-
با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
به اصرار مادرم برای کنکور ارشد درس خوندم و قبول شدم. همین شنبه هم کلاسامون شروع می شن. ولی من واقعا دوست ندارم درس بخونم. تو رو خدا بگید چه کار کنم از این وضعیت بیام بیرون. عرضه خودکشی هم ندارم. تو رو خدا یه راه عملی جلوی پام بذارین. دارم روانی می شم.
-
RE: یه راه به جز خودکشی بذارید جلو پام
این ترم مرخصی بگیر،
یا این که یه سه واحدی فقط بردار! البته نمی دونم درسای شما چطوریه، اگه واحد کمتر هم دارین اونو بگیر!
سعی کن یه مدت فقط استراحت و گشت و گذار و بخور و بخواب داشته باشی! منظورم از یه مدت چند روز نیستا، چند ماهی رو این جوری بگذرون و خوش باش! به خودت برس!
بعده یه مدت که فاصله گرفتی با اشتیاق برمی گردیا! من تجربه کردم! خیلی عالی جواب داد.
در کنارش، اگه می تونی به روانشناس و روانپزشک هم مراجعه کن!
شرمنده بهت بر نخوره اما روح آدمم بیمار می شه، آخه یه دوستام علائم شدید افسردگی داشت، اصلاً دقت نمی کرد، منم ترسیدم بهش بگم، یه بار که خیلی حالش بد بود، اومد درد و دل کرد، منم گفت این تست افسردگی رو بزن، این قد ناراحت شد که این گار بهش تهمت دزدی زدم! اصلاً هم تستو نزد و گفت من خیلی شاداب و سرحالم! منم تو دلم گفتم برو با همین شادابی و سرحالیت حال کن!:311: انسان بی جنبه که یه ذره مطالعه نداره!
به نظره من، شما فقط یه مقدار خسته شدید، همین.
موفق باشی دوست من.:72::72::72:
-
RE: یه راه به جز خودکشی بذارید جلو پام
خیلی ممنون از نظرتون.
کمتر از 9 واحد نمی شه برداشت. همه درس ها هم به جز امتحان پایانی، پروژه و ارائه و تمرین دارن. حتی تصورش هم حالمو بد می کنه. خیلی حالم بده.
آخه من به خانواده م چی بگم؟ چه جوری مرخصی بگیرم؟ به چه بهانه ای؟ اگه خونوادم مشکلی نداشتن که کلا دیگه درس نمی خوندم. نمی دونید چقد دارن به این و اون پز قبولی منو می دن. حالم داره به هم می خوره.
پارسال که کنکور دادم قبول نشدم. الان دو ساله از لیسانسم گذشته. پس امیدی ندارم که با فاصله گرفتن از دانشگاه دوباره به سمتش متمایل بشم. دوران لیسانس که مثلا خیلی ساده تر از ارشده همه ش میاد جلو چشام. یادم میاد چقد زجر کشیدم. نمی خوام دیگه تکرار شه. اونم سخت تر از قبل. به خدا نمی تونم.
خیلی دوست دارم پیش روانپزشک و روانشناس برم، ولی خیلی گرونه.
-
RE: یه راه به جز خودکشی بذارید جلو پام
دوست عزیز
[size=large]به تالار همدردی خوش اومدی:72::72:
چرا دوره لیسانس زجر کشید؟ دوست ندارید دوباره درس بخونید یا کلا جو دانشگاه رو دوست ندارید؟ یا اینکه تو جمع کنفرانس بدی ناراحتتون میکنه؟
[/size]
-
RE: یه راه به جز خودکشی بذارید جلو پام
سلام دوست عزيز
ميشه بگيد كجا قبول شديد اگه دوست داريد رشتتونم بگيد در ضمن ميشه 6 واحد برداشت من همينجا بهت قول مي دم
در ضمن يكم به خودت بيا كسايي هستن ارزوشون ارشد قبول شن
-
RE: یه راه به جز خودکشی بذارید جلو پام
زجر کشیدم چون درسا واقعا سخت بود. پروژه ها که دیگه نگو. با جو دانشگاه مشکل خاصی ندارم. (گرچه خیلی راضی هم نیستم) مشکل اصلیم خود درسه. الان دیگه وقت درس خوندن نیست. باید تا الان ازدواج می کردم. باید با چیزای خیلی مهمتر و متفاوت تری سرگرم باشم نه درس. خیلی خیلی احساس پیری می کنم.
از کنفرانس دادن هم مثل چی می ترسم.
رشته م مهندسی کامپیوتره. تهران قبول شدم.
خودم می دونم که ناشکریه. ولی خوب چی کار کنم؟ من اینو نمی خوام.:302:
-
RE: یه راه به جز خودکشی بذارید جلو پام
-
RE: یه راه به جز خودکشی بذارید جلو پام
سلام مخصوصا پرسيدم
به هر حال من به نوبه خودم به شما تبريك مي گم ببينيد اولا كه شما كنفرانسي الان نداريد پس نترسيد
اگه هم باشه اخر ترم كه اونم اسمش سمينار كه هنوز نرفتيد ببينيد استادتون چيو براتون به عنوان پروژه تعريف مي كنه كه حالا اونم مي يايي 10 دقيقه براي بچه ها صحبت مي كني و تمام
اتافقا چون الان خونه نشتي و همش سر درس بودي همچين احساس پيري مي كني
باور كن بچه هايي بودن كلي دعا مي كردن كه ارشد راه دور شهرستان قبول شن
كي گفته الان وقت درس خوندن نيست اتفاقا الان وقت شما هست و فقط درس خوندن به درد شما مي خوره
با ازدواج هيچي حل نمي شه
از لحاظ رواني 10 سال بعد كه ديگه ارشد هم به عنوان يه مدرك معمولي شناخته ميشه زياد جالب نيست
ببين
الان ازدواج مي خواهي كني
اگر طرفت برات مهم باشه قطعا دوست داري تحصيلات بالايي داشته باشه
ولي به اين فكر نميكني براي اون پسرم تحصيلات تو هم فطعا مهم براش
اولا براي خودت درس مي خوني نه براي كس ديگه
اومديمو ازدواح كردي خوب بعد چي بچه دار مي شي مي خواهي وقتي ازت پرسيد مامان تحصيلاتت چي و كجا درس خوندي ميخواهي بگي فقط ليسانس خوندم
ببين قطعا چند سال بعد حتي همين الان ديگه براي ليسانس تو جامعه ما ارزشي قائل نميشن
اين حرف هارو بزار كنار
اين كنفرانس هاي داخلي هم كه تو دانشگاه ها مي زارن به اين فمر نكن كه بدت مي اد به اين فكر كن بعد از اتمام كنفرانس با غرور تمام به خودت مي بالي ...
ببين تحصيلات داشته باشي همه چي داري اينو قول ميدم خيلي هارو مي شناسم كه الان سنشون بالا رفته و مي خوان برگردن به زمان قبل و يه بار ديگه درس بخونن
دكتر هم نمي خواد بري تو هيچيت نيست
خوشي زده دلت
ببخشيد رك صحبت مي كنم تو هم مثل خواهر خودم مي موني
ولي برو تو دانشگاه مطمئن باش عوض ميشي
ليسانس با فوق زمين تا اسمون فرق مي كنه....
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
عزیزم برو درست رو ادامه بده.:305:
من که مشکلم اینه که خوندن برای ورود به دانشگاه برام سخته:303: و گرنه بقیش راحته
سخت نگیر کاش من الان جای شما بودم:72:
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
فرض کنید نمیرفتید دانشگاه. میخواستید چی کار کنید؟
مثلا به کار آزاد یا شغل خاصی یا هنر خاصی علاقه دارید؟؟
بهمون بگو اگر نری دانشگاه میخوای چی کار کنی؟؟ هدف خاصی داشتی که دانشگاه رفتن مانعش میشه و همین باعث میشه اینهمه اعصابت خورد باشه؟
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
من خسته عزیز سلام
به نظر من دنبال بهانه برای درس نخواندن نباشید بلکه رک و واضح به خانواده توضیح دهید که احتیاج به یک استراحت دارید!!
به همین راحتی....
شما فعلا فقط خسته ای با یک ترم مرخصی مطمئنا انرژی لازم برای ادامه را پیدا میکنی
روی رفتار جرات مندانه تمرکز کنید
همه ما گاهی احتیاج به یک زنگ تفریح داریم
نگران نباش :72:
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
کاش منم یه مامان داشتم که مجبورم می کرد درس بخونم یا حداقل فرق ارشد و کارشناسی رو می فهمید ... کاش منم ارشد تهران رو قبول می شدم... وااای خدا کاش منم هنوز ازدواج نکرده بودم و با خیال راحت می رفتم پی درسم تا حداقل بعدا بچه هام افتخار کنن مارد تحصیلکرده دارن... کاش خرج تحصیل برای بابای منم مهم نبود و هر شهری من رو می فرستاد...
اصلا کاش منم اینقدر درس خونده بودم که خسته می شدم!!!
آخه خدایا چرا ماها بابت نعمتایی که بهمون دادی شکر نمیکنم و همش با نشکری اذیتت می کنیم؟؟؟ چرا وقتی ارشدی که خیلی ها آرزوشونه رو بهمون می دی... با ناشکری تموم بهت گلایه می کنیم که من خستم... این دیگه چی بود گذاشتی تو دامنم؟؟؟
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
24 سالمه.
همه درسا کنفرانس داره. در حد 45 دقیقه. از بچه ها پرسیدم. سمینار هم جدا کنفرانس داره.
من احساس پیری می کنم چون اونجایی که باید باشم، نیستم و به اون چیزایی که الان باید فکر کنم، فکر نمی کنم. الان باید چند سال از ازدواجم می گذشت و خودمو واسه بچه دار شدن آماده می کردم. اما حالا چی؟ باید مثل بچه ها برم سر کلاس بشینم. خیلی خجالت آوره.
درسته که تحصیلات پسر مهمه، ولی فکر نمی کنم تحصیلات دختر تا اون اندازه مهم باشه. فکر می کنم همین لیسانس کافیه.
نمی دونید وقتی دوستامو می بینم که الان ارشدشون تموم شده و ازدواج کردن چقد افسوس می خورم.
"ليسانس با فوق زمين تا اسمون فرق مي كنه...." آره. از همینش خیلی می ترسم.
خدایا منو ببخش که ناشکری می کنم. اما اینا احساسات واقعی منه. نمی تونم خودمو گول بزنم.
اگه نمی رفتم دانشگاه، می تونستم برم سر کار. از این که هنوز از بابام پول می گیرم بینهایت خجالت زده م. اگه نمی رفتم دانشگاه حتما تا حالا ازدواج کرده بودم.
نه ویدا جان، من خسته نیستم که با استراحت خوب شم. یعنی خسته هستما، ولی خوب نمی شم. می خوام واسه همیشه تموم شه. به خدا نمی خوام ادامه بدم. دانشگاه یه طرف، خوابگاهو چه طور تحمل کنم؟
من خیلی شرمنده م.:302:
خیلی می ترسم.
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط من خسته
24 سالمه.
اگه نمی رفتم دانشگاه، می تونستم برم سر کار. از این که هنوز از بابام پول می گیرم بینهایت خجالت زده م. اگه نمی رفتم دانشگاه حتما تا حالا ازدواج کرده بودم.
سلام
آخه ۲۴ سال که سنی نیست که شما اینقدر نگران ازدواجتون هستید.
چرا اینجور نگاه نمیکنید که شاید این فوق فرصت ازدواج را براتون پیش بیاره :310: مثبت نگاه کنید تا چیز های خوب براتون اتفاق بیوفته.
فوق درسته که کار و پروژه بیشتر داره اما اینم توجه کنید که تعداد درستون کمتر از لیسانس هست و ۳-۴ تا درس دارید.
خابگاه هم اگه با کسانی هم اتاق باشید که اخلاق سازگاری دارند خیلی هم دوران خوش و بیاد موندنی براتون میشه.
بعلاوه اینکه اگه خیلی علاقه به کار دارید میتونید هم زمان با درس کار پارت تایم هم انجام بدید.
بشینید نگارانیاتون را بنویسید و بعد برا هر کدومش ببینید چه راه حلی میتونید پیدا کنید. اینجور ذهنتون آماده میشه و دیگه بیخودی نگران نیستید.
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
با توجه به شخصیت و روحیات خودم، واسه ازدواجم داره دیر می شه. یعنی شده.
چهار سال لیسانس رو هم تو خوابگاه بودم. اتفاقا هم اتاقی های خیلی خوبی داشتم خدا رو شکر. و خاطرات خیلی خوبی با هم داشتیم. اما اینا از سختی های خوابگاه کم نمی کنه. یادم نرفته چقد وحشتناک بود.
راستش علاقه ندارم کار کنم ولی چون از این که از بابام پول می گیرم خجالت می کشم، دوست دارم برم سر کار. ولی با این استرسی که به خاطر دانشگاه دارم اصلا نمی تونم تصورشو بکنم که بخوام وقتی رو هم واسه سر کار رفتن بذارم.
مثلا یکی از نگرانی هام الان اینه که از کنفرانس دادن می ترسم. راه حلش چی می تونه باشه؟ (دو بار تو لیسانس این کارو کردم و هر دو بار به طرز وحشتناکی دچار استرس و لزرش صدا و ... شدم. اصلا مغزم کار نمی کرد اون موقع)
یا مثلا روم نمی شه از بابام پول بگیرم. (می دونم که بی منت می ده ولی خوب بهش فشار میاد) با وجود درسایی که دارم چی کار می تونم بکنم؟
خیلی هم نگران اینم که انقد درسا رو بیفتم یا نتونم پایان نامه رو به موقع تموم کنم و 2 ساله یا حتی 2.5 ساله تموم نکنم. اون وقت فکر کنم اخراج می کنن. یا شاید تو حالت خوبش پول شبانه رو ازم بگیرن. خیلی هم نگرانم که از پس پایان نامه و سمینار برنیام.
خدایا چرا من اینجوری شدم؟ البته الان اینجوری نشدم. لیسانس هم همین جوری بودم. ولی شدتش خیلی کمتر از الان بود.
یه چیزی می گم تو رو خدا کسی دعوام نکنه. من همه ش آرزو می کنم یکی بهم تجاوز کنه. یا یه اتفاق خیلی وحشتناک دیگه برام بیفته. اون وقت خیلی راحتتر می تونم یه بلایی سر خودم بیارم. یا حداقل به اون بهانه دیگه درسم رو ادامه ندم.
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
چه ويژگي و روحيه اي كه زمان ازدواج را مشخص ميكنه؟
به نظرم شما داري برا خودت قصاص قبل از جرم انجام ميدي. برو سر كلاس درسات را بخون بعد اگه نمره نياوردي مشروط ميشي بعد بازم فرصت داري جبران كني بعد اگه بازهم نتونستي اخراج ميشي تازه اونهم هزار تا اما و اگر داره
شما اينقدر به منفي ها فكر كرديد كه داري از الان خودت را اخراج شده ميبيني
اطلاع داري چند درصد افرادي كه وارد دوره فوق ميشند اخراج ميشند؟ اينا پيدا كن تا بفهمي چقدر ذهنت داره گمراه كننده نگاه ميكنه
در مورد كنفرانس و جلوي جمع صحبت كردن اول لازمه كه به مطالب مسلط باشي بعد بايد يه روند خوب و منطقي انها را تو پاورپوينت اماده ميكني بعد اينقدر تمرين ميكني كه راحت بيان كني در ضمن نسبت به سوالاتي هم كه ممكنه پرسيده بشه فكر ميكني و جوابشون را اماده ميكني ... مطمئن باش با اين روش استرست خيلي كاهش پيدا ميكنه و چند بار كه به خوبي كنفرانس دادي كلا از بين ميره
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط من خسته
یه چیزی می گم تو رو خدا کسی دعوام نکنه. من همه ش آرزو می کنم یکی بهم تجاوز کنه. یا یه اتفاق خیلی وحشتناک دیگه برام بیفته. اون وقت خیلی راحتتر می تونم یه بلایی سر خودم بیارم. یا حداقل به اون بهانه دیگه درسم رو ادامه ندم.
من دعوات نمیکنم ولی خوب حرفت یه مقدار عجیب هست.شما از وارد شدن به محیط جدید میترسی از دور شدن از خانواده از عقب افتادن ازدواج و ...
در مورد سمینار باید دفعات اول زیاد از روش بخونی و برای حضار فرضی توضیح بدی چند بار که سمینار بدی عادت میکنی ضمنا باید باور داشته باشی که یک موضوع خاص رو وقتی کسی 20-30 مقاله راجع بهش میخونه روی مطلب احاطه پیدا میکنه و حتی از اساتید هم یه چیزایی بیشتر در اون مورد خاص میدونه پس بدون ترس در مورد سوالاتی که ممکنه بشه سمینار رو بده.
در مورد ازدواج هم باید بگم اگر از ظاهر متوسط هم برخوردار باشی (و البته نه کمتر) و اخلاق خوب، توی این دوره از دانشجویان تحصیلات تکمیلی (ارشد و دکترا) مطمئنا خواستگارانی خواهی داشت
در مورد دوری از خانواده هم عادت میکنی ارشد فقط یک سالش جدی هست پروژه رو میتونی حتی توی شهر خودت انجام بدی که البته بهتره این کارو نکنی
از همه اینها که بگذریم شما بعد از رفتن سر کلاس میتونی اگه نخواستی برگردی بیای بشینی توی خونه با رفتن به تهران و چند هفته سر کلاس رفتن چیزی رو از دست نخواهی داد...
موفق باشی
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
من تاپیک ها را کامل نخوندم ولی شما از روی تنبلی که میخوای درس نخوانی؟
خوب حالا اگه درس نخوانی میخوای چه کار کنی به جاش....
اگه بخوای بری سر کار اون موقع معنی پیدا میکنه ولی نه این که خونه نشین باشی و از تنبلی یا به خاطر سختی و ترس نری درس بخوانی! حداقل برو امتحان کن بعد اگه نتونستی بکش کنار!
شما بر اساس ازمون پذیرفته شدی پس حتما از عهده سختی درس خواندن هم بر میای!!
اگه رشتت را دوست نداری که بحث کلا فرق داره!
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
"چه ويژگي و روحيه اي كه زمان ازدواج را مشخص ميكنه؟"
خوب من همیشه فقط به شوهر و بچه فکر می کنم. اصلا درک نمی کنم افرادی رو که مثلا واسه نوشتن یه مقاله تلاش می کنن. یا برای گرفتن یه نمره اضافه کلی کار اختیاری انجام می دن. یا حتی درک نمی کنم افرادی رو که واسه قبول نشدن تو کنکور غصه می خورن. البته این افکارو بیشتر در مورد دخترا دارم. فقط دوست دارم شوهر داشته باشم و همیشه واسه بهتر و بهتر شدن رابطه مون تلاش کنم، نه واسه چیز دیگه ای.
"به نظرم شما داري برا خودت قصاص قبل از جرم انجام ميدي."
حق با شماست. چه طور می تونم دیگه این طوری فکر نکنم؟ آخه واقعا ذهنمو درگیر کرده.
بابت حرفاتون در مورد تسلط واسه کنفرانس واقعا ممنونم. امیدوارم بتونم عملیش کنم و جواب بده.
بله فکو عزیز، همون طور که می گی از وارد شدن به یه محیط جدید خیلی می ترسم. هیچ کدوم از همکلاسی های قبلیم هم باهام نیستن. این تنهایی خیلی ترسم رو بیشتر می کنه.
من انقدر واسه درسم استرس دارم که مطمئنم اگه خواستگار خوبی هم بیاد پسش می زنم.
این که گفتم خوابگاه خیلی بده منظورم دوری از خانواده نبود. وابستگی خاصی به خونوادم ندارم. خوابگاه بدیهای خیلی زیادی داره. اگه پول داشتم خونه می گرفتم. تنهایی تو یه خونه خیلی راحتتره تا اونجا.
نمی تونم برگردم خونه. جواب خونواده مو چی بدم؟ اگه راضی می شدن که کلا واسه کنکور درس نمی خوندم.
نمی دونم تنبلی هست یا نه. مشکل اصلیم یکی استرس خیلی شدیده. یکی این که درس خوندن رو برای سن خودم خیلی مسخره می بینم!
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
خانم خسته خیلی ها هستن حسرت الان شمارو دارند من و خواهرم یک سال تفاوت سنی داریم .من بزرگترم .من دانشگاه نرفتم مثل شما می گفتم من باید ازدواج کنم و بچه دار بشم .بعد چند سال انتظار و فرار از درس خیلی عجولانه ازدواج کردم حالا بعد از ده ماه نامزدی ,نامزدم داره بهم می زنه .حالا حسرت موقعیت خواهرمو دارم اون رفت دانشگاه الان یه شغل خوب داره زیاد مثل من هول ازدواجو نمی زنه .ولی من شدم یه دختر که تو نامزدی طلاق می گیره و بی سواد . من دوست داشتم جای شما بودم .
خدا رو شکر کن
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
دوست عزیز به نظر من آدم باید راه خودش رو توی زتدگی بره این وسط اگه مورد مناسبی برای ازدواج پیدا شد ازدواج کنه اگه هم پیدا نشد که چیزی رو از دست نداده از راه خودش باز نمونده.اگه راه و هدف درس باشه خوب اونو دنبال کنه اگه یادگیری یک حرفه باشه به دنبال اون بره.
راستش من نمیتونم دخترهایی که تنها هدفشون ازدواج هست رو درک کنم اگه آدم راه و هدفی نداشته باشه اگه ازدواج بکنه دو حالت داره اگه شوهرش خوب و همه چیز مطلوب باشه باز هم اگه هدفمند بود چیزی رو از دست نمیداد شاید بتونه یک کم استقلال مالی داشته باشه و به زندگیش کمک کنه شاید هم به خاطر زندگیش تصمیم بگیره خونه نشین بشه ولی در حالت دوم که بی هدف باشه اگه زندگیش خوب نباشه اگه شوهرش بداخلاق باشه یا هزار تا مشکل دیگه داشته باشه اونوقت به خاطر اینکه خودش از خودش چیزی نداره تمام هدفش که ازدواج بوده یه دفعه به بن بست میخوره شاید مجبور باشه یه زندگی خفت بار رو تحمل کنه یا شاید هم تحمل نکنه ولی بعدش به یه شغل سطح پایین و زندگی سخت رضایت بده.
اگه تو خونه نشستن مورد ازدواج مطلوب رو قرار بود برسونه خوب تا الان توی این دو سال رسونده بود
راستی این رو هم بگم همه آدما هنگام ورود به مقطع جدید استرس و نگرانی دارن ولی دو سه هفته که بگذره عادت میکنی...
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
سلام:72:
نقل قول:
اگه تو خونه نشستن مورد ازدواج مطلوب رو قرار بود برسونه خوب تا الان توی این دو سال رسونده بود
:104::104::104:
خودت می دونی چرا اینقدر به ازدواج و شوهر گیر دادی؟
نظر من اینه که برای فرار از درس خوندن و کار کردن هست. به نظرت شوهر کردن و بچه داری آسونترین راه فرار از تلاش کردن واسه ادامه زندگیه !! یکی هست که خرجتو بده بدون منت و تو هم وقتت رو با کار خونه و محبت کردن به شوهرت و بعد از یکی دو سال هم بچه داری و ... پر میکنی. اگه نشدم شوهر کنی یه بهونه پیدا میکنی خودکشی میکنی. چون دیگه نه منت کسی سرت هست. نه سختی زندگی خوابگاه و خونه بابا و پول گرفتن و کنفرانس دادن و ... رو داری نه شوهر و بچه ای که وقتت رو باهاش پر کنی پس تنها راه واسه تلاش نکردن و در عین محفوظ ماندن از گیرهای دیگران خودکشیه!!
اگه حرفام به نظرت درسته بیا بگو علت این همه بی انگیزگی و ترس واسه تلاش کردن در جهت ادامه زندگیت چیه؟
تو شهری که زندگی میکنی سن ازدواج دخترا چند ساله؟
فرزند چندم و دختر چندمی؟
نظر خانوادت نسبت به ازدواجت چیه؟
خواستگار جدی داشتی یا داری؟
عاشق کسی بودی یا هستی؟
از سختی های خوابگاه بگو؟
از سختی های مادرشوهر داری و همسرداری هم چیزی میدونی؟
راستی یادم رفت به خاطر پشتکار واستعدادت که باعث قبولیت تو این آزمون شده(با وجود بی علاقگی و بی انگیزه بودن این یعنی از استعداد بالایی برخورداری) بهت تبریک بگم:72::72:
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط من خسته
نمی دونم تنبلی هست یا نه. مشکل اصلیم یکی استرس خیلی شدیده. یکی این که درس خوندن رو برای سن خودم خیلی مسخره می بینم!
مشکل 1 :استرس وارد شدن به یک جمع جدید و حرف زدن تو جمع
با نرفتن به دانشگاه مشلتون حل نمیشه فقط ازش فرار میکنید.
در نظر بگیر با شوهرتون میخواید به مراسمی برید که همه دوستان و همکارانش شرکت میکنند و شما اصلا اشنایی با انها ندارید . باز هم میخواید از موقعیت فرار کنید؟؟
در مورد سن شما 24 سالتون هست اگر 34 سالتون هم بود من اصلا این مورد رو نمیپذیرفتم. من 26 سالمه و تازه امسال میخوام کنکور ارشد شرکت کنم :82: :P
فکر نمیکنم درس های دانشگاه واسه شما که با این بی انگیزگی واسه ارشد خوندید و یک رشته خوب و یک دانشگاه خوب قبول شدید، خیلی سخت باشه.
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
ببخشید ولی کی به شما گفته ارشد سخت تر از لیسانسه؟ به نظر من ارشد یک دهم لیسانس هم سختی واسترس نداره. یعنی اینقدر زود میگذره و تعداد واحدهات کمه که نمیفهمی چطور تموم شد... اصلا این استرس رو به خودت وارد نکن که وارد مرحله سختتر میشی که کاملا کذبه!
در ضمن شما میتونی توی همون دانشگاه فرصت های بیشتری برای ازدواج داشته باشی تا اینکه توی خونه بشینی. بشین تا شروع کلاسهات مطالب این سایت رو بخون و مشکلات ازدواج ها رو ببین و از خواب شاهزاده با اسب سفید بیا بیرون! البته زیاد نخون چون احتمال زیاد کلا از ازدواج زده میشی با مشکلاتی که بعضی دوستامون دارن...
شاید شما تو خانواده بسته ای هستی که ازادی هات مشروط به ازدواج کردنته که اینقدر عجله داری، اینطوره؟
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
واقعا عنوان "من خسته" را خوب اومدی.
من مدرس کنکور کارشناسی ارشد در چندتا از موسسات معتبر تهرانم. دوست عزیز میدونی این موقع ها که میشه بچه هایی که قبول نمیشن با چه فشار روحی میان واسه مشاوره و بعضا گریه و زاری راه میاندازند. این روزا کار ما فقط دل داری دادن به اونهاست. دو سال بیشتر نیست و ی عمر استفاده. چشم بهم بزنی تمومه.نا شکری نکن از نعمتی که خیلیا حسرتشو میکشن:310:
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
تسلیم خدا، ناراحت شدم داستانتو خوندم. اگه واقعا دوست داری بری دانشگاه الان هم می تونی این کارو بکنی. ایشالا تو درس و ازدواج موفق باشی.
اما من دانشگاه رفتم. لیسانس دارم. به نظرم کافیه.
درسته که علاقه زیادی به ازدواج دارم ولی عجولانه در موردش تصمیم نمی گیرم.
"آدم باید راه خودش رو توی زتدگی بره این وسط اگه مورد مناسبی برای ازدواج پیدا شد ازدواج کنه"
درسته آدم باید راه خودشو بره. راه من ازدواجه. یعنی اصل کاری ازدواجه.
"نظر من اینه که برای فرار از درس خوندن و کار کردن هست. به نظرت شوهر کردن و بچه داری آسونترین راه فرار از تلاش کردن واسه ادامه زندگیه !! یکی هست که خرجتو بده بدون منت و تو هم وقتت رو با کار خونه و محبت کردن به شوهرت و بعد از یکی دو سال هم بچه داری و ... پر میکنی. اگه نشدم شوهر کنی یه بهونه پیدا میکنی خودکشی میکنی. چون دیگه نه منت کسی سرت هست. نه سختی زندگی خوابگاه و خونه بابا و پول گرفتن و کنفرانس دادن و ... رو داری نه شوهر و بچه ای که وقتت رو باهاش پر کنی پس تنها راه واسه تلاش نکردن و در عین محفوظ ماندن از گیرهای دیگران خودکشیه!!"
صبا :302::302::302:
دقیقا همینه که می گی. :302:
من نمی دونم چرا انقد می ترسم. حالم خیلی بد شد نوشته هاتو خوندم. حالم از خودم به هم می خوره. :302:
سن ازدواج بالاست. حتی خواهر بزرگترم هم ازدواج نکرده. کلا هیچ کدوممون ازدواج نکردیم.
دختر دومم. فرزند سوم.
خونوادم خیلی نظرات ضد و نقیضی دارن. بعضی وقتا حس می کنم که ذره ای هم منو آدم حساب نمی کنن و ازدواج رو خیلی برام زود می دونن. بعضی وقتا هم کاملا برعکس. کلا نظراتشون در مورد همه چی همیشه متناقضه.
قبلا خواستگار جدی داشتم.
قبلا عاشق کسی بودم. نمی دونم هنوز هستم یا نه.
سختی های خوابگاه مثلا این که: بعضی از بچه ها واقعا بهداشت رو رعایت نمی کنن و همون بعضیا کل خوابگاه رو خراب می کنن. خیلی ها واقعا بی ملاحظه ن و همیشه سر و صدا دارن. بعضی وقتا هم اتاقی ها زیرآب آدمو می زنن. (جاسوس از آب در میان. دزدی می کنن. در موردت به دیگران دروغ می گن. بی ملاحظه ن....) امکانات خوابگاه واقعا بده. واقعا بد. مسئولای خوابگاه بینهایت بی احترامی می کنن به آدم، انگار که ارث باباشونو خوردیم اومدیم خوابگاه. نه فقط مسئولای خوابگاه، حتی مستخدمای خوابگاه هم همین برخورد رو دارن و به خودشون اجازه می دن هر جور که دلشون خواست باهات رفتار کنن. نگاه زن های تهرانی به دخترای خوابگاهی خیلی زشت و زننده س. انگار که ماها ببخشید همه خرابیم و اومدیم شوهرا و پسرای اونا رو از راه به در کنیم. مردا هم که همین طور فکر می کنن و دردسر درست می کنن واسه آدم. همین نظر رو مسئولای خوابگاه هم دارن. نگهبانای خوابگاه هم همین طور. خیلی هم برخورد بدی دارن.
از مادرشوهرداری چیزی نمی دونم. ولی خیلی کم در مورد شوهرداری می دونم. به نظرم با این که سخته ولی خیلی شیرینه.
خیلی ممنون صبا. :72:
پاییزان عزیز، می دونم که با دانشگاه نرفتن مشکلم حل نمی شه. ولی نمی خوام خودمو بندازم تو اون شرایط سخت.
اون موقعیتی که مثال زدین، خوب اونجا توجه همه به من نیست. ولی موقع کنفرانس همه فقط به من نگاه می کنن و گوش می دن.
موفق باشین.
چرا باور کنید سخته. من 2 بار کنکور دادم. خوب معلومه که بالاخره قبول می شدم. درسای لیسانس که بینهایت برام سخت بود. و می تونم بگم با این که برای کنکور درس خوندم، باز هم خیلی از درسها رو نفهمیدم.
دوستام که ارشد خوندن بهم گفتن که سختتره.
خوب موقعیت ازدواج می تونه جاهای دیگه هم پیدا شه. چرا انقدر خودمو اذیت کنم؟
من به شوهر و ازدواج اونقدرا هم رمانتیک نگاه نمی کنم. ولی راستش داشتن یه زندگی آروم و نگه داشتنش تنها هدف زندگی منه و تنها چیزیه که بهم آرامش می ده.
خونوادم بسته نیستن. نمی دونم منظورتون از آزادی چیه. ولی فکر می کنم واسه یه دختر آزادی بیشتری وجود داشته باشه تا یه زن متاهل. با این حال حاضر نیستم به خاطر این مثلا آزادی ها از ازدواج بگذرم.
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
من هم مقطع ارشد و دکتری دانشجوی دانشگاه تهران بودم.اصلا این احساسی که شما میگی رو نداشتم.از اول با همشهری خودم هم اتاق شدم تو یک مقطع یکیشون با همه مشکل داشت که خودش رفت.ما هم گاهی اختلاف داشتیم ولی مشکل خاصی نبود.اتفاقا آدم توی خوابگاه آدمای مختلف رو میبینه و طریقه سازگار شدن با انواع آدما رو یاد میگیره.میفهمه همه جا خانواده نیستن که بخوان حمایتت کنن باید از پس همه چیز خودت بربیای مثل دوران سربازی آقایون میمونه که ازشون یه مرد میسازه.
راستی رفتار مسولین خوابگاه با دانشجویان تحصیلات تکمیلی خیلی بهتره مثل بچه ها باهات رفتار نمیکنن.
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
سلام دختر خوب:72:(این چه اسمیه واسه خودت انتخاب کردی:160:)
احتمالا رفتی ثبت نام کردی و از فردا یا هفته دیگه باید بری سر کلاس،درسته؟
اول در مورد خوابگاه بگم که تو ارشد وضعیت خیلی فرق میکنه چون اکثر بچه مثبتا و درس خونا میان واسه تحصیلات تکمیلی. پس وضعیت خوابگاه از نظر نظافت و سکوت و همچنین برخورد مسئولین و ... خیلی خیلی بهتره. بعضی از خوابگاههای ارشد کلا شبیه سالن مطالعه ست:163: چون بر خلاف نظر دوستان دوره ارشد به راحتی نمیشه از زیر تمرین و پروژه و... در رفت و باید باید درس خوند و کار انجام داد تا نمره گرفت. البته من با توجه به اینکه رشته ت فنی هست میگم!
نمیدونم کدومیک از دانشگاههای تهران قبول شدی ولی کلا همه دانشگاهها سخت گیری خاص خودشون رو دارن ولی نکته مهمش اینه که همه این سختیا 10 ماهه یعنی از اول مهر که رفتی تا نهایت نهایتش آخر تیر . بعدش دیگه از فشار و استرس و ... خیلی خیلی کم میشه.
نقل قول:
نگاه زن های تهرانی به دخترای خوابگاهی خیلی زشت و زننده س. انگار که ماها ببخشید همه خرابیم و اومدیم شوهرا و پسرای اونا رو از راه به در کنیم. مردا هم که همین طور فکر می کنن و دردسر درست می کنن واسه آدم.
این طرز فکرت یه زنگ خطر اساسی هست.
دختر خوب کی تو اون شهر به اون بزرگی می دونی تو کجایی هستی که بخواد با دید بد بهت نگاه کنه؟ تو تمام پایتختای دنیا از کل کشورشون و همه قشر و فرهنگی زندگی میکنند. تازه تو کشورای دیگه ملیتای دیگه هم هستند. فکر میکنی چند درصد مردم تهران اصالتا اهل اونجا هستند؟ چند روز پیش تو اخبار میگفت که روزی 4 میلیون مسافر جهت انجام فعالیت اقتصادی و اداری و ... به تهران وارد و خارج میشن!! مگه مردم تهران بیکار هستند که بخوان شما رو قضاوت کنند؟؟؟:303:
پس یکی از عومل ترست به نظر من همین ذهن خوانی و ترس از قضاوت دیگرانه!! که احتمالا حاکی از اعتماد به نفس پایینت هست.
نقل قول:
درسای لیسانس که بینهایت برام سخت بود. و می تونم بگم با این که برای کنکور درس خوندم، باز هم خیلی از درسها رو نفهمیدم.
درصدای کنکور ارشدت چنده؟ بین 30 تا 50. درسته؟
درصدای رتبه یکتون رو دیدی؟ اگه همه رو 50 زده باشه یک میشه؟
این یعنی چی؟ یعنی اونی هم که رتبه یک میشه نصف سوالا رو نمیتونه جواب بده!!
پس باید بگه چون من نصف سوال رو نمیتونم جواب بدم یا به همه مباحث مسلط نیستم نباید ادامه تحصیل بدم!!!
ریشه یابی دوم : علائم شخصیت کمالگرا رو داری. در موردش سرچ کن.
نقل قول:
خوب موقعیت ازدواج می تونه جاهای دیگه هم پیدا شه.
دو سال وقت داشتی!! چرا با اینکه این همه تاکید داری که باید ازدواج کنی به جاهای دیگه سر نزدی؟ پس در مورد ازدواج هم کوتاهی از خودت بوده!!
گفتی خواستگار جدی داشتی؟ چی شد ؟ جریانش چی بود؟ چرا به ازدواج ختم نشد؟
خواهر بزرگتر از خودتم اینقدر واسه ازدواج عجله داره؟
اون عشقی که ازش گفتی ماجراش چی بود؟ منتظر کسی هستی؟ خانوادت هم در جریانش هستند؟
به نظر من تو خونه احساس راحتی نمیکنی. دلایلش رو بگو!!
در مورد کنفرانس هم فکر میکنم فرصت خوبی واست فراهم میشه که به ترست غلبه کنی و در این زمینه به مهارت برسی. در مورد این هم سرچ کن که چطور به استرست هنگام کنفرانس غلبه کنی و یک ارائه موفق داشته باشی.
اگه مقاله خوبی هم خوندی که تو این انجمن نبود، اینجا هم قرار بده تا بقیه هم بتونند استفاده کنند.
:72::72:
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
عزیزم من تقریبا وضعیتم مثله شماست با این تفاوت که من مهندسی برق قبول شدم و جون خودم تهرانیم نیاز به خوابگاه ندارم ولی من هم همش حس می کنم حوصله ی درس ندارم!در ضمن مطمئنی ارشد کار و پروژه اش بیشتره؟من از دوستام که پرسیدن همینو میگفتن ولی بچه های سایت بهم گفتن از کارشناسی ساده تره و فکر می کردم واقعا ساده تره و خیالم راحت شده بود!!!!!!!!
من هم خیلی خیلی نگران و مضطرب دوره ی ارشدم:302: خداکنه هردومون با موفقیت این دوره را هم بگذرونیم:323:
-
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
سلام خسته جان.
منم رشته ام کامپیوتره. دانشجوی ارشدم. ترم اول رو پاس کردم. منم می ترسیدم از کنفرانس از سختی درس. از محیط جدید. اما رفتم و خوندم منم خجالت می کشم بابام خرجمو میده ولی مگه چاره هست. تا کار نیست چاره ای هم نیست. اما ترم اول رو به خوبی پشت سر گذاشتم . با معدل خوب به خاطر خودم و زحمت های بابا و مامانم. من می تونم کمکت کنم تو مقاله نویسی . تو درسا . خلاصه اینکه وارد محیط جدید بشو به خاطر ایندت . خانوادت. موقعیت های ازدواج هم برات پیش میاد خیلی بهتر از قبل. چون خیلی ها دوست دارن عروسشون ارشد باشه. وقتی بری و بشی دانشجوی ارشد فرقشو تو نگاه های همه می فهمی. امیدوار باش. توکل کن . اگه خواستی با من در تماس باش. به هر حال رشته هامون یکیه. به قول بچه ها خیلی ها حسرت می خورن که ارشد قبول نشدن. نماز شکر رو بجا بیار.:72: