حس تنفر و ترس از مادر شوهر
قبلا مشکلم را این جا گفتم : www.hamdardi.net/thread-23485.html
من قبلا این جا مشکلم رو توضیح دادم و تصمیم گرفتم که بزنم به بی خیالی و با کمک مشاور مشکل رو حل کنم . مشاور رفتن ما نه تنها مشکل ما رو حل نکرد که حتی بدتر هم کرد . وقتی من رفتم مشاور و براش همه چیز رو توضیح دادم ، جلسه بعد مادرشوهر و پدرشوهرم به مشاور مراجعه کردند و جلسه بعد من رفتم . حرف های مشاور منو در هم فرو ریخت . مادرشوهر و پدرشوهرم حرفای سنگین و مسخره ای رو بهش گفته بودن و مشاور به من حق رو می داد و تاکید می کرد من 2 بار در هفته اونم با برنامه ریزی از قبل تعیین شده نباید برم خونشون و از من خواست جلسه ی بعدی شوهرم بره مشاور که همسر من رفت ...
مادر شوهرم به شدت برای مشاور موضع گرفت و بعد از آخرین مشاور بارها تاکید کرد که مشاور دروغ گفته و اونا چنین حرفائی نزدن که البته این حرفشون عجیبه چون من بعید می دونم یه مشاور اون قدر بی تدبیر باشه که بخواد تو مسئله ای که براش سود نداره دروغ بگه اونم در حالی که قرار بود ما جلسه بعد 4 نفری بریم ! :316:
مادر شوهرم تو این مدت با پدرشوهرم دست از دعوا و تلخی برنداشتن . حتی یک شب که ما دیدنشون رفته بودیم تماس گرفتن خونه ما بعدش و دعوا و حرف گنده و کوچیک نثارمون کردن !!!
و حالا نوبت از یه مشاور دیگه گرفتن و رفتن حرف هاشون رو زدن و از ما خواستن شنبه مشاور 4 نفری بریم و این در حالیه که از حرفایی که من به مشاور گفته بودم حسابی عصبانی بودن و می گفتن چرا این مسائلو گفتی چون مشاور نظرش نسبت بهشون برگشته بود در حالی که من دروغ نگفتم و حقیقت ها رو گفتم .
ایشون چند بار به همسر من تاکید کردن که اصلا من نباید حرفی داشته باشم ! و بی خود من رفتم با مشاور حرف زدم و فقط باید می رفتم حرفایی که اونا به مشاور زدن رو می شنیدم. الان هم در عمل همین کار رو کردن و خودشون حرفاشون رو زدن و نوبت گرفتن که من بدون این که قبل این جلسه 4 نفری حرفام رو با مشاور زده باشم باید برم مشاور .
من به همسرم گفتم به هیچ وجه تو این جلسه شرکت نمی کنم و من باید طبق حقم یه جلسه با مشاور جداگونه حرفامو بزنم .
حالا پر از نفرت ازشون هستم و از این مسئله دارم رنج می برم . در طول روز به حرف ها و رفتارهاشون فکر می کنم و عذاب ممی کشم . انگیزه هام رو دارم نسبت به زندگی از دست می دم و از دستشون خسته ام و الان 10 روزی می شه در حالت قهریم البته با همسرم تلفی و گاها حضوری ملاقات می کنن اما من هیچی .
به روز می خوان من اوقاتمو با اونا بگذرونم در حالی که مخصوصا با این کاراشون من ازشون متنفرم ...
توقع دارن من بعد از کار برم خونه اونا و شام درست کنم کنارشون تا شوهرم بیاد !!!! به زور می خوان !!! توقع دارن هر مهمونی می رن بیا مهمون می آد ما هم باشیم !!!
مدام هم شوهرم رو توی عذاب وجدان می اندازن که حال مادرشون بده و از بس حرص می خوره از دست ما و اینا ...
همیشه هم از وقتی ازدواج کردیم از من طلبکارن ، همیشه ! یه بار محض رضای خدا نگفتن اینم آدمه !
من خسته ام ، خواهش می کنم کمکم کنید :302:
ضمن این که من مدام در هراسم که وقتی بچه دار شدم اینا از من توقع دارن نوه شون مدام جلوی چشمشون باشه و همون طور که مدام از من عیب می گیرن از نحوه بچه داری من ایراد خواهند گرفت. دلم نمی خواد وفتی بچه دار می شم این درگیری ها رو داشته باشم
RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر
[align=justify]همسرم می خواد جلسه مشاوره ای که مادرشون ترتیب داده رو بره :300:
خانواده همسرم فقط یه راه رو برای خودشون در نظر گرفتن که ما رو بشونن سر جامون . نمی دونم چرا نمی فهمن من و همسرم مسئول پر کردن تنهایی و سرگرم کردن شون نیستیم و نمی فهمن من آدمم و کارائی دارم که باید انجام بدم و دلم نمی خواد تنها پاشم برم اون جا . [/align]
کاش من می تونستم روی خودم کار کنم و به زندگیم برسم :302:
RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر
دوستای عزیزی که این متن رو می بینن بی زحمت در تاپیک مشکلات به مدیر همدردی مطرح کنن که من 4000 تومن به صورت آن لاین پرداخت کرده ام (جمع) و هنوز اکانت من فعال نشده است . لطفا پی گیری بفرمائید . ممنون می شم دوستان
RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر
کسی متاسفانه به این تاپیک جوابی نداد . اوضاع هم بد و بدتر از هر چیز شد. امروز همسرم با خانواده اش به مشاور رفت. مشاور حق را به ما داد و خانواده ی همسرم ناراحت شدند. بعد از بیرون آمدن از مشاور با همسرم به شدت دعوا کردند و جلوی مشاور شخصیت و غرورش را خرد کردند بابت پولی که به همسرم داده بودند تا با آن کار و زندگی راه بیاندازد و حالا گفته بودند که پس بده ...
شب هم مادرشوهرم زنگ زد و با داد و بیداد از همسرم شماره برادر مرا می خواست تا راجع به من حرف بزند. همسرم خیلی عصبانی شد و با دعوا مکالمه قطع شد. بعد از آن من همه چیز را برای برادرم مختصر تعریف کردم و او با بزرگواری سعی کرد مرا آرام کند . مادر ایشان به من زنگ زدند و بنای دعوا و فحش را گذاشتند ...
همسرم به آن ها تماس گرفت و دعوا به قدری شدید بود که من کلماتی که هرگز شوهرم به کار نمی برد را از او شنیدم . همسرم له شد ، شخیتش خرد شد ... این را از حرف هایی که ربطی به شخصیتش نداشت می فهمیدم.مادرش حرف های بدی راجع بع من و خانواده ام می زد و با این کار عصبانی ترش می کرد .شوهرم به آن ها گفت همه چیز تمام شده و دیگر نمی خواهد پسرشان باشد ...
من امشب له شدم ، خرد شدن همسرم را دیدم و کمرم زیر بار حرف هایی که راجع به عیب های خانواده ام که بی گناه بودند ، شکسته شد ...
با تمام وجود آرزوی مرگ می کنم . خس می کنم مقصر تمام بدبختی های همسرم من هستم . شاید اگر با زنی ازدواج می کرد که اخلاقش شبیه خانواده اش بود کم تر آسیب می دید . من از خودم بیزارم ، از این وضعیت و کاش جرات داشتم از این دنیا بروم ...
خسته ام از بودن ... از بودنی که مسبب رنج عزیزترین هام هست . پدر ندارم و می دانم اگر مادر بداند کسانی که دخترش همیشه از آن ها تعریف می کند چه حرف هایی می زنند ...
و برای همسرم دلم می سوزد که کسی را ندارد تا برایش حرف بزند . من زن او هستم ... کاش دوستی داشت ... کاش من می مردم ...
RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر
عزیزم من درباره زندگی مشترک و خانواده های همسرها معمولا نظرات درستی نمی تونم بدم. واسه همینم نمی تونم بهت نظری بدم که بتونه کمکی واست باشه. امیدوارم دوستانی که می تونن بیان اینجا نظر بذارن و البته دوستانی که شارژ دارن تاپیکتو بذارن توی تاپیک نیاز به حضور کارشناسان.
امیدوارم مشکلاتت حل شه.
موفق باشی.
RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر
دوست عزیز
به هیچ عنوان آتش دعوا رو شعله ورتر نکن فقط سعی کن به همسرت آرامش بدی.اینکه اونها پشت سر پدر مادر شما بد گفتن رو اصلا به روش نیار همین که همسرت نپذیرفته کافی هست.فعلا که عصبانی هستی با خانوادش برخوردی نداشته باش اصلا به خانوادت هم این بحثها رو انتقال نده.
از یک چیز دیگه هم مطمئن باش اینکه مشکل همسر شما و خانوادش حل خواهد شد فقط این وسط هر حرفی شما بزنی توی ذهنشون میمونه اونا همدیگه رو میبخشن چون هم خون هم هستن پس فکر نکن همسرت و خانوادش به خاطر شما از هم جدا شدن.
اگه میتونید پولی که خانوادش دادن رو بهشون برگردونید تا اگه برای آشتی پیشقدم شدید فکر نکنن به خاطر پول هستش
چند هفته دیگه که اعصابشون آروم شد برای آشتی پیشقدم بشید به احتمال زیاد بعد از این دیگه زیاد هم پا پیچ شما نمیشن.
اگر دوره قهر طولانی بشه همسرت هم از نظر روحی کم میاره و شاید دیگه برخوردهای الانش رو با شما نداشته باشه.سعی کن در عین حال که برنامه های خاص خودت رو تو زندگی دنبال میکنی و بر اساس برنامه دیگران زندگی نمیکنی بزرگواریت رو هم نشون بدی.منظورم اینه که بهشون نشون بده دوست داری روابط حسنه باشه و قطع ارتباط مد نظر شما نیست فقط میخوای برنامه های خودت رو هم توی زندگی داشته باشی.به روی خودت نیار میدونی راجع به خانوادت چی گفتن.
از این بحرانها توی هر زندگی ممکنه پیش بیاد سعی کن بهترین مدیر برای گذر از این بحران و بقیه بحرانها در زندگی باشی...
موفق باشی
RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر
مینوش عزیز ممنونم از توجهی که کردی :46:
فکور عزیز ممنون بابت وقتی که گذاشتی و با من همفکری کردی . راستش خیلی خیلی برام سخته رفتارهاشون رو کنار هم بگذارم . مثلا این که می گی به روشون نیارم که راجع به خانواده ام حرف زدم چون از یک طرف فک کردن من از این که برن با برادرم که نقش پدرم رو برام یه جورایی داره ، حرف بزنن ، می ترسم ... من بهشون گفتم که این کار در شان شون نیست اما بدشون اومده . از یه طرف بد خانواده ام رو می گن از اون طرف می خوان برن براشون از من بگن ... ضمن این که حس می کنم در رابطه با خانواده ام دارن یه جوری باهام برخورد می کنن انگار بی کس و کارم . فک می کنم مجبورم برم یه سری رفتارها و حرف هاشون رو برای برادرم بگم که ایشون ازشون بخواد کم تر به من آسیب بزنن . این قدر من تعریف شون رو هر جا رفتم کردم که وقتی برای برادرم داشتم می گفتم دعوام کردن همش تلاش می کرد بگه اونا که مشکلی ندارن ... من ناچارم یه چیزایی رو بگم هم به این علت و هم این که اونا می خوان برن حرفایی که صحیح نیست راجع به من بزنن و خب من باید قبلش برای برادرم توضیح بدم یه جورایی ...
همسرم هم الان تو یه برزخ وحشتناکیه . همون طور که می گید دووم نمیاره حتی از همین الان داره می پیچه به خودش. یه سری حرفای خیلی بد بهشون زده که پشیمونه و من همون لحظه بهش التماس می کردم نگه اما اون قدر عصبانی بود که حال خودشو نمی فهمید و بابت اونا عذاب وجدان داره اما کلیتش حق رو با خودش می دونه . من ازش خواستم یکی دو هفته دیگه بره آشتی کنه اما از من توقع نداشته باشه مثل قبل به مادر و پدرش به چشم پدر و مادر نگاه کنم .
فکور جان من خیلی دوست دارم بتونم تو این قضایا به خودم مسلط باشم و راه درست رو انتخاب کنم . از راهنمایی های شما و بقیه ی دوستان هم استقبال می کنم . روزهای خیلی سختی داریم . از لحاظ مالی به شدت در تنگنا هستیم و از لحاظ روحی داریم این فشارها رو تحمل می کنیم .
اصلا شما به من بگید مسخره نیست که پدرشوهر من با این سن و سال و اون همه ادعا در بزرگوار بودنش شبی که بحث شد با مادرشوهرم گوشی رو گذاشته بودن روی بلندگو و یه جور خاله زنکی یکی این به من می گفت یکی اون ؟ یا مثلا یه حرفایی می زنه اصلا آدم درمی مونه پس اون همه ادعا از بزرگی چی شد ؟ می گن : رفتید فلان جا مسافرت یه زیرپیرهنی هم برای من سوغاتی نیاوردید !!!!
نمی دونم ... من دارم کم کم سطح شون رو می پذیرم . برام سخته اما نشد نیست اما همسرم می گه من توی شوکم ! تو عمرم ندیدم پدر و مادرم با دشمن شون این جور برخورد کنن که دارن با من و تو برخورد می کنن . دلم می خواست می شد به یه روشی به همسرم بقبولونم که سطح شون همینه و باید پذیرفت شون تا اون هم کم تر آسیب ببینه :316:
RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر
1dokhtar عزیز سلام
شرایطت رو درک میکنم امیدوارم هر چه زودتر بحران رو مدیرت کنی
نقش شما در این دعوا میتونه خیلی به این بحران کمک کنه
دنبال دلیل حرفای توهین آمیز خانواده شوهرتون نباشید
تا میتونی به شکایت و یا ناسزاهاشون فکر نکن و چرا برای خودت نساز
به هر حال در دعوا که حلوا پخش نمیکنن پس تا میتونی سعی کن از ته دلت ببخشیشون
وقتی دلت صاف بشه میتونی به همسرت کمک کنی و از این برزخ نجاتش بدی
من حس میکنم اولین اقدام شما حل این تنش ها در ذهنت هست تا با خودت کنار نیای نمیتونی قدم مثبت برداری
دوست عزیزم سعی کنی ببخشی هر چه شنیدی
موفق باشی پیگیر تاپیکت هستم
نگران نباش:72:
RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر
اگه اونا به برادرت بگن و قبلش شما چیزی نگفته باشی اتفاقی نمی افته برادرت به شما میگه و شما از خودت دفاع میکنی ولی وقتی اونا ببینن شما هیچی به برادرت نگفتی بزرگواری شما رو میبینن.
به نظر من همسر شما هم یک کم اشتباه کرده باید همون اول بهشون میگفت شما فعلا عصبی هستید اجازه بدید بعدا صحبت کنیم.نه بذاره کار به جایی برسه که حرفایی بزنه که پشیمون بشه.
میدونی چرا اونا با شما دشمن هستن؟چون فکر میکنن داری یواش یواش بچه ای که کلی براش زحمت کشیدن رو از دسنشون در میاری باید ازاول نمیذاشتی این تفکر رو داشته باشن.میگن الان که عقد هست اینقدر کم توجه هست خدا به داد بعدا برسه.
شما هم حتما این مد نظرتون نبوده ولی به هرحال اونا این برداشت رو داشتن.اینکه برای سوغاتی و ... گله میکنن یعنی اینکه خیلی نیاز به محبت شما دارن و حالا شدن مثل بچه ای که از پدر مادرش محبت نبینه و برای جلب توجه جیغ میزنه حرکات بچه گانه نشون میده حرکات اونها هم صحیح نیست ولی باید پذیرفتشون.
شوهر شما هم نباید به شما بگه اونا با دشمناشون هم اینجوری نبودن بهتر بود جوری حرف میزد شما کمتر ازشون زده بشی.
فقط همونطور که گفتم اینا همدیگه رو میبخشن همسر شما هم بدون اونا نمیتونه خیلی دوام بیاره سعی کن نقش یک فرشته رو بازی کنی تا حداقل بعد تمام شدن این قضایا برای شوهرت عزیزتر شده باشی حتی اگه برای فامیلش فرق نکرده باشی.میدونم که خیلی سخته برعکس اون چیزی که دلت میخواد عمل کنی ولی یه وقتایی لازمه.
خیلی خوب هست که به همسرت پیشنهاد دادی بعد یه مدت برید آشتی کنید امیدوارم همینجوری ادامه بدی.
RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر
ویدای عزیز
مرسی که همدلی و همفکری می کنی . حق با توهه من نباید دنبال چراها باشم اما واقعا بلد نیستم چه جوری باید این همه حس بد و نفرت رو از خودم بریزم بیرون . شب ها نمی تونم بخوابم و صبح با خستگی و سردرد بیدار می شم و اولین حسم ، حس تنفره ... دلم نمی خواد این جور باشم ، دلم می خواد به حال خودم باشم و نمی دونم چه جوری باید این کارو بکنم
ضمنا از شما خواستارم به مدیران همدردی انتقال دهید که من هفته ی پیش به صورت آن لاین 4000 تومان پرداخت کردم اما هنوز اکانت من شارژ نشده . با تشکر از شما ویدا جان
فکور جان
راستش اونا دارن خودشون رو به در و دیوار می کوبن که یه کسی رو پیدا کنن که تائید کنه من چه قدر پروام !!! اینه که با شناختی که از برادرم دارم که آدم سازش و کوتاه اومدنه ، مصلحت رو بر این می بینم که براش تعریف کنم تا در عین این که بهشون بی احترامی نشه بفهمن من نه مشکل روانی دارم ! نه پروام و نه چیزی . این مدت انواع و اقسام تهمت ها رو به من زدن . مثلا می گفتن چون فلان مشکل رو توی خونمون بوده بنابراین من الان دچار مشکل روانی هستم :325: یا مثلا موقعی که ما داشتیم ازدواج می کردیم می گفتن چرا خواهر بزرگش زنگ نمی زنه به پسر ما از من که می خواستم عروسشون بشم تعریف کنه !!!! یعنی به نظرم میاد برادرم حتی باید کمی ازم تعریف کنه که دست از عیب گذاشتن روی من بردارن ...
درباره این که می گی چرا با من دشمنن کاملا حرفت درسته . ما عقد نیستیم و عروسی کردیم اما موقع عقد مادرشوهرم دقیقا همین که می گی رو به من گفت . در حالی که موقع بیماری شون که موقع عقد من بود من و همسرم تقریبا به جرات می گم با هم گردش هم نمی رفتیم و غالب وقت مون کنار مادرش بودیم . درس مون رو کنار گذاشتیم و پی گیر احوالاتشون بودیم اما آخرش الان می گن چه فایده ؟ مثل مهمون می اومدید و می رفتید . در حالی که شب ها به زور ما رو می فرستاد خونه ای که برای ما اجاره کرده بودن
و شوهر من نباید می گفت این حرف رو ولی الان خیلی شرایط وخیم روحی داره . همش تو شوکه . باورش نمی شه پدر مادرش این جورن . هی می گه آخه اونا تو بدترین دعواها هم این کارا رو نمی کردن ، چرا در حق من و زنم باید این جور باشن ؟ مگه من چه گناهی کردم ؟ دکتر روانپزشکی که رفته بودن به پدر و مادر همسرم گفته بود که خیلی رفتارشون تنده و حتی گفته بود بیاین جدا روتون کار کنم چون خیلی رفتاراتون تنده !
من هم به هیچ وجه نمی خوام بین همسرم و خانواده اش قرار بگیرم . دلم نمی خواد از حق مون کوتاه بیایم اما نه با بی احترامی . کم کم همسرم رو بنا به یشنهادتون تشویق م یکنم بره آشتی اما خودم معذرت خواهی نمی کنم چون هیچ بی احترامی نکردم اما دوری نمی کنم ولی تن به خواسته هاشون هم نمی دم .
RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر
خانواده همسرم کمال بی شخصیتیشون رو هر روز دارن یه جور نشون ما می دن . واقعا دارن زندگی مشترک مارو هر روز بیشتر از آسایش خالی می کنن. مثلا دیروز که روز تعطیل ما بود و مهمون داشتیم . هنوز یه ربع از اومدن مهمون هامون نگذشته بود که برادر همسرم زنگ زد بهش و دعوا که زن تو چرا فلان حرف رو راجع به من گفته ؟ :316: شوهرم وقت گذاشته که بهش ثابت کنه من حرفی نزدم ! بعد دعوا کرده که تو چرا خودت فلان حرفو زدی ؟ فک کنید خانواده همسرم همیشه در حال دعوا و بحثن با برادر همسر من و باهاش چالش دارن ، بعد همسر من بهشون رسونده بود که ایشون دارن کارای وحشتناکی می کنن و مواظبشون باشید بعد پدرشوهر و مادرشوهر عزیزم ! براش نشسته بودن گفته بودن که آره این حرفای بدی اونم جلوی زنش راجع به تو می زنه و انداخته بودنش به جون شوهرم و برادر شوهر من که همیشه باهاشون در حال دعواست و از 24 ساعت شبانه روز به زور 1 ساعتشو خونست با این که مجرده همسر منو تحقیر می کرد که بدون خانوادت نمی تونی زندگی کنی و پدر مادرت هرچی می گن تو هیچی نباید بگی ! از خدا می خوام ما رو نجات بده . تمام مدتی که مهمان داشتیم پرده ها رو کشیده بودیم و زنگ خونه قطع کرده بودیم که آبروریزی نکنن ...
RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر
سلام تاپیکت را خوندم و خیلی ناراحت شدم حتی گریه کردم برای من هم پیش امده عزیزم خونسردیت را حفظ کن و همونطور که بقیه دوستان گفتند مطمین باش این مسیله بین شوهرت وخانواده اش حل میشه اما شما ؟ باید خیلی با سیاست رفتار کنی معلومه که دوستتون دارند که می خوان بیشتر شما را ببینند شما نباید متنفر باشی اگر میگفتند فقط پسرمون یا به شما بی محلی می کردن بحث دیگه ای بود . در مورد برادرت عزیزم تا انجا که ممکنه از مسایل دور نگهش دار. اون شما را دوست داره و ممکنه این باعث بشه پدر شوهر و مادر شوهرت از اینکه نتونند شما را خراب کنند عصبانی تر شده و یا تازه از برادرت که الان قبولش دارند هم نتیجه دلخواه را نگیرن و دشمنی شون بیشتر بشه بهتره ببینی چی می خوان از شما که اینقدر بال بال میزنند؟ من می دونم توجه و محبت
بیشتر فکر کن شاید چیز زیادی نباشه . مادر شوهر من فقط از شوهرم محبت میخواست و من هم بهش اجازه دادم اینو بهشون بده و خودم را دریغ کردم ما هم مشاور رفتیم با شوهرم در دوران عقد و بدتر شد
ببین بعضی وقت ها مشاور ها خیلی خشک به قضیه نگاه میکنند و می خوان داوری کنن اینکار درست نیست اصلا مهم نیست حق با کیه ؟ مهم اینه که به هر حال اوضاع بهتر بشه . به تاپیک من بیا و در مورد مشکلم نظرت را بگو من هم پدرم را از دست دادم و مادرم هم با دخالت ش همه چیز را بدتر کرد
RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط keyvan
لطفا" در تایپک های تاریخ گذشته پست ارسال نکنید، توجه به تاپیکهای زنده موجب میشود،زحمات شما بی ثمر نباشد
RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر
عزیز دلم چرا اینقدر خودتو ناراحت میکنی منم مشکل شما رو دارم خوار شوهرام با من خیلی بد رفتاری میکنن و مادر شوهرم همیشه از من سوئ استفاده میکنه بدتر اونجاست که پدر شوهرم ومادر شوهرم به خاطر دختراشون همش از شوهرم میخوان که منو دعوا کنه.باور کن پدر شوهرم میگه اگه دخترش به من فحش هم بده حق ندارم اعتراض کنم و میگه آخرش باید بگم که من غلط کردم تو ببخش.واقعا خنده داره که همچین درخواست مسخره ای دارن .به نظر من شما باید بی خیال باشی و یک مدت سرد برخورد کنی و تا اونجا که میتونی به شوهرت محبت کن و هیچ حرفی از این مسئله ای که براتون پیش اومده به میون نیار و اگه شوهرت خود خوری کرد و بابت این موضوع خواست ابراز شرمندگی کنه شما بهش بگو که مهم اینه که ما دوتا هم دیگرو داریم و تا زمانی که ما با هم خوبیم کسی نمیتونه که بینمون مشکلی بندازه و اونا بلاخره خسته میشن .نه شما و نه همسرتون نباید به خاطر این مسائل اوقات خودتونو تلخ کنید باور کنید تمام عکس العمل های بد خانواده همسرت به خاطر ضعفشونه واگه ازشون بر میومد تا حالا همسرتون رو وادار به طلاق شما کرده بودن .از آدمهای ضعیف دلخور نشید بزارید بی تفاوتی و خونسردی شما و حمسرتون رو ببینند اونوقت یا درست میشن یا بزار هر کاری دوست دارن بکنن فقط باید شما و همسرتون با هم خوب باشید خوب بودن شما اونه رو عصبی و بد بودنتون با هم اونهارو خوشحال.:72::72::72::72: