-
نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
سلام.
این قسمت از زندگیم و براتون می گم تا بهتر مشکلم و درک کنین.
10 ساله که بودم مامانم بر اثر بیماری سرطان فوت شد.(31 سالمه)
پارسال پدرم تو اوج سلامتیش تو خونه ما سکته کرد و فوت شد.
بعد از فوت پدرم شوهر خواهرم ارتباط من و خواهرم و کم و کم وکمتر کرد. (فقط همین یه خواهر و دارم)
البته این مشکل من که میخوام براتون بگم مال حالا نیست از موقعی که یادم میاد من این مشکل و داشتم الان شدید تر و بد و بدتر شده. تو رو خدا من و کمک و راهنمایی کنین.
من مدام نگران اینم که عزیزانم و از دست بدم. الان شوهر و دو تا فرزندام و خیلی نگرانشونم.
تمام دعای من سلامتی و طول عمر این سه نفره. دیگه باور کنین از دعا کردن فقط صرف این موضوع خسته شدم.
دعا می کنم ولی بازم نگرانم. گاهی مثل این دیوونه ها شبا دقت می کنم ببینم شوهرم نفس می کشه یا نه!!
خدا نکنه شوهرم بخواد بره ماموریت دیوانش می کنم به دوستم زنگ می زنم تا اون ارومم کنه همش فکر می کنم هواپیماش سقوط می کنه. همش فکر میکنم همسرم بزرگ شدن بچه ها رو نمی بینه.
باور کنین این افکار من و دیوانه کرده الان یه سر دردی دارم که خوب نمی شه با سردرد می خوابم با همون سردرد بلند می شم.
خستم.
تو رو خدا راهنماییم کنین.
ممنون:72:
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
سلام سیسیلی جان
خانمی عنوان تاپیکت رو که دیدم دلم ریخت، ترسیدم
بابا بیخیال این حرفا
بجای اینکه اینجا میومدی و جشن تولد نی نی گلت رو می گرفتی و دوستات رو دعوت می کردی این حرفا چیه می زنی
بیا اصلا جشن بگیریم
دخملیت (درست می گم دیگه :163:) جطوره؟ الان چند وقتش شده؟
راستش رو بگو پسری بهتره یا دخملی؟
سیسیلی جون شما دچار اقسردگی بودی و الان هم که طبیعیه که تشدید بشه. بعد از زایمانه دیگه!
بنظرم مناسب نباشه درحالیکه بچه شیر می دی، دارو مصرف کنی والا می گفتم برو پیش روانپزشک!
شایدم با یه روانشناس مشورت کنی که بدون دارو کمکت کنه!
اما نظر فوق پزشکی و فوق کارشناسی (:311:) اینجانب؛
سیسیلی جان شک نکن چون افسرده شده این افکار به این نحو میاد سراغت، از خودم نمی گم چندین تا مطلب راجع به این مساله خونده بودم.
بنظرم شما هروقت این افکار به سرت زد، سریع یادآور کن به خودت که عارضه افسردگیه و واقعی نیست.
بعدش 14 تا "لاحول و لا قوه الا بالله" و "فالله خیر حافظا و هو الرحمن الرحیم" به نیت عزیزات بخون و به سمتشون فوت کن و بسپار به خدا. شک نکن که خدا از همه بلایا حفظشون می کنه.
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
سلام خانم sisili
بابت اتفاقات گذشته متاسف شدم اما همه ما بهتر می دونیم که نمی تونیم جلوی این اتفاقات تلخ رو بگیریم بهتره عزیزانمون رو بسپاریم به خدا.
بهتره تمرکزت رو به داشته هات بذاری(میدونم سخته)اما سعی کن از داشتن همسر و دو فرزندت دائما خدا رو شکر کنی و سپاسگزاری کنی.
اگر زایمان داشتید ممکنه خلقتون رو کمی تحت تاثیر بگذاره پس نگران نباشید چون ان شا الله به مرور زمان بهتر میشید
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
اسمان ابی عزیز و امیران عزیز ممنون که از بین 67 بازدید شما دو تا جواب دادین
فکر کنم باید یک عنوان ترسناک انتخاب کنم تا بیان و جواب بدن:300:
اسمان ابی دخترم 4-5 روز دیگه می شه 4 ماه تمام. بین خودمون باشه ولی دختر بهتره:163: :P
قبول دارم زایمان هم بی تاثیر نیست تو این افکار منتها باور کنین مشکل من مال امروز و دیروز نیست من همیشه با این ترس زندگی کردم. گاهی می گم نکنه بابامم به خاطر همین افکار مزخرم از دست دادم:163:
تا شوهرم و بچه هام می رن بیرون از خونه این افکار میاد سراغم یعنی بر می گردن؟ یعنی سالمن؟ باا ین افکار می خوابم با این افکار بلند می شم. خلاصه خسته شدم.
تو رو خدا کمک کنین.
یعنی نیاز به درمان دارویی دارم اگه بدونم خوب می شم با دارو دنبالش می رم.
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
خانم سیسیلی گرامی:72:
چقدر به خدا اعتماد دارید؟چقدر به تواناییهاش اعتقاد دارید؟
وقتی از خونه میرن بیرون آرام به خدا بگو که میسپارمشون دست خودت چون تو بهتر از من می تونی ازشون نگهداری کنی:323:
به خدا اعتماد کن مطمئن باش جواب میده
در آیه 2 سوره الاسراء خداوند می فرماید:غیر من هیچ کس را حافظ و کارساز فرا نگیرید.
در آیه 100 سوره ابراهیم خداوند می فرماید:و اگر خدا بر تو ضرری خواهد هیچ کس جز او دفع آن ضرر نتواند،خیر و رحمتی خواهد باز احدی منع فضل او نتواند.
باز در آیه 62 سوره یونس خداوند می فر ماید:آگاه باشید که دوستان خدا هرگز هیچ ترسی از حوادث آینده عالم و هیچ حسرت و اندوهی از وقایع گذشته جهان در دل آنها نیست
و همین طور خطاب به پیامبر بارها در قرآن ذکر شده که بگو خدا مرا کفایت است.
امیدوارم همه ما در پی تقویت رابطه خودمون با خدا باشیم تا آرام بگیریم:303:
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
سلام خانوم سيسيلي
چون مادرتون رو توي سن پايين از دست دادين ، و احتمالا دوران بازگشت به زندگي نرمال رو خوب طي نكردين اين احساسات رو دارين .قاعدتا توي همون سن بايد يه مدت زير نظر روانشناس ميبودين . اما خوب معمولا اون دوران همه ميگن خوش به حالش اين بچه است كمتر ميفهمه . غافل از اينكه بيشترين فشار رو اون بچه ميكشه .
راستش از دست دادن عزيزان اونم سن پايين ، شوك خيلي خيلي سنگينيه . جون تجربه اش رو دارم درك ميكنم .
به نظر من اينكه دوستان ميگن افسردگي بعد از زايمانه ، شايد درصدي درست باشه اما به نظر من توي زندگيتون يه بار براي خودتون مادري كنيد و اين كودك درون آسيب ديده رو پيش دكتر ببريد و تا درمان نشده رهاش نكنيد .
اصلا خودتون رو بابت احساساتي كه دارين سرزنش نكنيد . فقط پيش متخصص برين . همين .
مواظب خودتون باشيد .
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
سلام مامان مهربون:72:
خواستم این مقاله رو تو انجمن بگذارم ولی به بخش استرس دسترسی نداشتم
اختلال استرسی پس از سانحه چیست؟
به نظرم به کمک یه روانشناس بالینی شایدم روانپزشک خیلی زود می تونی از این استرس رها بشی.:46:
:72::72::72:
این مقاله به درد هم وطنان زلزله زده مون هم میخوره. اگه کسی واسش مقدوره این مقاله رو تو انجمن بگذاره.
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
سلام ممنون از پاسخ هایی که دادین.
امیران عزیز من خیلی به خدا اعتقاد دارم و می دونم برگ از درخت نمیفته مگر به اذن خداوند.
اما این موضوع از دست دادن عزیزنم جوری من و درگیر کرده که وقتی می گم خدایا می سپرم با تو بیشتر ترس و دلهره و اظطراب میاد سراغم چون می دونم هم چیز به دستای توانای خداوند بستگی داره پس خدا خیلی راحت می تونه اونا رو از من بگیره.
یعنی دعا هم من و موقتی اروم می کنه. من تو ضمینه های دیگه اعتقاداتم بد نیست فقط تو این ضمینه سستی می کنم و دارم اذیتم می شم.
بهار جون و صبا جون شاید حق با شما باشه و من باید به یک روانپزشک مراجعه کنم.
به هر حال اگه بازم روشی برای اروم کردن من دارید ممنون می شم بفرمایید و من بشنوم
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
سلام سیسیلی جان
به این جمله اعتقاد داشته باش:
خدایی که دیروز مراقب تو و عزیزانت بوده فردا هم هست!!!
پس دلیلی نداره وقتی خدا مراقبه شما نگران باشی... شما فقط دعا کن ولی نگرانی نه...
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
sisili عزیز:72:
اگه از بعد اعتقادی بخوایم بهش نگاه کنیم چطور میشه:
سیسیلی مامان دو تا کوچولوی نازه و تا حدودی هم مصلحت بچه هاش رو میدونه.
مثلا می دونه اگه دختر کوچولوش بیش از حد پستونک بخوره واسه لثه و در نتیجه دندانهای آینده ش ضرر داره.
واسه همین اگه دختر نازش وقتی پستونک رو ازش میگیرن گریه کنه ، نا آرومی کنه و ... بازم مامان سیسیلی تصمیمیش عوض نمیشه. (یه بار یادمه در مورد آب دادن به پسرت بین غذا نوشته بودی، قاطعیتت خیلی واسم جالب بود) چون صلاح فرزندش رو میخواد.
در مورد از دست دادن عزیزان و ... وضعیت همینطوریه. چیزی که مصلحت پروردگارمون هست اتفاق می افته. گریه و ناآرومی ما چه قبلش ، چه بعدش تاثیری نداره.
دخترت موقعی که ناآرومه چطور آروم میشه؟
با اینکه کوچیکه ولی خودش رو تو بغلت جا میده (چون کس دیگه و جای دیگه ای نداره بره)و بازم همون مامانی که پستونک رو ازش گرفت اسباب آرامشش رو فراهم میکنه.
شما هم خودت رو تو آغوش پرودگارت جا بده. بهش اعتماد کن. وقتی بهش اعتماد کردی اسباب آرامشت فراهم میشه.
از تکنیک توقف فکر هم می تونی استفاده کنی. تا این افکار سراغت میان ذهنت رو منحرف کن و به چیزای دیگه فکر کن.
نذار افکارت ادامه دار بشن.
ما هم از خدا می خواهیم که خانواده سیسیلی سالیان سال صحیح و سالم در کنار هم زندگی کنند.:323:
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
سلام سیسیل عزیز:72:
خوووووووووب درکت میکنم و منم این حالو داشتم ..اما عزیزم باور کن که خدا هست من یه زمانی خیلی نگران نبودن خوانوادم بودم اما به این رسیدم که واقعا دنیا اومدیم تا این ازمونو پس بدیم که به هیچی وابسته نباشیم هدفمون تو زندگی اینه که فقط شرمنده خدا و بنده هاش نباشیم..
عزیزم درد از دست دادن عزیزان ودردناکترین اشکها برسر مزارها فقط به خاطر حرف های ناگفته و کارهای انجام نشده است...
دختر خوب وقتی که تو این همه همسرو نی نی هاتو دوس داری از چی میترسی مگه کم گذاشتی براشون؟؟؟ میدونم که نه..اونا هدیه های خدا هستن که خدا بهت داده مطمان باش که خدا اینقدر مهربو هست که بعد نبودن بپدر ومادر عزیزت اونا رو برات حفظ کنه...
اول به خودت مطمان شو بعد بسپار بخدا
مطمانم به ارامش میرسی اگه اینو بدونی که
حتی اگر تنهای تنها باشم بازهم خدا هست
(ایشالا که همیشه دورو برت پر از عطر مهربونیای خدا و همسرت و صدای خنده های بچه هات باشه... ):310:
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
سلام :72:
قاصدک و صبای عزیز ممنون از حرفای زیبا و اروم کنندتون.
ممنون که جوابم و دادین:46::43:
صبا برام جالب بود حرف چند وقت پیشم (اب دادن به پسرم) و یادت بود.:72:
حرفاتون ارومم کرد راست می گی صبا منم مثل یه بچه باید خودم و به خدا بسپارم. ولی می دونی از چی می ترسم؟
می ترسم خداوند برام این طور رقم زده باشه که باید این دنیا عزیزام و ازم بگیره. یعنی این طوری امتحانم کنه.
مثل یکی از فامیلامون:
بنده خدا یک بار عروسی کرد و 3 تا پسر داشت همه کوچولو شوهرش فوت کرد بعد از اون پدرش فوت کرد.با برادر شوهرش ازدواج کرد 2تا دختر و یک پسر هم از اون داشت شوهر دوم به رحمت خدا رفت بچه ها رو بزرگ کرد یه پسرش تو 23 سالگی سکته کرد فوت شد یه پسرش تو 39 سالگی سکته کرد فوت شد. یه پسر دیگش تو 27 سالگی تصادف کرد فوت شد.:163::163:
خیلی شکسته شده هر وقت می بینمش می گه خدا من و اورده این دنیا تا با گرفتن عزیزام امتحانم کنه.
اینا رو که می بینم می ترسم. می دونم اون چیزی که خدا بخواد همون می شه ولی اینقدر عاجزانه و ناصبورانه دعا می کنم که خدا برام چنین چیزی نخواد که از دعاهای زیادم و مدل دعاهای خودم خسته می شم.
مدام خواب از دست دادن یکیشون و می بینم. دلم می خواد به خدا اعتماد کنم. دلم می خواد با یه ایت الکرسی اروم بشم و بسپارمشون به خدا. دلم می خواد تو دعا کردنم صبور باشم. ولی هی می گم هی می گم هی می گم خودم کلافه می شم.
همش موج منفی می دم همش فکر می کنم همسرم بزرگ شدن بچه ها رو نمی بینه تو اوج بازی و خنده های اونا من میام تو اتاق و گریه می کنم فک می کنم شوهرم داره بچه ها رو از خنده سیراب می کنه چون دیگه نیست.:316::316::316::316:
باور کنین درمونده شدم.
خدااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اااااااااا
کمکم کن
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
sisili عزیز:72: وضعیتت رو تا حدودی درک میکنم.
دچار یه جور وسواس یا فوبیا شدی.
من خیلی سرچ کردم که اطلاعات دقیق تری بدست بیارم ولی چیز خاصی پیدا نکردم. فقط میدونم که این ترسی که به وجودت حاکم شده واسه روانشناسا چیز جدید و تازه ای نیست.
می تونی مشاوره حضوری بگیری؟
تا اون موقع که بری مشاوره وقتی این فکرا سراغت میاد مثل زمان هایی که همسرت داره با بچه ها داره بازی میکنه بجای اینکه بری تو اتاق و مثلا دعا کنی . شما هم برو وسط بازیشون و خودت رو غرق بازی اونا کن.
یا هر موقع که همسرت میره ماموریت یا هر جای دیگه که نگران میشی از چند روز قبل برنامه بگذار -یه برنامه فول - که حسابی با پسرت بازی کنی و فیلم و کارتون ببینی و خیلی چیزای دیگه . اینجوری هم به پسرت خیلی خوش میگذره هم اینکه متوجه گذر زمان نمیشی هم اینکه دیگه این افکار سراغت نمیان.
با خودت یه قرار بگذار. مثلا وقتی این افکار اومدن سراغت خودت مجبور کنی که کل خونه رو جاروبرقی بکشی.بعدش هم حتما یه کیک خوشمزه درست کنی. تا شب وقت نداری این کارا رو بکنیا :300:همش تو دو ساعت:163:
پای درد و دل کسایی که عزیزانشون رو به کرات از دست دادن هم نشین. از این محیط ها دوری کن.
همه توانت رو بکار بگیر که ذهنت رو از این موضوعا دور نگه داری.
خب . حالا بیا بگو کدوم یک از حرفای منو میتونی عملی کنی؟ خودت چه ایده هایی داری؟
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
سلام
صبا جون :72:واقعا از وقتی که برام میگذاری بی نهایت ممنون:46:
در مورد اینکه منم برم وسط بازیشون و بازی کنم نمی تونم یعنی قبلا این کار و کردم اینقدر دلشوره می گیرم که عصبی رفتار می کنم.
در مورد ریختن یه برنامه توپ برای لحظاتی که همسرم نیست: این کار رو هم کردم درسته در لحظه انجام برنامه فکرم اروم تره ولی یک دفعه چنان دلم به شور میفته که حالم و دگرگون می کنه.
ولی اینکه پای درد دل دیگرانی که عزیزی از دست دادن و قبول دارم و مدتیه که این کار و نمی کنم.
پیشنهاد کاری که دادی جالب بود و خوشم اومد این کار و سعی می کنم که انجام بدم.
مشاور حضوری رو هم حتما می رم منتها باید یه کم صبر کنم تا دخترم و بتونم جایی بذارم.
مشکل جدیدمم اینه که علاوه بر اینکه مدام یکی از عزیزام و می کشم و مراسم می گیرم تازگیا فکر این که اگه خودم نباشم چی می شه هم میاد سراغم.((گل بود و به چمن نیز اراسته تر شد)):316: بیشتر نگران دخترمم چون من و خواهرم بعد از فوت مادرم و با وجود نامادریم خیلی اذیت شدیم.
رو سلامتیم وسواس شدم دلشوره جنگ و زلزله و ... دارم . همش از خدا می خوام این جمع 4 نفرمون و کنار هم در ارامش کامل حفظ کنه.
جایی میخوندم افکراتون وبنویسید تا از شر اجساسات منفی رها بشید من بارها نوشتم و پاره کردم ولی فایده ای نداره.:160:
مثلا الان ارومم به محض اینکه شوهرم حرف ماموریت می زنه به هم می ریزم. از سقوط هواپیما گرفته تا زلزله وسیل در اون کشوری که می ره و .................
بیچاره شوهرم هر وقت می خواد بره ماموریت همون شب قبلش می گه که من مخش و نخورم. مدام به جون خودش غر می زنم علنا بهش می گم یعنی تو بر میگردی؟:302:
زنگ می زنم به دوستم و از اون می خوام ارومم کنه:316:
خیلی بد شدم. از خودم بدم میاد. نمی دونم درمان دردم کجاس.
من ادمیم که ذاتا زیاد توان غصه خوردن ندارم و زود از غصه خوردن خسته می شم و بی خیال موضوع می شم ولی این یه موضوع بد جور داره من و از پا در میاره.
بازم ممنون می شم اگه راه جدید دارین بهم بگین.:43::43::43:
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
سلام سیسیل خانم.
مطمئن نیستم، اما از محققی آمریکایی که در زمینه روانشاسی اندکی تجربه دارد (Jane McGonigal: http://en.wikipedia.org/wiki/Jane_McGonigal) شنیدم دیدن چیزهای قشنگ و انجام دادن کارهایی مثبت و کوچک میتوانند در بهبود وضعیت روانی شما تاثیر بگذارند، حتی طول عمرتان را بیشتر کند. او یک سری اعمال را به افرادی که دچار افسردگی هستند یا با مشکل مرگ و مسائلی مشابه دست و پنجه نرم میکنند پیشنهاد کرده. سایتی را طراحی نموده تا آن افراد بتوانند بصورت روزانه به مدت 5 تا 10 دقیقه فعالیتهای پیشنهاد شده توسط سایت را انجام و وضعیت خود را بهبود بخشند. از سر کنجکاوی برای یک هفته آن را امتحان کردم، تجربه ای جالب بود. تنها اشکال آن فارسی نبودن سایت است: superbetter . com
بگذارید مثالی بزنم. وقتی احساس خستگی، آشفتگی یا استرس دارید، در صورت دسترسی به اینترنت ویدیویی کوتاه از چیزی زیبا و معصوم، مثل نوزاد انسان یا بچه گربه یا هر چیزی که بی گناه به نظر بیاید را جستجو کنید و ببینید. شما شکرخدا نوزادی در منزلتان دارید. برای چند دقیقه فقط به او دقت کنید. تند تند نفس کشیدن او زیبا نیست؟ مقیاس انگشتان دست و پایش را با انگشتان خود بررسی کنید! خیلی بامزه است، مگه نه؟ سرش را بو بکشید، و بگذارید با دستان کوچکش انگشت شما را بگیرد. با او صحبت کنید، هر چند چیزی ممکن است متوجه نشود اما تلاش خود را میکند. وول خوردن او در هنگام لباس پوشیدن نیز زیباست، میتوانید با آن لبخند بزنید! خوش به حال شما، واقعاً جای شکرگزاری است که بچه ای سالم دارید. :-) شما این همه سوژه برای شاد بودن دارید.
دیگر کارهایی که میتوانید برای تقویت روحیه و با کمترین هزینه انجام دهید، بشکن زدن است. سریع 50 بشکن بزنید بطوری که گویی با خود مسابقه میدهید. با این کار هیجان زده میشوید و کمی سرحال می آیید. مشتتان را گره کنید و برای 5 تا 10 ثانیه بالای سرتان نگه دارید (احساس پیروزی کنید!).
بدون هیچ دلیلی برای شوهر خود نامه ای زیبا بنویسید و از او بخاطر چیزهایی که در رابطه با او دوست دارید، تشکر کنید. هر چند هزینه ای برای شما ندارد اما برای شوهر شما میتواند ارزش یک دنیا را داشته باشد. بعلاوه احساس خوبی به شما دست میدهد. امتحان کنید!
به سمت پنجره بروید و بیرون را برای حداقل یک دقیقه مشاهده کنید، این بار با دقت. :-)
دیگر پیشنهادی که دارم، پرداختن به ورزش است که شدیداً بر روی سلامتی فیزیکی و روانی شما تاثیر مثبت میگذارد. فراموش نکنید زندگی شما هر چند ممکن است با فراز و نشیب همراه باشد، اما در سخت ترین لحظات به خود یادآوری کنید که وضعیت نه چندان دلچسب "فعلی" شما در واقع آرزوی هر روز میلیونها نفر روی این کره خاکی است. لبخند بزنید! :-)
در صورت کنجکاوی، ویدیوی آن محقق را میتونید اینجا ببینید:
فعالیت هایی که میتوانند 10 سال به عمرتان اضافه کنند - کنفرانس تد.
موفق باشید.
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
sisili جان :72: خوشحال میشم که اگه کاری از دستم بر بیاد و بتونم انجام بدم.
یه چیز دیگه هم به ذهنم رسید.
بخاطر اینکه بتونی تمرکزت رو از این موضوعات برداری و اینقدر به آینده فکر نکنی. از این به بعد بجای اینکه حس های بدت رو بنویسی بسوزونی. بخاطر لحظه های لحظه های زیبای زندگیت از خدا تشکر کن و همه اینا رو بنویس.
سعی کن بجای فکر کردن به آینده در زمان حال زندگی کنی. اون لحظه هایی که میری تو اتاق و میشینی گریه می کنی یه کاغذ بردار و خدا رو بخاطر تک تک چیزایی که داری شکر کن.
بخاطر شوهری که اینقدر قدرت داره که بچه هات رو میخندونه.
بخاطر بچه های سالمی که خیلی ها آرزشون رو دارن.
بخاطر شغل و موقعیتی که شوهرت داره و اینقدر معتمده که ماموریت میره.
sisili :72: اگه من و شما بخوایم فکر کنیم میبینیم که خیلی چیزا داریم که خیلی ها آرزوش رو دارن و باید بخاطرش خدا رو شکر کنیم.
یه موضوع دیگه هم در رابطه با از دست دادن عزیزان می خوام بگم.
دوستم با اینکه چند سال پسر عموی جوانش رو از دست داده بود ولی همیشه تو بحثا شکایت و بی تابی می کرد که این پسر بهترین پسر عموم بود و اگه قرار بود کسی تو پیری به داد عموم می رسید همین بود و خیلی با ایمان بود و ...
اون پسر تو 18 سالگیش فوت کرده بود.
یه بار بهش گفتم ما که از آینده خبر نداریم. شاید اگر این پسر چند سال دیگه هم زنده بود دچار یه لغزش می شد . کی میدونه شاید بدتر از برادرهای بزرگترش می شد .شاید تا الان باعث سربلندی عموت و فامیل بود ولی بعد از این مایه خجالت می شد. همه این اتفاقات ممکن بود بیافته.درسته سیسیلی؟ ولی الان که فوت کرده همه به خوبی ازش یاد می کنن.
اگه به مرگ و کلا اتفاقایی که واسمون می افته از یه پنجره کوچیک نگاه کنیم فقط قسمت های بدش رو می بینیم ولی اگه افق دیدمون رو بزرگتر کنیم میبینیم که نه!! خیلی هم بد نبوده. شاید مرگ اون پسر واسه پدر و مادرش خیلی سخت و دردناک بوده ولی شاید واسه خودش بهترین اتفاق بوده باشه.
ضرب المثل های قدیمی چیزای خوبی میگن:
هر آنکه دندان دهد،نان دهد.
خدایی که دختر گلت رو بهت داده هر جا که لازم باشه ساپورتش میکنه حتی اگه شما نخوای یا نباشی یا هر چیز دیگه.بهش اعتماد کن. آرامش بعد از اعتماد خیلی شیرینه:310:
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
سلام
صبای عزیز:72: ممنونم از نوشته هات که خیلی ارومم می کنه.:46:
serok عزیز از شما هم ممنونم.:72:
فکر می کنم پروژه درمان من خیلی طولانی هست.:325: یک لیست دارم می نویسم از کارایی که شما گفتین و چند تا مطلب که جاهای دیگه خونده بودم. دارم سعی می کنم مثبت فکر کنم. ولی انگار این افکار با خون و پوست من اجین شدن. وقتی مثبت فکر می کنم و فکر می کنم من خیلی خوشحالم همسر بچه هام همیشه سالم در کنارم خواهند بود به ازدواج بچه هام فکر میکنم و .... احساس می کنم دارم خیلی مصنوعی فکر میکنم به عبارتی احساس می کنم دارم واسه خودم نقش بازی می کنم خودم و دارم گول می زنم. حس می کنم باید مثل سابق فکر کنم تا درست باشه فکرای مثبت خودم و گول زدنه.
نمی دونم می تونم حسم و بهتون انتقال بدم یا نه؟
دلم می خواد مثبت فکر کنم و از این افکارم لذت ببرم. ولی من مثبت فکر می کنم و فکر می کنم دارم خودم و گول می زنم.
فعلا در این مرحله هستم.
بازم خوشحال می شم از راهنمایی هاتون استفاده کنم. لطفا تنهام نذارین.
:43::46::72:
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
سلام مامان گلی:72:
بخاطر تلاش و برنامه ریزیت واسه تغییر بهت تبریک میگم . :104::104::104::104: به نظر من که 50 % راه رو اومدی.:43:
sisili جان حتی اگه به تغییر روش تو طرز فکرت به چشم درمان هم نگاه نکنیم قطعا این کار زمانبر هست.
یه مثال میزنم : شما یه خانم خانه دار و کد بانویی . واسه همه پیش میاد که درحین کارخونه دستشون رو بسوزونن یا یه بریدگی ایجاد بشه . واسه شما هم حتما پیش اومده ؟ چقدر طول میکشه جای اون زخم یا سوختگی بطور کامل ترمیم بشه و از بین بره؟ حالا یه زخم کهنه در روح شما تشخیص داده شده، یعنی خودت پیداش کردی . منصفانه هم که بخوایم به قضیه نگاه کنیم باید حداقل به اندازه همون زخم جسمی صبر کنیم تا ترمیم و نتیجه درمان رو ببینیم. درسته ؟
اینکه میگی هم فکر میکنی افکارت مصنوعیه ، به نظر من که کاملا طبیعیه .
بازم یه مثال بزنم؟:163:
من مجبورم واسه مطالعه از عینک استفاده کنم (یه وسیله خارجی که کمک میکنه دیدم بهتر بشه) ولی روزایی اولی که عینک میزدم تمام پیچ ها و فریم و ... به وضوح میدیم و خلاصه حواسم بیشتر به اونا بود تا اینکه دیدم بهتر شده ولی بعد چند روز بهش عادت کردم و نه تنها پیچا رو نمیدیدم حتی خود عینک رو هم حس نمیکردم . حالا قضیه حس مصنوعی شما هم مثل همون عینک می مونه. چند روز دیگه حسابی بهش عادت میکنی و اگه یه روز این افکار مثبت رو نداشته باشی یه جوریت میشه.
من که مطمئنم روزای زیبایی در انتظارت هست:72::72::72:
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
سلام
دوباره کمک!!!!!!!!!!!!!!!!!!!:302::302:
تو این 5-6 روز تمام کارایی که گفتین و کردم و افکارم و منحرف کردم و دیگه به این موضوع فکر نکردم. اما:
2 شبه پشت سر هم خواب می بینم شوهرم و از دست دادم. تو خواب دارم با پدر خدا بیامرزم راه می رم و می گم بابا از اینکه رضا نیست جیگرم داره اتیش می گیره و می سوزه.
به خدا از این افکار و خوابا خسته شدم بار اول اهمیت ندادم و گفتم انشااء.. عمرش طولانیه ولی دوباره دیشب این خواب و دیدم.
چیکار کنم؟؟؟
:325:
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
از این همه راهنماییتون واقعا ممنونم.
در همدردی تخته کنین جاش خروس قندی بخرین:300:
تایپیکای از این مهمترم دیدم هیچ کس جواب نمی ده
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
sisili عزیز سلام
میدونم چقدر نیاز به مشاوره کارشناسان داری
تاپیکت رو در تاپیکهای نیازمند حضور کارشناس گذاشتم
امیدوارم سر بزنن و راهنمایی کنن
موفق باشی دوست عزیز:72:
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
با سلام
معمولا از نظر روانی افراد از هیجانات خاصی لذت می برند. و به عکس آنچه که مردم عادی تصور می کنند. اینطور نیست که این هیجانات لزوماً مثبت باشد تا ما از آنها لذت ببریم. گاهی ما عادت می کنیم از یک نوع هیجان منفی لذت ببریم و به آن معتاد می شویم.
چند مثال:
یه فردی که غمگین هست و به نظر ما باید از آن فرار کند. بیشتر دوست دارد موسیقی غمیگین گوش بده، و فیلم تراژدی ببینه!! (گرچه از غم بدش میاد)
یه فرد ترسو، زیاد دوست داره فیلمهای هولناک ببینه!! یا بره شهر بازی و داخل تونل وحشت بشه، یا وسایلی سوار بشه که ترسناک هستند. (گرچه به ظاهر از ترس فراریه)
یه آدم بدبین ، فیلمهایی که در آن سوء ظن را تقویت می کنه می بینه، در تالار تاپیکهای خیانت را دوست داره دنبال کنه. نه به خاطر اینکه مشکلش حل بشه، چون عادت داره از این حس بدبینی لذت ببره.(گرچه به ظاهر عذاب می کشه)
شما هم لذتت این فکراست.(فکر از دست دادن عزیزان) بله صحیح هست که شما از خود واقعه فراری هستی، اما از یاد فکرهای این چنینی یک لذت ناهوشیار می بری.
شما معتاد هستی.
معتاد به چیزی که می دونی برایت بد هست. اما از آن لذت می بری و نمی توانی کنار بگذاری/.
لذا راهکار اینه:
لذتهای دیگر را جای این لذت منفی و ناخوشایند بنشانی. و از طریق مشاوره حضوری با یک روانشناس بالینی روشهای تمرکز زدایی از این مسئله را تمرین کنی.
توقف فکر و سوئیچ فکری هم از تکنیک های دیگری هست که به شما آموزش داده خواهد شد.
خلاصه اش اینست که باید یک فهرستی از افکار لذت بخش را داشته باشید و به محض ورود افکار مخرب آنرا متوقف و به آن فکر خوشایند سوئیج کنید. نه اینکه یک جای ساکت و دنج گیر بیاورید و این افکار مخرب را پروبال بدهید و به جنبه های مختلف آن فرو روی و لذت ببری!!!!!
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
ویدا جان:72: ممنون که تایپیک من و در تاپیکهای ضروری قرار دادی و جناب مدیر عزیزتر از جان رو به فکر من انداختی.:46:
جناب مدیر خیلی خیلی ممنون از راهنماییتون و اینکه به تایپیکم سر زدین.
من تمام تلاشم و دارم انجام می دم ولی انگار این افکار شدن گربه و من موش هر چی فرار می کنم اونا دنبالم میان.
نمونش خوابهایی که می بینم. شاید در طول روز فکری نکنم ولی شب خواب می بینم البته حتما در ضمیر ناخداگاهم این افکار مدام در حالا بالا و پایین بریدن هستن که تو خواب هم راحتم نمی گذارن.
بنابراین لطف بفرمایید ادرس و شماره یه مرکز خوب روانپزشکی یا روانشناسی یا مشاور هر چی که من و می تونه از این افکار نجات بده بدهید تا در اسرع وقت برای درمان خود اقدامات لازم را به عمل بیاورم.
با تشکر فراوان از شما. و با پوزش از این که یه لحظه قاطی کردم.:43::46::72::72::72::72:
مدیر عزیز ببخشیدا:228:
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
نمی دونم چرا از پسر 5/5 سالم گرفته تا کارشناسان محترم این تالار تا داد نزنم بهم بهایی نم یدن. مدام دارم با پسرم کلنجار می رم اخرش داد که می زنم کاری که خواستم و انجام می ده
بالااجبار این جا هم مجبورم:324::324:
اقایون خانمااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااا:324::32 4: من واقعا دارم اذیت می شم. :324:
اقای مدیر من نمی دونم این چه لذتیه ( به گفته شما) که این همه عذاب اور . دلهره اوره.
تو رو خدا به داد برسید.:324:
ایییییییییییییییییییییییی یییییییییییییییییی مردمممممممممممممممممممممم مممممممممم کمممممممممممممممممممک:324:
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
sisili عزیز سلام
از اینکه با راهکارای خوب دوستان باز حال خوبی نداری بسیار ناراحت شدم
سیسیلی عزیزم فکر نمیکنی پیش یه مشاور بری شاید برای حالت بهتر باشه؟
نظر من اینه حضورا به یک مشاور مراجعه کنی و کمک بخواهی تا بهتر نتیجه بگیری
دوست ندارم انقدر آشفته باشی دوست عزیز:72:
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
ویدا جان ممنون که پاسخ می دین.
یکی که برام می گه یا می نویسه که افکارم پوچه هیچ اتفاقی برای همسر و بچه ه ام نخواهد افتاد و ... من تا چند وقت ارومم اون مطالب و م یخونم یا گوش می دم و اروم می شم.
ولی تو تایپیکم همه گفتن برو مشاور کسی به من نگفت مثلا این افکار و بریز دور یا مثلا اتفاقی نخواهد افتاد و ....
من واقعا نیاز به ارامش دارم. در ضمن من سراغ مشاور خوب و ازتون گرفتم ولی کسی پاسخی نداد.
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
سلام sisili عزیز:72:
داشتی خوب پیش می رفتی خانم گلی:72: چی شد یهو ؟
این لینک رو ببین عزیزم
معرفی مشاور
چیزی که الان به ذهنم میرسه اینه که خوابات که رویای صادقه نیست عزیزم از بس که خودآگاه وناخودآگاهت به این مسائل فکر کرده خب معلومه که تو خواب هم سراغت میاد مخصوصا که چند روز تو بیداری حواست جمع بود که به این مسائل پروبال ندی.
مامان گلی خیلی سریع نوبت یه مشاوره بگیر. منتظر اینم نباش که دخترت رو بگذاری پیش کسی. با خودت ببرش. ایشاا... که موقع مشاوره خوابش میبره یا ساکت میمونه که مامانش از مشاوره استفاده کنه.
سعی کن همون کارایی رو که قبلا بهت گفته شد رو باز ادامه بدی و میدون رو خالی نکنی عزیزم.
:72::72:
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
سلام سیسیلی عزیز
احساس میکنم شما به این تاپیک وابسته شدی و بااین تاپیک سعی میکنی به التیام احساساتت بپردازی . چی شد خانمی قرار شد ذهنت رو از این مسائل دور کنی این که به تاپیکت وابسته شدی و منتظر پست بجه ها هستی نشون میده این کار رو نکردی .
جواب این تاپیک رو مدیر همدردی به طور کامل داد حالا خودت باید قدم برداری . تو تالار هم میتونی به جای اینکه بیای سراغ تاپیک خودت و ناله سر بدی و دنبال هم حسی باشی تو تاپیک های دیگه شرکت کن و فعالیت ها ی دیگه انجام بده و سراغ این تاپیک نیا و ذهنت رو منحرف کن.
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
چشم بازم سعی می کنم.:302:
ولی به خدا منتظر پستهای متعدد نیستم منتظرم یکی پابه پام کمکم کنه که این زخم التیام پیدا کنه. نیاز به یک همراه دارم.
وقتی با شوهرمم د راین مورد صحبت می کنم عصبانی می شه و می گه باز شروع کردی.
من فقط یک همراه می خوام که مدام تو گوشم بخونه.
باشه به تنهایی دوباره سعی می کنم:302:
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
سلام سيسيلي جان
راستش من شنبه پيش روانپزشك رفتم . حالتهاي عجيبي داشتم و دارم . حتي توي زندگيم بي انگيزه شدم . (من پدرم رو 12 سالگي از دست دادم ) گفت تو هنوز افسردگي بعد از حادثه داري . گفت درمان نكردي و اميدت رو از دست دادي . سيسلي ميگفت توي بچگيت يه مشت محكم خوردي ، اما اون يه حادثه بوده و تموم شده . باورت نميشه وقتي حرف ميزد اشكهاي من پايين ميومد . سيسيلي اون روز با چه ذوقي اومدم كه برات بنويسم ، اما پست مدير رو خوندم و بي خيال شدم . اما الان ميگم . حتما حضوري پيش يه روانپزشك برو . مگه وقتي دندونت درد ميكنه دكتر نميري ؟ به خدا تحمل اين حال خراب ، از دندون درد كه سخت تره . به من گفت درمانش 13 ماه طول ميكشه و بعدش پاك پاك ميشي .
سيسيلي اين كلمه خيلي آرومم كرد . اينكه بعد از اين دوره اين حالم تموم ميشه .
انقدر با خودت اين درد رو حمل نكن . بذارش زمين .
موفق باشي .
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
sisili عزیز:72:
چرا تنهایی خانم؟
اینجا که بچه ها به حرفات گوش میدن و هر کی هر چی به ذهنش رسیده رو میگه.
عزیزم هر موقع احساس کردی کم آوردی بیا پست ها رو از اول بخون.
بعدش هم قرار شد بری مشاوره. شاید حتی اوایل درمانت نیاز داشته باشی دارو مصرف کنی تا یه کم ذهنت آروم بشه. چرا اینقدر امروز و فردا میکنی خانمی؟ خب بگو کی میری دنبال وقت مشاوره؟
ببین مشاور چطور تو یک جلسه متوجه مشکل بهار شد و بهش راهکار داد.
یک نکته دیگه: از اول این تاپیک برداشتم این بود که سیسیلی حس میکنه تنهاست و کسیو نداره که باهاش دردودل کنه .درسته؟ همسرت مرد خوب و پدر مهربونی هست ولی تو نیاز به یه هم صحبت خانم داری. رابطه ت با دوستات در چه حده ؟ دختر خاله و دختر دایی و فامیلی که بتونی یه سری حرفای خانومانه رو بهشون بگی داری ؟ اصلا رفت و آمدات در چه حده ؟ وقت بیکاری داری ؟ یا این کوچولوها همه وقتت رو میگیرن؟
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
سلام سیسلی جان
خوبی عزیزم؟
من درمورد شما خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که شما شدیدا امواج منفی رو جذب میکنی.و خیلی هم منفی نگری.
نمیدونم چقدر به این امواج منفی که در اطراف ما هست اعتقاد داری
شما هرچه انرژی منفی در اطرافت هست رو جذب میکنی .بدون اینکه ذره ای انرژی های مثبت رو ببینی.بنابراین همیشه نگرانی .
ضمير خود آگاه با شناسايي جهان پيرامون سر وكار دارد كه به كمك حواس پنج گانه صورت مي گيره
. اين ذهن هر چيزي را به همان گونه كه واقعاً ديده مي شود مي بينه . مرگ ، بيماري ، فقر و تنگنا را مشاهده مي كند و بر ضمير نا خود آگاه اثر مستقيم دارد . وقتي ذهن خودآگاه مملو از ترس ، نگراني و ... باشد ،
اين حالت در ضمير نا خودآگاه نيز نفوذ مي كند و انسان را به سمت ترس و نگراني مي برد.اما اگر ضمير خودآگاه داراي افكار مثبت باشد بر ضمير ناخود آگاه اثر كرده و انسان را به سوي موفقيت سوق مي دهد.
اين ما هستيم كه زندگي خود را مي سازيم . آن چه كه شما را به زندگي اميدوار مي كند وفكري كه شما را به خوشحالي و هيجان مي رساند ، از افكار مثبت سرچشمه مي گيرد .
هرگونه كه فكر و عمل كني ، بازتابش را خواهي ديد. به عبارتي گويي از پشت شيشه اي رنگي به زندگي مي نگري و با هر رنگي كه به وقايع و رويداد هاي بيروني نگاه كني ، همان گونه آن ها را حس مي كنيم.
پس ما مختاريم هر ديدي داشته باشيم .وجودلايزال الهي ما را مختارآفريده است؛ او كريم است و ما را آزاد خلق كرده ، حتي اجازه داده تا احساس بدبختي و بيچارگي داشته باشيم. همچنين اين قدرت را به ما داده است كه با ايجاد افكار و ديد مثبت ، خوشبختي را لحظه به لحظه با تمام وجود و باتك سلول هايمان حس كنيم.
تصوير ذهني مثبت در احساس ما بيشترين نقش را دارد. ما مي توانيم موفقيت ، خوشحالي و سلامتي را به خود تلقين و تأكيد كنيم. مي توانيم احساس را در چهره ، قامت ، طرز لباس پوشيدن و ادايكلمات ايجاد كنيم.
اما چند نکته:
1.دل ما هميشه به طرف انديشه ها مي رود.
2- ضمير ناخود آگاه در محيط مثبت رشد مي كند.
3- در محيط مثبت رشد كردن ، باعث ايجاد قدرت مي شود.
4- كلمات مثبت را هميشه به كار بگیر.
افكار منفي : هر فكري كه شما را مي آزاره ، عصبي مي كند ، مي ترساند و آرامش شما را بر هم مي زند يك فكر منفیه
. چنان چه شما به طور ذهني در برابر زندگي به مقاومت بپردازي تراكم عاطفي در ضمير باطن شما خفه خواهد شد و موجب پديدار شدن شرايط منفي مي گردد.
آنتوني رابينز براي دور كردن افكار منفي پيشنهاد ميكند كه 10 روز روزه فكري بگيريد و در آن 10 روز از هرگونه فكر ، احساس ، كلمه ، پرسش و يا مثالي كه جنبه هاي منفي داشته باشد ، دوري كنيد.
یادت باشه سیسیلی جان
اگر شما بتونی از راهای طبیعی به ارامش برسی خیلی بهتره تا اینکه به روانپزشک مراجعه کنی و با یه سری قرصهای رنگ و وارنگ بخوای مشکلت رو حل کنی
شما وقتی امواج منفی رو جذب میکنی در واقع داری به خودت اینطور میگی:
امروز باید برای همسرم اتفاق بدی بیفته.
امروز باید از مدرسه و یا مهد بچه ها بهم زنگ بزنن و بگن برای اونا اتفاق بدی افتاده
مثلا ببین 20 روز اگر بگی من زیبام...من خوش اندامم...کم کم بهت القا میشه که خوش اندام و زیبایی.حتی دیگه کیف میکنی خودت رو جلوی اینه ببینی
حالا چه اشکال داره مدام با خودت بگی الان خانواده من در صحت و سلامت کامل هستن.ظهر میان خونه و همه گشنه هستن و باید غذای خوبی درست کنم.
نباید بذاری فکر بد بهت هجوم بیاره اما وقتی اورد میتونی همون موقع یه مقدار کمی صدقه بذاری کنار و به لطف و قدرت خدا ایمان داشته باشی.
بدونی اگر بچه هات با 100 تا بادی گارد باشن اگر خدا بخواد اون اتفاق میفته و اگر هم بچه ات تنها در اتوبانی باشه بازم اگر خدا اراده کنه یه تار مو از سرش کم نمیشه.
تو فقط باید تمرین کنی که یه مدت فکر منفی نکنی.همین.
هربار افکار منفی میان سراغت یه جا علامت بذار یا خودتو جریمه کن.
ضمن اینکه من شرایط کاری شما رو نمیدونم.اگر در توانت هست حتما حتما یه ورزش رو شروع کن.ورزش بهت ارامش خاصی میده و در تمتم مدتی که در ورزش هستی به خودت و بدنت اجازه میدی که ارامش بگیره و کمتر فکر منفی کنی
موفق باشی :72:
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
سلام:72:
بهار صبا و مریم از همگیتون ممنون.:46:
پستهای هر کدومتون و چند بار خوندم. حق با شماست و خودمم می دونم که خیلی افکار منفی دارم. من کلا ادمی هستم که خیلی خیال بافی دارم. از بعضی از خیالهام لذت می برم همونی که مدیر گفت مثلا افکار پول دار شدن افکار بزرگی جسمی و روحی بچه هام و ....
اما این فکر از دست دادن اونا لحظه ای و تهاجمی به مغزم حمله می کنه از لحظه هجومش به مغزم دنبال فرارم این طور نیست که یک گوشه ای بنشینم و فکر کنم که خب همسرم و از دست دادم یا فزرندم و از دست دادم حالا به بعدش فکر کنم و به بد بختی و ...
وقتی این افکار به ذهنم حمله می کنن من دنبال فرارم صدقه میدم دعا می کنم تلویزیون نگاه می کنم با بچه ها بازی می کنم و ... اما همش حین انجام هر کدوم از این کارها ته دلم دلشوره دارم و خودمم می دونم این دل شوره از کجا اب می خوره. من از این که تو یه روز این هم دعا می کنم خسته شدم از این که مدام دارم از این افکار فرار می کنم خسته شدم. شاید بد نوشتم که شما فکر می کنین من خودم می شینم و این افکار و به ذهن میارم .
یادمه وقتی پدرم میومد خونه ما وقتی که از در بیرون می رفت عادت داشت که من از پشت پنجره براش دست تکون بدم و اون بوق بزنه و بره تا زمانی که دور می شد نگاهش می کردم و این فکر میومد تو مغزم که نکنه این بار اخری باشه که بابا اومده اینجا بعد حالم خراب می شد دنبال فرار از این فکر دعا می کردم صدقه می دادم و ...
تا مدتها بعد از فوت بابام فکر می کردم این افکار مزخرف من باعث ازدست رفتنش شده.
بله روح من ازردس می دونم. ولی به خدا خودم این افکار و نمی پرورونم.
صبا جون ارتباطم با دوستام نسبتا خوبه ولی نمیتونم این حرفا رو بهشون بگم برای یکیشون گفتم بهم خندید و گفت نترس رضا تا اخر عمر بیخ ریشته حالا مگه تحفس اینقدر عاشقشی. گفتم من همسرم و بچه هام دوست دارم با تمام ایراداتی که داره. ولی من بیشتر نگران تنهایی خودمم چون تا اومدم به یکی تکیه کنم از دستش دادم. تو بچگی مامانم بزرگی بابام. الانم همسرم. این حرف و نمی تونم به همسرم بگم خب دلش می شکنه می گه تو من به خاطر تنها نبودن خودت می خوای؟؟
این حرف و اینجا به شما می تونم بگم من از تنهایی می ترسم. از این که مجبور شم تنهایی بچه هام بزرگ می کنم می ترسم . من از مریضی سرطان می ترسم. چون مامانم داشت. خون از دماغ پسرم میاد می برمش دکتر ازمایش بده خیالم راحت شه. دخترم یه کم ارومه میدوم ببینم نفس می کشه یا نه.
چند روز پیش همسرم می خواست بره سر کار خوابش میومد از اتاق خواب رفت تو هال دراز کشید من رفتم ببینم پس چرا نمی ره دسشویی و حاضر شه دیدم اونجا خوابیده.( صحنه ای که در مورد بابام بود تو خونه ما تو هال افتاده بود وقتی رفتم سراغش تنها فکری که نمی کردم مرگ بود اورژانس که اومد گفت نیم ساعتی می شه تمام کرده) وقتی دیدم همسرم اونجا خوابیده پاهام سست شد نفهمیدم چطور دویدم به سمتش و تکونش می دادم بیچاره یه دفعه از خواب پرید 2 روزم باهام قهر بود می گفت تو دیوونه ای من و خسته کردی با این افکار مزخرفت.
من مریضم خودمم می دونم.
چشم هفته دیگه وقت دکتر می گیرم.
:302::302::316::316:
بای
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
سلام سیسیلی جان:72:
ما اینجاییم که حرفاتو بشنویم دیگه !! حرفایی که نمیشه خیلی جاها و به خیلی افراد گفت.
درک میکنم تنهایی یعنی چی:302: تکیه کردن یعنی چی. پشتت یه دفعه خالی شدن یعنی چی:302:
ولی یکی هست که هیچ وقت پشت آدمو خالی نمیکنه.
شاید حرفام کلیشه ای باشه.
اصلا دوست ندارم بگم این دعا رو بخون مشکلت حل میشه ولی...
درست موقعی که از همه نا امید شده بودم حتی از پزشک و مشاورم که نقش سنگ صبورم رو داشت مصادف شد با شبای قدر و دعای جوشن کبیر. واقعا به یه تکیه گاه نیاز داشتم و خیلی از نیازهامو می دونستم.
پروردگارم تو این دعا خودشو رو کامل بهم معرفی کرد. دوست کسی که هیچ دوستی نداره. تکیه گاه کسی که تکیه گاهی نداره و خیلی چیزای دیگه که من می خواستم
الان هر جا کارم گیر میکنه یه عبارت از اون دعا میاد تو ذهنم. الان دیگه میدونم تنها نیستم حتی اگر کل این دنیا کن فیکون بشه.
ببخشید اینجا دردو دل کردم
خوشحالم که تصمیم گرفتی به مشاور مراجعه کنی.:43:
منتظریم که از نتیجه مشاورت بهمون بگی:72::72:
-
RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
من فقط ی جمله عرض میکنم.
واقعیت هایی در زندگی وجود داره که دیر یا زود بلاخره اتفاق میافته و قسمتی ااز زندگیه(زندگی همینه) پس از این روزهای خوبی که الان داری استفاده کن که بعد از اینکه اتفاقی بیافته دیگه برنمیگرده و آدم فقط افسوس میخوره/ با واقعیت زندگی کنار بیا و به خدا توکل کن.:310: