-
مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
سلام
من مدت 6 سال است که ازدواج کردهام در ابتدای ازدواجم به خاطر آرام بودن و عدم دخالت مادر زنم در زندگی شخصی بین خودم و همسرم عاشق مادر زنم بودم و اون رو به اندازه مادرم دوست داشتم به طوریکه براش دلتنگ می شدم , ولی کم کم احساس کردم که اون جلوی من زیاد راحت نیست بطوریکه وقتی خوانواده همسرم با هم بودند مادرشان با لباس راحت میان پسراش میگشت اما همینکه من میدید خودش رو میپوشوند و یا با حالت خیلی بدی خودش به یک اتاق دیگه میرسوند تا لباس خودش عوض کنه اگر که روی یک صندلی و یا کاناپه بشینم به هیچ وجه کنارم نمیشینه اگر که در پذیرایی بخوابم حتی در فصل تابستان که فقط یک کولر در پذیرایی دارند به اتاق خواب میره و کنار من و همسرم و غیره به علت حضور من نمی خوابه بطوریکه توی اتاق خواب از گرما خیس عرق میشه ولی حاضبر نیست که توی پذیرایی باشه به خدا هرچه تلاش میکنم که به اون بفهمونم که تو مثل مادرم برام عزیزی نمیشه همیشه با این حرکاتش احساس ناراحتی و مزاحمت میکنم به طریکه دلم نمی خواهد حتی به خونشون برم چند بار هم به همسرم این نکته رو گفتم که مادر تو مادر من هم است چرا وقتی من وارد میشم انقدر خودش رو می پوشونه من که جای پسرش هستم مگه فرق من و پسراش که با اونا راحته چیه ولی خانومم اصلا زیر بار نمیره و دایم میگه خوب چه کار کنم پیش تو راحت نیست اینم گفتن داره دیگه حالت دوری و سردی خیلی زیادی نسبت به ایشون به من دست داده طوری که بیشتر وقتها از ایشون گریزونم لطفا راهنماییم کنید
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
شما لازم نیست کاری کنید...شما که اشتباهی نکردید پس لزومی نداره به خاطر طرز فکر غلط یک نفر دیگه معذب باشید...تا جایی که به شما بی حرمتی نشده باشه به نظرم مشکل خاصی درکار نیست...ریلکس باشید و عادی رفتار کنید..و قضیه رو زیاد توی ذهنتون بزرگ نکنید
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
هر کسی اخلاقی داره. ایشون هم این اخلاق را دارند. درسته که باعث آزردگی خاطر شما شدند، اما باید بپذیریدشون و بزرگ نکنید موضوع رو.
درضمن، خانم شما هم مطمئنن خشنود از این قضیه نیستند، اما خوب چه کنن؟ اخلاق کسی رو که نمیشه عوض کرد! پس ایشون رو بابت اخلاق مادرشون توبیخ نکنید و یا حتی گله هم نکنید. کاری از دستشون بر نمیاد و الکی اعصابتون رو خورد میکنه این بحث ها!
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
با سلام واحترام
همانطور که دوستان هم مورداشاره قرار دادند، بحث درستی یا غلطی کار مادرخانم شما نیست. مهم اینست که شما باید چه کار کنید.
همانطور که شما مسئول سایر کارهای مادر خانمت نیستید در این مورد هم ضامن کارهای ایشون نیستید.
اما اگر ناراحت می شوید احتمالا عزت نفس پایینی دارید. یعنی اینکه با کارهای او فکر می کنید شما مشکل دارید!!
در حالیکه اینطور نیست. او سبکی از زندگی را که راحت هست و دوست دارد انجام می دهد و شما هم سبک خودتون را انجام دهید.
اما نکته بسیار مهم :
دقت کنید معمولا کسانی که مرزهای پر رنگی دارند ، در زندگی دیگران دخالت نکرده و مشکل ایجاد نمی کنند اما به خاطر مرزها ممکن است بعضی صمیمت ها هم کم شود.
در رابطه با چنین افرادی اگر سعی کنی با محبت، دلسوزی و نزدیکی بیشتر اقدام کنید آنها از شما دورتر خواهند شد. چون تصور می کنند که دارید از مرزهای خود فراتر می روید.
اما اگر شما هم عادی برخورد کنید، اصرار بر نزدیکی بیشتر نداشته باشد و حریم هایشان را محترم بشمارید، به مرور مسائل عادی می شود. هم برای او و هم برای شما.
من مراجعان زیادی دیدم که به خاطر کمرنگ بودن این مرزها داماد و مادرزن، یا عروس و مادر شوهر یا .... با هم درگیر شدند. اما تاکنون به خاطر رعایت مرزها کمتر مشکلات دیده ام.
مرزهای پررنگ این خوبی را دارد که در صورت مشکلات درون یک خانواده به خانواده دیگر سرایت وانتقال پیدا نکند.
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
نیما جان اینکه ناراحتی نداره برادر من،
هر کسی یه جوری راحته.
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
سلام
نیما هستم از همتون ممنونم
اما نمیدونم چرا همه سعی میکنن به یک صورت آرمانگرایانه و یا ایدهال با من صحبت کنن هیچموقع نشده کسی کار زشت این خانم رو زیر سئوال ببره
مگه میشه یه انسان تا این حد فکرش به سمت داماد خودش منفی باشه که سعی کنه خودش از اون دور نگه داره
به خدا موقعی که بحث نیازمندی باشه فقط من میشناسن البته فقط از نوع معنویش و نه مادی همیشه همه جا همراهشون هستم پس این خیلی خواسته بزرگیه که بخوام اونها هم من مثل پسرشون بدونن
چرا کارهای زشت دیگران رو باید به عنوان مرزهای شخصیتی اونها بدونیم مگه میشه شما وارد خونه ای بشین و بدونین صاحب خونه با ورود شما معضب شده و راحت بشینین شاید برای شما راحت باشه اما به خدا برای من راحت نیست..................
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
نیما فلاح عزیز
زشت دونستن یا زیبا دونستن کار مادر خانومتون از نظر ما برای شما چه سود یا چه ضرری داری عزیز جان؟
حالا من الان میام میگم:
عجب مادر زنی داری
وااه وااه
چه کاریه داره جلو دامادش که مثل پسر خودش میمونه میکنه!!!
از یه خانوم که سن و سالی ازش گذشته بعیده اینکارا
آدم درباره این داماد چه فکرا که نمیکنه!! میگه نکنه ....(استغفرالله :163:)
طفلکی ببین چقدر با این کارش تورو معذب کرده
حالا خودش هیچی..ببین با این کارش چه آتیشی انداخته تو زندگی دخترش و به خاطر اینکه حجاب میکنه داماده به زنشم خورده میگیره که این چه مادری هست که تو داری
خدا به دور
واااای......
خب برادر من
حالا چی شد؟؟
ناراحت نشو
ولی میخواستی یکی اینارو بهت بگه که چی بشه؟؟ حالا من گفتم.
بچه ها راهنمایی به این خوبی گفتن که تو آروم شی و مساله رو از دید دیگه ای نگاه کنی
وگرنه که آتیش بیار معرکه شدن کاری نداره که
با مادر خانومت خیلی در آرامش و احترام صحبت کن و بگو:
مادر جان از من ناراحتید یا چیزی از من دیدین یا شنیدین
بهم بفرمایید من سراپا گوشم
راستش وقتی میبنم من میام شما معذب میشین حقیقتش منم معذب میشم
نمیخوام ازم کدورت و ناراحتی داشته باشید
هرجور که شما صلاح میدونید و راحتید رفتار کنید و منم براتون خیلی ارزش قائلم و احترام دارم و شما مثل مادر خود من میمونید برام
لبخند بزن و با مهربانی صحبت کن
مطمئن باش جواب میده
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
نیما فلاح عزیز سلام
دوستان خیلی خوب راهنماییت کردن
نظر من اینه روی پذیرش اخلاق مادر خانومت تمرکز کن و حساسیت خودتو کم کن
دوست عزیز شما که نمیتونی اخلاق مادرخانومت رو تغییر بدی
پس بهتره شما وارد مرحله پذیرش بشوید
موفق باشید:72:
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
آقا نیما، من خودم چنین مواردی رو زیاد در اطرافم دیدم. یعنی حداقل 2 مورد عین چیزی که شما میگی رو دیدم.
ببین، هیچ فکر بدی ندارن که این اخلاق رو دارن. وقتی هم بهشون میگی داماد محرمه، آخه حالا این لباسی که پوشیدی خوبه، دیگه چرا میری عوضش میکنی، یا مثلا به نحوی پوشیده ترش میکنی و ...
میگه میدونم، داماد محرمه و داماده منم که خدا رو شکر از پسرم برام عزیزتر و بهتره. اما دست خودم نیست، موذبم.
دقت کن. اینجا کسی مهر تایید به رفتار مادر خانمتون نزده. منتها همه ما این رفتارها رو دیدیم. بنابراین تایید نمیکنیم، بلکه میگیم "درک میکنیم" و البته اضافه میکنیم که "نمیشه رفتار مادرخانمتون رو عوض کنید."
من خودم این فامیلمون، بعد از 8 سال داماد داری، هنوز همین جوری هست که شما میگین. هنوز انگار روز اوله این داماد وارد شده.
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
با همه ی اقایون به غیر از بچه های خودش اینطور رسمیه مادرزنتون یا فقط با شما؟
من بودم به جای شما ناراحت نمی شدم. سعی می کردم طوری رفتار کنم که اصلا پیش نیاد مواردی که ناراحتم کنه. مثلا می گین کنار شما نمی شینن یا راحت نیستن. شما خودتون اگه جای خالی دیگه ای هست در اتاق برین اونجا بشینین که اصلا مجبور نباشه معذب بودنشو نشون بده که شما هم بمونین چه کار کنین. یا اینکه اگه با لباس راحت خجالت می کشه جلوی شما خوب به نحوی قبلا بهشون اطلاع بدین که دارین میاین مثلا بیخبر نرین خونشون یا اگه هم می رین حداقل از توی راه زنگ بزنین خبر بدین که ایشون فرصت عوض کردن لباسشونو داشته باشن.
کلا این اخلاقشونو بپذیرین و سعی کنین با رفتارتون ارامش برای ایشون ایجاد کنین که معذب رفتار کردنشون اصلا نیاز نباشه که پیش بیاد که انعکاسش به شما برسه و شما رو ناراحت کنه.
خودتون مادرتون در قیده حیاته یا ایشون بهتون نزدیک هستن که دلتون می خواد مادرزنتون باهاتون مثله پسرش رفتار کنه؟
به نطر من اول از همه خودتون و خانمتون و بچه هاتون مهم هستین. بقیه حاشیه ان. فکرتونو سر این موضوع که کی چرا چه رفتاری می کنه نذارین. در عین حال تا جایی که ممکنه و به اسایش خودتون لطمه ای نمی زنه اخلاقای دیگرانو بپذیرینو بهشون احترام بذارین. مثلا در این مورد احترام می شه قبول ایشون و رفتار کردن طبق حریم هایی که ایشون در نظر داره.
شاید تنها دامادشون هستین.
یا مثلا خود من مبایلمو همیشه روی حالت بی صدا می ذارم. یکی زنگ می زنه نمی شنوم بعدا می رم خودم بهش زنگ می زنم. برام مهمه که کسی که منو دوست خودش می دونه و خودشو دوست من می دونه بهم این احترامو بذاره که تا وقتی بهش صدمه ای نمی زنم منو همونطوری که هستم قبول کنه. نه که بگه چرا مبایلت بی صدا گذاشتی چرا همونوقت گوشی رو برنداشتی و ... . این احترامی که به من بذارن می شه نوعی اسایش که به من می دن و من هم در مقابل رفتارای اونا رو حتی وقتی نمی فهمم سعی می کنم محترم بشمارم. این یه مثال کوچیک بود.
من شخصا ترجیح می دم فاصله ها حفظ بشه. همون بهتر کسی خیلی به حریم ادم نزدیک نشه. خوبیش هم همینه که خودتون گفتین. ایشون توی زندگی شما دخالت نمی کنن. هر چی بشه دقه به ثانیه زنگ نمی زنن خبر بدن و ناراحتتون کنن. حتی اگه مشکلی هم پیش بیاد شاید به خاطر خجالت حداقل نصفه شب از خواب بیدارتون نکنن. حرمت شما رو هم در مجموع حفظ می کنن و حرف نامربوط یا توهین امیز نمی زنن. حیف نیست اینهمه اسایشو ول کنی بیخودی با ایشون خودمونی بشی؟! برعکس چیزی که هستو تصور کن. وحشتزده نمی شی؟ همین که هست خوبه!
در مورد محرم و نامحرم. ببین خود شما که با خانمت ازدواج کردی تا عقد کردین یکهو فقط چون اسم محرم بودن اومد هر دوتون با هم راحت بودین؟ نه دیگه! مادرشوهرتونم همه ی عمرش با مردهای نامحرم حریم حفظ کرده. الان یکهو چون اسما محرمین که نمی تونه همه ی عادتشو بریزه دور. فوقش می تونه یه مقدار از حجابی که قبلا جلوی شما حفظ می کرده رو کم کنه. شما با پسراش که بزرگشون کرده و سالها باهاشون توی یه خونه زندگی کرده فرق دارین. نمی تونه با لباس خواب بیاد جلوتون مگه اینکه کلا ادم راحتی بوده باشه و در مورد ادمای دیگه هم همینطور بوده باشه. درکش کنین. بعد از درک کردنش هم به حریمش احترام بذارین.
البته این نظر شخصی من بود و ممکنه اشتباه کرده باشم.
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
برداشتتو از رفتار مادرزنت تغییر بده،شاید کارهاش برای احترام گذاشتن باشه.
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
MEINOOSH , ROZE ZARD عزیزم سلام
از هردوی شما عزیزانم متشکرم الان که دارم این رو براتون مینویسم کمی آروم شدم اما باز هم که میخواهم آرامش بیشتری رو بدست بیارم تمام فکرم بهم میریزه
نمیدونم چرا بعضی وقتها میگم شاید به خاطر اینکه محبت مادری رو احساس نکردم یا شاید مهر پدری روی سرم نبوده به سمت مادر زن و پدر زنم گرایش شدید پیدا کردم
خدا برای هیچ کسی عقده محبت رو نیاره اون زمانی که عشق مادر بهترین لازمه زندگی برای من بود اون از دست دادم و شاید حالا برای اینه که به دنبال گدایی محبت از طرف مادر خانمم هستم.
بعضی وقتها که ساعت 4 صبح چه زمستون و چه تابستون برای رفتن به تهران با ماشینم حرکت میکردم (چون دانشجوی دوره دکتری مهندسی صنایع هستم) تمام وقت منتظر بودم که مادر زن و یا پدر زنم سئوال بکنن که رسیدی یا نه ولی دریغ و صد افسوس که اگر 24 ساعت هم از من خبری نبود هیچ تماسی نمیگرفتن............
ولی زمانهایی که بچه هاشون با من هستن (همسرم و برادر زنم) هر یک ساعت یا پدر زنم و یا مادر زنم فقط به گوشی همسرم یا پسرشون زنگ میزنن که سلامت هستید یا خیر
اوایل من خیلی بهشون زنگ میزدم اما به مرور زمان دیدم که اونها حتی ساعت 10 شب هم که باشه به موبایل همسرم زنگ میزنن و بعد قطع میکنن
شاید من کمی بچه ننم و یا شاید چون محبت پدر و مادر رو نچشیدم حساسم.
من تک پسر بودم که مادرم تصادف کرد (8 سالگی)پدرم بعد از 3 سال یعنی 11 سالگی من ازدواج مجدد کرد و پای یه زن بابا به خونه ما واشد خداییش زن بدی نبود ولی همیشه به ما مفهموند(من و خواهرم) که من مادرتون نیستم هیچ وقت هم جرات نمیکردیم به بابامون بگیم چون بعد از اون روز زندگیمون سیاه میشد
آه................
برای همینه که به التماس عشق و محبت دیگرون افتادم .....
زنم هم هیچ وقت باهام راحت صحبت نمیکنه چون افتخار فامیلیشون اینه که کسی نباید پشت سر بابا و مامان ما حرفی بزنه و ما خیلی با تعصب هستیم چون همیشه صحبت های آروم به جنجال و دعوا میکشه برای این همیشه سعی کردم تو خودم بریزم و تجمع اینها شده یک حس بد و سرد نسبت به مادر زنم
بازم ممنونم نمیتونم دیگه بنویسم دیگه بغضم اجازه نوشتن به هم نمیده
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
خوب پس علت حساسیتت به این رفتار مادر زنت معلوم شد. مامان می خوای!
قربونت برم تو تنها بی مامان دنیا نیستی :72:
تو هم مامان نداشتی و مامانت یا مهربون بوده یا اگه مهربون نبوده وقت نشده ببینی و دیگه کنارت نبوده حالا می خوای مادرزنت تو رو مثله پسرش ببینه. حق هم داری عزیزم ولی احساسای ادمای مختلف دست خودشون نیست. تو هم نمی تونی احساس مادرزنتو کنترل کنی. من در عمل مامان نداشتم. هیچ علاقه ای هم ندارم که داشته باشم.
خوب اینجا فکر می کنم بتونی فقط و فقط به خاطر خودت تصمیم بگیری. می تونی اگه فکر می کنی مادرزنت ارزش اینو داره که بتونه مادرت باشه و ادم با درکی هست یه بار باهاش بشینی صحبت کنی. توی چشماش نگاه کنی و احساستو بگی. حرفا هر چی کوتاه تر و پر احساس تر باشن بیشتر اثر می کنن. می تونی توی چشماش نگاه کنی دستشو هم بگیری و با صداقت و از ته دلت بگی که دلت می خواد اون برات مامان باشه. دلت می خواد تو رو به عنوان پسر خودش قبول کنه و دوست داشته باشه. اگه تو چشمات هم اشک جمع شد یه کمش خوبه و موثره! اما زیادش نشونه ضعفه. کمش در حدی که یه کوچولو چشما براق شه موثره و با احساس بودنتو نشون می ده. می تونی بعدم بگی البته به خواسته اش احترام می ذاری. یا یه چیزی شبیه به این. نتیجه اش هم هر چی بشه مهم نیست. چرا؟چون اینکارو فقط واسه خودت کردی!
راستی کاملا هم با اطمینان باید حرف بزنی. هول نکنی. نگاهت عمیق توی نگاهش باشه. صداقت و اطمینان کاملا داشته باشی. یعنی کلمه ها رو پیوسته بگی یا مکث عمدی داشته باشی نه اینکه انقدر احساساتی بشی که نتونی حرف بزنی یا خیلی تکه تکه حرف بزنی. (خوب بدجنس بودم؟! :) )
من باشم یا کلا بی خیال احساساتی بودن در مورد مادرزن می شم و حریم ها رو خیلی خوب حفظ می کنم یا اینکه یه بار دو سه تا جمله با احساس و صداقت بهش می گم که حداقل تکلیفم روشن بشه و جونم خلاص شه! اینکارم فقط به خاطر خودم می کنم.
به اندازه ی کافی از همسرت محبت می گیری؟ معمولا ادم که زیاد سختی می کشه دیگه تعداد ادما براش مهم نیستن. حتی اگه توی کل دنیا یه همسر داشته باشه که بشه ارام جونش ادم هربار می گه اخیش! چه ارامشی!
اگه فکر می کنی نیازه به همسرت نزدیک تر بشی می تونی بری مشاوره حضوری و سعی کنی با راهنمایی مشاور یاد بگیری که چه کارایی بکنی. البته مقالات این سایت هم خیلی خوبن بخون.
می دونم وقتی نیاز به عاطفه داشتی دریافتش نکردی. ولی الان وقت محکم بودنه. باید دیگه خودتو تقویت کنی.
http://www.hamdardi.net/thread-23001.html پست 10 (مدیتیشنو به ترتیب درساش، جراتمندانه رفتار کردن و لینک تغییر دیدگاهو بخون)
و http://www.hamdardi.net/thread-19883.html
من این لینکارو به هر کی نیاز باشه معرفی می کنم. نمی دونم واسه تو نیاز هست یا نه ولی شاید برات مفید باشه. مخصوصا اگه اون وبلاگ مدیتیشنو درساشو به ترتیب بخونی می تونی قوی تر بشی. یعنی می تونی انقدر قوی بشی که هر کسی نتونه ناراحتت کنه.
راستی غصه هیچی رو نخور. هیچی تو دنیا ارزش ناراحت شدن نداره.
راستی من یه عضو معمولیم و کارشناس نیستم. نمی دونم حرفایی که می زنم برات درست باشه یا نه. شاید نیاز نباشه با مادرزنت حرف بزنی و فقط بهتر باشه همینطوری که هست قبولش کنی.
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
MEINOOSH عزیزم
من مدتهاست که مادر زنم به خدا سپردم چون لیاقت مادری در وجودش نیست فقط دلسوز بچه خودت باشی مهم نیست و کار شاقی نیست مهم اینه که به افرادی که وارد زندگیت میشن نگاهی برابر و عادلانه و مادرانه داشته باشی ولی متاسفانه اون نداشت و از لحاظ من حکمش تنها احترام عادی بدون دوست داشتن قلبی است با فاصله ای سرد و خشک بد تر سرماس سیبری:
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
خوب پس تصمیمت روشنه. حالا فقط باید روی خودت و اسایش خودت کار کنی و تلاش کنی.
یعنی باید سعی کنی که ناراحت نشی.
به نظرم یه راهش همونه که اصلا نذاری کار به رفتارایی که اون می کنه و تو رو ناراحتت می کنه برسه و پیشگیری کنی. مثله مثلا از قبل خبر دادنو خونشون رفتن و اینا.
راه دیگه اش هم واسه من درسای وبلاگ مدیتیشن بود.
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
سلام وقتت بخیر
راستش اینی که در مورد مادرزنت میگی رو من زیاد تو فامیل خودمون دیدم .. راستش فکر میکنم چیز عادی باشه و کمتر مادرخانوما همونطور که پیش پسرشونند پیش دامادشونم باشن و دلیلش نه اینکه بی اعتمادی بلکه 1جور احترام از تعریف خودشون هست ... بهتره شما هم با این موضوع کنار بیاید و خودتون رو اذیت نکنید چون نمیتونید ایشون رو تغییر بدید همونطور که مادر من در برابر همسرم اینگونه هست و مسلما همسر من همیشه برا همسر دخترشه و نمیتونه مث پسرش باشه اما به اندازه همونقدر که دامادشه دوستش داره و اونم اگه تنها بدون من جایی بره باهاش تماس نمیگیره ....
به نظر من شما هر جای دنیا رو هم بگردی کسی رو نمیتونی پیدا کنی که همون حسی که مادر خودت بهت میده رو بهت بده
تا حالا از دلتنگیات و احتیاج به محبتت به خانومت گفتی؟
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
من فکر میکردم فقط مامان خودم اینجوریه!! :D البته این رو بگم که اگه مغذب هستند دلیل بر این نیست که دامادشون رو دوست نداشته باشن... مادر خودم با اینکه دامادش رو خیلی دوست داره ولی خییییییییلی معذبه... و حتی شاید بدتر از مادر زن ِ شما...! من خودم خیلی ناراحت میشم میبینم مامانم اینجوریه... صد در صد همسر شما هم خیلی ناراحت میشه... پس شما دیگه به این ناراحتیش اضافه نکنین و سعی کنین محبت ها رو از خودِ همسرتون بخواین و رابطه ی شما اونقدر عمیق و پر محبت باشه که دیگه این کارهای مادرزنتون توی چشمتون نیاد... کارهایی که بقیه دوستان گفتن رو هم انجام بدین و سعی نکنین این مسئله رو بزرگ کنین ... اگر مادر زنتون یه شخصیتِ متضادی داشت و خیلی باهاتون راحت بود و خیییییییلی باهاتون صمیمی میشد ، اونوقت می اومدین اینجا و از دخالت هاش توی زندگیتون گلایه می کردین!!! همونطور که خیلی ها از دخالت های مادر زن و مادرشوهرشون توی زندگیشون ناراضی ان... پس ما باید آدم ها رو با خوبی ها و بدی هاشون بپذیریم... چون هر کس خوبی ها و بدی های خاص خودشو داره...
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
آنیتا و همتای عزیز سلام
ممنونم از این که محبت کردید و یک جوابی برام ارسال کردین
اما با اجازه شما میخواستم بگم:
به نظر شما چقدر ارتباط بین شما خانمها و مادرهاتون میتونه برای این جریان توجیه کننده باشه
ببخشید از این که این رو مینویسم ولی از بس که من توجیهات عجیب و غریب از شریک زندگیم نسبت مادرش شنیدم همیشه احساس میکنم شما خانمها چون خودتون در این قضیه مظنون به اتهام هستید سعی میکنید این حرکت رو توجیه کنید
ولی وای اگر طرف مقابل پدر و مادر شوهرتون بود پدر اون شوهر رو در می یارین حد اقل خانم من که اینجوریه اصلا حس خوبی برای زندگی مشترکم ندارم زندگی که دائما با توجیه خانوادت و توضیح از خانواده تو بابت کارهای جزئی تر سپری میشه به نظر من هر چه زود تر محکوم به فناست........
شاید که در جمع خانواده خودشون راحت تر باشن و هیچ مزاحمی وجود نداشته باشه...
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
اقاي فلاح
زندگي هم كه با رفتار مادر زن بخواد محكوم به فنا باشه زندگي نيست
شما از رفتار مادرهمسرت ناراحتي يا توجيهات همسرت
انتظار داري همسرت مادرشو محكوم كنه؟خود شما حاضر بودي مادر خودتو محكوم كني؟گيرم خانمت توجيه ميكنه كه دليلش هم صد در صد علاقه به مادرشه چه فرقي ميكنه؟
مگه ميشه اخلاق يك زن ميانسال رو تغيير داد؟
تو با خانم خودت راحت نيستي و حرف همو نميفهمين و زود نسخه ميبيچي واسه زندگيت
به نظرم روش و نگاه هر دو تون يه كم اشتباهه و ريشه اين دلخوري چيه من نميفهمم اما مادر زن نيست
چون مديريت تو و همسرت ميتونست اون موضوعو كمرنگ كنه اما انگار دامن زده بهش
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
من از صحبتاتون اینطور متوجه شدم که مشکل شما با مادر خانومتون صرفا پوشش ایشون یا محبت در حد مادر نیست و چیزای دیگه هم هست ... رفتارهای خاصی جهت بی احترامی به شما نشون میدن؟؟
ببینید شما هر چقدر هم به خانومتون بگین به مادرشون بگن پوششون اینطور محکم پیش شما نباشه فایده نداره مادر خانوم شما اینگونه هستن و سخت میشه ایشون رو عوض کرد
اما اگه صحبتتون من باب بی احترامی از جانب خانواده خانومتون هست بحثش جداست .. شما توقع دارید خانومتون در برابر صحبتهای شما چه عکس العملی نشون بده و چه برخوردی با خانوده خودشون داشته باشن ؟؟
من خودم از جمله افرادی هستم که شوهرم بدطور با مادرم مشکل داره .. حتی یه مدت بخاطر مادرم میخواست من رو از رفتن به اونجا منع کنه!!!:163: اما آخه چرا فکر نمیکنیم احتمال اینکه شرایط خانواده همسرمون کاملا ان چیزی باشه که ما توقع داریم 50% هست و اگه اون چیز نبود ما خودمون رو با شرایط وفق بدیم ... اینکه مادرخانومتون اخلاقیات خاصی دارن و اونطوری که شما فکر میکنین نیستن نه تقصیر شماست نه خانومتون و نه خود ایشون چون هر کسی 1 اخلاق و رفتاری رو داره و تغییرش زمان میبره... همسر من هم خیلی چیزا از خانواده من توقع دارن که البته گاه منطقی و گاه غیر منطقی هستش من جلوی ایشون گاه همراهی میکنم با ایشون و گاهی هم مقابل ایشون و مخالفشونم... اما در هر دو صورت دور از چشم ایشون از مادرم میخوام که اصلاحاتی تو رفتارشون داشته باشن(که هیچوقت شوهرم نمیدونه من از امانم خواستم) اما فکر میکنید چی میشه؟! خیلی از مواقع مادرم ناراحت میشه وکلی با من دعوا و کار خودشو ادامه میده و گاهی که خیلی کم هست هم برای مدتی خوبه و بعد روز از نو روزی از نو....چرا؟
چون این شخص (مادرم) داره بر اساس روحیات خودش رفتار میکنه و سخت تغییر میکنه
و اتفاقا ما خانوما تو مسئله عدم هماهنگی رفتاری و اخلاقی با خانواده شوهر( البته به نظر من) خیلی انعطاف پذیر تر از آقایونیم و بهتر با این مسائل کنار میایم ...
و اما این صحبتتون:
اصلا حس خوبی برای زندگی مشترکم ندارم زندگی که دائما با توجیه خانوادت و توضیح از خانواده تو بابت کارهای جزئی تر سپری میشه به نظر من هر چه زود تر محکوم به فناست........
----
خوب چرا این بحث خانواده من و خانواده تو رو تموم نمیکنید؟؟
آیا غیر از این موضوع مشکل دیگه ای هم با هم دارید؟
بهتر نیست بجای سعی بر این که خانواده های همدیگه رو تغییر بدید خودتون رو با خانواده ها هماهنگ کنید !! یه مقدار که فکر کنید میبینید که خانواده شما و خانواده ایشون در برابر خانواده ای که خودتون دو نفر تشکیل دادین غریبه هستن !!! و شما بخاطر دیگران هر روز با هم کلنجار میرین!!! از من به شما امانت : ادامه این قصه سر دراز داره و اگه بخواید ادامه اش بدین به هیچ جا نخواهید رسید مثال میزنم ----> مادر و پدر خودم بعد از 35 سال زندگی و فوت پدر و مادرهاشون و گرفتن 5 عروس و داماد هنوز هر روز این بحث و همینطور آزار روحی ما(بچه هاشون) رو دارن ادامه میدن حالا قبلا سر مامانم اینا و مامانت اینا حالا داداشم و خواهرم و بچه هاشون و .... :101:اما فعلا هیچ نتیجه ای کسب نشده ....:33::33:
در هر حال آیا شما مشکلتون فقط معذب بودن مادر خانومتون هست؟؟ یا برخورد خانومتون در برابر اعتراض شما ؟
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
مشکل اصلی من مادر زنمه
مادر زن
راستش اصلا این جمله رو که نمیشه مادر زنت عوض کنی درک کنم
مادر زن من کلا ادم راحتیه جلوی همه راحته حتی جلوی خواهر زاده های شوهرش یعنی پسر عمه های خانومم که از من هم بزرگترن حالا این زن با این فریبکاریش چی رو میخواهد ثابت کنه نمیدونم
به نظر من رمز شکست تمامی دخترها با وجود پیامهایی که برای من گذاشتن دلیل آوردن برای کارهای خانوادشون کاری عادی و دلیلی موجه میدونن اما به نظر من چه دختر باشه چه پسر دلیلی نداره از کار بد دیگران دفاع کنیم.
تمام حرفهای دیگران درست
اما عزیز من اگر که مادر زن من راحت نیست پس چرا فقط در مقابل من راحت نیست راستی آدمی هم نیست که بگم میخواهد با حجابش به من احترام بزاره چون این چیزا پیش اونها معنایی نداره حالا من داماد با وجود این همه نزدیکی شدم غریبه بچه های خواهرشوهرش و بچه های برادر شوهرش شدن بچش.
نه عزیز جان این زن رو حداقل من خوب شناختم زمانهایی که بهت نیاز داره سراغت میگیره و زمانهایی که کارش تموم شد میشه مادر زن و باید حریمش رعایت بشه
راستش انقدر کارهاش خنده دار شده که چند شب پیش خواهرش بهش گفت یا رومی روم یا زنگی زنگ جلوی اونی که باید رو بگیری راحتی جلوی دامادت خودت میپوشونی .........
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
سلام آقای فلاح؟احیانا شما همون نیما فلاح بازیگر تلویزیون نیستید:227: میشه یه امضا لطفا....:d
گذشته از شوخی این ماجرا دقیقا ماجرای خانومیه که میاد اینجا مینویسه مادرشوهرم اله مادرشوهرم بله این کارو میکنه اون کارو میکنه شوهرم هم از من پشتیبانی نمیکنه و.....
جواب به این خانوم چی بوده؟
اینکه اولویت اول و اخر شما باید چارچوب خونه خودتون باشه خودتون ، همسرتون و فرزندتون .
آخه مگه در ماه چند بار خونه پدریه همسرتون میرید؟چقدر ایشونو میبینید؟
حرف دل شما 2حالت داره:
1.شما ناراحتید که چرا خودشو اذیت میکنه و راحت نیست
2.شما ناراحتید چون ایشون از اومدن شما خوشش نمیاد و احترامتون و نگه نمیداره فقط و فقط هم با شما این رفتارو داره
اگر گزینه اول==== که مشکلی نیست و حتما اخلاق اون خانوم اینطوریه خیلی رودربایستی داره خیلی رو مهمون حساسه و..که قابل تغییر دادن نیست
واگر گزینه دوم ====با توجه به اینکه رضایت خانومتون و زندگیتون مهمتره سعی کنید به ایشون بفهمونید تمایل به رفتن خونه مادرشون به خاطر رفتار ایشون ندارید اما به خاطر همسرتون و بنیان خونواده است که شرکت میکنید
همین
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
خوب بیا فقط وقتی که خیلی نیازه یا خانمت می خواد یا خودت دلت می خواد به مادر زنت کمک کن. یعنی هر بار که کاری ازت می خواد مجبور نیستی انجام بدی که بعدم ناراحت شی. یا به خاطر خودت یا به خاطر خوشحالیه خانمت کمکش کن یا اینکه یعضی وقتا خیلی کمک ضروریه ادم به هر کسی باشه کمک می کنه. این وقتا هم بهش کمک کن که انقدر ناراحت نشی. بهش هم نگو که داری یه همچین رفتاری می کنی.
خانمتون هم شاید نمی دونه چی بگه یا چه کار کنه. درسته یه وقتایی ادم بگه اره حق با توئه بهتره. اما هر کسی فقط مسوول کارای خودش و رفتار خودشه. خانمتون نمی تونه مسوول کارای یکی دیگه حتی مادرش باشه. سخته. پس ازش دلخور نباشین.
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
اوکی پس با یک مادرخانوم با سیاست طرفیم!!!;) حالا به نظرت هدفش چیه؟؟؟ چی نصیبش میشه؟ هیچ مشکلی از ابتدا با هم نداشتین احیانا؟
خوب شما هم بهشون بفهمون که همیشه مادرزنه و باید حریمش رعایت بشه !! موقعی هم که بهتون نیاز داره فقط مادرزنه و بس:D محبت زوری نمیشه حالا که ایشون میخواد فقط مادرزنت باشه تو هم بدون این مادرزن نمیتونه مادرت بشه پس فقط دومادش باش یعنی فقط شوهر دخترش شو .. محبت زیادی هم نکن که برات توقع بشه
راستی برخورد مادرخانومتون کلا با شما رسمی هست؟ یا فقط تو پوشش اینطورن؟
مثلا تو صحبت کردن باهاتون و احترام گذاشتن بهتون چطورن؟
یا اینکه حرف درشت نمیندازه؟
راستی اصلا با ازدواجتون موافق بودن ایشون؟
به هرحال به نظر من رفتار مادر خانومتون ربطی به خانومتون نداره و ایشون زیاد نقشی ندارند تو اصلاحش تا خود مادرخانومتون نخوان
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
همتا و مینوش عزیز سلام
خیلی ازتون ممنونم که اقدر راهنمایی میکنین اما قبول کنین که سر کردن با یه همچین مادر زنی کار خیلی سختیه علی الخصوص که شما برداشتتون نسبت به اون چیز دیگری بوده باشه
الان که این مینویسم خونه هستم دیشب یه عروسی بود و ما هم دعوت داشتیم سعی کردم فاصلمو حفظ بکنم اما خانمم ناراحت شد و هی به من میگفت که تو به مادر من بی احترامی میکنی
به خدا هیچ بی احترامی نبود خواهرای مادر زنم بلندش کردن و به اون گفتن برو با دامادت برقص من هم از همه جا بی خبر یه دفعه نه نه اون من متوجه کارشون کرد یکدفعه با صدای بلند بر گشت گفت من چرا باش برقصم زنش بره باهاش برقصه خودتون برین باهاش برقصین عیبه دیگه............
نمیدونی همتا جان انگار دنیا رو روی سرم خراب کردین حتی خواهراش موندن چی بگن یه دفعه خواهر کوچیکش بهش گفت دامادت غریبه که نیست تو با برادر شوهرات میرقصی حالا دامادت برات غریبه است که با یه نگاه چپ به اون فهموند که باید بس کنه.که اون هم بس کرد.........
میبینی همتا خانوم پس بی احترامی به چی میگن از عروسی تا خونه حدود 1 ساعت راه بود اصلا با خانمم حرف نمیزدم نه از سر قهر بلکه همش این صحنه برام متبلور میشد و به یادش میافتادمبعد با اصرار خانومم براش توضیح دادم و گفتم که این حرکت مادرت اشتباهه اما میگین پاسخ اون چی بود
تو هم پدر ما رو در اوردی انقدر مامانت مامانت کردی ول کن دیگه عین خاله زنکا برخورد میکنیمرد همش تو کار زنها نیست که تو اصلا نباید اینها رو مهم بدونی مادر من هیچ بی اخترامی بهت نکرده اگر میکرد من حتما میفهمیدم
با این جواب دیگه خودم جریان رو فیصله دادم تا اینکه کار به جای حساس تر نکشه
ولی خداییش مادر زن بد زندگی آدم تحت شعاع قرار میده لعنت به هر چی آدم بده
حالا خوبه این آدم موقع صحبت نه اعتقادات دینی داره نه مراتب اسلامی رو رعایت میکنه نه جلوی دیگران حجابی میگیره که دلم خوش باشه یه آدم با این مرام دینی به نظرم خیلی داره زحمت میکشه تا این اداها رو دربیاره.....
به خدا من آدم مغروری نیستم اما دوستام همه به من میگن که تو از هر لحاظ از زنت سر تری هم قیافه هم تحصیلات هم سرمایه هم خانواده هم فرهنگ و ........... اما زنت و خانوادش سعی میکنن با این کارها خردت کنن و بهت بگن ما از شما سرتریم به عنوان نمونه وقتی من تو مصاحبه دکتری قبول شدم اون شب خواستم شام بدم اما مادر خانومم برگشت گفت من نمیتونم بیام میخواهم با همکارام شام بریم بیرون ........
خداییش پدر خانومم خوبه اما زنم هم کپی مادرش داره جدیدا رفتار میکنه به خدا قبل از ازدواج اصلا این طوری نبون مثل پروانه دور خواهرم و زن بابام میگشتن حالا چی شده خدا میدونه...........
حتی چند مدت پیش مادر زنم به من گفت که خیلی شانس اوردی دخترم خیلی از تو سر تره بعد شروع کرد راجع به خواستگاراش و موقعیتاشون صحبت کردن من مونده بودم بعد از 6 سال الان موقع این حرفهاست .....
شما قضاوت کنین این اژدها آیا انسانه
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
نمی دونم چی شده و چشونه. اما اگه حس می کنی با خانمت مشکل داری پیدا می کنی یا اگه اهل صحبت کردن منطقیه با خودش صحبت کن ببین چشه یا برین مشاوره خانواده و به مشاور بگه چشه و مشاور بهت بگه.
به قول خودت مادرزنت ارزش این فکرا رو نداره.
دیگه موقعیت مشخصه و رابطه شما دوتا هم مشخصه. مرض داشته که اینو گفته که مادره هم اینو بگه؟
باید سعیتو بکنی که نذاری اصلا این موقعیت ها پیش بیاد. وقتی هم که پیش میاد باید اداره اش کنی. نه اینکه بشینی این بگه برقص اون بگه نه باز این بگه فلان. با اون چرانمندانه رفتار کردن می تونی.
به قول بابا طاهر چه خوش بی مهربانی از دوسر بی. احترام هم دو طرفه باید باشه. وقتی بهت احترام نمی ذاره مجبور نیستی اینقدر بهش احترام بذاری که به خاطرش هی فکر کنی و فکر و اعصاب خودتو به هم بریزی.
اون لینک رفتار جراتمندانه رو بخون توی همین تاپیکت گذاشته بودم. سعی کن کم کم کنترل رفتارو خودت دستت بگیری. اینطوری نشین که هر کی هر کاری بخواد بکنه بعدش بمونی که چه کار کنی. ادم نمی تونه که اخرش پاشه دهن به دهن بشه و فحش بده. تو باید از همون اول شروع کنی و وضعیتو دست خودت بگیری.
اول اینکه هر کاری هم می کنن جلوی چشم خانمت بوده دیگه. اونم دیده. نیازی نیست تو دوباره راجع بهش با خانمت حرف بزنی. خودش دیده و اگه قرار بوده بفهمه فهمیده. پس اعصاب خوردی رو به خونت نکشون.
بعدش باید یه جوری یاد بگیری که فاصله ی زیاد بین خودتو و اون مادر زنه بذاری. می تونی اینکارو با جملات محترمانه بکنی. بهش همیشه بگی شما و با فعل جمع باهاش حرف بزنی. بی تفاوتی همراه با احترامو باهاش داشته باشی. اینطوری هربار یادش می ندازی که تو از من دوری و فاصله اتو حفظ کن. بیخودی هم واسه هر کارو هر کمکی ندو خودتو واسشون عذاب بده. هر کاری که دلت می خواد بکن و هر کاری که خانمت رو خوشحال می کنه. اصلا فکر کن اون مادرزن وجود نداره.
راستی همه مامانا هم مهربون نیستن.
خیلی هم توی این مواقع خونسرد باش. اصلا ناراحت نشو. مثلا اون گفته پاشو برقص این می گه نه نمی خوام می تونی عین این رفتار کنی که انگار نه انگار کسی چیزی گفت. هیج محل ندی. نه اینکه با نگرانی یا ناراحتی اینو نگاه کنی و اونو نگاه کنی و دنبال کنی ببینی برات به قول معروف چه اشی پختن! اش می پزن خودشون تنهایی بخورن! تو چرا اینهمه خودتو ناراحت می کنی؟ خودت مهمی و زنت و اگه بچه دار هم شدی بچه ات. همین. اصلا قاطی بازی شون نشو که انقدر توی روحیه ات اثر بد بذاره.
یادت باشه تو ضد ضربه ای! نه که بری اونجا هی این اذیتت کنه هی اون. تا وقتی که نذاری کسی روی روحیه ات اثر بدی بذاره مهم نیست که چی می کنن.
دوستان هم اگه بتونن بگن در این موقعیت چی باید می گفتی خوبه. این همون رفتار جراتمندانه است. یعنی هم احترام به خودت می ذاری هم به طرف مقابل ولی حقتو می گیری. اینم تمرین می خواد و با این مادرزنت موقعیت خوبی واسه تمرین داری.
راستی تو خودت باید از حقوق خودت دفاع کنی. نباید از همسرت توقع داشته باشی که به جای تو از حقوقت دفاع کنه. اینم توی همون تاپیکای چگونه منفعلانه رفتار نکنیم و کارگاه جراتمندانه رفتار کردنه. هر دوشونو بخون. بعدشم برو سر مادرزنه بی ملاحظه ات تا دلت می خواد تمرین کن چیزایی رو که خوندی! به زنت هم نگو تا یه کمی هم تو از واکنش های مادرزنه تفریح کنی :)
من سرم تو سری نداره. همسر اسمش روشه. هم + سر.
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
ببینید من فکر می کنم این تفکر سر بودن تفکر جالبی نباشه.
راستش من فکر می کنم فرهنگ شما متفاوت از فرهنگ مادر خانمتون هست. و این باعث شده شما تعبیر متفاوت از رفتار ایشون داشته باشید و یا احساس بی احترامی از ایشون داشته باشید. به هر حال واقعیت اینه و اگر شما زندگیتون با خانمتون رو دوست دارید بهتره این مورد رو نادیده بگیرید. البته می دونم که می دونید نمی تونید مادر همسرتون رو در این سن تعییر بدید.
اما این تفاوت چرا در زندگی شما باید تاثیر داشته باشه؟
آیا همسرتون هم با شما از نظر فرهنگی متفاوت هستند؟
آیا اگر احساس کنید همسرتون متوجه منظور شما می شوند براتون کافیه ؟
در نهایت خواسته تون چیه؟ تغییر دادن مادر همسرتون؟ تغییر دادن تفکر خودتون؟ تغییر دادن رفتار خانمتون؟ پذیرش هر انچه هستمادامی که به شما و زندگی مشترکتون اسیب نرسد؟
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نیما فلاح
سعی کردم فاصلمو حفظ بکنم اما خانمم ناراحت شد و هی به من میگفت که تو به مادر من بی احترامی میکنی به خدا هیچ بی احترامی نبود .....
چه برخوردی نشون دادین که خانومتون بی احترامی دونستن؟ چه طور فاصله رو حفظ کردین؟ سلام نکردید؟ سرد بودید ؟
ببینید شما باید خیلی عادی برخورد کنید که فقط خودتون متوجه بشید از این به بعد ایشون مادر همسرمه و بس نه مادرم و بعد کم کم تو رفتارتون ایشون متوجه بشن نه اینکه یهویی 180 درجه تغییر ایجاد بشه که بقیه بپرسن چی شده و چرا!!! نیاز نیست بقیه متوجه تغییر رفتاری شما بشن به خصوص خانومتون که مسلما معترض میشن چون دوست ندارن که شما موضعتون رو تغییر بدید و..
و اگر که خانومتون هم بهتون میگن چرا بی احترامی میکنی اگه مطمئنید که بی احترامی در کار نبوده و فقط هدفتون تغییر رفتار هست کافیه بگید عزیزم اشتباه برداشت کردی من فقط خواستم مامان معذب نشن همین والا مامان برای من شخص محترمیه اجازه بی احترامی رو به ودم نمیدم نیازی به کلنجار رفتن با خانومتون نیست ( تغییر رفتار معنیش بی احترامی گذاشتن به مادر خانومتون نیست هیچوقت حتی اگر که مجبور شدید اینکار رو نکنید چون به هر حال ایشون مادر همسرتون هستن:305:)
خواهرای مادر زنم بلندش کردن و به اون گفتن برو با دامادت برقص من هم از همه جا بی خبر یه دفعه نه نه اون من متوجه کارشون کرد یکدفعه با صدای بلند بر گشت گفت من چرا باش برقصم زنش بره باهاش برقصه خودتون برین باهاش برقصین عیبه دیگه............
نمیدونی همتا جان انگار دنیا رو روی سرم خراب کردین حتی خواهراش موندن چی بگن یه دفعه خواهر کوچیکش بهش گفت دامادت غریبه که نیست تو با برادر شوهرات میرقصی حالا دامادت برات غریبه است که با یه نگاه چپ به اون فهموند که باید بس کنه.که اون هم بس کرد.........
واقعا اگه همچین برخوردی داشته کارش افتضاح بوده.....!!! برخوردش عجیبه ولی بی دلیل نیست اگه اینطوره!! از اول باهات اینطور بود؟؟ شاید حس حقارتی در برابرت داره که میخواد اینطوری بپوشونش!!! البته این نظر من هست
خوب شخصیت خودشون رو زیر سوال بردن بقیه هم متوجه شدن که اشتباه از ایشون هست بهتره که شما هم روی این موضوع حساس نشید و به قول دوستمون براتون بی تفاوت باشه مثلا شما همون لحظه که خواسته شد ایشون با شما برقصه و این برخورد رو کرد میتونستی یهو دست 1آشنا رو بگیری و 1طوری نشون بدی مهم نبودن ایشون...
اصرار خانومم براش توضیح دادم و گفتم که این حرکت مادرت اشتباهه اما میگین پاسخ اون چی بود
تو هم پدر ما رو در اوردی انقدر مامانت مامانت کردی ول کن دیگه عین خاله زنکا برخورد میکنیمرد همش تو کار زنها نیست که تو اصلا نباید اینها رو مهم بدونی مادر من هیچ بی اخترامی بهت نکرده اگر میکرد من حتما میفهمیدم
با این جواب دیگه خودم جریان رو فیصله دادم تا اینکه کار به جای حساس تر نکشه
[/color]
[/quote]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نیما فلاح
اصرار خانومم براش توضیح دادم و گفتم که این حرکت مادرت اشتباهه اما میگین پاسخ اون چی بود
تو هم پدر ما رو در اوردی انقدر مامانت مامانت کردی ول کن دیگه عین خاله زنکا برخورد میکنیمرد همش تو کار زنها نیست که تو اصلا نباید اینها رو مهم بدونی مادر من هیچ بی اخترامی بهت نکرده اگر میکرد من حتما میفهمیدم
با این جواب دیگه خودم جریان رو فیصله دادم تا اینکه کار به جای حساس تر نکشه
[/color][color=#4B0082]
میفهمم انتظار داشتین خانومتون بگه عزیزم بخاطر رفتار ایشون شرمنده ام .... اما شاید اصلا ایشون رفتار اشتباهی ندیده یعنی برخورد مادرشون که شما رو آزار میده به نظر ایشون عادی هست و شایدم ترجیح میدن شما با مادرشون خودتون رو هماهنگ کنید ... تصور کنید خانوم شما مکررا از رفتار خواهر یا زن باباتون شکایت کنند( به جا یا نا به جا) شما نهایت بهشون نمیگید پدرمو در آوردی تمومش کن خودتو باهاش هماهنگ کن لطفا؟؟!!! بهتره دیگه این گله ها رو پیش خانومتون نبرید و من هم با مینوش موافقم رفتار جرات مندانه رو درون خودتون تقویت کنید ...
راستی تا حالا از خانومتون خواستید که عزیزم من نمیگم از مادرت بد بگو و من هم بد نمیگم فقط میخوام من رو درک کنی ... یعنی شاید اگه با همسرتون از جنبه دیگه ای صحبت کنید درک کنه چه جنبه ای؟
ببینید شما همیشه از اون خواستین قاضی باشه بین شما و مامانش قضاوت کنه از حالا به بعد ازش بخواید دوستتون باشه و فقط به عنوان دوست شما حرفاتون رو بشنوه بهش بگین عزیزم من اونموقع حس بدی بهم دست داد میشه فقط حرفامو گوش بدی و درکم کنی نمیخوام چیز دیگه ای بشنوم و ....
به خدا من آدم مغروری نیستم اما دوستام همه به من میگن که تو از هر لحاظ از زنت سر تری هم قیافه هم تحصیلات هم سرمایه هم خانواده هم فرهنگ و ........... اما زنت و خانوادش سعی میکنن با این کارها خردت کنن و بهت بگن ما از شما سرتریم به عنوان نمونه وقتی من تو مصاحبه دکتری قبول شدم اون شب خواستم شام بدم اما مادر خانومم برگشت گفت من نمیتونم بیام میخواهم با همکارام شام بریم بیرون ........
به نظر من بهتره با این دوستات که اینطوری باهات صحبت مبکنند قطع رابطه کنی !! یعنی چی که به خودشون اجازه میدن فکرت رو در مورد خانومت خراب کنن!!! چه آدمایی هستند ها ...
البته قبول دارم گاهی آدما در برابر کسایی که از خودشون بالاتر هستند رفتار معکوس نشون میدن تا به طرف بفهمونند که چیزی نیستی یعنی اینقدر کوچیک کنند طرف رو تا بتونن ببیننش اما در مورد مادر خانومتون اینطور نیست مثلا اینکه نشون بده در مقابلت معذبم میخواد بگه چیم سره به تو؟؟؟ اما ممکنه حس حسادت نهانی نسبت به موقعیت شما وجود داشته باشه که شاید شاید برای پشرس نیست !!! اما من مطمئن نیستم!!!
حتی چند مدت پیش مادر زنم به من گفت که خیلی شانس اوردی دخترم خیلی از تو سر تره بعد شروع کرد راجع به خواستگاراش و موقعیتاشون صحبت کردن من مونده بودم بعد از 6 سال الان موقع این حرفهاست .....
شما قضاوت کنین این اژدها آیا انسانه
این حرف رو در قالب شوخی گفت یا جدی!!! چی شد که این حرف ها رو زدن !! شاید خیلی اطرافیان از موقعیت شما میگن و ایشون میخواد بگه دختر من هم کم نبوده و این طبیعی هست به نظر من ....
ایشون انسان هستند آخه مگه چیکار کرده؟؟؟ ممکنه دلخور بشی اما من منظوری ندارم دوست عزیز
فقط در حد سوال هست من 1مقدار زود رنجی رو در شما میبینم ... احساس میکنم شما خیلی زود از آدما دلخور میشید و این شاید بخاطر اینه که توقعتون از بقیه خیلی هست که شاید هم حقتون هست و در صورتی که توقعتون مرتفع نشه زود دلتون میشکنه و تحملتون در این قضیه کم هست البته من رو ببخشید چون مشابه شما پسر عمه خودم هست اینطور حدس زدم ....
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
کاملا درسته آستانه تحملم خیلی پایین ا.مده
تمام تلاشم میکنم که این استانه رو ارتقاء ببخشم اما فعلا کار خیلی سختیه به هر حال من 34 سال با این طرز تفکر زندگی کردم اما خداییش من تا جایی که میتونستم تحمل هم کردم اما نشد خداییش به هیچ راهی نمیشه این زن رو با خودت همگام کنی
وجودی پر از عداوت و کینه که این حرفها رو نداره
موندم چطور که این نقشها رو بازی میکنه میدونم شاید درک این قضایا برای شما ها که از این قضیه دور هستین سخت باشه اما برای من وحشتناکه
میشه ازتون بخواهم یه راهکار دیگه ای جز اینکه سعی کن تحملش کنی رو به من یاد بدین این یکی خونم رو به جوش میاره
به نظر من بهتره با این دوستات که اینطوری باهات صحبت مبکنند قطع رابطه کنی !! یعنی چی که به خودشون اجازه میدن فکرت رو در مورد خانومت خراب کنن!!! چه آدمایی هستند ها
در مورد این حرف هم واقعا دوستام خسته شدن هر روز خدا یه مورد از این زن دیدن بالاخره آدم عاصی میکنه دوستای من همه سالها رفتاری مشابه شما داشتن حالا شما ببینید کار به کجا رسیده که اونها این حرف رو میزنن
مطمئنم اگه شما یه بار این زن جادوگر رو ببینید به من میگید تحمل نکن که هیچ بلکه با کمال صحت و سلامت بهش بی احترامی کن
واقعا اگه همچین برخوردی داشته کارش افتضاح بوده.....!!! برخوردش عجیبه ولی بی دلیل نیست اگه اینطوره!! از اول باهات اینطور بود؟؟ شاید حس حقارتی در برابرت داره که میخواد اینطوری بپوشونش!!! البته این نظر من هست
خوب شخصیت خودشون رو زیر سوال بردن بقیه هم متوجه شدن که اشتباه از ایشون هست بهتره که شما هم روی این موضوع حساس نشید و به قول دوستمون براتون بی تفاوت باشه مثلا شما همون لحظه که خواسته شد ایشون با شما برقصه و این برخورد رو کرد میتونستی یهو دست 1آشنا رو بگیری و 1طوری نشون بدی مهم نبودن ایشون...
اتفاقا همین کار رو کردم تا دیدم اینطوریه گفتم خستم و نشستم یه هو دیدم خانم بلند شدن و دارن میون 50 تا مرد غریبه غر میدن (چون عروسی مختلط بود)بعدش خواهرش به من گفت بیا با هم برقصیم و من هم این کار رو کردم البته داشت زیر چشمی ما رو نگاه میکرد
می نوش عزیزم سلام
با نهایت احترام به شما
از شما که این همه من نصیحت میکنین بعید بود که این رو برام بفرستید:
اون خواهری که گفت تو باهاش بری برقصی هم غلط کرد. دیگه موقعیت مشخصه و رابطه شما دوتا هم مشخصه. مرض داشته که اینو گفته که مادره هم اینو بگه؟
شما هنوز هیچی نشده از راه دور عصبانی شدین پس من از نزدیک گود چه باید بکنم
راستی این خاله خانومم همیشه همراه من بوده و اگه پشتیبانی های اون نبود حتما زندگی ما تموم شده بودش
چون تمام فامیل براش احترام خاصی قائلن
راستش من توقع نداشتم در مورد خاله این طوری صحبت کنید چون خاله مادر دوممه
به اندازه مادرم دوستش دارم.
میدونم اگر این حرف رو هم زد به این خاطر بود به دیگه اعضای فامیل بفهمونه که کرم از خود درخته چون همه این صحنه بگو مگو رو دیدن
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
معذرت می خوام که ناراحتتون کردم.
الان گزارش پست خلاف کردم و توش نوشتم اون قسمتو که شمارو ناراحت کرد لطف کنن مدیران یا حذف کنن یا خط بزنن.
نه. از من هیچی بعید نیست! من سعیمو می کنم کمک کنم. اما یه کاربر عادی هستم. کارشناس نیستم. واسه همینم ممکنه با وجود همه ی دقتی که می کنم چیزی بنویسم که ناراحت بشه مراجع بعدشم بیام عذرخواهی کنم. تازه چند بارم پستمو می خونم بعد از اینکه می نویسم که اگه مشکلی داشت ویرایشش کنم.
من نمی دونم چه کار باید می کردین. کل چیزی که می تونم توصیه کنم همونیه که نوشته بودم. یعنی تاپیکای چگونه منفعل نباشیم و کارگاه جراتمندانه رفتار کردن. بعدش هم چیزایی که توش یاد می گیرینو باید برین توی جامعه و زندگی واقعی با ادمای مختلف تمرین کنین تا در عمل هم یاد بگیرین. من خودم بهتر شدم این کارگاهو خوندم اما هنوز خیلی مشکل دارم توی جراتمندانه رفتار کردن واسه همین نمی تونم دقیقا واسه این موضوع مشخص راهنمایی کنم که چی بگین خوبه. شاید اینو دوستانی که بیشتر می تونن رفتار جراتمندانه داشته باشن بتونن بگن.
من از جمله ای که نوشتم عذر می خوام. خاله یا خواهر خانمتون یا هیچکس دیگه ای رو نمی شناسم. اما خود من اگه اونجا بودم از اون شخصی هم که این موقعیتو ایجاد کرده بود یعنی کسی که یه باره گفته بود به مادر خانمتون که بیاد با شما برقصه هم ناراحت می شدم. به خاطر همین اونو نوشتم. یعنی خودمو توی اون وضعیت تصور کردم و احساسمو نوشتم که اشتباه بود کار من.
--
فکر می کنم مدیران لطف کردن اون جمله ی منو حذف کردن الان.
موفق باشید.
-
RE: مشکل با مادر زنم بخاطر راحت نبودن در کنار من
بله حق با شماست مادرخانومتون آدم نرمالی نیستند که این برخورد رو نشون میدن پس شما باید راه رفتار با ایشون رو یاد بگیرید
آقا نیما این پست آقای مدیر رو دوباره بخون
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
با سلام واحترام
همانطور که دوستان هم مورداشاره قرار دادند، بحث درستی یا غلطی کار مادرخانم شما نیست. مهم اینست که شما باید چه کار کنید.
همانطور که شما مسئول سایر کارهای مادر خانمت نیستید در این مورد هم ضامن کارهای ایشون نیستید.
اما اگر ناراحت می شوید احتمالا عزت نفس پایینی دارید. یعنی اینکه با کارهای او فکر می کنید شما مشکل دارید!!
در حالیکه اینطور نیست. او سبکی از زندگی را که راحت هست و دوست دارد انجام می دهد و شما هم سبک خودتون را انجام دهید.
اما نکته بسیار مهم :
دقت کنید معمولا کسانی که مرزهای پر رنگی دارند ، در زندگی دیگران دخالت نکرده و مشکل ایجاد نمی کنند اما به خاطر مرزها ممکن است بعضی صمیمت ها هم کم شود.
در رابطه با چنین افرادی اگر سعی کنی با محبت، دلسوزی و نزدیکی بیشتر اقدام کنید آنها از شما دورتر خواهند شد. چون تصور می کنند که دارید از مرزهای خود فراتر می روید.
اما اگر شما هم عادی برخورد کنید، اصرار بر نزدیکی بیشتر نداشته باشد و حریم هایشان را محترم بشمارید، به مرور مسائل عادی می شود. هم برای او و هم برای شما.
من مراجعان زیادی دیدم که به خاطر کمرنگ بودن این مرزها داماد و مادرزن، یا عروس و مادر شوهر یا .... با هم درگیر شدند. اما تاکنون به خاطر رعایت مرزها کمتر مشکلات دیده ام.
مرزهای پررنگ این خوبی را دارد که در صورت مشکلات درون یک خانواده به خانواده دیگر سرایت وانتقال پیدا نکند.
این توصیه دوستمون مینوش رو هم انجام بده :
تاپیکای چگونه منفعل نباشیم و کارگاه جراتمندانه رفتار کردن. بعدش هم چیزایی که توش یاد می گیرینو باید برین توی جامعه و زندگی واقعی با ادمای مختلف تمرین کنین تا در عمل هم یاد بگیرین.
وب میتونی دیگه تحمل نکنی کمتر بری خونشون تا نبینی و مجبور به تحمل کردن هم نباشه
-
salam
rosh nemishe k khodesho miposhone
madare mn
hm avayel injori bod azesh porsidam goft midonm damadame, ama rom nemishe narahati nadare ghabl az in k shoharam b in fkr biyofte k soal kone khodm goftm
goft midonm
bahash samimi shod azesh nazar bekhah madar sedash kon. moghe dorost kardn ghaza dr ashpazkhone agr tanha bod shokhi kon. adi mishe inha narahati nadae
-
نیما خان خودت میگی مثل پسرش هستم
پسرش که نیستی !!
بعضی آدما مقید هستن از اول اینجور بار اومدن وبعضیا هم راحتن
خب اگر میبینی معذب میشن شب اونجا نمون
اگر خانومت هم موند شما نمون
به نظر من که مساله پیچیده ای نیست
-
ای بابا .چرا انقدر سخت می گیری آقا نیما . مگه همه چی به حجابه ؟ والا به خدا مامان من داماداشو از پسرش بیشتر دوس داره . اما جلوشون حجاب داره . بابا به خدا پیرن . گیر ندین به این مادرزنا و مادرشوهرا تو رو خدا. خب پسرش رو از بچگی بزرگ کرده ، به دنیا آوردتش.یه کمی طول می کشه راحت بشه با شما . اما در مورد حجاب بی خیال شو. اونا نظرات خاص خودشونو دارن. استغفرا...خدا هم بیاد به مامان من بگه روسریتو جلوی داماد بردار ، میگه واااا چه حرفااا :311: خب سنش بالاست و کسی ازش انتظارنداره. می دونی یه جورایی خجالتی بودنشونه . نه معذب بودن و احساس راحتی نکردن
-
مادر من هم همین گونه با دامادمون رفتار میکنند البته ایشون در منزل هم عموما روسری به سر دارند چه نامحرمی باشد وچه نامحرمی نباشد
عادت کرده اند و از کودکی با این باور بزرگ شده اند
داماد ما هم بسیار فرد باشعوری هستند وهمیشه با این رفتار مادرم کنار می آیند موقع وارد شدن به خانه ی ما یا الله می گویند!