حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
سلام من مشکلات زیادی با همسرم دارم ولی واسه عمده ترینش ازتون راهنمایی میخوام.
ما یک سال و نیمه که ازدواج کردیم.قبلش با هم رابطه داشتیم و علاقه شدید بینمون باعث شد واسه به هم رسیدن خیلی تلاش کنیم.همسرم فرزند اول خانوادست و پدرش قبل ازدواجمون فوت شدن همه چیز از کوچیک تا بزرگ رو دوشه شوهرمه.
این چیزایی که میگم رو از اول میدونستم که شوهرم مسٸوله ولی فکر نمیکردم خودش تا این حد شورش رو در بیاره که باعث آزاره هردومون بشه.اختلاف سنیمون 8 ساله ولی این موضوع تا حالا مشکلی بینمون پیش نیوورده.
من خیلی احساسی هستم و ایشون هم همینطور و لی متأسفانه آدمه خیلی خودخواهیه.انتظار داره از کوچکترین چیز مثلأ خریده خونه، زیر نظر خودش باشه که من احساس میکنم توی خونه کاره ای نیستم. از بدو عروسیمون دعواها سره هر چیزه مهم و مسخره ای شروع شد.
متأسفانه خیلی حرمتها بینمون شکسته شده. که قبول دارم خودم خیلی مقصر بودم. با عصبانی شدنش منم داد میزدم و یا جوابش رو میدادم ولی وقتی که بد بلاهایی سرم اوورد برام تجربه شد که خودم رو اصلاح کنم. از اطاق میرفتم بیرون یا اینکه حرفام رو تو دلم نگه میداشتم.
جدیدا ًتا تقی به توقی میخوره میگه پاشو از خونه برو بیرون، پشیمونم که باهات ازدواج کردم.این جملات رو که میشنوم خیلی آتیش میگیرم، سر دعوا آخرمون میخواستم قرص بخورم ولی ترسیدم یکی بابت اینکه از عاقبت این کار میترسم و دیگه اینکه چند وقتیه قصد بچه دار شدن کردیم ترسیدم که باردار باشم و گناه اون طفل معصوم هم گردنم بیوفته.
من رو به راحتی آب خوردن به خانوادش میفروشه، وقتی این ها رو میشنوم روز به روز بیشتر ازشون بدم میاد.
منی که واسه همه دعای خیر میکردم بلایی سرم اوورده که حرفایی یا دعاهایی در حق خانوادش بکنم که بعدش از خودم بدم میاد.
همسرم یه آدم خودخواهه که فقط انتظا داره. میگه من حرف زشت نزنم، با رفتارای بد و حرفای ناحقش صدام بالا نره ولی خودش هر توهینی که کرد حقمه و هیچ اشکالی نداره.
یه عادته خیلی خیلی بده دیگه هم که داره اینکه تا هر چی میشه حرف خانوادش رو میکشه وسط. چون خیلی بهشون حساسه و میترسه من نیت این رو داشته باشم که ازشون ببرونمش.
در صورتیکه من به وضوح باهاش صحبت کردم که حق خودم رو میخوام و نمیخوام از کسی چیزی بگیرم.
احترامشون رو بیش از اندازشون داشتم ولی این به چشم شوهرم کمه چون زیاد نمیا ن خونمون میگه رویی از من نمیبینن (برادراش آدمای فوق العاده کم رویی هستند که با زن های فامیل خودشون هم، راحت برخورد ندارن. در حد یه سلام احوالپرسی خشک) منم وقتی میبینم اخلاقشون ایجوریه، در حد خودشونم.
آخه خانوادش آدمایی هستند که همه چیز رو به فضولی میبینن.منم سعی میکنم که خطایی نکنم که کسی انگ فضولی بهم نچسبونه.
خیلی خسته شدم. هیچ امیدی به زندگیم با همسرم ندارم. چون میبینم جام محکم نیست. خیلی همدیگه رو دوست داریم، خیلی بهم محبت داره، ولی وقتی تو رفتاراش میبینم اولویته پنجم یا ششم هستم، داغونم میکنه.
RE: حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
سلام عزیزم.منم همین مشکلو با شوهرم دارم.الانم داریم با هم میریم مشاوره.تو هم سعی کن شوهرتو راضی کنی برین مشاوره.
RE: حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mignonne
سلام عزیزم.منم همین مشکلو با شوهرم دارم.الانم داریم با هم میریم مشاوره.تو هم سعی کن شوهرتو راضی کنی برین مشاوره.
سلام مرسی از راهنماییت.متأسفانه راضی نمیشه. حتی خواستم که خودم تنها برم ولی فاییده نداشته.اعتقاد داره مشاورها خرابترش میکنند.البته قصد توهین به مشاورها رو ندارم. ایشون بدبینه به این قضیه.
شما موفق باشی.
من رو هم دعا کن
RE: حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
سلام عزیزم
آوا جان می دونم سخته اما باید با صبر و بردباری با مشکلت برخورد کنی
باید یاد بگیری چجوری با شوهرت صحبت کنی با چه لحن و کلامی که برداشت منفی نداشته باشه
من مطمئنم که میتونی
باید تو دعوا کلامت رو کنترل کنی
امیدوارم هر چه زودتر با راهنمایی های خوب دوستان مشکلت حل بشه
RE: حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
بابت مشکلت نظری ندارم ولی تا زمانی که حل نشده،اقدام به بچه دار شدن نکن.
RE: حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
سلام آوا جان
خوش امدی به همدردی
خیلی از مشکلات زناشویی با سیاست قابل حل و فصله.به شرطی که سیاست و راهش رو بلد باشی.
این رفتاری که همسر شما داره و دوست داره همه چیز زیر نظرش باشه در بین مردها خیلی مرسومه.بدترین رفتار با این نوع مسائل مقابله کردنه.
مردها دوست دارن که مدام بهشون بگی تو مدیر خونه هستی...تو رییس خونه هستی.
اگر یه مرد ببینه این جایگاهش کمی داره کمرنگ میشه سریع جبهه میگیره و پرخاش میکنه.
چه اشکالی داره شما لفظا این حرفها رو به همسرت بزنی و بعدا نتیجه اش رو ببینی...
قرص خوردن برای چی؟
به نظرم شما اول از همه باید دید و نگرش و اخلاق خودت رو اصلاح کنی و بعد بری سراغ همسرت.
شما ضعیفی و توان دفاع و حل مشکلات با همسرت رو نداری.بهتره بگم بلد نیستی با همسرت ارتباط کلامی برقرار کنی .
اگر تفاهم نداری و به جایی رسیدی که میخوای دست به خودکشی بزنی فعلا دست نگه دار و بچه دار نشو.
اگر امید به زندگی با همسرت نداری میخوای بچه دار بشی و اسمش رو بذارن بچه طلاق؟!
تربیت یه بچه و اوردنش به این دنیا کار خیلی مهم و سختیه.
معمولا دو سه سالی طول میکشه تا زن و شوهر بتونن درست خلقیات همو بشناسن.اقدام شما برای بچه دار شدن بعد از یکسال , و نیم خیلی زوده.
به خصوص اینکه مشکلات خاص خودتون رو هم دارید.
اگر شما بتونی همسرت رو جذب کنی دیگه محال ممکنه همسرت شما رو به قول خودت به اونا بفروشه.
البته هیچ وقت خانواده حای همسر رو نمیگیره و این دید شما هم کاملا غلط و منفیه.
طبیعیه به خاطر داشتن یکسری مشکلات همسرت و شما از هم دور شدید.
زنگ زدن و دعوت برای یه شام ساده فضولی محس.ب نمیشه و من احساس میکنم شما هم علاقه ای ندای که باهاشون رفت و امد کنی
باید رگ خواب همسرت رو پیدا کنی.اگر میبینی که همسرت به خانوادش علاقه داره و دوست داره باهاشون رفت و امد کنه بهتره شما هم به خواسته و علاقه همسرت پر و بال بدی.
پس خلاصه:
یاد گرفتن مهارتهای زناشویی
یاد گرفتن مهارت کلامی
محبت به همسر و جذب همسر به خودت (مهارتهای جذب همسر )
صبوری و عدم جر و بحث و دعوا با همسرت به خصوص در زمان دعوا(یادت باشه صوبری این نیست که سکوت کنی اما بری قرص بخوری ! صبوری یعنی از این گوش بگیری و از اون گوش در کنی )
موفق باشی
RE: حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
سلام دوست عزیز.به همدردی خوش اومدی.
نقل قول:
خیلی خسته شدم. هیچ امیدی به زندگیم با همسرم ندارم. چون میبینم جام محکم نیست. خیلی همدیگه رو دوست داریم، خیلی بهم محبت داره، ولی وقتی تو رفتاراش میبینم اولویته پنجم یا ششم هستم، داغونم میکنه.
من فکر میکنم گره مشکلت همینجاس..طبقه بندی ذهنی مردا و زنها با هم فرق داره..مردا برای هر چیزو هر فردی جای جداگانه ای تو ذهن و قلبشون قائلن به عبارت دیگه اگه همسرت خونوادش رو دوست داره معنیش این نیست که اونا نسبت به تو اولا ترن یا مهمترن یا بیشتر دوسشون داره..شما هر کدومتون تو قلب همسرتون جایگاه خاص خودتونو دارین..محبت همسرتون به هرکدومتون با هم فرق میکنه و اگه احیانا محبتش به یکیتون کم شد معنیش این نیست که اون یکی جای شما رو گرفته بلکه روابط بین شما و همسرتون دچارضعف شده.
پس کلا این فکر اولویت بندی رو بریز دور.
نکته بعدی اینه که مردها به خونوادشون به چشم متعلقات و هویتشون نگاه میکنن..اینکه شما خونوادشو نپذیری این پیام رو بهشون میده که من برای تو ارزشی قائل نیستم.
و ازدواج پیوند دو نفر نیست..پیوند دو خانواده است..شما بایستی 20-30 سال با این خونواده معاشرت کنی..بهتره ازالان بپذیریشون..اگه همسرتو دوست داری باید به خونوادش هم احترام بذاری.
اگه بخوای واقعا میتونی لحظات دلنشینی با خونوادش هم داشته باشی..بلاخره هر ادمی جذابیتهای خاص خودش رو داره..تو که نمیتونی تمام وقتت رو فقط با همسرت بگذرونی.به خونوادش به چشم ادمای جدید برای معاشرت نگاه کن و لذت ببر.چطور خودت با عمو و عمه و خاله و دایی ارتباط داری..با اونا هم همینطور باش.یا به چشم دوستای جدید نگاه کن.
خدا وکیلی اگه مثلا به جای اینکه خونواده همسرت باشن مثلا خالت بودن همینقد بدبین و حساس میشدی.؟؟
برای دعواهای بینتون هم باید اداب گفتگو رو یاد بگیری..نیازی نیست پرخاشگر یا منفعل باشی..بلکه تو یه زمان مناسب و مکان مناسب خواستت رو جرات مندانه بگو..بدون اینکه همسرتو تحقیر کنی یا برچسب بزنی..یا پای گذشته رو بکشی وسط..یا ازاین شاخه به اون شاخه بپری.
اگه دیدی جواب نمیده بیخیال شو و یه زمان دیگه صحبت رو شروع کن.
پیام رفتار پرخاشگرانه:من خوبم ..تو بدی.
پیام رفتار جرات مندانه:من خوبم...تو خوبی :)
موفق باشی
البته زمانیکه خواستم بنویسم نوشته مریم نبود و انگار حرفا کمی شبیه شد
RE: حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آویسا
سلام عزیزم
آوا جان می دونم سخته اما باید با صبر و بردباری با مشکلت برخورد کنی
باید یاد بگیری چجوری با شوهرت صحبت کنی با چه لحن و کلامی که برداشت منفی نداشته باشه
من مطمئنم که میتونی
باید تو دعوا کلامت رو کنترل کنی
امیدوارم هر چه زودتر با راهنمایی های خوب دوستان مشکلت حل بشه
سلام آویسا جان
ممنونم از همدردیت.
آخه میدونی همسرم مرد خیلی با تجربه ای هست و خوبی و بدی تو زندگیش زیاد دیده.
واسه همین ترس و بعدش هم بدبینی تو وجودش رفته و گاهی به رفتارای خوب من هم تردید داره و میخواد همیشه تحت کنترلش باشم.میدونم این ترس به خودش هم خیلی فشار میاره.به من هم جاهایی میگه خیلی قبولت دارم ولی تو عمل به وضوح میگه من هیچ زنی رو قبول ندارم.
لطف کردی راهنماییم کردی.
خوش باشی عزیزم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
بابت مشکلت نظری ندارم ولی تا زمانی که حل نشده،اقدام به بچه دار شدن نکن.
سلام ممنون که وقت گذاشتین و مشکلم رو خوندین
شاید باید واضحتر مینوشتم ولی خیلی طولانی میشد
من و همسرم بچه خیلی دوست داریم ولی هنوز کمبودش رو تو زندگیمون حس نکردیم
همسرم بخاطر سنش که از نظر خودش داره بالا میره (31سالشه) و اختلافه سنیش با بچش خیلی زیاد میشه، مایل به بچه دار شدن داره و
من هم فقط بخاطر همین مشغله های زیاده فکریش در مورده خانوادش که خیلی انرژی ازش میگیره و خودش هم میدونه ( حتی به خانوادش هم گفته که با این کارهای شماها من نمیدونم چطور بچه داری کنم ) کمی راضیم که بچه داشته باشم.
برام دعا کنید.
خوش باشید.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryam123
سلام آوا جان
خوش امدی به همدردی
خیلی از مشکلات زناشویی با سیاست قابل حل و فصله.به شرطی که سیاست و راهش رو بلد باشی.
این رفتاری که همسر شما داره و دوست داره همه چیز زیر نظرش باشه در بین مردها خیلی مرسومه.بدترین رفتار با این نوع مسائل مقابله کردنه.
مردها دوست دارن که مدام بهشون بگی تو مدیر خونه هستی...تو رییس خونه هستی.
اگر یه مرد ببینه این جایگاهش کمی داره کمرنگ میشه سریع جبهه میگیره و پرخاش میکنه.
چه اشکالی داره شما لفظا این حرفها رو به همسرت بزنی و بعدا نتیجه اش رو ببینی...
قرص خوردن برای چی؟
به نظرم شما اول از همه باید دید و نگرش و اخلاق خودت رو اصلاح کنی و بعد بری سراغ همسرت.
شما ضعیفی و توان دفاع و حل مشکلات با همسرت رو نداری.بهتره بگم بلد نیستی با همسرت ارتباط کلامی برقرار کنی .
اگر تفاهم نداری و به جایی رسیدی که میخوای دست به خودکشی بزنی فعلا دست نگه دار و بچه دار نشو.
اگر امید به زندگی با همسرت نداری میخوای بچه دار بشی و اسمش رو بذارن بچه طلاق؟!
تربیت یه بچه و اوردنش به این دنیا کار خیلی مهم و سختیه.
معمولا دو سه سالی طول میکشه تا زن و شوهر بتونن درست خلقیات همو بشناسن.اقدام شما برای بچه دار شدن بعد از یکسال , و نیم خیلی زوده.
به خصوص اینکه مشکلات خاص خودتون رو هم دارید.
اگر شما بتونی همسرت رو جذب کنی دیگه محال ممکنه همسرت شما رو به قول خودت به اونا بفروشه.
البته هیچ وقت خانواده حای همسر رو نمیگیره و این دید شما هم کاملا غلط و منفیه.
طبیعیه به خاطر داشتن یکسری مشکلات همسرت و شما از هم دور شدید.
زنگ زدن و دعوت برای یه شام ساده فضولی محس.ب نمیشه و من احساس میکنم شما هم علاقه ای ندای که باهاشون رفت و امد کنی
باید رگ خواب همسرت رو پیدا کنی.اگر میبینی که همسرت به خانوادش علاقه داره و دوست داره باهاشون رفت و امد کنه بهتره شما هم به خواسته و علاقه همسرت پر و بال بدی.
پس خلاصه:
یاد گرفتن مهارتهای زناشویی
یاد گرفتن مهارت کلامی
محبت به همسر و جذب همسر به خودت (مهارتهای جذب همسر )
صبوری و عدم جر و بحث و دعوا با همسرت به خصوص در زمان دعوا(یادت باشه صوبری این نیست که سکوت کنی اما بری قرص بخوری ! صبوری یعنی از این گوش بگیری و از اون گوش در کنی )
موفق باشی
سلام
من زندگیم و همسرم رو خیلی دوست دارم و حاظر واسه نگهداشتنش بجنگم ولی وقتی رفتاراش رو میبینم که راحت بهم میگه برو خونه بابات و یا اصلاً دیگه من و زندگیش براش مهم نیستیم و فقط و فقط مهمترین مسأله درک خانوادشه (البته ازش انتظار ندارم که درکشون نکنه و یا کمکشون نباشه، منم انسانم میدونم که بچه یتیم هستند و چشمشون به همسرمه، ولی همسرم باید اینقدربا جنبه باشه که هر دو طرف رو داشته باشه ) به نظر شما من به عنوان یک زن ثباتی واسه زندگیم دارم که هر لحظه میتونه و حاظر از هم بپاشونش؟
من دلایل بچه دار شدنمون رو در جواب فرهنگ 27 دادم. وامیدوارم که اشتباه نکرده باشم. آخه نیومده دلم براش میسوزه. اگه همسرم این مغله هارو نداشت تا 2 سال دیگه راضیش میکردم که نداشته باشیم.
من خانوادش رو خیلی دوست دارم و حتی بیشتر از خودش قبول دارم. خیلی با محبتن و درکشون بالاست. طوری که بارها به همسرم گفتم که از بابت خانوادت خیلی شانس اووردم چون اگهاونا آدمای بدی بودن و قصدشون آزاره عروس بود،با این طرز فکر و دهن بینی که تو داری، زندگیمون به 1 ماه هم کشیده نمیشد. خلاصه بگم که من با خودشون هیچ مشکلی ندارم، این مشکلم با همسرمه. درده من دعوت به یک شامه ساده یا مفصل نیست. هر چند وقت یک بار دعوتشون میکنیم یا هر بار که میریم خونشون هر دومون گله میکنیم که چرا نمیاین و خودم به شخصه به مادر و خواهرش اصرار میکنم که بیاین در صورتیکه من به مامانه خودم اصلاً اینجور نمیگم.
درست میگی باید خیلی صبر کنم، ناگفته نماند که نسبت به اول ازدواجم خیلی بهتر شدم. و امیدوارم که روز به روز بهتر و آرومتر بشم. میدونم با سرسختی همسرم سالها طول میکشه که اینجور بشه.
خیلی ممنونم ازت که اینقدر عالی راهنماییم کردی.
امیدوارم تو زندگیت موفق باشی و بازم به تاپیکم سر بزنی.
خوش باشی مریم جان
RE: حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار.زندگی
سلام دوست عزیز.به همدردی خوش اومدی.
نقل قول:
خیلی خسته شدم. هیچ امیدی به زندگیم با همسرم ندارم. چون میبینم جام محکم نیست. خیلی همدیگه رو دوست داریم، خیلی بهم محبت داره، ولی وقتی تو رفتاراش میبینم اولویته پنجم یا ششم هستم، داغونم میکنه.
من فکر میکنم گره مشکلت همینجاس..طبقه بندی ذهنی مردا و زنها با هم فرق داره..مردا برای هر چیزو هر فردی جای جداگانه ای تو ذهن و قلبشون قائلن به عبارت دیگه اگه همسرت خونوادش رو دوست داره معنیش این نیست که اونا نسبت به تو اولا ترن یا مهمترن یا بیشتر دوسشون داره..شما هر کدومتون تو قلب همسرتون جایگاه خاص خودتونو دارین..محبت همسرتون به هرکدومتون با هم فرق میکنه و اگه احیانا محبتش به یکیتون کم شد معنیش این نیست که اون یکی جای شما رو گرفته بلکه روابط بین شما و همسرتون دچارضعف شده.
پس کلا این فکر اولویت بندی رو بریز دور.
نکته بعدی اینه که مردها به خونوادشون به چشم متعلقات و هویتشون نگاه میکنن..اینکه شما خونوادشو نپذیری این پیام رو بهشون میده که من برای تو ارزشی قائل نیستم.
و ازدواج پیوند دو نفر نیست..پیوند دو خانواده است..شما بایستی 20-30 سال با این خونواده معاشرت کنی..بهتره ازالان بپذیریشون..اگه همسرتو دوست داری باید به خونوادش هم احترام بذاری.
اگه بخوای واقعا میتونی لحظات دلنشینی با خونوادش هم داشته باشی..بلاخره هر ادمی جذابیتهای خاص خودش رو داره..تو که نمیتونی تمام وقتت رو فقط با همسرت بگذرونی.به خونوادش به چشم ادمای جدید برای معاشرت نگاه کن و لذت ببر.چطور خودت با عمو و عمه و خاله و دایی ارتباط داری..با اونا هم همینطور باش.یا به چشم دوستای جدید نگاه کن.
خدا وکیلی اگه مثلا به جای اینکه خونواده همسرت باشن مثلا خالت بودن همینقد بدبین و حساس میشدی.؟؟
برای دعواهای بینتون هم باید اداب گفتگو رو یاد بگیری..نیازی نیست پرخاشگر یا منفعل باشی..بلکه تو یه زمان مناسب و مکان مناسب خواستت رو جرات مندانه بگو..بدون اینکه همسرتو تحقیر کنی یا برچسب بزنی..یا پای گذشته رو بکشی وسط..یا ازاین شاخه به اون شاخه بپری.
اگه دیدی جواب نمیده بیخیال شو و یه زمان دیگه صحبت رو شروع کن.
پیام رفتار پرخاشگرانه:من خوبم ..تو بدی.
پیام رفتار جرات مندانه:من خوبم...تو خوبی :)
موفق باشی
البته زمانیکه خواستم بنویسم نوشته مریم نبود و انگار حرفا کمی شبیه شد
سلام ممنونم که به تاپیکم سر زدی و وقت گذاشتی
بله درست میگی این موضوع که تو رفتاراش حس میکنم من رو کمتر از خانوادش دوست داره بدجور عذابم میده. فرق زن و مرد هم متأسفانه همینه که زن بعد از ازدواج همه ی خوشی، زندگی، دارو ندارش میشه شوهرش ولی مردها اینجوری نیستند.
من در جواب مریم هم گفتم که خانوادش رو خیلی دوست دارم.خیلی جاها پیشنهاده کمک بهشون ویا هدیه دادن چه واسه تولد و بی مناسبت رو من دادم ولی دیدم هیچ کدوم از اینا به چشمش نمیاد و با من رفتارای عکس داره. که حتی گفته اونا فرق دارن.
من با 3تا خواهرش خیلی صمیمی هستم اونا یه مقدار تو روابط اجتماعی خشکن ولی رفتارام باعث شده که هم یخ خواهراش وهم مامانش رو آب کنم و باهام دوستن. واقعاً هم میگم دوست دارم رفت و آمد بشه ولی برخوردای همسرم و تبعیض قاٸل شدنش من رو کمی سرد کرده.
تو عقدمون واسم عجیب بود که چرا همسرم تو جمع خانوادش اینقدر باهام خشکه که حتی حرف عادی هم نمیزنه. کمی زدم به خجالتی بودنش و اینکه همه نگاهها به ماست .البته منم انتظار نداشتم که تو بغل هم بشینیم و یا غیره...
فقط دوست داشتم با منم همکلام بشه آخه مادرش خیلی یخ بود و احساس تنهایی میکردم.
تا اینکه بعد از ازدواجمون این رفتاره همسرم ادامه داشت. حتی خونه ما هم که میومدن باهام همینجور بود تا اینکه یک بار باهاش مفصل صحبت کردم و خواستم و ناراحتیم رو در میون گذاشتم و اونمخواسته هایی داشت که خدا رو شکر این رفتارش رو کمی اصلاح کرد.
میدونی هر دومون از مقایسه کردن بدمون میاد. من هیچ وقت این کار رو باهاش نمیکنم. ولی همسرم یه عادتی که پیدا کرده (مامانش رو خیلی قبول داره، زن سختی کشیده اییه که همسرم چون مادرش همیشه جلوی چشمش بوه، فکر میکنه فقط این زنه که با مشکلات مقابله کرده،ناگفته نماند که یکسری رفتاراش رو هم قبول نداره) تا هر چیزی میشه مثلاً داریم درمورده خودم حرف میزنم (نه اینکه تعریف بدم) بدون اینکه جواب من رو بده میگه مامانم اینجورو اونجور. منم میگم چه ربطی به صحبته ما داشت،تو اول جوابه من رو بده.
همش فکرش اون طرفه. گاهی داریم صحبت عادی میکنیم بدونه اینکه تمام بشه یه موضوعی از اونا مطرح میکنه.
گاهی حس میکنم دارم آب تو هونگ میسابم. شاید تحملم کمه که اینجور فکر میکنم.
خیلی خیلی صبوری میخواد.
ازتون ممنونم که کمکم کردین.
شما هم موفق باشین
RE: حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
از دوستان خواهش میکنم بیشتر راهنماییم کنید
اگه همسرم راضی میشد بریم پیش مشاور، خیلی خوب میشد. 1بار به 148 زنگ زدم و کاملاً توضیح دادم، بهم گفت اولاً این مشکل شوهرته و باید با اون بری مشاوره در ثانی تو باید بیخیال باشی.
یعنی بیخیالیم که خیلی سخته، چیزی رو درست میکنه یا فقط با بیخیالی خودم رو گول میزنم؟
کمکم کنید
RE: حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
نقل قول:
من رو به راحتی آب خوردن به خانوادش میفروشه، وقتی این ها رو میشنوم روز به روز بیشتر ازشون بدم میاد.
شک داشتی؟ :305::303:
هنر شما باید این باشه که مجبور به انتخاب بین شما و خانوادش نباشه، که در این صورت بدون شک فروخته شدی! :305:
RE: حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
سلام دوست عزیز
ممنون از وقتی که گذاشتی برام. به چی شک داشتم؟میشه واضحتر بگین؟
من ازش این انتظار رو ندارم که از اونا به خاطر من بگذره. اصلاً از این کارها و طرز فکرش خوشم نمیاد.
من فقط میخوام حق خودم رو به عنوان یک زن توی زندگی مشترکم حفظ بشه. نه اینکه هر وقت شوهرم میلش باشه به خاطر ارزشی که واسه خانوادش قایله، از من به راحتی بگذره.
RE: حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
سلام آوا جان
به نظر من دوستان حیلی خیلی خوب راهنماییت کردن
و به نظر من شوهر شما هر چقدر هم با تجربه باشه در زمینه ازدواج و همسر داری تجربه زیادی نداره و این شما هستی که میتونی با اخلاق و رفتار و کلامت خیلی چیز ها را غیر مستقیم بهش یاد بدی
کلام و لحن خیلی مهمه من به این تجربه رسیدم و واقعا جواب داده
به مادرش نزدیک بشو و ازش یاد بگیر هر چی باشه اون 30 سال مادری پسرش رو کرده و رگ خواب پسرش رو در مواقع گوناگون بلده ببین در موقعیت های مختلف چطوری برخورد میکنه
خیلی باید مواظب حرفایی که میزنی باشی
من میدونم که میتونی
RE: حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
[size=medium]سلام یه مشکله جدیدی واسم پیش اومده که به راهماییتون نیاز دارم.
من و همسرم حدوده 3 ماهه که از نظر زناشویی مشکل پیدا کردیم، 3ماه پیش ایشون زانوش رو عمل کرد وزیاد قادر به انجام کاری نبود و وقتی هم که خوب شد یه جورایی این حالت براش عادی شد. من خودم چندین بار پا پیش گذاشتم ولی به هر دلیلی (خستگی، بی حوصلگی و ...) نارضایتیش رو عنوان میکرد. البته چند هفته پیش به خواست خودش اقدام به بچه دار شدن کردیم.
شخصاً در مورده این مسایل همیشه ازش سؤال میپرسیدم و از رضایتش با خبر میشدم و همیشه بابه میلش عمل میکردم. البته ایشون توقع خاصی نداشتند.
من خودم چون خیلی دوستش دارم، کششم بهش خیلی زیاده. اونم گاهی بروز میداد و همیشه ابراز علاقه میکرد. این فاصله باعث شد من دنباله مشکلم برم.
دیروز قبل از اومدنش تو سایت های مربوط، دنبال این موضوعات بودم که یه وبلاگی اومد که عکس و داستان داشت. وقتی بازش کردم همه فیلتر شده بود.
همسرم که از سره کار اومد، با هم عادی بودیم (چون 5 شنبه همونطور که قبلاً گفتم دعوامون شده بود) و نشستیم پای کامپیوترتا اینکه داشت سایتی رو ذخیره میکرد و از قضا اون سایت مستهجن هم توی لیست بود و بازش کرد( اشتباهاً داشتم سیوش میکردم ولی کنسلش کردم ونمیدونستم تو ذخیره میمونه) همسرم خیلی ناراحت شد، ازم پرسید که چرا دنباله همچین چیزایی رفتی؟ من از بس داغ شده بودم و ترسیده بودم نتونستم واقعیت رو بگم، فقط گفتم من دنبال این چیزا نبودم (راستش هم گفتم، دنباله مسایل زناشویی بودم). خلاصه طبق معمول تهدید کرد که بار دیگه همچین چیزایی ببینم به خانوادت میگم واین زندگی رو نابود میکنم یا تو رو میکشم (قبلاً یک بار سره گوشی که با دختر خالم ارتباط داشتم و همسرم دوست نداشت مسایل زندگیم رو بهش بگم، به خانوادم واسه اولین بار از من گله کرد. من خودم هر بلایی سرم اوورده کتکم زده و توهین کرده، هیچی به خانوادم نگفتم، چون اولاً خودم انتخابش کردم و به زور به هم رسیدیم و دوماً نمیخواستم ناراحتشون بکنم)
بعد از چند دقیقه براش چایی بردم و رفتم واقعیت رو بهش گفتم که دنبال چی بودم که این رو دیدم و تو عصبانیت که بودی نتونستم برات توضیح بدم ولی باور نکرد. تا شب موقع خواب تقریباً قهر بود ولی اگه سؤال میپرسیدم جواب میداد.
تا اینکه صبح بعد از رفتنش به سر کار، رفتم کامپیوتر رو چک کردم، چیزی رو دیدم که باورم نمیشه.
توی گوگل، اسم و فامیل دختری رو که 6 یا 7 سال پیش میخواستش رو سرچ کرده بود. قبل ازدواجمون برام تعریف کرده بود که اول دختره میخواستتش ولی وقتی همسرم و خانوادش میرن خواستگاری، به خاطر موقعیت نداشتن همسرم، ردش میکنه و اونجور که همسرم میگه خیلی ازش متنفر میشه که بازیش داده و دیگه سمتش نمیره و اونم مثل اینکه ازدواج میکنه.
البته تو سرچ هیچ چیز مشخص نبود چون اون دختر شخص مهمی نیست که عکس یا مشخصاتی ازش باشه. ولی همین که شوهرم دنباله اسمش رفته بود دردناکه. من اگه دیروز کثیفترین کار رو هم کرده بودم، دنباله خیانت به زندگیم تو اینترنت نمیگشتم. حق همچین کاری رو با من نداشت.
نمیخوام به روش بیارم که روش باز بشه و کارای زشت تری بکنه. از طرفی نمیدونم پنهان کاری مشکلات زندگیم از خانوادم درسته یا نه؟ دلم نمیخواد دغدغه هام بیرون بره، ولی همسرم خرابش کرده.
میبخشید که خیلی طولانی شد.
[/size]
RE: حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
چرا هیچ کس نمیاد راهنمایی کنه؟
نمیخوام از دستش بدم. دوسش دارم.
همش تهدید میکنه.
همش میخواد پای خانوادم رو بکشه وسط.
جوری میگه به مامانت میگم انگار مامانم به زور بهش دختر داده.
همسرم آدمه فوق العاده سر سختیه این رو هم خانوادش و فامیلش و هم همکاراش میدونن.
من با این آدمه سخت چه کنم؟
میخوام زندگی کنم.
میخوام بمون تو همین خونه.
RE: حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
سلام.اول درمورد خانوادش یه چیزی رو بهت میگم واون تجربه خود من توی زندگیم هست:اصلا درخصوص خانوادش حساست به خرج نده چراکه اگه حتی حق با شما هم باشه بازهم این خود شمایی که بازی رو میبازی یا بهتر بگم زندگیت رو میبازی.اینطوری به نفع خودتم هست.این یه واقعیته میخای قبول کن میخای نه.دوستم همیشه بهم میگه ای کاش شوهر منم مثل شوهر تو در مورد خانوادش حساس بود بعد میدیدی که من از این مسئله چطوری به نفع خودم و زندگیم استفاده میکردم!
درخصوص سرچ کردن اسم اون شخص هم بنظرم حساسیتت کاملا بی مورده.اصلا اسمش خیانت نیست!خود من گاهی وقتها از سر کنجکاوی اسم بعضیها رو سرچ میکنم ولی ابدا به معنی این نیست که بخام خیانت کنم حتی از بعضی آدمهای اطرافم واقعا متنفرم(بخاطر ضربه هایی که ازشون خوردم) اما گاهی وقتها که مثلا یکیشون یادم میفته اینکارو میکنم.خواهش میکنم مراقب زندگیت باش نذار بیش از این حرمتهای بینتون شکسته بشه همه چیزایی که تا حالا باعث اختلاف شده رو کنار بذار و سعی کن با سعه صدر وبزرگ منشی بیشتر درخصوص شوهرت وخانوادش رفتارکنی.من مطمئنم اگه گذشتت رو بیشتر کنی و خویشتندارتر باشی زندگی خیلی بهتری رو خواهی داشت.
RE: حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
سلام آوا جان
همونطور که قبلا گفتم باید به شوهرت خیلی نزدیک بشی جوری که اون با تمام وجود حس کنه که تو از همه لحاظ درکش میکنی
میدونم سخته که ناگهانی اون اسم رو ببینی و یه سری فکر تو سرت بیاد ولی باید بزاری به حساب کنجکاوی
نه خیانت
خیلی از ما اینکار رو میکنیم از سر کنجکاوی نه بیشتر
به نظر من بلند شو به خودت برس و برای شوهرت زیباتر باش و دلرباییش رو بکن هر چقدر اون بی محبتی نشون داد تو بیشتر محبت کن
مواظب زندگیت باش گلم
RE: حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
سلام راستین و آویسای عزیز
حرفهاتون رو کاملاً قبول دارم. ولی ولسه من که حداقاً تو وجود خودم متأسفانه حساسیت بوجود اومد، سخته که به راحتی کنار بیام. و میدونم این زمان میبره. و میتونم چون 1 سری اخلاقهای دیگه همداشت که اول ازدواج مثل خیلیا تو ذوقم خورد ولی تا حدی تونستم قبولشون کنم و هم خودم، هم اون بهتر شد.
من سرچ کردن اون اسم رو به پای خیانت نذاشتم چون خداروشکر به همسرم بیشتر از چشمام اعتماد دارم و واقعاً قابل اعتماده ولی تا این رو دیدم نتونستم حق کنجکاوی رو بهش بدم. قبول کنید که برام سخت بود. ولی خداروشکر یه حسی نمیذاره بهش فکر کنم
راستین منظورت از اینکه از حساسیت همسرم به نفع خودم استفاده کنم اینه که با بروز احساس صمیمیت بهشون، بیشتر دل شوهرم رو به دست بیارم؟
از همراهی دوستای خوبم ممنونم. بازم بهم سر بزنید.
RE: حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
سلام
آره،دقیقا منظورم همینه.ببین اگه شوهرت برای اونها خیلی وقت میذاره توی ذهن خودش اصلا به معنی این نیست که اونها رو به تو ترجیح میده. فکر میکنه داره وظیفش رو انجام میده، همین.اما متاسفانه ما تصور میکنیم اینکار یعنی اینکه اونها رو به ما ترجیح میدن واقعا اینطوری نیست.خوب وقتی من یا شما شوهرمون رو تحت فشار میذاریم که چرا نسبت به اونها اینطوری هستی اما برای من فلان و تو اونها رو به من ترجیح میدی و.....بدبخت مجبوره بگه آره،اصلا همینطوریه که تو میگی!من خودمم قبلا همین مشکل رو داشتم شوهرم توی آرامش(نه توی دعوا) بارها بهم میگفت بخدا من مجبورم برم و به اونها سرکشی کنم وگرنه غیراز سختی و آمد ورفت و....چیز دیگه ای برام ندارن.منم دوست دارم مثل بقیه زندگی عادی داشته باشم بیام تو خونه خودم اما مجبورم......خانوادش واقعا به کمکش احتیاج دارن.از طرفی من بارها وقتهاییکه درمورد خانوادش باهاش همدردی کردم احساس رضایت رو توی چهرش دیدم و متوجه تغییر اخلاقش شدم.باور کن وقتهاییکه باهاش میرم وسرکشی میکنم اون یک روزیکه اونجاهستم منو روی سرش میذاره خیلی باهام مهربونتر ازقبل میشه.منم قبلا از این وضعیت بعنوان یک بحران یاد میکردم اما حالا میبینم که این یه فرصته نه یه بحران.متاسفانه ما سیاست زنانه نداریم اگه داشتیم با نزدیک کردن خودمون به خانوادش ویکم همراهی بیشتر با شوهرمون در این زمینه توی زندگیمون بسیار موفقتر میشدیم.
RE: حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
سلام راستین جان
دقیقاً صحبت هات رو درک میکنم. از جهتی خوشحال شدم با کسی همدردی میکنم که لحظات و حرفهام رو حس کرده.
آره راست میگی تا حد کمی منم تجربه کردم که وقتی باهاش هم فکری میکنم یا بیشتر به خانوادش میرسم و توجه دارم، اون روز بیشتر من رو دوست داره و بهم محبت میکنه و تشکر میکنه.
اتفاقاً همسره من هم از این وضع ناراضیه که اینقدر فشار روشه، آدمه بی خیالی نیست، واسه کوچکترین موضوع عرصه رو به خودش تنگ میکنه ولی به قول خودش مجبوره و چشم امید اونها هم همش به شوهرمه. حتی 1 بار درباره 1 مشکلی داشت با مامانش صحبت میکرد، بهش گفت من نمیدونم با این اعصابی که برام گذاشتین، چطور میتونم بچه دار بشم و تربیتش کنم؟ این یعنی خودش هم نگرانه.
راستش خودم هم از این حالتم بدم میاد و راضی نیستم، چون تو ذاتم نیست. ولی تلاشم رو میکنم، چون هردومون زندگیمون رو خیلی دوست داریم.
برام دعا کن که مثل خودت به آرامش برسم و موفق بشم.
راستی اگه فوضولی نباشه، شماتو اون موقعیت فکر بچه نیوفتادین؟ آخه همسرم دیگه دلش میخواد ولی من دودلم
RE: حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
سلام
نینی من ایشالله 2ماهه دیگه بدنیا میاد. اما هرکسی باید وضعیت خودش رو با خودش بسنجه. من مشکلات دیگه ای هم دارم اما اگه خدا بخاد داریم باهاشون مبارزه میکنیم.من فکر میکنم شما باید اول تکلیف 2تاسوال رو باخودتون روشن کنین و بعد تصمیم بگیرید.
اول اینکه:آیا از جهات دیگه از زندگیتون راضی هستین و این مسئله تنها موضوع مهم و بزرگیه که باعث ایجاد مشکل توی زندگی شما میشه؟
ثانیا روحیات خودتون رو بسنجید و بدون اینکه امیدی به تغییر دادن شوهرتون داشته باشید حلاجی کنید که آیا میتونید با این مشکل کنار بیاید و طوری رفتارکنید که از این به بعدآرامش رو به زندگی برگردونید؟
اگه بزرگترین مشکلتون این باشه و خودتون هم بتونید مدیریتش کنید چه اشکالی داره به فکر بچه دار شدن بیفتید؟
RE: حساسیت زیاده همسرم به خانوادش خستم کرده
سلام راستین جان.
اول از همه پیشاپیش مادر شدنت رو تبریک میگم. امیدوارم قدمش تو زندگیت خیر باشه.
درست میگی هر کسی تو زندگیش یه شرایط خاصی داره، ولی من طبق شباهت این مشکلمون پرسیدم.
جواب سؤالات هم اینکه بله اگه بخوام کلی در نظر بگیرم، بزرگترین مشغله فکریم که واقعاً آزارم میده، همینه که هر دو بهش حساسیم و اینکه با توجه به روحیات خودم و شوهرم واسه این موضوع، خیلی باید صبر پیشه کنم و خودم رو به بیخیالی بزنم تا این عادت یک سال و نیمم رو ترک کنم و خیال هردومون راحت بشه. که اینم خودتوم میدونید خیلی کار میبره. ولی با توجه به همسرم میدونم بعد از مدت زیادی به نتیجه میرسم.
خداروشکر رابطمون خیلی خوب شده و چیزی به روش نیووردم و خودم هم بهش فکر نمیکنم.
توکل به خدا کردم و امیدوارم با راهنمایی دوستای خوبم، موفق بشم.
از راهنمایی خوبت ممنونم. مرسی که وقت گرانبهات رو برام گذاشتی.
خوش باشی عزیزم...