-
افسردگی همسر سابق و دخترم
سلام
علی هستم 30 سالمه .10 سال پیش ازدواج کردم و 3 ساله از همسرم جدا شدم یه دختر ناز 8ساله هم داریم .
علت طلاق عدم تفاهم. مریم (همسر سابق) فوق العاده مذهبی (حافظ کل قران) بر عکس من نمازم بلد نیستم (خدا رو قبول دارم ولی زیاد شورشو در نمیارم )
ایشون تحصیلات حوزوی من فوق لیسانس مکانیک
اون بهترین زن دنیا است من مشکل داشتم و دارم نه که بخوام چوبکاری کنم به خدا عین حقیقت.
کلا زن کاملیه.
من سال اول دانشگاه عاشق یه دختر شدم ولی مادر و پدرم منو اجبار کردن با مریم ازدواج کنم انواع تهدیدا رو کردن حلال نکردن شیر محروم کردن ارث .
من نمی گم اون خوب من بد نه دوتامون خوبیم ولی دنیا هامون خیلی از هم دوره.
چند ماه پیش دخترم افسرده شد با مریم رفتیم پیش روانشناس .توصیه شدید کرد که چند ماه دوباره زیر یه سقف باشیم .
اینجوری دوباره هم خونه شدیم (البته انقدر مریم اصرار کرد که گناه نباشه عقد دابم کردیم چون از صیغه و این حرفا متنفره )من فقط به یه شرط قبول کردم هیچ تعهدی نباشه هیچ رایطه ای نباشه حتی اسممون هم زن وشوهر نباشه بعد از خوب شدن دخترمون هم دوباره تو شناسنامه هم جدا شیم
از همون ساعتای اول حال دخترم بهتر شد .
الان تقریبا خوب شده
من تمامه سعیم و کردم این چند ماه بهشون خیلی خوش بگذره فقط بگم تو این 6 ماه
دور اروپا و امریکای جنوبی یکی از 7 سفرمون بود هر جا فکرشو بکنین بردمشون
اون وقتای هم که خونه بودیم خودم براشون اشپزی می کردم
تو این 6 ماه مریمو 1000 بار خندوندم
کلی کادو براشون خریدم
کلا کم نذاشتم.
تا هفته پیش . تولدم دوست دخترم یه تولد کوچولو گرفت برام فقط من و خودش مریم فهمید دیونه شد خودش می گه قبول داره من اشتباه نکردم ولی حسودیش شده این گریه هاش داره دوباره حال عسل و بد می کنه .
گر ی شم طبیعی نیست هق هق میکنه باخودش حرف می زنه
دیشب بعد 4 سال بغلم کرد محکم. انقد صورتمو بوس کرد داشت زخم می شد .
کلا کاراش طبیعی نیست
الان اصلا نمی دونم چیکار کنم
.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
اینجا همیشه انقد خلوته
دیشب ساعت 2 حال مریم دوباره بد شد رفتیم دکتر فشارش پایین بود سرم و ارامبخش زد
خیلی هم توصیه کرد بریم پیش روانپزشک .
تا همین الان سرش رو سینه هام بود خوابید . مثلا قرار بود دخترمون خوب شه . مادرش بدتر شده.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
ARE جان
من نمیدونم کی به شما توصیه کرده که به خاطر بچتون دوباره برید زیر یه سقف و باهم به صورت مصنوعی!!! ادای زن و شوهرا رو دربیارین
اونم با زن سابقتون و مادر بچتون!!!
اصلا اینکار شدنی نیست
فکرکردین چون دخترتون 8 سالشه متوجه نمیشه؟
متوجه نمیشه که پدر مادرش چقدر مصنوعی دارند باهم زندگی میکنند؟؟
متوجه نمیشه که باباش دوست دختر داره؟
حالا اون بچه شاید بتونین خیلی چیزارو از چشمش مخفی کنید
ولی مادر بچه چطور؟؟
مادری که روحیاتش به طور مستقیم روی دخترش هم تاثیر میذاره
زندگی مشترک بعد از طلاق و جدایی چه بسا بسیار بسیار پیامدهای بدتری داره از اینکه کلا جدا میشدین و هرکی میرفت سراغ زندگی خودش
اینجوری نه طلاق گرفته اید و آزادید در روابطتتون و نه متاهل و متعهد به زندگیتون در کنار همسر سابقتون و دخترتون
چه بسا اگه همون موقع هرکدوم رفته بودین سراغ زندگی خودتون
دوران نقاهت بعد از طلاق تو این 3 سال تمام شده بود و هرکدوم الان زندگی و خوشبختی خودش رو داشت
ولی حالا چی شده؟
خواستید ابرو رو درست کنید ،بدتر چشم و زدین داغون کردین
به هر حال این نظر شخصی من هست که اگر واقعا نمیخواید زندگی متاهلی داشته باشید با این خانوم
بهتره بیشتر از این با احساساتش بازی نشه
هرکی بره سراغ زندگی خودش
چه بسا مورد بسیار مناسبی برای خانومتون باشه که از همه نظر بهشون نزدیکتر باشند
باتشکر
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
سلام
بنظر میرسه همسرتون هنوز شما رو دوست داره و نتونسته با مسئله طلاق کنار بیاد.
از طرفی شما هم پدر مسئولیت پذیری هستید و نمی تونید راجب به زندگی دخترتون بی تفاوت باشید.
من کارشناس نیستم و نمی دونم نظرم علمی هست یا نه! ولی فکر می کنم اگر واقعا تمام فکراتون رو کردید و دیگه نمیخواهید با همسرتون زندگی کنید بهتره رابطتون رو باهاشون محدود کنید و اجازه بدید با این جدایی کنار بیان.
در مورد دخترتون هم بپذیرید که فرزندان طلاق احتمال ابتلا به بیماری های روحی (حتی خیلی خفیف) درشون بیشتره و شما شاید بتونید با توجه ویژه به دخترتون اون رو به حداقل برسونید.
ولی حیف همسرتون و دخترتون هست که اینطور افسرده بشن یه کم بیشتر فکر کنید شاید راهی برای بهبود زندگی مشترکتون وجود داشته باشه....شاید با یه تغییر کوچولو خیلی چیزا عوض بشه.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
همه چیز با هم تناقض داره ، تصمیم ها و انتخاب هاتون چه موقع ازدواجتون و چه بعد از طلاقتون.
هضمش خیلی سخته این همه اشتباه در عین حال تظاهری به این زیبایی ، این همه تفاوت وباز هم مشارکتتون !!!
نتونستن دیدن ناراحتی دختر و همسرتون و وارد شدن در این شرایط در عین حال عدم توانایی شما برای ساختن یک زندگی با تمام تفاوت هاش.
عدم تفاهم ودر نتیجه طلاق همراه با این همه انعطاف.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
سلام
بنظرم روشی که روانشناس توصیه کرده اصلا درست نبوده ایشون کار خودش رو راحت کرده .
ایشون باید رو فرزند شما کار میکردن تا با توجه به شرایطش واینکه پدر مادر دیگه از هم جدا شدن ایشون رو درمون میکردن .
بالاخره این ازدواج صوری باز یه روز تموم میشه وباز فشار روحی ناشی از جدایی افراد خانواده رو اذیت میکنه.
فرزندتون به خاطر دور هم جمع شدن خانواده خوبه وبا جدایی باز خدای نکرده افسرده میشه.
همسرتون هم همینطور "ایشون یه زن هستند با احساسات لطیف .شما شاید ازین قضیه خیلی تاثیر نگیرید چون یه رابطه عاطفی دارید منظورم دوستتونه ولی ایشون چی؟؟
اگه این ازدواج ظاهری بوده فکرنمیکنید خیلی زیاده روی کردین ؟وخیلی اونارو عادت دادین به خودتون؟
البته این نظر شخصی منه.:72::72::72:
پستم با دوستا ن هم زمان شد
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نادیا-7777
ARE جان
من نمیدونم کی به شما توصیه کرده که به خاطر بچتون دوباره برید زیر یه سقف و باهم به صورت مصنوعی!!! ادای زن و شوهرا رو دربیارین
اونم با زن سابقتون و مادر بچتون!!!
اصلا اینکار شدنی نیست
فکرکردین چون دخترتون 8 سالشه متوجه نمیشه؟
متوجه نمیشه که پدر مادرش چقدر مصنوعی دارند باهم زندگی میکنند؟؟
متوجه نمیشه که باباش دوست دختر داره؟
حالا اون بچه شاید بتونین خیلی چیزارو از چشمش مخفی کنید
ولی مادر بچه چطور؟؟
مادری که روحیاتش به طور مستقیم روی دخترش هم تاثیر میذاره
زندگی مشترک بعد از طلاق و جدایی چه بسا بسیار بسیار پیامدهای بدتری داره از اینکه کلا جدا میشدین و هرکی میرفت سراغ زندگی خودش
اینجوری نه طلاق گرفته اید و آزادید در روابطتتون و نه متاهل و متعهد به زندگیتون در کنار همسر سابقتون و دخترتون
چه بسا اگه همون موقع هرکدوم رفته بودین سراغ زندگی خودتون
دوران نقاهت بعد از طلاق تو این 3 سال تمام شده بود و هرکدوم الان زندگی و خوشبختی خودش رو داشت
ولی حالا چی شده؟
خواستید ابرو رو درست کنید ،بدتر چشم و زدین داغون کردین
به هر حال این نظر شخصی من هست که اگر واقعا نمیخواید زندگی متاهلی داشته باشید با این خانوم
بهتره بیشتر از این با احساساتش بازی نشه
هرکی بره سراغ زندگی خودش
چه بسا مورد بسیار مناسبی برای خانومتون باشه که از همه نظر بهشون نزدیکتر باشند
باتشکر
نادیا
دکتر روانشناس دوست صمیمی مریم پیشنهاد داد
نه فکر نمی کنم دخترم متوجه شه
درسته بهترین کار جدایی دوبارس با مریم صحبت کردم گفت بذار حال عسل کامل خوب شه میریم توافقی جدا میشیم
بی نهایت
درسته ازدواج من اشتباه بود ولی من مقصر نبودم پدرم تهدید کرد اگه با مریم ازدواج نکنم باید از خانه برم از ارث هم محروم می شم منم فقط 20 سالم بود.
الان قصدم درست کردنه .به خدا عاشق دخترم م جونمم براشون میدم
سان لایف
درسته زنم منو دوست داره حداقل دیشب تو گریه هاش گفت عاشقمه
بهم گفت تا روزی که می خواییم بریم دادگاه پریناز (دوست دخترمو) بزارم کنار.گفت حسودیش میشه روم غیرت داره
خوب الان فقط می خوام همه چیو درست کنم
می خوام همشه دخترم خوشخال باشه مریمم خوشبخت باشه
ولی نمی دونم باید چیکار کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط هیام
سلام
بنظرم روشی که روانشناس توصیه کرده اصلا درست نبوده ایشون کار خودش رو راحت کرده .
ایشون باید رو فرزند شما کار میکردن تا با توجه به شرایطش واینکه پدر مادر دیگه از هم جدا شدن ایشون رو درمون میکردن .
بالاخره این ازدواج صوری باز یه روز تموم میشه وباز فشار روحی ناشی از جدایی افراد خانواده رو اذیت میکنه.
فرزندتون به خاطر دور هم جمع شدن خانواده خوبه وبا جدایی باز خدای نکرده افسرده میشه.
همسرتون هم همینطور "ایشون یه زن هستند با احساسات لطیف .شما شاید ازین قضیه خیلی تاثیر نگیرید چون یه رابطه عاطفی دارید منظورم دوستتونه ولی ایشون چی؟؟
اگه این ازدواج ظاهری بوده فکرنمیکنید خیلی زیاده روی کردین ؟وخیلی اونارو عادت دادین به خودتون؟
البته این نظر شخصی منه.:72::72::72:
پستم با دوستا ن هم زمان شد
من زیاده روی کردم ولی قصدم این بود که همه کار براشون کرده باشم هیچی کم نذاشته باشم
شما اگه پدر باشین می فهمین چه سخته بینی دخترت داره اشک میریزه
وقتی روز تولد مادرش بهم می گه برای مامانم میخوای چی بخری بریم اون طلا هرو بخریم
می ریم مسافرت یعنی مامانو نمیبریم
کجا می ریم رستوران .خوب مامانم ببیریم تنها حوصله اش سر می ره
بابا این لباسه چقد به مامان میاد
نه من نمی تونم بگم نه
و
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
نقل قول:
دکتر روانشناس دوست صمیمی مریم پیشنهاد داد
نه فکر نمی کنم دخترم متوجه شه
درسته بهترین کار جدایی دوبارس با مریم صحبت کردم گفت بذار حال عسل کامل خوب شه میریم توافقی جدا میشیم
سلام. اقای محترم حالش خوب شه که... دارید دقیقا یه کاری میکنید که بدتر شه . این کار شما مثل این که یک عروسک قشنگ بدی دستش بگی ببین چقدر خوشگل بعد یک مدت ازش بگیری بگی این دیگه مال تو نیست!!!! چه حسی بهش دست میده ؟! حالش بدتر از قبل ..دوست داره باز هم برگرده به دوران قبل.. دوباره مادرو پدرش رو کتار هم ببینه شاد و خوشحال..کدوم بچه ای که نامادری رو به مادرش ترجیح بده حتی اگر بهترین وضعیت رو داشته باشه؟!
اگر براتون مقدوره که سعی کنید زندگیتون رو از نو بسازید ..گذشت کنید ..به خاطر اینده دخترتون هم که شده ..که زندگی دخترتون به خاطر تصمیم اشتباه شما بهم نریزه
اگر نه که این کارا نمک رو زخم پاشیدن
سعی کنید که مشاورتون رو عوض کنید که بدور از احساس و منطقی کمکتون کنه
..
شما که از اول به زور و اجبار !ازدواج کردید چرا پای یک بچه ی بیگناه رو هم وسط کشیدید؟چرا بعد از ده سال؟
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
اینقدر اینجا تاپیکهای و زندگیهای عجیب غریب می بینم که ...
انگار دارید داستان می نویسید. کدوم روان نشناسی این راه حل را پیشنهاد می ده. آخرش که چی. باز که جدا بشید که همون می شه.
شاید اصلا بهانه ای بوده از طرف مریم و دوستش که شما را برگردانند. فکر نکردید باید با کس دیگه ای هم مشورت کنید. از کس دیگه ای هم نظر بخواهید.
والدین و اطرافیان چیزی نگفتند؟
واقعا شما این کار را کردید؟؟
چرا نمی تونی با مریم زندگی کنی؟ مشکلات و فاصله ها اینقدر زیاد هست که نشه باهاش کنار اومد؟
راستش من اصلا درک نمی کنم.
نه کار روانشناس را
نه کار شما را
نه کار مریم را
نه کار پریناز را
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
دریم
سال 2 وم ازدواج صاحب فرزند شدیم
پیدا
100% همینطور بوده
ولی خوب فیلم بازی کرد
اتفاقا الان داشتیم با هم حرف میزدیم راجبعه اینکه ما 3 سال پیش صورت مساله رو پاک کردیم اصلا دنبال حل شدن مشکل نبودیم
الان خیلی بهتر شده
فقط یه خورده از حرفاشو بگم بهم میگفت شیطان چون نماز نمی خونم پولم حرومه چون خمس نمیدم چون باشگاه می رفتم حتما دوست دختر داشتم
اگه اسکی میرفتم حتما با 100 تا دختر میرفتم
اگه با دختر عمو تنیس بازی می کردم حتما بهش نظر داشتم
اگه تو دانشگاه از یکی جزوه می گرفتم حتما باهاش همبستر شدم
فکر میکرد من با خواهرم سکس دارم
ادامه بدم .
یه مقاله خوندم حیلی نارحت شدم
http://www.divorcereform.org/psy.html
راجبعه بچه های طلاق
یعنی هیچ جور نمیشه دخترم با طلاف کنار بیاد؟
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
آخه چرا صورت مسئله رو پاک کردید؟؟
الان اگه همسرتون رفتاراش رو تغییر بده میتونی باهاش زندگی کنید؟
اصلا هیچوقت شما و همسرتون سعی کردید مشکلاتتون رو با مشاور درمیون بذارید و ازش کمک بخواهید؟
شما تا چه حد برای حفظ زندگیتون انعطاف نشون دادید؟ آیا تونستید از بعضی از علائقتون بخاطر همسرتون صرفنظر کنید؟
حس می کنم کمی برای جدایی قطعی از همسرتون مردد هستید، حق هم دارید شما پدرید و با طلاق نیمی از وجودتون رو پیش همسرتون جا خواهید گذاشت
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sunlife
آخه چرا صورت مسئله رو پاک کردید؟؟
الان اگه همسرتون رفتاراش رو تغییر بده میتونی باهاش زندگی کنید؟
اصلا هیچوقت شما و همسرتون سعی کردید مشکلاتتون رو با مشاور درمیون بذارید و ازش کمک بخواهید؟
شما تا چه حد برای حفظ زندگیتون انعطاف نشون دادید؟ آیا تونستید از بعضی از علائقتون بخاطر همسرتون صرفنظر کنید؟
حس می کنم کمی برای جدایی قطعی از همسرتون مردد هستید، حق هم دارید شما پدرید و با طلاق نیمی از وجودتون رو پیش همسرتون جا خواهید گذاشت
شما تو شرایط طلاق نبودین ادم فقطمی خواد زود راحت شه
می تونم ولی نمی خوام
به نظرم تمامه تلاشم رو کردم ببخشید مگه چند بار زنده ام که یه بارش از علائقم صرفنظر کنم
درسته خیلی دودلم همش فکر دخترمم. الان که صبح ها می خنده بغلم می کنه انرژی می گیرم یه خورده که اخم میکنه دیونه میشم
یه سوال دارم
چه کار کنم کمترین اسیب بعد از جدایی به دخترم برسه؟
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
به نظر میاد همسرتون اصلا دلش نمیخواد از شما جدا شه
شاید عقاید شما رو قبول نداره ولی تابلوه که شما رو میخواد
هرچه زود تر بایذ تکلیفتونو روشن کنید تا همتون آسیب کمتری ببینید
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
اميدوارم اين لنك بدردتون بخوره .
http://www.hamdardi.net/thread-5782.html
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
اگه واقعا دخترتونو دوست دارین و به فکر سلامتی و آیندش هستین،
دوست دخترتونو بزارین کنار،
سعی کنید مشکلتونو با همسرتون درست حل کنید،با کمک یک مشاور و با راه حل اصولی.
انشا... شاید بتونید زندگی خوبی رودر کنار هم داشته باشین.اگه همه تلاشتونو کردین و واقعا نتونستید باهم کنار بیاین اون وقت از هم جدا شین و به فکر یه نفر دیگه باشید نه از همین الان.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
من 2 سال ونیم با پریناز دوستم نمی تونم به این راحتی بزارمش کنار ولی بهش گفتم می خوام یکم تنها باشم مشکلای زندگیم ئو حل کنم اونم قبول کرد.
راجبعه جدایی دوباره با دخترمون صحبت کردیم
دقیقا این جمله رو گفت (بابا فکر منو نکن ولی من میخوام پیش تو بمونم خونه یه بابا بزرگ شلوغه اینجا راحت ترم تخت تو راحته-این 6ماه با عسل یه جا می خوابیدم -اذیتتم نمیکنم قول مردونه )
یه خرده این خونه بزرگه تاب و سر سره اینا هم داره یه خونه درختی کوچیک هم داره خیلی اینجا رو دوست داره.
مریمم میگه من بدون عسل تمی تونم زندگی کنم
دوباره رفتیم سر خونه اول یعنی هم خونه شدن با مریم
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
من فقط چند تا پست اول رو خوندم ، واقعا امکانش براتون نیست که با همسرتون زندگی کنید؟
شما دوست دخترتون رو که 2 سال و نیمه پیداش شده رو نمیتونید ول کنید بعد مادر بچتون رو اینقدر راحت میتونید ول کنید؟
البته نمی خوام خودتون رو مجبور کنید ، چون باید واقعا دلتون بخوادش ، اما زنی که اینهمه شما رو دوست داره ، مادر بچتونه و 3 نفری میتونید کنار هم اینقدر خوب باشید پس چرا جدایی؟ شاید این اتفاق یه موقعیت خوب برای برگشتنه
بخدا وقتی این مطالبو خوندم دلم واسه اون زن بیچاره کباب شد ، احساس و زندگی مشترک یه نرم افزار نیست که شما دکمه استاپش (طلاق) رو بزنید و تموم شه!!
بلکه رابطه بین دو انسان زندست ، خانوم شما آدمه ، احساس داره ، شما پدر بچش هستید ، 6 ماه کنار شما گشته و لحظات دلنشینی رو تجربه کرده اونهم در کنار فرزندتون! خوب کــــــــامـــــلــــا طبیعیه که احساس عشقش به شما دوباره شعله ور میشه
واقعا شما چطور انتظار داشتید باهاش همخونه باشید و هیچی هم بینتون پیش نیاد؟؟؟ ببخشید ولی این فکر دیگه خیلی ....... !
شما دو تا جنس مخالفید که تازه قبلا زن و شوهر هم بودید ! یه بچه مشترک هم دارید که کنارتونه ، بعد واقعا چطور با خودتون فکر کردید که 6 ماه 3 نفری تو یک خونه هستید و هیچ احساسی هم بینتون شکل نمیگیره؟؟
اگر هم واقعا می خواستید با پریناز خانم باشید نباید هرگز اجازه میداد همسرتون بیاد خونتون ،
شما دارید اون بیچاره رو شکنجه روحیش میکنید ، من هم اگه جای اون بودم حتما به همین روز میفتادم
واقعا اگه به وجدان اعتقاد دارید ، اگه به خدا و حساب پس دادن اعتقاد دارید اینکارو باهاش نکنید ، بخدا گناه داره
یا کنارش بمونید و باهاش مثل یه زن و شوهر زندگی کنید یا جدا بشید
گیرم که تا خوب شدن دخترتون زندگی کردید ، بعدش چی؟ جدا شدنش از شما براش مثل مرگ میمونه
آخه چرا اینقدر اذیتش میکنید؟ خوب بود یکی با خودتون همینکارو میکرد؟ آخه اون طفلک چه گناهی کرده که باید اینقدر عذاب بکشه؟
هر روز تنش از جدایی شما بلرزه ، از دوری بچش بلرزه ، از حضور یه زن دیگه کنار شما بلرزه ، همش بلرزه و بترسه ......
شب و روز بمیره و زنده بشه ، آخه مگه از سنگ و آهنه؟؟ آخرش از دست اینکارای شما دق میکنه ، شما چقدر سنگدلید! پیشنهاد میکنم بجای راهی برای جدا شدن ببنید میتونید راهی رو با کمک مشاور پیدا کنید تا دوباره بتونید با همسرتون زندگی کنید؟ طوری که هردو راضی باشید و یاد بگیرید چطوری باهم رفتار کنید که هیچکدوم نرنجید؟
راستی یادتون نره که دختر مادر میخواد ، گیرم که با شما موند و همسرتون هم رفت پی کارش ، بعدا چی؟ یا باید بی مادر باشه یا بیفته زیر دست نامادری!! یا بالاخره برگرده پیش مادرش و بی پدر بمونه و بازهم به اون روز بیفته!
توروخدا یکم منطقی فکر کنید ، زندگی شما به نفع هر 3 شماست اما تو جدایی هم دختر و هم خانومتون قربانی میشند ، سعی کنید مشکلتون رو با همسرتون با کمک یه مشاور خوب حل کنید ، اگه واقعا واقعا هیچ راهی نداشت ازش جدا شید بعد برید سراغ کس دیگه!! نه از حالا..
راستی شما که اینقدر نگران دخترت هستی پس چطور میخوای طلاق رو فقط بخاطر خوش گذرونی خودت بهش تحمیل کنی ؟؟ آقای محترم من خودم بچه طلاقم ، بابای من عین شما فقط فکر خوشی خودش و دختربازیش بود و مادرم خسته شد و گذاشت رفت
الان ازش متنفرم متنفر ، فقط منتظرم یه روز کاملا پیر و از کار افتاده بشه تا برم تمام دق و دلی و عذابی که تو 5 سال عمرم کشیدم رو بهش بگم ، هیچوقت نتونستم مثل یه آدم عادی زندگی کنم ، هیچوقت حس نکردم پدر دارم ، بخاطر پدر نداشتنم حتی واسه ازدواج همش به مردای خیلی بزرگتر از خودم (بالای 12 سال) گرایش داشتم
هرکی میومد خواستگاریم تا میفهمید بچه طلاقم پا به فرار میذاشت ، چون پدرم هم یه زن جوون گرفت
یا از ترس آبروشون درمیرفتن یا از ترس اینکه چون بچه طلاقم پس حتما صدجور عقده تو دلم دارم و نمیتونم زن خوب یا مادر خوبی باشم
راستم میگفتن ، اونقدر تو این 25 سال بدبختی های جور و واجور کشیدم که دیگه از لحاظ روانی سلامتیمو از دست دادم
مدرسه که میرفتم تا مادرای دوستام میفهمیدن که پدر مادرم از هم جدا شدن بچه هاشون رو از دوستی با من منع میکردند
فکر میکردن اگه بچه طلاقم پس حتما صدجور مشکل اخلاقی دارم و واسه بچه هاشون خطرناکم!!
با یه نفر نامزد کردم ، بخاطر همین مشکلات روحیم اونقدر اذیتش کردم که گذاشت و رفت
حالا هم شما نترس! با خیال راحت برو جلو ، به جهنم که زنت داغون میشه ، به جهنم که دخترت نابود میشه ، مهم اینه که شما فقط به خوشی خودت برسی!! شما چقدر منو یاد بابام میندازی ...........
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
برادر بزرگوار
اینطور که معلومه شما کاملا از همسرتون دلزده شده اید و می خواهید با دوست دخترتان زندگی را سپری کنید. اگر واقعا اینرا می خواهید دیگه زیاد به دخترتون فکر نکنید.....شما هم خدا رو میخواهید و هم خرما رو.
شک نکنید که متاسفانه کودکتان از بابت طلاق پدر و مادر متضرر خواهد شد ، باید این مسئله را بپذیرید. به نظر من زودتر رهایشان کنید تا با وضعیت خودشان کنار بیایند و با شرایط جدید مچ شوند.
بهتر است برای همسر و دخترتان یه خونه مستقل مثل منزل خودتان بخرید تا دخترتان آسایش داشته باشد و از امکاناتی که در منزل شما دارد، بهره مند شود . شما حداقل می توانید از نظر مالی و امکانات همسر و دخترتان را ساپورت کنید.
اگر تصمیمتان برای جدایی صددرصد است. فقط حمایت مالی کنید و وابستگی عاطفی ایجاد نکنید.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
کبود
از اول قرارم با مریم چند ماه زندگی تا خوب شدن دخترم بود اگر اصرار بیش از حدش یرای عقد دایم نبود هیچوقت اینکارو نمی کردم الانم تقریبا حال دخترمون خوب شده
درسته مریم واقعا دوسم داره منم دوسش دارم ولی نمی تونم باهاش زندگی کنم اون با من نمی سازه فرق اصلی مون اینه که اون به فکر اون دنیاشه البته این 6 ماه اخلاقش عالی بود بهم گیر نمداد حتی تو کار شرکت کمک کرد بهم تو مسافرتها خیلِِِیِِِ خوش سفر بود اگه از اول ازدواج اینجوری بود هیچوقت به جدایی فکر نمیکردم
به خدا دخترم از دنیا بیشتر برام مهمه پریناز یه دوست دختره مریمم زن سابق هیچوقت با پریناز ازدواج نمی کنم ولی تا اخر عمر پیش دخترم میمونم شما فکر میکنین این 3 سال من از دخترم بی خبر بودم هفته ای 3 روز پیش من بود 2 روزم نهار همدیگه رو می دیدم یعنی تو هفته 5 روز همدیگه رو میبینم فکر نکم زن و شو هرایی که با هم زندگی می کنن هم اندازه من با بچه هاشون وقت گدرونده باشن
من تو کنکور دکترا شرکت نکردم که دخترمو ببرم دیزنی لند فقط به خاطر اینکه خوابشو دیده بود
خانوم کبود از اتفاقایی که برای شما افتاده متاسف شدم ولی من مرد خوبیم
سان لایف
درسته من از زنم زده شدم ولی از دخترم زده نشدم
اگه می خواستم عابر بانکشون باشم هیچوقت اینجا نمیومدم برای مشاوره.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
شما چطور از زنتون زده شديد كه 6 ماهه با خوبي و خوشي در كنار هم زندگي ميكنيد. به قول خودتون 1000 بار خنده به لبهاشون آورديد. چندين مسافرت داخل و خارج كشور داشتيد.
آدم از كسي كه زده شده باشه 1000 بار كه سهله، يك بار هم نميتونه بخندونش. چطور ميتونه باهاش بره مسافرت تازه خوش هم بگذره. آخه چطور ميتونن از كنار هم بودن لذت ببرن.
واقعاً تو ذهنتون چي ميگذره. آقاي روشنفكر جتلمن.
من اينجا غير از سفسطه چيزي نميبينم.
واااااااااي حتي فكر كردنش هم تن آدم را ميلرزونه.
متاسفانه فقط يك ره وجود داره كه مطمئن بشيد از اينكه از زنتون خسته و دلزده شديد يا نه..... و اون اينكه خانمتون هم دوست پسري داشته باشه كه براش جشن تولد بگيره.
من معذرت ميخوام خيلي تو فضاي ذهني همسرتون رفتم. دخترتون كه جاي خود داره.
كبود جان واقعاً اشك منو سرازير كردي.
اميدوارم كه بعد از اين هميشه موفق و شاد باشي
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
سلام
ARE عزیز اینطور که پست های شما رو خوندم متوجه شدم خانم شما پتانسیل این رو داره که تغییراتی برای بهبود زندگی مشترک شما تو خودش ایجاد کنه. گفته شما " اگه از اول ازدواج اینجوری بود هیچوقت به جدایی فکر نمیکردم " این مطلب رو هم تایید میکنه.
به نظر من بهتره شما با همسرتون در رابطه با تغییر در افکار و رفتارش و بینشش نسبت به زندگی صحبت کنین که کمی متعادل تر باشه.
با صحبت هایی که کردین نشون میده همسرتون خیلی دوستتون داره ولی در شرایط خاص حاظر نمیشه که کاری (خلاف اندیشه انبیا -دین و سنت) برای بهبود زندگی و متعادل کردن روابط انجام بده. خب این طبیعی هست که برای نزدیک کردن صفحات ذهنی دو شخص با افکار و عقاید (شاید متضاد) هم هر دو طرف به نسبت مساوی از برخی خواسته ها و عقایدشون صرف نظر کنن و یا اجازه ندن موقعیت هایی پیش بیاد که تنش بوجود بیاد .
.
به هر حال مشکل شما به نظرم با گفتگو به دور از احساسات قابل حل هست و این توصیه رو هم دارم که فرزند خوب در بستر یک خانواده خوب رشد پیدا میکنه.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
این جا چه سایت خوبیه هی شمامیگین تو بدی چرا این کار و کردی چرا نکردی منم توجیه کنم که نه من بد نیستم
امید زندگی
من تو یه خانواده فوق العاده مذهبی بزرگ شدم یادمه 9 سالم بودبابام منو زد چرا برای نمازصبح بیدار نشدی
منم همیشه ادای نماز خوندنو در می اوردم هیجوقت نخواستم یاد بگیرم کلا انقد از دین و پدرم و هر چی ادم مذهبی هست تنفر پیدا کردم .
من زنمو دوست داشتم و دارم ولی تحملشو ندارم این 6 ماه م تنها دلیل این که دعوا مون نشد این بود که شورشو در نیورد
اخه مگه مجبور بود هر شب بحث دینی بکنه به من چه ربطی داره که کی چی کار کرد
زنم فوق العاده شکاک بود منم به خدا تو 7 سال زندگی یه بارم کوچکترین خیانتی به زنم نکردم ولی انقد به من شک داشت که می ومد دنبالم از شرکت میذاشت منو باشگاه از اونجا می ومد دنبالم می برد خونه
می گقت تو مرد هرزه ایه هستی
تو 7 سال 11 تا منشی عوض کردم منشی اخرم یه مرد گردن کلفت بود
امشب مریم میگفت علی رضا من زشت شدم چرا تو این چن ماه یه بارم نخواستی بغلم کنی دیشبم فهمدیم الکی بغلم کردی
بهش گفتم قرارمون این بود حتی گفتم مشاور گفته حالا که داریم جدا می شیم رابطه کوچیک هم ندشته باشیم چون وابسته میشیم میگه خودم به همه مشاوره میدم احتیاجی نیست ازکسی مشاوره بگیری خواستی بگو بریم پیش سارا دوستم(همون دکتر روانشناس)
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
آقای ARE من به شما حق میدم با شرایطی که داشتین یه همچین حسی نسبت به مذهب و آدمای مذهبی پیدا کنید
اما لازم نیست برای زندگی کردن با همسرتون حتما هم عقیده هم باشید.
شما فقط باید یاد بگیرید هرکی اعتقادش رو واسه خودش نگه داره ، همین!
فکر می کنید این همه زن و شوهرایی که دارن به خوبی باهم زندگی می کنند همه عقاید شبیه هم دارن؟؟
نه.. اوناهم درست مثل شما.. گاه کاملا متضادن . راز موفقیتشون فقط اینه که یاد گرفتن هرکی برای اعتقادات خودش مرز بذاره و به فرد مقابلش هم احترام بذاره. همین!
مثل همین 6 ماهی که به خوشی سپری کردید ، مطمئنا اعتقادات خانم شما که تغییر نکرده ، فقط تلاش کرده اعتقاداتش رو واسه خودش نگه داره و به شما بسطش نده ، این یعنی ازین به بعدش هم میتونه اینکارو بکنه.
اون شمارو خیلی دوست داره. بچش رو خیلی دوست داره. مطمئنا این تلاشو میکنه که همیشه همینطور بمونه
فقط باید از یه مشاور هم کمک بگیرید که شما و مخصوصا همسرتون رو تو این کار راهنمایی کنه.
الان من یه سوالی دارم؟ اگه خانومتون همیشه مثل این 6 ماه باشه حاضرید باهاش زندگی کنید؟
میدونید چرا با اینهمه خوبی 6 ماهه همسرتون بازم حس می کنید ازش زده شدید؟؟ علتش دقیقا حضور یه دختر دیگست که حواس شمارو به خودش معطوف کرده و متاسفانه باعث شده شما دچار این حس کاذب بشید. شما یکجورایی یه پایگاه عاطفی دیگه دارید ، واسه همین دلتون قرصه ، از جدایی ترسی ندارید.
اما خانومتون غیر از شما کسی رو نداره و همه زندگیش پیش شماست ، واسه همین اینقدر درد میکشه
جدای از دختر و همسرتون برای خود شما هم بهتره که زندگی کنید ، شما که گفتید قصد ندارید با دوست دخترتون ازدواج کنید ، بالاخره تا کی میخواید تنها زندگی کنید؟ دوست دخترتون هم بالاخره ازدواج میکنه و میره.. اونوقته که تنها میشید و به یاد این روزها میفتید.
اینو در نظر داشته باشید که تا ابد جوون و سرحال نیستید. الان رو با دوست دختر سپری کنید.. اما 10 - 15 سال دیگه شدیدا احساس نیاز به داشتن خانواده و همسر می کنید. فکر اونموقع رو هم بکنید.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
سلام
بنظرم شما با اینکه 6سال با همسرتون زندگی مشترک داشتین ولی اصلا نتونستین بهم نزدیک بشین وحرف دل هم رو بفهمید.
شما دونفر حتی ننشستین یه دوساعت در مورد علت واقعیه اختلافتون فکر کنین.
خود شما علت نداشتن تفاهم رو مذهبی بودن خانمتون عنوان میکنید در صورتی که من خواننده مطلب میبینم این وسط یه زن هست که سالها دست وپا زده واسه دیده شدن از طرف شما.:316:
ایشون به اصطلاح عامیانه بشما گیر میدادن که مثلا با کس دیگه ای دوستی وبیرون میری چون از شما توجه وتایید نمیگرفتن.ومیخواسته دیده شه.
درسته باهاشون اختلاف عقیده داشتین تو مسائل دینی اما نباید این اختلاف عقیده باعث میشد که نتونید بهشون بفهمونید تنها زن زندگیه شمان .چرا ایشون حتی به خواهر شما حسادت کرده؟چون احساس کرده به خواهرتون بیشتر توجه میکنید.
در مورد خانم هم همینطور.ایشون همیشه راه نادرست رو برای نزدیک شدن بشما انتخاب کردن چه تو ازدواج اولتون که بجای محبت ودلجویی از شما مدام بهتون تهمت زدن وشما رو متهم کردن .
چه الان که با این سناریوی مسخره باز وارد زندگیه شما شدن .
ولی چیزی که هست اینه که واقعا شمارو دوست دارن ولی نمیدونن باید چه جوری بهتون اثبات کنن.
حتی این دوست داشتن رو میشه از روی رفتار فرزندتون وتربیتش متوجه شد.
اینا صرفا نظرات شخصیه منه نمیدونم چقدر درسته.
موفق باشید.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
سلام دوباره
من فقط از گفته های خود شما این نتیجه گیری رو کردم.
مثلا اگه می گفتید "همسرم اگر فلان رفتارش رو ترک کنه من دوباره باهاش زندگی می کنم" خب من پاسخ دیگه ای برای شما ارسال می کردم ولی وقتی شما می فرمایید:
1- با همسرتون نمی خواهید ( می توانید ولی نمی خواهید) زندگی کنید
2- از دوست دخترتان نمی توانید جدا شوید
3- از علاقمندیهایتان نمی خواهید برای حفظ زندگی بگذرید (چون یکبار بیشتر زندگی نمی کنید)
4- دخترتان هم شما رو خیلی دوست داره و بهتون وابسته ست
تنها پاسخی که به دهن من به عنوان مخاطب می رسد این است که لااقل همسر و دخترتان را با حضور نصفه و نیمه تان در زندگی شکنجه نکنید....ازشان فاصله بگیرید تا به تدریج با تنهایی خودشان کنار بیایند.
از طرفی دخترتان در منزل شلوغ و پر سروصدای پدربزرگ احساس ناراحتی می کند..دوست داره توی خونه وسائل بازی داشته باشه...یه تخت راحت می خواد...خب اینارو که می تونید با حذف همسرتون و حتی زندگی با دوست دخترتون هم براش مهیا کنید، تا دیگه حداقل غصه امکانات خونه شما رو نخوره.
من واقعا همسر شما رو نمیشناسم و می دونم که گاهی افراد خشکه مذهب و متعصب تا چه حد می تونن آرامش انسان رو به هم بریزند ولی از اول شما همین بودید و خانمتان هم همین:316:....یعنی نه شما و نه همسرتان هیچ تلاشی برای تغییر رفتارتون نداشتید. زندگی مشترک فقط با گذشت و انعطاف می تونه دوام داشته باشه.:72:
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
جناب آقاي علي رضا
شما سوال منو جواب نداديد.
حاضريد در اين همخونگي همسرتون هم دوست پسري داشته باشن و براي خودشون زندگي كنند.
يا نه ؟؟؟ اين همخونگي براي ايشون شرط و شروط داره .( سواي اعتقادات مذهبي كه ممكنه ايشون را از اين رفتارها منع كنه. كه ظاهراً بسيار پايبند هستند.) يك لحظه فكر كنيد كه همين اتفاق بر عكس ميشد. خواهش ميكنم احساستون را بگيد.
من فكر ميكنم اين فراغ بالي شما ناشي از اين مسأله ميشه كه خوب به به حضور ايشون به عنوان يك زن و كدبانوي تمام عيار (به غير مسائل زناشويي) مطمئنيد و حداقل بانك احساسيتون پر ميشه مثلا، از نظر مسائلي چون عنوان مادر فرزندتون يدك ميكشن، زني كه به گفته خودتون دوستش داريد ولي دست و پاي شما را در هنگام تعهد ميبندند.
اما خدا را شكر الان ديگه نمي تونن بهتون گير بدن. خوب چي از اين بهتر زندگيتو داري، خوشي و سرخوشيهاي موقت هم كه داري، مريم را هم داري. )
درسته زندگي با آدم مذهبي شديد در شرايطي كه خودتون حد متوسط هستيد خيلي ميتونه سخت باشه. اما من فكر ميكنم مريم اينطور نيستو از نوشتههاتون برداشت كردم كه ايشون به دنبال جلب محبت شماست و خيلي وقتها از راه دين وارد ميشن و باعث ميشن كه شما اشتباهات ايشون را به پاي مذهبي بودنش بگذاريد.
اما خواهشاً اينقدر عذابش نديد. تكليف خودتون و مريمو دخترتون را يكسره كنيد. يا رومي رومي يا ....
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
دیشب باز حال مریم بد شد رفتیم بیمارستان یه چکاب کامل کردن باورم نمی شد انقدر نارخت باشم تو عمرم هر چقدر گریه نکرده بودم دیشب کردم مریمم تعجب کرد
ساعت 7 رسیدم حونه مثل پرستار مرافبش یودم باهم صحبت کردیم قرار شد بریم پیش یه مشاور یه فرصت دیگه به زندگیمون بدیم تا همین الانم ولم نمیکرد میگه ازم تعریف کن لازم دارم بشنوم
گفت دوستتو می خوای چکار کنی فکر کنم امروز فردا باید برم ببینمش باهاش مفصل صحبت کنم
به قول مریم علی رضا امتحانش که ضرر نداره .ققط یه اشاره هم به رابطه کرد گفت اون چی باشه یا نه ؟گفتم وایسا تکلیف پریناز روشن کنم
خیلی داغون می شه اخه 2 بار طلاق گرفته این جدایی خیلی باید براش سخت باشه همینطور برای من البته فکر کنم
مرسی از همتون
واقعا راهنمایی هاتون خیلی کمکم میکنه
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
سلام
چقدر خوب که دارید به ادامه فکر میکنید:104::104::104:
سوای یک سری اختلاف نظرها که تو تموم زندگیها وجود داره "حالا یکم کمتر وبیشتر "زندگی 3نفرتون ارزش امتحان وسعی کردن رو داره .
اینجا بمونید تا کارشناسا کمکتون کنن خدارو چه دیدید ایشالا که همه چی درست میشه.
موفق باشید.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
واااااااااای خیلی خوشحال شدم که دارید یک فرصت دیگه به زندگیتون می دید.
واقعا امیدوارم از این کارتون هیج وقت پشیمون نشید و همیشه یه خودتون بگویید چه خوب شد که این کار و کردم.
برایتون آرزوی یک زندگی پر از آرامش و عشق رو در کنار همسر و فرزندتون دارم
اگر انشالله این طور شد حتما توی این تاپیک یا تاپیک جدیدی به ما اطلاع بدهید.
موفق باشید.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
یه مساله پیش اومده همش پیش خودم فکر میکنم اگه به مریم دست بزنم یعنی به پری خیانت کردم میگم تا با پریناز کامل قطع رابطه نکردم کاری نکنم ولی خیلی مریم حساس شد ه
الان می خواستم برم باشگاه گفت میشه خواهش کنم نری امروزو . 3 دقیقه نشد اومد در گوشم گفت می خوای بری پیش اون. هیجیی مجبور م کرد بشینم با عسل xbox بازی کنم
بهش می گم خیلی زود خودمونی شدی ؟ نارحت شد گفت مگه من زنت نیستم.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
سلام
شما در 20 سالگی تحت فشار ازدواج کردید. شاید اگر این حس که مرا مجبور به ازدواج کردند نبود شما برای ساختن زندگی تلاش بیشتری میکردید. احساس اجبار شرایط عالی رو هم میتونه غیر قابل تحمل کنه چه برسه به شرایط نامطلوب. بهشت زورکی هم جهنمی بیش نیست.
از طرفی قسمتی از مسائل مسؤولیتش متوجه شماست. گاهی ما به خاطر ضعف های خودمون اشتباهاتی رو مرتکب میشیم. پذیرفتن مسؤولیت این اشتباهات به ما در حل مشکل کمک میکنه. اگر این مسؤولیت رو قبول کنید خیلی راحت تر با شرایط کنار می آیید. چون دیگه در دام این بازی که "مجبور بودم" نمی افتید.
من فکر میکنم شما باید کمی بیشتر روی شناخت خودتون کار کنید. دو موردی که من به نظرم میرسه که میتونید بررسی کنید:
1. ازدواج : درسته که اجبار بوده اما در هر حال شما قبول کردید. شما سر سفره عقد نشسته اید. با پای خودتان. پس شما هم برای این ازدواجی که کرده اید مسؤولید.
2. بچه دار شدن: چطور در ازدواجی که اجباری بود و با خانمی که اینقدر با هم متفاوت بودین شما تصمیم به بچه دار شدن گرفتید؟ اگر شما هم بچه رو خواسته بودید که خوب یک تصمیم نسنجیده گرفتید. اگر باز هم از سر اجبار بوده (اصرار بقیه، اصرار خانمتون و ...) شما مثل زمان ازدواجتان عمل کرده اید.
به نظر من این بار هم اگر میخواهید با خانمتون زندگی کنید حتما خواسته هاتون رو روشن کنید. اول برای خودتون و بعد برای خانمتون. این بار دیگه با اجبار وارد زندگی نشید. همه چیز رو بسنجید و مسؤولانه زندگی رو شروع کنید.
برای "رفتار جرأت مندانه" هم در سایت سرچ کنید... فکر میکنم براتون جالب باشه.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
لینکهای رفتار جرأتمندانه ...
کارگاه رفتار جرأتمندانه http://www.hamdardi.net/post-185615.html
رفتار جرأتمندانه http://www.hamdardi.net/thread-25465-post-236830.html#pid236830
چگونه منفعل نباشیم http://www.hamdardi.net/thread-19883.html
تست رفتار جرأتمندانه http://www.hamdardi.net/thread-25464-post-236835.html#pid236835
نقل قول از لینک دوم:
کسانی که رفتار جرأتمندانه ندارند معمولا نمیتوانند احساسات خودشان را چه خوب و چه بد بروز دهند. این یک جنایت در حق یک رابطه است و به مرگ رابطه منجر میشود که دو طرف نتوانند به هم بگویند چه چیزهایی را میخواهند، چه احتیاجاتی دارند و اثر رفتار طرف مقابل روی آنها چیست. هیچ کس ذهن خوانی بلد نیست. این روحیه دوستی ها و روابط کاری را هم خراب میکند.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
انسان روی هر چیزی از طریق درستش سرمایه گذاری کنه اگر اون چیز پتانسیل داشته باشه نتیجه میده. شما 6 ماه روی زندگیتون سر مایه گذاری کردید و شادی به دخترتون و زندگیتون برگشت چون زندگیتون پتانسیل خوب بودن رو داشت. حالا ببینید چقدر مرد میدان هستید و آیا می تونید باز هم به خاطر خودتون، همسرتون و دخترتون بیشتر از 6 ماه سرمایه گذاری کنید و ببینید این سر مایه گذاری اگر مدتش به جای 6 ماه بشه 1 سال چه اتفاق های قشنگی ممکنه تو زندگیتون بیافته. اما سعی کنید اصولی و از راهش پیش برید و پایه های زندگیتون رو درست و محکم بنا کنید.
در مورد پریناز خانم هم خوب این دو گانگی ها در زندگی شما (دقت کنید نگفتم مقصر تنها شما بودید)بالخره قربانی هم داشته (اول همسرتون و خودتون و بعد دخترتون و حالا پریناز خانم) اما ببینید کار درست تر و نادرست تر چی می تونه باشه.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
با اين كه ظاهراً جواب سوال منو نداديد ولي من جوابم را گرفتم.
شما امكان نداره بتونيد مريم را فراموش كنيد. مريم جزئي از وجود شما شده. پريناز هم يك تفريح در زندگي شما.
پس مشكلاتتون را حل كنيد. و اين تفريح را وارد زندگي خودتون كنيد. تا مريم نقش پريناز را هم براي شما بازي كنه.
پريناز هم اگه از عدم ازدواج شما با خودش مطلع بود خيلي ضربه نخواهد ديد. اما اگر بهش قول ازدواج داده بوديد خوب پروسه طولاني در پيش داريد. چون براش حق ايجاد كرديد.
اما يك مثلي هست كه ميگه " تر و خشك با هم ميسوزند"
تو بازي شما هم هر كدومتون دچار ضربه عاطفي شديد و الان متاسفانه نوبت پرينازه.
اما اين روند به نفع همتونه. اميدوارم بتوني موفق بشي.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
جدا از مشکلات مشترکی که با هم دارین مریم یه مسئله شخصی داره
اول مریم رو پیش مشاوری غیر از دوستش ببرید تا مشکلش حل شه
بعد برید سراغ بقیه مسائل دوست عزیز
کلا دوست صمیمی مریم به عنوان مشاور نمیتونه کمکی به شما بکنه
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
سلام
اگه واقعا به ادامه زندگی با مریم فکر میکنید عجله نکنید وبا ارامش زمینش رو فراهم کنید.
اول از همه با دوستتون صحبت کنید وبگید که قصد ازدواج باهاش رو ندارید.
وبا همسرتون هم در مورد اصلاح یک سری رفتارهاش وحساسیتهاش مثل بدبینی و....صحبت کنید .
وخودتون هم سعی کنید همینجوری که تو این 6ماه خواستید همه چی خوب باشه رفتار کنید.
این مدت که دوباره رفتین زیر یه سقف ومشکلی نداشتین خودش میتونه گواه بر این باشه که اگه هر دوتون کمی از مواضعتون فاصله بگیرید وبه اصطلاح نیم من بشید میشه این زندگی رو ساخت.
البته بنظرم این پروسه کمی زمان بره "پایان رابطه عاطفی با دوستتون _رفع یک سری رفتارهای همسرتون که باعث تیره شدن رابطتون میشه وکنار اومدن شما با عقاید واعتقادات خانمتون."
البته اینا صرفا یه نظره.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
Are عزیز
شاید این داستان رو خونده باشین ولی به نظرم بد نیست حتما این پست رو بخونین شاید تاثیر مثبتی در جهت بهبود زندگی مشترکتون داشته باشه.
.
چه ازدواج کرده باشین و یا نه باید این مطلب را بخوانید.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
[align=justify]سلام علیرضا،
خوشحالم که تصمیم گرفتی یه فرصت دیگه به زندگیتون بدی. اما لازم می بینم تاکید کنم که برای اینکار عجله نکن.
اول خیال مریم رو از بابت پریناز راحت کن. و بعد قاطعانه ازش بخواه که تا تکلیف مشکلات سابقتون مشخص نشده، رابطه تون رو عادی نکنید.
مریم بصورت افراطی بدبین بوده. و این یک اختلال روانیه که هرچند تو این شش ماه خودش رو نشون نداده (چون شما رو کاملا متعلق به خودش نمی دونسته که بخواد احساس مالکیتش رو به اون شکل نشون بده)، اما تا زمان و تمرکز کافی صرف درمانش نکنید، برطرف نمی شه. خصوصا مریم باید بپذیره که همچین مشکلی رو داشته و باید با جدیت راه درمان رو پیش بگیره.
قطعا این زن پتانسیل لازم برای برطرف کردن مشکلاتی که به طلاقتون منتهی شده رو داره، خصوصا حالا. اما بدون کمک شما سخت موفق بشه! هم باید قاطع باشید و هم مهربان و حمایتگر... اگه این دو ویژگی رو در کنار هم نداشته باشید، بعیده که مریم بتونه از عهده کنار گذاشتن بدبینیش بربیاد.
با دید باز به زندگی مشترک برگردید، نه با این فکر که دیگه همه چی حل شده. من که تاپیکتون رو می خوندم، متوجه شدم شما تا یه جایی از بازگشت به زندگی با مریم ابراز انزجار می کردید. بعد ناگهان در یک قلیان احساسی تغییر جهت دادید. این وضعیت می تونه به شکست منتهی بشه.
اولا شرایطی رو برای خودتون فراهم کنید که بتونید با چشم باز، مسئولیت بازگشت رو به عهده بگیرید. و چند ماه دیگه باز هم فکر نکنید که به اصرار شخص دیگری برگشتید و خودتون نمی خواستید. و آگاه باشید که در بازگشت باز هم اثراتی از مشکلات سابق خواهید دید، و اینبار باید تلاش بیشتری کنید تا موفق به حل اون مشکلات بشید.
دوما مریم رو برای پذیرش سهمش از گره های زندگیتون (مثلا مسئله بدبینی) آماده کنید. نه سهمی بیشتر از توانش به دوشش بگذارید، نه اختلالات روانی و اشتباهاتش رو نادیده بگیرید.
راستی در مورد پریناز اصلا خودتون رو مقصر ندونید. درسته که بعد از دو بار جدایی، گذشتن از شما براش سخته. اما این انتخاب خودش بوده که وارد یک رابطه دوستی بشه (دوستی هم پایان داره بالاخره). و البته بعد از دوبار جدایی، اون از مهارت و توانایی و قدرت لازم برای پذیرش این یکی هم برخورداره. فقط باید هیچ جای امیدی براش نگذارید، تا بتونه با تمام قدرتش این موضوع رو بپذیره.
برای هر چهار نفرتون آرزوی موفقیت می کنم.:72:[/align]
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
به نظر من خانم شما با روانشناس كه دوستشون بودن يه تباني كوچيك كردن در رابطه با راه حل دادن به شما. و برام عجيبه كه شما چرا با مشاورهاي ديگه در اين مورد مشورت نكرديد. چون اين روشي كه مشاور شما ارائه داده جزو نادرترين روشهاست. حتي در خارج از ايران كه زن و شوهرها بعد از طلاق هم در بعضي مواقع باهم دوست هستند اين پيشنهاد وجود نداره چه برسه به ايران و با اين مسايل شرعي و عرفي. مشاور بايد دلسوزانه روي دختر شما كار مي كرد و كمك مي كرد كه ايشون اين مراحل رو به آرومي پشت سر بذاره نه اين كه با اين راه حل باعث وابسته شدن دوباره اون و همسرتون بشه.
مشخص بود كه وقتي دوست خانمتون اين پيشنهاد رو ميداده (با همفكري همسر سابقتون) فكر اين قسمتش رو كرده بوده كه چون ايشون مذهبي هستن بايد عقد دايم كنن و اين نشون ميده كه همسر سابقتون بازهم به فكر برگشت به شما بوده و اين بار از راه خودش استفاده كرده.
به نظر من شما اول از همه بايد بشينيد روي خودتون كار كنيد كه چرا انقدر منفعل تو زندگي اتون عمل مي كنيد. اگه در بيست سالگي ترسيديد و منفعل بوديد حالا هم تو اين سن داريد دقيقا همين كار رو مي كنيد. شما و همسرتون به جاي حل مشكل كه افسردگي دخترتون بوده هزاران مشكل ديگه رو اضافه كرديد و يه داستاني مثل فيلم هاي سينمايي براي خودتون رقم زديد.
ببخشيد ولي شما به جاي رفتار قاطع و سازنده در طول سالهاي زندگي مشتركتون بازهم منفعل عمل كرديد. چراي اين رفتار رو بايد پيدا كنيد؟ چرا بايد اجازه ميداديد همسرتون شما رو مثل يه كودك از سركار برداره و به باشگاه ببره؟ چرا بايد تو 7 سال 11 منشي رو عوض كنيد؟ و چرا فكر مي كنيد كه نرفتن به آزمون دكترا و براورده كردن آرزوي غيرمنطقي دخترتون از شما يك پدر نمونه مي سازه؟
در نظر من مشكل جاي ديگه ي هست ...اول از همه بگرديد يه روانشناس و مشاور با تجربه و بي طرف پيدا كنيد كه روي هر سه شما به صورت تخصصي و جداگانه كار بكنه.... حتي خانم شما هم دچار تناقضات زيادي هستن كه به رفتار مذهبي اشون اصلا نميخوره...تهمت زدن،نون 11 منشي رو آجر كردن به علت شك بي مورد،و ...
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
امروز یکی از بدترین روزای زندگیم بود
با پریناز صحبت کردم رابطه امون تموم شد بهم گفت 6 ماه پیش گفتی می خوام با مریم صوری ازدواج کنم رابطه مون تموم شد گفت من منتظر جدایی بودم. فقط یک قطره اشک ریخت.گفت دخترت از همه مهم تره گفت من درک میکنم وخوشحالم برای عسل که مثل من بزرگ نمی شه. ولی من اقسرده شدم همون لحظه که از هم چدا شدیم بهش زنگ زدم بگم پشیمونم ولی برنداشت به خونش زنگ زدم باز برنداشت خیلی بد و سریع تموم شد پایان 3 سال دوستی.
فکر نکنم مریم ارزش اینو داشته یاشه
هیچوقت ازم تعریف نکرده بود من قد خیلی بلندی دارم خوش چهره و خوش لباس هم هستم ولی یه بار ازم تعریف نکرده برعکس پریناز انقد ازم تعریف میکرد که خجالت زده میشدم
هیچوقت از بابت کارام ازم تشکر نکرده کادوها مسافرتا انگار همه وظیفه بوده
برعکس پریناز ....
یه بغل کردن ساده هم بلد نیست
بوس کردنش ادم عذاب میده جای اینکه اروم کنه
نمی دونم چی بگم
گفتین چرا انقد زود تغییر عقیده دادی خیلی دلم برای مریم سوخت وقتی فهمیدم انقد بازی در اورده که به اینجا یرسه...
قهمیدم خیلی تحقیر شده خیلی ام به دخترم فکر کردم.
شایدم ارزش داشته باشه
saeed
مریم دو روز پیش یه نامه 7 صفحه ای برام نوشت که بیا زندگیمون رو از نو بسازیم
اون داستان هم به نامه منگنه کرده بود بازم ممنون
خانوم المیرا درسته من خیلی منفعل وعجول م البته بیشترش به خاطر محبت و مهربوونی احساسی بودن ام هست
امید زندگی شما با یه زن فوق العاده مذهبی چه تفریحی می تونید داشته باشید
شاید دور هم یه نماز جعفر طیار بشه زد
بهش می گفتم بریم اسکی وای نه همه جام پیدا میشه
بریم تنیس میخوای من جلوی داداشت اینا بدووم
تو خیابون دست منو نمیگیرفت که زشته