-
چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام
بازم منم با یه غم تو دلم
خیلی حالم بده این روزا
دوباره خالیه خالی شدم ولی این بار بیشتر طول کشید
شدم مثل ظرفی که هی خالی خالیه میشم و بعد شروع می کنم به خودخوری خودم برای پر کردن ظرف وجودیم تا یه دفعه منجر میشم
همیشه این دور تسلسل دو هفته یه بار طول می کشید ولی اینبار 2 ماه طول کشید که جا داره از همه دوستانی که همراهیم کردن تشکر کنم
پنج شنبه دوباره دعوامون شد
کلی بی حرمتی
تاحالا فحش نداده بود که بهم فحشم داد بعدم رفته بودیم مهمونی که بهم گفت موهاتو بده تو منم گفتم دلم نمی خواد و اون بیشتر عصبی شده از دستم
حالا اتفاقاتی که افتاد و می گم و ازتون می خوام ایرادهامو بهم بگید
چهارشنبه بود و من بعد از سر کارم کلاس داشتم و این زمانی بود که حالم خیلی خیلی بد بود به خاطر مشکلاتی که خانوم ها هر ماه باهاش مواجه هستند ،آقای همسر اطلاع داشتند از حال بد من و خیلی جالبه که بعد از ظهر رفت خونه و پیام داد که من خوابم که مزاحمش نشم و نیاد دنبالم(یادمه مادرشونو ساعت ده شب که خسته از سر کار اومدن بردن رسوندن کوهستان و تا ما برسیم خونه ساعت شد 2 نصف شب) منم با بدبختی رسیدم خونه ،آقای همسر در خواب ناز بودن و من با اون حال بدم براشون افطار آماده کردم
بعدم که بیدار شدن در حال غلط در جاشون بودنو من هم در حال ناز کشیدن ایشان بودم
و اینا همش در حالیکه من خالی از محبت و عاطفه بودم و فقط تحمل می کنم
پنج شنبه خواهرم زنگ زد و برای افطار دعوتمون کرد که گفت نمی خوام که بریم من خسته ام
منم منفجر شدم و تا دلم خواست داد زدم و گریه کردم
جمعه هم رفتیم کو هستان و اونجا هم کلی بهم بهم بی احترامی کرد
فکر کنم خانومها بدونند که تو این دوران ما خانومها چه طوری هستیم
انگار من از سنگم و هیچ نیازی ندارم
از نظر مالیکه هم خودمو ساپورت می کنم و هم ایشون رو
از نظر عاطفیم که اینطوری
همش همین طوری میشه یه دفعه کم می ارو و تو هر بار به همسرم هشدار می دم که کم آورم ولی اون گوش به کری می ده
خیلی خسته ام
بهار شادی جان من کم اوردم
تورو خدا بهم بگید چی کار کنم
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
چهارشنبه بود و من بعد از سر کارم کلاس داشتم و این زمانی بود که حالم خیلی خیلی بد بود به خاطر مشکلاتی که خانوم ها هر ماه باهاش مواجه هستند ،آقای همسر اطلاع داشتند از حال بد من و خیلی جالبه که بعد از ظهر رفت خونه و پیام داد که من خوابم که مزاحمش نشم و نیاد دنبالم(یادمه مادرشونو ساعت ده شب که خسته از سر کار اومدن بردن رسوندن کوهستان و تا ما برسیم خونه ساعت شد 2 نصف شب) منم با بدبختی رسیدم خونه ،آقای همسر در خواب ناز بودن و من با اون حال بدم براشون افطار آماده کردم
بعدم که بیدار شدن در حال غلط در جاشون بودنو من هم در حال ناز کشیدن ایشان بودمو اینا همش در حالیکه من خالی از محبت و عاطفه بودم و فقط تحمل می کنم
[/color]
سلام اقلیما جان
خیلی ناراحتی
بیا اول یکم گریه کنیم:302:
خوب دیگه بسه خودتو لوس نکن حالا گفتم فقط یکم گریه کنیم :46:
ببین عزیزم خوب اینرو قبول داری که تو شرایطت از نظر روحی مساعد نبوده و کلا اگر زمان دیگه ای بود این دعوا این جوری شکل نمیگرفت به احتمال زیاد.خوب به نظرم باید به همسرت اموزش بدی یکمی تو اون شرایط مراعات کنه. البته خیلی هم نگو من اعصابم خورده و دست خودم نیست اون موقع هر مشکلی بینتون پیش میا نسبت می ده به این موضوع و همه کاسه کوزه ها سر تو می کشته.اقلیما نامزد من به من گفت تو بیماری سندروم پیش از قاعدگی داری وباید به من می گفتی این بیماری رو داری!!1و خیانت کردی در حق من .هیم می گفت دست رو قران میزارم که تو این بیماری رو داری. گفتم زیادم به خودت تلقین نکن که خیلی بی اعصابی و خیلی بد حالی و به اونم بگی .اون وقت اون هم از این فرصت استفاده می کنه .اقلیما اینی که تعریف کردی نشون می ده همسرت کوتاهی کرده و مقصره ولی می خوام بگم خوب تو هم حالت خوب نبوده و چیزی که میشده با صحبت حلش کرد...رو به دعوا گنده تبدیل کردی...
ولی خوب تو در شرایطی که خودت هم حال خوبی نداشتی و عصبی بودی رفتی خونه و شروع کردی به درست کردن افطار...بعدشم شروع کردی به ناز کشیدن آقای غلطان....
خوب چرا این همه به خودت فشاررررررر می اری که یهو کم بیاری و با تلفن خواهرت و بهونه اوردن شوهرت برای نرفتن به افطاری ،گریه و داد و بیداد راه بندازی...
تو به نظر من اگر توقع داشتی همسرت بیاد دنبالت خوب بهش این رو میگفتی،خواستت رو بیان می کردی نه با عصبانیت و دلخوری مثلا به این حالت که انگار داری بهش زحمت میدی ولی واقعا توان پیاده اومدن تا خونه رو نداری و حالت بده..
یا حالا این خواستت رو نگفتی و تحمل کردی و رفتی خونه و افطار هم اماده کردی ...دیگه چرا نازشو کشیدی .....با مهربونی و روی خوش بهش می گفتی حالت خوب نبوده و خیلی دلت می خواسته اون بیاد دنبالت ولی چون روزه بوده دلت نیومده بیدارش کنی ......و بهش بگی بیاد دنبالت...
که بفهمه چه قدر خانمی و دوستش داری وبه فکرش هسنی.
نمی دونم اون وقت همسرت چیکار میکرد...دعوت خواهرت رو قبول می کرد یا نه...ولی می دونم در صورت قبول نکردنش اون موقع در این حدی که الان از کوره در رفتی نمی شد.
می دونی اقلیما منظورم اینکه زیادی به خودت فشار میاری و معلومه این جوری یهو کم میاری.
------------------------------
اقلیما جان اخر تاپیکت نوشتی از نظر مالی هم ساپورتش می کنم....
سعی کن زمانی که به مشکل بر می خوردی ،مشکلات قبلی و چیزهایی که برات حل شده بودن رو جلو نداری ...
می دونی منظورم چیه...
مثلا فرض کن من ازدواج کردم :310: :311: و با همسرم سر یک سری مسائل مشکل دارم
ی سری هارومیتونم حل کنم
ی سری هارو نمیتونم حل کنم و باید باهاشون کنار بیام...
مثلا همسرم زود جوشه و باید جلوش تو بیشتر مواقع کوتاه بیام...........پس این رو پذیرفتم
و راه دیگه ای هم جز این فعلا ندارم..
یکمی هم بد قوله ولی بد قولیش رو به بهبوده و هی داره بهتر میشه.
حالا ی اتفاقی می افته و من از همسرم دلخور می شم،مثلا کادوی تولد یادش می ره برام بگیره.....
با خودم می گم اون از کادو نخریدنش اونم از بد اخلاقی هاش.....و اونم از اول زندگی که هیی بد قولی می کرد...
می ام دوباره مشکلات گذشته که برام حل شده بودن رو به مشکل فعلی اضافه می کنم
خوب اینجوری خیلی آرامشم به هم میریزه
ولی اگر سعی کنم با خودم فکر کنم اون مشکل زودجوشیش رو بزارم کنار من برام حل شده بود این موضوع...
الان فقط مشکل اینکه برای من کادو نخریدهههه
خیلی راحت تر مشکلاتت حل میشه
چون ذهنت
آزادتر میشه .....
:46:
قضیه ساپورت مالی رو بزار کنار....
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام اقلیما جان
تقریبا میتونم احساست رو درک کنم.مهمترین چیزی که عذابت میده اینه که همسرت برای مادرش مهربانتر و دلسوز تر از شماست و این دقیقا برعکس چیزی هست که باید باشه.
خوب اولا توجه کن که اینجا ایرانه و این فرهنگ ماست.دوم توجه کن که شما رو خیلی بیشتر از مادرش میبینه، اگر مادرش رو هم هر روز میدید شاید دیگه نمیتونست دائم این مدلی خدمات رسانی کنه و خسته میشد ولی چون میزانش کمه تقریبا از پسش برمیاد.
به نظر من هر وقت ناراحت میشی به جای اینکه ناز همسرت رو بکشی و اینجوری خودخوری کنی یه کم رسمی برخورد کن تا متوجه ناراحتیت بشه و بعد که علتش رو پرسید مثلا در این مورد خاص بگو که در این شرایط خیلی دلم میخواد همراهیم کنی احساس تنهایی کردم.
خوب شاید همسرت واقعا خسته بوده و نتونسته بیاد خونه خواهرت. به نظر من در اون مورد هم به جای داد و بیداد بهتره کمی تو خودت بری و رسمی بشی تا همسرت اقدام به گفتگو و ارائه دلیل بکنه.داد زدن نتیجه عکس میده.
بی محلی ایشان توی کوهستان هم ناشی از دعوای جمعه بوده که احتمالا به ندرت اتفاق می افته.
راستی اگر ساپورت مالی شما از همسرت برات ایجاد ناراحتی میکنه خوب اینکار رو نکن تا در چنین مواردی هم کم نیاری.
شما خودت عاقلی و مطمئنا از پس مشکلاتت به خوبی برمیای.
پست من با پست نازنین عزیز همزمان شد و اگر تکراری هست ببخشید.
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام اقلیما جان.
ضمن تکمیل حرفای نازنین باید بگم
نقل قول:
د از ظهر رفت خونه و پیام داد که من خوابم که مزاحمش نشم و نیاد دنبالم(یادمه مادرشونو ساعت ده شب که خسته از سر کار اومدن بردن رسوندن کوهستان و تا ما برسیم خونه ساعت شد 2 نصف شب)
دوباره رفتی تو فاز مقایسه؟؟؟
اقلیما جان مگه قرار نبود دیگه مقایسه نکنی؟مگه قرار نبود هر وقت فکر مقایسه اومد تو ذهنت بزنیش کنار و بگی فقط من و شوهرم..باور کن مقایسه ادمو خیلی اذیت میکنه.
اقلیما جون من مطمئنم خیلی وقتا که حالت خوب بوده یا نبوده همسرت اومده دنبالت..خیلی وقتا هم که مادرش دوست داشته پسرش پیشش باشه نبوده..مگه خودت نگفتی همسرت زود از کوهستان برمیگرده که پیشت باشه؟
اقلیما جون منم الان اون وضعیت تو رو دارم.حالم خوب نیست..بعد اومدم دیدم نهاری که مامانم برام گذاشته خراب شده:(.با خودم گفتم رفتم خونه یه دعوای اساسی راه میندازم.اخه ضعف کردم این دور و برا هم چیزی نیست..اما باز گفتم اولا اون که نمیدونسته.دوما چه فایده؟
اقلیما خانوم خواستت رو به همسرت بگو و نذار تو دلت بمونه.
نقل قول:
تاحالا فحش نداده بود که بهم فحشم داد بعدم رفته بودیم مهمونی که بهم گفت موهاتو بده تو منم گفتم دلم نمی خواد و اون بیشتر عصبی شده از دستم
اقلیما جان ایا شوهرت کارش زیاده؟خسته میشه؟شاید لازمه یکم درکش کنی تو ماه رمضون.
و نذار کار به فحاشی بکشه که حرمتا بینتون از بین بره.
دعوا رو هم کشش نده..باش لج نکن وقتی میگه موهاتو بکن تو..اگه لج نکنی بعدا میتونی باش حرف بزنی و دلخوریاتو بگی.اما اگه لج کنی اونم میگه تو چرا به حرفم گوش نکردی و موهاتو نکردی تو؟
بعد یکی تو میگی،یکی اون..اخرشم به هیچ جا نمیرسی.
همیشه هم قبل قائدگیت به همسرت شرایطت و خواسته هاتو توضیح بده.
و اقلیما نخواه شوهرت همه چی تموم باشه.باید قبول کنی اونم مثه هر ادمی حتماالخطاست.اینجوری با هر اتفاقی انقد اشفته نمیشی.کمی پذیرش عزیزم.
موفق باشی
منم پست نگین رو ندیدم:311:.اگه تکراریه ببخش
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
گفتی ایراداتو بگیم.از نظر من ایرادای تو قسمتایی که قرمز کردم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
پنج شنبه دوباره دعوامون شد
کلی بی حرمتی
تاحالا فحش نداده بود که بهم فحشم داد بعدم رفته بودیم مهمونی که بهم گفت موهاتو بده تو منم گفتم دلم نمی خواد و اون بیشتر عصبی شده از دستم
لجبازی
حالا اتفاقاتی که افتاد و می گم و ازتون می خوام ایرادهامو بهم بگید
چهارشنبه بود و من بعد از سر کارم کلاس داشتم و این زمانی بود که حالم خیلی خیلی بد بود به خاطر مشکلاتی که خانوم ها هر ماه باهاش مواجه هستند ،آقای همسر اطلاع داشتند از حال بد من و خیلی جالبه که بعد از ظهر رفت خونه و پیام داد که من خوابم که مزاحمش نشم و نیاد دنبالم(یادمه مادرشونو ساعت ده شب که خسته از سر کار اومدن بردن رسوندن کوهستان و تا ما برسیم خونه ساعت شد 2 نصف شب) منم با بدبختی رسیدم خونه ،آقای همسر در خواب ناز بودن و من با اون حال بدم براشون افطار آماده کردم
بعدم که بیدار شدن در حال غلط در جاشون بودنو من هم در حال ناز کشیدن ایشان بودم
و اینا همش در حالیکه من خالی از محبت و عاطفه بودم و فقط تحمل می کنم
پنج شنبه خواهرم زنگ زد و برای افطار دعوتمون کرد که گفت نمی خوام که بریم من خسته ام
منم منفجر شدم و تا دلم خواست داد زدم و گریه کردم
جمعه هم رفتیم کو هستان و اونجا هم کلی بهم بهم بی احترامی کرد
فکر کنم خانومها بدونند که تو این دوران ما خانومها چه طوری هستیم
انگار من از سنگم و هیچ نیازی ندارم
از نظر مالیکه هم خودمو ساپورت می کنم و هم ایشون رو
از نظر عاطفیم که اینطوری
همش همین طوری میشه یه دفعه کم می ارو و تو هر بار به همسرم هشدار می دم که کم آورم ولی اون گوش به کری می ده
انقد گفتی که اثر این جمله رفته
عزیزم مگه شرایطتو تو این موقع براش توضیح ندادی؟میتونی یه مقاله از اینترنت سرچ کنی و موقعی که با هم خوبین بهش بدی.من اول عقدم با اینکه روم نمیشد ولی بهش گفتم چون واقعا طاقت بی محبتی تو اون دوره رو ندارم.
خب چرا افطار درست کردی؟من بودم میخوابیدم و استراحت میکردم بعد میگفتم عزیزم ببخشید نتونستم درست کنم .بریم بیرون غذا بخوریم یا خودش بره بگیره بیاره خونه.
میخوام بگم خیلی از خود گذشتگی نکن که بعدش به خودت فشار بیاد و هی بگی من این کارو کردم ولی تو...
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام اقلیما جان
من فکر میکنم 80% این احساسات بد به خاطر همون قضیه ساپورت مالی هستش که شما الان داری انجام میدهی
وقتی که شوهر منم بیکار بود و تمام مخارج با من بود همین حال رو داشتم
ار همه چی و همه کس ناراخت و دل ازرده میشدم و نهایتا به یک دعوای شدید ختم میشد. جالب این جاست که متهم میشدم مقصر میشدم و اخرشم میگفت تفصیره تو هستش که بیکار شدم:302:
اگه میتونی( که فکر کنم در شرایط کنونی نشه) ساپورت مالیتو کم کن
اگه نمیشه یک جاهایی خودخواه بشو تا احساس سنگ زیرین اسیاب نکنی( مثل افطاری درست نکردن)
به خدا زجر اوره این همه دعوا ... تو این شرایط با این مشکلات.. مگه مت چقدر میخواهیم زندگی کنیم که داره به دعوا میگذره ..درکت میکنم گلم و برایت دعا میکنم که مشکلت حل شه عزبزم
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام اقلیمای نازنین
بعذاز نزدیک دوماه اومدم تا از خاطرات عروسیم بگم ولی تاپیکتو دیدم عزیزم
من نه مشاورم نازم نه تجربه زیادی دارم اگه دوست داشتی نظرمو بخون
راستش اوایل عقدمون من تا یه چیز کوچیکی بینمون پیش میومد به شوهرم میگفتم یادت باشه من وقتی قاطی میکنم خیلی کارارو انجام میدم داری منو به اون مرحله میرسونی اونجا منظور من بچه:163: جدایی بود اولین دفعه شوهرم انقد تکون خورد که از فکرش به گریه افتاد ومن انقد از این جمله استفاده کردم که الان شوهرم تو این وقتامیگه عزیزم مسله رو بزرگ نکن و بعضی وقتا ناراحت میشه البته خدارو شکر خیلی وقته دیگه اینو نمیگم و اوضاع خیلی بهتره
عزیزدلم همیشه این بیاد داشته باشه تنها زنجیری که میشه باهاش زندگی رو حفظ کرد محبته اشتباه نکن منظور من صبوری و تحمل وچشم بستن نیست منظور من حفظ زن بودنه یادبگیریم زن باشیم (نازدار و ظریف و مهربون ) این هر مردی رو از پا در میاره منم خیلی سختم میاد وقتی مادر شوهرم پیشمونه آخه میدونم شوهرم خیلی هواشو دارم اوایل گیر میدادم ولی خیلی زود روشمو عوض کردم حالا انقد بهش محبت یواشکی کردم که بوجودم نیاز داره محبت و مهربونی برگ برنده منه
برای تموم شدن این اوضاع عزیزم خیلی خونسرد با چاشنی ناز و دردموندگی توی یه موقعیت خوب برو پیشش و بهش بگو (باناز) من معذرت میخوام عزیزم آخه وقت پریودیم خیلی دل نازک میشم دوست دارم شما نازمو بکش تو این وقتا من بگل میخوام محبتتو میخوام توجهتو میخوام بازم شرمنده عزیزم اذییت کردم بعدش برو بغلش وخودتو لوس کن
واصلا در مورد موضوع صحبت نکنید تامدتی ازش بگذره
وپیشنهاد پزشکیم:311: حتما از قبل شروع پریودیت کپسول فیفول بخور قرص ویتامین ب 1 بخور و گل گاو زبون وبهار نارنج هم آرامش بخشه
ببخشید اگه مفید نبود و بیشتر بچگانه بود ولی یادت باشه دنیا بچه ها خیلی قشنگه
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام
حالم خیلی بد بود وقتی اومدم اینجا و دیدم این همه همراهیم کردید حالم بهتر شد
راستش دیروز دوباره بحثمون شد
آقای همسر یه مدتیه که حقوقشون خیلی کم شده و من برای اینکه اذیت نشن مقداری پول از حساب خودم به حساب ایشون پول ریختم (چون ایشون معمولا اگه کم هم بیارند می رن از کسی قرض می گیرند تا به من بگند)
خلاصه دیدم دیروز رفته چند تا از سفارش های باباش رو خریده و اورده خیلی خیلی عصبی شدم به دو دلیل 1.یه مدتی هر چی می گم بگیر با دو هفته تاخیر می گیره 2.مدتهاست که میگم موبایلم خراب شده بریم موبایل بخریم میگه وقت ندارم (لازم به ذکر است که پول موبایل رو خودم می دم و بهش گفته بودم که موبایل سبک تر بر می دارم تا یه دونه هم برای تو بخرم )
و خریدهای پدرشون هم از روی پول های من بود و هم بدون تاخیر انجام شده بود
منم بهش گفتم راضی نیستم که از زندگی من به خاطر پدرت که پول از سر و کولش بالا میره بزنی و از خدا می خوام که دست کارگر های بابات که با این دستگاهی که تو از پول من خریدی کار می کنند آسیب ببینه...........
و گفتم این همه یه رنگی کردم باهات حالا تو داری با زندگیم دو رنگی می کنی
و دیروزم یه نامه با متن زیر براش میل کردم که بهم گفته سر فرصت جواب میده
سلام
نمی خوام کار پنج شنبه ام رو توجیح کنم چون وقتی عصبانی می شم و و نمی فهمم چی کار می کنم خودم بعدش بیشتر از هر کسی دیگه عذاب می کشم و گریه های بعدشم همش به
خاطر ناراحتی از رفتار بدمه و اگه هزار بارم ازت معذرت خواهی کنم بازم کمه ولی می خوام شرایطمو برات بگم اگه طولانی میشه از ت بازم معذرت می خوام
چهارشنبه مثل جنازه رفتم کلاس و بعد از ظهرش که اینقدر بهم فشار او مده بود که کیفمو بغل کرده بودم و اشک تو جمع شده بود و توراه می اومدم و کاش همون چهارشنبه بیدارت می کردم و وضع خودمو نشونت می دادم تا حداقل ثابت نشده ها بهت ثابت بشه تو از خواب بیدار شدی و تویی که همیشه بهم میگی تو نفسم بکشی من می فهمم تو چته نفهمیدی که چه فشاری بهم اومده و با این حال بازم تنها افطار آماده کردم اینا همش بود درک متقابل تو بود از خودم
پنج شنبه صبح طبق معمول در مقابل تمام سوالم پشت تلفن که هیچ هدفی جز طولانی کردن حرفام با تو نداره جبهه گرفتی و مسخره ام کردی
اینا همش در حالیکه خالی خالی از تو شدم ورسیدم به حساب کتاب کارای تو برای خودم که این ف..... که خودتو می کشی براش به خودش زحمت نمیده کوچکترین کارها رو برات انجام بده و خیلی راحت در مقابلت به جای دلداری خیلی راحت برمی گردی می گی خوب نمی رفتی کلاس
همسر من از این نمی رفتن ها تو زندگی من زیاد وجود داشته و تو از هیچ کدومش خبر نداری
پنج شنبه اینقدر خالی بودم که خودمم نمی فهمیدم چمه خونه خواهرم رفتن برای مهم نبود برام مهم این بود که خیلی راحت با یه نه خودتو راحت می کنی و منه ناراحتو که یه دنیا
فشار و رو خودم تحمل کردم می ندازی به جون خودم
عزیزم کاش می دونستی کجای قلبمی
کاش می دونستی تمام وجودم شده نیاز به تو
کاش می دونستی چه قدر گاهی دلم برات تنگ میشه
کاش می دونستی تو برای من فقط یه همسر ساده نیست تو برای من معنای زندگیمو می ده معنای تمام دنیامو می ده
شده ام یه ظرف که هر چند وقت یه بار خالیه خالی میشه و می افته به جون خودش بعدش که خودشو داغون کرد می ریزه بیرون
کاش می دونستی فحش های تو برای من فقط فحش نیست فحش های تو برای من آتیش زدن تمام وجودمه خراب کردن بتیه که 5 سال برای خودم ساختم
کاش می دونستی که چه قدر دلم می خواد تکیه ام رو بدم به تو
کاش می دونستی دیشب وقتی تو بغلت گریه می کردم احساس کردم خدا دوباره وجودمو بهم پس داده
من دلم نمی خواد تو گذشته ها باشم و تمام کارم باشه گشتن دنبال یه نشونه از عشق و علاقه ات به خودم در گذشته
می خوام پر باشم از تو
چرا ازم دریغ می کنی
چرا حس خوبه دوست داشته شدن رو بهم نمی دی چرا فکر می کنی اگه بهم بگی اقلیما جان اگه بهم بگی خانومم اگه بهم بگی گلم پر رو می شم
چرا اینقدر باهام خشک و رسمی برخورد می کنی
تو گوشه دلمی چرا نباید گوشه دل تو باشم
این حرفا برای تو همیشه........................
واقعا زدن ایمیلی با این مضمون کار درستی بود؟!!!!!!!!!!!!!!
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام اقلیمای دل نازک من :46:
بهتری؟ حالت خوبه؟ :43:
آخه آدم تا 2 روز همسرش گرفتار میشه میزنه به سیم آخر؟ :46:
راستی تو از درون همسرت چقدر خبر داری؟
بهر حال ایمیل زدی. به درست و غلطش دیگه فکر نکن! بد نیست احساسات تو رو بدونه!
اما اومدم صحبت های فرشته مهربان رو برات تکرار کنم تا ایراد کار در بیاد.
اقلیما توی دور تسلسلی چون میخوای همه محبت ، آرامش ، عشق ، و معنای وجودیت رو از همسرت
بگیری و این غلطه! این یعنی وابستگی! شدی یک شخصیت وابسته و متوقع!
این کار آرامشت رو ازت میگیره اقلیمای گل من!
نمیدونم کتاب "پیامبر" نوشته "جبران خلیل جبران" رو خوندی یا نه؟
در مورد زن و شوهر در این کتاب نوشته زن و شوهر هر دو لباس هم هستند و یک روح باید باشند در 2
بدن اما باید از ظرف های مستقل بنوشند و بخورند .
یعنی شما 2 شخصیت مستقل باید باشید در عین دلبستگی. میدونم به توجه نیاز داری اما قرار نیست
تمام بانک عاطفیت رو همسرت پر کنه! اگر بخواد اینطور باشه اگر همسرت در کارش به مشکلی بر بخوره
و نتونه به اندازه کافی محبت کنه مسلما تو بهم می ریزی و دور تسلسل شارژ و دشارژ ادامه داره مثل
خازن!
ما باید شادیمون رو از ارتباط با خدا ، دوستانمون ، خانوادمون ، فعالیت های اجتماعیمون و در نهایت از
همسمون بگیریم. مثلا حالت خوب نیست ، بیا همدردی درد و دل کن! چرا فقط میخوای نیازهات رو با
همسرت پر کنی؟ از این وابستگی کم کن که انقدر اذیت نشی.
مسئله بعدی "مقایسه کردنت و حسادتت به پدر و مادر همسرته" این از همون وابستگیه نشات می گیره
چون اقلیما میگه من شخص اول زندگی اون هستم و اول من بعد پدر و مادرش!
اما اقلیما پدر و مادر امرشون باید به گفته قرآن سریعا اجابت بشه و اگر اونها نبودن همسرت الان همسر
تو نبود! چرا مقایسه می کنی و انتظار و توقع بیجا داری؟ پدر و مادر باید امرشون سریع اجابت بشه واسه
همینه که زیاد بهشون میرسه اما دوست داره تو هم درکش کنی!
یک توصیه دارم برات. لطفا سعی کن کم کم کارت رو سبک کنی و دیگه سر کار نری چون گویا کار تو رو
حساس و زود رنج کرده و از طرفی دائم داری سر حقوقت منت میگذاری!
تو به میل خودت بهش قرض دادی! دیگه اون نباید به تو توضیح بده چرا خرجش کرده!
اگر میخوای بعدا این چماق باشه دیگه نه سر کار برو نه بهش پول بده!
ضمنا خیلی از مردا در خرید کردن تنبلن. این نشونه بی توجهی به تو نیست!
راهکارهایی رو که گفتم عملی کردی؟
به همسرت نامه ای بدون گلایه ، بدون وابستگی ، سراسر محبت براش نوشتی و ازش قدر دانی کردی و
بهش دادی بخونه؟
به جای این کارها از وابستگی هات کم کن و شادی و آرامش رو از درونت بگیر و از دوستانت و خانوادت
نه فقط همسرت.
ضمنا به جای توقع و مقایسه و وابستگی ، گاهی باهاش در فضایی ملایم و عاشقانه به گفتگو بشین که
هر دو به آرامش برسین.
راستی خوشحالیت رو از نوشتن جملات عاشقانه توسط همسرت نشون دادی؟
مثل اون سری که گفته بود "عزیزم بهتری؟"
عزیزم دلت گرفت بیا و درد و دل کن تا انقدر پر از احساسات منفی نشی و دائم نقش مظلوم ماجرا رو
بازی نکنی! این سیکل معیوب رو تو بشکن و منتظر عوامل بیرونی نباش.
راستی چند وقت زیاد در دسترسش نباش بگذار دلتنگت شه.
اون وقتی بیاد خونه یک اقلیمای آروم ، خوش لباس ، با لبخند رو ببینه که سرش به کار خودشه و زیاد
توی دست و پاش نیست دیونت میشه. گاهی برخی اوقات کمی فاصله تازه زیباییها رو نمایان می کنه.
کمی دلبری کن و از دسترسش خارج شو تا دیوانه وار بیاد سمتت ;)
راستی حسابت رو شارژ کن و توی فعالیت های دیگه تالار شرکت کن تا بخشی از شادی و نیاز به صحبت
رو همنیجا برطرف کنی و به دیگران هم کمک کنی.
موفق باشی گلم :46:
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
بهار جان ممنون بابت آرامشی از طریق جملاتت بهم انتقال می دی
من جایگاه خودمو به عنوان زن در زندگیه همسرم گم کردم و اصلا نمی دو.نم تو زندگیش چی کاره ام
من نیاز به حمایت مالی و عاطفیه همسرم دارم و نمی تونم اینو از کس دیگه ای بگیرم
بهار جان چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام..............
همسر من درامدش کمه و وقتی من می تونم درکش کنم که بدونم همون درامد کم رو داره تو خونه زندگیمون خرج می کنه
بهار جان من نیاز دارم که همسرم برام خرید کنه نه به خاطر پولش به خاطر برآورده شدن نیاز عاطفیم بهش و گرنه خدا برای زن نفقه نمی ذاشت حتما نیازی که من این روزا درگیرش هستم رو پشت نفقه دیده که برای زن واجب کرده
همون طور که براوردن نیاز پدر و مادر رو واجب کرده!!!!!!!!
فکرای بدی می اد تو ذهنم
خیلی بد
دارم دیوونه می شم این روزا
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
اقلیمای گلم.
لطفا فعلا دیوونه نشو چون ما هم دوستت داریم هم بهت نیاز داریم :46:
هورمونات ریخته بهم و طبیعیه دچار این احساسات متناقض میشی. گلم آروم باش :)
جایگاهت رو برگردون سر جاش! همون استقلال رو!
نیاز به این داری که همسرت حمایت مالیت کنه؟ دیگه نرو سر کار! جدی می گم! توی خونه بمون! هم استراحت کن و
هم همه مسئولیت رو بده بهش. خودت بد عادتش کردی.
تو نباید شخصیت و جایگاهت خودت رو تنها در همسرت ببینی که اگر نباشه سر در گم بشی.
من درکت می کنم اما همه حرفم اینه که خودت رو باز سازی کن تا تغییر رفتار رو ببینی و حتی کمکش کنی باهات
راه بیاد!
من نمیگم این حمایت عاطفی رو از کس دیگه ای بگیر اما باور کن اگر بانک عاطفیت رو فقط به همسرت وابسته نکنی
انقدر عذاب نمی کشی. حرف من اینه گلم.
تو کارهایی که گفتم رو بکن جواب میده. مگه نمیخوای همسرت رو متوجه کنی؟
کارهایی که در پست قبلیم بهت گفتم راهگشاست!
اون وقتی ببینه که تنها نان آوره خانوادست و باید تکیه گاهت باشه تلاش بیشتری می کنه و به قاعده تر خرج میکنه.
واسه همین همون اسلام گفته مرد باید بیرون خونه کار کنه و زن بهتره توی خونه کار کنه.
چون زن حساسه و ظریف!
ضمنا همسر تو درونگراست. مطمئنم خیلی دوستت داره. اینو بپذیر. اصلا تو میدونی توی دل همسرت چه خبره؟
اون 25 تا نامه ای رو که براش نوشتی رو بد نیست یک جا براش پست کنی.
عادی باش و آرام تا بیاد سمتت.
اما هنوز سر این حرفم که میگم مستقل شو ، کار نکن دیگه ، بانک عاطفیت رو فقط با همسرت پر نکن هستم!
باور کن من خیلی اقلیما رو دوست دارم گلم :46: :43:
اصلا واسه امشبتون افطار برین بیرون و فقط خوش بگذرونین! تو تحول رو ایجاد کن گلم.
:72:
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام
مشکلات هم چنان با درجه رنگ کمتری وجود داره
دیشب بعد از یه بحث مفصل کمی باهم نرم تر شدیم
هرچند بهم گفت که از چشمم افتادی و علاقه ام بهت خیلی خیلی کم شده به دو دلیل یکی اینکه موهامو ندادم تو دوم هم تو ماشین موقع برگشتن از کوهستان که هیچ کس تو جاده متوجه ما نبود من روسریمو تو ماشین برداشتم تا موهامو که باز شده بود مرتب کنم و آقا هم شدیدا بهشون بر خورده..........
ازتون راهنمایی می خوام یکی اینکه با این اوضاع چه طوری رفتار کنم
و دوم اینکه مادرشوهر گرامی چون اونروز تو کوهستان که مهمانی داشتند ناراحت بودم با من سر سنگین شدند و طی تماسی که باهاشون داشتم خیلی راحت برگشتن گفتند چرا ناراحتی در مهمانی شرکت می کنی
در حالیکه ناراحتی من محسوس نبود و چون به خاطر بی احترامی همسرم توی مهمونی بغض گلوم رو گرفته بود رفتم کلید خونشونو از پدر شوهرم گرفتم تا به خونه برم و کمی آرومتر بشم و برگردم و اونا هم بهشون برخورده در حالیکه اونا متوجه بغض من نشدند و می تونم بگم رفته بودم لباسم رو عوض کنم
حالا هم بهم بی محلی می کنند آیا منم بهشون بی محلی کنم می ترسم همین مسئله باعث ایجاد یه شکاف بزرگ بینمون بشه دوباره
خواهش می کنم بگید چی کار کنم حالا
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
بهم گفت که از چشمم افتادی و علاقه ام بهت خیلی خیلی کم شده به دو دلیل یکی اینکه موهامو ندادم تو دوم هم تو ماشین موقع برگشتن از کوهستان که هیچ کس تو جاده متوجه ما نبود من روسریمو تو ماشین برداشتم تا موهامو که باز شده بود مرتب کنم و آقا هم شدیدا بهشون بر خورده..........
اقلیما جان
قبول داری پا گذاشتی روی خط قرمز همسرت؟؟؟؟ حق نداره بهش بر بخوره به نظرت؟ دوست داری
همسرت روی خط قرمز تو پا بگذاره؟ کار بدی کردی. سعی کن ازش دلجویی کنی و وقتی از چیزی
ناراحتی سر مسائل دیگه هرگز تلافیش رو در نیار که یک آفت اساسیه واسه زندگی مشترک! اشتراکات
زندگی مشترک که کم بشن کم کم از چشم همسرت میافتی ها!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
دوم اینکه مادرشوهر گرامی چون اونروز تو کوهستان که مهمانی داشتند ناراحت بودم با من سر سنگین شدند و طی تماسی که باهاشون داشتم خیلی راحت برگشتن گفتند چرا ناراحتی در مهمانی شرکت می کنی
حالا هم بهم بی محلی می کنند آیا منم بهشون بی محلی کنم می ترسم همین مسئله باعث ایجاد یه شکاف بزرگ بینمون بشه دوباره
براشون اگر توضیح خواستن بگو که مشکل ماهانه داشتی و حالت بد بوده و اصلا قصد بی احترامی
نداشتی و اگر ناراحت شدن ازشون دلجویی کن اما کشش نده! مقابله به مثل نکن چون بازنده ماجرا
خودتی! میدونی که همسرت عاشق خانوادشه پس روی خط قرمز بعدی همسرت پا نگذار و با دم شیر
بازی نکن :)
توی زندگی باید خیلی گذشت کنی و گاهی نبینی و نشوی و اهمیت ندی! مهم همسرته و آرامش زندگیتون!
خیلی عادی باهاش برخورد کن! خیلی عادی! انگار نه انگار اتفاقی افتاده! بگذار یک مدت بی محلی کنن
خودشون وقتی ببینن اصلا موضوعی نبوده کوتاه میان. تو آروم باش و سعی کن مثل گذشته از کوره در
نری و موقعیت واسشون درست نکنی که هر چی میخوان بهت بگن!
با آرامش و تدبیرت زیرکانه فتنه رو خنثی کن و تهدید رو به فرصت تبدیل کن!
یادت باشه هر حرفی جواب نداره و شنونده باشید عاقل باشه!
ضمنا زندگی بدون مشکل اصلا معنی نداره خانومی :)
از این به بعد هم به جای لفظ "مشکل" بگو "مسئله" چون مسائل راه حل دارن و خدای تو برای هر مسئله
بسیار بزرگه و مسائل در برابرش بسیار کوچک هستن.
خواهشا اقلیما از موقعیتای تنش زا و بحث به شدت دوری کن چون تو این مواقع حرمت ها شکسته
میشه و آن سبو که نباید بشکنه 1 دفعه میشکنه و آن پیمانه که نباید بریزه میریزه و گاهی فاجعه پیش
میاد! فقط از همسرت دورتر میشی و دیرتر میتونی اعتمادش رو جلب کنی و کاری کنه زندگیت ایده آل
بشه.
حالا مثل خانومای خوب برو و از همسرت دلجویی کن بعد در یک فضای مناسب و رمانتیک از حال بدت
بگو و بگو که میدونی ناراحتیت رو به اشتباه سر 1 مسئله دیگه خالی کردی! و بهش بگو که به دلیل بهم
ریختن هورمونات در این بازه عصبی بودی و این هم خدادایه واسه خانوما :)
مادر شوهت رو هم همونطور که گفتم عمل کن!
موفق باشی :46:
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام اقلیما جان
امیدوارم حالت خوب باشه.
اول بگم که من برخلاف مجردهای این تالار حست رو کامل درک میکنم. اینکه حس مسئولیت همسر آدم بیشتر معطوف به خانوادش باشه خیلی ناراحت کننده است و این حس تا زمانیکه آدم ازدواج نکنه قابل درک نیست شاید منطقی نباشه ولی به هرحال توی وجود آدم هست که آدم همسرش رو تمام کمال برای خودش میخواد.
خوب یک روحانی توی تلویزیون راجع به نفقه صحبت میکرد میگفت نفقه زن حتی به نفقه بچه هم ارجح هست و کسی تا زنش رو کامل تامین نکرده باشه حق نداره برای بچه اش هزینه کنه و نفقه پدر و مادر که اصلا بعد از اونها و در صورت نیاز هست.
اینا درسته ولی به نظر من چند مورد رو در نظر بگیر: یکی اینکه توی یکی از تاپیکهات گفته بودی توی خونه ای که مال پدر شوهرته داری زندگی میکنی (اگر درست یادم بیاد) خوب این یکجور هزینه هست از طرف اونها پس اگر از طرف شما چیزی به سمت اونا بره هنوز هم نمیشه گفت اونها مدیون شدن اگر جای من بودی که همسرم هر ماه به خانوادش پول میده چه کار میکردی؟البته خدا رو شکر درآمد خیلی خوبی داره ولی باور میکنی گاهی احساس میکنم اگه درآمدش خیلی کمتر بود ولی مال خودمون بود من احساس بهتری داشتم.من برای غلبه به این حس خودم پیشقدم میشم مثلا گاهی بهش یادآوری میکنم که پول رو ریخته براشون یا نه یا گاهی که خونشون باشم و ببینم هزینه شون زیاد شده به همسرم میگم این دفعه بیشتر بده میدونی اگر آدم خودش به همسرش بگه کمتر زورش میاره.البته ناگفته نمونه که با برنامه ریزی برای درآمد همسرم اجازه نمیدم بیش از حد هم از زندگیم به سمت اونا بره یعنی یک محدوده دارم برای این قضیه. برنامه ریزی اقتصادی خیلی به حل مشکلت کمک میکنه که پول بی برنامه ای هیچوقت وجود نداشته باشه که بخواد بی برنامه خرج بشه. مورد دیگه هم اینه که خوب قطعا پدرشوهرت پول اون وسایل رو به شوهرت میده.
مواظب باش ناراحتی خودت رو از حمایت همسرت از خانوادش نشون ندی مطمئن باش نتیجه عکس میده. مثلا در این موردی که پیش اومده به جای اعتراض به همسرت تصمیم بگیر از ماه دیگه پولی به حساب همسرت نریزی و تا زمانی که نیاز مبرم پیش نیامده تو زندگیت هزینه نکنی تا بعدا این حس برات پیش نیاد.
راستی در مورد حرف همسرت زیاد جدی نگیر عصبانی بوده و به جای سکوت حسش رو بیان کرده اینکه به موهای همسرش حساسه نشانه علاقه است نه از چشم افتادن.
در مورد خانواده همسرت به نظرم سعی کن برخوردت عادی باشه ولی کار اضافه ای فعلا براشون نکن. البته خودت اونها رو بهتر میشناسی ولی مواقعی که معمولا میرفتید خونه شان برو و عادی هم برخورد کن ولی بهشون تلفن نکن فقط ظاهر قضیه رو برای همسرت حفظ کن که بهش فشار نیاد ولی سعی کن یه جور مادر شوهرت رو از سوئ تفاهم خارج کنی مثلا بهش بگو راستی اون روز حالم زیاد خوب نبود و ... اگر رفتارهاشون عادی شد اونوقت روابط فردیت رو میتونی باهاشون داشته باشی مثلا در مورد تلفن کردن به مادر شوهر و ...
البته قطعا شما خودت اونها رو بهتر میشناسی و بهتر میتونی تصمیم بگیری که چه برخوردی داشته باشی.
پست من با بهار شادی عزیز همزمان شد و اگر بخش آخرش تکراری شده ببخشید.
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
ممنون بهار جان به خاطر حرفهای آرام بخشت
فقط یه چیز دیگه اون روز اول که مادرهمسرم ازم پرسید چرا ناراحت بودی گفتم با هم بحثمون شده بود گفت سر چی گفتم مسئله ای بین خودمون بوده
از همسرم هم پرسیده که اقلیما چش بوده گفته سر مسائل مالی با هم بحثمون شده
نگین جان
مادر شوهر بنده روزی دوبار یک بار به موبایلم و بک بار هم شب ساعت 9:30 با من تماس می گیرند و منم گاهی که می بینم زنگ نزدن باهاشون تماس می گیرم و الان دو روز هیچ خبری ازشون نیسن
و من هم دیروز اصلا زنگ نزدم
واقعا دلم نمی خواد روابطمون دوباره تیره شه چون ضربه اصلی رو من می خورم نه هیچ کس دیگه ای
حوصله ی تو ضیح زیادی هم ندارم بهشون چون در اونصورت هی از پسرش طرفداری می کنه و مطمئنا من بیشتر آسیب می بینم
حالا دیگه می دونند ما دعوامون شده
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
ممنون بهار جان به خاطر حرفهای آرام بخشت
فقط یه چیز دیگه اون روز اول که مادرهمسرم ازم پرسید چرا ناراحت بودی گفتم با هم بحثمون شده بود گفت سر چی گفتم مسئله ای بین خودمون بوده
از همسرم هم پرسیده که اقلیما چش بوده گفته سر مسائل مالی با هم بحثمون شده
من هم دیروز اصلا زنگ نزدم
حالا دیگه می دونند ما دعوامون شده
اقلیما جان
اشکالی نداره. کاریه که شده. زن و شوهر دعوا کنن ابلهان باور کنن.
پس بلند شو. باهاش تماس بگیر. بگذار خوب خودش رو خالی کنه مادر شوهرت بعد با دلجویی بگو
علت اعصاب ضعیفت که منجر به دعوا شده این قضیه بوده وگرنه کدوم خانواده ایه که مشکل اقتصادی
نداشته باشه. بگو که هم حالت بد بوده هم به خاطر حال بدت که روی اعصاب تاثیر میذاره 1 بحثی هم
شده و اصلا دوستی نداری که مادر جون ازتو دلگیر باشه. یکم بذار نصیحتت کنه و بگو شما درست
میگی تا بتونی نرمش کنی و بعد گل نهایی رو بزن :)
قائله رو با یک افطاری ای چیزی ختمش کن و بگو دوست نداری ماه مبارکی کدورتی به دل مهربونشون
بمونه (چه پاچه خواریم من :311: استعدادم خوبه ها) حل میشه فقط بزرگش نکن و از الان عزا نگیر و
از کاه لطفا کوه نساز چون میدونم الان داری خودخوری می کنی.
برای منم دعا کن که یک قرار داد کاری مهمم بگیره ;)
ضمنا ما هم دوستت داریم بانو. ما مخلصیم :46:
راستی بد نیست پر رنگ بشی و توی کارگاه های تالار شرکت کنی.
:72:
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
عزیزم بهتره که موضوع رو کشش ندی و مادرشوهرت رو حساس تر نکنی .بلند شو بهشون زنگ بزن و حالشون رو بپرس .بگو چند روز ازتون خبری نشد گفتم یک زن بزنم حالتون رو بپرسم .و خودت رو شاد نشون بده تا فکر نکنه هنوز با پسرش مشکل داری .اگر هم سوالی پرسید بگو یک بحث کوچولو بود که زود تمومش کردم مامان جون .بعد زود بحث رو عوض کن و احوال خواهر شوهرت یا یکی دیگرو ازشون بپرس .
در مورد اون مقدار پولی هم که به حساب همسرت ریختی عزیزم باید بهت بگم که بین زن و شوهر نباید مال من و مال تویی باشه .همه چیز بین شما مشترک هست .همیشه که این جور نبوده که شما پول به حساب همسرت پول بریزی بوده؟
الان یک موقعیت برای شما هست و داری امتحان میشی .بالاخره چند وقت دیگه همسرت کارش درست میشه و دیگه از شما پول نمیگیره و مطمئن باش کارای این روزای تو رو هم جبران میکنه که به حسابش پول میریزی .پس سعی کن از این انتحان سر بلند بیرون بیای .
نزار روزی برسه که شوهرت دیگه محتاج پول شما نباشه و بهت بگه اقلیما یادته برای یک قرون 2 قرون پولی که به حساب من میریختی چه منتی سرم میگذاشتی !
مطمئن باش پدر شوهرت پول اون وسایل رو به شوهرت میده .پدر و پسر هستند بینشون حساب و کتاب های این جوری زیاد هست .ماشالا میگی که وضع پدر شوهرت هم خوبه .پس نگران نباش .
اصلا برای این کارت سر شوهرت منت نزار .باور کن اینا همش امتحانه .همیشه دنیا این جور نمیمونه .
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
تمنا جان حرفت درست
ولی مشکل من این بود که چرا خواسته پدرش رو هنوز از دهنش بیرون نیومده انجام می ده و لی خواسته من با تاخیر 3 الی 4 هفته انجام میشه
الان چند هفته است که گوشیه من خرابه . آقای همسر هی گوش به کری می ده و وقت نداره!!!!!!!!!!!!!
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام
راستش دیروز که رفتم خونه به مادر همسر گرامی زنگ زدم وایشون هم طلبکارانه با من حرف زدن و از کار و بار همسرم پرسیدن که من گفتم ممکنه شرکنشون اصلا منحل شه و اونم خیلی راحت گفت به درک کم و زیاد می گذره فوقش می آین کوهستان با هم زندگی می کنیم خیلی برام جالبه اون خیلی خوب می دونه که من از اونجا متنفرم........ خلاصه من هم در مقابل حرفای بی ربطش سکوت کردم و گفتم ان شائ ا... درست میشه و به همسرم گفتم اونم گفت کوهستان کارش فصلی و من اونجا نمی رم
ولی بعدش به خواهر شوهرم زنگ زدم و باهاش در رابطه اتفاقات صحبت کردم و گفتم که دعوامون سر مسائل مالی بوده و گفت ظاهرا که اوضاعتون خیلی خوبه و من هم گفتم که با وابستگی به من اوضاع خوبه و در حالت کلی من از این وضعیت راضی نیستم اونم بهم پیشنهاد داد دیگه سر کار نرم
و بهش گفتم که چرا وقتی من مشکلی با همسرم پیدا می کنم همه شما با من سر سنگین می شید مگه برای همه مشکلات پیش نمی اد چرا وقتی مادرت به من میگه با بچه هام فرقی نداره ولی وقتی ناراحتم خیلی راحت از ادم دوری می کنه
حداقل دلیلشو بدونم این همه ناراحتی نمی کشم که اونم گفت با مادرم صحبت می کنم
خلاصه مادر شوهر گرامی امروز تماس گرفتن و گفتن که این چند روز تشریف نداشتن خونه ولی من کاملا می دونم که روزی چند بار تو این دو روز به پسرشون زنگ می زنند
دیشب هم با آقای همسر صحبت کردم و گفتم اگه این مخالفت تو برای رفتن به خونه خواهرم در حالت عادی من پیش می اومد این همه دعوا و مرافه پیش نمی اومد و من ازت می خوام در این شرایط بیشتر در کم کنی که خیلی راحت برگشت گفت که همش ادا های تو بوده نه چیز دیگه ای و من هم گفتم از اینکه در کنار آدمی زندگی می کنم که اندازه ای درکم نمی کنم احساس خیلی بدی دارم و احساس بدبختی می کنم و گفتم فقط مادرتو می تونی درک کنی و هرچی اون بگه درست و قابل درک و چند تا مثال هم براش زدم(که می دونم اشتباه کردم)
اونم دید خیلی ناراحت شدم کمی نازم رو کشید و گفت هر گلی یه بویی داره!!!!!!!
در ضمن پدر شوهر گرامی دوباره سفارش خرید کالایی رو دادن به همسرم و من از مادر شوهرم شنیدم که همسرم گفته وقت نمی کنم برم فلان چیز رو بخرم
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام eghlima عزیز
شاید چون شوهرت شما رو از خودش میدونه و با شما راحت تر از بقیه آدم هاست بنابراین فکر میکنه برآورده نکردن نیازهاتون در اسرع وقت شما رو ناراحت نمیکنه (که اشتباه فکر میکنه) و چون هر آدمی مخصوصا اینکه وقتی ازدواج میکنه یه جورایی میخواد بزرگ شدن خودش رو به پدر و مادر نشون بده به همین خاطر فورا" درخواست های اونها رو اجابت میکنه
شما راجع به این قضیه اینطوری فکر کن که کارهای شوهر شما از بدحنسی نیست بلکه از همین طرز نگرش و فکرش هست که انجام میشه
در مورد گیر دادنش به شما که موهات رو کامل پوشش بدی در حقیقت نشون میده براش اهمیت داری و دوستت داره منتها به روش خودش و بخاطر همین گفته از چشمش افتادی چون میدونه این جمله تاثیر داره و شما دفعه بعد حتما مراعات حالش رو میکنی (خب بعضی ها اینطوری هستن دیگه حتی دوست ندارن یه قطعه سنگ هم به خانمش نگاه کنه!!)
میدونی اقلیما جان بعضی از خانم ها هم هستن که دوست دارن شوهرشون همینجوری باشن و در واقع به نوعی این گیر دادن رو ناشی از دوست داشتن خودشون نزد شوهرشون می دونن و اگه نباشه کم کم افسرده میشن (باور کن شاید در این قضیه بعضی ها آرزو میکردن کاش جای شما بودن ، نمونه اش دختر عموی من که همیشه در این مورد از دست شوهرش شاکی بود!)
خانومی اگه بعضی مواقع حالت خوش نیست بهتره روراست به شوهرت بگی تا اینکه همسرت بخواد از رفتار و منش شما پی ببره
خودت که میدونی بعضی اوقات آدم اینقدر درگیر فکری و کاری داره و ذهنش مشغوله که شاید با دیدن چهره غمگین طرف هم نفهمه چه خبره
:72:
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
دوباره سلام اقلیما جان
من تصمیم داشتم دیگه چیزی توی این تاپیک ننویسم چون دوستان با سابقه تر در این تالار از شرایط زندگی شما بیشتر اطلاع دارن و بهتر راهنماییت میکنن ولی یک نکته رو در پستها ندیدم بنابراین دوباره مینویسم.
با توجه به پست آخر شما خواستم بگم شما به دغدغه اصلیت توجه نداری.اگر کمی بیشتر به درون خودت توجه کنی میبینی شما احتمالا به خاطر ناامنی شغلی همسرت احساس ناراحتی و نگرانی داری و این موضوع باعث شده صبر و تحملت کم بشه از طرفی همسرت چند برابر شما ناراحتی و نگرانی داره و ایشان هم حساس، عصبی و بی تفاوت شده.
راستش من هم یک بار در این موقعیت بودم و مدت زیادی هم طول کشید همسرم عصبی شده بود و حوصله اش برای من و بچه کم شده بود ولی رفتارش با خانوادش همونطوری مهربان و دلسوز بود خوب شرایط سختی هست مشکلات اقتصادی هست تازه شرایط اخلاقی همسر هم تغییر میکنه.
به نظر من در این شرایط کلا روی این موضوعات کوچک فوکوس نکن همسرت اصلا در شرایطی نیست که بخواد به این چیزها فکر کنه.فعلا باید ازش حمایت فکری بکنی و به هیچ عنوان مشکلی به مشکلات اون اضافه نکنی بذار وقتی شرایط شغلی شوهرت مناسب شد اونوقت این مسائل رو مطرح کن و شاید اصلا اون موقع با بهتر
شدن روحیه همسرت این مسائل اصلا وجود نداشته باشه
من خانواده همسرت رو نمیشناسم ولی توی خانواده همسر من مطمئنم اگه شکایتی از مادر شوهر به خواهرشوهر بشه داستانی درست میشه (البته من با مادر شوهرم مشکل خاصی ندارم) البته شاید شما با خواهرشوهرت دوست باشی و به خاطر همین این کار رو کردی.
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلامی دوباره اقلیما جان
تو پست قبلیم هم بهت گفتم اگه سر مو بیرون گذاشتن و ...با شوهرت لجبازی کنی وقتی میخواید با هم حرف بزنید بحثتون ازاصل موضوع منحرف میشه و میره سمت مسائل دیگه.و حالا به جای موضوع اصلی درباره موهات با هم بحث میکنید.
که متاسفانه این اتفاق هم افتاد.
میدونم واسه خالی کردن حرصت اینکارو انجام میدی اما سعی کن ازیه روش بهتری برای تخلیه احساسیت استفاده کنی..میتونی خشم و ناراحتیتو بنویسی و بسوزونی،میتونی داد بزنی وقتی تنهایی..
خواسته های تو ازهمسرت تا اینجا به نظرم کاملا معقول و منطقیه اما ایراد تو بیانشونه.بازم تو پست قبلی گفتم تو مرتب در حال مقایسه کردنی و اینو علنا به شوهرت هم میگی.
چرا مادرت فلان؟
چرا پدرت بهمان؟
اونا خونواده همسرت هستن..تقریبا همه مردا به خونوادشون تعلق خاطر زیادی دارن..پس با این موضوع کنار بیا.و گمون نکن اینجوری تو بازنده ای.بلکه یه برنده با سیاست میشی.
من واقعا نمیفهمم چرا زنها که انقد دلشون میخواد باشوهراشون حرف بزنن تا فرصتی برای صحبت پیش میاد حرفو میکشونن به خونوادش..
ازاین مینالن چرا همه توجه همسرم به خونوادشه اما دقت نمیکنن خودشونم همه تمرکزشون روی خونواده همسرشونه.اما تمرکز منفی.
حالا که یه فرصت قشنگ پیش میاد چرا فقط راجب خودتون دو نفر حرف نمیزنید؟
اقلیما ازاین به بعد یه کاری کن..کلا سعی کن میزان استفاده ازکلماتی مثل مادرت،پدرت،خونوادتو تو مکالمه با شوهرت کم کنی.
اگه گوشی میخوای بهش بگو..اگه برای دفه صدم هم داری بهش میگی فقط ازجانب خودت بگو نه اینکه چرا واسه مادرت فلان کارو کردی اما زورت میاد واسه من گوشی بخری؟
اینجا ذهن شوهرت فقط دنبال اون کلمه مادرت میره و اصلا اصل درخواست تو رو متوجه نمیشه.
در ضمن هممون همینطوریم حس دلسوزیمون به ادمای سن بالاتر بیشتره..فکر میکنیم گناه دارن.واسه همین ممکنه بهشون بیشتر توجه کنیم.یا چون کمی ازشون فاصله داریم بیشتر نگرانشون میشیم تا اونی که پیشمونه.
و مگه تو خونواده های خودمون ازاین بحثا پیش نمیاد..اگه پدرت واسه خواهر اقلیما چیزی میخرید و واسه تو نمیخرید چیکار میکردی؟میگفتی بابا منم فلان چیزو لازم دارم برام بگیر..یا میگفتی چرا واسه خواهرم خریدی؟واسه من نگرفتی؟
تا میتونی تو فضای دو نفره زندگیتون سعی کن فقط اسم تو و همسرت باشه.تو ازتوجه همسرت به خونوادش نگرانی در حالی که نمیدونی خودت ناخواگاه داری میزان این توجهو بیشتر میکنی.
موفق باشی
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام سارا جان امیدوارم خوب باشی (راستی خواستم بگم در مواجه با مشکل زندگیت عالی بودی)
سارا جان من هم از تعصب مردانه شوهرم روی خودم خیلی خیلی لذت می برم و از اون روز تا حالا هم سعی می کنم موهامو کامل تو بذارم و مانتوها و لباس های خیلی پوشیده بپوشم اون روز هم که لجبازی کردم چون قبلش واقعا بهم به حرمتی کرد و برام قابل تحمل نبود
نگین جان من واقعا از راهنمایی ات استفاده می کنم و کاملا حق با توئه ولی خدا رو شکر به حق همین ماه عزیز انگار داره کار همسرم درست میشه (این هم مدیون پدرم و کمکهاش و پیگیریهاش هستم)
در رابطه با خواهر شوهرم هم باید بگم خودم هم موافق نیستم که باهاش حرف بزنم ولی خانواده همسرم همیشه فکر می کنند ما اوضاع اقتصادیمون خیلی خوبه و من جهت اطلاع کمی می خواستم آگاهشون کنم
نقل قول:
تا میتونی تو فضای دو نفره زندگیتون سعی کن فقط اسم تو و همسرت باشه.
واقعا بابت این جمله ممنون کاملا حق با توئه نصف داعواهای منو آقای همسر هم سر نفرات سوم زندگیمون و من باید خودمو سر این مسئله درست کنم
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
اقلیما! تا حالا دقت کردی :311: که چقدر دچار تناقضی؟ یه نمونه اش را قبلا در این پست برات خاطر نشان کردم.
و الان هم:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
رفته بودیم مهمونی که بهم گفت موهاتو بده تو منم گفتم دلم نمی خواد و اون بیشتر عصبی شده از دستم
حالا اتفاقاتی که افتاد و می گم و ازتون می خوام ایرادهامو بهم بگید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
بهم گفت که از چشمم افتادی و علاقه ام بهت خیلی خیلی کم شده به دو دلیل یکی اینکه موهامو ندادم تو دوم هم تو ماشین موقع برگشتن از کوهستان که هیچ کس تو جاده متوجه ما نبود من روسریمو تو ماشین برداشتم تا موهامو که باز شده بود مرتب کنم و آقا هم شدیدا بهشون بر خورده..........
ازتون راهنمایی می خوام یکی اینکه با این اوضاع چه طوری رفتار کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
من هم از تعصب مردانه شوهرم روی خودم خیلی خیلی لذت می برم و از اون روز تا حالا هم سعی می کنم موهامو کامل تو بذارم و مانتوها و لباس های خیلی پوشیده بپوشم اون روز هم که لجبازی کردم چون قبلش واقعا بهم به حرمتی کرد و برام قابل تحمل نبود
خدا وکیلی یه بار بشین تنهایی با خودت خلوت کن و تکلیف خودت و بقیه رو روشن کن ببین چی خوشحالت میکنه، چی ناراحت! ببین اصلا این خوشحالیها و ناراحتیهات واقعا بر اصل و اساس درستی استواره؟ ببین چقدر از این رفتارهات و فکر و خیالهات زاییده لج و لج بازیه و ممکنه فردا همین شکلی که توی این پستهات حرفت عوض میشه، اونجا هم نظرت عوض میشه!
ضمن اینکه اگر هم واقعا سندروم قاعدگی ملعون، باعث و بانی همه اینهاست، خوب خانوم جان! در اون دوران خاص به جای تصمیم گیریهای مهم در مورد زندگیت و پرداختن به فلسفه و منطق رفتارهای همسر و مادر شوهر خواهر شوهر، به خودت استراحت فکری و جسمی بده و با خوردن یه سری قرص ویتامین و یه سری غذاهای مناسب و همینطور آرامبخشهای طبیعی مثل عرق بید مشک و بهار نارنج و گلاب و... از خودت مراقبت کن. و هر گونه کار سخت یا تصمیم گیری مهم را بسپار به بعد از این دوران.
در پایان! باز هم خیلی خبیثانه! ابراز مینمایم که:
درد تو درد بی دردیه، تو خود خجاب خودی حافظ جان!
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
بی دل جان بار اولی که برام پست گذاشتی بهم برخورد ولی حالا نه خیلی هم خوشم اومد از لحن محکم ،بدون حاشیه و ....
بی دل جان متاسفانه موقع دعوا و مرافه همه نظرایتم عوض می شه و همسرم میشه دشمن خونیم و تمام خوبیهام و خوبیهاش برام بدی به نظر می اد و هیچی رو نمی تونم سر جای خودش بذارم منظورم خوبی جای خوبی و بدی جای بدی
و از هرچیزی استفاده می کنم تا بهش آسیب روحی بزنم چون بهم آسیب زده
ولی وقتی آشتی می کنیم تمام نظریاتم عوض میشه
مثلا تو دعوا بهش گفتم از اینکه حمایت مالیم نمی کنی خسته شدم و از خودم بدم می اد ولی وقتی اوضاع گل و بلبل شد دوباره دوست دارم کمکش کنم و از رفتارم پشیمون میشم
میشه بگی چه طوری تناقضات رو برطرف کنم؟
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
اقلیمای عزیز
مقالات مربوط به کنترل احساس رو بخون. و همینطور این رو. شما به جای اینکه وقتی احساسات منفی که با خودش خطای دید هم میاره، به سراغت میاد پسش بزنی و سعی کنی اونها رو از خودت دور کنی، بدون اینکه خودت آگاه باشی شروع میکنی به دامن زدن به اون احساسات منفی و برای قانع کردن خودت هم یکسری توجیه سازی ها. از این ببعد برنامه ات این باشه که یه آلارم تو ذهنت فعال کنی طوریکه به محض اینکه هر نوع احساس منفی از هر سمتی به ذهنت خواست رسوخ پیدا کنه، همون اول کار جلوش رو سد کن و ذهنت رو به یک چیز خوب مثلا یکی از داشته های قشنگ و خوب زندگیت منعطف کن و بابتش خدا رو شکر کن و لذت ببر از این حس. و یا اینکه سعی کن فکرتو ببری به سمت کارهای روزانه ای که باید انجام بدی و انرژی احساسی ات رو تبدیل کن به یک انرزی مثبت دیگه از نوع احساسی یا جنبشی (:) منظورم یه کار مثبته. وگرنه تبدیل انرژی احساسی منفی به جنبشی میتونه اینجوری هم باشه:101: :311:)
این کار شاید اولش سخت باشه اما با تمرین خیلی نتایج خوبی بدست میاد. سعی کن در مواقعی هم که دیگه یک محرک قوی (رفتار غیر منتظره همسر و... یا مثلا عدم درک این افراد) پیش میاد، قبل از این که به عصبانی شدن و پرخاشگردن بپردازی، یه چند دقیقه ای به خودت فرصت بدی. سکوت کن! این میشه تمرین صبر. صبر و ظفر هر دو دوستان قدیم اند. بر اثر صبر نوبت ظفر آید. به خودت بگو من اونقدر فرصت ندارم که بخوام با عصبانی شدنهای مکرر هی ساخته های قبلی ام رو تخریب کنم. و فعلا سعی کن با مهارتهای همسرداری و مهارت حل مسئله و نیز تمرین صبر و کنترل احساس که از این تالار و کتابها و تالارهای دیگه می آمووزی و تمرین عملی میکنی، شرایط زندگیتو بهبود بدی. و کمکی که صبر این وسط بهت میکنه اینه که عجله نداشته باشی که با اولین مهارتی که بکار بردی فورا اوضاع کن فیکون بشه وگرنه قاط میزنی و همه چی رو دوباره میریزی بهم و از روز اول خرابتر میکنی اوضاع رو. اصلا فکر نکن که همسرت با این مهارتهایی که بکار میگیری خوب میشه یا نه. فکر کن خودت چقدر حالت خوب میشه و لذت بیشتری از عملکرد مثبت خودت میبری. اونوقت هر چند که هدف از کاشت دانه، گندم باشد اما به تبع آن کاه نیز حاصل آید:227:
یکی دیگه از اون چیزهایی که باید روش کار کنی کمتر کردن وابستگی و تمرکزت بر همسرته. سعی کن یاد بگیری و سخت تمرین کنی که بدون همسرت هم دنیا بهت لبخند بزنه. بدون همسرت هم مسافرت بهت خوش بگذره، غذا بهت مزه بده و روز تعطیلی ات یک روز زیبا و دل انگیز باشه. برای شاد بودنت به کسی وابسته نباش. شادی و لذتهای زندگی و خوشبختی و...را در خودت جستجو کن.
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
درود بر آبجی اقلیمای گرامی
اولا خوش به حالت نه روزه میگیری نه نماز میخونی :163:
دومندش:خدا خیرت بده من میدونستم بانوان توی این دوران ماهانه حساس و زودرنج میشن و روشن فشار زیادی وارد میشه ولی نه تا این حد:302: بشخصه فکر میکنم یکمقدار داری سخت میگیری توی این جور مواقع یکم میشه گفت کنترلش سخته من خودم همسرم وقتی عصبانی میشه خیلی کم داد میزنه کاری ندارم بعدش آروم میشه میاد بغلم میکنه نوازشم میکنه یاد گرفتم درکش کنم این تایپیک شما هم کمک کرد بهتر درک کنم این مسئله رو سپاس:72:
سومندش: خوب من خودم مغازه دارم واقعا بعضی روزا که درآمدم پایینه چون شغلم آزاده واقعا روم فشار عصبی زیادی وارد میشه تازه نه بدهکارم نه قسط چندانی دارم قبول کن خیلی سخته توی جامعه مردسالار ایران یه مرد حقوقش از همسرش کمتر باشه و زیر دین همسرش باشه و خرج خونه رو همسرش بده تا حدودی من بودم انصافا شاید اخلاقم بدتر میشد و زودرنج تر میشدم.تازشم پولی که میده فشارش یه طرف ازت سئوالم کنه چیکارش کردی؟!!!! این دیگه خیلی درده بخدا یا چیزی رو نبخش یا اگه میبخشی دیگه منت سرش نزار خداوکیلی روش خیلی فشاره واسه یه مرد خیلی درده خیلی :302:
چهارمندش: موهاتون بیرون بود گیر داده حق داشته من بودم یکدونه هم میزدم پس کله همسرم اینکارو کنه (اینو خالی بستم قوپی اومدم من زن ذلیل و چه به اینکارا):227: یه مرد نیاز داره به همسرش توی اینجور مواقع گیر بده من خودم الکی گیر میدم گیرم ندم خانومم میپرسه ببین موهام بیرونه عادت کرده :311: فکر کنم نیاز داره تا به جایگاهش به عنوان ستون اصلی خانواده احترام گذاشته باشه مخصوصا از طرف شا که تقریبا همه زندگیشو تشکیل میدی بقول خودم: تنها بهونه واسه نفس کشیدنم = همسرم فکر کنم هر مردی همسنطوریه تقریبا
بعدشم توی این موقعیت و فشار اقتصادی شدید کارت رو ول نکنی یکوقت سعی کن کنترلش کنی ولی سعی کن بهش یادآوری کنی کارت و کمکت موقتیه و تکیه گاه اصلیه خانواده ایشونه این خیلی بهش نیرو میده و کمکت میکنه.
در آخر مردها سربه هوا هستند و الکی خوش و شنگول سرو ته هم همشون یه کرباسن :227: پس بهتره بهش یادآوری کنی وقتی حالت ماهانه بهتون دست پیدا میکنه فکر کنم اینجوری بهتره
ایشالله کارش درست میشه به امید خدا :323:
شاد و سربلند و پیروز باشی در پناه ایزد منان
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام اقلیما جان
ببخشید تو تاپیکت پست زدم ولی وقتی پست 25 تورو خوندم دیدم منم عین همین حالتهارو دارو و کنترل احساسم در شرایط احساسی و عصبانیت ضعیفه و میخواستم همینجا از بی دل عزیز تشکر کنم چون راهنمائیهاشون خیلی بکار من اومد
و نکته دیگه اینکه با صحبتهاشون مبنی بر اینکه وابستگیتو کم کنی خیلی موافقم من یه مدته دارم اینو تمرین میکنم خیلی حالم بهتره اقلیما باور کن خیلی دیگه اون حساسیتهارو ندارم و حس میکنم هرچه وابستگیتو کم میکنی نتیجش عکس میشه یعنی طرف مقابلت وابسته تر میشه بهت واسه من اینطوری بوده
و نکته آخر اینکه از خدا از ته ته دلم میخوام مشکلاتت حل شه زندگیت همیشه گل و بلبل و آروم باشه و خدا یه
نی نی سالم و صالح بهت بده
:72::43::72:
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
اقلیما جان دوباره سلام
خواستم بهت بگم در شرایط فعلی شغل همسرت، روحیه دادن، همراهی فکری و حمایت عاطفی شما از ایشان برای همیشه در خاطرش میمونه و همراهی کردن همسرت توی همین بحرانها و مشکلات موجود هست که شما رو به اولین و مهمتری فرد زندگی ایشان تبدیل میکنه.
پس مراقب باش این بهترین موقعیت برای نشان دادن همدلی و همفکری به همسرت اون هم در شرایطی که خودت هم فشار مشکلات روی شونته، هستش.این موقعیت رو از دست نده.مطمئن باش این همدلی باعث تحکیم پایه های زندگی شما و نزدیک شدن بیش از پیش به همسرت میشه که در حالت عادی این اتفاق خیلی سخت میفته.
سخته که آدم در شرایط بحرانی علاوه بر حفظ خونسردی خودش مراقب روحیه طرف مقابل باشه ولی اگر بخوای حتما از پسش برمیای.
موفق باشی
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام دوست عزیز فقط یه حرف دارم :
چرا خودت رو رها نمی کنی نمی دونم شاید بی خیالی یه مدت حالت رو خوب کنه البته من خودم تو حالی نیستم که بتونم به کسی راهنمایی بدم امامن که همه چیزو رها کردم .با خودم فکر کردم که زندگی واقعا ارزش این همه ناراحت بودن و غصه خوردن رو نداره البته من خودم خیلی داغونم فقط زندگی می کنم که تموم شه امیدوارم مشکلاتت حل شه .:323:
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام به همه دوستان و ممنونم بابت راهنمایی هاتون
آقای khaleghezye راستش ممنون ار راهنمایی هاتون ولی حرف فقط حمایت عاطفی و مالی همسرم بود ولی حق با شماست خیلی زیاده روی کردم ..........
ترانه جان من دو ماه خیلی مقاومت کردم ولی بعد از دو ماه دوباره از کوره در رفتم و می خوام دوباره شروع کنم و این دور تا می تونم طولانی تر کنم........
نگین جان ممنون حق با توئه.......
جان سخت عزیز امیدوارم مشکلات به زودی حل بشه
راستش پنج شنبه دوباره یه مهمونی شلوغ که همه بودن از طرف خانواده همسرم دعوت بودیم در این مهمانی بسیار بسیار خوب رفتم و و با همه گفتم و خندیدم طوری که خانومی در اومد به مادرشوهرم گفتم که چه عروس خوشرویی داری و در آخرم گفت حتما برای عروست اسفند دود کن و زمانی که اینا رو گفت همسرم هم حضور داشت و من شادی رو ادر چهره اش می دیدم اینا همش به کنار که پدرشوهرم عین برج زهرمار بود باهام و نهایت بی محلی رو بهم کرد که من واقعا نفهمیدم که چی کار کردم که اینطوری باهام رفتار کرد و برام اهمیتی هم نداره که بفممم..........
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
درود
راستش پنج شنبه دوباره یه مهمونی شلوغ که همه بودن از طرف خانواده همسرم دعوت بودیم در این مهمانی بسیار بسیار خوب رفتم و و با همه گفتم و خندیدم طوری که خانومی در اومد به مادرشوهرم گفتم که چه عروس خوشرویی داری و در آخرم گفت حتما برای عروست اسفند دود کن و زمانی که اینا رو گفت همسرم هم حضور داشت و من شادی رو ادر چهره اش می دیدم اینا همش به کنار که پدرشوهرم عین برج زهرمار بود باهام و نهایت بی محلی رو بهم کرد که من واقعا نفهمیدم که چی کار کردم که اینطوری باهام رفتار کرد و برام اهمیتی هم نداره که بفممم..........
در این مورد من یکچیزی بگم؟چجوریه همش از خانوم ها تعریف میکنن؟!!!!!!!!!!!!!!! :160: اینقدی حسودیم میشه یکجا یری همش از خانومم تعریف میکنن از آبجیهام و فامیلام و خانوادم گرفته تا خانوادش و فک و فامیلاش و غریبه ها اونوقت من چی؟هیچی :302:
پدرشوهرم عین برج زهرمار بود باهام و نهایت بی محلی رو بهم کرد که من واقعا نفهمیدم که چی کار کردم که اینطوری باهام رفتار کرد و برام اهمیتی هم نداره که بفممم.........
انصافا اینو دیگه خالی بستی خیلی هم واست مهمه:311: دور از شوخی خوش به حال شوووووووهرت یه همچین فرشته ای رو بعنوان همسرش انتخاب کرده فکر کنم باید خیلی خوش سلیقه باشه ولی روی هم رفته به من یکی نمرسه ایشالله همینجوری پیش بره همه مسئله هاتون رفع بشه و همیشه خوش و خندون باشین :104:
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام
دوران خوبی رو سپری نمی کنم
و خیلی خیلی دارم می جنگم با خودم
با حساسیتهام با مقایسه کردنام
با مشکلات مالیمون
با اینکه همسرم نمی تونه بهم کلامی احساساتی رو بده
گاهی کم میارم و چنان در خودم فرو میرم که حتی کلمه ای با دنیای بیرونم قادر به حرف زدن نیستم
و گاهی خوشحالم و می خندم
از تناقضات خودم خسته میشم
آقای همسرم وقتی با خانواده اش هستیم عالی و خیلی خوبه و وقتی باهمیم معمولی
به این نتیجه رسیدم که هیچ کدوم از مسائلم قابل حل نیست و این منم که اقلیما را باید 180 درجه تغییر بدم چه طوریش رو خدا داند و بس
خیلی گاهی خسته میشم
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام eghlima جان
عزیزم یه خورده به خودت از لحاظ روحی و فکری استراحت بده
تا چند هفته اصلا به این فکر نکن که شوهرت باهات معمولی رفتار میکنه یا عاشقانه
کمی برای خودت باش و به خودت برس
برای خودت خرید کن فقط برای خودت (حتی اگه چیز کوچکی باشه و شما نیاز نداشته باشی )
برو آرایشگاه و اگه دوست داشتی برای تنوع موهات رو رنگ کن
یه مدت فقط برای خودت باش
مطمئن باش این انرژی رفته دوباره بر میگرده و تا اون موقع هم شوهرت این فضای آروم رو احساس میکنه
اونموقع دوباره برای خواسته های قلبی خودت اقدام کن منتها چون با آرامش و انرژِی خوبی همراه هستی نتیجه بهتری میگری
:72:
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
سلام
دوران خوبی رو سپری نمی کنم
و خیلی خیلی دارم می جنگم با خودم
با حساسیتهام با مقایسه کردنام
با مشکلات مالیمون
با اینکه همسرم نمی تونه بهم کلامی احساساتی رو بده
گاهی کم میارم و چنان در خودم فرو میرم که حتی کلمه ای با دنیای بیرونم قادر به حرف زدن نیستم
و گاهی خوشحالم و می خندم
از تناقضات خودم خسته میشم
آقای همسرم وقتی با خانواده اش هستیم عالی و خیلی خوبه و وقتی باهمیم معمولی
به این نتیجه رسیدم که هیچ کدوم از مسائلم قابل حل نیست و این منم که اقلیما را باید 180 درجه تغییر بدم چه طوریش رو خدا داند و بس
خیلی گاهی خسته میشم
واااااااقعا بعد از چند تا تاپیک و اونهمه توصیه های ارزنده ای که دوستان داشتند به این نتیجه رسیدی؟!!!!
از این نتیجه گیری حالا ما باید چه نتیجه ای بگیریم؟
اقلیما واقعا دنبال چی هستی؟ میخوای زندگیتو بهبود بدی که راهکارها داده شده. یا نه میخوای یه تاپیک پر از قربان صدقه داشته باشی که تاییدی را که فکر میکنی از همسرت دریافت نمیکنی بهت بده بعید میدونم راهکار موثری باشه. چون اونوقت مجبوری صدها تاپیک بزنی که بازهم شارژ نوازشی لازم رو نمیتونی بدست بیاری چون هر لحظه وابسته ای به این نوازشها. به نظرم کودک درون شما یه جورایی دنبال گرفتن نوازش منفیه! نوازش و تایید رو از شما دریافت نمیکنه حوالش میدی به بیرون و اونهم از نوع منفی و... عزیز من! بیا و کاری کن اینقدر محتاج عوامل بیرونی برای دریافت نوازش نباش.
هر چند که بر اساس گفته های خودت، همسرت داره به شیوه خودش نوازش رو میده به شما. شما هم یه خورده زبان ایشون رو یاد بگیر! حالا یکی با عزیزم و قربون صدقه نوازش میده (حرافی و زبون خرج کردن) یکی هم ممکنه در عمل و به اشکال مختلف این نوازش دادن و توجه روانجام بده. توی مثالهای شما هم نکات زیادی هست که نشون میده همسرت بهت توجه داره. اما انگار در دائرة المعرف شما اینها نوازش "نیست" و شما این نوع محبتها رو رسما محبت نمیدونی! خوب دائر| و المعارفت رو بروز کن و توسعه اش بده. و اینکه خیلی از کارهایی که همسرت به طور روتین انجام میده رو لطف و توجه نمیدونی و قدر دانش نیستی. شنیدی میگن: لطف مکرر حق مسلم میشه؟
آدم میشناسم با نصف وقتی که همسر شما میذاره، و با نصف اون محبت کلامی و پول و... خوشبخت خوشبخته!
حالا تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
هر چند که:
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ما
آنچه البته به جایی نرسد فریاد است
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
بی دل جان دنبال نوازش منفی نیستم که اینجا می نویسم دنبال رهایی از این آشفته بازار ذهنیم
گفتی راهکارها--------------------------->به ظاهر برای چند صباحی آرامش رو ایجاد میکنه ولی همه چیز به قوت خودش باقیست است
وقتی هنوز هم وقتی به صورت مستقیم یا غیر مستقیم ازش می پرسم جمعه کوهستان میریم یا نه که این سوال فقط برای برای ریزی کردن برای تعطیلاتمون بوده و اون
سرم فریاد میزنه هر کاری دوست داشته باشم انجام می دم.............
اینا یعنی چی؟
یعنی اقلیما همه کاراش بی نتیجه بوده
اصلا مگه من دل ندارم که باید همه تعطیلاتم جایی بگذره که ...............
بی دل جان همه چیز زمانی خوبه که من بیخیال خواسته هام از زندگیم بشم و بدون هیچ چشم داشتی فقط مطابق قراردادهای آقای همسر برای زندگیمون ،زندگی کنم و بگم وای چه خوشبختم
بی دل جان من نمی دونم تو چرا و کی بی ،دل شدی و خوش بهحال تو که بی دل شدی
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام اقلیمای عزیز
من این تاپیک و تاپیکهای قبلی شما رو خوندم.
میدونی به نظر من شما خیلی زود امیدوار و خیلی زود نا امید میشید
توی مهمانی کسی ازتون تعریف کرده و شوهرتون بهتون توجه کرده شما کلا احساس کردید خوشبختی تان کامله بعد الان همسرتان گفته هرکار بخوام میکنم ناامید شدید.
نظر شخصی من اینه:
اولا به پست سارا توجه کن یه مدت برای خودت باش تا انرژیت برگرده و کارهای عادیت رو تو خونه انجام بده.
این رو هم من اضافه میکنم در رابطه با مشکلات مالی راه حلهایی که داری رو بهش بگو و اگر هنوز حل نشده بگو ما به کمک هم این بحران رو رد میکنیم من تا جایی که بشه به هر شکلی که فکرش رو بکنی همراهیت میکنم(دلداری بده)
با همسرت همدردی و همفکری بکن ولی گدایی عشق و محبت نکن بذار از حال خودش که دراومد خودش میاد طرفت.
اگر جای شما بودم اعتراضی برای رفتن همسرم به کوهستان نمیکردم ولی همراهش هم نمیرفتم وقتی هم برمیگشت غر نمیزدم.مطمئنا نرفتن شما باعث میشه همسرت هم کمتر بره یا مثلا یک جمعه در میان بره.اگر هم خانوادش به شما اعتراضی کردن به همسرت نگو که دوباره احساس مسئولیت بیش از حد بکنه بعد از قطع تلفن یا برگشتن از خونه شان همه چیز رو فراموش کن.البته اگر هم بهت با رفتن به اونجا خوش میگذره خوب برو.
بالاخره یک وضعیت متعادل که هم شما احساس آرامش کنی هم خانوادش دلگیر نباشن به وجود میاد.
به نظر من گذشت زمان مشکلت رو کمرنگ میکنه.مثلا به زمان بعد از بچه دار شدنت فکر کن.کسی که نسبت به پدرش احساس مسئولیت داره چند برابرش رو نسبت به بچه اش داره.فکر کن بعد از بچه دار شدن شما دیگه چند درصد احتمال داره همسرت هر هفته شما دو نفر رو رها کنه و بره؟
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
در مورد بچه دار شدن گفتید قصدش رو داریم به زودی..............
ولی مشکلات حل نشده به شدت مرددم می کنه و نمی دونم بعد از 5 سال زندگی مشترک که مشکلات شاید کمتر شده ولی باقیه ،کار درستی هست یا نه؟
و تا کی باید صبر کنم............
آیا 5 سال زمان کافی نبوده؟
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
اقلیما جان
به نظر من زیاد مهم نیست چقدر از ازدواج گذشته باشه .اگر شرایط مالی مشکل ساز نباشه و از نظر روحی اونقدر قوی باشی که اینقدر با یک ناملایمت به هم نریزی میشه گفت زمانش رسیده.
مشکلات شما اونقدر بزرگ و مهم نیستن که بخوای به خاطرشون زندگیت رو به هم بزنی.پس هر وقت آمادگیش رو پیدا کردی میتونی بچه دار بشی.
من خودم در شرایطی بچه دار شدم که از نظر مالی خیلی اوضاع عالی نداشتیم ولی به هرحال همسرم سر کار بود و یه حقوق متوسط داشت یعنی یک اطمینان نسبی به شرایط مالی وجود داشت هرچند نه خونه و نه ماشین داشتیم و زیاد به مشکل برنخوردیم ضمنا دو سال بعد ازدواج بود الان که فکرش رو میکنم زمان خوبی بوده.الان هم شرایط مالیمون خیلی بهتر شده
ولی اون اطمینان نسبی به شرایط مالی باید باشه
ضمنا از نظر روحی هم باید آماده باشی که بتونی در همه شرایط خونسردیت رو حفظ کنی و عصبانی و ناراحت نشی(کلا حساس نباشی) که ان شاالله یک بچه آروم و سالم خدا بهت بده.مشکل و ناراحتی همیشه برای همه هست برای هرکسی به شکلی باید حداقل توی همون دوره بارداری بتونی بیخیال باشی.
موفق باشی :72::72::72::72::72:
-
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام اقلیما
من یک ناظر بیرونی هستم که 5 - 6 ماهی هست در جریان تاپیک هات هستم.
لطفا یک سر برو و تمام تاپیک هات رو از ابتدا تا الان بخون همینطور راهنمایی بچه ها رو!
[b][color=#006400]
خیلی بی انصافیه که بگی هیچ تغییری حاصل نشده! واقعا این زندگی همون زندگیه اقلیما؟ یادت نیست چه مشکلات
ریز و درشتی داشتی؟ واقعا تغییرات رو نمی بینی؟ قرار نیست همه چیز به دلخواه ما در عرض چند ماه بشه! گو اینکه
بر خلاف تصورت همسر تو بیشتر از تو تغییر کرده به خاطر خوشحالی تو! اما آدم آرام و درونگراییه! مشکل از همسر تو
نیست. خواهر منم مثل همسر تو درونگراست و وقتی بهش میگم خواهر تو اصلا منو دوست داری میگه معلومه که دارم
ولی چه نیازی هست به گفتنش؟ می بینی اقلیما آدم ها چقدر با هم متفاوتن؟ مشکل اینجاست که تو دائم میخوای
مردت رو به شکلی که میخوای در بیاری و همینطوری که هست نمی پذیریش!
روزی که مردت رو همینطور بپذیری و تغییرات رو در خودت نهادینه کنی تغییرات محسوس رو در او خواهی دید! این
پروسه شاید ماه ها و حتی سالها زمان ببره اما با حذف توقع و حساسیت های بیجا از زندگی و ورود پذیرش و قبول
همسرت همینطور که هست محبت بین شما زیاد میشه ولی مشکل اینجاست که اقلیما باید صبورتر باشه!
اقلیما باید برای شادی خودش برنامه داشته باشه!
اقلیما هنوز سر کوهستان رفتن همسر حساسیت شدید داره بعد 4 ماه و خوب انرژی های منفی و تاثیرش بر روی
ناخودآگاه رو ندیده می گیره!
اصلا میدونی بزرگترین مسئله اقلیما چیه؟ اینکه کودک درونش مدام بهانه میگیره!
از تفاوت محبت همسرش شروع کرده و دائم این مقایسه رو انجام میده و حاضر نیست دست از مقایسه برداره!
دنبال دلیل خوشبختی میگرده ولی خوشبختی همینجا کنارشه!
برات توصیه ای دارم اقلیما. چند وقتی تنهایی یا با خانوادت بدون همسرت به سفر برو. بگذار دلتنگش بشی! بگذار
بفهمی که چقدر حضورش رو دوست داری و کنارش بودن رو.
والا اگر کسی از من هم هر جمعه این سوال رو می پرسید عصبانی می شدم و یاد گیر دادن های زیاد این سال ها
می افتادم!
چه اشکالی داره اقلیما عادات بدش رو سعی کنه تغییر بده؟
در مورد بچه دار شدن هم زیادی داری حساب و کتاب می کنی! زیاد تنها میمونی هی میشینی فکر و خیال می کنی!
اتفاقا داشتن فرزند باعث میشه شما 2 تا بیشتر کنار هم باشین و همسرت وقت بیشتری رو کنار شما بگذاره چون
اون مرد خانوادست!
من اگر جای تو بودم تا الان 3 تا بچه داشتم :311: زندگیت کمی یکنواخت شده و حضور یک فرشته کوچولو این
یکنواختی رو بهم میزنه تا دائم به همسر بیچارت گیر ندی :) چون بچه دار شدن یک مرحله و فصل جدید از زندگی
همینطور پدر و مادر شدن. الهی خاله قربونش بره :46:
زندگی به این خوبی دار و همسر به این ماهی. خوب بنده خدا خلقتش درونگراییه اینکه جرم نیست. به نظر من الان
زمان مناسبی برای شروع کتاب های ویژه دوران بارداری و تربیت فرزنده! جای این گیر دادن های بی مورد برای آیندش
از الان با همسرت برنامه بریز!
راستی کاش ما هم کوهستان داشتیم از این تهران خراب شده میزدیم بیرون بدجوری روحم نیاز به سفر داره :)
البته واسه 7 تا 11 شهریور برنامه ریختم برم سفر اگه خدا بخواد :)
شب قدری التماس دعای ویژه داریما. برای اینکه تغییرات مثبت بکنی هم دعا کن و فرزندی نیکو بخواه. انقدر هم توپ
رو تو زمین همسرت ننداز یکمم خودت بازی کن.
موفق باشی گلم
:72: