درد داره (با هم همخانه بودیم، ولی موافق ازدواج نیست)
من دختر 23 ساله هستم که درسم تموم شده و مشغول به کار در شاخه معماری داخلی هستم از سن 18 سالگی،موقعیت اجتماعی خودم را دارم و مستقل هستم در عین حال در خانواده ایی سنتی هستم و تک فرزند خانه
3 سال پیش در جمعی از دوستانم در سفر با آقایی اشنا شدم که تا سال گذشته در زندگی من فقط نقش یک دوست را داشت ولی 1 سال پیش به من پیشنهاد ازدواج داد ما 13 سال تفاوت سنی داشتیم ولی در آن دو سال دوستان و موقعیت ها و تفریحات مشترکی داشتیم از دید همه او عاشق من بوده ولی من همیشه به چشم یک دوست او رو میدیدم تا آن روز که تصمیم گرفتم تا معاشرت کنیم و همزمان نزد مشاور بریم ،عاشق نبودم ولی با منطقم انتخاب خوب و بسیار نزدیک به ارزش ها و شخصیت من شناختمش
وقتی مراحا مشاوره را شروع کردیم به ما گفتند 6 ماه معاشرت بیشتر کنید و بعد به سراغ مراسم بروید که از نظر طرف مقابل من 6 ماه زیاد بود ولی وقتی وارد این دوران شدیم و در حقیقت با هم زندگی میکردیم و خانواده ها در جریان بودند ولی به 6 ماه که رسیدیم او سست تر شد و آهسته تر عمل میکرد ولی در تمام این زمان از احترام و حمایت و همراهی با من هیچ کوتاهی نکرد تا اینکه به من ابراز کرد که احساس میکنه یک چیزی بین ما کمه همه شرایط لازم را داریم ولی کافی را نه میگفت یک احساس بین ما کمه که مثله زندگی های امروزی میتونه به مرور زمان عدم پایبندی ایجاد کنه و مارو فقط دو همخانه بکنه ما 1 ماه زمان گذاشتیم که روی این احساس کار کنیم چون من اصلا آدم احساسی نیستم و جلوداره خودم هستم که این زمان خورد به اینکه پدربزرگ او و مادربزرگ من پشت هم سکته کردند و هر دو افراد وابسنه به خانواده هستیم از طرفی هم خانوادخ من برای تدارک مراسم فشار میاوردند و من هر چه میگفتم ما تصمیم نگرفته ایم و حتی شاید بخواهیم از ایران برویم میگفتند برید سر خونه خودتان فکر کنید تا اینکه ما یک روز نشستیم صحبت کنیم و وقتی او به من گفت من هنوز همان احساس را دارم من هم گفتم دیگر از دست من کاری بر نمی اید و این وسط گیر کردم پس ما باید این رابطه را تمام کنیم در سکوت تمام غذا خوردیم من را به خانه رساند دوباره پرسید چه کار کنیم و من همان جواب را دادم و خداحافظی کردم و رفتم حتی فکر نکردم یک هفته هم بدون من طاقت بیاره و فهمیدم کمتر از 1 هفته از ایران برای کار رفت والان بعد 1 ماه برگشته طاقت نیاوردم و دیدمش و گفتم حیف شد دلیل احساسش رو خواستم دوباره صحبت کردیم ولی هیچ کاری نمیکنه و سر حرفشه میگه سخت میگه منو کم میاره میگه همه چیز درست بود ولی کاری نمیکنه.............
من خیلی دردم میاد من زندگیمونو خیلی دوست داشتم....نمیفهمم چرا اینطور شدیم؟
هنوز هم با هم در ارتباطیم ولی جداییم و من او رو کم آوردم[/align][/size]
RE: درد داره (با هم همخانه بودیم، ولی موافق ازدواج نیست)
به نظر من اینکه نامزد سارا خانم صرفا بخاطر کسب لذایذ ج.ن.س.ی با ایشان وارد رابطه شده و پس از رسیدن به منظورشون دیگه نیازی به ادامه رابطه ندارند کاملا منتفیه
سارا خانم گفتند که قبلا هم با این آقا در ارتباط بوده اند و برای رسیدن به اون هدف خاص نیازی به رسمیت دادن به ارتباط نداشتن.
ساراخانم
خیلی از مردها ایده آلیست و کمال طلب هستند و همیشه یه تصویر رویایی از زندگی مشترک تو ذهنشون هست. در صورتیکه ازدواج همان همخانه شدن مرد و زن بصورت رسمی و با هدف ارضای نیازهای جسمی و روحی و همراهی و همکاری در زندگی مشترک است.
شما طعم زندگی مشترک رو در شش ماه به این آقا چشانده اید و حس گمشده ای که این آقا ازش صحبت کرده اند همان تصویر رویایی و ایده آلیستی او از ازدواج است.
کمی ازش فاصله بگیرید و اجازه بدید تا در آرامش فکر کند...او در شما نکته منفی ندیده فقط به هیجانات و الگوهای ذهنی اش از ازدواج (حالا یا واقعی و یا غیرواقعی) دست پیدا نکرده....یه کم مرموز باش و بذار حس هیجان و جستجوگر مردانه اش تحریک شود....اینطوری قدر شما رو هم بیشتر خواهد دانست.
RE: درد داره (با هم همخانه بودیم، ولی موافق ازدواج نیست)
سارا جان
به نظرم شما زن عاقلی هستی و با شیوه ای که برای انتخاب همسر در نظر گرفتی مشکلی ندارم و به خودت مربوطه ولی میخواستم دو نکته را برات مرور کنم
1- 13 سال اختلاف سن واقعا زیاد نیست؟ چرا میخوای با ا مردی که بعد از این همه مدت عاشقش نشدی و سیزده سال اختلاف سن داری ازدواج کنی؟ اون مرد شاید الان بخواد بجه دار شه اما برای شما بچه الان حکم قفس نداره؟ زندگی شما با این اقا در دراز مدت با وجود این تفاوت سنی چی میشه؟
2- همیشه میگن اگه میخوای کسی را عاشق خودت کنی ..تا عاشقش نکردی باش وارد رابطه جنسی نشو!! اما این مرد عاشق شما بوده و شاید به دلیلی که خود شما میگی تو زندگی با شما ندیده و رابطه جنسی با شما را هم تجربه کرده دیگه عاشقی نمی کنه و دلیلی برای عاشقی کردن نمیبینه!!
RE: درد داره (با هم همخانه بودیم، ولی موافق ازدواج نیست)
سارا جان الان مشکلت با این اقا چیه؟ قرارتون بود که بعد از 6 ماه تصمیم بگیرید و الان این اقا تصمیمش را گرفته و شما باید با این مسئله کنار بیای
حالا یه مسئله جالبتر
شما باهاش رابطه جنسی داشتی ضمن اینکه اعتراف میکنی اونطور که باید تو دلت نبوده و دوسش نداشتی نمیتونم این دو تا را کنار هم قرار دهم
ارتباط جنسی با مردی که دوسش نداری چی شد که تن به این کار دادی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ضمن اینکه باید بدونی که رابطه جنسی قبل از ازدواج نه فقط در اسلام بلکه در همه ادیان الهی منع شده و بسیار ناپسند شمرده شده
اما حالا میخوام از دید خودت به قضیه نگاه کنم
شما که تمام روزت را با این اقا هستی غذا خوردن بیرون و گردش و مهمونی و سر کار رفتن تفریح کردن و فقط موقع خواب که میخوای راحت چشاتو رو هم بزاری (و دیگه کسی را نمیبینی و حضور کسی را درک نمیکنی) ازش جدا میشی و میری خونه پدر و مادرت
عقیده من و بسیاری افراد دیگه این هست که برا اینکه یکی را دایم و همیشکی داشته باشیم باهاش ازدواج میکنیم
اما شما که انگار همیدیگه را به طور مستمر دارید حالا چرا شما میخوای باهاش ازدواج کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ برا 2تا امضا ؟یا برا لباس سفید پوشیدن ؟
شما دیگه هیچ جنبه ای را برا بعد از عقد یا ازدواجتون نگه نداشتی
ازدواج را اگه بخواهیم از جنبه جنسی - احساسی -وابستگی و....بررسی کنیم شما همه جنبه هاش را قبل ارازدواج رفتی وانگار الان دنبال دو تا امضا هستی
اگه از حرفام ناراحت شدی ازت مذرت میخوام و باور کن که قصدم ناراحت کردنت نبود فقط خواستم که منطقی تر رفتار کنی
شما که امدی اینجا خواستی درد و دل کنی و حمایت بشی اما اینجا سعی میشه واقعیتها را بگن و شما از واقعیاتی که بهت گوشزد شد فرار کردی
حالاهر کار کردی تموم شده و ابی هست که ریخته اما به نظر من
دیگه با این اقا تماس نگیر به هیچ وجهه هم دنبال بهانه برا دیدنش نباش کلا خودت را ازش دور بگیر تا وقتی که خودش باهات تماس بگیره و ازت بخواد که باهاش ازدواج کنی
بزار انتخاب بشی بزار نه اینکه خودتو تحمیل کنی فرصت دلتنگ شدن وقتی برا خواستن از تمام وجود را به این اقا بده (امیدوارم متوجه حرفم شده باشی)
از لحاظ روانی برا هر دوی شما دلنشین تر هست که اون بخواد و دنبالت بیاد تا اینکه شما خودتو به در و دیوار بزنی تا اینکه با هم ازدواج کنید
مدام خودتو سر راهش نذار دنبال بهانه برا تماس باهاش نباش