مادرش نمیزاره حتی تلفنی صحبت کنیم!
با سلام میخاستم از راه نرسیده سوالم رو مطرح کنم چون من تحمل صبر و انتظار کشیدن برای چیزی رو که میخام ندارم .( اینم گفتم تا شاید بهتر روانکاویم کنید:D)
من به دختری از فامیل علاقه مند شدم که با هم فاصله ای 1100 کیلومتری داریم . سابقه آشنایی ما به حدود 5 سال پیش برمیگرده اما چون اون موقع اون خیلی کم سن و سال بود ( اختلاف سنیمون هم 5 سال هست ) من اصلا بهش فکر هم نمیکردم و طی این پنج سال دروغ چرا بگم همش سه بار در کنار هم بودیم بار اول پنج سال پیش بار دوم عید پارسال و بار سوم یک ماه پیش . تو این پنج سال یعنی از 18 تا 23 سالگی خودم، من دوران متفاوتی رو گذروندم هم موفقیت و خوشحالی وجود داشت هم شکست . اما شکست ها و غم و غصه ها بیشتر بود که ترجیح میدم اون ها رو بگم مثل یک : جواب منفی دختری که از بچگی دوستش داشتم . دو : مرگ کسی که از بچگی با هم بزرگ شدیم یعنی صمیمی ترین دوستم . و بالاخره برسیم به یک سال و نیم پیش که بزرگترین فاجعه زندگیم رخ داد از دست دادن مادر گلم که یک ماه پس از مرگ دوست صمیمیم رخ داد .
البته بگم تمام این ماجراهای بد که نامبردم مربوط میشه به سال 85.
عید سال 86 پس از اون حوادث غم انگیز و شکست هایی که داشتم فرا رسید در حالیکه من قید هر دختری رو که بگید زده بودم و به هیچ کسی فکر نمیکردم .
تا اینکه برای بار دوم در حالیکه من عذادار بودم اونو دیدم و اینبار بود که با خانوادش خیلی صمیمی شدم مخصوصا برادرش.
تا زمانی که پهلوشون بودم هیچ حسی بهش نداشتم وقتی برگشتیم کم کم با گذشت زمان و دور شدن از اون حوادث بد باز هم مخم مشغول شد . چون با خانوادش صمیمی شده بودم برادرش بهم زنگ میزد و من هم به اون . خواهر بزرگش فهمیدم که داره ازدواج میکنه و عید امسال عقد کرد . در یکی از مکالمه ها پرسیدم آیا فلانی هم میخاد ازدواج کنه یا نه ؟ گفتن نه ، اون هنوز بچس و همین شد که دیگه به من زنگ نزدن .
من هم با خودم گفتم خوب بهتر، فعلا بی خیالش میشم بسه دیگه دوران وقت تلف کردن و دو سال دوسال فکر کردن به یک نفر و بی نتیجه موندن . رفتم درس رو تموم کردم و کار موقتی با حقوق کم پیدا کردم که هنوز هم دارم انجامش میدم تا برم سربازی. تا شش ماه هیچ تماسی باهاشون نداشتم تا اینکه یک ماه پیش باز هم در کنار هم بودیم . دیگه از اینجا به بعد با افعال حال جملات رو به کار میبرم چون خیلی نگذشته . من اینبار احساس میکنم بزرگ تر شدم ، تجربیاتم بیشتر شده ، در شناخت افراد وارد تر شدم و دیگه میخام بیخود به کسی دل نبندم و حالا فقط اونو از خدا میخام و نه هیچ کس دیگه . با خودم گفتم:" ببین اینبار تو حق نداری رویا پردازی کنی تو بزرگ شدی باید مطمئن بشی که آیا دوستت داره یا نه یا حداقل آیا ممکنه به تو جواب مثبت بده یا نه . ببین تو یادته که چجوری عادت کرده بودی که هر دختری میبینی عاشقش بشی و بعد از چند وقت الاف شدن و با جواب منفی اون افسرده تر بشی من دیگه نمیخام اونطوری باشم " اینا رو به خودم میگفتم .
پس سعی کردم بفهمم که آیا واقعا میتونم موفق باشم یا نه شروع کردم به بررسی اون اما متاسفانه خانوادش فهمیدن که من به دخترشون علاقه مندم و سعی کردن جلوی تحقیقات منو که راجع به دخترشون بود بگیرن . طوری که من الان باز هم قطعی نمیتونم بگم که واقعا منو دوست داره یا نه (شاید هم دلیلش بد بینی من به علت دیدم نسبت به گذشته باشه ، چون تمام علائم علاقه مندی درش وجود داشت )
اگر بخام احتمال رو همینطوری یه درصد بدم شاید هفتاد درصد احتمال میدم به من علاقه مند باشه .
اما در اونجا چه اتفاقی افتاد و خانوادش با من چه رفتاری داشتن . اون ها از همون زمانی که باهاشون تلفنی صحبت میکردم فهمیده بودن ممکنه من به دخترشون فکر کنم . اما ظاهرشون رو همونجور مثل سالهای گذشته صمیمی نشون دادن . خواهرش و برادراش منو سوال پیچ میکردن و میخاستن شخصیتم رو بیشتر بشناسن . البته فکر میکنم بد عمل نکردم در این مورد.
اما مادرش ... هنوز چشم غره ای که مادرش بهش انداخت وقتی این دختر اومد نزدیکم و با اشتیاق شروع به صحبت با من کرد رو یادم نرفته . مادرش دائما به من میگفت خواستگار زیاد داره اما خودش میگه من میخام درس بخونم . اما من وقتی بهش گفتم تو میخای دیر ازدواج کنی جوابش چیز دیگه ای بود و گفت من به تشکیل خانواده علاقه دارم. مادرش همچنین دم به دم دامادشون و برادر دامادشون رو به رخ من میکشید .
بله من دوباره عاشق شدم اما اینبار میخام که حتما موفق بشم ، بنابراین حالا تصمیم میگیرم اول با بزرگتر مشورت کنم دیگه این بچه بازی نیست میرم و از خواهربزرگم کمک میخام ، اون پیشنهاد میده ارتباط تلفنی باهاشون رو حفظ کنم و ازشون بخام با دختر مورد نظرم صحبت کنم من هم گوش میدم اما چه اتفاقی رخ میده این:
طی این یک ماه سه بار زنگ زدم بار اول صحبت با مادرش چه صحبت گرمی هم بود ، احساس کردم برادرش هم بود اما به دروغ به من گفتن که نیست ، در خواست کردم که میتونم با فلانی(دختر مورد نظرم ) صحبت کنم ، جواب : نه نیست نه چون امتحان داره جای دیگه مشغول درس خوندنه .
دفعه دوم صحبت صمیمانه با خواهرش و مادرش اینبار هم نه دستش بنده .
دفعه سوم که امروز باشه صحبت با خواهر و مادرش و گلایه من و سعی مادرش برای زودتر قطع کردن تلفن چون میدونست میخام با دخترش صحبت کنم . مادرش همین اومد بگه نه نیست گفتم چرا هست اما شما مثل دفعات قبل میگید نیست خنده ای کرد که حالت و معنیش اعتراف به دروغ گفتن بود و گفت نه آخه تو که میدونی دخترای من اهل صحبت کردن با پسرا نیستن . من گفتم درسته اما ما که این حرفها رو نداریم مثل پسر عمو دختر عمو میمونیم من هم فقط میخام راجع به درسش ازش سوال کنم که گفت نه ببین نمیشه دیگه منم گفتم پس خدافظ . اون دختر حضورا خیلی به من نزدیک میشد و با من صحبت میکرد پس نمیتونه صحبت مادرش درست باشه که اون خودش نمیخاد با من صحبت کنه . من تقریبا یقین پیدا کردم که مادرش نیمخاد ما با هم صحبت کنیم . از طرفی من علارغم دلتنگی که نسبت به اون دختر دارم نمیخام بیش از این شخصیت خودمو کوچیک کنم و گمان نمیکنم که دیگه با این روش بخام با اون تماس داشته باشم در ضمن در ارتباط یک قانون وجود داره که میگه وقتی فقط شمایید که سعی میکنید ارتباط برقرار کنید طرف مقابلتون از شما خوشش نمیاد که این در مورد مادرش صدق میکنه .
حالا از شما میخام راهنماییم کنید چکار کنم چگونه به دختر مورد نظرم دسترسی داشته باشم . من فقط میخاستم بیشتر با هم آشنا بشیم و اگر اعلام آمادگی کرد ازش رسما خواستگاری کنم .
ممنون و سپاسگزارم
RE: مادرش نمیزاره حتی تلفنی صحبت کنیم!
دوست عزيز
من مطالب رو شما رو با دقت كامل خوندم ، شما در اين نوشتار تاكيد كرديد كه بزرگ شديد و عاقلانه فكر و انديشه مي كنيد اما از محتواي نوشتتون پيداست كه هنوز با عرض معذرت خيلي بچه هستيد ، چون يطرفه داريد صحبت مي كنيد و رعايت انصاف رو در گفتارتون نكرديد و فقط و فقط از منظر احساس خودتون وارد شديد اما بايد اينو بدونيد شما هيچ مجوزي براي صحبت كردن با اون دختر نداريد حتي اگه دختر عموي شما هم باشه خانواده اونا حق دارن كه ممانعت كنند از صحبت شما با ايشون ، مادر يا پدر او ن خانواده بايد نگران حال فرزندش باشه و نزاره كه با احساس و روحيه دخترشون بازي بشه ، ببنيد اينكه شما در نظر و فكر خودتون به اون دختر علاقه داريد جوازي براي ارتباط بيشتر با اون دختر نميشه اولا شرايطي لازم هست براي اينكه شما بتونيد با ايشون راحتتر صحبت كنيد :
ابتدا بايد اين علاقه رو با خانواده خودتون مطرح كنيد ( خواهر بزرگترتون) سپس بزرگترهاي شما باخانواده دختر صحبت كنند كه بله چنين رغبت و تمايلي از جانب شما براي ازدواج با ايشان هست .
سپس بعد از موافقتهاي اوليه اگر خانواده دختر صلاح دانستند شما مي تونيد با خود دختر صحبت كنيد وگرنه هنوز نه به داره نه به باره شما نبايد به خانواده ايشان جسارت كنيدو اينگونه با خودخواهي انتظار داشته باشيد كه با دختر صحبت كنيد ، و اگر هم خانواده دختر چيزي به شما نگفتند از سر احترام به فاميل هست وگرنه همون موقع بايد با جديت با شما برخورد مي كردند ، پس بيشتر از اين شخصيت خودتون رو زير سوال نبريد و مودب باشيد و از طريق راههاي عرف پسند و منطقي وارد عمل بشيد . و رفتارهاي مادر ايشون رو به پاي خوش نيومدن از خودتون نزاريد بلكه به خاطر دلسوزي براي فرزندشان هست و از شما سوال مي پرسم آيا شما به عنوان يك برادر به شخصي اجازه مي ديد بدون طي كردن مراحل اوليه با خواهرتون صحبت كنه؟!!!
خب مسلم هست كه اين اجازه در حالت معمول هرگز نبايد داده بشه و خود فرد بايد اينقدر به شخصيت خودش اهميت و بها بده كه نه جسارتي به خانواده طرف بكنه نه كسي به ايشون بي احترامي بكنه .پس عاقلانه تصميم بگيريد و از ارتباط مستقيم با ايشان خودداري كنيد چون موجب بدبيني و ايجاد احساسات منفي در خانواده دختر و احتمالا در شخص ايشون بشه .....
اميدوارم هميشه منصف باشيد و هيچگاه بدون مجوز حق رو به خودتون ندهيد
RE: مادرش نمیزاره حتی تلفنی صحبت کنیم!
ببینید،اگر از منظر دینی هم بخواهیم برخورد کنیم،در حد یک گفتگوی ساده و اینکه به دختر بگوییم که قصدمان ازدواج است،صحبت اصلاً ایرادی ندارد که هیچ،بسیار هم مستحبّ است.
نمی دانم،اگربا چشم و ابرو بخواهیم منظورمان را بفهمانیم که گناه است و سخن هم که نمی توانیم بگوییم!!پس چکاّر باید کرد.(طلاقهای بی شمار و جدایی عاطفی اکثر زوجها دقیقاً به همین دلیل است)
عرفان می گوید:
*سپس بعد از موافقتهاي اوليه اگر خانواده دختر صلاح دانستند شما مي تونيد با خود دختر صحبت كنيد وگرنه هنوز نه به داره نه به باره شما نبايد به خانواده ايشان جسارت كنيدو اينگونه با خودخواهي انتظار داشته باشيد كه با دختر صحبت كنيد*
جناب عرفان دین باور معتقد خیرخواه،می شود یک بار برای همیشه بگویید که چگونه یک پسر و دختر می توانند از علاقه فلبی خود نسبت بهم که لازمه اش مرائدات پیش از ازدواج است،آگاهی یابند و مهم تر از آن شناخت متقابل؟!!تازه بالفرض که با اطلاع دو خانواده و پس از موافقتهای اولیه باشد، شناخت که با چهار جلسه و ده جلسه و با صحبت خشک و خالی که امکان ندارد؛بفرمایید تکلیف چیست؟؟
ببینید دوستان به نظر من سنن عُرفی برای ازدواج جوانان اصلاً کارکرد ندارند و اگر کسی بخواهد از این راه های به ظاهر عرفی برورد،جز بدبختی و خسران نتیجه ای نمی گیرد.
RE: مادرش نمیزاره حتی تلفنی صحبت کنیم!
جناب گردآفريد اين جملات رو بخونيد و منصفانه قضاوت كنيد
****دفعه دوم صحبت صمیمانه با خواهرش و مادرش اینبار هم نه دستش بنده .
دفعه سوم که امروز باشه صحبت با خواهر و مادرش و گلایه من و سعی مادرش برای زودتر قطع کردن تلفن چون میدونست میخام با دخترش صحبت کنم . مادرش همین اومد بگه نه نیست گفتم چرا هست اما شما مثل دفعات قبل میگید نیست خنده ای کرد که حالت و معنیش اعتراف به دروغ گفتن بود و گفت نه آخه تو که میدونی دخترای من اهل صحبت کردن با پسرا نیستن . من گفتم درسته اما ما که این حرفها رو نداریم مثل پسر عمو دختر عمو میمونیم من هم فقط میخام راجع به درسش ازش سوال کنم که گفت نه ببین نمیشه دیگه منم گفتم پس خدافظ ****
RE: مادرش نمیزاره حتی تلفنی صحبت کنیم!
رعايت ادب ، احترام و شخصيت هر فرد هيچ ربطي به دين و اعتقاد و باور ندارد و هر كس در جايگاه خود بايد بداند چطور با اجتماع ( در اينجا خانواده دختر) برخورد كند چه انسان معتقد باشد چه نباشد شخصيت (جنتل من بودن) جز ملزومات رفتار و اعمال ماست .
RE: مادرش نمیزاره حتی تلفنی صحبت کنیم!
سلام به ea85
خوش اومدین
به نظر من قبل از ازدواج طرفین باید یک شناخت نسبی از هم داشته باشن و از رفتار و برخورد وشخصیت وافکار و سلایق هم آگاهی کسب کنن و سپس اگر فهمیدند با هم تفاهم دارند و به درد هم می خورند مراحل اصلی خواستگاری را انجام دهند و بعد هم ان شاء الله ازدواج. البته این شناخت نسبی قبل از ازدواج بهتر است که حتما با آگاهی بزرگترها صورت گیرد تا خدای ناکرده مشکلات و نارضایتی هایی پیش نیاید. حالا اگر یکی از والدین دو طرف راضی به این شناخت نیستند ورضایت نمی دهند مثل مادر آن خانوم به نظر من بهتر اینه که از طریق خواهرتون جلو برید و ایشون رو واسطه قرار بدید تا با مادر آن خانوم صحبت کنند و ایشان را قانع و راضی به اینکار کنند سپس در صورت رضایت ایشان شما و آن دختر خانوم می تونید در جایی که با آگاهی بزرگترهاتونه با هم صحبت کنید و از افکار و نظرات هم مطلع بشید که البته این صحبتها تو یه روز مشخصا کامل نیست و باید حداقل تو چند روز انجام بگیره که باز هم البته بستگی به نظر خودتون داره که تا چند وقت میتونه این روند ادامه داشته باشه. البته اینو بگم که شناخت آدمها واقعا کار سختیه ولی اگه با درایت و بصیرت انجام بگیره صد در صد نتایج خوبی رو برای آدمی داره. البته شما باید در این جا ابتدا مطمئن بشید که اون خانوم هم از شما خوشش می یاد یا نه سپس گفتگوهای اصلی رو با هم آغاز کنید.
موفق باشید دوست عزیز
RE: مادرش نمیزاره حتی تلفنی صحبت کنیم!
سلام
من با آقا عرفان كاملا موافقم و به مادر اون دختر خانم حق مي دم كه چنين رفتاري داشته باشه.
به نظرم اگه واقعا قصد ازدواج دارين شرايط شغلي تون رو تقويت كنينحقوق شما براي شروع يك زندگي حتي ساده و كوچيك مناسبه؟دختر مردم كه نمي تونه بياد توي چادر با شما باشه خونه دارين يا مثلا از پس اجاره يه خونه كوچيك بر مياين و...
متوجه مي شم كه شرايط سختي رو گذروندين ولي همونطور كه خودتون هم گفتين اگه مي خواين باز لطمه نبينين اول شرايط ازدواج رو مهيا كنين و بعد از طريق يك بزرگتر مثلا خواهرتون درخواستتون رو بيان كنين اجازه ندين احساساتتون باز خدشه دار بشه
RE: مادرش نمیزاره حتی تلفنی صحبت کنیم!
سلام مجدد . خوب من اولا یه تشکر بکنم از شما دوستان جدید خوبم که با کمال دقت پاسخ من رو دادید . از عرفان و گردآفرید و رز و گلپر تشکر میکنم ممنونم . یه توضیح بدم اگر من خیلی خودمونی باهاتون صحبت میکنم منو ببخشید چون میدونم ممکنه شما از من خیلی بزرگتر باشید .
عرفان عزیز من گفتم اون جملات رو به خودم میگفتم تاکید نکردم که بزرگ شدم . اگر دقت میکردید یکی از هدف های من اینه که یه شخص تکامل یافته بشم و امید دارم این دوران رو که خودم فکر میکنم میشه اسمش رو دومین دوران بلوغ نامید بگذرونم . ( محض شوخی اینم بگم که قبول دارم هنوز بچم چون من یه مرد فروردینی هستم )
البته بار اول که نتونستم به خواسته خودم دست پیدا کنم منطقی تر باهاش کنار اومدم و همین جملات شما رو با خودم گفتم که اون یه مادره اون نگران بچشه خوب اما همونطور که یکی از خصوصیات اخلاقیمو همون اول ذکر کردم و اون نداشتن صبر برای بدست آوردن چیزیه که دوستش دارم ، نتونستم جلوی خودمو بگیرم و دوبار دیگه تماس گرفتم که خودمم فکر میکنم اینجا رو خراب کردم .
خوب من میدونم که الان شرایط ازدواج رو ندارم اما فکر کنم شرایط خواستگاری و دوران آشنایی و همچنین نامزدی که میتونه مصادف بشه با زمان سربازی من رو دارم . البته تمام اینها درصورتی هست که اون دختر و مهمتر از اون خانوادش موافقت کنن .
اما من خودم یه حس همزاد پنداری میتونم داشته باشم از شرایط اون خانواده چون وقتی از زاویه بیرونی یا به قول افشین قطبی هلیکوپتر ویو به قضیه نگاه میکنم میبینم شرایط خانوادگیشون خیلی شبیه به چند سال پیش ماست هنگامی که مادرم بود .
پس شما می فرمایید از طریق خانواده وارد عمل بشم . خوب اینجاست که یه بحث دیگه شروع میشه و اون عدم وجود یه بزرگتره که من بهش اطمینان داشته باشم . من فکر میکنم وقتی قضیه رو با خواهرم درمیون گذاشتم اون علارغم اینکه گفت من برای تو هرکاری بخای میکنم اما حس کردم قضیه براش سنگینه اون 10 سال از من بزرگتره یعنی یه خانوم 33 ساله میتونه اینکار رو انجام بده ؟
RE: مادرش نمیزاره حتی تلفنی صحبت کنیم!
سلام
ممنون كه با متانت و صبوري پاسخ دادي .
بله خواهر 33 سالتون به خوبي مي تونه از پس اين قضيه بر بياد و خانواده دختر مورد علاقه شما هم ايشان رو با روي خوش خواهند پذيرفت چون به هر حال خواهرتون بزرگتر شماست و اونا هم شرايط شما رو درك مي كنند . پس مثل همين الان كه واقعا منطقي به قضيه نگاه مي كنه همين احساس رو پرورش بده و صبور باش همه چي ايشاالله به موقعش درست ميشه فقط رعايت احترام و شخصيت از الان اگه از جانب شما صورت بگيره تا آخرش موفق خواهيد بود و احترام و مقبوليت شما شما در نزد اون دختر و خانوادش هم صد چندان ميشه ....
دوست من ea85 بنده هم دو سالي بيشتر از شما بزرگتر نيستم و مي تونم به خوبي شما رو درك كنم ولي صبوري كن صبوري ان شاءالله همه چي حل ميشه
موفق باشيد و شادكام
RE: مادرش نمیزاره حتی تلفنی صحبت کنیم!
عرفان!بنده در داوری خود درباره این ماجرا،هیچ گونه دگرگونی احساس نمی کنم.بهتر است از این پس به دلیل اینکه بنده و شما از دو آبشخور جداگانه نظری سخن می رانیم،بنده مستقیماً شما را خطاب قرار ندهم.
RE: مادرش نمیزاره حتی تلفنی صحبت کنیم!
سلام از صميم قلبم برات دعا مي كنم كه خدا كمكت كنه تو هم بهتره اول از همه به خدا توكل كني
چون خدا تنها كسيه كه مي تونه به ما كمك كنه و ما رو تو راه صحيح قرار بده
پس اول به خدا كمك كن بعد قوي و محكم باش
سعي كن در كنار تصميماتت براي انتخاب و به دست اوردن يه همراه تو زندگيت به ساير مسائل زندگي مث كار و درس و ... اينجور چيزا رسيدگي كني
خيلي منطقي برخورد كن به همه به خصوص به خونواده ي دختر مورد نظرت ثابت كن كه بزرگ شدي
كه مي توني موفق تر و خوشبخت تر از الانت باشي
از خدا مي خوام كه كمكت كنه
RE: مادرش نمیزاره حتی تلفنی صحبت کنیم!
سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه . من اومدم تا گزارش قضیه خودمو بدم .
عرضم به حضورتون که بعد از مشورت با شماعزیزان تصمیم بر این گرفتم که دیگه قضیه جدی شدن تصمیمم رو با خواهر بزرگم در میون بگزارم و ایشون هم من رو ارجاع به شوهرشون دادن برای مشورت . من هم با دامادمون وارد مشورت کردن شدم و ایشون معتقد بودن که خیلی زوده برای ازدواج کردن که من هم کامل براشون توضیح دادم که من نگرانیم چیه و خودم بر این مسئله واقفم که الان برای من زوده ازدواج کنم و دلم میخاد خانوادشون بدونن که دخترشون رو برای زندگی کردن دوست دارم . دامادمون نظرش این بود که پدرمم جریان رو بدونه و چون اون دختر دختر اقوام پدریم هست خودشون شخصا با پدر اون دختر صحبت کنه اما من بیشتر دوست داشتم که خواهرم اینکار رو انجام بده . بالاخره خواهرم و دامادمون قضیه رو به پدرم گفتن و کل خانوادم از قضیه من با خبر شدن ( من باورم نمیشد که خانوادم از این موضوع به این آسونی اطلاع پیدا کردن یعنی فکرش هم نمیکردم که یه روزی اگر کسی رو بخام به خانوادم بگم ) پدرم هم علارغم اینکه مخالفتی نکرد اما هیچ مسئولیتی هم برای انجام اینکار نپذیرفت و اینقدر من رو معطل کردند یعنی هم خواهرم و دامادمون و هم پدرم که من ناراحت شدم و گفتم اصلا شما نمیخاد برای من کاری کنید که خواهرم هم گفت من براشون زنگ میزنم و قضیه رو بهشون میگم . ( اگه یادتون باشه بهتون گفته بودم که قضیه براشون سنگینه تا حالا از اینکارا نکردن که به نظر خودم خواهرم از این میترسید که جواب اونا منفی باشه و به غرور ایشون لطمه وارد بشه )
خلاصه روزی رو که با خواهرم تعیین کردیم که زنگ بزنن و قضیه رو با مادر اون دختر در میون بزارن تلفن خودمون زنگ خورد و خبر خیلی بدی رو به ما دادن و اون این بود که خاله و شوهر خاله اون دختر در تصادف رانندگی فوت کردن و من موندم هاج و واج .
فقط الان دارم خودمو کنترل می کنم چون مقصر رو خانوادم میدونم که اینقدر معطل کردن . بیست روز دیگه هم میرم سربازی و دستم از همه چی کوتاه میشه . و میگم کاش حداقل ...
منتظر نظراتتون هستم .:72:
RE: مادرش نمیزاره حتی تلفنی صحبت کنیم!
ببینید دوست گرامی،بدون طول و تفسیر باید بگویم که با این ضایعه ای که بر آنها وارد شده تا یک سالی کاری انجام نمی دهند(عروس کردن آن دختر) و واکنش آنها هم در پیش از این و رفتار مادرش برای این بوده است که هنوز ازدواج را برای هر دوی شما زود می دانند و البته بنده هم زود می دانم.
سفارشم این است که زودتر به سربازی بروید و پیش از آن جدی و مانند یک مرد به پدرتان بگویید که پس از سربازی یا در حین آن می خواهید حتماً حنماً کار کرده و درآمدی داشته باشید.این طوری پدرتان روی شما حساب خواهد کرد.زیاد خود را درگیر روابط احساسی نکنید که لطمه خواهید دید.شاید در عرض همین یک سالی که آنها سوگوارند،حتی برای دخترشان خواستگار آمد و آنها هم پاسخ او را دادند.
واقع بین و شکیبا باشید و به پدر خود بگویید که واقعاً دنبال کاری هستید و. از او بخواهید کاری برایتان ور نماید(در حین سربازی) یا اینکه پارتی بتراشد و شما را در شهر خودتان بیندازد تا کار هم رحت تر بیابید.
RE: مادرش نمیزاره حتی تلفنی صحبت کنیم!
سلام به آقای ea85!!!
چه اسم سختی دارین ها!
خوب این شرایط جدید هم خوبه هم بد!
اولا خونواده رو مقصر ندونین .من هم مشابه این شرایط رو دیدم.یکی از اقوام ما پسری داشتن که هنوز دانشجو بود و پاش رو کرده بود تو یه کفش که من فلانی رو می خوام.دختر هنوز فکر کنم تازه می رفت سوم دبیرستان.اتفاقا دختر و خونواده اش خیلی خوب بودن و باهم نسبت فامیلی داشتن.خونواده اش نتونستن راضیش کنن.بالاخره با خونواده دختر صحبت شد و خونواده دختر قبول کردن برای یه صحبت معمولی بیان خونه شون.توی اون مجلس حتی خونواده پسر تایدد کردن که شرایط پسرشون مناسب ازدواج نیست و دختر اونها هم هنوز آمادگیش رونداره به همین سادگی.سال بعد هم یه نفر با شرایط بهتر اومد و دختر باهاش ازدواج کرد این هم به همین سادگی!!!بعدا فهمیدم نظر خود دختر بدون اینکه حتی خونواده اش بدونن به همون پسر اول بوده!ولی چون می دیده خونواده اش حق دارن ترجیح داده سکوت کنه.اون پسر هم بعد از چند سال با یه نفر دیگه ازد.اج کرد این هم به همین سادگی!!!!!
پس اینکه می گم خونواده تون رو مقصر ندونین به همین علته و اینکه می گم این اتفاق می تونه خوب باشه از همین نظره.همونطور که گرد آفرید هم گفتن بهتره شما تو این مدت دنبال تثبیت شرایط کاری و در آمدی خودتون باشین!!!به قول معروف مرد زندگی شدن!!!تا بتونین با قدم های محکم پیش برین و بهانه ای دست خونواده اش ندین!
البته بهتون حق می دم شما الان حس یه آدم بلاتکلیف رو دارین که نمی دونی باید چیکار کنه یا قراره چی بشه!کاملا متوجه حالات درونی تون می شم ولی مطمئن باشین این اتفاق می تونه در عین ناخوشایندیش برای شما خیر داشته باشه .پس با تلاش بالا سعی کنین شرایط خودتون رو برای قدم پیش گذاشتن واسه یه زندگی خوب آماده کنین!
خوشبخت و شاد و موفق باشین!
RE: مادرش نمیزاره حتی تلفنی صحبت کنیم!
سلام دوست عزیز(ea85)
من هم با نظر دوستان موافقم. به هر حال اتفاقی هست که افتاده و مقصر قلمداد کردن خانواده تون اصلا درست نیست. این بندگان خدا علم غیب که نداشتن که میخواد چه اتفاقی بیفته و تازه هر کاری هم که از دستشون براومده براتون انجام دادن.بهتره کمی آرامش خود را حفظ کنید و به جای مقصر پیدا کردن وفکر به اینجور مسائل به آینده و کسب وکار وپیدا کردن شرایط ایده ال ومناسب برای ازدواج وچیزهای بهتر و.... فکر کنید. سربازی میتونه فرصت خوبی برای فکر کردن وشناخت بیشتر باشه .. . نگران از دست دادن آن دختر نباشید. او اگر شما را بخواهد تا هر زمان منتظرتان می ماند و اگر هم نخواهد باز هم شما چیزی را از دست نداده اید چرا که مطمئننا فرصتهای بهتری برایتان پیش خواهد آمد.
شاد وخوشبخت باشید و درست بیندیشید.