گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
با سلام خدمت همه دوستان و عزیزان
چند تا پست داشتم که مشکلاتمو با خانواده همسرم مطرح کرده بودم . عمده مشکل من وابستگی شدید شوهرم به خانوادش بود که اگر صبح و عصر اونجا نمیرفت دعوا میگرفت. بهش میگفتم کمتر برو ،میگفت تو میخوای منو از خانوادم دور کنی. مادر و پدرش هم از اینکه اون تنها بره اونجا ناراحت نمیشدن و هیچ وقت نمیپرسیدن زنت کو !!! چرا تنهایی!!!! تازه ازش حمایت میکردن و ....
اینجا دوستان راهنماییم کردن که یه مدت بی خیال شو .آزادش بذار ، هی نگو کم برو .... به پر و پاش نپیچ . منم اینها رو منطقی دیدم و بهشون عمل کردم . از وقتی که بچم به دنیا اومده ( الان 10 ماهشه) آزاد بود که هر وقت که دلش میخواد بره خونه باباش.اما این رفتن ها کم کم تبدیل به عادت شد و الان طوریه که اصلا براش من و بچه مهم نیستیم (تو این فاصله یه دعوایی بین ما و خانواده هامون شد که رابطه ما با خانواده هامون قطع شد.) . انگار نه انگار خونه و زندگی داره. همش میگه انتخاب تو اشتباه بود.... وقتی میگم چرا ؟؟؟ سکوت میکنه !! (مامانش میگه کاش عروس غریبه نمیاوردم اشتباه کردم ، اینم به دهنش گرفته .شوهرم دهن بینه شدید.) یا کارای خونه رو انجام نمیده منم به نصیحت شما انجام نمیدم و کار ممکنه چند ماه بمونه .انگار نه انگار. صبح ها من سر کارم اون تا 2 خونه باباش.نهار که میخوره باز ساعت 4 دوباره خونه بابا تا 9.5 شب !!!!!!!!
البته من دیگه شک کردم به انکه خونه باباش باشه.
چند روز ماه رمضون سفره افطار پهن میکنم نمیاد .ز میزنم کجایی ؟ خونه بابام !!!! به منم میگه تو هم برو پیش بابات (خونمون نزدیک بابامه و مامانم نیست من واسشون غذا میپذم) . همیشه هم ناراحت و دعوا داره .میپرسم چی شده ناراحتی ؟؟؟؟ به تو ربطی نداره....
دارم دیوونه میشم با این شوهر.
تمام مسولیت زندگی و بچه رو دوش منه. حتی واسه بچه خرید نمیکنه.تولد بچست از زیرش در میره .میگه من تولد نمیگیرم .به من چه .
تو رو خدا بگین با این شوهر چیکار کنم ؟
کلا بی خیال ما شده.
به هیچ وجه هم صحبت نمیکنه . یه روز گفتم بیا مشکلتمون رو حل کنیم .میگه من با تو صحبتی ندارم.
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
عزیزم انشاالله که مشاورا میان و بهت پیشنهادهای خوبی میدن.
نمیخوام اصلا بدبین بشی یا بری رو مخ شوهرتا ولی یواشکی یکم تحقیق کن ببین شوهرت میره واقعا خونه باباش و یا اینکه کسی حرفی چیزی درباره مورد جدیدی به شوهرت نزده.
البته خیلی با آرامش و نامحسوس ها..دعوا نگیری با شوهرت
میدونم الان خیلی حساس شدیو دوران بعد زایمانتم باید پر از عشق بوده ولی نبوده و تمام سختیاشو خودت به دوش کشیدی ولی همه اینارو بذار به پای اینکه برای بچه ناز و گلت کردی.
فقط قهر نکنی و بری خونه بابات که اونم میره خونه باباشو فاتحم الصلوات...
امکانش نیست برید پیش مشاوره یا روانشناس؟
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
سلام سارا جان
تاپیک های قدیمیت رو مطالعه کردم.
اول در مورد عنوان تاپیکت. چرا انقدر عصبانی گلم؟ خوب دادن آزادی عمل به مرد خیلی خوبه اما قرار نیست شما عنان
زندگیت رو رها کنی به خاطر آزادی عمل!
اصلا خود کلمه آزادی چارچوب و محدودیت داره و تعریفی خاص. پس ناراحت نباش.
اولین سوال :
امکانش هست بری مشاوره به تنهایی؟
اگر امکانش هست حتما برو.
سوال بعد :
چرا همسرت رو همراهی نکردی در ملاقات با خانوادش؟ چقدر بهش مسئولیت دادی؟
چرا مردی که که در تاپیک سال 89 شما بسیار ذوق زده بوده از بارداری شما الان میگه به من چه؟
لطفا سعی کن مسائلت رو دسته بندی کنی و با اولویت دادن به هر کدام برحسب اولویتشون درصدد حل مسائلت
بر بیای.
اولین اولویت شما برگرداندن همسرت به عنوان پدر فرزندت به خونست.
هر طوری هست ترتیب یک قرار ملاقات حضوری رو باهاش بگذار و دلایلش رو جویا شو.
اگر میتونی یک دسته گل بخر و با فرزندت به همراه یک بزرگتر که همه قبولش دارن برو خونه پدر و مادر همسرت و
ازشون به خاطر فرزندت دلجویی کن و دلیل خانه نیامدن های همسرت رو جویا شو.
اگر با کار کردنت مشکل دارن به خاطر فرزندت و حفظ کیان زندگیت نرو سر کار و بمون خونه.
هیچ مسئله ای در این دنیا غیر قابل حل نیست.
سعی کنین بهش مسئولیت بدین تا بدونه در وجود اون بچه سهیمه.
حالا که می بینین به مادرش خیلی وابسته هست سعی کنین یا خودتون رو به مادرش نزدیک کنین یا همیشه
همراه همسرتون باشین.
در وهله آخر حتما همسرتون رو به نزد یک مشاور ببرین.
عزیزم شما الان مادر هستی و مسئولیتت سنگینه. پس به فکر حل مسئله از طرقی که گفتم باش
موفق باشی.
:72:
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
سلام نادیا جان
ممنون از راهنماییت. چند بار که گفت خونه باباشه رفتم چک کردم ماشینش اونجا بود . وقتی هم که نبود ز زدم پرسیدم کجایی گفت با دوستم رفتم فلان جا.گفتم مگه خونه بابات نرفتی گفت بعد از اونجا با پسر همسایشون (دوست قدیمی) بیرون رفته. نفهمید من چکش کردم.
راستش با دوستای دوران مجردیش خیلی میچرخه.یعنی خونه باباش که میره بعد با اوناست( هم کوچه ای هستن ) . این منو آزار میده . همین رفت و آمدها باعث شده بگه : من اگر بر میگشتم عقب ازدواج نمیکردم!!!! تازه آقا یادش افتاده آزاد باشه !! دارم دیوونه میشم. اوایل که به عنوان کمک به پدر و مادش گفتم درس نیست این رفتار .گفتن تو میخوای بچمون پیشمون نیاد و زمینه رو واسش فراهم کردن که بیشتر بره اونجا.
به نظرم خود شوهرم مقصره. آخه خودش باید درست رفتار کنه.خودش باید به فکر زندگی باشه.خودش باید بدونه مرده و مسولیت داره.من که میگم به خرجش نمیره. تازگیها هم همش میگه به توچه .....
منم از ترس اینکه روش باز نشه سوال جواب نمیکنم.
پیش مشاور و غیره هم نمیره.تو شهر ما مشاور هم پیدا نمیشه .
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
ببخشید سارا جون
من از خوندن تاپیکتون فکر کردم یه آقا اونو نوشته.
شما میرید سر کار بعد شوهرت از صبح خونه باباشه.
بعد از ظهر هم دوباره میره؟
یعنی شما خرج خونه رو میدی؟
راستی بچه ات رو شوهرت نگه میداره وقتی سر کار هستی؟
ببخشید متنت یه مقدار مبهم بود.
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
سلام نگین جان.
ببین شوهرم کارش شیفتیه 1 شبانه روز سر کاره .2 شبانه روز بیکار.حقوق کارمندی داره. منم میرم سر کار. روزایی که خونه هست و من تا ظهر سر کارم میره خونه باباش. اوایل که واسه بچه پرستار نگرفته بودم روزایی که شیفت نبود من میرفتم سر کار و اون بچه رو میبرد خونه باباش نگه میداشت. بهش میگفتم بمون خونه و از بچه مراقبت کن. اما گوش نمیداد .میگفت که من خونه بابام میخوام برم تو منو میخوای پا بند بچه کنی!!!!! یه مدت که گذشت منتهای و گوشه کنایه های مادر و پدرش شروع شد . البته من همیشه با شوهرم میرفتم خونه باباش اما چقد !!!!! شاید باورتون نشه ظهر که از سرکار میامدم میرفتیم دنبال بچه میموندیم تا 10شب. اینو شوهرم میخواست. هر چی میگفتم بریم هم به خرجش نمیرفت. من متوجه شدم پدر مادرش از این وضعیت خسته شدن. منم جونم به لبم رسیده بود ولی شوهرم اینو نمیفهمید . وقتی هم بهش میگفتم میگفت تو بد بینی .تو خودت نمیخوای بری اونجا و.....
این بود که من تصمیم گرفتم پرستار بگیرم. تا شاید زندگیم سر و سامون بگیره و از سر کار مستقیم بیام خونه و بچه آلا خون والا خون نباشه . پرستار که گرفتم شوهرم گفت من پولشو نمیدم خودت باید بدی !!!! اگه به منه که من بچه رو میبرم خونه بابام.!!!!! (در ضمن مامان من هم روزایی که شوهرم شیفت بود بچه رو مراقبت میکرد.) خلاصه که از روزی که پرستار گرفتم شوهرم بی قید تر شد. حالا دیگه وقتی میره خونه باباش میره با دوستاش. دیگه بچه هم نیست که بخواد پیش بچه باشه !! در ضمن امروز پرستار بچم گفت دیگه نمیاد.به نظرتون بازم مسئولیت بچه رو بدم به شوهرم یا نه ؟؟
:163:
قبلا تو خرج خونه شریک بودم .شوهرم بی مسولیت شده بود با مشورت دوستان قرار شد من پولم رو یه جورایی خرج کنم تا شوهرم وابسته به من نباشه.منم وام برداشتم .با پول پرستار بچه همه حقوقم خرج میشه و چیزی واسم نمیمونه. سختمه اما مسولیت شوهرم در این زمینه بیشتر شده .هر چند که واسمه من هیچ خرجی نمیکنه . پول میده اما بعد میگه چیکار کردی. منم واسه خودم خرج نمیکنم .واسه بچه و خونه خرج میشه.انقد هم وجدان نداره که بگه بیا اینو بگیر واسه خودت .تو چیزی لازم نداری ؟؟؟ اصلاً ...
سلام بهار شادی عزیز
ممنون از راهنماییت.
آره حق با شماست من همون یه ذره مسولیتی هم که داشت ازش گرفتم.یعنی بار همه مسولیتها رو به دوش کشیدم و اونو رها کردم. شاید دلیلش اینه که نمیخواستم زیز منت مادر شوهر و پدر شوهر باشم.اما این واسه شوهرم شد یه فرصت.
همسرم قدر نمیدونه.من تا جایی که توان داشتم باهاش همراهی کردم اما اون منو درک نمیکرد.درک نمیکرد که من خسته و کوفته از اداره میام و خونه باباش با مانتو تا 10 شب سرمیکنم. نمیتونم راحت باشم. همراهی تا چه حد. کار به جایی رسیده بود که همسایمون میگفت شب هم دیگه بمونین .چرا میان خونه!!! مامانش هم گاهی همین حرف رو میزد. خوب شب بخوابین !!! :300:
شوهرم افراطیه. اصلا احساس استقلال نمیکنه هنوزم فکر میکنه باید اندازه دوران مجردیش خونه باباش باشه!!
در مورد صحبت کردن باهاش هم تا میام صحبت کنم .میگه ساکت.حوصله ندارم. صدای تلوزیون رو زیاد میکنه تا نشنوه.تحمل شنیدن رو نداره.متوجه شدم از زیرش شونه خالی میکنه. ترجیح میده مسکوت بمونه.تا بخواد راجب به اینموضوعات حرفی زده بشه.
راستش من جدا تصمیم میگیرم .اون جدا. و این نمو دیوونه میکنه.
بله باید برم پیش مشاور.
راجب به خونه مادر شوهرم دلم میخواد برم .اما حوصله بحث ندارم دیگه.میدونم چون بزرگترن در هر صورت من محکومم.
و وقتی برم آدمایی نیستن که به روی خودشون نیارن.میدونم برم بحث میکنن. چند بار به شوهرم گفتم بریم خونه باباش.گفت من تو رو نمیبرم.لازم نکرده بری. شوهرم از این موقعیت سو استفاده میکنه. به نفعشه ما قهر باشیم تا خودش راحت بره راحت بیاد. منم ندونم کجاست و چیکار میکنه.
شما بگین چیکار کنم.پرستار دیگه بگیرم؟؟؟ آشتی کنم؟ به چه شکل؟؟:325:
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
سلام سارا جان
راه رو خیلی اشتباه رفتی و باعث شدی همسرت رو از اونچه که هست لوس تر ، بی مسئولیت تر و وابسته ترش کنی
به خانوادش! اما اشکالی نداره. همسر تو باید یاد بگیره که دیگه پسر مامان نیست و مرد خانواده شده و فرزند داره.
راستی چه پسر نازی هم داری خدا حفظش کنه. تو وبلاگت دیدمش و فهمیدم خیلی عاشقشی :)
پس بهت راهی نشون میدیم البته با کمک مشاور تا قدم به قدم همسرت رو ادب کنی اما چند تا سوال دارم قبلش :
1- خونه ای که درش هستی اجاره ایه؟ کی اجارش رو میده؟
2- هزینه های زندگی و بچه رو کی میده؟
3- شغل همسرت چیه و چقدر خرجی میده بهت؟
4- حقوقت خوبه برای ادامه زندگی؟
5- همسرت دوستت داره؟ چی شد انتخابت کرد؟
6- تو چی دوستش داری؟ چی شد انتخابش کردی؟
7- اعتماد به نفست چطوره؟ خودت رو آدم مستقلی میدونی یا وابسته؟
8- نحوه محبتت بهش چظوری بوده؟ زیاده روی نکردی تو محبت کردن بهش؟
9- همیشه از اول ازدواج بی مسئولیت بوده یا بعد از اتفاق خاصی این طور شده؟
10- همیشه شما برای آشتی پیش قدم میشی یا ایشون؟
عزیزم تو این سایت مواردی بودن که بسیار شرایطشون بدتر از تو بوده و تونستن زندگیشون و مرد بی مسئولیتشون
رو تربیت کنن.
بهر ترتیب ما فقط بهت سر نخ میدیم و این شمایی که باید قضایا رو به کمک مشاوری مجرب ببری جلو.
راستی برای شروع حتما به سوالاتم جواب بده و تاپیک زیر رو از صفحه دوم به بعدش تا آخر بخون!
لینک 1
آزاده نتیجه گرفت و تونست شوهر بی مسئولیتش رو ادب کنه. شما خیلی از اون خوشبخت تری.
منتظر جواب هات هستم.
:72:
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
سلام عزیزم .
ممنون از لطفت . راستی آدرس وبلاگ پسرمو از کجادیدی؟؟ خوشحال میشم نظر بدین.
1- خونه اجاره ایه- شوهرم
2- هزینه های بچه رو شوهرم -گاهی من
3- کارمند بیمارستانه- خرج و مخرج خورد و خوراک رو میده. واسه بقیه چیزا میگه پول ندارم!!!
4- حقوق من زیاد نیست. مال اونم کفاف نمیده تا آخر برج.البته اگه برنامه ریزی کنه خوبه.که اون اهلش نیست ومنم که میگم اصلا گوش نمیده.جدیدا هم اصلا نمیگه چقد حقوق میگیره و چیکار میکنه. منم نمیپرسم وقتی نمیگه. به من اصلا پول نمیده واسه خرید . به زور و هزار کلک باید ازش پول بگیرم.واسم هم چیزی نمیخره.
5- 6 ازدواج ما کاملا سنتی بود. یعنی باباش و مامانش منو دیده بودن و پسندیده بودن . به پسرشون گفته بودن .آمدن خواستگاری.من جلسه اول خواستگاری شوهرمو دیدم. بعد که چند جلسه باهاش صحبت کردم ازش خوشم آمد. دروغ و ریا نداشت.مومن و خوب بود. صادق و مهربون. چند تا شرط هم داشتم که بهش گفتم.کلا فرد معیارهام بود. اوایل زندگی که مادر و پدرش دخالت نمیکردن خیلی دوسم داشت.کم کم با دخالتهای اونا و بحثهایی که پیش میآوردن دوس داشتن من کم رنگ شد.
7- آره من خودم رو کاملا مستقل میدونم. اعتماد به نفسم هم بالاست. شوهرم از این موضوع خوشش نمیاد.دوس داره بهش وابسته باشم.
8- نه زیاد. البته همیشه در مقابل خطاها چشممو بستم و سکوت کردم.یعنی وقتی میبینم کاری اشتباه انجام میده و هر چی میگم به حرف گوش نمیده دیگه حوصله کل کل ندارم .سکوت میکنم. میگم خودش بلاخره میفمهمه. یا گاهی توقعاتمو که بر آورده نمیکنه هیچی نمیگم ( با خودم میگم: یعنی خودش نمیفهمه!!! هزار بار گفتم .حالا دیگه چی بگم؟؟؟)
9- آره از همون اول بی مسولیت بود .توقع داشت هیچ کاری انجام نده.1 سال آبگرمکن خراب بود.دست نزد. فکرشو بکنین من چه سختی ای کشیدم. میگفت این دیگه درست نمیشه.اما بعد با نیم ساعت وقت درست شد. بی خیاله. خیلی. تو خونه خودشون همه کار میکنه. از همون اول تنبل بود. البته متوجه میشم خیلی از کارها رو بلد نیست نمیخواد بگه واسه همین میمونه.
10- اوایل هر کی اشتباه میکرد. اما جدیداً همش من پیشقدم میشم.(البته بعد یکی دو روز و از سر اجبار ) آقا مثل بچه ها قهر میکنه . و دس به سیاه و سفید نمیزنه.
امیدورام جواب هام کامل باشه.
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
البته این نظر شخصی منه شایدم درست نباشه.
من اعتقاد دارم خانومها در دوران مجردی کار کنند و تو اجتماع باشند ولی بعد از ازدواج در اجتماع باشند ولی کار نکنند.
البته این نظر شخصیمه بازم میگم(لطفا خانومهای عزیز ناراحت نشن)
(به نظر من) زن یه وظایفی داره و مرد هم یه وظایفی
مثلا زن چون ظریف و حساستر از مرد هست باید کارهای احساسی و سبکتر رو انجام بده.
چرا خانومها باید فکر کنند کارهای خونه یعنی کلفتی؟
زن بودن و همسرداریو کدبانویی و بچه داریو تربیت فرزندان به هیچ وجه کلفتی نیست.
محیط کار بیرون برای مردان هست و محیط کار خانه برای زنها (من الان خودم سر کار هستم ولی در دوران متاهلی خانه دار بودم حتی دوران مجردی قبل از ازدواجمم کار میکردم)
عزیزم اگه میبینی خیلی داری عذاب میکشی و داره زندگیت از بین میره سر کار نرو فدات شم.میدونم خرج و مخارج سنگینه ولی وظیفه شما نیست با داشتن 1 بچه.
بذارین همسرتون احساس مسولیت بیشتری کنه و وقت آزادشو بجای رفتن خونه پدرشو رفیق بازی برن سر کار.
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
سلام .
بهار شادی عزیز چی شد؟ یه سری سوال پرسیدین.من منتظر راهنماییت هستم.
موندم با این شوهرم. 1 ماهه میگم واسه بچم تولد بگیریم 3 نفری هیچی نمیگه. منم کمی خرید کردم واسش .امشب تولدشه. دیروز که گفتم بریم واسه بچه کیک سفارش بدیم و کادو بخریم .به من میگه : خودتون 2 تایی شرکت کنین. من کاری ندارم. به من چه!!!! بچه خودته !!!! دیگه واقعا داد منو در آورده .
اعصابم خورده. میخوام بکشمش :160:
خستم کرده.همیشه و همه جا وقتی قراره به من خوش بگذره (مهمونی بریم ، دعوت باشیم، تولد، سالگرد ازدواج و...)
واسم زهر مار میکنه . با بهانه گیری. به خدا نمیدونم چرا اینجوریه. ازش میپرسم جواب نمیده.هیچ بحثی هم نبوده که بگم من ناراحتش کردم. تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینکه مهمونی و تولد رو بدون حضور خانوادش بی مزه میدونه واسه همین نمیخواد برقرار بشه. یعنی شادی خانوادگیش خونه باباشه نه خونه خودش. دارم دیوونه میشم. از مدیر سایت خواهش میکنم کمکم کنه. این شوهرم رفتارش عجیب شده. دارم دیوونه میشم. :302:
الان زنگ زدم بهش ببینم چی میگه ؟؟ گفتم کیک سفارش دادی ؟ میگه نخیر. گفتم یعنی تولد نگیریم برای بچه ؟؟ میگه نه!!!! پرسیدم خوب چرا ؟؟؟؟ دلیلش چیه .میگه : شارج ندارم گوشیم خاموش میشه.بعدم قطع کرد. :302:
دارم دیوونه میشم از دستش. یعنی بچتو دوس نداری! یعنی زندگیتو نمیخوای!!! میخوام امشب ز بزنم به داییش بگم بیاد خونه من سنگامو وا بکنم. (میدونم مادرش بهش مطلک انداخته که تولد 3 نفری معنی نداره اینم دست از تولد برداشته.)
از خدا میخوام بالیی سرش بیاد که حالیش بشه دل زن و بچشو نشکنه. :323:
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
سلام ساراجان
لطفا یک کاری بکن! دیگه ازش چیزی نخواه و یک مدت برای خودت و فرزندت زندگی کن! فقط اولویت رو در آرامش خودت
بگذار و حتی دیگه بهش نه التماس کن و نه چیز دیگه! با آرامش و عزت نفس بدون گلایه یک مدت حس کن همسرت
نیست و رفته ماموریت. این آقا هنوز نفهمیده زندگی مشترک یعنی چی!
پس شما باید تمام مسئولیت ها رو به دوشش بندازی و حتی اگه لازم می بینی سر کار نری! اون باید بفهمه این بچه
پدر داره و مال پدرش هم هست و شما فقط حملش کردی!
خیلی معمولی فقط وظایف زناشویی و مادرانت رو انجام بده! نه سر کار برو و نه پیگیرش باش که کجاست! فقط تا
میتونی بهش حس مردانه و اقتدار بده که بفهمه شما و فرزندت به اون تکیه دارین و ایشون نقش اصلی در پدید
آمدن بچه داشتن و بهش بدون دعوا و بحث با آرامش بگو دوست داشتی پدرت هم می گفت تو که پسرشی بهش
ربطی نداری؟
اگر می بینی دهن بینه خودت رو به مادرش نزدیک کن و مثلا بگو اونها هم تو تولد باشن. وقتی می بینی همسرت
توی مشته مادرشه با نزدیک شدن به مادرش باهاش صمیمی بشو تا ببینی چطور همسرت رو به سمت تو و
فرزندت سوق میده. مثلا به فرزندت یاد بده واسه مامان بزرگش شیرین زبانی کنه و زبون بریزه!
خودتون رو توی دل خانوادش جا کن با سیاست!
سر کار نرو و همه چیز رو بنداز گردنش! باهاش بحث نکن اما همین که ببینه داری به خانوادش محبت می کنی (رگ
خواب همسرت خانوادشه) هم دیگه سر کار نمیری مجبور میشه مسئولیت رو بپذیره!
سعی کن بهش اقتدار بدی و تاکید کنی که به حضور مردانش تو خونه افتخار می کنی!
سعی کن پای فامیلش رو به مسائلت باز نکنی چون مسلما حق رو به اون میدن و شاید کار رو بدتر کنه! برای صحبت باهاش باید
با کسی صحبت بشه که خیر خواهه و همسرت ازش حرف شنوی داره نه اینکه بری با کسی صحبت کنی که اوضاع
بدتر بشه! ضمنا توصیه اکید دارم برای مسئول کردنش وظایفش رو به عهدش بسپاری و سر کار نری دیگه!
الان مهمترین وظیفه تو تربیت فرزندته!
راستی دعوای خانواده ها سر چی بوده؟ الان رابطتون چطوره؟
موفق باشی.
:72:
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
با سلام...
در این که همسر شما به خانواده اش وابسته است و در این کار اصرار داره شکی نیست،اما دوست عزیز وقتی آدم میخاد یک نفر رو از وابستگیش رها کنه سعی نمیکنه با جبر،با دعوا و یا حتی با آزادی دادن بیش از حد این کار رو بکنه!
دوستان بهت گفتن رهاش بزار بره خونه ی خانواده اش،این توصیه کاملا صحیح و به جاست اما...نکته ی ظریفی هم درش هست که به نظرم شما اونو مد نظر قرار دادید:
وقتی به همسرت اجازه دادی که هر چقدر دلش میخاد بره پیش خانواده اش باید در ادامه اوقاتی که در خونه است بحثی در مورد این رفت و آمدها،بحثی در مورد خانواده اش،کوچکترین حساسیتی راجع به خانواده اش و غیره نشون ندی و اون قدر روی نکات مثبت زندگی مشترکت کار کنی که یواش یواش خونه ی خودت بشه محل آرامش همسرت نه خونه ی مادرش.اما تا اونجایی که من از نوشته ات برداشت کردم شما فقط آزادش گذاشتی که بره و از طرف دیگه جو خونه ی خودتون هم چندان مساعد نبوده(کشمکش راجع به نگهداری بچه،دعوایی که باعث قطع رابطه با خانواده ها شده و ...) نتیجه میشه همین وابستگی بیشتر همسرت به خانواده اش!یعنی تقریبا شما خودت با دست خودت بیشتر هلش دادی به سمت خانواده اش!
راهکارهای بهار شادی رو در مورد برگرداندن حس اقتدار و مردانگی به همسرت حتما مورد توجه قرار بده،اگر میخای مشکلت با همسرت حل شه باید این فوکوسی که روی خانواده اش کردی برداشته شه و توجه ات به معنای واقعی کلمه معطوف به زندگی مشترکت(در ابتدا علی الخصوص نکات مثبت زندگی مشترکت) باشه.
برای مثال در مورد تولد فرزندت گرچه کاملا حق داری که ناراحت باشی اما همیشه باید دراز مدت فکر کرد،الان لج و لجبازی هرچند که همسرت اونو شروع کرده باشه بیشتر به ضررته، باید شروع کنی با دلش راه بیای،باید به تصمیماتش احترام بزاری،این میشه بابی که همسرت رو به خونه ی خودش دلگرم تر کنه.
موفق باشی
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
sara62 عزیز
به نظر میرسد نوع رابطه شما با همسرت و حضورت در خونه چندان زنانه نیست . شما بیشتر از خود استقلال و جذبه و اقتدار مردانه نشان داده ای حتی در نحوه کار کردنت بیرون از خونه و احتمالاً انعکاس موفقیتهات . و این در همسر شما نسبت به شما احساس حقارت تولید کرده .نوعی لجبازی و ساز مخالف و عدم حضور را در پیش گرفته که اقتدارش را حفظ کند . و شما به جای اینکه متوجه پیام رفتاریش باشی از راه کل کل و یادآوری وظیف وارد شده ای .
حال برای نمونه رفتارهای نامناسب کدام و رفتار مناسب چی میتواند باشد :
نشان می دادی که او تکیه گاه هست و بدون حضورش زندگی لنگ می ماند ، ما شما چه کردی؟>>> بار مسئولیت را بدوش کشیدی و نشون دادی که میتونی از عهده زندگی بدون اون برآیی . پیامش برای همسرت چی بوده ؟ >>> چه فرقی میکنه من باشم و نباشم زندگیش میچرخه ( یعنی اعتبار وجودش در زندگی تأمین نشده به عبارتی به احساس کفایتش خلل وارد شده )
پناه بردن به دوستان و .... نوعی فرار از خود و آزردگیهاست .
وقتی همسرت بچه را ولو نزد خانواده اش نگهداری میکرده شما همین مقدار مسئولیت را از او سلب کردی و به ظاهر راحتش کردی اما از نظر محتوایی پیام بی لیاقتی و عدم توان مدیریت درست زندگی القاء کرده ای .
در مقابل حضور مکرر و پیوسته در منزل مادر ، به وی با بیان و رفتار پیام داده ای که خوشت از خونه مادرش نمیاد اونجا راحت نیستی ، از مادرت و محبتهاش به پسرش راضی نیستی ، آنها را مخل و عامل به هم خوردن زندگیت می دانی و ...... ( که نتیجه عکس می دهد و نوعی عذاب وجدان کاذب نسبت به آنها در او تولید می کند ) اما می توانستی با قدردانی از مادرشوهر که در نبود شما به شوهرت در نگهداری بچه کمک میکرده و همچنین ذکر ناراحتی از اینکه این همه اونها را با حضور خود به زحمت می اندازید ، پیام قدردانی و دیدن لطف و محبت و ناراحتی از سربار بودن می دادی ( این شوهر را خرسند می کند )
لحن شما لحن ظریف زنانه نیست و بیشتر خشن هست . تصور می کنم دیالگ شما با هم اغلب در وقت اعتراض و گله هست و آنهم همراه با اعتراضهای حق به جانب و لحن خشن و نه لحن ظریف زنی که به وجود شوهرش نیاز داره و دوست داره به وسیله او تأمین و کفایت بشه و به تواناییش در مدیریت و اداره زندگی ایمان دارد .
در خصوص جذابیت منزل مادر برای او باید به نوع رفتار مادر شوهر و پدر شوهرت با او و جو غالب بر منزل آنها توجه کنی و سعی کنی جذابیتی بیشتر براش فراهم کنی . شاید همسرت در آنجا بیشتر مورد احترام و دیده شدن قرار میگیرد و نزد شما از این بابت خلاء احساس می کند .
اگر تصمیم گرفتی مدتی سر کار نری ، مواظب باش پیام لجبازی ندهد بلکه پیامش این باشد که دوست داری بیشتر به همسرت و بچه برسی و دلت برای زن خونه بودن تنگ شده . و دلت میخواد وقتی همسرت از سر کار میاد ، خونه باشی و همه چیز به دستت مرتب شده باشه و منتظر اومدن او باشی و از این انتظار لذت ببری ، و کنار هم با لذت لحظات با هم بودن را بگذارنید . بسیار بسیار مهم هست که عملکرد شما چه پیامی داشته باشد .
شما نهایت تلاشت را داشته باش که رفتارت بگونه ای باشد که پیام محبت ، دلتنگی وقت عدم حضورش و نیاز به او داشته باشد .
برای نمونه :
تولدبرای بچه ات نگیر و پیامت این باشد که چون شما نخواستی منم صرفنظر کردم ، چون وقتی باباش نخواد مزه نداره همه کیف و لذت تولد به اینه که تو هم باشی . اگر او گفت خوب سه نفری هم مزه نمیده بگو درسته مگر من گفتم سه نفری باشه ، هرجور تو دوست داری برگزار میکنیم به شرطی که مدیریتش با خودت باشه که خیال من راحت میشه چون میدونم تو بهتر از من از عهده اش برمیایی . و با لطافت در لحن و صدا بگو عزیزم من خیلی به همکاریت نیاز دارم بدون تو بریدم دیگه نمیتونم ادامه بدم منو تنها نگذار ، دلم میگیره ، دلتنگی برات امانم رو میبره ، خونه سوت و کوره بدون تو و .......
موفق باشی
.
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
واااااااااااای چقد راهنمایی . چقد خوشحالم که دوستان گلی مثل شما عزیزان دارم.
بهار شادی عزیز، یک زن امیدوارم گل، فرشته مهربان مهربون : واقعا ممنونم ازتون. حق با همه شماست. راستش حرفاتون منو آروم کرد . واقعا قبولشون دارم.
همه شما عزیزان توصیه کرده بودین سر کار نرو: راستش سر کار نرفتن من یکم سخته آخه جایی که مشغولم سابقه کار دارم. اگر بیام بیرون بیمه من حذف میشه و دیگه کار پیدا کردن برام سخته و شوهرم هم راضیه از سر کار رفتنم. این یکم مشکله.
گفته بودین که به مارد شوهرم نزدیک بشم. راستش من آدم قدر نشناسی نیستم . خیلی جاها از مادر شوهرم جلوی همسرم تعریف کردم . خیلی جاها که شوهرم نمیخواسته خودم واسش کادو گرفتم. همیشه از مزاحمتی که واسش ایجاد میشده میگفتم . میگفتم طفلی مامانت اذیت میشه هر روز واسه ما غذا درست کنه ما آماده بخوریم و ..... طفلی بابات مریض هست .ما با بچه که میریم اذیت میشه و ........
اما کو گوش شنوا. اما کو قدر دانی از طرف شوهر و مادر و پدرش.در مقابل مادر و پدرش خیلی گذشت کردم. خیلی بهشون محبت کردم. اما آدمهایی هستن که زود فراموش میکنن.
دعوای ما سر بحثی بود که باباش راه انداخت . باعث دلخوری بین 2 تا خانواده شد. و ارتباط ما با هاشون قطع شد. شوهرم میگه من با خانوادت کاری ندارم.!!! با اینکه میدونه خودشون مقصرن . حدودا 5 ماهه ارتباطی نداریم. لج شوهرم هم به خاطر همین مساله هست. از روزی که این اتفاق افتاد میخواد بگه من خانوادمو بیشتر از تو و بچه میخوام !!! دیگه هیچ چی رو نمیبینه. محبت و شادی و ... رو نمیبینه. یعنی نادیده میگیره. چند بار بهش گفتم دلم واسه خانوادش تنگ شده بریم خونشون بهم گفت من تو رو نمیبرم اونا هم نمیخوان تو رو ببینن. (تو دلم گفتم جهنم!!! منو باش که به چه راحتی چشممو میبندم رو همه چی اما تو و خانوادت با اینکه کلی بی احترامی به من و خانوادم کردین دو قورت و نیمتون هم باقیه !!) بهش گفتم : هر جور تو بخوای. قبل از این بحث ها هم خانوادش اونو بدون من میخواستن. بارها خودشون جلوی من میگفتن خانومت نیومد نیومد خودت بیا !!!! خلاصه الان از اینکه پسرشون تنها میره و میاد راضی هم هستن.
من با اینکه قهر بودم روز زن واسه ماردش مثل کادو مادرم گرفتم فرستادم دستش. واسه پدرش کادو گرفتم فرستادم. اما بخاری بلند نشد. اونها نمیخوان ما آشتی کنیم .اینجورری هم خودشون راحتن هم به پسرشون بیشتر خوش میگذره.
توی خونه پدر شوهرم چیز خاصی نیست که شوهرم جذبشه. همش بلوفهاشو گوش میدن و همش کارهای اشتباهشو تایید میکنن. مثلا وقتی با همکارش بحث میکنه و مقصر هم خودشه ، تاییدمیکننش. اینم فکر میکنه کار درستیه تکرار میکنه !!! بس با همکاراش دعوا داره که توی کل سازمانشون معروف شده به بد اخلاقی و قلدری!!! این کار کجاش خوبه که من تایید کنم!!! توقع داره به به چه چه کنم. خواهراش و مادرش بس خودشون اینجورین میگن کار خوبی کردی.اما من نمیتونم تایید کنم. تایید میکنم اما تا حدی. نه همه کارهاشو.
[quote=فرشته مهربان]
[color=#0000CD]sara62 عزیز
به نظر میرسد نوع رابطه شما با همسرت و حضورت در خونه چندان زنانه نیست . شما بیشتر از خود استقلال و جذبه و اقتدار مردانه نشان داده ای حتی در نحوه کار کردنت بیرون از خونه و احتمالاً انعکاس موفقیتهات . و این در همسر شما نسبت به شما احساس حقارت تولید کرده .نوعی لجبازی و ساز مخالف و عدم حضور را در پیش گرفته که اقتدارش را حفظ کند . و شما به جای اینکه متوجه پیام رفتاریش باشی از راه کل کل و یادآوری وظیف وارد شده ای .
این موضوع رو قبول دارم حق با شماست .لجبازیش سرهمینه.
حال برای نمونه رفتارهای نامناسب کدام و رفتار مناسب چی میتواند باشد :
نشان می دادی که او تکیه گاه هست و بدون حضورش زندگی لنگ می ماند ، ما شما چه کردی؟>>> بار مسئولیت را بدوش کشیدی و نشون دادی که میتونی از عهده زندگی بدون اون برآیی . پیامش برای همسرت چی بوده ؟ >>> چه فرقی میکنه من باشم و نباشم زندگیش میچرخه ( یعنی اعتبار وجودش در زندگی تأمین نشده به عبارتی به احساس کفایتش خلل وارد شده )
خدا میدونه واسه این کار خیلی کارها رو انجام ندادم تا بدونه اگر انجام نده کار لنگ میمونه .اما مگه واسش مهم بوده وهست.جلو چشمش هم هست اما بازم بی توجهه. هر چی هم میگم انگار نه انگار. بعد 6 ماه میبینم کسی میخواد بیاد مجبورم خودم انجام بدم .واسه حفظ آبرو .
پناه بردن به دوستان و .... نوعی فرار از خود و آزردگیهاست .
در مقابل حضور مکرر و پیوسته در منزل مادر ، به وی با بیان و رفتار پیام داده ای که خوشت از خونه مادرش نمیاد اونجا راحت نیستی ، از مادرت و محبتهاش به پسرش راضی نیستی ، آنها را مخل و عامل به هم خوردن زندگیت می دانی و ...... ( که نتیجه عکس می دهد و نوعی عذاب وجدان کاذب نسبت به آنها در او تولید می کند ) اما می توانستی با قدردانی از مادرشوهر که در نبود شما به شوهرت در نگهداری بچه کمک میکرده و همچنین ذکر ناراحتی از اینکه این همه اونها را با حضور خود به زحمت می اندازید ، پیام قدردانی و دیدن لطف و محبت و ناراحتی از سربار بودن می دادی ( این شوهر را خرسند می کند )
توی پست قبلی گفتم که سعی من بر این بوده که خودمو در مقابل مادرش قرار ندم چون واقعا از پس مادرش بر نمیومدم.همیشه تعریف و تمجید کردم.
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
مشکوک میزنه بابا ولش کردی به امون خدا!!! یه بار یواشکی دنبالش برو ببین کجا میره! نمیخوام دلهره بندازم اما مردو نمیشه انقدرم آزاد گذاشت.اگرم مطمئنی که خونه باباشه یه بار بعد از اون سرزده برو خونه باباش ببین کی اونجاست!اینجور که میگی فامیل شوهرت میگن اشتباه کردم عروس غریبه آوردم یعنی تو فامیل کسیو زیر نظر داره؟خونه باباش چه خبره مگه که این انقدر اونجا بهش خوش میگذره؟ در هر صورت رابطتتو ظاهریم شده حفظ کن و با شوهرت هرجا میره برو اما نذار بفهمه بهش شک داری خودتو بزن به مثبت بازی:323:
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
سلام . به همه وستان
کجایید! چرا کسی جوابمونمیده. من چیکار کنم که شوهرم با من راه بیاد؟؟؟؟
چند مدت پیش وام خرید خودرو برداشتم و ماشین خریدم. از اونجا که شوهرم بعد زایمانم ماشین بهم نداد و من خیلی سختم بود با بچه و خانواده شوهرم هم بر علیهم مخ شوهرم رو شستشو دادن ، بعد اینکه ماشینم اومد نفروختمش و نگهش داشتم. شوهرم سر این قضیه سر لجه. الان میخوام بفروشمش. از اولم قصد فروش داشتم اما به خاطر بی مروتی شوهرم ( قرار بود وام رو با هم برداریم و ضامن بیاره اما یهو گفت به من ربطی نداره و منو وسط کا رها کرد.منم به بدبختی ضامن جور کردم و وام رو برداشتم واسه زندگیم که شاید یه جایی به کارمون بیاد) چند ماهی نگه داشتم تا به اون و خانوادش (اونا منصرفش کردن) بگم نمیتونن دست منو تو حنا بذارن . به قولی منو وسط کار انجام شده رها کنن.
شوهرم باورش نمیشد که من به این راحتی بتونم ماشین بخرم. فکر میکرد از پسش برنمیام!!!!
خلاصه . الان میبینم داره قیمتش میاد پایین گفتم بفروشمش. به نظرتون این کار رو بکنم؟؟؟ شوهرم پررو نمیشه؟؟؟؟ پولشو به شوهرم بدم واسه راه انداختن یه کار جدید؟؟؟؟یا خودم این کار رو راه بندازم ؟؟؟ (دارم واسه خودم یه کار راه میندازم .البته شوهرم موافقه)
دلم میخواد من و شوهرم با هم این کار رو راه بندازیم .اونم بدش نمیاد. اما میترسم بازم منو وسط راه تنها بذاره و بگه به من چه!!! موندم چیکار کنم. تور رو خدا کمکم کنین. الان وقته شه؟؟؟ با این شوهر میشه؟؟؟
بعدم زورم میاد که من انقد زحمت بکشم که اون استفادشو ببره !!! اگه بدونینی چه سخت بود.2 ماه پای پیاده دنبال وام بودم.پول وام رو هم از حقوقم میدم. چیکار کنم ؟؟
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
سارا جان من تاپیکتو خوندم البته خودم کوهی از مشکلاتم ولی چیزی که به نظرم رسید بهت میگم
به نظرات دوستان و کارشناسها توجه نمیکنی بهت میگن قدرت و اقتدار مردونه تو خونه نداشته باش که همسرت بگه خودت میتونی از پس این زندگی با همه مشکلاتش بر بیای ولی بازم داری اینکارو میکنی و مسئولیت زندگیو به دوش میکشی
قرار بود سرکار نری که میگی نمیشه باید بری تازه میخوای یه کار جدید راه بندازی یا پول ماشینو بدی همسرت بره کار جدید راه بندازه
عزیزم مگه شما مسئول کار اون یا هزینه های زندگی هستی؟
اگه این کارو بکنی شرایطت از الان بدتر میشه و همسرت بی مسئولیت تر
اگه نمیتونی ماشینو نگه داری پس بفروش ولی لزومی نداره پولشو برای کار هزینه کنی پولشو بزار تو یه حساب واسه خودت و اگه میتونی مخفی نگهش دار به نظرم خانمها همیشه باید پس انداز داشته باشند