-
فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
سلام.
باز امشب پدر و مادرم دعوا کردن...
خیلی دلم گرفته.من تا حالا تاپیکی درباره اختلاف پدر و مادرم نزدم.ولی چند باری به مشکلشون اشاره کردم.حالا میخوام یه کم درمورد اختلافشون بگم و درد دل کنم.این وسط هیچ کاری از دست من بر نمیاد،وگرنه تا الان یه تاپیک زده بودم و ازتون مشورت میگرفتم.
پدر و مادر من دخترعمو و پسر عمو هستن.الان پدرم 52 سالشه و مادرم 46 سالشه.
پدر بزرگای من که برادرن با هم از قدیم مشکل داشتن.پدر پدرم که داداش بزرگه است خیلی آدم کینه ایی هست و از همون اول مخالف ازدواجشون بود.به هر صورت این دوتا ازدواج کردن ولی پدربزرگ و مادربزرگم پدرم رو طرد میکنن.درصورتی که تا اون موقع خیلیییی دوستش داشتن.این رو هم بگم که بابای من بچه ی اوله و خب توقعات ازش بیشتره.
اوایل ازدواج مامان و بابام با هم خوب بودن.هرچند بین خانواده ی پدرم با مادرم اختلاف وجود داشته و باعث یه سری دلخوریا میشده ولی خود مامان و بابام با هم خوب بودن.
خلاصه زندگی میگذره و اینا 4 بار هم بچه دار میشن که منم آخریشم.تا این که از ده سال قبل اختلافا شروع میشه.یعنی از وقتی که پدرم زیر سرش بلند میشه.(صیغه ی یه زن 50 ساله! یعنی زنی که حدود ده سال از خودش بزرگتر بوده)
خلاصه اینکه از اون سال کشمکش ها شروع شد و گویا پدرم تو چند سال بعدش هم سراغ زنای دیگه ای هم رفته بوده و هر دفعه مادرم با تجسس!! دستشو رو میکرده.
تا این که بالاخره سه سال پیش پدرم کارو یه سره کرد و زنی رو به عقد دائم خودش درآورد و از اون موقع بود که زندگی ما واقعا جهنم شد.
میدونید ما از سال 85 تا 89 تو استان خودمون بودیم.قبل و بعدش قم زندگی میکردیم.سال 89 پدرم باز انتقالی گرفت و اومد قم ولی ما چون خونمون دست مستاجر بود نمیتونستیم باهاش بیایم.مجبور بودیم اونجا بمونیم تا خونه تخلیه بشه بعد بیایم قم.و پدرم تو این 7 ماهی که تو قم تنها بوده زن گرفته.البته خودش از قصد کاری کرده بود که ما دیرتر بیایم قم.مثلا به مادرم گفته بود که به مستاجر گفته خونه رو خالی کنه درصورتی که بعدا ما متوجه شدیم که اصلا هیچ پیگیری نکرده بوده.(حتی خود مستاجر به ما گفت اگه بهمون گفته بودید ما امکانش برامون بود که زودتراز اینا تخلیه کنیم)
ولی خب پدرم اون مدت سرگرم نامزد بازیش بوده و ترجیح میداده زن و بچه اش تو دست و بالش نباشن :163:
واای وقتی یادم میاد دو سال گذشته رو واقعا میمونم که چطور تحمل کردیم اون روزا رو.خیلی سخت بود.خیلی.دعواها دقیقا از روز اسباب کشی شروع شده بود.این پدربزرگم هم بدتر آتیش بیار معرکه بود.اگه بگم اون باعث شد زندگیمون به اینجا بکشه دروغ نگفتم.آخه یکی نیست بگه مرد.این زن چه گناهی کرده؟چه بدی ای در حقت کرده؟ غریبه که نیست.از خون خودته.برادر زادته
باور کنید تو تمام این سالها اگه مادر من کوچکترین بی احترامی رو بهشون کرده باشه.خدا میدونه چقدر زحمت کشید واسشون (پدرم پسر اول بود و مادرم عروس بزرگه،زحمتا رو دوش اینا بود،هرمشکلی پیش میومد اینا کمکشون میکردن)
مثلا یکی از عمو ها و یکی از عمه های من بیماری روانی دارن،عموم شفا گرفت از امام زمان عمه ام هم تا چند سال تقریبا هرسال بیماریش عود میکرد و باید بستری میشد.
ماهم 4 تا بچه هم قد و نیم قد بودیم.یعنی مادرم تو 7 سال 4 تا بچه به دنیا آورده بود.وقتی من شیر خواره بودم پدربزرگ و مادر بزرگم عمه ام رو که بیمارروانی بوده میفرسته خونه ی ما تا مادرم ازش پرستاری کنه...فکرشو بکنید.4 تا بچه ی کوچیک که اولی 7 سالشه و آخری شیرخواره است داشته باشید بعد باید از یه بیمار روانی هم نگه داری کنید.همش استرس و نگرانی.همش ترس از اینکه یه وقت یه بلایی سر بچه هاش نیاد...
من به خاطر همین موضوع وقتی بچه بودم خیلی عصبی بودم.خیلی.چون شیر اضطراب و استرس مادرم رو خوردم.این چیزا واقعا رو بچه تاثیر داره.بعدها هم دوباره عموی بیمارم خونمون بوده.
خدا میدونه تا 12 سالگی هم هروقت چشامو میذاشتم رو هم که بخوابم کابوس میدیدم.کابوسایی که همش یه جور بودن.همش یه تصویرای ثابت.که توش بابا و عمه ام بودن.نمیدونستم چرا.وقتی 15 سالم بود فهمیدم دلیل اون کابوسا چی بوده.اون کابوسا انقد وحشتناک بودن که من تا سالها عادت کرده بودم با چشمای باز بخوابم.یعنی انقد چشامو باز نگه میداشتم تا خوابم میبرد
هیچ وقت به خاطر این نمیبخشمشون.به خاطر اینکه من انقد تو بچگیم عصبی بودم.
پدرم میگه مادرم خانوادشو ازش گرفته.میگه تو باعث شده اونا منو بندازن دور.البته پدربزرگ و مادر بزرگم کلا آدمای بی عاطفه ای هستن.بقیه ی بچه هاشون هم ازشون خیری ندیدن به جز بچه ی آخریشون که اگه تب بکنه اینا غش میکنن(همون که گفتم شفاگرفته از امام زمان) و برعکس همین عموم کلی باعث دردسرشون شده جوری که این آخریا خودشون ذله شدن از دستش.
پدرم هم عین پدربزرگمه.خیلی خیلی کینه ای.وقتی دعواهاشون شروع میشه از سال اول زندگیشونو نبش قبر میکنن تا الان.کینه ی یه چیزای مسخره ی تو دلشه که واقعا آدم میمونه توش.بابام خیلی خودخواه و مغروره.بدجنسه.خودبزرگ بینه.حرف هیشکیو قبول نداره.عقاید خاص خودشو داره.نمیخوام کلا شخصیتش رو ببرم زیر سوال ولی واقعا اخلاقای بدش میچربه به اخلاقای خوبش
هیشکی از نیش زبونش در امان نیست.همیشه با نیش و کنایه حرف میزنه.واقعا بدبینه.یعنی لیوان که چه عرض کنم اگه پارچ آب جلوش باشه اون همه آبو نمیبینه اون بالای پارچ که خالیه میبینه.
تو زندگی چیزی برامون کم نذاشت ( از لحاظ مالی و البته نسبت به وسعش نه که زندگیمون همه چی تموم باشه) ولی به خاطر عقاید خاص خودش جوری با ما چهار تا بچه رفتار میکرد که ما همیشه عاصی بودیم از دستش.فقط این وسط من بودم که همیشه حرفمو میزدم و نمیخواستم فکر کنه هر چی که میگه درسته و نمیتونستم زیر بار حرفای ناحقش برم.
**********************************************
دیگه زیادی دارم حرف میزنم.درمورد امشبم بگم که ساعت 9 که بابام اومد مامانم خیلی ناراحت بود ازش و شروع کرد به نفرین کردن اون زنه و این حرفا...کم کم دعوا شروع شد و خدارو شکر بابام زد بیرون وگرنه تا نصف شب دعواشون ادامه پیدا میکرد.اونم جلوی خواهرم که بارداره :163:
نمیدونم مامانم از این زندگی چی میخواد که ول نمیکنه بره.هرچی بهش میگیم بریم شهرستان اونجا زتدگی کنیم نمیاد.هردفعه هم یه دلیلی میاره.
الان خواهرم ازدواج کرده.داداشامم با ما زندگی نمیکنن.شهرستانن.
الان بابام یه شب خونه ماست یه شب خونه ی اون زنش.
ایام عید من به دلیل یه بیماری خاصی که دارم 8 روز بستری بودم.تو این مدت مامانم بیچاره تنها بوده.تو این شهر غریب.بابامم به خاطر اون به اصطلاح عدالتی که نباید زیر پا بذاره یه شب اینجا بوده یه شب اونجا.به جای اینکه پیش مامانم باشه تو اون روزای سخت.آخه بیماری من جوری بود که واقعا اطرافیان خیلی غصه میخوردن برام.
سه ماه بعد بود که فهمیدیم اون روزا بابام بچه اش به دنیا اومده بوده.....
دوباره دعواها شروع شد...
خدایا شکرت که حداقل زندگیمون الان مثل دوسال گذشته نیست.همش شبا با ترس و دلهره میخوابیدم.چه روزایی که صب از صدای دعواشون بیدارم نشدم.منی که حتی واسه امتحان کنکورم به زور از خواب بیدار میشدم و خوابم سنگینه انقد استرس داشتم که اگه صبا صدای حرف زدن آروم بابامو میشندیم از خواب میپریدم.
دوبار حمام بودم و صدای دعواشون رو شنیدم و مجبور شدم با تن خیس لباس بپوشم و بپرم بیرون و ...
واسه یه دخترجوون خیلی سخته که آخر شب مجبور شه در اتاق مامان و باباش و باز کنه و بره تو...
وقتی ام که درو باز میکنه ببینه که باباش گلوی مادرشو گرفته و داره فشار میده...
دعواهاشون خیلی وحشتناکه.گاهی همسایه ی طبقه بالایی مون میاد به دادمون میرسه
خیلی وقتا کلاسای دانشگاه و یا باشگاهو از ترس دعوای اینا نرفتم.همین پارسال بود یه صب تا شب من خونه نبودم.تهران بودم.وقتی برگشتم دیدم صورت و گردن مامانم زخم شده.بهم گفت که تو کوچه خورده زمین پرت شده طرف این بوته های تو باغچه ولی شب که بابام اومد فهمیدم دعواشون شده بوده...
اگه بخوام از دعواهاشون بگم بدتر اعصابم خورد میشه.ولی واقعا دیگه اعصاب نذاشتن برامون
ببخشید طولانی نوشتم.نمیدونم میخونید این همه رو یا نه.
وقتی با هم دعوا میکنن من از بابام متنفر میشم.حتی جوری شده که اگه درحد یکی دو جمله خودم یا مامانم بباهاش حرفمون بشه فوری اون حس تنفر تو دلم زنده میشه.از بس حرفاش ناحقه.از بس خودخواهه و بی انصافه
چیکار کنم؟؟؟ نمیخوام ازش متنفر باشم
حتی گاهی شده آتیش بیار معرکه شدم چون نمیتونم در برابر حرف ناحقش سکوت کنم.اعصابمم خیلی ضعیف شده
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
راحیل جونم خیلی ناراحت شدم که دیدم تو هم تو زندگیت غصه و درددل داری
ولی همین که میای و مینویسیو درددل میکنی خوبه
هرکسی تو زندگیش مشکلات خاص خودشو داره..خیلیاشو میتونه حل کنه و خیلیاشم نمیتونه و کاری از دستش برنمیاد و فقط باید تحمل و صبر کنه.
خودت نوشتی فقط میخوای درد دل کنی، پس مشاوره ای هم نمیشه داد (کما اینکه چیزی هم به ذهنم نمیرسه که بخوام بگم)
فقط میخواستم باهات همدردی کنم
راحیل جونم
خیلی دختر قوی هستی که با مشکلات ، بازم میای و اینجا میگیو میخندی
تو درساتم که ماشالله موفقی
دختر پاک و معصومی هم هستی
برات دعا میکنم...تو قوی و محکمی..از پس مشکلات برمیای
اینجا دوستای خوبی داری...درددلاتو همینجا بیا و بگو..هر گوشی محرم شنیدن مسائل و زندگی آدما نیست
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
سلام راحیل جان
دردودل هاتو خوندم عزیزم :303:
خیلی ناراحت شدم ولی مطمئنم تو خیلی قوی تر از این هستی که با این بادا بلرزی خانمی .
اینهم میگذره بنظرم سعی کن زیاد خودتو وارد مشاجراتشون نکنی هر چی بگی اونا زن وشوهرن وبعد این همه سال زندگی سخته همو کامل کنار بذارن .
نکته جالب اینه که مادر وپدرت با این همه اختلاف باز سعی میکنن یه جوری تو زندگی هم وجود داشته باشن
مثلا پدرتون یک شب در میون خودشو ملزم میدونه که پیش مامان باشه
ومادرتون با اینکه امکان رفتن به شهر دیگه وتنها زندگی کردن رو دارن ولی این کارو نمیکنن
باور کن سال به سال که از عمر زندگی مشترک میگذره اونقدر ادم به شریک زندگیش ممکنه عادت کنه که راضیه بدترین شرایط رو تحمل کنه ولی از طرف جدا نشه :316:
البته این فقط نظر منه "ومن اینجوریم بدترین ووحشتناکترین موقعیتا وفشارای روحی وجسمی رو تحمل میکنم اما نه از مشکلم با کسی حرف میزنم نه یه لحظه شوهر وزندگیمو ول میکنم .من یکم سنتی وبه سبک مادر و مادربزرگا زندگی میکنم بهمین خاطر مادرتون درک میکنم:305:
سرگرمیاتو بیشتر کن وسعی کن تودعواهاشون نباشی چون اونا به این سیستم عادت کردن وچون نمیتونن درست باهم حرف بزنن ومشکلاتشون رو بیان کنن بحثشون میشه واینجوری اروم میشن .:324:
ببخشید پر حرفی کردم اگه پرتو پلا گفتم به خوبی ومهربونیه خودت ببخش :46::46::46:
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
سلام راحیل جان.
متاسفم که این چیزا رو تجربه کردی.
بعضی از مسائلی که گفتی رو خوب درک میکنم.
....
"ان مع العسر یسرا"
امیدوارم به زودی، بعد از تحمل این همه سختی، زندگی برات راحت بشه.
جوری که تلخی این روزا از کامت محو شه:72:
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
ممنون نادیا جون
میدونم همه تو زندگیشون مشکل دارن.مخصوصا بعد از این که اومدم همدردی بیشتر با مشکلات بقیه آشنا شدم.
خیلی وقته دیگه نمیرم تو تاپیکایی که از مشکلاتشون گفتن.چون بدتر اعصابم به هم میریزه
ما مشکلات دیگه هم تو زندگیمون داشتیم.خیلی زیاد.ولی من تازه درمورد همین یکیش اینجا گفتم.همیشه دوست داشتم درد دلمو واسه کسی که هیچی از زندگیم نمیدونه بگم.واسه کسی که باعث نشم ذهیتش درمورد اعضای خانوادم که میشناسدشون تغییر کنه و اینکه غیبت نباشه حرفام.
تو پست قبل همش از اخلاق بابام گفتم.باید بگم که مادرمم بی تقصیر نیست ولی خب تحمل آدمی مثل بابام سخته.همشم میگه من سی سال تو این زندگی کشیدم حالا دیگه میخوام مال خودم باشم.وقتی ام میپرسی خب چت بود آخه؟مشکلت چی بود؟جواب درستی نداره بده
یکی نیست بگه تو که سی سال تو این زندگی عذاب کشیدی چه قدمی برداشتی واسه حل مشکلت؟؟؟ فقط صورت مسئله رو با زن گرفتن پاک کرد و....
یه موضوعی رو نمیدونم بگم یا نه ولی شاید بعدا گفتم.اون موضوع هم خیلی باعث شد که تو زندگیمون سختی بکشیم.
همیشه تو مدرسه انقد شاد و شنگول بودم که صمیمی ترین دوستمم از مشکلاتمون خبر نداشت.
یادمه اون سالی که تو کربلا و حرم امام حسین بمب گذاری شد (همون سالای اول اشغال عراق) بابای منم کربلا بود.موج انفجار میگرتش و تا چند روز حالش بد بوده.یه جورایی فراموشی گرفته بوده و ما تو اون اوضاع اصلا هیچ خبری ازش نداشتیم.چند روز بعد از بمب گذاری یکی زنگ میزنه میگه شماره رو از تو جیبش پیدا کردم.روزای خیلی بدی بود.فکر کنم سوم راهنمایی بودم.وقتی به دوستم گفتم که بابای منم الان کربلاست (خب بمب گذاری شده بود دیگه) و ما ازش خبر نداریم همچین برگشت گفت که چقد راحتی.انگار نه انگار و ... انقد دلم شکست.با خودم گفتم آخه تو چی میدونی از زندگی من.تو چه میدونی الان تو دل من چه خبره.تویی که واسه اینکه نمره ات 20 نشده و شده 18 گریه میکنی چه میفهمی مشکل ینی چی...
همیشه وقتی یه خانواده رو میبینم که خوشحالن و خوشبخت به نظر میان واسشون دعا میکنم که همیشه خوش باشن و خوشبختیشون ظاهری و آنی نباشه.
***********************************
هیام عزیز ممنونم ازت
نظرتو درمورد اینکه اینا بعد از این همه سال نمیتونن راحت از هم جدا بشن قبول دارم.حرفات درسته.
ولی اگه میخوان بمونن و زندگی کنن باید سعی کنن زندگیشونو درست کنن.مشاوره برن،چه میدونم حرف چند تا آدم عاقلو گوش بدن.نه که با لجبازی و کشمکش ادامه بدن.والا ما بچه هام تو این زندگی حقی داریم
از اونور داداشم تو شهرستان همش دل نگران ایناست.از اینور خواهرم اعصابش ضعیف شده و تو زندگی مشترکش تاثیر گذاشته.منم که اینجوری
بابامم اگه میبینی یه شب درمیون میاد اینجا به خاطر اینه که باید عدالت رو رعایت کنه.وگرنه به خاطر ما نیست.از خداشه مامانم بره و خودش راحت بشینه زندگیشو بکنه.
من از الان نگران اینم که وقتی من از این خونه برم مامانم چی میشه.اینکه تنهاست و یه شب درمیون بابام نیست.اینکه اگه دعواشون بشه و یه وقت بلایی سر هم بیارن...
*************************
ممنون دختر مهربون :72:
فکر میکنی با وجود اون زن چه جوری ممکنه زندگی ما خوب میشه؟مادرم اصلا نمیتونه با این مسئه کنار بیاد
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
سلام عزیزم.
همیشه از خودم میپرسیدم این همه سختی کشیدم که چی؟ چقدر بقیه دخترا راحت تر زندگی میکنن و ...
اما الان میفهمم اونقدری که من "توانایی" شاد زندگی کردن رو یاد گرفتم، دخترایی که زندگی راحتی داشتن یاد نگرفتن.
این توانایی ها شاید مستقیما به کار نیان، اما باعث میشن تو "کلا" قوی تر شی و خوب خیلی راحت تر با انواع دیگه مشکلات دست و پنجه نرم کنی.
برای اینکه فقط حرف نزده باشم، راه حلی که من تو زندگیم به کار بردم، برای تو هم شاید بد نباشه
نمیدونم رابطتت با مادرت و پدرت چقدره.
اول اینکه چند تا کلاس های فرهنگسرا ها رو برو. بعد مادرت رو هم با خودت ببر. فرهنگسرا ها اصولا یک سری جلسات رایگان هفتگی دارن که حالت مشاوره داره. کاری نداشته باش درباره چیه. با مامانت برو. اولین قدم اینه که 1 ساعتی مادرت با بقیه در ارتباطه و بیرون از خونست. و دومین قدمش هم اینه 1 جمله هم یاد بگیره، خودش خیلی عالیه.
میدونی، بر حسب تجربه شخصی میگم. جدا از اینکه رابطه پدر مادرت چطوره، یه دختر برای باباش همیشه یه دختره.
تو خیلیییییییی راحت تر از مامان میتونی بابا رو آروم کنی و همسو کنی با خودت.
اصولا باباها خیلی رو کسب و کارشون حساسن. یعنی مهمترین چیزشونه. سعی کن در این زمینه بهش نزدیک شی و به نحوی باعث پیشرفتش بشی در این زمینه. میبینی که چقدر زود با تو همسو میشه.
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
راحیل عزیزم
سلام
خیلی بهت افتخار میکنم و تبریک میگم که تو اینقدر قوی و با اراده هستی.
با وجود این همه مشکلاتی که گفتی بازهم داری نجیب و پاک زندگی میکنی.
عزیزم کاری از دستت بر نمیاد برای این زندگی ، قبول.
اما عزیزم خیلی کارا ازت بر میاد که مامانتو شاد کنی.
که مامانتو از اینهمه رنج کمی دور کنی.
مامانت دلش شکسته ، اما خدا رو شکر دختر نازی مثل راحیل داره. سعی کن برای مامانت برنامه ریزی کنی و کمی بهش آرامش بدی. میتونی یه کلاسی ، برنامه ای چیزی براش پیدا کنی که کمی از محیط دردآور خونه رها بشه.
خدا رو شکر هم خواهر داری و هم داداش. اونام میتونن کمکت کنن.
مخصوصاً خواهرت .
.
.
.
سعی کنید یه خونه آروم بسازید. یه خونه ای که باباتون از خداش باشه که بهتون سر بزنه.
اگه دعوا میکنه ، چیزی نگید . مثل اینکه یه تلویزیون روشن اما بی صدا رونگاه میکنید.
حد اقلش اینه که خودت کمتر عصبی میشی عزیزم.
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
سلام راحیل جون.خوبی؟؟
فقط خواستم بات همدردی کنم و بگم درک میکنم چه میگی.
راحیل همونطور که بچه ها گفتن پدر و مادرت ازاین بازی که با هم راه انداختن یه سودایی میبرن برای همین به این بازی ادامه میدن..درسته که خیلی هردوشون ناله و زاری میکنن ولی اگه واقعا هیچ لذتی از این بازی براشون نبود مطمئن باش تا حالا تمومش کرده بودن..اصلا انگار بعضیا خوششون میاد نقش مظلوم قصه رو ایفا کنن.
بگذریم..فقط خواستم بگم تو خودتو بکش کنار..خواهر برادرتم باید همین کارو کنن.خصوصا خواهرت که بارداره.
ایشاا... دانشگاهم میری و ازخونه چند ساعتی دور میشی.
وقتیم خونه هستی اصلا تو دعواهاشون دخالت نکن.میدونم برات سخته اما حتما اینکارو کن.تا دعواشون میشه تو پاشو برو تو اتاقت..
و اینکه پدرت رفته یه زن دیگه گرفته درسته کار خوبی نبوده اما بازم شما که ازجزئیات روابط پدر و مادرت باخبر نیستی که..اونم نمیتونه به شماها که بچشید بیاد بگه به فلان علت رفتم زن گرفتم.بلاخره یه حرمتایی بینتون هست.
شما هم به جای اینکه بخواید برید شهرستان همینجا بمونید و اجازه بدید پدرتون وظایف پدریشو حتی نیم بند انجام بده.
خلاصه فقط رو روابط مادر-فرزندی،پدر-فرزندیت تمرکزکن و اصلا وارد روابط پدر و مادرت نشو..اونا هردوشون عاقل و بالغن و این همه سال هم با هم زندگی کردن..اگه بدونن که کسی واسشون دلسوزی الکی نمیکنه مجبور میشن به خودشون بیان.
تو فقط با هردوشون در حدی که میتونی خوش رفتار باش..مطمئن باش این بیشتر خوشحالشون میکنه تا اینکه با قاطی شدن تو بحثاشون هم خودت اذیت بشی و هم اوضاع حادتر بشه.
موفق باشی
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
سلام دوستای خوبم.ممنون از همدردیتون و ممنون از راهکارهایی که دادید :72:
مامانم اصلا به حرف من گوش نمیده که مثلا بگم بریم فرهنگسرا فلان کلاس یا جای دیگه.مثلا بهش میگم بیا باهم بریم استخر هم برای روحیه ات خوبه هم برا سلامتی ات، نمیاد.ولی خودش عضو بسیج محله است.بعد یه سری جلسات قرآن یا دعایی که تو محله برگزار میشه رو شرکت میکنه.امسالم که کنکور شرکت کرده.دعا کنید قبول بشه :310:
درمورد پدرم من رابطه ام باهاش خوبه.یه جورایی هم منو بیشتر از اون سه تا بچه اش دوست داره.باهاش خودمونی ترم.
هرچی با مادرم صحبت میکنیم که تو باید جوری رفتار کنی که جذب این خونه بشه فایده نداره.وقتی دلش پر بشه باز شروع میکنه.همیشه هم با نیش و کنایه منظورشو میرسونه.اصلا نمیدونه چه موقع چه حرفی و بزنه.خیلی وقتا شروع کننده ی بحث و دعوا مادرمه.
پدرمم نامردی نمیکنه.حالا که زنشو گرفته به جای اینکه مراعات مادرمو بکنه بدتر میکنه.مثلا اون اوایل بهش گفته بود من تازه فهمیدم زن یعنی چی و از زیبایی! زنه میگفت (هرچند بعدا که ما دیدیمش فهمیدیم چه بابای بدسلیقه ای داریم) یا کلا حرفایی که شنیدنش واسه مادرم سخته.
الانو نمیدونم ولی اون اوایل از لحاظ جنسی هم براش کم میذاشت و فقط ارتباطش با اون زنه بود و این خیلی مادرمو عصبی میکرد.حتی یه بار میخواسته مادرمو تنبیه کنه!!! و بهش گفته تا 45 روز از ... خبری نیست و حرفشم عملی کرده :163: ( این مسائل رو من اتفاقی متوجه شدم ،یه کمیشو هم از طریق خواهرم)
مامانم خیلی گناه داره.از یه طرف رفتارای بابام.از یه طرف هم دیدن برخوردای خانواده ی شوهرش.با اینکه انقد مادرم زحمت کشید واسشون ولی اونا همه رفتن طرف اون زن.مامانم انقد غصه میخوره.هرچی باشه خب دخترعموشونه
مامانم دیگه دوست نداره بره شهرستان واسه سرزدن.میگه خجالت میکشم.اعصابم خورد میشه از بس هرکی منو میبینه درمورد زن گرفتن این حرف میزنه و سوال میپرسه.حق هم داره
هیشکی نمیگه مرده مشکل داشته.همه میگن خاک بر سر زنی که نتونسته شوهرشو نگه داره (اینو من خودم شنیدمااا)
**********************************
هووی مامانم خیلی زن بی شعوریه.جوری حرف میزنه و رفتار میکنه که انگار مامانم اومده هووی اون شده و زندگیشو خراب کرده.
چه حرفایی که که به مامانم نمیزنه.مثلا بهش گفته بود پیر سگ :163:
مادر من اگه حرفی بزنه و نفرینی بکنه حق داره.هرچند مادرم هیچ وقت مثل این زنه بددهنی نمیکنه
به جز این خونه ای که ما الان توش نشستیم یه خونه ی کوچیکه دیگه هم داشتیم که با وام و این چیزا گرفته بودیمش.خیلی سال بود که قسطشو میدادیم.پدرم قبلا معلم بود و الان کارمنده.تا چند سال قبل حقوق معلما واقعا کم بود.ما هم که 4 تا بچه.با این حال یک سوم اون حقوق میرفت واسه قسط خونه.حالا این جدا از قسطای دیگه.بابام هیچ وقت نفهمید که مامانم چطور خرج زندگی رو جمع و جور میکرد و تا سر برج میرسوند.یادمه اون موقع ها دیگه از وسطای برج هرچی میخواستیم مامانم میگفت دیگه الان پول نداریم صبر کنید تا سر برج.از خرج زندگی میزد واسه قسطای اون خونه.7 سال هرماه میرفت تو صف بانک و قسطو میداد به امید اینکه اون خونه تو آینده به درد بچه هاش بخوره....
ولی پارسال بابام خیلی راحت خونه رو زد به نام زن دومش.چه دعواهایی هم که نشد به خاطرش.یه بارش مامانم سند خونه رو برداشته بود بابامم بنزین آورده بود میگفت یا میدیش یا همین الان اینجا رو به آتیش میکشم.هیچ وقت یادم نمیره چه جور جلوی داداش بزرگم زد تو دهن مامانم...
انقد بابام به اون زنه رو داده که چند روز پیش به مامانم پیام داده بود که فکر نکن من میذارم تو همین جور تو اون خونه راحت بشینی و من اجاره نشین باشم و هی از این خونه به اون خونه بشم.من سهممو از اون خونه میگیرم.شوتت میکنم بری شهرستان خونه ی مادرت و خودم میام اونجا و ... از این حرفا
******************************
دعا کنید برامون.دعا کنید که مامانم بی خیال باشه نسبت به اون زن و بشینه زندگی خودشو بکنه.دعا کنید غصه از دلش بره.مامانم زن خیلی صبوری بود ولی دیگه صبرش تموم شده...
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
راحیل خانوم
سلام
من هم از ناراحتی شما ناراحت شدم.امیدوارم زودتر به آرامش برسید.من هم چند روز پیش حالم خوب نبود و خیلی دلگرفته و غمگین بودم حتی یک تاپیک هم زدم و صحبتهای اعضای سایت کمی من رو از اون حال و هوا در آورد.درک میکنم که اینجور موقع ها مغز آدم دیگه کار نمیکنه و احساس میکنه به بن بست رسیده.
توی مشکلاتی که شما گفتی خوب شما بی تقصیر بودی پس حداقل وجدان درد نداری البته اینکه دعوای پدر و مادر چقدر روحیه آدم رو خراب میکنه رو هم درک میکنم با اینکه پدر مادر من زیاد دعوا نداشتن (البته جلوی بچه ها سعی میکردن دعوا نکنن)ولی یکبار که یک کم صداشون بلند شد (من طبقه بالا بودم و فکر میکردن من صداشونو نمیشنوم)و البته سر بعضی اختلافات بر سر تصمیم گیریهای اقتصادی بود (ونه یک مشکل خیلی حاد یا لاینحل) یادمه چقدر احساس نا امنی و بی پناهی و ناراحتی میکردم بنابراین میتونم حس الان شما رو درک کنم.
خوب مادر شما به قول خودت توی شهرش سر افکنده هست پس نمیتونه به شهر خودش برگرده سرکار هم نیست که بتونه هزینه خودش رو بده پس مجبوره این زندگی رو تحمل کنه فعلا کاری اساسی برای اون نمیتونی بکنی.
به نظر من بهترین کاری که برای مادرت میکنی این هست که سعی کنی موفق باشی.روزی انقدر قوی و موفق باشی که حتی مادرت بتونه بهت تکیه کنه حداقل بتونه چند روز به خونت بیاد و از دیدن خوشبختی شما خوشحال و با روحیه بشه.
کار دیگه ای هم که میتونی براش بکنی اینه که سعی کنی روحیه اش رو شاد کنی با هم بیرون برید اگه خیلی مسائل مذهبی براش مهم هست باهاش به زیارت برو(همونجا توی قم)
توی یک فرصت مناسب هم با پدرت صحبت کن بگو عدالتی که شما ازش صحبت میکنی توی احساس هم هست یعنی حتی توی قلبت هم نمیشه بین دو زن فرق بذاری (هر چند برای من یکی اصلا درک دوهمسری غیر ممکن هست و نمیدونم چرا تو دین ما یه همچین اجازه ای داده شده وقتی یک خانواده رو به راحتی می پاشونه)
اگر با پدرت خیلی نزدیک هستی تشویقش کن خونه ای چیزی رو هم به نام مادر شما بکنه تا یک کم خیلش راحتتر بشه (حداقل چند دنگش رو)
از حرفهای اون خانم ناراحت نشید خدا خودش جوابشو میده.چون شما از جنس اون نیستید نمیتونید جوابش رو بدید.
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
راحیل جان چرا مامانت و اون زن در ارتباط هستن با هم؟؟
این خیلی بده..باید یه کاری کنید این ارتباط کاملا قطع بشه.اگه تلفنی ازتون داره حتما شمارتونو عوض کنید.
خودتونو ازبازی روانی که اون زن راه میندازه بکشید کنار.
و حتما قاطعانه به پدرتون بگید اصلا دوست ندارید هیچ صحبتی از اون زن تو خونتون بشه..و ابدا حق نداره باهاتون تماس بگیره..اگه احیانا تماس گرفت هم اصلا جوابشو ندید.
نقل قول:
.امسالم که کنکور شرکت کرده.دعا کنید قبول بشه
چه مامان باحالی..معلومه علاقه داره پیشرفت کنه..این خیلی خوبه.افرین.:)
موفق باشی
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
بهار جون مادرم وقتی اعصابش خورد میشه و دلش پر میشه به زنه پیام میده و آه و نفرین میکنه.یا وقتی یه مشکلی پیش میاد بهش پیام میده و میگه تقصیر تو بوده و حلالت نمیکنم و از این حرفا.چند باری هم با هم تلفنی حرف زدن و دوسه بار همو دیدن...
بابامم که اوایل خیلی حرف از اون زنه میزد.حتی شوخیاشم درمورد اون بود.بهش میگفتم آخه شوخی چیزیه که آدم خوشش بیاد و بخنده.شما که بدتر اعصاب مارو خورد میکنین
حالا هم که بچه دار شده ازش همش میخواد یه جور حس دوست داشتن مارو نسبت به اون بچه تحریک کنه.تازه از ما گله داره که چرا بچه شو دوست نداریم و حالشو نمیپرسیم و از این حرفا.واقعا نمیدونم پیش خودش چه فکری میکنه
مثلا میگه من به .... (خواهرم) سیسمونی نمیدم چون حال بچه ی منو نمیپرسه.
فکور جان ممنونم ازت
صحبت کردن با پدرم تو هر زمینه ای بی فایده است.پدرم کاملا مصداق این ضرب المثله که میگه: نرود میخ آهنین بر سنگ
درمورد خونه هم دوسال پیش خواهرم بهش گفت که خونه رو به نام مادرم بزنه همچین عصبانی شد و بلند شد خوارهمو بزنه که...
میگه من حق مادرتون و دادم.چند سال پیش که از قم رفتیم شهرستان زندگی کنیم خونه ای که توش ساکن بودیم رو فروختیم.بعد پدرم 15 میلیونشو داد به مادرم.مادرمم کلی وام گرفت و قرض کرد تا تونست 50 میلیونش کنه و تو شهرستان یه خونه بخره.الانم بابام اصلا تو قسطای اون خونه کمکش نمیکنه.دایی هام کمکش میکنن و اجاره ی خود خونه میره برا قسطاش
پدرم اعتقادای خاص خودشو داره.مثلا درمورد جهیزیه.وای مامانم بیچاره شد تا تونست پول جهیزیه ی خواهرم رو جور کنه.چون بابام که پول نمیداد.میگفت من پول بدم که وسیله بخرید واسه این پسره ی .... (یعنی دامادمون) سرجمع 4 یا 5 میلیون داد.اونم به زور و کم کم مامانم گرفت ازش.بقیه اش رو مادرم با پول دیه اش جور کرد.یه تصادف خیلی بدی کرده بود 4 ،5 سال پیش.مثلا بینی اش از دوجا شکسته بود.پیشونیش از بالا تا پایین بخیه خورد و ...
الانم انقد به خاطر این جهیزیه سرشون منت میذاره و پشت سرشون حرف میزنه که من خودم دوست دارم حتی یه قاشق هم از پول پدرم نبرم تو زندگیم.
میگن دوران عقد شیرین ترین دوران زندگی مشترکه ولی آبجیم و شوهرش اصلا اسم دوران عقدشون که میاد اعصابشون میریزه به هم.بسکه پدرم بهشون سخت گرفت و اذیتشون کرد
بابام مراعات هیشکیو نمیکنه.فقط میخواد حرف خودشو بزنه.فقط منطق خودشو قبول داره.کاش حداقل میشد اسمشو گذاشت منطق!
من خیلی اعصابم ضعیف شده این وسط.تو این دو سه تا دعوای آخرشون وقتی میدیدم آروم نمیشن و هرچی میگم بسه و هرکاری میکنم نمیتونم جلوی ادامه ی دعواشونو بگیرم ناخودآگاه خودمو میزدم.میزدم تو صورت خودم :302:
نگید که تو خودتو قاطی نکن.اگه بحث و حرف زدن بود یه چیزی.ولی وقتی میفتن به جون هم چطور میتونم برم بشینم تو اتاق خودم و بی خیال باشم؟؟؟
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
سلام آبجی :72:
وقتی پست تون رو خوندم که چقدر مشکلات داری
مشکلات خودم از یادم رفت .
یعنی همه ما به نوعی مشکلات داریم. کوچک و بزرگ.
اما سعی داریم. در جامعه یا پیش دوست و آشنا صورت خود با سیلی سرخ نگه داریم.
که ما خیلی خوب هستیم. اما و قتی صفره دلمون باز میشه کلی غم قسه درش هست که
هرکسی طاقت شنیدنش رو نداره .
بعضی از این مشکلاتمون با مشاوره و با کمک دوستان حل میشه
یه عده اش هم که فقط میشه در درد ودل یا همراهی تون کرد هیچ کاری بجزء درد دل ازمون
برنمیاد که انجام بدیم.
از خدا میخوام که مشکلات همه دوستان رو حل کنه . لبخندی بر لبانشون بنشینه .
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
راحیل خانوم گرامی میدونی به چی فکر میکردم؟
دختر شاد و شیطون تالار، که پست هاش سرشار از شوخی و بامزگی است، ببین چقدر غم تو دلش بود ولی تا حالا ابراز نکرده بود؟ اون هم جایی که همه برای ابراز درداشون میان.
گفتی فقط برای درد دل حرفاتو میزنی، خیلی کار خوبی میکنی، من و همه دوستان با تو همدردی میکنیم، تو خواهر کوچیکه ی همه ی ما هستی،
وقتی خونه دوباره پر از تنش شد، و میلرزیدی به خودت، بدون اینجا ما هممون به تو فکر میکنیم و برات دعا میکنیم.
برات دعا میکنیم، تا خدا این صبر و تحملت رو بی نصیب نذاره، تا روزهای زندگیت پر از قشنگی باشه، تا همیشه راحیل خانوم ، دختر شوخ طبع تالار، از ته دل بخنده و به همه انرژی بده.
راحیل خانوم عزیز، لطفا فقط صبر کن، فقط صبر ...
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
راحیل عزیز، باز هم روی بهتر کردن روحیه مادرتون و بالابردن مهارتهاش تاکید دارم.
بله؛ معلومه که اگر به مامان بگی بیا بریم استخر، یا سینما یا ورزشگاه و ... نمیاد!!!
چیزی رو انتخاب کن که باب طبعش باشه.
مثلا بگو فرهنگسرا امروز یه برنامه گذاشته، در باره .... هست، که یه حاج آقایی میاد با کمک قرآن و حدیث و ... در این باره صحبت میکنه.
هرکسی رگ خوابی داره. با کمک این رگ خواب سعی کن وارد جامعش کنی "اندک اندک"
الان این کار رو نکنی، پس فردا افسردگی میگیره و بدتر میشه.
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
از همتون ممنونم. آقای آرش arash1348 وقتی پستتون رو خوندم اشکام سرازیر شد.از این که دوستای خوبی مثل شما دارم خیلی خوشحالم و خدارو شکر میکنم :323:
دوستان خیلی دوستتون دارم.ممنون که بهم دلداری میدید و سعی دارید با راهنمایی هاتون کمکم کنید.خیلی لطف میکنید :72::72::72:
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
با اجازت یه حرف دیگه هم بزنم.
پدر شما باید مشتاق باشه برای اومدن به خونه. پس تو باید "در حد خودت" باعث بیشتر شدن این وابستگی و اشتیاق پدر به خونه بشی.
مثلا اگر 5شنبه یا جمعه خونه شما میاد، بگو صبح زود با هم برید پیاده روی. تو و بابا.
حتی اگر در سکوت کامل هم پیاده روی کنید، همین کم کم باعث بهتر شدن اوضاع و بهتر شدن رابطه تو و بابا میشه.
مطمئن باش خیلی از مشکلات با حرف زدن حل میشن. منتها اول باعث خاطری آسوده ایجاد کنی در پدر و بعد کم کم حرف های پدر دختری زده بشه.
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
راحیل جان
وقتی نوشتی همه دوستات تو رو دختری شاد و بیخیال میدونن با تمام وجود فهمیدم چی میکشی .نقابی که منم بیرون فضای خانه پدری بر صورتم میزدم :311::302: گریه پشت نقابی از خنده و شلوغ کاری.
من براتون دعا میکنم به آرامش برسید:203:
بچه ها بیان قول بدیم تمام سعیمون رو کنیم پدر و مادرای خوبی باشیم:316: آرامش حق فرزاندان ماست.
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
راحیل جان خیلی ناراحت شدم از سرنوشتی که داری :302:
من واقعا درک می کنم مادرتوون رو
چون خودم یه زنم و دوست دارم تمام محبتهای همسرم برای من باشه
با تمام وجود برای مادر نازنیت ناراحتم و براش دعا می کنم :323:
ولی سعی کن خودت رو زیاد دخالت ندی بین دعواهاشون و بیتشر سعی کنید مادرتون رو دلداری بدین و ارومش کنین
و مطمئن باش مادر شما از اون زن دست برنمی داره چون اون رو مسبب ناراحتیهاش می دونه
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
سلام دوستای خوبم.
خدارو شکر چند وقتیه که پدرو مادرم دعوا کردن :323:
از تک تکتون ممنونم.که بهم دلداری دادید.چه کسایی که برام نوشتید چه کسایی که تشکر زدید زیر پستام.خدارو شکر که دوستای خوبی مثل شما دارم.اینجوری میدونم که هیچوقت تنها نمیمونم.
الان داشتم تو تاپیک رایحه عشق براش مینوشتم.بهش گفتم که شرایط بدتر از این رو تصور کنه.بعد یاد چند ماه پیش خودم افتادم.یه روز خیلی دلم گرفته بود.به خاطر همین مشکل پدر و مادرم.رفتم خونه ی دوستم که یه کم پیشش باشم و دلم باز بشه.دوستم دانشگاه بود ولی گفته بود میاد.تو این فاصله با مادرش تنها بودم.(ما از دبستان با هم دوستیم و با مادرش هم راحتم)
قرار بود من تا عصر خونشون بمونم ولی مامانم زنگ زد و گفت زود بیا.منم خیلی غصه ام گرفت.دوست نداشتم با اون حال روحی خودم برگردم تو اون خونه.بغض کردم.مامان دوستم میخواست دلداریم بده که اشکال نداره مادرا همین جوری ان.نگرانن و ...
بعد گفت که خدارو شکر کن که پدر و مادر خوبی داری.گفت .....(دخترش) میگفت یکی از بچه های دانشگاهشون پدرش رفته زن گرفته و کلی تو زندگیشون مشکل دارن ... .کلی از بدبختیاشون رو گفت برام.
دقیقا داشت زندگی خودمو واسم مثال میزد به عنوان یه زندگی پراز مشکل که دلداریم بده!!! که من خدارو شکر کنم
:163:
آخه دوستم براش تعریف کرده بود ولی نگفته بودم که بابای راحیل اینجوری کرده.گفته بود یکی از بچه های دانشگاه.
آخ که نمیدونید اون روز چقد دلم کباب شد.واقعا از درون شکستم.
حالا شده حکایت من.که به رایحه عشق میگم زندگی های بدتر رو تصور کن :160:
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
سلام راحيل جان
راستش اصلا جرات نميكردم برات بنويسم چون نميدونستم چطوري دلداريت بدم
اما جدا برات خوشحالم كه با توجه به سنت اينقدر درك و شعورت بالاست و مقاومي
راحيل جان زندگي و سرنوشت پدر و مادرت ميدونم خيلي اذيتت ميكنه اما مطمينا اينده اي كه تو براي خودت و با انتخابت ميسازي خيلي بهتره چون تجربه اين زندگيو داري
قرار نيست هميشه بدتر رو ببينيم و بگيم خوب اوضاع ما هم بد نيست
تو روزاي زيبايي درپيش داري كه با استفاده از تجربه هات براي زندگي و اينده خودت ميسازي
غم و غصه ات رو ميفهمم اما زياد درگير نشو و بدون اينده هر كس تو دست خودشه,هر كس مسير زندگي خودشو داره
همه هم تو زندگياشون غم و شادي دارن حالا كمتر يا بيشتر
ايشالا ارامش حقيقي بياد تو زندگي خودت و پدر و مادرت:72:
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
:( :( :( یعنی من هیچ کاری نمیتونم بکنم واسه این زندگی؟؟؟
دیدن غم و آه کشیدن و گریه های یواشکی مامانم آزارم میده
دیدن تنهایی
دیدن رابطه ی سردشون،
دیدن خودخواهیا،
دیدن دل پر از کینه بابام،
دیدن دل پر از کینه و خشم و عقده ی مامانم آزارم میده.
اینکه اینجوری حرمتا شکسته،این که دیگه واسه هم ارزش قائل نیستن اذیتم میکنه.
دیگه تحمل جو سرد و سنگین خونه برام سخت شده...
تا کی قراره وضع اینجوری باشه نمیدونم.
این آینده ی گنگ و مبهم که هیچ امید و روشنایی ای توش نمیبنم هم آزارم میده...
خدابااا.مامانم تنهاست،ازت معجزه نمیخوام،فقط میخوام دید مامانمو عوض کنی،نگاهشو به زندگی،همین.
اشکامو که میبینی،صدامم بشنو...
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
راحیل خانم...
تاپیکت رو نشد کامل بخونم ولی چند خط مهمش رو خوندم.
درکت میکنم کاملا... چون منم مث شما بودم . نمیگم هر روز دعوا بود ولی خیلی خیلی دعوا میشد .. سر مسایل کوچیک اسم طلاق میومد توی زندگیمون .
یادمه همیشه هر وقت رفتیم مسافرت با اشک و گریه همراه بود چون همیشهههه دعوا میشد ..( حاضرم قسم بخورم یه مورد نشد مسافرت بریم با دل خوش)
همیشه عید نوروز دعوا میشد...
روزای خوشمون که مردم همه خوش بودن ما خونمون دعوا بود سر مسایل خیلی ریز ..
چند روز قهر و دعوا و فحش و اعصاب خوردی.. شبا خوابم نمیبرد و بعضی وقتا گریه میکردم ... دوست داشتم تنهای تنها باشم حتی چند بار به سرم زد از خونه فرار کنم ولی مامانم نمیذاشت و گریه میکرد .
الان سه ساله پدرم فوت کرده .. ولی میدونی چیه؟؟
دلم واسه همون روزام تنگ شده... حاضرم برگردم به همون روزا که پدرم بود کنارمون . با وجود اینکه گاهی بد اخلاقی میکرد ولی واقعا روزای خوب زیادی هم داشتیم که الان دارم میفهمم چقد خوشبخت بودم..الانم هستم ولی واقعا قدر این پدر و مادرو بدون... میدونم سخته و دعوای اونا واقعا روحیت رو بهم میریزه ولی امیدوارم یه روزی مث من حسرت این روزاتو نخوری ....:72:
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
سلام راحیل جان:46:
واسه رابطه ی پدر ومادرت تو کاری نمیتونی بکنی و اگر بری وسط دعواشون اوضاع خودت بدتر میشه فقط سعی کن کنار مادرت باشی و تنهاش نذاری
کاملا درک میکنم که هیچ چیز به اندازه ی ناراحتی و توهین به مادر آدمو دلشکسته نمی کنه ولی شما که تا اینجا انقدر خوب با مشکل کنار اومدی پس از این به بعد هم میتونی
مادرتو تنها نذار روزایی که بهت نیاز داره و میخواد حرف بزنه بذار باهات حرف بزنه اما با اینکه سخته به دعواهاشون کاری نداشته باش اونا هر چه قدر که باهم بد باشن بازم جایگاه پدر ومادرت رو دارن و این ربطی به مشکلاتشون با همدیگه نداره
موفق باشی عزیزم:46:
-
RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
m.milad عزیز.ممنون
من احساس بدبختی نمیکنم،ولی یه چیزایی تو این زندگی اذیتم میکنه،چیزایی که رفع یا بهبودش اصلا در توان من نیست
پدر و مادرم تا اینجای زندگشون خیلی اشتباه کردند،خیلی.الان کینه هایی از هم به دل دارن که...
چندی ساله که به جای اینکه تو زندگی شریک هم باشند،رفیق و همراه هم باشند رقیب هم دیگه اند،یه جور دشمن،که هرکس فقط به منافع خودش فکر میکنه و اگه تامین نشه...
اینا منو آزار میده
این خانه از پای بست ویران است...
******************************
خداروشکر چند وقتی هست که دعوا نمیکنن ولی دیدن اینکه هردوشون تنهان خیلی سخته برام،جفتشون عزیزن برام،هرچند سر ازدواج مجدد پدرم حرفایی زدن و کارایی کردن که واقعا به عنوان پدر و مادر دیگه اون جایگاه رو واسم ندارن،خوب شخصیت خودشونو نشون دادن
درسته پدرم یه خونه و خانواده ی جدید داره ولی واقعا اینجا تنهاست.نه فقط با این کارش،با زبونش همه رو از خودش رونده
واقعا دلم به حالش میسوزه که اون دنیا قراره چی به سرش بیاد به خاطر این همه گناه زبان،این همه دل شکستن و به ناحق حرف زدن.این همه نیش و کنایه و...
نمیخوام فقط از پدرم بد بگم،پدر من اگه رفته زن گرفته به خاطر هوس نبوده،باید دید یه مرد تو زندگی سی ساله چی دیده و کشیده که حاضر شده آبروش بره ولی آرامش داشته باشه
پدرم آدم سرشناسیه تو استان خودمون،اینجا هم یه کاره ای هست،پس اینکه اینجور بی خیال آبروش بشه...
برخلاف اکثر خانوما که میگن این حقی که خدا به مردا داده بی عدالتیه من اینجور فکر نمیکنم،من باور دارم که تو کار خدا ذره ای بی عدالتی نیست و همه ی این بدی ها و بی عدالتیا برمیگرده به خودمون.
******************************************
ممنون taraneh89 جان
مامانم نیاز به مشاوره داره،ولی قبول نمیکنه بره
البته باید با هم برن ولی خب کسی که خودشو عقل کل بدونه حرفای دیگران درش تاثیر نداره،منظورم بابامه.
خیلی اعصابم ضعیف شده،کافیه یه کم اعصابم تحریک بشه،دیگه شب خوابم نمیبره،دیشبم تا 5 صب بیدار بودم،امروزم 8 تا 6 کلاس داشتم،ولی فقط واسه یه کلاسم رفتم دانشگاه،نتونستم بمونم.
*******************************************
برای مامانم دعا کنید،خواهش میکنم :316: