-
مرغ باغ ملکوتم ...
دوستان عزیز مومن و با تقوا سلام ؛
در این تاپیک و پست های بعدی ارسالی ابعادی از زندگی ائمه معصوم را مختصر و کوتاه عرض میکنم امیدوارم دوستان دیگر هم با ذکر منبع گوشه ای از عظمت این بزرگواران را منعکس کرده تا چراغی برای روشنایی شب تاریک زمانه ی ما گردد . ان شاءالله .
******************************
تيز هوشي در كودكي :
حضرت فاطمه زهرا(س)همواره امام حسن(ع) را كه بيش از هفت سال نداشت به مسجد مي فرستاد تا آن چه را كه رسول خدا(ص)در ميان مسلمين مطرح مي كند به خاطر بسپرد و شنيده هاي خود را براي مادر بازگو كند.
امام حسن(ع) نيز با كمال نظم و به صورتي شيوا و شيرين گفته هاي جدش را در خانه براي مادرش بيان مي كرد.
در آن روزها،هر گاه امير مؤمنان(ع) به منزل مي آمد با كمال تعجب مي ديد كه حضرت زهرا(س) از آيات تازهي قرآن و روايات رسول خدا(ص) آگاه است.پس از او پرسيد:
«اين علوم و معارف را چگونه به دست آوردي؟»
حضرت زهرا(س) فرمود:
«هر روز فرزندم حسن مرا از آيات و روايات تازه آگاه مي كند.»
در يكي از روز ها امير مؤمنان(ع) در منزل مخفي شد تا سخن گفتن كودك خود را ملاحظه فرمايد. پس امام حسن(ع) طبق معمول وارد خانه شد تا آن چه از پيامبر اكرم(ص) در ضمن سخنراني شنيده بود،براي مادر بيان نمايد.ولي اين بار به خلاف هميشه هنگام تكلم دچار لكنت مي شد و كلمات را به زحمت ادا مي كرد.
فاطمه(س)متعجب شد و فرمود:
«پسرم چرا امروز در سخن گفتن ناتوان شده اي؟»
امام مجتبي(ع)فرمود:
«يا اُمّاه!قَلَّ بّياني و كَلَّ لِساني،لَعَلَّ سَيِّداً يّرْعاني.»
«مادر جان!تعجب نكن؛چرا كه گويا شخص بزرگي سخنانم را مي شنود،از اين رو زبانم لكنت گرفته و بيانم از فصاحت افتاده است.»
در اين حال امير مؤمنان علي(ع) از پشت پرده بيرون آمد و فرزندش را در آغوش گرفته و بوسيد.
*****************************
خداوندا خدایا ما را با نور قرآن و عترت زنده بدار و با فهم این نعمت از دنیا ببر .
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
-
RE: مرغ باغ ملکوتم ...
با درود؛اکبر یک پزسش ازت دارم:
علی پیشوای اول شیعه که خودش نیز علم لدنی داشته و از غیب هم آگاه بوده و یک جورایی همه چیزو می دانسته،س چطور از این مورد پسرش خبر نداشته؟؟؟؟!!!
تازه فاطمه دختر محمد پیامبر اسلام چی؟یعنی اون از هیچی آگاه نبوده است!!!
این روایات معلوم نیست راسته؟دروعه؟و الله اعلم.بدرود.
-
RE: مرغ باغ ملکوتم ...
سلام .
با توجه به اینکه از خود روایت هم معلوم میشود این جریان برای زمان حیات حضرت رسول میباشد و امامت مولا علی از غدیر خم به بعد و بعد از وفات حضرت رسول بوده است هر چند که عصمت ایشان از ابتدای تولد بوده .
در ضمن مولا علی که مثل ما نبوده اند که از ظرفیت های خدادادی در هر لحظه و هر زمان و هر موضوعی استفاده کنند این ما هستیم که به خاطر غرور و نقصمان در علم و ... اگر یک صدم از آنچه مولا داشت را داشته باشیم زمین و زمان را بنده ی خود می دانیم .
اما در باره ی شک ؛ انسان میتواند هر چیزی را که میشنود در آن شک کند . شک در مراحل معمولی حتی خوب هم هست ولی وقتی بیش از معمول شد از صفات و نشانه های وسواس است و یک نقطه ی ضعف در شخصیت انسان به حساب می آید. به عنوان مثال در این صورت باید شک کنیم که آیا واقعا حضرت زرتشت (ع) این جمله را فرمودند که : " گفتار نیک – پندار نیک – کردار نیک " ؟ از کجا معلوم کس دیگری گفته و به او نسبت داده اند . یا جملات کوروش کبیر بعد از چند هزار سال چطور مورد قبول ماست یا آیا مثنوی را واقعا مولانا سروده یا به او منتسب است ؟ !!! این چیزها رو نمیتوان شک نامید بلکه نوعی بیماریست در واقع انسان شکاک و وسواسی در هر چیز بدیهی هم مشکوک است .
در هر حال بنده در اینجا بحثم فقط نقل روایات هست و موضوعات دیگر را دوستان میتوانند در تاپیک های دیگر مورد بررسی نمایند تا نظم تالار در موضوع بندی هم به هم نخورد . برای بحث های اینچنینی یا تاپیک جداگانه ای باید ایجاد کنیم یا به موضوع بدبینی که خودم ارسال کردم رجوع کنیم .
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
راستی بنده در ابتدا اشاره کردم:
"دوستان عزیز مومن و با تقوا سلام ؛
در این تاپیک و پست های بعدی ارسالی ابعادی از زندگی ائمه معصوم را مختصر و کوتاه عرض میکنم امیدوارم دوستان دیگر هم با ذکر منبع گوشه ای از عظمت این بزرگواران را منعکس کرده تا چراغی برای روشنایی شب تاریک زمانه ی ما گردد . ان شاءالله .
-
RE: مرغ باغ ملکوتم ...
تحقيق از آهو براى يافتن برادر
محدّثين و مورّخين در بسيارى از كتاب هاى تاريخى آورده اند:
حضرت رسول به همراه علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليهما براى جنگ از شهر مدينه خارج شده بودند.
و در همان روزها، امام حسين سلام اللّه عليه - كه كودكى خردسال بود - از منزل بيرون آمد و چون اندكى از منزل دور شد، يك نفر يهودى او را گرفت و در منزل خود مخفى كرد.
حضرت فاطمه زهراء عليها السلام به امام حسن عليه السلام خطاب كرد و فرمود: بلند شو، برو ببين برادرت كجا رفته است ، دلم آشوب گشته و بسيار ناراحت هستم .
امام مجتبى عليه السلام فرمان مادرش را اطاعت كرده و كوچه هاى مدينه را يكى پس از ديگرى گشت و برادر خود را نيافت ، از شهر مدينه بيرون رفت و به باغات و نخلستان ها سرى زد؛ و هر چه فرياد كشيد و گفت : يا حسين ، برادرجان ، عزيزم تو كجائى ؛ خبرى از او نشد.
در همين لحظات متوجّه آهوئى شد كه در حال حركت بود، امام حسن عليه السلام آهو را صدا زد و فرمود: آيا برادرم حسين را در اين حوالى نديدى ؟
پس آهو به قدرت خدا و كرامت رسول اللّه صلوات اللّه عليه ؛ به سخن آمد و گفت : برادرت را صالح يهودى گرفته ؛ و او را در خانه خود مخفى و پنهان كرده است .
امام حسن مجتبى عليه السلام پس از شنيدن سخن آهو به سمت منزل آن يهودى آمد و اظهار نمود: يا برادرم ، حسين را آزاد كن و تحويل من ده و يا آن كه به مادرم ، فاطمه زهراء مى گويم كه شب هنگام سحر نفرين نمايد و آن گاه هيچ يهودى روى زمين باقى نماند.
و نيز به پدرم ، علىّ بن ابى طالب عليه السلام مى گويم تا همه شماها را نيست و نابود گرداند؛ و به جدّم رسول اللّه صلوات اللّه عليه مى گويم : تا از خدا بخواهد كه جان همه يهوديان را بگيرد.
صالح يهودى با شنيدن چنين سخنانى از آن كودك در تعجّب و تحيّر قرار گرفت و اصل و نسب وى را جويا شد.
طور مفصّل با ذكر نام پدر و مادر و جدّ خود، فضائلى چند نيز از ايشان بيان نمود؛ به طورى كه قلب و فكر آن يهودى را روشن و به خود جلب كرد، سپس يهودى چشمانش پر از اشك گرديد و درحالى كه از بيان و فصاحت و بلاغت كودكى در آن سنّ و سال سخت حيرت زده و متعّجب شده بود، به او مى نگريست .
و پس از آن كه خوب با خود انديشيد و محتواى بيانات حضرت مجتبى عليه السلام را با دقّت درك و هضم كرد، گفت : پيش از آن كه برادرت را تحويل دهم ، مى خواهم مرا به آئين و احكام - سعادت بخش - اسلام آشنا گردانى تا توسّط شما اسلام را بپذيريم و به آن ايمان آورم .
معارف و احكام انسان ساز اسلام را به طور فشرده براى او بيان نمود؛ و صالح يهودى مسلمان شد و آن گاه حسين سلام اللّه عليه را تحويل برادرش داد و طبقى پر از سكّه هاى طلا ونقره بر سر آن دو برادر ريخت و سپس آن سكّه ها را براى سلامتى هردوى آن ها به عنوان صدقه بين فقراء و بيچارگان تقسيم كرد.
و بعد از آن كه امام حسن عليه السلام برادر خود را تحويل گرفت وى را نزد مادر خويش آورد.
فرداى آن روز صالح به همراه هفتاد نفر از خويشان و دوستان خود به منزل آن حضرت آمدند و همگى مسلمان شدند.
و صالح ضمن عذرخواهى از جريان مخفى كردن حسين سلام اللّه عليه ، بسيار از وى تشكّر و قدردانى كرد كه به وسيله بيانات شيواى معجزه آساى آن كودك ، اسلام آورده است .
همچنين صالح از حضرت رسول و اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليهما عذرخواهى كرد و اسلام خود را بر ايشان عرضه كرد و تقاضاى آمرزش و بخشش نمود.
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
عاشق خدا باش تا معشوق خلق شوی .
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
-
RE: مرغ باغ ملکوتم ...
با درود؛اکنون می فهمم که چرا می گویند،علی اولین مظلوم جهان است!هر چه می بافند را درست پنداشته و در هر جایی می آوریم؛؛؛بدرود.
-
RE: مرغ باغ ملکوتم ...
سلام
************
جايگاه علي عليه السلام درهستي
معرفت و شناخت كامل شخصيت والاي اميرالمؤمنين علي (ع) و جايگاه او در جهان هستي در حد بشر نيست چه رسول اكرم (ص) خطاب به مولا مي فرمايد :
يا علي لا يعرفك الاّّّ الله و انا
اي علي! تو را هيچكس نشناخت جز خدا و من
درابتداي خلقت، معمار آفرينش، زمين و خورشيد و ماه و بر و بحر اعلام كرد كه آفرينش شما، آفرينش همه چيز، به طفيل محبت پنج نور مقدس است.
يا ملائكتي و سكان سماواتي اعلموا اني ما خلقت سماء مبنيه و لا ارضا محديه و لا قمرا منيرا و لا شمسا مضيئه
و لا فلكا يدور و لا بحرا يجري و لا فلكا يسري الا في محبه هؤلاء الخمسه.
آفرينش بر محبت اينان رقم خورد و عرصه هستي به حب ولايت آنان از عدم شكل گرفت. اگر علي (ع) نبود، آفرينش به تكوينش نمي ارزيد . نوروجود علي (ع) ، مصباح پايگاه آفرينش شد وهستي اول با وجود او شكل گرفت. هدفنامه وجود را نيز به وجود او پيوند زدند.
لو لا كلما خلقت الا فلاك و لو لا علي لما خلقتك...
در زيارتنامه مولي در روز غدير علي (ع) را ندا مي دهيم :
السلامٌَُُُ عليكُُ ايها النبأ العظيم، الذي هم فيه مختلفون
سلام برتو اي خبر بزرگ عالم! خبر بزرگ هستي. پس علي (ع) راز بزرگ خلقت است! اما در او اختلاف كردند. اين بود كه اول مظلوم عالم هم ″علي″ نام گرفت.
روزي پيامبر اكرم (ص) در جمع صحابه بودند و جبرئيل، ملك مقرب الهي هم به شكل انساني در آن جمع حاضر بود. پيامبر به جبرائيل رو كردند و با اشاره به اميرالمؤمنين علي (ع) فرمودند: آيا او را مي شناسي؟ عرض كرد: چگونه او را نشناسم كه او در عرش مرا معلم بود و شيوه عبوديت الهي را به من تعليم فرمود. تو به آدم وقتي كه از بهشت قرب رانده شد و به زمين فراق هبوط كرد، با ذكر نام علي (ع) و اهل بيت او به درگاه الهي پذيرفته شد. نوح نام او را بر كشتي خويش حك كردو لنگرگاه كشتي اش را مسجد كوفه قرار داد. خداوند در شب معراج با حبيب خويش با صوت علي (ع) سخن گفت. قرآن كريم، علي (ع) را به منزله نقش پيامبر دانست.
فقل تعالوا ندع ابناء نا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم (آل عمران 61)
پيامبر فرمودند: من و علي از يك درختيم (انا و علي من ش جره واحده) و باز فرموده: (انت مني بمنزله هارون من موسي) و نيز: (انا مدينه العلم و علي بابها) همانا من شهر علمم و علي در آن است. و خطاب به مولي فرمود: (انت اخي و وصيي و وارثي) تو برادر من و وصي و وارث مني. در فرازي از دعاي ندبه پيامبر خطاب به علي مي فرمايد (لو لا انت يا علي لم يعرف المؤمنون بعدي) اي علي اگر تو نبودي مردم پس از من مؤمنان را نمي شناختند.
در زيارت مطلقه مي خوانيم ((السالم علي ميزان الاعمال)) علي ميزان و معيار اعمال است. امام صادق (ع) در زيارت جدش عرضه مي دارد درود بر تقسيم كننده بهشت و جهنم، درود بر نعمت الهي بر نيكان :
((السلام علي قسيم الجنه و النار السلام علي نعمه الله علي الابرار))
محبت علي عامل رسيدن به كمال
در دواير مختلف هستي،هر شعاعي به دور محوري مي چرخد و هر پديده اي حول قطب وجودي كه وابسته به اوست، دور مي زند. امام معصوم محور هستي، قطب عالم وجود، تكيه گاه آفرينش، واسطه فيض الهي به جهان هستي و نگهدارنده كائنات باذن الله است. در اين راستا، محبت و ولايت علي (ع) مربي همه موجودات، هدايتگر آنان به سوي كمال و سبب دوام و قوام تمامي پديده ها از جمال تا انسان است. پيامبر خدا (ص) در اين رابطه بيان زيبايي مي فرمايد:
حبًٌ عليٍٍٍّ حسنه لا تضرمعها سيئهًٌ (بحار ج 9 ص 401)
محبت علي (ع) حسنه اي است كه با وجود آن هيچ گناهي به انسان صدمه نمي رساند.
بر اين معنا اگر محبت علي (ع) كه نمونه كامل انسانيت و طاعت و عبوديت و اخلاق است از روي صدق و راستي باشد، مانع ارتكاب گناه مي گردد. مانند واكسني كه مصونيت ايجاد مي كند و نمي گذارد بيماري در شخص ″واكسينه شده″ راه يابد. محبت پيشوايي مانند علي (ع) كه نمونه تقوا و پرهيزكاري است آدمي راشيفته رفتار علي (ع) مي كند. فكر گناه را از سر او بدر مي برد، البته به شرطي كه محبتش صادقانه باشد . كسي كه علي (ع) را بشناسد، تقواي او را بشناسد، سوزوگداز عارفانه او را، ناله هاي نيمه شبهايش را و ساده زيستي و كار و تلاش همه جانبه اش را بداند، محال است به خلاف فرمان او كه هميشه امر به تقوي و درستي مي كرد عمل كند. يعني هر محبي به خواسته محبوبش احترام مي گذارد و فرمان او را گرامي مي دارد. فرمانبرداري از محبوب لازمه محبت صادق است.
پس محب واقعي علي ، واله و حيران علي و عاشق و جانباز علي، رهرو راستين علي است.
برگرفته از سایت : http://www.emamali.net/jaegahe-ali.htm
-
RE: مرغ باغ ملکوتم ...
سلام به همه دوستان ،،
دلم آرام نگرفت ؛ خواستم دعایی اول در حق خودم و بعد برای تمام دوستان داشته باشم .
خدایا ؛؛؛؛ به حق آبروی علی ( ع ) جوانان ما را به راه علی هدایت فرما ؛؛؛ «« امین »» و نه راه دشمنان علی ؛؛؛ چرا که راه علی و کلام علی ( ع ) حق بوده و تا پایان دنیا حق است ؛؛ و از گمراهی و جهل بیرونمان آر که دشمنی با علی ( ع ) آتش را بر بدنها واجب می کند .همان طور که حب علی ( ع ) آتش را ضایع می کند . ««« الهی امین »»
-
RE: مرغ باغ ملکوتم ...
سلام بهاره ؛
ممنون از پست بسیار با ارزشت در شماره ی 6 و همچنین نیایش خالصانه ات .
حب و بغض مولا علی (ع) همیشه بوده و جال اینکه مولا فرمودند دشمنانشان یکی کسانی هستند که در شرح شخصیت ایشان افراط کردند و ایشان را خارج از انسان معرفی کردند حال آنکه رسول خدا که مقامی بالاتر از مولا بود خود فرمود من هم انسانی هستم مثل شما و در بین شما . لذا میبینیم عده ای علی الهی و حسین الهی و ... می شوند که به کفر میرسند .
حال آنکه یکی دیگر از دشمنان مولا کسانی هستند که مثل وهابی های ملعون حتی ریختن خون شیعه ی مولا را مباه میدانند .
آری علی مظلوم و تنهاست که از بین تمام خلایق خداوند باید با چاه هم غصه شود .
شاید وصف مولا را همان هم قبیله عزیزم استاد شهریار عزیز خوب بتواند بیان کند :
"
آيت الله العظمي مرعشي نجفي بارها مي فرمودند شبي توسلي پيدا کردم تا يکي از اولياي خدا را در خواب ببينم . آن شب در عالم خواب , ديدم که در زاويه مسجد کوفه نشسته ام و وجود مبارک مولا اميرالمومنين (عليه السلام) با جمعي حضور دارند .
حضرت فرمودند : شاعران اهل بيت را بياوريد . ديدم چند تن از شاعران عرب را آوردند . فرمودند : شاعران فارسي زبان را نيز بياوريد . آن گاه محتشم و چند تن از شاعران فارسي زبان آمدند .
فرمودند : شهريار ما کجاست ؟ شهريار آمد . حضرت خطاب به شهريار فرمودند : شعرت را بخوان ! شهريار اين شعر را خواند :
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهی هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمهی بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو ای گدای مسکین در خانهی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چونای هر دم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا
آيت الله العظمي مرعشي نجفي فرمودند : وقتي شعر شهريار تمام شد از خواب بيدار شدم چون من شهريار را نديده بودم , فرداي آن روز پرسيدم که شهريار شاعر کيست ؟
گفتند : شاعري است که در تبريز زندگي مي کند . گفتم از جانب من او را دعوت کنيد که به قم نزد من بيايد . چند روز بعد شهريار آمد . ديدم همان کسي است که من او را در خواب در حضور حضرت امير (عليه السلام) ديده ام. از او پرسيدم : اين شعر «علي اي هماي رحمت» را کي ساخته اي ؟ شهريار با حالت تعجب از من سوال کرد که شما از کجا خبر داريد که من اين شعر را ساخته ام ؟ چون من نه اين شعر را به کسي داده ام و نه درباره آن با کسي صحبت کرده ام .
مرحوم آيت الله العظمي مرعشي نجفي به شهريار مي فرمايند : چند شب قبل من خواب ديدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) تشريف دارند . حضرت , شاعران اهل بيت را احضار فرمودند : ابتدا شاعران عرب آمدند . سپس فرمودند : شاعران فارسي زبان را بگوييد بيايند . آنها نيز آمدند . بعد فرمودند شهريار ما کجاست ؟ شهريار را بياوريد ! و شما هم آمديد . آن گاه حضرت فرمودند : شهريار شعرت را بخوان ! و شما شعري که مطلع آن را به ياد دارم خوانديد . شهريار فوق العاده منقلب مي شود و مي گويد : من فلان شب اين شعر را ساخته ام و همان طور که قبلا عرض کردم . تا کنون کسي را در جريان سرودن اين شعر قرار نداده ام .
آيت الله مرعشي نجفي فرمودند : وقتي شهريار تاريخ و ساعت سرودن شعر را گفت , معلوم شد مقارن ساعتي که شهريار آخرين مصرع شعر خود را تمام کرده , من آن خواب را ديده ام .
ايشان چندين بار به دنبال نقل اين خواب فرمودند : يقينا در سرودن اين غزل , به شهريار الهام شده که توانسته است چنين غزلي به اين مضامين عالي بسرايد . البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا (سلام الله عليها) است و خوشا به حال شهريار که مورد توجه و عنايت جدش قرار گرفته است .
-
RE: مرغ باغ ملکوتم ...
سلام ،
چهار روایت از زندگی چهارمین معصوم (ع) :
1 - روزى معاويه ، امام حسن مجتبى عليه السلام را مورد خطاب قرار داد و گفت : من از تو بهتر و برتر هستم .
حضرت فرمود: آيا دليل و شاهدى بر مدّعاى خود دارى ؟
معاويه پاسخ داد: بلى ؛ چون اكثريّت مردم موافق با من هستند و اطراف من رفت و آمد دارند، در حالى كه هيچ كسى با تو نيست مگر افرادى اندك و ناچيز.
امام مجتبى عليه السلام اظهار داشت : افرادى هم كه اطراف تو قرار گرفته اند، دو دسته اند:
يك دسته فرمان بر و مطيع ، و دسته اى ناچار و مضطرّ مى باشند.
پس آن هائى كه از روى ميل و رغبت پيرو تو مى باشند، همانا مخالف خدا و رسول و معصيت كار هستند؛ و آن هائى كه از روى ناچارى با تو مى باشند، در پيشگاه خدا معذور خواهند بود.
سپس افزود: اى معاويه ! من نمى گويم از تو بهترم ، زيرا فضايل پسنديده اى در تو وجود ندارد، همان طورى كه خداوند تو را به جهت كارهايت از فضائل و معنويت پاك گردانده است ؛ و مرا از زشتى ها و رذائل پاك و منزّه ساخته است .(57)
2 - در روايات متعدّدى وارد شده است :
هرگاه امام حسن عليه السلام مى خواست وضوء بگيرد و آماده نماز شود، رنگ چهره اش دگرگون و زرد مى گشت و لرزه بر اندامش مى افتاد، و چون علّت آن را پرسيدند؟
فرمود: در حقيقت هر كه بخواهد به درگاه خداوند متعال برود و با او سخن و راز و نياز گويد بايد چنين حالتى برايش پيدا شود.(58)
3 - روزى حضرت امام مجتبى عليه السلام مشغول خوردن غذا بود، كه سگى نزديك آن حضرت آمد، حضرت يك لقمه خود تناول مى نمود و يك لقمه نيز جلوى سگ مى انداخت .
اصحاب گفتند: يابن رسول اللّه ! سگ حيوانى كثيف و نجس است ، اجازه فرما آن را از اين جا دور كنيم ؟
امام عليه السلام فرمود: آزادش بگذاريد، اين سگ گرسنه است و من از خدا شرم دارم كه غذا بخورم و حيوانى گرسنه به من نگاه ملتمسانه كند و محروم بماند.(59)
4 - بسيارى از مورّخين و محدّثين حكايت كرده اند:
روزى امام حسن مجتبى صلوات اللّه عليه در ميان جمعى از اصحاب ، مارهائى را به نزد خود فرا خواند.
و آن ها را يكى پس از ديگرى مى گرفت و بر اطراف مچ دست و گردن خود مى پيچيد؛ و سپس رهايشان مى نمود تا بروند.
همين بين شخصى از خانواده عمر بن خطّاب - كه در آن مجلس - حضور داشت ، گفت : اين كه هنر نيست ، من هم مى توانم چنين كارى را انجام دهم ؛ و يكى از مارها را گرفت و چون خواست بر دست خود بپيچد؛ ناگهان مار، نيشى به او زد و در همان حالت آن شخص عمرى به هلاكت رسيد.(61)
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
در مدح و منقبت دوّمين اختر فرزنده امامت
بت غم عشق تو تا يار دل زار من است
بهتر از خلد برين گوشه بيت الحزن است
نه غم حُور و نه انديشه جنّت دارم
از زمانى كه مرا بر سر كويت وطن است
قصّه عشق من و حُسن تو اى مايه ناز
نقل هر مجلس و زينتْ دِه هر انجمن است
بعد از اين ياد، كس از ليلى و مجنون نكند
حُسْن اگر حُسْن تو و عشق اگر عشق من است
توئى آن يوسف ثانى كه ز يك جلوه حُسن
محو ديدار تو صد يوسف گل پيرهن است
از پى ديدن رخسار تو موساى كليم
سال ها بر سر كويت به عصا تكيه زن است
آدم و نوح و سليمان و مسيحا و خليل
همه را مِهر ولاى تو به گردن رسن است
خلق گويند به من ، دلبر و معشوق تو كيست
كه تو را در غم او اين همه رنج و مِحَن است
چه بگويم كه نم از يم نتوان گفت كه آن ماه جبين
سرو سيمين بدن و خسرو شيرين سخن است
ثمر باغ رسالت ، گهر بحر وجود
والى مُلك ولايت ، ولىّ مؤ تمن است
اوّلين سبط و دوّم حجّت و سيّم سالار
چارمين عصمت حقّ و يكى از پنج تن است
نام ناميّش حسن ، خلق گراميّش حسن
پاى تا فرق حسن ، بلكه حسن در حسن است
روى حسن موى حسن بوى حسن خوى حسن
يك جهان جوهر حُسن است كه در يك بدن است
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
-
RE: مرغ باغ ملکوتم ...
كدام بهترند، دشمنان يا دوستان ؟
پس از جريان صلح امام حسن مجتبى عليه السلام با معاويه ، آن حضرت مورد ضربت شمشير قرار گرفت .
يكى از دوستان حضرت به نام زيد بن وهبِ جَهنى حكايت كند: در شهر مداين به محضر امام عليه السلام شرفياب شدم و ايشان را در حالى ديدم كه از شدّت درد و زخم آن شمشير بى تابى و ناله مى كرد، گفتم : يا ابن رسول اللّه ! مردم متحيّر و سرگردان شده اند؛ تكليف ما چيست ؟
ام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! در نظر من معاويه از اين جمعيّت بى ايمان براى من بهتر است ، اين اشخاص ادّعاى شيعه و دوستى مرا دارند، وليكن چون كركسان در انتظار مرگ من نشسته اند، اينان حيثيّت و آبروى مرا نابود كرده ، اموال ما را به يغما بردند.
سوگند به خداوند! چنانچه از معاويه پيمان ايمنى بگيرم ، ديگر گزندى از او به من و خانواده ام نخواهد رسيد؛ و چه بسا همين كار سبب شود كه مسلمانان و ديگر دوستانم از شرّ او در امان بمانند؛ و در غير اين صورت همين اشخاص مرا با دستِ بسته ، تحويل معاويه خواهند داد.
وم ، براى همگان و حتّى براى آيندگان سودمند مى باشد؛ و اين بهتر از آن است كه كوفيان مرا اسير كرده و با دستِ بسته تحويل او دهند؛ و آن وقت با منّت مرا آزاد نمايد، كه در اين صورت ، خاندان بنى هاشم براى هميشه تضعيف و خوار شده و مورد سرزنش و اهانت همگان قرار خواهند گرفت .
زيد جهنى اظهار داشت : يا ابن رسول اللّه ! آيا در چنين حالت و موقعيّتى دوستان و شيعيان خود را همچون گله گوسفند بدون چوپان و حامى رها مى نمائى ؟!
امام عليه السلام فرمود: اى زيد! من مسائلى را مى دانم كه شماها به آن آگاهى نداريد، همانا پدرم اميرالمؤ منين عليه السلام روزى مرا شادمان و خندان ديد، پس اظهار داشت : فرزندم ! زمانى فرا خوهد رسيد كه پدرت را كشته ببينى ؛ و همگان از تو روى برگردانند.
و بنى اميّه حكومت را در دست گيرند و بيت المال را از مستحقّين قطع و بين دوستان خود تقسيم نمايند.
و در آن زمان مؤ منين ذليل و خوار گردند؛ و فاسقان و فاجران قدرت و نيرو گيرند؛ حقّ پايمال شود و باطل رواج يابد؛ خوبان و نيكان مورد لعن و سرزنش قرار گرفته و شكنجه شوند.
پس روزگار اين چنين سپرى شود، تا شخصى از اهل بيت رسالت در آخر زمان ظاهر گردد و عدل و داد را گسترش دهد.
و خداوند در آن زمان بركات آسمانى خود را بر مؤ منين فرود فرستد؛ و گنج هاى زمين ، هويدا و آشكار شود؛ و خوشا به حال كسانى كه آن زمان را درك نمايند .
***********************************
خداوندا : مارا از سربازان امام حسن (ع) قرار بده ، نه آن سربازانی که به او پشت کردند . اگر دشمنان پشت میکردند ملالی نبود که یاران و شیعیان به ایشان تهمت زده و توهین کردند ! و آن بزرگوار را تنها گذاشتند .
وای بر من شیعه اگه روزی امام زمانم را تنها بگذارم . وای بر من .
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
-
RE: مرغ باغ ملکوتم ...
ترس از مرگ به جهت تخريب خانه !!!
حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم حكايت فرمايد:
امام حسن مجتبى عليه السلام دوستى شوخ طبع داشت كه مرتّب به ملاقات و ديدار آن حضرت مى آمد و نيز در جلسات شركت مى كرد، تا آن كه مدّتى گذشت ؛ و هيچ خبرى از اين شخص نشد.
حضرت از اين جريان متعّجب شد و از اطرافيان جوياى احوال او گرديد، تا آن كه پس از گذشت چند روزى ، مجدّدا آن شخص به ملاقات امام عليه السلام آمد.
حضرت جوياى احوال او شد و به او فرمود: چند روزى است كه به اين جا نيامده اى ، در چه حالت و وضعيّتى هستى ؟ آيا مشكل و ناراحتى خاصّى برايت پيش آمده بود؟
آن شخص در پاسخ اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! در حالتى قرار گرفته ام كه آنچه را دوست دارم ، به آن دست نمى يابم ؛ و آنچه را خداوند دوست دارد انجام نمى دهم ؛ و آنچه را هم كه شيطان مى خواهد برآورده نمى كنم .
امام حسن مجتبى عليه السلام تبسّمى نمود و فرمود: يعنى چه ؟ منظورت چيست ؟ توضيح بده .
آن شخص گفت : چون خداوند متعال دوست دارد كه من بنده و مطيع و فرمان بر او باشم و معصيت او را نكنم ؛ و من چنين نيستم .
و شيطان دوست دارد كه من در همه كارهايم معصيت خدا را نمايم و نسبت به دستورات خداوند مخالفت و سرپيچى كنم و من چنين نيستم .
و همچنين من مرگ را دوست ندارم ؛ بلكه علاقه دارم هميشه سالم و زنده باشم ، كه هرگز چنين نخواهد بود.
در اين هنگام يكى از اشخاصى كه در آن مجلس حضور داشت ، گفت : ياابن رسول اللّه ! چرا ما از مرگ ترسناك هستيم و آن را دوست نداريم ؛ و گريزان هستيم ؟
امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: چون شما دنياى خود را تعمير و آباد كرده ايد و آخرت را تخريب و ويران ساخته ايد.
و سپس افزود: اين امر طبيعى است كه چون هيچ انسانى دوست ندارد از منزل و محلّى كه آن را آباد كرده و به ظاهر آراسته و مجهّز است ، از آن دست برداشته و چشم پوشى كند و به محلّى خراب و نامساعد برود، چون خود را در زمره مؤ منين و مقرّبين الهى نمى بيند.
-
RE: مرغ باغ ملکوتم ...
روانشناسی به این میگن !!!
*******************
ابن عبّاس ضمن حديثى حكايت كند:
روزى جمعى از بنى اميّه در محلّى نشسته بودند و در جمع ايشان يك نفر از اهالى شام نيز حضور داشت .
و امام حسن مجتبى عليه السلام به همراه عدّه اى از بنى هاشم از آن محلّ عبور مى كردند، مرد شامى به دوستان خود گفت : اين ها چه كسانى هستند، كه با چنين هيبت و وقارى حركت مى كنند؟!
گفتند: او حسن ، پسر علىّ بن ابى طالب عليه السلام است ؛ و همراهان او از بنى هاشم مى باشند.
مرد شامى از جاى برخاست و به سمت امام حسن مجتبى عليه السلام و همراهانش حركت نمود؛ و چون نزديك حضرت رسيد گفت : آيا تو حسن ، پسر علىّ هستى ؟!
حضرت سلام اللّه عليه با آرامش و متانت فرمود: بلى .
مرد شامى گفت : دوست دارى همان راهى را بروى كه پدرت رفت ؟
حضرت فرمود: واى بر تو! آيا مى دانى كه پدرم چه سوابق درخشانى داشت ؟!
مرد شامى با خشونت و جسارت گفت : خداوند تو را همنشين پدرت گرداند، چون پدرت كافر بود و تو نيز همانند او كافر هستى و دين ندارى .
در اين لحظه ، يكى از همراهان حضرت سيلى محكمى به صورت مرد شامى زد و او را نقش بر زمين ساخت .
امام حسن عليه السلام فورا عباى خود را روى مرد شامى انداخت و از او حمايت نمود؛ و سپس به همراهان خود فرمود: شما از طرف من مرخّص هستيد، برويد در مسجد نماز گذاريد تا من بيايم .
پس از آن امام عليه السلام دست مرد شامى را گرفت و او رابه منزل آورد و پس از رفع خستگى و خوردن غذا، يك دست لباس نيز به او هديه داد و سپس روانه اش نمود.
بعضى از اصحاب به حضرت مجتبى عليه السلام گفتند: يا ابن رسول اللّه ! او دشمن شما بود، نبايد چنين محبّتى در حقّ او شود.
حضرت فرمود: من ناموس و آبروى خود و دوستانم را با مال دنيا خريدارى كردم .
همچنين در ادامه روايت آمده است : پس از آن كه مرد شامى رفت ، به طور مكرّر از او مى شنيدند كه مى گفت : روى زمين كسى بهتر و محبوب تر از حسن بن علىّ عليهما السلام وجود ندارد.
-
RE: مرغ باغ ملکوتم ...
پس از شهادت جانسوز مولاى متّقيان امام علىّ عليه السلام ، عدّه اى از مردم به حضور امام حسن مجتبى عليه السلام آمده واظهار داشتند:
يابن رسول اللّه ! تو خليفه و جانشين پدرت هستى و ما شنونده و فرمان بر دستورات تو مى باشيم ، ما را بر آنچه صلاح مى دانى ، راهنمائى نما.
امام عليه السلام فرمود: شما مردمانى دروغگو هستيد و نسبت به كسى كه از من برتر بود بى وفائى كرديد؛ پس چگونه مى خواهيد مطيع و فرمان بر من باشيد؟!
و چگونه و باكدام سابقه اى مى توانم به شما اعتماد كنم ؟
در هر حال اگر صداقت داريد و راست مى گوئيد، وعده من و شما در نزديكى شهر مداين مى باشد، كه محلّ تجمّع لشكر جهت روياروئى با دشمن خواهد بود.
پس اكثريّت آن ها به امام عليه السلام پشت كرده و به خانه هاى خود بازگشتند؛ و حضرت با علم و آگاهى نسبت به اوضاع ، سوار مركب خود شد و عدّه قليلى همراه حضرت روانه شدند.
وفائى را از آن مردمان مشاهده نمود، در همان مكان موعود در ضمن ايراد خطبه اى فرمود: اى جماعت ! شماها خواستيد مرا مغرور نمائيد، پس نيرنگ و حيله به كار گرفتيد همان گونه كه با پدرم چنين كرديد، شماها بعد از من در ركاب شخصى كافر و ظالم خواهيد جنگيد، كه هيچ ايمان به خداوند و رسولش ندارد.
پس از آن حضرت ، شخصى را از قبيله كِنده به عنوان فرمانده لشكر برگزيد و او را به همراه چهار هزار نفر به ميدان جنگ گسيل نمود؛ و فرمود: در سرزمين اءنبار توقّف كنيد و تا دستورى از جانب من نيامده ، هيچ گونه حركتى انجام ندهيد.
وقتى معاويه از چنين قضيّه اى آگاه شد، چند نفر ماءمور به همراه پانصد هزار درهم براى فرمانده لشكر فرستاد و به او پيام داد: اگر به ما ملحق شوى ؛ ولايت هر كجا را كه مايل باشى به تو واگذار مى كنيم .
پس فرمانده لشكر چون فردى سست ايمان و دنياطلب بود، به امام مجتبى عليه السلام خيانت كرد؛ و پول ها را گرفت و به همراه تعداد بسيارى از نيروهاى خود به سپاه معاويه ملحق شد.
چون اين خبر به حضرت رسيد اظهار نمود:اى جماعت ! كِنِدى به من و شما خيانت كرد، و اكنون براى بار دوّم تكرار مى كنم و مى گويم كه شما مردمان بى وفا و دنياطلب هستيد، وليكن شخص ديگرى را به جاى او مى فرستم ، با اين كه مى دانم او نيز چون ديگران بى وفا و خائن است .
آن گاه شخصى را از قبيله بنى مراد - به نام مرادى - به همراه چهار هزار نفر روانه نمود؛ و از او عهد و پيمان گرفت كه به مسلمين خيانت نكند و او نيز قسم خورد كه چون كوه ثابت و استوار باقى بماند.
و چون لشكر آهنگ حركت نمودند تا به سوى جبهه جنگ بروند، حضرت به آرامى فرمود: به او نيز اعتمادى نيست .
و هنگامى كه لشكر مُرادى به اءنبار رسيد، معاويه دو مرتبه همان برنامه كِنِدى را براى مُرادى نيز اجرا كرد؛ و او هم فريب خورد و عهد و قسم خود را شكست و به لشكر معاويه پيوست .
امام عليه السلام با شنيدن خبر خيانت مرادى ، به پا خواست و فرمود: باز هم مى گويم كه شماها صداقت و وفا نداريد و عهدشكن هستيد؛ و توجّه نموديد كه چگونه مُرادى مانند كندى عهدشكنى و خيانت كرد.
گفتند: ياابن رسول اللّه ! آن ها خيانت كردند، ليكن ما صادقانه با شما هستيم و آنچه دستور دهى ، به آن عمل مى كنيم .
حضرت فرمود: پس مرحله اى ديگر شما را مى آزمايم تا حقيقت امر براى خودتان ثابت شود، وعده گاه من و شما در سرزمين نُخَيْله باشد، هر كه ميل دارد آن جا حضور يابد؛ با اين كه مى دانم شما مردمى بى وفا و عهدشكن هستيد.
پس هنگامى كه حضرت وارد نخيله گرديد و مدّت ده روز در آن جا اقامت گزيد؛ ولى جز تعدادى اندك ، كسى به آن مكان نيامد، پس حضرت به كوفه مراجعت نمود و بر بالاى منبر رفت و فرمود:
تعجّب مى كنم از گروهى بى دين و بى وفا؛ واى بر شما فريفتگان و خودفروشان !
بدانيد كه حكومت اسلامى بر بنى اميّه حرام است ، ولى چنانچه حكومت دست معاويه بيفتد؛ چون شماها را مخالف حكومتش بداند كمترين ترحّمى روا نمى دارد، بلكه با شديدترين شكنجه ها آزارتان مى دهد و نابودتان مى كند.
سپس عدّه بسيارى از مردم دنياپرست و بى وفاى كوفه ، نامه هاى متعدّدى براى معاويه به اين مضمون فرستادند:
اگر مايل باشى ، حسن بن علىّ را دست گير نموده و برايت مى فرستيم ؛ و چون رضايت و خوشنودى معاويه را آگاه شدند، بر محلّ سكونت و استراحت آن امام مظلوم سلام اللّه عليه حمله كردند؛ و به وسيله شمشير جراحاتى بر بدن مقدّس آن حضرت وارد آوردند.
بعد از اين حادثه دلخراش ، حضرت به ناچار نامه اى براى معاويه به اين مضمون نوشت :
با اين كه از جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: خلافت و حكومت بر خاندان بنى اميّه حرام است ، امّا با چنين وضعيّت و موقعيّتى كه پيش آمده است ، به ناچار با شرايطى براى صلح آماده هستم ؛ و آن را بر اين اوضاع ترجيح مى دهم .
السلام علیک یا حسن بن علی ایها المجتبی یا بن رسول الله . یا کریم اهل بیت ای کاش لااقل ما از سربازان تو باشیم و باقی بمانیم .
-
RE: مرغ باغ ملکوتم ...
روزى عَمرو بن عاص نزد معاوية بن ابى سفيان آمد؛ و پس از بدگوئى بسيار از امام حسن مجتبى صلوات اللّه و سلامه عليه ، گفت :
حسن بن علىّ مردى خجول و كم حرف است ، اگر بتوانى كارى كنى كه بالاى منبر رود، خيلى خوب است ؛ چون نمى تواند سخنرانى كند و با شرمندگى از منبر فرود آيد و مردم نسبت به او بدبين و بى اعتماد شوند.
به همين جهت معاويه جلسه مفصّلى با حضور انبوه مردم تشكيل داد و به امام حسن عليه السلام گفت : چنانچه ممكن باشد بالاى منبر بروى و قدرى ما را موعظه فرمائى ؟
حضرت پيشنهاد معاويه را پذيرفت و بالاى منبر رفت ؛ و پس از حمد و ثناى الهى و تحيّت و درود بر جدّ بزرگوارش ، فرمود:
من حسن ، فرزند ساقى كوثر، علىّ بن ابى طالب ؛ و فرزند سرور زنان عالم ، فاطمه دختر رسول اللّه مى باشم .
و سپس آن حضرت ، خطبه اى مفصّل در كمال فصاحت و بلاغت بيان نمود؛ و تمام چشم ها و افكار را متوجّه خود ساخت .
ناگاه معاويه به وحشت افتاد و در وسط خطبه و سخنرانى حضرت - مجتبى سلام اللّه عليه - گفت : اى ابو محمّد! اين سخنان را كنار بگذار و پيرامون اوصاف خرماى تازه اندكى سخن بگو.
حضرت با صراحت و خونسردى ، فرمود: و امّا رطب ، پس همانا وزش باد آن را بى محتوا مى سازد، گرماى خورشيد آن را مى پزد، و خنكى شب آن را خوش طعم و گوارا مى گرداند؛ و سپس به ادامه مطالب قبل پرداخت .
در اين هنگام معاويه سخت به وحشت افتاد، كه مبادا مردم بر عليه او شورش كنند و آشوبى برپا شود، لذا دستور داد: اى ابو محمّد! آنچه گفتى كافى است ، از منبر فرود آى .
و چون حضرت از منبر فرود آمد، معاويه گفت : آيا گمان كرده اى با اين حرف ها مى توانى خليفه شوى ؟!
بدان كه هرگز به چنين آرزوئى نخواهى رسيد.
حضرت فرمود: اى معاويه ! خليفه كسى است كه به كتاب خدا - قرآن - و سيره و روش رسول خدا عمل نمايد، نه آن كه با ظلم و جور و تعطيل احكام و حدود الهى بر جامعه ، مسلّط شود و يك لذّت و آسايش زودگذرى را براى خود تاءمين كند