سلااااااام
نبینم بی بی ما کتک خورده باشه و ناراحت باشه!
از دست توبی دل ، خوشحالم که سرحالی و باروحیه. می بینی بادمجونا رو
اینم آخر و عاقبت رفتن توی تاپیکهای دعوا! یه دونه بی بی بچه مثبت خانواده دوست و اهل گفتگوی تمدنها داشتیم که اونم توی دعوا آش و لاش شد رفت! :302:
آش و لاش شدم ، اما هستم ! اینقدرها هم ضربات کاری نبوده که متلاشی شم. خوبیش اینه که حریف گل بخودی هم می زنه و گرنه اذعان می کنم اگه اون ضرباتی رو که به خودش زد بمن زده بود الان معلوم نبود اینجا باشم خب بگذریم ، خیلی حال درستی ندارم دلم یه جای دنج میخواد یه دو روزی فکرم رو از همه چی خالی کنم حتی قیمت ارز!
بی بی گرامی، ضمن ابراز همدردی با شما کارشناس عزیز که باعث افتخار هممون هستی عرض کنم که بنده هم باهات همدردم از این بابت که بنده هم در کنار کسی زندگی میکنم که اصلا با گفتگو میانه ای نداره. منهم همینجوری دیگه عین میوه های بازار تره بار درهم و کیلویی پذیرفتمش!
سرفرصت نحوه پذیرشش رو برام بگو اگه مقدورت بود
ولی نکته اینجاست که در مورد شما همه آتیشها از گور خود شما بلند میشه برادر عزیز!!! بعله! حالا عرض میکنم:
یعنی خدا وکیلی اگه منهم یهویی همسرم بیاد بهم بگه که بی دل جان سه تا از دوستام قراره بیان! چشمش رو از حدقه در میارم! دهه! یعنی چی آخه؟ بیشتر دوست میدارم که از قبل بیاد و خیلی مهربانانه باهام مشورت کنه و نظر منو بخواد که اصلا دعوتشون بکنه یا نه. بهم بگه خانومم شما اذیت نمیشی؟ خودت برنامه ای نداری؟ اشکال نداره دوستانم بیان؟ شما کی راحت تری؟ اصلا خانوم جان عزیزم (چقدر قربون صدقه خودم رفتم:311:) شما نمیخواد خودتو اذیت کنی، یه غذای ساده ای چیزی تهیه میکنیم بااینحال خودمم کمکت میکنم و ...خلاصه از این خالی بندیها:311: اونوقته که خانوم بهت بگه عوض سه تا مهمون صد تا مهمون دعوت کن عزیزم! خودم هم همه کارهاشو میکنم.
اولا عرض کردم که 10 روز زودتر اعلام کردم ، در ثانی معلوم بوده که پذیرائی چای و شیرینیه ، و قصد زحمت دادن به همسر گرامی رو اصلا نداشتم ، دیگه هیچی نباشه چای درست کردن بلدیم.
اما دوست داشتم استقبال خانومم رو ببینم ، این میل باطنیم بود. واقعا اگه بعنوان نمونه یکی دوبار هم از این مهمونیها استقبال بشه بنظرتون خیلی غیر طبیعیه !!!
و بالعکس اگه همیشه قبولش با اکراه و هزارتا اوقات تلخی همراه باشه ، چه حسی به آدم دست میده !
اونوقت این فکر منفی و تعمیم و مقایسه میاد تو سر که: "چطور برا مهمونهای خودت هم حالشو داری ، هم دوست داری که خیلی زود باهات موافقت بشه ، هم انتظار کمک داری و هم ...
ببین آقای بی بی! اصلا بحث سر سه تا مهمان و پذیرایی و وقت و این حرفها نیست ها! ما میمیریم برای اینکه همسرمان ما را داخل آدم فرض کند و نظر ما را هم بخواهد!
باور کن گاها پیش میاد که میمیرم برای اینکه یک برنامه خاصی رو (مثل سفر یا...) با هم انجام بدیم اما وقتی بدون مشورت با من برنامه اش گذاشته میشه اونهم زمانیکه من اصلا آمادگی جسمی و روحیش رو ندارم دلم میخواد سرم رو بزنم به دیوار علی الخصوص موقعیکه می بینم همسرم هاج و واج نگام میکنه و منتظر یه تشکر آنچنانی هم هست!
اینجا جای تامل داره ، همه حرف همینه "اینکه ما رو آدم فرض کند و نظر مارا هم بخواهد"
باید دقیق بشم ببینم کجا اینطور نبوده ،
فعلا اینقد تو ذهنم هست که برا مسافرتها گاهی مخالفت صددرصدی ایشون رو شاهد هستم و بهمین خاطر هنوز بعد از 6 سال ترتیب همچین سفری رو ندادیم.
یادت هست پارسال قبل از عید در تاپیکت نوشتی خانمت هی میخواست با شما صحبت کنه و شما هی موکول میکردی به بعد . اونموقع برات عجیب بود که چرا خانوم شما درک نکرد که شما آمادگی صحبت نداری. خوب برادر من اجازه میدادی ایشان هم سریال اش رو ببینه بعد! ضمن اینکه احتمالا ایشان میدیده که چه خونی از چشمهای بی بی میباره که گفته "یا ابوالفضل" و اینها. انگار وسوسه کیوون دیشب به سراغ بی بی اومده بوده که صبر و آرامش بی بی رو ازش گرفته.
متاسفانه کلا یادم نیست ،
بله ، احتمالا خون جلو چشمم رو می گیره ، اینو خانمم هم گفته ، البته یا ابلفضل رو بدلیل سابقه قبلی از شروع این بحثها گفته ، اما چرا با بقیه اهل عالم اینگونه نیستم و فقط با همسرم ؟
تا بحال فقط یک دو درگیری خیابانی در سنین نوجوانی داشته ام وکلا چهره ارامی دارم.
حتی خیلیها بیان می کنن که صورت شما به ما آرامش میده.
حالا اگه یه خورده آرومتر شدی، یه فلش بک به گذشته بزنی و کلاهت رو قاضی کنی متوجه میشی که بی بی هم یه اشتباهات کوچولویی داشته.
بدون کلاه هم می پذیرم که اشتباه داشته ام ، حتی از نوع بزرگش ،
از دست من که عصبانی نیستی؟ اقا ما رفتیم با اجازه:163:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط baby
چند روز قبل به همسرم گفتم که هفته بعد چند تا از دوستام قراره بیان خونمون.(بحث پارتی و اینا نیستا)
یه واکنش خیلی تند داشت ، پرسیدم چیه چی شد؟ گفت غلط کردم !!
==================================================
تاپیک چه سرعتی داره من جا موندم!
بی بی نوشته بودی:
"البته جمله همیشگیم این بوده "برای مواردی که اشتباه از طرف من بوده عذر میخوام"
وقتی همسر من این جمله رو میگه من خیلی ناراحت میشم! این جمله از نظر من یعنی اینه اون اصلا نمیدونه که اشتباهش کجا بوده یا اینکه اصلا فکر نمیکنه که اشتباهی مرتکب شده! فقط میخواد سر و ته قضیه رو هم بیاره. اونهم بدون اینه حتی بخواد قبول کنه که قدری مقصره!