-
بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
من دختري 22 ساله ام كه 1 سال پيش با پسري آشنا شدم.كه وي 1 سال از من كوچكتر مي باشد.هر دوي ما دانشجوي ليسانس .خانواده وي سيد و خاانواده ما متوسط مذهبي .ازنظر اقتصادي نيز ازقشر متوسط.در ابتدا رابطه ما معمولي بود و هيچ قصد خاصي نداشتيم. ولي بعد از چند ماه ارتباط فهميديم كه شايد نيمه ي پنهان هم مي باشيم از اين سو ما بيشتر با هم آشنا شديم به طور منطقي عيوب خود را گفته و رفع كرديم.اينطور نبود كه عشق چشمم را كور كند و كم كم عاشق هم گشتيم. چون شرايط و اخلاقيات و از همه مهمتر ايمان و پاكي هم را ستوديم براي آاينده ي خودمان برنامه ريزي كرديم. كه بعد از 4 سال كه او درس و سربازيش را تمام كند با من ازدواج كند و من تشويقش ميكردم كه درس هايش را خوب بخواند حتي بعد از ازدواج هر دو مقاطع بالا تر را بخوانيم.براي وي سن اصلا مهم نبود و به رخم نمي كشيد.و از براي هم بودن در آرامش بوديم
همه ي اين مسائل وقتي بود كه خانواده ي وي و مادر من اطلاع داشتند ولي آرامش از وقتي بهم خورد و ترديد ها ايجاد شد كه آنها فهميدند كه قصد پسرشان جديست و واقعا عاشق شده است.بنابراين او راتحت فشار قرار مي دادند كه به من فكر نكند.هم به خاطر من كه 1 سال بزرگترم هم او كه ميگفتن زود است و بايد تا دكتري بخواني و تازه 8سال به بعد فكر ازدواج باشي.و الا از نظر مالي هيچ كمكي به تو نمي كنيم..... ولي او چندين بار در مقابل آنها ايستاد و مرا بيخيال نشد و ميگفت تو منتظرم بمون من بعد سربازي مي آم....از طرفي فشار هاي من نيز كه مي گفتم تا خانوادت راضي نشوند دور منو نيز خط بكش باعث شد دوباره يا چند باره با خانواده خود حرف زده و آنها را راضي كند.ولي نظرشان عوض نشد كه هيچ بلكه مادرش به من زنگ زد كه از زندگي ما برو بيرون . اگه واقعا دوسش داري بذار درسشو بخونه.اون موقعيت نداره ولي تو الان وقت ازدواجته.بين تو و اون ديگه تموم شده و از اين حرفا. منو خرد كرد .شكست منو. و اشكمو درآورد. منم تصميم گرفتم ديگه اين هدفو بيخيال بشم. كه مريض شدم و مثل مرده ي متحرك.چون عشق خيابوني نبود كه به اين آسونيا تركش كنم. اونم با باباش درگير شده بود و از خونه 2روزي مسافرت رفته بود و مامانش به من ميگفت اگه اتفاقي سرش بيافته از تو مي بينم.حالا من مونده بودم غم جداييو بخورم و نگراني اينكه كجا رفته و يا ترس و دلهره از تهديد مادرش.
خلاصه پيداش شد .فكر نمي كردم كه زنگ بزنه.ولي بازم بهم زنگ زد .ميگفت ديگه نمي دونم چي كار كنم.ولي تركم نكن.
ولي من گفتم بهتره همه چيزو فراموش كنيم و توام به حرف خانوادت گوش بدي.و با اينكه اين حرف از ته دلم نبود ولي نمي خواستم كه خانوادش همه چيو از چشم من ببين.مي خواستم ببينن كه وقتي من نيستم بدتر اون نمي تونه درس بخونه ولي نمي خواستن اينو بفهمن.نمي خوان بفهمن كه شتر بخت و آدماي خوب يه بار دم در آدم مي خوابه و آدم تو زندگيش فقط يه بار عاشق مي شه. مي تونن دست پسرشونو بگيرن و حمايت كنن.ميتونن فرش زير پلشونو بفروشن كمك كنن سرو سامون بگيره ولي........
كاش يه راه حلي بود كه تمام مسيرو بهمون نشون مي داد.نمي دونم اين مسير پوله يا زمانه يا چيه.فقط اميد مي داد كه ما مال هميم و با اين راهكار ها ميشه بهم رسيد.
الان من از عشقم جدام ولي هنوز دنبال راه چاره ام چون به خودم اميد كاذب دادم كه ميشه.....
ولي الان سوالم اينه كه آيا منتظرش بمونم؟آيا راه حلي وجود داره.يا بايد عشق فداي اين رسم تلخ روزگار بشه؟
توروخدا مارو راهنمايي كنيد.:203:
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
با درود.
شما هردویتان دچار احساسات شده اید و با مظلوم نمایی و احساس ستم بر خودتان نمی توانید این بهانه را بیاورید که سخن خانواده و مادر فهمیده و مهربان و دلسوز آن پسر نادرست است.
رابطه شما دقیقاً از گونه عشقهای خیابانی و ناشی از وابستگی و شیفتگی جوانی است.از بنده دلگیر نشوید که به عنوان یک برادر بزرگتر دارم آنچهاز تجربیاتم و مشاهداتم در جامعه را اندوخته ام به شما می گویم.
می دانم که به هر حال به هم وابسته شده اید،ولی آیا یک جوان 21 ساله اصلاً توان،صلاحیت و رشد کافی را برای ازدواج دارد.باید دوتایی بنشینید و بسیار آرام و دوستانه از هم جدا شوید.می دانم که اگر پیشنهاد این کار از سوی شما باشد،آن پسر شما را به نامردی و خیانت و بی رحمی متهم خواهد کرد.اما به او بگویید بیاید تا باهم پیش یک مشاو.ر خوب بروید تا همه چیز را دریابد.
اکنون او سر و پا احساس است و عاری از خرد،پس شما باید به کمک خود و او بشتابید.این گونه روابط مثلاً عشقی،عشق ورزی که نیست یماند،یک بیراهه است که جز اتلاف وقت نتیجه ای ندارد.مگر آنکه برای تفریح باشد،همین.به هر حال تا ایشان درسش را تمام نکرده و سربازی نرفته و شغلی که بتواند زندگی دو سه نفر را تامین کند،نداشته باشد به ازدواج حتی فکر هم نکنید و در ضمن این سخن شما که خانواده او بیایند و فرش زیر پایشان را برای خام اندیشی پسرشان بفروشند،با عرض پوزش برخاسته از احساس شدید و کور شماست.
شما دو تا هنوز برای ازدواج زود است که فکر کنید و تنها می توانید اگر برای شما بد نیست با هم دوست باشید برای تفریح.ازدواج بسیاری از شرایط و لوازم را می خواهد که شما دو تا ندارید،جانم.
می دانم که اندکی برآشفته می شوید،اما حقیقت همینی است که بیان نمودم.بله درست است:شما خاطراتی دارید و بسیار هم به هم علاقه،اما این صرفاً احساسات خالی است و نمی تواند پایگاهی مطمئن برای ادامه رابطه شما با او باشد.با او حرف بزنید و مجابش کنید تا پیش یک مشاور مجرب و خوب بروید تا همه مشکلات البته با مرور زمان حل گردد.
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
ببین عشق خیلی خوبه اما زمان و موقعیت عاشق شدن میتونه توی شاد بودن یا غمگین بودن یک عشق تاثیر زیادی داشته باشه این عشق و زندگی که هنوز شروع نشده اینهمه استرس و مشکل بهمراه داشته در صورت جلوتر رفتن میتونه مثل یک مرداب شمارو داخل خودش بیشتر فرو ببره . به نظر من خیلی منطقی و از روی عقل این رابطه و عشق باید کم کم قطع بشه
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
دوست عزیز بید مجنون
من احساستو درک می کنم.
ولی ازدواج چیزی فراتر از روابط احساسیه . برای سر گرفتنش کلی مقدمات لازمه . مثلا همین راضی بودن خانواده ها که یا از اول راضی هستند یا بعد راضی می شوند . که بستگی به درایت شما و هنر طرفتون داره .
توصیه من به تو اینه که دست از پافشاری کردن برداری و خودتو به دست خدا بسپاری ، اگه این فرد همون نیمه گمشده تو باشه حتما بهت می رسه . اگه این پسر الان نتونه خودش برای زندگی خودش تصمیم بگیره و تحت فرمان مادر و پدرشه ، چه جوری می تونه زندگی موفقی برای شما بسازه .
خانواده این آقا هم اشتباه می کنند که با این بهانه ها مانع ازدواج فرزندشون می شن . 21 سالگی برای اینکه برای ازدواج بخواد تصمیم بگیره سن کمی نیست .فقط چون شرایط مالی نداره نمی شه گفت باید باید از مسیر درست منحرف بشه . و بزرگتر بودن دختر هم برای خوشبخت نبودن بهانه خوبی نیست چرا که توی خیلی موردها اتفاق افتاده و زندگی خوبی هم دارند .
تو اگه به ازدواج فکر می کنی کار درستی می کنی ولی اگه این فرد نشد بدون که قسمتت جای دیگه ای بوده که به زودی بهت می رسه .
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
ببخشید دو بار پست شده بود حذفش کردم .
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
شما حرف مرا نگرفتيد.من از اول با حرف دلسوزانه آنها موافق بودم.خودمم آدم منطقي هستم خيلي هارو هم نصيحت كردم.ولي رابطه ي ما رو اينطور كه مي بينم هيشكي نمي تونه درك كنه و فقط يه شعار كه اونايي هم كه نصيحت مي كنن همرو به يه چشم مي بينن.................و رابطه ما فراتر از احساسه.در ضمن آدمي انسان است كه احساس داشته باشه ولي به عقلش غلبه نكنه . مي دونستم اين حرفا رو مي شنوم.ولي انتظار داشتم حرف جديد بشنوم وگرنه خود من هزاران بار ازين حرفا به ديگران زدم/. در كل متشكرم.
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
دوست عزیزیم بید مجنون سلام.
راستش نظریه همه دوستان در مواردی درست است. من از تجربه ای که دارم براتون می گویم.
نظر بنده اینه که همه چیز دوست داشتن نیست. شاید شما در یکی از مراحل زنگی موفق بشوید ولی مطمئن هستم که در مرحله دیگر با مشکل روبه رو خواهید شد چون خانواده طرف مقابلتان راضی به این مسئله نیستند. اگه شما با عصبانیت و دوا کردن از مشوق خود جدا بشید خاطره بدی از شما در ذهن طرف مقابلتان ایجاد می شود بهتره کسی که هردوی شما آن را قبول دارید با شما صحبت کنه مثلا یک دوست دو طرفه که از هر دوی شما بزرگتر است یا یک مشاور خانواده که هر دوی شما را قانع کند که این راه درستی نیست. مشکل شما برای بنده نیز پیش آمد که آخر به همدیگر رسیدیم .اوایل خوب بودیم.ولی بدها چون خانواده طرف مقابل از من خوشش نمی آمد بنده را به حساب نمی آوردند و این باعث درگیری در خونه می شد و آوقات تلخی را به همراه داشت که زمانی هم به مشکل بر می خوردیم کسی نبود که کمکمان کنه و خانواده منم چون رفتار آنها را با من می دیدند متقابلا با همسر من این رفتارها رو میکردند که باز منجر به اوقات تلخی و چند روز قهر تو خونه را به همراه داشت.که حالا کار دوتا عاشق پیشه که اگه یه لحظه صدای همدیگر رو نمیشنیدیم دل هردوتامون خون می شد به متارکه کشیده شده است.به حرفهای من خوب فکر کن و منطقی با طرفت صحبت کن و راضیش کن که بیخییلاه همدیگر بشید.
موفق باشید
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
در ابتدا به استحضارتمام خوانندگان اين بخش برسونم كه مشكل ما حل شد الحمد لله.:227: در ثاني عرضي به شخص گرد آفريد داشتم كه آقا تو اگه مشگل داري مشگل خودتو حل كن و بيخودي به افراد عاشقي كه بسيااااااار حساسند هرچي از دهنتون در مي آد مثلا راهنمايي نكنيد.:160:خيليييي ممنون ميشم كه روحيه افراد مثل مرا نيز سرويس نكنيد. بزاريد براي افرادي كه مشكل بغرنجي كه هركسي قادر به دركش نيست(چون 5 انگشت دست يكي نيستند) افراد متخصص همدردي كنند. :305:
برايتان دعا مي كنم كه بلاخره عاشق شويد ودردش را حس كنيد.:16:
ولي به نظر من عشق راستين تو اين زمونه خيلي قابل ستايشه كه متاسفانه افرادي كه ادعاي همدردي مي كنن فقط يه شعارايي مي دن كه من خودم به خيليا كه واقعا واجد اين شعارا بودند داده ام.:228:
خداي عزيزمو شكر مي كنم كه مرا از اين مسئله نجات داد. اميدوارم مشكل همه عزيزان نيز حل شود.:203:
منم كه شهره ي شهرم به عشق ورزيدن ////منم كه ديده نيالوده ام به بد ديدن
وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم ///كه در طريقت ما كافريست رنجيدن
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
خب خدارو شكر كه حل شد حالا به كجا رسيد ؟ خوشحال مي شيم بدونيم
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
:72:عزیزم خیلی خوشحالم که میگی مشکلتون حل شد.بالاخره یکی تو این تالار پیدا شد بگه مشکلم حله !ما منتظریم راه حل مشکلتو بشنویم .در ضمن شیرینی ما هم فراموش نشه(لبته یه شیرینی مجازی!):73::72::72::72::43:
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
بيد مجنون عزيزم
از اينكه مشكلت حل شده خيل خوشحاليم ولي از اين ناراحتم كه به كساني كه به شما راهنايي كردند بي احترامي كرديد گردآفريد هميشه خيلي رك صحبت مي كنه شايد شما كه عاشق باشيد خيلي چيزهايي كه بقيه افراد متوجه مي شوند نبينيد ايشون يك راهنمايي كردند شما بر اساس منطق و درك خودتان يا مي توانيد اين سخن را بپذيريد يا نه ....
به هر حال بحث ازدواج است و يك عمر زندگي درسته كه طرف شما شخص خوبيه ولي بعضي كارهايي كه انجام داده به ضرر هر دويتان بود به جاي صحبت منطقي با خانواده تان به بحث و جدل با خانواده پرداخته و در نهايت خانه را ترك كرده عزيزم به اين فكر كن كه در آينده براي هر موضوع به خاطر اينكه حرفش را به كرسي بنشان به جدل و ستيز بپردازد درصورتي كه مي توان با منطق ديگران را مجاب كند به هر حال ما از اينكه توانستيد به هم برسيد و عشقي پايدار داشته باشيد خوشحاليم انشاء الله كه خوشبخت و پيروز باشي گلم
-
RE:عجب.......
اولا من بي احترامي به گردآفريد نكردم و برايش دعا كردم كه عاشق شود كه خداروشكر مثل اينكه شده....بيخيال گرد آفريد.
در ثاني من نگفتم به هم رسيديم بلكه گفتم مشكل حل شد......
چطوري؟؟؟؟ فعلا بماند.بعدا مي گم.:D
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
سلام عزیزم منم خیلی خوشحال شدم که مشکلت حل شد.منم مثل توام البته ماباهم همسنیم.ماهم همدیگرو دوست داریم خدا کنه که منم بتونم به اونی که میخوام برسم.ان شاالله خدا کمکم کنه.منم دارم واسه کنکورمیخونم.موفق باشی.بای
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
عزيزانم مي خوام اين پست رو همين جا خاتمه بدم. اگه قفل شه كه چه بهتر چون ديگه نمي تونم پاكش كنم.
طاقت نياوردم بذارين بگم.....روابط حسنه بين اون و خانوادش برقرار شده و اونارو قانع كرده و منو به اونا باورونده.قرار شده تا اتمام سربازيش به پاي عشقم صبر كنم.حالا تا اون موقع ببينيم چي مي شه اگه خانوادش دوباره گير ندن.فعلا كه راضي شدن.چون عشقم تو شهر غريب دانشجوه مريض شده بود و اصلا ديگه درس نمي خوند ولي من كه طاقت پژمرده شدنشو نداشتم پيشش موندم.تا بتونه درسشو ادامه بده.خوانوادشم كه الحمدلله خوب شدن.يعني بودنا....با ما خوب شدن.
والسلام......:72::72::72::72::72:
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
دخترم،بید مجنون؛بنده آنچه شرط بلاغ است به تو گفتم،تو خواه پند گیر،خواه ملال؛امیدوارم از این رابطه احساسی فقط زیان نبری،همین.
یک اندرز دیگر به تو دختر جوان نیز دارم و اینکه:ادب خود را بیشتر کن و بویژه در سخن گفت؛.من به حکم بزرگی توهین را نادیده می گیریم،اما بکار بردن واژگانی مانند:سرویس کردن و بی خیال کسی شدن و . . . از سوی تو که به قول خودت می خواهی ازدواج کنی،بسیار ناپسند است.
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
:72:دوست عزیزم بید مجنون سلام. از این که مشکلت حل شده واقعا خوشحالم .لطفا راه حلشو بگو تا بقیه استفاده کنند.:73:
از شما دوست عزیز گرد آفرید واقعا بعیده که این حرف ها رو میزنید. از یک طرف معشوق عاشق را به توپ و تانک می بندید که آیا صلاحیت ازدواج داره؟ خود شما می گویید 21 سال یعنی به مرتبه ای از سنش رسیده که تصمیم بگیره و حتما دو طرف قشنگ وضعیت فرهنگی مادی و.. همدیگر را سنجیدن که به این نتیجه رسیدن هر دو طرف تحصیل کرده هستند . فرد بی سواد عامی نیستند:303: و از روزگار و زیر و بمش خبر دارند از طرفی شما میگویید با همدیگر اگر توانستند دوست بشوند مگر این دو جوان بازیچه یا عروسک همدیگر هستند؟؟؟:160:
درسته که اینها عاشق هستند و شاید به نظر بعضی ها این عشق کاذب است ولی بهتره بدونید که لازمه زندگی عشق به هم و درک همدیگر است و اگر از خانواده دو طرف : این جوانها حمایت بشوند به نظر بنده که اطلاعات و تحصیلاتی کم و بیش در این زمینه دارم:303: بهترین زندگی را خواهند داشت. از قرار معلوم شما هم روانشناس هستید پس چطور نتوانستید نظر مادر گرامیتان را نسبت به دختر مورد علاقتان عوض کنید::302:
و اگر و شاید این دو نفر به همدیگر برسند که این تور که بید مجنون گفت این دو نفر واقعا عاشق هستند وخانواده ها هم راضی شدن زیان نمی بینند که هیچ بلکه زندگی بسیار خوب همراه عشق و علاقه خواهند داشت
برادر شما : سنگ صبور :72:
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
با سلام و درود
خيلي خوشال شدم كه مشكل عزيزمين بيد مجنون حل شد ولي ناراحتم ازين كه بعضي ها جنگ رواني بپا مي كنند.بايد پذيرفت افرادي كه از درد حود به اين انجمن ها پناه مي آورند زخمي تلقي مي شوند كه بايد به زيان خود اتيلام داد نه اليتام جسمي بلكه التيامي روحي و زباني....
جناب گردآفريد متاسفم ازين اينكه اين حرفها را از شما شنيدم.جملاتي چون((مظلوم نمايي كردن و اهانت به عشق طرفين)) و (( براي تفريح دوست بودن)) واقعا در شخصيت آنهايي كه مي خواهند نقش اليلم بخش بازي كنند نيست.گرئآفريد جان قبول كنيد كه اين راه و روش براي افرادي كه احساس شكست مي كنند درست نيست.
ولي ميخواستم در مورد اين مشكلات بگويم كه نقش خانواده در زندگي خيلي مهم است.چرا كه عشق واقعي عزت و كمال مي طلبد نه حقارت و ....
اگر خانواده اي فرزند خود را طرد كند آنها نيز كم كم دچار مشكلات روحي خواهند شد.و كم كم از هم نيز شايد دور شوند.آنهايي كه طالب هم هستند و به بلوغ فكري رسيده اند نبايد از عشق خود به راحتي بگذرند اگه واقعا وي را مي خواهند مي توانند خانواده را راضي كنند البته اگه پاي لجبازي در ميان نباشد.
چه عيبي دارن پر و بال فرزندانمان را بگيريم و به عشقشان احترام بگذاريم و با منطق آنها را بهم برسانيم.چرا لجبازي و بزرگ سالاري ها بايد هزاران نفر را فداي خود كند......
ولي خيلي خوشحالم از اينكه خانواده اين جوان نظرشان را تغيير دادند چرا كه اين دو لايق هم هستند.اميدوارم عشق و زندگي با عزت و افتخار و پايدار داشته باشند و براي همه عزيزاني كه مشكل دارند دعاي استجابت مي خوانم كه خداوند بهترين حلال مشكلات است.ما آدما خيلي چيزا هست كه نمي تونيم درك كنيم.عشق چيز كوچيكي نيست.......
پيروز باشيد:72:
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
آرش جان درود بر شما؛از رای شما درباره راهنمایی خودم کمال امتنان را دارم و در تعامل و نه در پاسه به شما و با حسن ظن،این موضوع را بگویم که دستکم بنده در ارائه راه حل به جوانان کم تجربه یا در حال تجربه،به هیچوجه قصد تسکین موقتی یا هم رایی با آنها را ندارم و بر حسب وظیفه انسانی خود،نظرم را در چهارچوب راه حلهایی که عین واقعیت هستند به شکلی سرراست بیان می نمایم.
درباره بید مجنون نیز آنچه را که به سود ایشان بود،بعنوان یک بزرگتر و کسی که چهار تا پیراهن بیشتر پاره کرده است،گفتم و کاملاً از این کار و اندرزهایم خشنود بوده و آنها را درست می دانم.این جانب هیچگاه با افرادی که بی دلیل می گریند،گریه نمی کنم و یک مخاطب را برای ادامه روشی دکه سبب زیان و ضررش خواهد شد،تنها برای خوشایند او همراهی نکرده و نمی کنم.
از دیدن اعتراضات نابجا نیز اصلاً ناراحت نخواهم شد به شرطی که طرف مشکل دار و سپس معترض،مشکلش حل گردد.
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
برای روشنگری بیشتر شما و بید مجنون عاشق این نکته را نیز بیفزایم که اینجا از دیدگاه بنده جایگاهی برای همدردی الکی و بی دلیل با افراد نبوده نیست،وانگهی فرد همدردی کننده و راهنما باید از بیرون و زاویه دید دیگری با مخاطب خود برخورد نماید.
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
بدروود:72:
دوستان محترم ازبنده خواسته بودند كه اولا چگونگي حل شدن مشكل را عرض كنم.ثانيا شيريني اش را هم بدهم.به روي جفت چشام.......
***حل شدن مشكل از آنجا شروع شد كه با اصرار هاي بيش از حد آقايx خانواده ي ايشان بالاخره قبول كردند كه تحقيقاتي از دختر خانم به عمل آورند .از انجايي كه آقايx با سرسختي به روي حرفش ايستاده بود خانواده ايشان گويي فرداي همان روز به اين عمل پرداختند.نميدانم اول از من چه ديدگاهي داشتند كه به اصرار مخالفت مي كردند ولي به گفته آقايx برگشتني مصمم بودند و با ذكر شروطي قبول كردند .كه هم من وهم طرفم آن شروط را قبول كرديم. ما داشتيم فداي يكدندگي خانواده ها مي شديم كه به خير گذشت و همه چيز آشكار شد و سو ظن ها برطرف. فكر كنم فهميدند كه به راحتي هم نمي شه ازم گذشت (شرايط مالي هم ميشه جور كرد) از خودم تعريف نمي كنم هاااااا. خلاصه من تنها عامل رفع مشكلمو خدا مي دونم كه از دل هر دوتامون با خبر بود و خودش خواست كه حل بشه.[size=large]فقط خدا.
عرض ديگم اينه كه عزيزان عشق لازمه زندگي هست نه پول.(درسته كه پول خوشبختي نمي آره ولي نبودش عامل بدبختيه)بهتر عشقمونو پاك و صادقانه دودستي بچسبيم و منطقمونم از دست نديم تا آدم موفقي تو زندگي باشيم.
***حالا وقت شيرنيه كه من به عنوان شيرني يه مطلبي رو واستون مي نويسم.اميدوارم استفاده بكنيد:
چگونه ميم مشكلات را برداريم؟
اگه نااميدي ،اگه از همه چيز و همه كس خسته شدي .اگه با خودت ميگي چرا همه ي بدبختي هاي دنيا مال منه،يه تصوير از طبيعت _مثل مهتاب كه رنگ آبي داشته باشه)بك گراند كامپيوترت بذار و فضاي اتاقت رو خنك يا سرد كن .موسيقي مورد علاقه ات كه هميشه باهاش آرووم ميشي رو پخش كن.حالا يه گوشه آرووم بشين و به تصوير نگاه كن.يه كم برگرد عقب به روزايي كه با عزيز يا عزيزانت شاد بودي و احساس مي كردي كه خوشبخت ترين آدم دنيا هستي .
نا اميدي رو كنار بذار،زندگي با بدي ها در كنار خوبي ها معنا پيدا مي كنه. اگه زندگي رو سخت بگيري ،سختي هاي بيشتري رو برات بوجود مي آره.پس اميدوار باش و زندگي رو آسون بگير .
به ياد خدا باش تا در سختي ها خدا به يادت باشه.
اعتماد به نفس داشته باش چون در غير اين صورت به آسوني موج منفي رو از انسان هاي منفي دريافت ميكني .
چرا اينقدر نا اميدي،چرا فكر مي كني گرفتار ترين آدم دنيايي.تو عاشقي،خدا بزرگترين هديه اش رو به تو داده((عشق)).
خودت رو باور كن به عشقت ايمانت داشته باش در اين صورت مي توني با قدرت عشق كوه رو جابجا كني.
به خدا من الكي خوش نيستم.منم مشكل دارم اما چون مي دونم خدا چقدر بنده هاشو دوست داره با كمكش ((ميم)) مشكلات رو برمي دارم تا بشه شكلات.شما هم ((ميم)) مشكلاتو برداريد تا بشه شكلات. (شماره 142 مجله موفقيت)
شيرين كام باشيد......:72:
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
سلام
راستش هر چی اودم بگم نتونستم و نمی دونستم خودمو جای شما قرار بدم جای ان پسر قرار بدم یا جای والدینش ..///؟
فقط فقط تنها کاری که از دستم بر میاد احساس همدردی کردن با شماست و از خدا بخوام که مشکل شما را ختم به خیر کنه
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
با سلام-بدون مقدمه ميگم**بيد مجنونم من دركت ميكنم همه اونهايي هم كه نظر دادن دركت ميكنن -اونا كه ميگن فراموشش كن خيلي جلوتر از تو هستن - همه كسايي كه قبلاً مجبور شدن عشقشون رو فراموش كنن چند بار مردن وبعد به زندگي بيروح خود ادامه دادن -هيچ عشقي فراموش نمي شه مگه اينكه عشق جديدي جاش بياد -من نميگم چكار بكن چكار نكن ولي شايد يك چند بار مردن بهتر از اين باشه كه فكر كني تو يه چادر بشه خوشبخت بود -زندگي خيلي سخته عزيز دلم -يه نويد بهت ميدم اگه بهمديگه نرسيد هم هيچوت مزه اون عشقي كه بين شماست از بين نميره -اون هم اگه بره پي زندگيش هيچ وقت عزيزش رو فراموش نميكنه حتي اگه در آينده همه اونو خوشبخت بدونن -شما دختر مغروري هستي ميدونم مشكلت حل نشده وكفري شدي- من الان يه بچه دارم زنم رو هم دوس دارم ولي هيچ وقت اون عشقي رو كه نشد بهش برسم رو يادم نميره -تو روياهام با اون درد ودل ميكنم اون الان پاره جگر توست ميدونم مگه ميشه ادم عضو خودش ش رو فراموش كنه-نميشه ولي ما بارها فقط به اين دليل كه شرايط نبود به هم برسيم محكوم به جدايي شديم ولي عزيزم قداست اون عشق هيچ وقت مخدوش نميشه -شايد هم اگر خودت رو به دست زمان بسپاري يه روز به هم رسيديد - فعلاً ميتوني به جاي اينكه مساله رو خاتمه بدي و مدام عشقت رو نصيحت كني ، با هم دوست باشيد و كمكش كني كه بره سربازي و بهش قول بدي كه تا سالها به پاش ميموني - اگر قصد به جدايي باشه اون وقت شايد راحت تر باشه - اگر هم نبود تا اون موقع پدر ومادرش ميفهمن كه تو چقدر وفادار بودي -اصلاً چه ميدوني شايد تا اون به سربازي بره تو هم تجربت بيشتر شه -شايد تازه بفهمي كه برا ازدواج زوده -البته من نميگم زوده ها خيلي هم مناسب هستش ولي امروزه مردم اول به فكر آسايش و رفاه هستن تا آرامش بدون آسايش-گلم اين ترس كه اگه الان بهش نرسم ممكنه از دستش بدم بين همه عشاق هست و همينه كه همچنان به عشق دامن ميزنه وعشق آتشي ميشه -در چندفاصله زماني منظم بهش تلفن كن و بگو دوستش داري وتا زماني كه پدر ومادرش راضي شن منتظرش ميموني حالا هر چند سال كه ميخواد بشه -اين فاصله زماني مشخص رو بهم نزن- بذار اون هم به يك باور قلبي برسه بذار فكر كنه كه همسرش هستي ولي ازش دوري وپدرو مادرش رو دوست داري وبهشون احترام ميذاري -بذار از الان تو رو عضوي از خونوادش بدونه سعي كن با اعتماد به نفس با هاش صحبت كني وبه اون جهت بدي ناسلامتي يه سال تجربت بيشتره -بدون وقتي سربازي رفت فقط فكر كردن به تو آرومش ميكنه كسي هم كه دو سال سربازي رو به تو فكر كنه با اون سختي هاش حتما تو رو بدست مياره - حالا كه اينقدر دوسش داري پس كار وجدي بگير ونترس كه فراموشت كنه-تو ميتوني جونم -از طرف يك مرد سي و يك ساله
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
سلام
دوست عزيز هر دوي شما درگير احساسات مقطعي شديد ،با اين روند هيچ مشكلي حل نميشه ، شما بايد صبر داشته باشيد سعي كنيد احساسات رو از خودتون دور كنيد و ذهنتون رو كمتر درگير اين مساله بكنيد ، و اين رو هم بدونيد فقط و فقط اون پسر مي تونه راهها رو هموار كنه اما شما نبايد اونو تحريك يا ترغيب كنيد بايد بزاريد خودش تصميمش رو بگيره سعي نكنيد بيشتر از اونو وابسته كنيد و سعي كنيد وابستگي خودتون هم كمتر بشه ، اگر تصميم ايشون جدي باشه بعد از انجام خدمت سربازيش حتما هر جور شده مثل يك مرد با خانوادش صحبت خواهد كرد و اونا رو راضي مي كنه به انجام اين امر اما ما هميشه نبايد به زندگي و بازيهاي اون اطمينان بكنيم افكارو احساس انسانها روز به روز و لحظه به لحظه در حال تغيير هست و نميشه روي يه شخص حساب درستي باز كرد پس اگه شما تمام عشق و احساس و فكرتون رو به ايشون بديد مطمئن قبل از همه خودش شما ضربه خواهيد خورد ممكنه بعد از انجام خدمت سربازي با صحبتهايي كه خانواده انجام مي دن ايشون كلا از اين مساله پشيمون بشه چون واقعا هر كس حق داره كه بهترين راه و مسير رو براي خودش انتخاب كنه و چه بسا بعد از اين مدت نظرش در مورد شما عوض بشه پس خودتون رو اسير احساسات نكنيد خيلي بهتر هست .
شما زندگي عادي خودتون رو انجام بديد و مطمئن باشيد تا زماني كه احساسات جاي عقل و خرد رو در زندگي گرفته به هيچ نتيجه اي نخواهيد رسيد همه چيز رو به خدا بسپاريد و شما هم در كنار خانوادتون به زندگي سابقتون ادامه بديد به اميد خدا اگه صلاح باشه بعد از خدمت سربازي اون مي تونه خانواده رو راضي كنه پس بهترين كار اينه كه شما عاملي براي تحريك و ترغيب اون نشيد تا بعد از پايان تحصيلات و سربازيشون . عشق تو زندگي لازم هست ولي كافي نيست . اما اگر سن شما بيشتر بود مطمئن باشيد راهنمايي بنده فرق مي كرد . چون شما الان در سني نيستيد كه احساسات رو از خردتون جدا كنيد و بيشتر جنبه احساسات بر عقلتون چيره ميشه ولي به هر حال به صحبتهاي ديگر دوستان و احيانا مدير همدردي توجهات خاص داشته باشيد و بهترين نتيجه رو خودتون بگيريد و به اون عمل كنيد چون دانستن بدون عمل كردن هيچ فايده اي نداره جز خسته شدن و وقت تلف كردن.....
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
فكر مي كردم حالا كه به پستم سر بزنم از شيريني كه دادم احساس رضايت مي شنوم.ولي رضايت نشنيدم كه هيچ-افراد بازم موضورو قفل شده فرض كردن.
من نمي دونم چرا با اينكه مشكلم حل شده حتي شيرنيشم دادم بازم نصيحت ميشنوم.نمي دونم باورتون نمي شه يا فكر مي كنين فيلم بازي مي كنم!!!!!!! يا اصلا نمي خوان باورشون بشه!!!!
اي خدا شكرت حالا كه مشكلمو حل كردي خانواده ها هم قلبا راضي هستن .......
بگذريم.نمي دونم شايد ..... هيچي اصلا ...
خلاصه من شيرنيمو هم دادم حالا هركسي نمي خواد باورش بشه -باشه بازم نصيحتم كنه ولي ديگه اين پست نمي آم چون نيازي بهش ندارم. و در همينجا از تمام همدردي كنندگان كمال تشكر ر ا دارم.
(يك گفته از آقاي قرائتي: ازدواج ضرورت است - تحصيل فضيلت)
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
خب پس مباركه ان شا ء الله
من كه صحفه دوم رو نخونده بودم و به دليل ضيغ وقت فقط مشكلتون رو خوندم و پاسخ دادم ، اما اكنون كه فرموديد مشكل حل شده خب ما هم به گفته خود شما ايمان داريم و اميدواريم در پناه خدا خوشبخت و شادكام و سلامت باشيد .
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
سلام bide-majn0one
عشق تجربه منحصر به فردیه، کسی که درک نکرده باشه، نمی تونه به درستی حس شما را درک کنه.
اگر به کسی بگویی بی خیال عشقت بشو، به نظر میرسه بگویی بی خیال وجودت بشو...
اکثر اوقات مرگ شیرین تر از بی خیالی نسبت به معشوقه...
اما کمک به یک عاشق اینه، که نوعی راه حل ارائه دهیم که هم به عشقش برسه و هم حفظش کنه.
تصور نمی کنم هیچ عاشقی دوست داشته باشه ، چند صباحی به وصل برسه و راه را هموار ببینه و بعد به تدریج همه چیز را از دست بدهد.
اینجاست که مشورت متخصصین، مطالعات خود ما، آموختن مهارت ها، آگاهی ها و به قول شما دوست عزیز نصیحت ها و اندرزها می تواند در رسیدن و حفظ معشوقمون کمکمون کنه.
بی شک همه ما بی نهایت از اینکه چنین عشقی داری و مشکلت هم حل شده خوشحالیم. اما بنده به عنوان مشاور نمی توانم نگرانی خود را از اینکه این شیرینی موقت باشه، پنهان کنم.
تمام دوستان دیگر هم به نحوی کم و بیش به نگرانی های خود اشاره کردند.
حالا که الحمد الله مسئله ات حل شده، همه سعی خودت رو بکن که علاوه بر این احساس ناب و شیرین عشقی که داری، کم کم با آموختن مسائل مهم زندگی ، کمک کنی که این نهال نورس را حفظ کنی.
مقالات و مطالب ما ، مشکلات احتمالی آینده که در پرسش و پاسخ دوستان نهفته هست، می تواند ناهمواری های احتمالی و راهکارهای آن را پیش روی شما بگذارد.
در ضمن بنده به عنوان مشاور ضمن قدردانی به خاطر وقتی که آقای armin9999 در پست 22 ، گذاشتند و راهنمایی کردند، با مطالب ایشون موافق نیستم.
علیرغم متن قشنگ و احساسی ایشون باید بگویم که اینگونه رفتار کردن بر اساس احساس منجر به ایجاد وابستگی به جای عشق میشه.
روش armin9999 ، روشی هست که خیلی ها اجرا کردند و مشکلشون حادتر شده و یا حتی عشقشون را از دست دادند.، شما یک گشتی در تالار بزنید متوجه آخر و عاقبت این راهکار خواهید شد.
-
RE: بشنويد داستان من-كمكم كنيييييييد
سلام به همه ی دوستان
هرکس توی این تالار میاد و نظرشو راجع به مشکلات دیگران میگه.ولی گاهی خوبه خودمون رو جای کسی که مشکل داره قرار بدیم و نظر بدیم میتونیم اخطار بدیم اما بش اطمینان بدیم اون میتونه از پس مشکلات بر بیاد.باید به احساست هم دیگه احترام بذاریم.از تو این زمونه عادت کردنا زیاد شده تایکی میگه عاشق شدم سریع مهر بطلان میزنیم هوسه عادته و.... میتونیم راهنماییش کنیم که چطور تشخیص بده عشقه یا عادت.همون کاری که اقای سنگ تراشان با من انجام دادن ومن و پارسا متوجه شدیم ما عاشق هم هستیم اما عشقمون مخلوط به عادته و سعی کردیم واقع بینانه عشق خالصش کنیم.منم تو موقعیت مشابه بید مجنون هستم درکش میکنم نظر من اینه که قدم اول این قسمت تفاوت عشق و هوس رو مطالعه کنه بعد که درصد عشق و عادت رو تشخیص داد قدم دوم رو که صبر و متانت رو برداره و همیشه مثبت فکر کنه.مورد من که توی قسمت سایر سئوالات مربوط به ازدواج قسمت عشقمون داره به هوس الوده میشه مطرح کردم وجه اشتراک زیادی داره با مورد دوست عزیزم.
ولی باید بگم ادم باید در عین مثبت اندیشی واقع نگر باشه و خودشو تو مشکلات اینده ببینه.من توقع ندارم خانواده ی پارسا فرش زیر پاشونو برای اون بفروشن توقع دارم تنها به عنوان یک انسان به عقیده و احساس پسرشون احترام بذارن.من چون تو پارسا پیشرفت و زندگی خوب رو میبین حاضر زندگیمو باش تو یه چادر هم شروع کنم از هیچ کسم هیچی نمیخوام .شاید ما چندین بار رابطمون رو بخاطر مخالفتها و حتی توهینات خونوادش بهم زدیم.این نشون میده که روی مشکلات اینده هم فکر کردیم.تابستون امسال میخوایم تصمیم اساسی بگیریم و بررسی کنیم که میتونیم با مشکلات کنار بیایم یا باید عشقمون رو فدای ضعفمون کنیم و میدون رو خالی کنیم.
به نظر من بید مجنون عزیز هم باید روی هیچ کسی حساب نکنه فقط باخود پسر ببینن میتونن با مشکلات اینده کنار بیان یا نه.
عزیزم من با وجود اینکه عاشق پارسا هستم ولی میدونمم به یه پسر 21 ساله نمیشه اعتماد کرد .موقعیت رو هم سعی کن از دست ندی که خدایی نکرده اینده پشیمون نشی.