن و خودم که فکر میکنم خیلیها از این جهت ازم دور میشن با اینکه تحسین میکنند و دوستم دارن اما چون اکثرا خودشون رو در حد من نمیدونن ازم فاصله میگیرن در حالیکه من انقدرها که دیگران فکر میکنند مومن نیستم و به فرض با تفاوتهای زیادی که داریم من عاشق پسرداییم هستم!
این در حالیه که خواهرش به خواهر بزرگم گفته بود" همه مون فرانک رو خیلی بیشتر از( خواهر کوچیکترم) دوست داریم خیلی ، مهربونه - خوش اخلاقه - ساده ست و ... اما بابام میگه اون خیلی مومنه و پسر ما به اون اندازه مومن نیست"!!
آخه من چطوری به ملت بگم که اشتباه میکنند؟
این موضوع باعث شد در این مورد فکر کنم نکنه ریاکارم و خودم نیمدونم؟! ...ولی من هرگز از ریا خوشم نمیاد و سعی نمیکنم ریاکار باشم تا مردم به اشتباه بیوفتن در حالیکه درونم چیز دیگه ایه اما بیشتر جلوشون منطقی ظاهر میشم و احساساتمو مخفی میکنم دلربایی نمیکنم اما گوشه گیر و منزوی هم نیستم و اتفاقا خیلی بشاش و گشاده رو هستم طوری که همه از زن و مرد و پسر با اینکه میدونن اخلاقم چطوریه و با نامرحم گرم نمیشم(البته جز این پسردایی که اعتراف میکنم برام یه چیز دیگه ست!) همه احترام خاصی برام قائلن و تحویلم میگیرن اما حدود رو رعایت میکنند.
مثلا بقیه پسرهای فامیل اس ام اس بهم نمیدن و زنگ نمیزنن اما وقتی کاری داشته باشن تماس میگیرن و صحبت میکنن و منم تا جایی که راه داره کمکشون میکنم.
مثلا پسر اون یکی داییم دانشجوه واسه خوابگاه و صندوق رفاه تعهد محضری و ضامن کارمند ازش خواسته بودن شماره مو پیدا کرده بود و زنگ زد و اس ام اس داد منم کمکش کردم.
اما با این پسرداییم که دوستش دارم راحت تر بودم اونم همینطور .
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
ای وای :302: چه قدر سخته فرانک جان
میدونی چرا سخته؟ دیدی وقتی یه آدم سر تا پا عیب و ایراد میاد یه عیبی از تو پیدا میکنه چه قدر حرصت میگیره :320:
منم الان مثل همون آدمه هستم برای همین شاید یه کم حرصت بگیره :311: :310: ولی شما به گوینده دقت نکن حرفش مهمه.
به نظرم شما یکمی متعصبی شاید بگی تعصب که خوبه نمی دونم اما به نظرمن اگر بی دلیل و منطق باشه حتی یه کمش هم خوب نیست. مثلا گاهی بعضی مراجعان رو تنها بر اساس ایده ها یا اعتقادات خودت محکوم میکنی بدون اینکه خودت رو به جای اونا بذاری این روش هم میتونه برای اون افراد تاثیرگذار باشه اما به صورت موقت! یا حداقل تا زمانیکه آدم مطمئنه در اعتقاداتش هیچ رخنه ای ایجاد نمیشه.
دوم اینکه یه کمی شناختت نسبت به خودت کمه. برای همین گاهی میگی من فلان جورم در حالیکه نیستی. شما فکر میکنی نکنه من ریاکارم که ... ابدا این طور نیست اتفاقا به نظر من خیلی پاک و صادقی :46: ولی چون خودت رو درست نمیشناسی گاهی یه چیزایی میگی که در مورد شما صدق نمیکنه یا گاهی اوقات صدق نمیکنه مثلا میگی من بمیرم نمیذارم احساسم بر من چیره شه در حالیکه گاهی این اتفاق می افته و شما باور نداری یا مثلا میگی من بمیرم فلان گناه رو نمیکنم اما شاید در اون موقعیت قرار نگرفتی و اگر بگیری اتفاق دیگه ای بیفته :43:
پیشنهاد میدم یه کمی بیشتر در مورد خودت فکر کن. سعی کن خودت رو بیش از این بشناسی مشکل خیلی از ما در ازدواج و رابطه با دیگران همینه که خودمون رو نشناختیم نه دیگران رو. مثلا فکر میکنیم ما از آدمهای منطقی خوشمون میاد در حالیکه اشتباه میکنیم و در درون ما کششی به سمت افرادی هست که خیلی هم منطقی نیستند یا ...
امیدوارم ناراحت نشده باشی فرانک عزیزم :72:
عیبهای تو خیلی کمتر از منه. من تمام عیبهای تو رو با ضریبی خیلی بیشتر از تو دارم.
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
ممنون یاسا جان:43:
نه عزیزم ناراحت چرا بشم وقتی خودم میخوام کمکم کنید عیبهامو بشناسم.
راستش همیشه فکر میکنم هر کسی رو راهنمایی کردم یا میکنم نه بر اساس ایده های شخصی بلکه بر اساس اعتقاداتم بوده که اعتقاداتم رو هم فکر کرده ام درسته یعنی چیزی بوده که از دین و مذهبم گرفته ام.البته همونطوری که دوستم بهم گفته بود ممکنه گاهی برداشتم از دین اشتباه بوده و مسئله ای رو درست متوجه نشده باشم و این باعث شده دیگران فکر کنن نظر شخصیم رو دارم تحمیل میکنم درحالیکه چنین قصدی ندارم.
اینکه گفتم از احساسم به خاطر دینم میگذرم نه به این معنی که احساسی نشم به این معنی که خیلی جاها به خاطر اعتقاداتم و به خاطر رضای خدا از احساس و لذت و حتی مسائلی که به سودم بوده گذشته ام و پا رو دلم گذاشته ام وگرنه جلوی احساسمو که نمیتونم ادعا کنم میکتونم بگیرم.
تو این مورد که دیگه هم خودم میدونم هم بقیه میگن به فرض اگه یه خورده آرایش میکردم و لباسی میپوشیدم که هم زیبا باشه هم گرون و هم اندامی ، خیلی توجه ها رو به سمت خودم جلب میکردم اما من اینکارا رو نمیکنم نه اینکه شلخته باشم نه اتفاقا مرتب و تمیز و در حد مجاز شیک هم هستم اما ...
ممنون دوست عزیز- چشم سعی میکنم متعادل تر بشم:72:
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
این باعث شده دیگران فکر کنن نظر شخصیم رو دارم تحمیل میکنم درحالیکه چنین قصدی ندارم.
فرانک جان من ابدا نگفتم تو کسی رو بر اساس نظر شخصیت راهنمایی میکنی! اصلا :160:
اتفاقا گفتم بر اساس عقاید اما نه عقاید طرف بلکه اعتقادات خودت! میدونی منظورم چیه وقتی میخوای کسی رو توجیه کنی یا به کاری ایشون رو وادار کنی باید سعی کنی چیزی بگی که اون فرد باور داشته باشه وگرنه تاثیر حرفت موقتیه. البته شاید این زیاد به ازدواجت ربطی نداشته باشه شاید هم مربوط بشه.
یه چیز دیگه اونم این که فکر کنم حرفم در مورد اینکه شناختت از خودت کمه رو بد گفتم .
میدونی فرانک جان منظورم این بود که بعضی آدمها اون چیزی که باور دارن باید باشن اون چیزی نیست که هستند و این اشکال ایجاد میکنه وگرنه من ابدا نگفتم که شما خدای نکرده متعادل نیستی :46:
البته بهتره حرفای شخصیت شناسانه ی منو نادیده بگیری :D چون من اینکاره نیستم که الکی اظهار فضل و دانایی کنم فقط به عنوان یه دوست ممکنه یه چیزایی رو حدس بزنم که احتمال داره همشون غلط باشه :72:
بازم ببخشید گلم اگر ناراحتت کردم
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
عزیزم من اصلا ناراحت نشدم باور کن :46:
خب به فرض وقتی توی دین و مذهب ما یعنی بر اساس اعتقادات من کاری گناه محسوب میشه و من اینو میدونم اما طرف مقابل اینو قبول نداره و میگه "اینکار گناه نیست و چرا باید گناه باشه؟" یعنی براساس اعتقادات اون گناه نیست.تو چنین مواقعی من چطور میتونم طبق میل و اعتقادات اون توجیهش کنم در حالیکه هر کدام نظر خودمون رو داریم؟!
مثلا بر اساس اعتقادات من و طبق دین ما خودارضایی گناهه اما حالا خیلیها میگن اصلا نه تنها گناه نیست بلکه یک راه خوب برای ارضای نیاز جنسیه.وقتی من با کسی تو این مورد اختلاف نظر دارم چطور میشه توجیهش کنم؟
اون فکر میکنه من تعصبی هستم و خشکه مذهب منم فکر میکنم اون خیلی بازه و بی قید و حتی فکرهای بدتری هم در موردش میکنم فکر میکنم چون کسی که اینو راحت میپذیره لابد کارهای دیگه هم میکنه:163:
ای کاش بقیه هم چیزی بگن:316:
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
سلام فرانک ، لینکی که خواسته بودی
یافته های من
از حال بد به خال خوب
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
خب به فرض وقتی توی دین و مذهب ما یعنی بر اساس اعتقادات من کاری گناه محسوب میشه و من اینو میدونم اما طرف مقابل اینو قبول نداره و میگه "اینکار گناه نیست و چرا باید گناه باشه؟" یعنی براساس اعتقادات اون گناه نیست.تو چنین مواقعی من چطور میتونم طبق میل و اعتقادات اون توجیهش کنم در حالیکه هر کدام نظر خودمون رو داریم؟!
سلام فرانک عزیز :72:
من تاپیک رو کامل نخوندم ولی یک نکته ای در پست آخرت به نظرم اومد که خواستم بهت بگم.
چرا فکر می کنی وقتی با کسی اختلاف نظر داری حتما باید اونو بر اساس اعتقادات خودت توجیه کنی؟
فرض کن تو دوستی داری که قبلا با حجاب بوده و حالا به هر دلیلی حجابشو رعایت نمی کنه. اگر تو رفتارت با این آدم عوض بشه. بخوای به این خاطر اونو سرزنش کنی تنها اتفاقی که میفته اینه که اونم گارد می گیره. یک چیزی که به تجربه بهش رسیدم اینه که برای تاثیر گذاری روی بقیه باید از تشابهات شروع کرد. تکرار مداوم و اشاره وقت و بی وقت به تفاوتها آدمها رو از هم دور می کنه. من اگر با کسی در موردی اختلاف نظر دارم لازم نیست از عقاید خودم بزنم و به هر قیمتی با بقیه همراهی کنم ولی لازم هم نیست این موضوع رو دیوار کنم و بکشم بین خودم و اونا.
وقتی دوستم بفرض در مورد حجاب با من اختلاف نظر داره و در مورد دلیل کارم از من سوال می کنه. یه جواب اینه که من از مثبت ها و خوبی های حجاب بگم. یه راه دیگه هم اینه که من بگم آدمهای بی حجاب می رن جهنم. روش دوم آدمها رو فراری می ده.
حتما شنیدی که می گن: مومن باید جاذبه داشته باشه. شاید مثبت ترین تاثیری که من بتونم روی یکنفر بذارم این باشه که از آدمای به اصطلاح مذهبی تصویر قشنگی توی ذهنش بمونه. (البته آدم باید حواسش باشه این دفعه از اون طرف نیفته و در این راه خود دین رو معامله نکنه!)
فرانک جان من دقیقا نمی دونم رفتارت چطوریه. ولی فرض کن مثلا یکنفر برای کاری میاد پیشت. تو سعی می کنی با خوشرویی کاری از دستت براومد انجام بدی. حالا مثلا بین کاراتون بلند می شی نمازت رو هم می خونی بدون اینکه هیچ حرفی از باید و نباید نماز بزنی. به نظر من این روش تاثیر بیشتری در جذب اون فرد داره تا اینکه بخوای بشینی راجع به دلائل وجوب نماز براش صحبت کنی. اینکه یک آدم نمازخون توی ذهن اون فرد معادل بشه با آدم خوش برخوردی که به بقیه کمک می کنه. این خیلی موثرتره از یک سخنرانی 2ساعته راجع به نماز!
یک مساله دیگه ای هم که اشاره کردی این بود:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
منم فکر میکنم اون خیلی بازه و بی قید و حتی فکرهای بدتری هم در موردش میکنم فکر میکنم چون کسی که اینو راحت میپذیره لابد کارهای دیگه هم میکنه:163:
فرانک عزیز, هیچ وقت حتی توی ذهنت بقیه رو سر این موضوعات تحقیر یا سرزنش نکن.(می دونم بعضی وقتا راحت نیست). یکبار یک آقایی اومده بود اینجا توی یک مراسمی صحبت می کرد. یک حرف خوبی زد. گفت نشه که یکوقت کسی بگه من دارم توی این محیط زندگی می کنم و خیلی چیزارو رعایت می کنم ولی مثلا فلانی هزارتا کار میکنه. می گفت این غرور در این موارد کار دست آدم میده . همچین کسی رو شیطان رو هوامی زنه! چون خیلی کیس مناسبیه!
خب من خیلی حرف زدم. امیدوارم این حرفا به دردت بخوره.:72:
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
سلام هدیه عزیز
ممنون از اینکه برام وقت گذاشتی و راهنماییم کردی:72:
گفتی:
چرا فکر می کنی وقتی با کسی اختلاف نظر داری حتما باید اونو بر اساس اعتقادات خودت توجیه کنی؟ [color=#FF0000]
هدیه جان بیشتر دوستان من(نه اونا که خیلی صمیمی و از یک جنس هستیم) یعنی کسانی که باهاشون سلام علیک دارم و محرم اسرارشون هستم و درد دل میکنند و ...کسانی هستند که ممکنه نماز هم نخونند/حجاب کامل مثل خودم ندارن و بعضیها کم حجابند/مد روز لباس می پوشند و آرایش دارند/از لحاظ اعتقادی با هم تفاوت نظر داریم به وضوح!/از لحاظ سیاسی که دیگه گاهی به شدت اختلاف نظر داریم!/و موارد دیگه
اما این مسائل باعث نشده و نمیشه من اونها رو از خودم دور کنم و فاصله بگیرم.
و به ندرت پیش میاد در مورد اختلاف نظرها یا ظاهرمون صحبت کنیم بلکه بیشتر اونها میان پیش من و درد دل میکنن و رازهاشون رو بهم میگن چون بهم اعتماد دارن و به صراحت میگن که عاشق رفتار و اخلاقم و برخوردهام هستند.
این باعث کشش اونها به سمتم شده نه اینکه من بخوام براشون سخنرانی کنم و اونها مستمع باشند.اتفاق خودم به شدت از این کار بدم میاد و تا جایی که مجبور نشم چنین کاری نمیکنم.
از همین دوستان کسانی هستند که دقیقا همون که گفتی قبلا حجاب داشتند و چادری بودن اما حالا مانتویی شدن و آرایش هم مکینن اما من هرگز نپرسیدم که چرا چنین شد؟! و جالب اینجاست ک خودشون گفتن"نمیگی چرا چادرمو برداشتم؟منم گفتم نه لابد دلیلی داشتی. وبعد گفته که مثلا ازدواج کردم شوهرم گفته اینجوری باش! "
یا وقت نماز یا قرآن خوندن یا روزه گرفتن و ... بطور مستقیم چیزی نمیگم بیشتر از این لحاظ که از ریا و تظاهر بدم میاد.مثلا وقت نماز بدون استثنا من کار رو تعطیل میکنم و میرم نمازخونه یا مسجد.همه همکارام میدونن و کلی تحسین و تمجیدم میکنن منم واقعا از این کاراشون خجالت میشکم.
و وقتی خودشون در این مورد صحیت میکنن و می بینم مشتاق هستند منم صحبت مفیدی به نظرم برسه رو میگم.مثلا چند ساله که من کار میکنم همیشه خمسمو میدم همکارام خیلی تعجب میکنن!! اما من هرگز به کسی نگفتم شما هم باید خمس بدید اما وقتی خودشون می بینن خدا روشکر چنتاشون فکر میکنم اینکارو میکنند یا توی استفاده از وسائل اداره و بیت المال رفتارم نو که دیدن اونام حساس شدن تا حدودی.
خیلی از همون دوستانی که گفتم با هم اختلافات زیادی داریم میگن " حیف نیست شما و بعضیهای دیگه که ظاهرتون مثل هم محجبه یه جور قضاوت بشید و بدون اینکه بشناسند در مورد همه مذهبیها و چادریها یه جور فکر کنند؟"
من همکاری دارم که محجبه/مکه رفته/کربلا رفته/خانوادش کلا مذهبی هستند و اهل نماز و روزه و خمس و .../یه جای حساس هم کار میکنه
اما من مکه و کربلا و ...نرفتم خانوادمم معمولی هستند اما همکارانم منو خیلی بیشتر از اون قبول دارن و دوست دارن(خانمها :311:) چون متاسفانه خیلی از رفتارهاش بهتره که اونظور که هست نباشه.
مثلا دروغ زیاد میگه:163: خیلی تابلو/بیییش از حد اغراق میکنه/مداااام میگه انقدر کار کردم مردم و خسته ام و نا ندارم و ...(همکارام دیگه میدونن وقتی ببیننش این حرفا رو میشنوند و گاهی قبل از اینکه خودش بگه اونا میگن فلانی خسته است و ...!/فوق العاده پز پول و پس اندازش رو میزنه (میدون کسی مثل من مسئول خرج خونه ست و هیچ پس اندازی نداره!)/بیش از اندازه کنجکاو و فضولی میکنه تو کار همممه)/استراق سمع میکنه/غیبت که تا دلتون بخواد/حسادت هم همینطور/همیشه میگه چی میخورم چی خریدم و .../اما وقت نماز که میشه 3 سوته نمازش رو میخونه و تمام.
یا همیشه تو چت رومه:163:البته واسه ارتباطهای اینترنتیش توجیهات محکمه پسند داره و میگه با یه روحانی مشورت میکنم که زن و بچه هم داره و ...
یا اینکه متوجه شدم با کسی ارتباط داره طبق گفته خودش.گفتم خواستگار داری؟گفت آره ولی خانواده هامون مخالفن ما هم صیغه خوندیم تا ببینیم چی میشه؟:163: گفتم بدون اجازه پدرت؟!! چیزی نگفت .
خودش فهمید من از اینکارش ناراحت شدم و خوشایند نبود بهش زنگ زده بود و گوشی رو داد به من گفت با تو کار داره!!! گفتم کیه؟ صحبت کرد دیدم یه آقاست:163: گفت من نامزد فلانی هستم شما بدبین نشید!!!
گفتم من چه کاره ام به من ربطی نداره.
خود این کارش خیلی برای من جالبه و اگر من نمی شناختمش ممکن بود ازش تاثیر منفی بگیرم:163:
و...
اینها باعث شده کسانی که هردومون رو میشناسند منو طور دیگه ای بپذیرند و همیشه میگن مکه نرفته یه حاج خانمم.
تا حالا چند بار تصمیم گرفتم بیام اینجا تاپیکی باز کنم که چطور با این همکارم برخورد کنم که موثر باشه اما نشده که اینکارو بکنم.
اما واقعا هنوز هم نمیدونم منظور دوستان از اون جمله بالا چیه؟
-
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
سلام دوستان عزیز
شدیدا التماس دعا دارم، خواهش میکنم
خدا خیرتون بده انشا الله